فقط روی خدا حساب باز کن - صفحه 138

2065 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    خوشبخت ترینم گفته:
    مدت عضویت: 802 روز

    س به همگی میخوام یه چیزی بنویسم که تو این فایل نظرم رو چقدر به خودش جلب کرد

    من نمیدونستم که نباید آدم هارو بزرگ کنم .

    مثلا بین همکارام بعضی اوقات فکر میکردم بعضیاشون خیلی شرایطشون خاصه یا خیلی شرایطشون خوبه……بعدها فهمیدم نه بابا هیچکدومشون اونطور که من فکر میکردم نبودن …و خودم رو که باهاشون مقایسه میکردم میدیدم من چقدر بهترم …..خدایا شکرت …..

    یا گاهی اوقات به بعضی از دوستام بیشتر از حقشون بها دادم که این باعث شد که فکر کنن خودشون کی هستن مثلا

    در صورتی که بالاترین قدرت خداوند هست و اون به همه بهتری داره ….

    مثلا میگفتم برم خونه ی فلانی که بعدها اونم بیاد پیشم و منو تنها نذاره….

    میگفتم به فلانی کادو بدم تا بعدش اون هم به من‌بده

    یا میگفتم با فلانی خوب باشم فردا یه وقت دیدی نیازمندش شدم …و این ها یعنی نهایت شرک …خدایا کمکم کن که از مشرکان نباشم…خدایا کمکم کن که فقط رو تو حساب باز کنم.خداوندی که از هر تضادی بزرگتر هستی

    امروز ازت میخوام نشانه ای بهم بدی ….16.3.1403

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    خوشبخت ترینم گفته:
    مدت عضویت: 802 روز

    سلام به همگی

    منم اومدم بنویسم با چشمانی اشکی از خوندن کامنت بچه ها ….

    به نام خدایی که دغدغه ی از دست دادنش را ندارم….

    خدای عزیزم من چند وقته که دارم میشناسمت …قبلا فکر میکردم که با تو آشنا هستم بعد دیدم نه اینطور نیست …

    خدای عزیزم راستشو بخوای از وقتی که تنها شدم یعنی نزدیک ترین آدم‌های زندگیم که روزی باهاشون خوش و بش داشتم تنهام گذاشتن و به بهانه های واهی ناراحتم کردن .مسخرم کردن ‌‌‌.اذیتم کردن .تو رو ببشتر شناختم

    الان فهمیدم فقط تو هستی که برام میمونی نه بقیه ….ای خدایی که هیچ وقت نمیخوابی …

    به قول اون آهنگه هست محسن چاووشی ..

    میگه تو خور و خفت نداری …….

    تو زنو جفت نداری ….

    خدای عزیزم خلاصه که خیلی وجودت رو در کنار خودم حس میکنم

    امروز بعد برگشتن از مسافرت تو راه دیدم انگشترم نیست و چون انگشتری بود که خیلی برام ارزش داشت از لحاظ معنوی ،نه از لحاظ قیمت …. یهو یه لحظه به خودم گفتم خوشبخت جان تو که الان تو راهی و نمیتونی این همه راهو برگردی ….این قضیه رو به حدا بسپر خودش برات پیداش میکنه

    دیگه در کمال خونسردی تماس گرفتم با هتل و اونا چند دقیقه ای بعد تماس گرفتن و گفتن بله انگشتر شما زیر تختتون افتاده بود و من خیلی خوشحال شدم خیلی، چون به خدا سپرده بودم

    و دیگری اینکه من میخواستم تو محل کارم انتقالی بگیرم، همکارام میگفتن آقای سرمد خیلی سخت گیر هست و اجازه ی همچین کاری رو نمیده

    منم پیش خودم نشستم فکر کردم و با خودم گفتم اون هم بنده ی خدا هست و من اول درخواستم رو از خدا کردم …و همزمان حسم رو به ایشون هم خوب کردم و یک سناریو تو ذهنم نوشتم

    گفتم الان که برم بهترین برخورد رو با من میکنه

    اون آدم کار راه اندازی هست

    دستی از دستان خداوند میشه برای اینکه من بتونم به خواستم برسم

    و ایشون با من موافقت کرد درحالی که چند نفر دیگه هم از همکارا اومده بودن ولی باهاشون موافقت نشد…

    اگر در حالت کلی بخوام بگم

    روزی به خداوند گفتم خدایا جوری دستم رو بگیر که انگشت به دهن بمونن خلق

    اون کمکم کرد

    همسر خوب فرزندان خوب .سلامتی .تیپ و قیافه ی قشنگ .کار عالی .خونه ی خوب و زیبا .ماشین خیلی خوب و گرون .همه چیز .همه چیز بهم دادد

    طوری که گاهی از اطرافیانم شنیدم که میگن خوشبخت خیلی زندگیش خوب شده .

    خدایا واقعا شکرت اینقدر زیادن که من حتی یادمم نمیاد

    ازت ممنونم به خاطر همه چیز دوباره هم اگه موضوعی یادم بیاد میام مینویسم 16.3.1403

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    رضا گفته:
    مدت عضویت: 634 روز

    به نام خدا

    سلام خدمت دوستان

    توحید یعنی تکیه فقط به خداوند که قدرت مطلق است بعضی وقتها ذهن آدمو گول میزنه که فلان کارو بکن تا فلانی ازت راضی بشه تا فلان کارو برات بکنه در صورتیدکه قدرت مطلق خداست و آدمها وسیله و فکر می‌کنم دائما باید به خودم یاد آوری کنم این موضوع رو تا نگران عکس العمل آدمها نباشم تا نگران تهدید هاشون نباشم و به خدا توکل کنم و بسپرم با اون

    خدایا شکرت برای هدایت به این فایلها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  4. -
    gandom گفته:
    مدت عضویت: 2235 روز

    سلام به استادِ جان و مریم عزیز و تمام دوستان شریفم

    چقدر خوشحالم و چه بسیارخوشحالم از باشما بودن درکنار شما بودن و در مدار شما بودن…

    نمیدانم چگونه احساسم را با شما درمیان بگذارم نمیدانم ک اشک شوقم به من فرصت نوشتن میدهد یا نه ! شور و شوقی در سر دارم وصف نشدنی

    خودم و قلمم چنان به رقص درامده ایم که گویی ماموریتمان همان است که برقصیم و بچرخیم و بخندیم

    در 17 امین روز از این سفر زیبا برایتان مینویسم

    نمیدانم چه شد و چگونه به اینجا رهنمون شدم اما یکباره خود را با حالی دگرگون اینجا یافتم و متوجه گذر زمان در این 17 روز نشدم تا به امروز فقط متعهد بودم به ادامه دادن و چه ادامه دادنی در این 17 روز با عشقی فراوان متن هر جلسه رو مانند داستانی شیرین میخواندم و برایم از عسل شیرین تر مزه میداد

    فقط خواندم و متحول شدم باری که سال ها بر شانه هایم حمل میکردم و مرا هر روز خسته تر از دیروز میکرد را بر زمین گذاشتم

    و چه سبک بالم و چه زیبا به پرواز در امده ام

    سال ها در رنجی به سر میبردم در جهنمی از احساس بد و حال خراب دلیلش را نمیدانستم و هرچه تقلا میکردم درست نمیشد من حتی اگر در بهشت هم قرار میگرفتم چندی بعد چنان حالم بد میشد که بهشت را به جهنم تبدیل میکردم و چه فرصت هایی و چه بهشت هایی و چه لذاتی را در زندگیم به این شیوه ی ناجوانمردانه از دست دادم و پذیرفتم که شاید سرشتم این گونه است و چه ناشیانه زندگی را بازی کردم و در نهایت خودم را در ته چاه بدبختی یافتم منی که روزی ادعای صدر نشینی داشتم !!!

    در ان لحظه روزی چندبار ارزوی مرگ میکردم و دائما با خدایم سر جنگ داشتم که چرا من را افریدی…

    و وای بر نااگاهی و وای بر جهل

    احساس بدی که سال ها بر پاهایم مانند وزنه ای بود به یکباره از زندگی ام بارش و بنه اش را بست و رفت

    نتیجه ای چنان بزرگ را چگونه فریاد بزنم چگونه توصیف کنم بزرگی و مهربانی اش ؟!

    نه در کلمات نمیگنجد باید سکوت کرد و فقط احساست صحبت کند

    (اری عالمی دیگر بباید ساخت وز نو ادمی)

    در این چند روز دنیایم رنگ دیگری دارد امیدوارم و از نو زنده شده ام

    خدایم را با تمام وجود شکر میگویم و از استاد و مریم عزیز بسیار تشکر میکنم بابت این اموزش های ناب و این سایت ارزشمند

    بهشتم این اینجاست اینجا میان تک تک کلمات و اموزش ها و کامنت زیبای دوستانم

    قران من اینجا ترجمه شده و من نمازم را اینجا اقامه میکنم

    از کامنت دوستانم گاهی چنان نکته ای در اعماق جانم مینشیند که گویی دوره ای اموزشی با قیمتی گزاف و ارزشی بسیار است

    دوست عزیزی نوشته بود از احساس خوبش در یک موقعیت به ظاهر بد در کسب و کارش و اینکه چگونه با این احساس خوب همه چیز به نفعش تغییر کرده بود

    یوسف عزیز در کامنتی از دوره عزت نفس نوشته بود:

    (ومن ، یوسف . اکنون در این زمانی که می نویسم و او به من می گوید و می نویسم در این نیمه های شب. در این خلوت الهی خودم و خودش . در این پهن دشت تاریک سحرگاهان ، با این آگاهی هایی که ازین جلسه دریافت کرده ام به خودم و با خدای درونم ، آگاهانه و عالمانه و عاشقانه و عباس منشانه و شایسته گونه عهد بسته ام و بر این عهد ، وفادارم و نسبت به این وفاداری ،شادم و نسبت به این شادی ایمان دارم و نسبت به این ایمان ، باور دارم که عامل به عملم هستم.)

    و چه قدر برایم لذت بخش است روحم به پرواز در امده…

    از نتایج دیگرم برایتان مینویسم

    دیشب بعد از مدت ها یکی از دوستانم با من تماس گرفت، که موفقیت جهانی کسب کرده و در حرفه ی خودش پیشرفت چشمگیری داشته مدتی بود با او ارتباطی نداشتم ینی او دیگر وقتش را نداشت

    تا اینکه خودش با من تماس گرفت و ان هم نه یک تماس معمولی بلکه برای پیشنهاد کار در حوزه ی علاقه ام

    واقعا زیبا نیست؟ منی که تا اکنون هیچ تجربه ی کاری نداشته ام

    از دیشب تا الان هزاران بار خدایم را ستوده ام

    مطمئنم با ادامه ی این مسیر از معجزات بیشتر زندگی ام برایتان خواهم نوشت .

    دوستدار شما هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  5. -
    آرام گیان گفته:
    مدت عضویت: 1061 روز

    بیاین میخوام چندتا معجزه درباره رزق و روزی براتون تعریف کنم دلتون قرص شه:

    1.چندوقت قبل مامان من تعریف میکرد که سر لجبازی با خدا، بهش گفته

    اصلا امروز من ناهار درست نمیکنم، از بیرون هم نمیخرم، میخوام ببینم اینکه تو گفتی من هیچ بنده ای رو بدون روزی رها نمیکنم یعنی چی؟

    اصلا میخوام ببینم واقعا هستی؟

    صدامو میشنوی؟…

    سر وعده و قولت هستی یانه؟

    … بعدش میگه با بابات رفتیم از کرج به تهران، دنبال خونه بگردیم.

    صبح بود.

    میرفتیم دم بنگاهی ها و توی کوچه خیابونای مختلف، خونه ببینیم.

    خیلی هم خسته شدیم.

    تا اینکه میگه توی یکی از محله های تهران، پدرت گفت دیگه این یکی رو تو توی ماشین بمون من با این بنگاه داره پیاده میرم چندتا کوچه اونطرف تر یه واحد ببینیم و بر میگردم.

    میگه یه کوچه بود که رودخونه و دار و درخت داشت،

    ماشین رو هم کنار جوب پارک کرده بودیم.

    و دیگه ظهر شده بود و ساعت حدود دو بود.

    میگه ما هم صبحونه نخورده بودیم و منم خیلی گشنه م شده بود.

    و حالا هم دیروقت بود

    رو کردم بخدا و گفتم:

    دیدی الکی میگفتی؟ دیدی به ما غذا ندادی؟

    دیدی روی تو نمیشه حساب کرد؟

    دیدی خودم باید برم دنبال غذا؟

    …. اوکی… اصلا نخواستیم…

    و میگه درو باز کردم و اومدم از سمت جوب پیاده بشم و برم از مغازه یه چیزی بخرم، که حداقل پدرت که اومد با هم بخوریم از گشنگی در بیایم.

    و میگه که دیدم یک پلاستیک به یک شاخه گیر کرده بود بین آب و درخت، توی جوب، و داخلش یک قالب پنیر بود با یک نون داغ!

    میگه خیلی وقت بود من اونجا بودم توی ماشین، هیشکی ازونجا رد نشده بود که بخواد این رو گذاشته باشه یا از دستش افتاده باشه!

    توی آب هم نیفتاده بود که خیس شده باشه نونش

    … میگه هرچی وایسادم دیدم هیشکی اونطرفا نیست…

    پس این از کجا اومده بود؟…

    اونم یک نون تازه با یک قالب پنیر نو!

    …. و…

    اونجا بود که دیگه اشک امونش نداده بود و اونچه رو که باید میدید، دید! و دریافت کرد

    .

    آمین.

    .

    2.دیروز… هم برای من ازون روزایی بود که به پیسی خورده بودم

    شب قبلش تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که دوتا تخم مرغ تهیه کردم و آب پز کردم تا برای ناهار روز بعد ببرم سرکار.

    و کلا اون روز دوتا تخم مرغ شد ناهارم.

    میدونستم که برای شام اگه چیزی بخرم به سختی میفتم… ولی گفتم خدابزرگه… نمیخرم و میرم با چای و شکلاتی که تو خونه هست امشبو سرمیکنم، شاید فردا فرجی شد.

    که به طور عجیبی دیدم عصرش یکی از همسایه های محل کار قبلیم به من پیام داد بعد مدتها و گفت فلانی!

    امشب بعد از کار بیا اینجا،

    تو کوچمون پارتیه!

    پارتی؟! تو کوچه؟ اونجا؟

    … یه سال بود هیشکی منو مهمونی دعوت نکرده بود و اون آدم هم دفعه اولی بود که این مدل پیغامی بمن میداد!

    خیلی عجیب بود برام… منتهی پذیرفتم

    خب.. گفتم خدایا مرسی… نمیدونم چی قراره به من هدیه بدی ولی با آغوش باز میپذیرم و خیلی خوشحالم :)

    بعدش که رفتم

    میدونید چی دیدم؟

    باااورتون نمیشه!

    یه پیتزافروشی معروف برای تبلیغات، اونشب چند تا استند زده بود توی اون کوچه و کل محل رو پیتزا میداد!!

    یه اتفاق نادر عجیب

    به هرکسی چندتا جعبه پیتزا رسید

    باورتون میشه!

    بس که زیاد بود!

    یه یخچال بزرگ هم پر از انواع نوشیدنی های رایگان

    اونقدر که دیگه ملت خودشونو خفه کردن از بس خوردن و نوشیدن

    منم که هم اونجا خوردم پیتزامو هم یه دونه پیتزا دیگه برداشتم آوردم برای روز بعدم!

    نمیدونین چقدر به من چسبید!

    خیلی باحال بود

    .

    3_هفته قبل هم یه روز تعطیل آخر هفته بود از خستگی، صبحش نا نداشتم از رختخواب دربیام

    ولی سعی کردم رو چیزای خوب تمرکز کنم (تو موبایل میچرخیدم)

    هیچی تو خونه نداشتم بخورم و باید میرفتم بیرون خوراکی بگیرم ولی واقعاً نمیتونستم

    نشستم عکسای قشنگ نگاه کردم از تو اینترنت و سر شوخی… همینجوری… یه عکسی رو گذاشتم توی برد آرزوهام (یه کانال تلگرام دارم واسه خودم. ویژن بُرد یا برد آرزوهامه. اون تو میذارم هرچی رو که میخوام)…

    خلاصه…

    یه عکسی بود توش یه میز صبحونه شاهانه بود لاکچری… که گرد بود. و توش همه چی بود. ولی هرچی بود کیک و مربا و چیزای شیرین بود…

    چای و قهوه و زیتون و اینام بود.

    بعد یه لحظه!… بخدا فقط از دلم رد شد که

    چی میشد الان یکی میبوووود…. که توی یک سینی گِرد برام صبحونه میاورد اینجا تو رختخواب، که من نرم تو کوچه… استراحت کنم…

    ولی دلم میخواست بجای چیزای شیرین، چیزای شور میاورد برام مثل پنیر و زیتون شور…

    … بعدش دیگه رد شدم. گوشی رو گذاشتم کنار که دوباره بخوابم.

    یه هو دیدم گوشیم زنگ میخوره

    همسایه زنگ زد گفت مزاحمت نیستم بیام؟

    خونه ای؟ استراحت نمیکردی؟

    … گفتم بیا الان پا میشم…

    و اومد دم در

    با یه سینی گرد،

    با چای تازه دم،

    با نون تازه و پنیر و زیتون شووور!!

    فکر کن!

    ….

    فَکّم افتاده بود!

    تشکر کردم و گرفتم سینی رو و اونم رفت.

    نشستم روبروی سینیه… یه ساعت فقط نگاش میکردم! و عکس میگرفتم ازش

    میگفتم نگا کن!

    خدا چقدر زود حاجت شکمو میده!

    (و با خودم گفت بقیه حاجت ها رو هم زود میده… باور کن)…

    شُکر شُکر شُکر… الهی شکر که خیییلی چسبید به من اون صبحونه خدادادی

    جاتون خالی

    یاد میوه های مریم مقدس افتاده بودم!

    که میگفت خدا برام رسونده

    یادتونه؟

    …..

    .

    اگه بخوام ازین دست معجزه ها تعریف کنم زیاده… ولی فعلا بسنده میکنم

    و دوست دارم شماها هم بگین و تعریف کنید از معجزاتی که دیدین

    باحاله…

    خوبه.. بگین برام

    قشنگه

    حس خوبی میده گفتن و شنیدنشون

    ایمان و قوت قلب آدمو زیاد میکنه

    برام بنویسید لطفا شماها هم از تجربه‌های قشنگتون

    ممنون

    ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  6. -
    مهدی گفته:
    مدت عضویت: 1443 روز

    سلام به استاد عزیزم

    ممنونم از شما استاد عزیزم که این فایلهای فوقالعاده که بهای بسیار زیادی باید برای یادگیری و اموزش بابتشون پرداخت کرد

    تازه اینقدر شفاف و عالی هم یاد نمیگیریم که بهاش به صورت هم نقدی،هم به صورت تجربی

    که اگر جهان بخواهد به صورت تجربی به ما اموزش بده به قول استاد چک ولقد هارو میخوریم و دردش زیاد هست

    من اول که با سایت شما اشنا شدم دوره ثروت یک رو تهیه کردم

    و حالا هم دارم دوره دوازده قدم رو کار میکنم

    هر جا به مشکلی بر میخورم به تضادی بر میخورم توی کارم

    توی روند زندگی

    و یا هر تضاد دیگری

    میدونم که دارم شرک میورزم

    و اگر با ایمان حرکت کنم

    اون تضاد را از سر راهم بر میدارم و

    میدونم که باید بیام فایل های توحیدی استاد را کار کنم و توجه ام همانطور که فرمودین:

    قران را اگر در یک کلمه بخواهیم خلاصه کنیم توحید هست

    منم توجه ام را فقط روی یکتا پرستی بزارم وشرک ها وتضاد های وجودم را

    با تمام انچه که از بچگی توی جامعه توی خانواده توی مدرسه توی محل کار توی کاسبی از وجود شرک های مخفی مثل زنگار که به قلب ما بسته باشه دوباره از نو چک کنم ومثل یک برنامه نویس دوباره کد ها رو از نو بنویسم

    بعضی اوقات که فکر میکنم میبینم چقدر به صورت مخفی واشکارا ما ریا کردیم وشرک کل وجودمون را گرفته

    استاد عزیزم من وقتی دوره ثروت را گرفتم اومدم فقط ثروتمند بشم و به لطف خدا هر روز در حال رشد و پیشرفت هستم و هر روز من از روز قبلم بهتر هست

    و به چنان ارامشی رسیدم که غیر قابل وصف هست

    اما توی این جریان ودوره با توحید وخداشناسی واقعی که از شما اموزش دیدم اشنا شدم

    وتوی تمام فایل ها که شما میفرمایید رسالت من گسترش توحید ویکتا پرستی هست را درک میکنم و میبینم که فوق العاده عمل کردید که اینقدر عاشقانه من و دوستان توی گروه تحقیقاتی استاد عباسمنش هدایت داریم میشیم به مسیر های بکتا پرستی وتوحید واقعی نه اون چیزی، که به غلط و با شرک به ما اموزش دادند

    امیدوارم که همواره توی این مسیر درست بمونم و همواره هدایت خداوند شامل من باشه

    چون تنها اورا میپرستم و از خودش هدایت میخواهم

    خدارو شاکرم بابت وجود استاد گرانقدری که دارم و مسیر درستی که میرم

    دوستون دارم

    شاد و غرق نعمات الهی باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    متین کلته گفته:
    مدت عضویت: 701 روز

    قدم 17

    حدیث شریف رسول الله” راهیابی شرک به دل انسان از راه رفتن مورچه ای سیاه در شب تاریک بر تخته سنگی سیاه پنهان تر است.

    ‘الحمد الله رب العالمین’

    امروز یکی از روزهای دیگر در مسیر زیبای زندگیم است، در اولین صفحه از کتابی که امروز باز کردم، حدیث شریف بالا رو دیدم و ساعاتی بعد به این فایل توحیدی هدایت شدم، ای رب من تو همان کسی هستی که تمام مسیر ها رو برای من هموار میکنی و تمام نشانه ها را برای رسیدن به هدفم برای من میگسترانی، از وقتی که روی تو حساب باز کردم از وقتی که قوت و عزت و دانش رو از تو خواستم به نحوی فراموش نشدنی و پایدار بهم بخشیدی، ای رب من تو کیستی که همه عالم در اختیار توست؟! تو کیستی که جهان دعوت کننده به توست؟! لحظه به لحظه این احساس قوی بودن در زمینه رسیدن ب هدفم در وجودم بجوش می آید برای اینکه تکیه گاهم به توست نه هیچ بنده ای از تو.

    رضیت بالله ربا و بلاسلام دینا.

    گواهی میدهم تو مبدا و مقصد تمام خلقت جهان هستی و عزت عزتمندان و پادشاه عالمیان هستی، در کنار تو خلیفه و جانشینی با عزت در این زمین خواهم بود ای رب من.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  8. -
    نیلوفر مرادی گفته:
    مدت عضویت: 884 روز

    به نام خالق زمین و آسمان

    روز 17 سفرنامه

    سلام به همگی

    اکثر مردم توی زندگی تنها منبع قدرت رو خداوند میدونند ولی در عمل ی جور دیگه ای رفتار می‌کنند.

    متأسفانه من هم همین طور بودم هر وقت روی کسی حساب کردم کارام پیش نرفت ولی وقتی از همه نا امید شدم و راهی جز توکل به خدا نداشتم به بزرگی و عظمت خودش قسم دستمو گرفت و کارمو انجام داد.

    حتی یادمه برادرم واسه کار هر جا می‌رفت همه قبول میکردن ولی تا می‌خواست واسه قرارداد اقدام کنه به هر دلیلی نمی‌شد. اینقدر آشنا و دوست و فامیل قول میدادند میگفتن حله، ولی باز نمیشد تا اینکه دیگه خسته و نا امید شد و در کمال ناباوری ی کار خوب و راحت واسش پیدا شد از جاییکه فکرشو نمی‌کرد از طریق دستان خداوند.(تا زمانیکه ما شرک داشتیم و روی دیگران حساب میکردیم که واسش پارتی بشن کارش جور نمی شد)

    هر بار که می‌رفت مرخصی و مسافرت کلی پشت سرش بدگویی میکردند که سمتش رو ازش بگیرن ولی همیشه توکلش به خدا بود و می‌گفت هیچ کاری نمیتونن بکنن وهمینم می‌شد. آخه برادرم سنی نداشت و خیلی جوون بود.

    ما باید در عمل قدرت و از غیر بگیریم و در عوض قدرت رو به خدا بدیم و فقط روی خدا حساب باز کنیم .

    اگه کسی موقعیت شغلیش از ما بالاتره ، اگه پولدارتره، اگه رییس ماست، در برخورد با اون نباید خودمو دست کم بگیریم یا خودمون و پایین تر از اون و بی‌ارزش بدونیم. درسته که فعلاً موقعیت اونا رو نداریم ولی با توکل به خدا ما هم میتونیم به شرایطی مثل اونا برسیم

    تمام جهان بر اساس قوانین بدون تغییر خداوند اداره می‌شود که کنترل زندگی ات را دست باورهایت قرار داده است.

    این نیرو را به هر شکلی در ذهنت بسازی به همان شکل وارد زندگی ات می شود. به همان اندازه که روی این نیرو حساب می کنی به همان اندازه هم برایت شادی، آرامش ، سلامتی ، ثروت، و عشق میشود.

    سعادتمند در دنیا و آخرت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  9. -
    ماریا اکبری گفته:
    مدت عضویت: 1856 روز

    به نام الله مهربان

    ««اگر خداوند برایت کافی نیست، باید آن را از نو بشناسی و توحید و شرک را دوباره معنا کنی»»

    همیشه دلم میخواست خداوند برام کافی باشه اما به هر طرف که نگاه میکردم می‌دیدم هر لحظه از زندگیم به عوامل بیرونی چون پدرم ، پول، کار ، گرونی، وام ، رئیس بانک و هزاران عامل به غیر از خداوند دخیل هستند که باید اونا درست بشن تا من آرامش بگیرم .

    من مشرکم همون‌طور که قبلاً بودم بااین تفاوت که بعد از آشنایی با آگاهی های استاد عباس منش عزیزم ، کم کم و آهسته آهسته کلام الله رو از طریق استاد عزیزم شنیدم ، واقعا به قلبم نشست ، جویا شدم که استاد داره از چی حرف میزنه ؟!!

    خوب اینجوری باشه که من موحدی نمی‌بینم ،إ وابستگی به پدر که خرج و مخارج مو تأمین کنه شرکه؟

    إ تو خانواده کسی قول میده که ببرتم سرکار، من تمام امیدم به اونه اینم شرکه؟

    إ می‌خوام رئیس بانک منو بشناسه زودتر بهم وام بده اینم شرکه؟

    إ وابستگی شرکه، دل بستن شرکه، منتظر شاهزاده موندن که با اسب سفید بیاد همه ی خواسته هامو برآورده کنه شرکه؟

    ای وای استاد راست میگه ها هرکسی منو بالا برد با همون شدت توان کوبیدنم به زمینو داشت، هرجا خوشحال بودم ذوق مرگ شدم که فلانی پارتیم شده دیگه کارم ردیف میشه ، درنطفه خفه شد و کارم موند روهوا

    به هرکی دلبستم بدجوری تنهام گذاشت ، ای داد استاد راست میگه هزاران مثال دارم از توگوشی خوردن از طبیعت ، چون من همواره با شرک زندگی کردم و خودم اصلا نفهمیدم ، اسمشو گذاشتم بدشانسی اسمشو گذاشتم قسمت ، ای وای که منع اعرابی راهی که می‌ رفتم به ترکستان بود (هرگز نرسی به کعبه ای اعرابی/ این ره که تو می‌روی به ترکستان است)

    خدایا هزاران بار ازت سپاسگزارم که هدایتم کردی به مسیری که توحید رو بشناسم ،که درک کنم و بفهمم که مشرکم که تنها ترا بپرستم و تنها از تو یاری بجویم

    خدایا من هنوز اول راهم هنوز هزاران هزااااار پله تا استانداردم فاصله دارم

    اما می‌خوام که خدایتم کنی می‌خوام که موحد باشم می‌خوام که مشرک نباشم

    خدایا تو هدایتم رو برخودت واجب کردی لطفا گوش منو شنوا تر, دیدگانم رو بینا تر و درکمو بالاتر ببر تا هدایت هات رو دریافت کنم و توحید رو درعمل اجرا کنم که تمام چیزی که قلبنا ازت می‌خوام توحید هستوبس

    عاشقتم مهربان پروردگارِ سخاوتمندم

    عاشقتونم استاد عباس منش عزیزم

    وسپاسگزارم که در این مسیر چراغ راهم هستید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    • -
      جمال خسروی گفته:
      مدت عضویت: 1284 روز

      سلام وصد سلام سپاسگذارم هستی سپاسگذارم بابت بودنت سپاسگذارم نوشتی ومینویسی مکتوب میکنی سپاسگذارم بابت این کامنت خوب والاهیت …..

      صبح امروز روز چهار شنبه با پوست وخون واستخونم لذت بردم از این جهان از خداوند از این فایل از خودم از نماز وعبادتم از اکسیژن از هوا از باد از خاک از قالیچه تو اتاقم از درب ورودی خونه اجاره‌ای در این نقطه شهر زیبای که هست واحساس زیبای بودن رو به نمایش می‌گذارد.

      سپاسگذارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        ماریا اکبری گفته:
        مدت عضویت: 1856 روز

        سلام به دوست عزیزم آقا جمال خسروی

        امروز جمعس و من تنهام،صبح که از دانشگاه برمیگشتم تصمیم گرفتم ازاین تنهاییم نهایت استفاده رو ببرم و بشینم یه عالمه توسایت وقت بگذرونم و بخونم و بنویسم و سیراب کنم خودمو …

        اومدم یه غذای خوشمزه درست کردم کلی مرغ و گوشت داشتم اونا رو شستم و با بسته بندی های بسیار شکیل و بسیار منظم گذاشتم فریزر،

        بعدشم،غذای لذیذی که درست کرده بودمو میل کردم و کمی استراحت کردم و الان غروب جمعس، کمی به دورو برم نگاه کردم حس کردم این تنهایی دراین لحظه برام لذت بخش نیست

        پاشدم اومدم سراغ سایت تا ببینم امروز کدوم فایل ارزشمند و زندگی ساز رو باید گوش کنم و بنویسم

        که دایره ی آبی کنار پروفایلم ذوق زدم کرد ، یه پیام دیگه از خانواده ی هم فرکانسیم،چی بهتر ازاین نوع گفتگو ؟!!

        ممنونم که با حس خوب برام از خودت نوشتی و ممنونم که کلی سپاسگزاری کردی برای داشته هات ، تلنگری بود برای من تا چشامو باز کنم و موهبت هایی که مهربان پروردگار سخاوتمندم بهم عطا کرده رو ببینم و سپاسگزار لطفش باشم و اینجوری احساسمو بهتر کنم تا اتفاق بهتری رو تجربه کنم

        سپاسگزارم بابت حضورتون و به قول استاد عباس منش عزیزم

        شاد ،سلامت، ثروتمند و سعادتمند باشید هم در دنیا و هم در آخرت.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    سعید گفته:
    مدت عضویت: 635 روز

    به نام رب العالمین

    قدم 17

    چقدر هدایت خداوند به موقع است زمانی که این فال را گوش دادم خواستم نظر بنویسم و حسی به من گفت فعلاً دست نگه دار و هدایتی فایل گفتگو با دوستان قسمت 37 که روزای عزیز صحبت کرد را گوش دادم و مکمل این فایل و درک بهتر آن شد .

    زمانی که از همه چیز، از همه کس، می‌بری و قدرت را به خدا می‌دهی و تسلیم فرمان او می‌شوی چه آسان خداوند ان چیزی می‌شود که می‌خواهی و به قول استاد در یک مسیر سبز سوت زنان و لذت کنان راه می‌روی ،مثل موسی، مثل ابراهیم، مثل یوسف ، خیلی از انسان‌های دیگر و استاد عباس منش عزیز که زندگی اش پر از عطر خداونده و در تمام لحظاتت خداوند جاریست و لذت می‌بری

    و خداوند آن چیزی که بخواهی می‌شود.پدرت ،مادرت یک لیوان آب، ثروت، رابطه، آنچه که تو بخواهی همان می‌شود فقط تو کافی هست که به خدا توکل کنی و از خدا بخواهی و غیر از او کسی را نبینی

    من سال‌ها شرک داشتم نگاهم به دست بقیه بود و ترس داشتم از بقیه که زندگیم را خراب کنند و زندگیم بسیار خراب بود ،هر روز بدتر می‌شد ،چون در زندگیم خدا نبود ،وقتی خدا نباشد ترس و شرک است و زندگی انسان داغون است

    اما هر چقدر در این راه متعهدتر شدم و سیلی دنیا و افراد را خوردم فهمیدم روی هیچکس نمی‌شود حساب باز کرد، و من از این بابت خیلی درس گرفتم و موقعی که دستمان را به دست خداوند می‌دهم کارها به شکلی زیبا انجام می‌شود

      هر روز سعی می‌کنم و روی خودم کار می‌کنم که قدرت را به پروردگارم بدهم الان که در تنهایی زندگی می‌کنم به این درک رسیدم که در زندگیم یاور و تکیه گاهی و روز رسانی جز رب نیست و هرچه دارم از خداست این جسم این رو این عزت نفس همش متعلق به خداست

    خداوند برایم آب شده، غذا شده ،ثروت شده ،به حرف من گوش می‌دهد و قضاوتم نمی‌کند و من عاشق این خدایم هستم و سعی می‌کنم خودم یادآوری کنم و قدرت را به خدا بدهم چون فهمیدم همه چیز خداست بقیه هیچن

    و می‌دانم هر روز باید بیشتر کار کنم تا توحید را عملی کنم چرا که هنوز اول راهم

    ادامه بده تو میتونی

    خداروشکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای: