فقط روی خدا حساب باز کن - صفحه 98
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-19.gif
800
1020
پشتیبانی سایت
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
پشتیبانی سایت2015-07-06 00:00:002020-10-19 00:15:46فقط روی خدا حساب باز کنشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
وقتی برادران یوسف خواستند او را به چاه بیفکنند او لبخندی زد.
یهودا پرسید:چرا میخندی اینجا که جای خندیدن نیست…
یوسف گفت روزی در فکر بودم چگونه کسی میتواند به من اظهار دشمنی کند با اینکه براداران نیرومندی دارم..
اینک خداوند همین برادران رابر من مسلط کرده تا بدانم نباید به هیچ بنده ای تکیه کرد…
خواستم بگم فرقی نمیکنه که پیامبر باشی یا یک انسان عادی بر غیر خدا که توکل کنی از عرش به فرش میرسی…
درپناه جان جانان
سلام
داشتم نظرات رو که میخوندم ، الهامی مبنی بر اینکه بیا و از اتفاقات چند وقت قبل بگو ، دریافت کردم و گفت برو با شجاعت در مورد خطایی که کردی صحبت کن ، تا هم برای خودت یادآوری محکمی بشه از اصل هم برای بقیه
داستان از ذهن و قلب من شروع میشه. جایی که باور کمبود و محدودیت خونه داشت و من واقف نبودم و فکر میکردم من اوکیم ، جایی که شرک در دلم لونه داشت و من فکر میکردم خوب حواسم به خودم و شرک نورزیدن هست ولی نه در لحظاتی یادم رفت که نباید میرفت ولی هیچ حسرتی ندارم چون خدا هم رحمان و رحیمه یعنی رحمت عام و خاص داره به همه و هم غفور و رحیمه و میپوشونه اون گناه من رو و پاک میکنه و میبخشاید و همیشه درهای رحمتش بازه. انشاءالله که تا آخر عمرم امیدم رو به خدا از دست نمیدم و خدا منو بنده صابر و صالحی بیابه ان شاءالله.
داستان رو از اینجا بگم که من مدت کمی به آموزش فوتبال مشغول بودم و یه مدتی بود که دنبال شاگرد بودم برای آموزش و پول درآوردن ، هنوز اولا یادم میرفت که خدا چطور برای خودم شاگرد قبلی رو آورد یا برای استاد اینهمه آدم رو و به خاطر همین قضیه مدت کمی من دنبال شاگرد بودم و سعی میکردم به هرکسی که میشه بگم ولی یه روز به خودم اومدم گفتم محمد ، تو نباید دنبال شاگرد باشی ، خدا خودش بهت میرسونه اگر دست از تقلا برداری و گفتم که دیگه به کسی نمیگم ، بزار خدا هدایت کنه و اینجا بود که به خدا و قدرتش و هدایتگری و برنامش ، اعتماد کردم و رها کردم. یه مدت بعدش که خیلی فاصله کوتاهی بود ولی یادم نیست چند روز ، یه بنده خدایی که همیشه ایشون رو در حال ورزش کردن در مجموعه ورزشی میدیدم و به خاطر پخش کردن انرژی مثبت و بوجود آمدن حس خوب در خودم ، به اون و هم گروهی هاش بلند با لبخند سلام میکردم و خدا قوت میگفتم ، دیدم اومد سمتم و گفت شما آموزش فوتبال میدی ، گفتم آره ، گفت شمارت رو بده من یکی رو دارم میخوام بیارم بهش آموزش بدی و پسرش بود. اینم تو پرانتز بگم که اصلا نمیدونم که از کجا فهمیده من آموزش میدم ولی کار خدا بود.
این از ابتدای داستان که خداوند اینطور رزقش به صورت پول رو وارد زندگیم کرد وقتی من باورش کردم و توکل کردم و سپردم به خودش.
بعد چند وقت دوباره که من میخواستم تعداد شاگردهام رو افزایش بدم ، همین بنده خدا ، شده بود دستی از دستان خدا که مشتری جدید رو به من برسونه. حالا داستان چی بود ؟ یه بنده خدایی از یه شهر دیگه واسه کارش اومده بود اینجا و دنبال کسی میگشت که به پسرش آموزش فوتبال بده ، بعد یه روز که اومده مجموعه ورزشی ، هدایت میشه پیش همون آقایی که مشتری اول من بود و بهش میگه شما آموزش فوتبال میدید؟ ایشون گفتن نه ولی کسی رو میشناسم که بهتر از من اینکارو بلده و من رو معرفی کرده. من دیوانه شدم وقتی اینو فهمیدم و گفتم ببین خدا چیکار میکنه ، دفعه اولم از هدایت خدا ذوق زده بودم و نمیدونستم چطور خدا رو شکر کنم. خلاصه ایشون آمد و دیدم پسرش خیلی کوچیکه یعنی از لحاظ سنی ، ۷ یا ۸ سالش بود ولی من میخواستم حداقل ۱۰ به بالا باشه ولی یه حسی درونم میگفت ایراد نداره قبولش کن.منم گفتم چشم. همونجا نمیدونم چی شد که با این بنده خدا صحبت میکردیم ، رسیدیم به بحث سربازی ، با اینکه من اصلا عادت ندارم در مورد مشکلاتم با کسی صحبت کنم برای اینکه شاید بتونه کمکم کنه ولی نمیدونم چی شد که ایشون پرسید و منم گفتم سربازی نرفتم و ایشون گفت من میتونم کارات رو ردیف کنم که سربازی راحتی داشته باشی و منم تو دلم واقعا هیچ حسابی روش نکرده بودم و بیخیالش شدم و فقط پسرش رو در روزهای معین آموزش میدادم.
.
.
.
قسمت بالا ادامه داره که در ادامه صحبتهام میگم ولی الان میرسیم به داستان سوم که مربوط به باور کمبود میشه و ارتباطش با داستان دوم.
داستان سوم اینه که من همزمان که آموزش میدادم ، توی تیم فوتبال باشگاه هم تمرین میکردم برای مسابقات لیگ شهر و خیلی با انگیزه و تمرکز تمرین میکردم و هرروز بهتر از قبل ولی یه موضوعی آزارم میداد و اون این بود که نمیتونستم بازی نکردن و رو نیمکت نشستن و فرصت دادن به بقیه رو تحمل کنم تو تمرینات حتی اگر یه نیمه بود و خیلی محتاج بازی کردن بودم چون فکر میکردم تنها راه پیشرفت من بازی کردن بیشتر و حضور در مسابقات و رفتن به مراحل بالاتره و فکر میکردم تنها جایی که میتونم فوتبال بازی کنم همون جاست و انگار راه دیگه ای برای لذت بردن از فوتبال وجود ندارد و اینطوری خیلی اعصاب خودم رو بهم میریختم و الکی اوقات خودم رو تلخ میکردم
خلاصه تا رسید به موعد مسابقات و مربیم بهم اعلام کرد که برو وضعیت خدمت سربازیت رو معلوم کن که اگر مشکل داشته باشی ، من بازیت نمیدم. منم رفتم و فهمیدم که مهلت معافیت من تمام شده و با برخورد به این تضاد ، یاد آقای داستان دوم افتادم که گفت کارات رو انجام میدم و گفتم بهش زنگ بزنم ببینم چی میگه و ایشون شروع کردن به کمککردن من. اینم نکته جالبیه که بگم که من میتونستم زودتر به فکر بحث سربازی بیافتم با هدایت خدا ، چرا اینقدر دیر که دیگه چسبیده به مسابقات بود ، بیادم بیاد؟ که دلیلش همون وابستگی و محتاج بودن من بود. خلاصه داستان پیگیری ها و اینا اینقدری طول کشید که من ۱ یا ۲ بازی رو از دست بدم ، دقیقا همون چیزی که زور میزدم که نشه و بعد تو همین حین برای اینکه بدنم در شرایط مسابقهای باشه ، میرفتم سالن فوتسال و اونجا بود که با تکل یه نفر ، دچار مصدومیت شدم و حتی با اینکه کارای سربازیم اوکی شد ، من یه مدت درگیر درمان پام بود و چند بازی دیگه محروم شدم. حتی یه هفته تمرین نرفتم تا پام خوب بشه.
بعدشم که خوب شدم و میتونستم بازی کنم ، مربی یا اصلا بازیم نمیداد یا کم بازی میداد و باز اون باور محدودیت بهم فشار میآورد و یه باور غلط دیگه که شرک آلود بود هم داشتم این بود که مربی نمیخواد من پیشرفت کنم ، اون میخواد فلانی پیشرفت کنه و به همین دلیل منو بازی نمیده و این باور باعث شد من همینم ببینم که با وجود تمرینات بسیار خوب و توانایی های بالا ، بکار گرفته نمیشدم که اینم نشات گرفته از همون باور کمبود بود که باعث شده بود من حساب کنم روی بازی کردن توی این مسابقات و اینطوری ضربه بخورم.البته و صد البته که مربی من مشکل نداشت و من بودم که از لحاظ فنی فوتبال و همچنین آمادگی لازم نداشتن به خاطر مدتی دور بودن از مسابقات ، اینقدر خوب نبودم که تو ترکیب باشم و بعدا که به خودم و عملکردم نگاه کردم ، دیدم که حق داشته مربی ، منم جاش بودم همین کارو میکردم و از اون طرف اینقدر درگیری های مختلف داشتم که تمرکز کمی میموند که من اصلا به این درک برسم که باید از لحاظ فنی فوتبال ، برم تحقیق کنم و پیشرفت کنم
خلاصه هرجور بود ، گذشت البته که با لذت کامل نگذشت چون من محتاج بودم ولی درسهای عالی ای برام داشت و نشون داد بهم که اینکه تو خیلی وقت پیشا تمرکزی روی باور فراوانی کار کردی و بعدش فقط دوره های عزت نفس و راهنمای عملی و حل مسائل رو گوش کردی و تمرکز آنچنانی روی باور فراوانی نداشتی به غیر همون چیزایی که استاد تو همین دوره ها میگه ، خب معلومه که دوباره دچار اشتباه میشی ، معلومه وقتی خیلی وقته اون فایلهای توحیدی مثل همین فایل رو گوش نکردی و قرآن رو نخوندی ، معلومه دچار شرک میشی چون اینا چیزایی نیستن که یه باور غلط معمولی باشن ، اینا پاشنه های آشیل تو هستن که هر لحظه غفلت ازشون ، تو رو کلی از مسیر اصلی که توحید هست دور میکنن.
پس باید همیشه تمرکزی روی باورهای توحیدی و قرآن و باور فراوانی کار کنی تا همیشه نتایجت عالی باشه.
این درس مهم رو ان شاءالله که فراموش نمیکنم.
خلاصه تو همین زمانی که داشتیم تمرینات قبل مسابقات رو انجام میدادیم ، من به این نتیجه رسیدم که آموزش فوتبال یعنی همون مربیگری و این با بازیکنی خیلی تفاوت داره و تمرکز منو دو تیکه میکنه و نمیزاره بازیکن خوبی بشم و باید آموزش فوتبال رو قطع کنم و چون آقای داستان دوم ، هنوز پولی بهم پرداخت نکرده بود ، خیلی راحتتر میتونستم کارو متوقف کنم و به ایشون تصمیمم رو اعلام کردم و با اینکه خیلی ناراحت شد و بعداً هم بهم. میگفت آره وقتی سرباز شدی پیش رفیق ما ، اونوقت برات دارم ، دیگه نمیتونی بگی آموزش نمیدم و از اینجور حرفا ولی من اصلا ذره ای ترس در دلم نداشتم و جالبه بگم در قسمتی از مسیر پیگیری کارهام ، ایشون تلفن رو برنمیداشتن ، سریع ذهنم میگفت آره میخواد حالتو بگیره و اینا ولی من میگفتم نه شاید اتفاقی افتاده و اگرم نشد نشد ، حالا فقط این آدم نیست که و با همین دیدگاه ، من دیگه رها کردم و گفتم بیخیالش حتما قرار نیست از این طریق کارام پیش بره ، توکل بخدا ، حتما خدا راه بهتری قراره جلوم بزاره.خلاصه من دیگه زنگ نزدم و رها کردم و نمیدونم چند روز شد ولی چند روز بعد خود ایشون بهم زنگ زد گفت چی شد ، چیکار کردی و اینا و فهمیدم که به خاطر کارش ماموریت بوده ایشون و نمیتونسته جواب بده.
همه چی عالی پیش رفت و باز من دچار اشتباه و شرک شدم. این دفعه در یک لباس خوب و جلوه زیبا. با خودم گفتم آره این بنده خدا اینکارو برام کرده ، من باید به عنوان تشکر ازش ، پسرش رو آموزش بدم حتی شده ۱ ساعت ولی خدا میدونه که در دلم ترس داشتم که نکنه کارامو انجام نده ، نکنه فلان بشه و این نعمت رو از طرف اون دونستم بجای خدا. با اینکه میدونستم آموزش هم تمرکزم رو میگیره هم زحمت داره و لذت برام نداره. خدایا من بر خودم ظلم کردم ، منو ببخش که اگر نبخشی ، از گمراهان خواهم بود. خدایا من شریک برات قائل شدم ، تو غفوری و رحیم ، میدونم منو بخشیدی ، به قول استاد به محض اینکه فکر میکنید به راه راست هدایت بشید ، هدایت شده هستید و به همین دلیله الان اینجام.
خلاصه در نهایت وقتی موقع اعزام به خدمت شد ، من پیش رفیق این بنده خدا نیافتادم و نتیجه شرک من معلوم شد و افتادم یه جای دیگه و تصمیم دیگری گرفتم.
اینم بگم که یه باور محدود کننده و شرک آلود دیگه که بخاطر باور کمبود شکل گرفته بود و باعث شد در رفتارهام بروز پیدا کنه ، این بود که من به دوستم نگفتم که همچین فردی هست که میخواد کمکم کنه و ازش مخفی میکردم چون میترسیدم بهش بگم و جلوی رسیدن منو به خواستم بگیره ، چون فکر میکردم اگر کسی دیگه رو معرفی کنم ، ممکنه جای منو بگیره (باور کمبود) ، چون فکر میکردم همین یه راه هست که فقطم یه نفر میتونه بره ازش و شرک ورزیدم چون از یاد بردم کی این راهو برام باز کرد ، هرچند که اون دوستمم هیچوقت ازم نپرسید و خدا رو شکر که نپرسید چون اونوقت به دلیل رفاقت بهش میگفتم و شاید خیلی دیرتر به این قسمت از باورهای محدودم پی میبردم ، نپرسیدن اون باعث شد من خودمو بشناسم که در برخورد با نعمتهای فرمانروای عالم ، چه رفتاری از خودم بروز میدم.
خلاصه اینم در راستای همون قضیس که توحید رو گمکردم و باعث همه این بلاها شد.
اتفاقا در سوره بقره به دو آیه برخوردم دیروز که مضمونش همین بود.
بقره ۲۱ :
یَـٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ ٱعۡبُدُواْ رَبَّکُمُ ٱلَّذِی خَلَقَکُمۡ وَٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِکُمۡ لَعَلَّکُمۡ تَتَّقُونَ
ترجمه: « اى مردم پروردگارتان را که شما و پیشینیان را آفرید عبادت کنید تا پرهیزگار شوید»
ریشه کلمه تتقون ، میشه وقی و به معنی حفظ شیء است از آنچه اذیت و ضرر میرساند و تقوی به معنی پرهیز کردن و محفوظ داشتن است و با خودم گفتم ببینم ریشه تمام اعمالی که ما رو از اذیت و ضرر حفظ میکنه و باعث میشه ما از اعمال و افکار ضربه زننده پرهیز کنیم ، به عبادت کی برمیگرده؟ بله عبادت کسی که مالک آسمانها و زمین هست و هرچه در میان شون هست و کسی که مالکیت اینها رو داره ، قطعا قدرت هم دستشه و رب به معنای تنها قدرت عالمه و خدا گفته منو عبادت کنید و بپرستید تا پرهیزگار شوید تا از کارهایی که به شما ضرر و اذیت میرسونه دور بشید و پرهیز کنید ، الله اکبر.
در ادامه خدا میگه
بقره ۲۲ :
ٱلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ ٱلۡأَرۡضَ فِرَٰشٗا وَٱلسَّمَآءَ بِنَآءٗ وَأَنزَلَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَأَخۡرَجَ بِهِۦ مِنَ ٱلثَّمَرَٰتِ رِزۡقٗا لَّکُمۡۖ فَلَا تَجۡعَلُواْ لِلَّهِ أَندَادٗا وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ
ترجمه: « اوست که زمین را برایتان بگستراند و آسمان را بر فرازتان برافراشت و از آسمان آبى فرو فرستاد که به سبب آن میوه هاى گوناگون برویانید تا روزى شما باشد، بنا بر این براى خدا شریکهایى قرار ندهید در صورتى که مى دانید »
اینجا خدا واضح میکنه که منظور از عبادت خدا چیه و میگه شریک قرار ندادن برای خدا و بدانید که آسمان و زمین و آبی که از آسمان میاد و میوه های گوناگون به سببش میروید تا روزی شما باشد ، همه اش خداست ، حواست باشه ها که شریک قائل نشی برای خدا.
در آخر هم وقتی سعی کردم خودمو آروم کنم ، گفتم باید به خیریت های این داستان توجه کنم ، چون حتی اگر من در مسیر اشتباهی قدم بگذارم ، باز هم بینهایت خیر هست حتی در اون اتفاق به ظاهر بدی که میدونم باعثش خودم بودم.
این بخاطر خداونده که فقط خیر و خوبیه و غفور و رحیم و رحمان و رحیمه و رزاق و وهابه و کریمه و غنیه و تا بی انتها صفت عالی و خوبه. به همین دلیل حتی اگر شرک ورزیده باشی ولی به درون خودت و خدای خودت برگردی و توبه کنی ، همون اتفاقات میشن کلی خیر برات و از همون ها میتونی استفاده کنی برای رشد و این همون خاصیت غفور بودن و توبه پذیر بودن و رحم خداست و این فراوانی جهانه ، جهانی که پر از تضاده و همین تضادها باعث بوجود آمدن بینهایت راه برای رشد و پیشرفت شدن ، بینهایت راه و رشد و پیشرفتی که بازهم عاملش خداست.هی میخوام اینو بگم که یادم نره.همین اشتباه کردن من باعث شد به مسیر درست برگردم و این خوبی این جهانه که اگر علامت ها و نشانه ها و هدایت های خدا رو نبینی و مسیر نادرست رو با همه نشانه های بدی که میبینی ادامه بدی یعنی نخوای تغییر کنی ، جهان بالاخره یه جوری بهت سیلی میزنه که اونجا دیگه کاملا بیدار میشی و مجبور به تغییر. خدایا خودت کمکم کن که خودم همیشه در مسیر درست زودتر از حرکت کنم و کارو به چک و لقد نکشونم.
حالا خیرهایی که این داستانهام برام داشتن:
۱. اولا با خودم گفتم من چون باور داشتم میشود سربازیم جوری باشه که صبح برم و ظهر برگردم خونه ، خدا آقای داستان دوم رو سر راهم قرار داد به طرز معجزه آسا ، که دقیقا همین چیزی که باور داشتم میشه رو بهم برسونه ، بعد با خودم گفتم خب حالا اگر باور کنم که میشود معاف بشم و ۱ ثانیه هم زمان نزارم ، اونوقت خدا نمیتونه مثل دفعه قبل اتفاقات رو برام بوجود بیاره؟ معلومه میتونه ، اصلا کی به غیر خدا قدرت داره. پس اولین خیریت این شد که من به مسیر بهتر هدایت شدم و فهمیدم داشتم خودمو محدود میکردم در مورد آزادی زمانی و مکانی و کلا آزادی و گفتم حالا اینو میخوام ، من خالق زندگیم با باورهام هستم و خدا انرژی ای که شکل میگیره پس بیا اینجوری بخواه
۲. با خودم گفتم چه بهتر شد که نشد چون اگر پیش این بنده خدا میبودم ، خدا میدونه چقدر زندگی جهنم میشد چون من باز به این نتیجه میرسیدم که باید آموزش رو بزارم کنار ولی شاید از طرف اون تحت فشار میبودم و باعث کلی فشار و حال بد میشد ، پس خدا جلوش رو گرفت تا آزاد باشم برای کارهام
۳. چقدر خوب شد که نشد چون اونطوری بازهم از صبح تا ظهر ، یعنی یه زمان طلایی که میتونم کار کنم روی باورهام ، روی مهارتهام و یادگیری کارم رو باید آنجا میبودم و تازه خدا میدونه کی برمیگشتم و خسته و کوفته از محیطی که اصلا دوسش نداشتم برمیگشتم و باید آماده میشدم برم تمرین و خیلی زندگی سخت و فشرده ای میشد و آزادی هام محدود میشد.
۴. در مورد فوتبال ، چقدر اون اتفاقات باعث شد من نچسبم به فوتبال بازی کردن و بدونم بینهایت جا برای بازی کردن هست ، بینهایت تیم هست که میتونی توش فعالیت کنی ، بینهایت راه و موقعیت و فرصت و فضا برای رشد و پیشرفت توی فوتبال هست ، بینهایت فرصت و موقعیت برای پول ساختن هست و هرروز هم بیشتر و بیشتر میشه که دارم میبینم هرروز این فراوانی رو و باورم داره بهتر میشه
۵. چقدر خوب نتیجه باور کمبود رو دیدی و دیدی که چه بلاهایی سرت آمد به خاطر باور کمبود که یکی از ریشه های شرک هست و دیگه حواست رو با استناد به این نتیجه ، میتونی جمع تر کنی و یادت باشه چی میشه اگر کنترلش نکنی
اینا درسهایی بودن که الان یادم اومد
خدا رو سپاسگزارم بابت این هدایت به نوشتن و این یادآوری خودش برای من و این جملات و این درسهایی که بهم یاد داد و ان شاءالله یاد گرفته باشم
دوستون دارم
خدانگهدار
سلام دوست عزیز
سپاسگزارم بابت کامنتی که گذاشتی من امروز جواب سوالم رو اینجا پیدا کردم
منم توی شغلم استاد کارم رو خدا کرده بودم و همش نا امید میشدم و یه جورایی الان به جایی رسیده که دیگه نمیتونم پیشش کار کنم و امروز فهمیدم چرا چون یه جورایی میگفتم یا اون یا هیچکس و هیچکس مثل اون خوب و فلان نیست خلاصه شرک میورزیدم و خداوند امروز به اینجا هدایتم کرد و از طرق کامنت شما بهم جواب داد
سپاسگزارم
شاد و پیروز و سلامت باشید ✋🙏
با سلام خدمت استاد عباس منش و خانم شایسته گرامی
جالبه برام که من این جمله را تو کامنت خیلی از بچه های سایت خواندم که آشنایی اشون با استاد از این فایل شروع شده و نقطه تحول اشون از این فایل بوده و انصافا که فایل بسیار بسیار تاثیر گذاری است و خیلی جای تامل داره من هم مثل استاد تو زندگی ام هر وقت روی غیر خدا حساب باز کردم ضربه خوردم و هر وقت روی خدا حساب باز کردم خداوند از راههایی که من فکرش را نمی کردم مشکل ام را حل کرد من تو کامنت های قبلی ام هم تعریف کرده بودم که خانواده ام خیلی می خواستند من کارمند بشوم و خیلی به این در و اون در زدن که واسم کار اداری پیدا کنند ولی خدا را هزاران مرتبه شکر که هیچ کدوم جور نشد آخرین دفعه اش همین شهریور پارسال بود که داداش بزرگم یک جا سفارش من را کرده بود واسه کار بدون اینکه من روح ام خبر داشته باشه و خیلی بهم اصرار کرد که بروم اونجا واسه کار اما من قبول نکردم و البته بقیه اعضای خانواده ام هم همشون بهم اصرار کردند اما من قبول نکردم و اصلا هم پشیمان نیستم بلکه برعکس خدارا شکر می کنم که این کار را انجام ندادم درسته کاری که من الان دارم درآمدش خیلی زیاد نیست ولی من باز هم خدا را شکر می کنم و اینکه ترجیح می دهم بروم سر کاری که هم بهش علاقه داشته باشم و از انجام دادنش لذت ببرم و هم خدا واسم پیداش کرده باشه و دلم می خواهد پارتی ام خدا باشه مگه نه اینکه استاد می گویند خداوند از جاهایی که ما فکرش را نمی کنیم بهمون رزق و روزی می دهد و اگر برای استاد شده پس واسه من هم میشه خدای من و استاد که یکی است فقط کافیه که من هم مثل استاد روی باورهای توحیدی ام کار کنم و خداوند و ربوبیت اش را باور کنم و باور کنم که خداوند می توانه به شکل ثروت وارد زندگی من هم بشه.
به نام خدای مهربانم
سلام استاد عزیزم و خانم شایسته مهربون و دوستای همسفرم.
برگ ۱۷ سفرنامه ام
وای خداچقدر احساس خوبی دارم الان.
چقدر شکر میکنم برای فایل امروز
چقدر احساس غرور و افتخار می کنم برای شنیدن این فایل برای خودم.
از خدا میخوام که بتونم هر روز یکبار این فایل رو گوش کنم .این فایلی که باید مطالبش بره توی پوست گوشت و استخونم.
خیلی خوشحالم.
دوستان منم ی داستانی تعریف کنم از خودم.
من بر سر ی موضوعی با یکی از اقوامم که اختلاف سنی هم داریم رابطه برقرار کردیم و من رفتم پیشش و جای اون مشغول به کار شدم
۲ سال جای اون کار کردم و همین جا کلی ازش تشکر میکنم و از خدا بهترین ها رو براش میخوام
چون کلی چیز کنارش یاد گرفتم و تجربه های خوبی کردم.
اماجدایی فرکانسم من از جایی شروع شد که من اومدم توی سایت رو شروع کردم روی کار کردن روی خودم و قوانین
و بعد فهمیدم که چقدر من شرک داشتم.چقدر قدرت داده بودم توی ذهنم به این بنده خدا
ی خدایی کرده بودمتوی ذهنم
و بجای توکل به خدا همش و هر لحظه به اون توکل میکردم و برای راضی نگه داشتنش هر کاری یعنی هر کاری انجام میدادم براش
ولی بعد ۲ سال جهان ما رو الان از هم جدا کرده
گفتمدیگه نمیرم جاش
همه میگفتند که تو جای اون پیشرفت میکنی و موفق میشی بهش بچسب و ….
ولی دیگه با خودم گفتم محمد بسه شرک
توکلت به خدا باش
با اینکه حقوقم رو وقتی فهمید نمیخوام برم جاش تقریبا ۲ برابر کرد ولی من نرفتم
و الان فقط از خدا میخوام بهم کمک کنه که از صفر شروع کنم از چیزی که هستم
دوستان الان بیکارم و ی شیفت ۳ الی ۴ ساعته میرم جای مغازه داداشم کار میکنم و ی مبلغی بنده خدا زحمت میکشه میده ولی انقد دلم روشنه انقد میدونم که اگر فقط بتونمهر روز با کار کردن روی خودم توکلم رو بیشتر کنم به خدا اتفاق های خوبی برام میوفته.
الان سعی میکنم هر روز بنویسم .احساسم رو خوب نگه دارم .فایل ها رو گوش کنم.
با دوستای هم فرکانسی ام صحبت کنم و نشانه ها و الهامات خداوند رو دنبال کنم مطمنا و یقین دارم پیشرفت میکنم.
الان چند روزه استارت زدمفایل های دانلودی باور های ثروت ساز رو کار میکنم و ایمان دارمکه اگر قانون ثروت رو درککنم زندگی ام از اینرو به اون رو میشه.
چون من ایمانم به خدا و استاد عباس منش بیشتر و بیشتر میشه.الان تقریبا ۷۰ روزه که دوره سلامتی رو کار میکنم و معجزه هاش خودم و دوربیا را متحیر کرده و چقدر به راحتی بدون زجر کشیدن انقد تغییر کردم و مطمن شدم که ثروت هم ی قانونی داره که من باید حقیقت اون رو درککنم و بعد به اندازه اینکه این قانون رو درککنم ثروت از در و دیوار از جایی که عقل انسان بهش نمیرسه میاد توی زندگیم.
و اون روز رو میبینم که میاماز نتایج مالی ام اینجا مینویسم.
میام از ازدواج با همسرم مینویسم که همش دارمویژگی های کسی که میخوام باهاش ازدواج کنمرو دارم مینویسم و از خدا هر لحظه میخوامهمچی ادمی رو با اون ویژگی های مد نظرم رو بیاره توی زندگی ام و خدا میدونه به این هم ایمان دارممیشه .چقدر دلمروشنه الان که دارم اینکامنت رو مینویسم .انگار الان به خواسته هامرسیدم.
خدایا عاشقتم
استاد عاشقتم
چقدر عالی داری ما رو با قوانین جهان آشنا میکنی
مناز این فایل فهمیدم
نباید شرک کنم توی زندگی ام
باید توکلم همیشه و هر لحظه اگاهانه به خدا باش
مننباید توی ذهنم به کسی قدرت بدم چون قدرت مطلق در دستای رب من هست
من فهمیدم فرمانروای جهان خدا هست و من فقط باید از او هرچی رو که میخوام طلب کنم
خواستنی همراه با ایمان و یقین که داده میشه
من از این فایل فهمیدمکه باید به همه احترام بذارم ولی توی ذهنم به کسی قدرت ندم
من فهمیدم نباید از کسی و چیزی و تحدیدی بترسم
چونخدا هر لحظه با نفس کشیدن هام با من هستش و حواسش به من هست
خدایا عاشقم
سپاس گذارم که دیدگاه من رو خوندید🙏🙏🙏❤
بنام الله یکتا
سلام خدمت استاد عزیزم ودوستان هم مسیرم.قلیم باشنیدن این فایل پراز یادخداشد.از اینکه فقط روی خداباید حساب باز کنم واون همه کارواسم میکنه اما اگه روی قدرت دیگه ای حساب کنم همه چیزبین ماتموم میشه.اینکه چقدر روی وعده ها وقول های دیگران حساب میکنیم اما روی قول خداوندنه.اینکه هرکسی که داره بهمون هرخدمتی میکنه یادمون باشه دستی هست ازجانب خداوند واگر اون نباشه خداوند از هزاران طریق دیگه که مافکرشم نمیکنیم بهمون خدمت میکنه.از اینکه اگر بخداتوکل کنیم اون واسمون همه چیزمیشه عشق میشه ارتباط عالی میشه پول میشه سلامتی میشه اما به شرط ایمان .خدارو هزااااران بار شکر که توی این بهشت کوچیک هستم وبا این آگاهی های ناب آشنامیشم.
سلام استاد عزیز .
خدا روشکر میکنم که باز هم تونستم یک روز دیگه با شما باشم و با خدا باشم وقتی حرف میزنید چون خودتون عامل به حرفاتون هستین خیلی دلچسب و گیرا هست . و بگم که این اولین فایلی بود که در چند سال پیش از شما دیدم و با شما آشنا شدم . امروز در اتوبوس که نشسته بودم و یک دخترخانم کنارم بود اسم شما رو شنیده بود و بهش گفتم به سایت شما سر بزنه . گفت در مورد چیه گفتم خدا و توحید . امیدوارم روز به روز به ایمان و عمل همه اضافه بشه و در دنیا و آخرت زندگی سعادت مندانه ای داشته باشیم . دوستون دارم . از شما و از خدای خودم سپاسگزارم
سلام ودرودتمام کلمات ونکته های این فایل روبایدنوشت وزدرودرودیواراتاق استادچقدرازته دل وباتمام وجوداین فایل روآماده کردیدچقدرتوحیدروعالی توضیح دادیدواینکه فقط روی خداحساب کنیم وشرک خفی که ممکن داشته باشیم روازوجودمون پاک کنیم امروزفهمیدم که وقتی فایل گوش میدم نکته برداری هم کنم وبعدباخودم مرورشون کنم تابهتردرسهامویادبگیرم واین نکته حتمابه پیشرفتم کمک بیشتری میکنه ازتون ممنونم ودرپناه الله یکتاباشید🌹🌹
به نام رب العالمین خدای مهربان و بخشنده که من را به این سایت خدا گونه آشنا کرد خدای کمکم کن تا بتوانم به این آموزه عمل کنم ودر زندگی فقط وفقط تو را ببینم وبپرستم وتنها ازتو یاری بخواهم چرا که شرک دردل مؤمن مثل راه رفتن مورچه روی سنگ سیاه در دل تاریکی شب است
تنها تو می پرستم وتنها از تو کمک میخواهم ما را به راه راست هدایت کن راه کسانی که به آن ها نعمت داده ای نه را ه گمراهان
وقتی همه چیز را به خدا بسپاری خداوند از بی نهایت دستانش به کمک میکند کسی که به تو
کمک میکند دستی از دستان خدا بدان چرا که
خداوند با بی نهایت دست به ما یاری میرساند
وقتی قدرت را از آدم ها گرفته وخدا را تنها منبع
خیر وبرکت دانستی خدا هم از بی نهایت دستانش به تو کمک میکند
استاد عزیز شما با این آگاهی که به من دادی اشک من درآوردی وبه من یادآور ی کردی که فقط
باید از رب جهان او که مالک تمام جهان است یاری بخواهم چون که من هم از این شرک ورزیدن سیلی های محکم خوردم
امیدوارم که خداوند من را یاری برساند تا به این آگاهی ها عمل کنم
سلام و درود به استاد عباس منش و همه خانواده عباسمنشیان 😉😉 استاد شما عملا یه سلسله تأسیس کردین، خیلی کنجکاو شدم بدونم آیندگان در مورد مون چی میگن 😉😂 استاد دیروز وارد یه فروشگاه لپتاپ و آیپد شدم و تو ثانیه اول صدای شما رو شناختم که از لپتاپ صاحب فروشگاه داشت پخش میشد ، کلی ذوق زده شدم و گپ و گفت رو با اون مدیر فروشگاه شروع کردم ، گفتگوی ارزشمندی بود ، بسیار انسان ارزشمندی بود و خود این ملاقات برای من حاوی نکات ارزشمندی بود . چه چقدر جالب انسانهای هم مدار میتونن همدیگه رو توی ناشناخته ترین مکان ها پیدا کنن، کلا دیروز من توی سه تا پاساژ بزرگ رفتم و فقط با دو نفر حرف زدم ، که یکی شون این شخص ارزشمند بود که اتفاقا گفتگوی من کمی طولانی هم شد .
این فایل ارزشمندی. که الان دیدم ، از اون فایل های شوک دهنده بود. یه شوک اساسی به باور هام داد. معمولا این سری فایل های طلایی رو من صوتی دانلود میکنم برای گوش دادن های مکرر . امیدوارم بتونم به لطف رب العالمین باورهای توحیدی رو در ذهنم بسازم که همواره به مدار الهی نزدیک و نزدیک تر بشم. قدردان همه تلاش های ارزشمند شما هستم استاد عزیز. 🌹🌹 الهی شکر الهی شکر
سلام آقای امیری عزیز وقت بخیر !
نمیدونم خودتون هم متوجه نوع نوشته هاتون میشید ؟ یک جور اتصال شما با منبع رو میشه ازش درک کرد ، یک حرکت یا یک نوع طلب ، در وجود من ایجاد میکنه
حرکتی ریشه ای
نمیدونم چجوری توصیفش کنم ؟
انگاری که مثلا بعد از خوندن کامنتهاتون دلم میخواد بپرم
ولی بال ندارم
بعد یاد جوجه ای می افتم که تازه از تخم در اومده و هنوز خیسه
اما در این کوچکی و ناتوانی خیلی قدرتمنده و امید داره و نگاهی به آسمان
آخ که چقدر این حس در من ریشه داره اینکه هر وقت نا امید شدم نگاهم به آسمان دوخته شد و گفتم یا مرگ و تمام یا بلندم کن
دمش گرم منت تمام کرد و لعلک ترضی شدم اما این آغاز راهی زیباست برام که الان اینجام
اینهمه نوشتم که بگم :
آقا لطفا کامنت هاتون و طولانی تر و مفصل تر بنویسید
کسی که بخواد تا تهش و میخونه ولی حیفه کسانی مثل من تشنه بمونن
مثلا توی این کامنت کاش از اون حرفهای ارزشمند با اون دو نفر انسان بزرگوار رو مینوشتید تا من هم یاد بگیرم
یا مثلا : در
فایل تصویری کلیپ انگیزشی شماره 3
نوشتید :
(یادته اونجایی که با قدرت رفتی تو دل سختی تمرینات ازش لذت بردی و با قدرت انجامش دادی ))
کاش اینجا مثال میزدید ! مثال مثال
شایدم نوشته شما کامله و دریافت من ضعیفه ! نمیدونم ( استاد هم مثال زیاد میزنن که درک کردن موضوع عالی میشه )
یادمه مدرسه که میرفتم هر وقت جمله ای یا مبحثی رو میخواستم کامل درک کنم میرفتم سراغ شاگرد زرنگ کلاس که میدونستم مثالهاش حرف نداره ، خودمم زرنگ بودم ولی اون شنیدن از زبان کسی که مثال میزد برام حکم کنده کاری روی سنگ رو داشت
حالا اگر شما هم براتون ممکنه چگونگی تمریناتی که انجام میدید ، کار کردن روی خودتون و باورهاتون و کلا راهی رو که با کمک آموزه های استاد در پیش گرفتید رو با مثال بنویسید ،
سپاسگزارم دوست ارزشمندم
بدرخشید
سلام به استاد عزیزممم و مریم جان شایسته
من مهدیه جون برگ این سفرنامه رو مینویسم
دارم کم کم به این نکته دقت میکنم که خدا تنها منبع خوشبختیه، همه چیزه، وقتی با خدا زندگی میکنیم با خدا هستیم و به یاد خدا هستیم و به اون اعتماد میکنیم و همه چیمونو میدیم دست اون میبینیم که تو هیچ زمینه ای نمیترسیم
حتی اگر بگن قراره سیل بیاد حتی بگن قرار زلزله بیاد یا بگن جنگ شده
کسی که با خدا باشه به هیچ وجه نمیترسه
و خدا به خواسته های ما جواب میده
اگر من بخوام ثروت مند بشم خدا نمیگه نه میگه حتما
اگر بخوام سلامت بشم خدا میگه حتما
اگر بخوام عمر طولانی داشته باشم خدا میگه حتما
اگر بخوام همیشه پوست خوبی داشته باشم و همیشه جوان باشم، خدا میگه حتما
فقط همش به یه چیز برمیگرده
باید اینقدر به خدا نزدیک بشیم و حسش کنیم و با نزدیک شدن به خدا این حس اعتماد و دیدن بزرگیش باعث میشه که از هیچ عامل دیگه ای نترسیم
حتی به قول استاد از تهدید یک فرد به ظاهر دارای مقام
بله
همون جوری که استاد میگه چه کسی قدرت اینو داره که منو چشم بزنه بیاد بزنه
و کسایی که نتونستن چشم بزنن، و حتی برای این کار و عمل این کار خوردن به در و دیوار و دیگه پیداشون نشد
اینم همونه کسی که به ظاهر دارای مقام باشه و بخواد تهدید کنه این خودشه که به درو دیوار میخوره
چه کسی از خدا بزرگ تر
که بخواد شرطو شروط بزاره برای کسی که روی شونه های خدا امن ترین جا نشسته
توکل به خدا
امیدوارم روزی بیام و هدایت بشم به این متنم
و اون موقع ایمانم خیلی بیشتر از اینا باشه
و با خدا دوست صمیمی باشم و بهش ایمان آورده باشم
و دقیقا این حرفارو با تمام وجود حس کنم این قدرت و عظمت رو
به قول استاد جایی که تاریکی باشه نور نیست و جایی که نور هست تاریکی نیست
برای تاریکی فقط کافیه منبع نور رو خاموش کنی
و برای روشنایی فقط کافیه منبع نور رو روشن کنی
ما با فاصله از خدا داریم هر روز و هر لحظه این نور رو کم رنگ تر میکنیم
قدم به قدم گام به گام به این نور نزدیک بشیم
اون موقس که به خودمون میآییم و میبینم که تاریکی نیست و از بین رفته
دوستون دارم
اینم از ردپای مهدیه جون 👣🤗