سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 115 - صفحه 1

بنام خداوند وهاب من

سلام خانواده صمیمی عباسمنش

استاد‌من عاشق تونم

چقدر تاثیر داره تماشای فایل های زندگی در بهشت و مخصوصا سفر به دور آمریکا.

بعد تماشای کاخ ویزکایا من هدایت شدم به دیدن کاخ گلستان تو تهران…میدونم نتیجه شاید کوچیک باشه ولی بنظر من خیلی شبیهه به درک قوانین هست و اینکه من دارم مسیر رو درست میرم.

گرچه من تهران نشین نیستم و این سفر رو اومدم فقط هم بخاطر دیدن این کاخ و زیبایی هاش و البته که پیشنهاد میکنم دوستان اگر نرفتن حتما برن و بازدید بکنن.

یه چیزی که من خیلی نشستم و فکر کردم استاد راجع به این آدم هایی که این بناها رو ساختن و زندگی فوق العاده ای داشتن و اسم و رسمی براخودشون داشتن..اون نحوه نگرش این افراد بوده به جهان هستی…به این بزرگ بینی شون که اینقدر کارهای فوق العاده تونستند انجام بدن.. یه بخشی بود تو قسمتی از این کاخ که اشیا و ظروف قیمتی اهدائی توسط دیگر کشور ها رو گذاشته بودن مثل ژاپن، چین، ایتالیا، فرانسه و…

گفتم ببین این بابا چقدر عزت نفس قوی برا خودش بوجود اورده که هدایایی از این کشورها دریافت کرده بوده. (اینم دیدگاه جدیدم هست ها. قبلا مثلا فکر میکردم این کشور ها بخاطر پاچه خواری اون حاکم مثلا هدیه میفرستن یا هرچی یا مثلا اونجایی که مریم جان رفت از راس خرید کنه و اون آقاهه براش سبد آورد. قبلا فکر میکردم این یجور استراتژی هست برا جذب مشتری که آی آقاااا اینا موزیک میزارن که آدم ریلکس بشه و بیشتر خرید کنن و یا مثلا آقا اینا سبد میارن برات که مثلا استرست کم بشه و بیشتر اونجا باشی و بیشتر خرید کنی و ….از این جور افکار که اینا استراتژی های مشتری مداریه ولی الان خوب میفهمم نه بابا قضیه فراتر از این حرفاست…مریم جان رو عزت نفسش کار کرده و جهان خوبی بیشتر به اون نشاااان مییییییدهددد. تمام شد رفت. بگذریم طولانی شد)

خلاصه کلی گشتم و لذت بردم و اتفاقا غذاهای مختلف بیرون رو هم امتحان کردم ( اینم از باورای جدیدمه ها که من لایق تجربه غذاها و چیزای جدیدم وگرنه باورای قدیمم میگفت تخم مرغ آپ پز کن ببر پول هم خرج نکن) و دیدم آقا چه چیزایی وجود داره و من تاحالا تست نکردم و چه جا موندم از لذت و گشت و گذار دنیا…اینقدر دلم میخواد عین استاد بگردم و پر بشم که نگو…

خلاصه اولش دنبال آدرس بودم و از چند نفر هم پرسیدم که اصلا نتونستن کمکم کنن یعنی اصلا از وجود همچین کاخی خبر هم نداشتن اونم تو تهران..در صورتی که تو همون خیابون بود کاخ

ینی اونا یا داشتن تو گوشی شون نگاه میکردن یا کار دیگه انجام میدادن و از زیبایی های اطراف‌شون اصلا آگاه هم نبودن در صورتی که یه قدمی شون بودا…خدایا اینجا هی اون آیه های قرآن تو گوشم میپیچید که اونها کر و کورن و نمیبینن…اونوقت من از شهر خودم پاشدم اومدم زیبایی هارو ببینم.

خلاصه بعد گشت و گذار نشستم تو حیاط باغ کاخ و داشتم زیبایی هاش رو تحسین میکردم که یه آقایی بازنشسته نظامی بود اومد و خدا شاهده استاد نشست پیشم و باز تایید کرد که چقدر خوبه که اومدی و اینجا رو دیدی..

میگفت من چندین ساله تو تهرانم و از این مکان اطلاعی نداشتم و چقدر متاسفم برا خودم که اونجوری که باید زندگی نکردم و از استعدادهام و توانایی هام استفاده نکردم و دنیا رو نگشتم…

انگار اصلا یجورایی بهم داشت میگفت تو مثل من زندگی نکن…

راجع به عزت نفس صحبت کردیم و خیلی چیزا ازش یاد گرفتم.

بعد صحبت کوتاه مون خدافظی کردیم و من چقدر خدای خودم رو شکر کردم که من الان تو مدار دیدن این زیبایی هام و نصف اون آقاهه عمر کردم و چقدر جای پیشرفت دارم و چقدر میتونم زندگی بهتری برای خودم بسازم و چقدر جهان از من حمایت میکنه…

میخواستم تشکر ویژه کنم استاد بابت تهیه سفر به دور آمریکا

هرچند نتیجه ممکنه به بزرگی نتایج شما نباشه اما خوب آگاهم که اینا نشونس که در مسیر درست قرار گرفتم و نباید عجول باشم و باید تکامل خودم رو طی کنم و در حین تکامل لذت خودم رو هم ببرم که به قول مریم جان…

همش سوده و سوده و سوده

خدایا شکرت