سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 170

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار مینا عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

به نام خداوند بخشنده ی مهربان

سلام به عزیزای دلم به استادعزیزم ومریم بانوی عزیزم وهمه ی دوستانم سلامی گرم وصمیمی در این روزهای پاییزی وخنک و رنگارنگ

چقدر شکر گفتم خدارو بابت اینکه شماعزیزای دلم در نهایت عشق وارامش در مکانی دوراز خونتون دور از داشته هاتون، دور از هرآنچه که برای خیلی ها زنجیری هست برای اینکه وابسته باشن ودل نگران باشن برای خونه و کار و بار و…..وخیلی متعلقات دیگه، فارغ زغم دوران دارید تولحظه زندگی میکنید شاکرانه وعاشقانه واز لحظه به لحظه ی زندگیتون وجایی که هستید لذت میبرید…

چون شما به اون آگاهی رسیدید که در لحظه زندگی کنید واز اونچه که در اختیارتون هست استفاده صحیح داشته باشید ولذت ببرید بدون وابستگی بدون نگرانی وبدون ترس…

من شمال کشور زندگی میکنم، شهرزیبای رشت، اطرافمون تا دلتون بخواد جنگل ورودخونه وچشمه و باغ و بستان و دریا و شالیزار وطبیعت هست، که شکر الله مهربان همشونم در دسترس و به لطف خدا من از این نعمت هاش به راحتی استفاده میکنم وتجربه کمپینگ جنگلی، کوه نوردی، پیاده روی، غذا درست کردن توجنگل و چرخیدن توشالیزارها و شنا کردن تودریا و رودخونه ها وچشمه هاش رو ،تجربه ماهیگیری و لمس حیوانات اهلی و وحشی و خلاصه تجربه های نابی که میشه از طبیعت داشت رو داشته ودارم …اماااااا

اما با اینکه اینهمه روی خودم کار کردم و دارم آگاهانه زندگی میکنم هنوز نتونستم وگاهی نمی تونم تو لحظه زندگی کنم، انگاری این دلواپس بودن و یا عجول بودن ویا رد شدن از زیبایی ها واین بیقراری شده جزئی از وجودم…

بارها شده رفتم به طبیعت کلی هم خوش گذروندم وکیف کردم وتمرکزم روی نعمت های در دسترسم بوده وکلی شکرگزاری کردم اما یه دفعه یادم افتاده که پسرم فرداش امتحان داره، یا مثلا فرداش باید صبح زود بیدارشم برم فلان کار اداری رو انجام بدم، یا مثلا حواسم رفته به اینکه وقتی برگردیم خونه چقد ظرف ورخت ولباس واسه شستن ومرتب کردن دارم و از این قبیل فکرهای پوچ….

درسته الان خیلی بهترشدم واگاهانه به خودم میگم از لحظه لذت ببر، تمرکزت اینجا باشه نگران نباش، ولی واقعا ترک عادتهای ناپسندی که یک عمر مارو از داشتن احساس خوب در لحظه دور کرده گاهی خیلی سخته تمرین زیادی میخواد…

استادجان من این در لحظه زندگی کردنتون رو دوست دارم واز خدا میخوام در این مورد هم مثل شما ومریم جان باشم…

باورکنیدصحبت بی نیازی مالی نیست، اینکه بگیم مثلا استاد ومریم جان شرایط مالی عالی دارن بی غم و بی غصه کارو بار میرن تفریح وگردش میدونن گردش وتفریح مانع درآمدزایی ویا خالی شدن جیبشون وحسابشون نمیشه،نه اصلا این حرفها نیست …

موضوع رهایی هست، موضوع تمرکز بر زیبایهاست، موضوع در لحظه زندگی کردن هست، موضوع نچسبیدن و وابسته نبودن به چیزی های دوروبر هست که ما اسمشو میداریم مال واموال وخونه وماشین و کاروبارو مرغ وخروس وحیوون خونگیو و‌..‌….وخیلی از این چیزهایی که دست پامون رو بسته، حتی اگه دست وپای جسممون هم باز باشه وبتونیم بریم جایی واز اون وابستگی ها دور وجدا بشیم برای مدتی ولی دست وپای ذهن وفکرمون رو بسته نگه میداره واجازه نمیده از لحظه لذت ببریم….

من این رهایی شما ومریم جان رو میخوام بدون کنترل کردن خودم ،دیگران و یا کنترل اوضاع وشرایط…

فارغ از هر نوع چسبندگی ودلواپسی..

باورتون میشه انقدی تواین مدت که شماعزیزای دلم مسافرت هستید فکر ودلم توپرادایس پیش خونه و مرغ وخروسها وجوجه ها وبع بعی هاتون هست که می تونم به جرات بگم شما اصلا به این موضوع فکر نمی کنید وچون سپردیدشون به خدا و گفتید حتی وقتی برگردید هراتفاقی افتاده باشه براتون آمادگیشو دارید دیگه بدون نگرانی و با فراغ بال دارید از مسافرتتون لذت می برید…

خدارو هزاران بار شکر این رهایی وآرامشتون رو…

واقعا وقتی توفایلهاتون میگید بدون وابستگی وبارهایی زندگی میکنید حتی اگه الان هم بخواین از این دنیابرید به سرعت قبول میکنید وبرای رفتن به اون دنیا آماده هستید می فهمم که چی میگید استادجانم…

وقتی آدم تولحظه زندگی کنه توکل کنه هدایت بخواد وباخدا لحظه هاشو شریک باشه معلومه که خداهم یه جهان پراز ثروت وسلامتی و روابط عاشقانه وشادی و نعمت وبی نیازی براش به ارمغان میاره، جوریکه انقد توهمون تایمی که آدم اگاهانه زندگی میکنه وکلی تجربه ناب داره وجهان وزیبایها ونعمت هاش رو با تمام وجودش حس ولمس کرده، ومیدونه در جهانی دیگر هم براش بهترینها به لطف الله فراهم هست به پاس قدردانی واستفاده درست از نعمت ها و به شرط سپاسگزاری…

بایدم برای رفتن از این دنیا هر لحظه اماده باشه…

واقعا تحسینتون میکنم،الهی هزاران بارشکر بابت آگاه زندگی کردنتون، والهی هزاران بارشکر که به ما الگویی میدید تا با روش شما وسبک شما زندگی رو یادبگیریم و زندگی کنیم و لذت ببریم

استاد جانم مریم جانم نوش جانتون گوارای وجودتون تمام آنچه که از نعمت ها دارید ،خیردنیا وآخرت نسیبتون باشه هرلحظه تا همیشه که به ما می آموزیددر لحظه زندگی کنیم و لحظه ها وساعات و روزها وشبهای زندگیمون چطور باعشق ولذت وهدایت الله استفاده صحیح داشته باشیم تا به این ترتیب وقتی برمیگردیم به ماههای قبل وسالهای قبلمون ببینیم که خوب زندگی کردیم واز زندگی لذت بردیم طوریکه هم خودمون بهترین استفاده رو از نعمت ها کردیم وکاری کردیم جهان جای بهتری برای زندگی باشه

منتظر خواندن نتایج زیبا و تأثیرگذارتان هستیم.

سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا

توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

249 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «محسن منجزی» در این صفحه: 1
  1. -
    محسن منجزی گفته:
    مدت عضویت: 1742 روز

    استاد عزیزم سلام به روی ماهت و سلام به روی ماه خانم شایسته عزیز و همیشه همراه و پایه

    استاد جانم جدای از موضوع تایید و تحسین زیبایی ها توی این فایل ها و صدها و صدها خوبی و حال خوب دیگه ای که از این فایل ها منتقل میشه، باور کن هر وووقت یه فایل جدید ازت میبینم یا حتی فایل های قبلی، فرقی نمیکنه، اولین چیزی که از شما میاد توی کانون توجهم، و خیلی ذهنم رو سمت خودش می کشونه کنترل ذهنتونه.

    چیزی که این روزها خیلی بهش توجه میکنم و خیلی توجهم رو به خودش جلب کرده اینه که توی گذشته م ، و زندگی الانم توجهم روی چه مواردی بوده و چه نتایجی رو به بار آروده و این روزها توجهم به چیه و چه نتایجی داره خلق میکنه.

    استاد به خدددددا قسم، به بزرگی خودش قسم همینه، همه ش توجه و توجه و توجه.

    این کلمه شالوده و اصل آموزش های شما و اصل قانون این کیهانه که شما هر لحظه دارید با رفتارهاتون و با کلامتون و با زندگیتون این موضوع رو داااد میزنید.

    دوست دارم از توجه خودم در گذشته و نتایجی که برام خلق کرده بگم و دوتا از واضح ترین و بارزترین مثال های زندگیم رو براتون بگم. که خیلی خیلی ایمانم رو قوی تر کردن.

    زمانی که رفتم خدمت، دوره ی آموزشی مون تموم شد و رفتیم هنگ مرزی که تقسیم بشیم، حدود سی چهل تا سرباز بودیم.

    خلاصه همه تو این فکر بودن که توی چه یگانی میفتن و تو کدوم قسمت ها خدمت می کنن، پست میدن یا میرن توی قسمت اداری یا … .

    من هم طبق معمول همیشه که به مه چیز و همه افراد توجه میکردم و شخصیت هاشون و رفتارهاشون رو با اتفاقات زندگیشون میسنجیدم، یه سربازی رو دیدم که برای پرسنل کادر هی چایی میبرد و کارای خرده و ریزه شون رو انجام میداد، تنها خوبی سربازی که این مسئولیت ها رو دارن اینه که دیگه پست نمیدن.

    خلاصه چایی میبرد براشون، نامه هاشون رو جا به جا میکرد و هرکار دیگه اینطوری.

    منم که کلا به خاطر بحث مسئولیت پذیری و سخت گیری های قانونی که در رابطه با نگهداری اسلحه بود برام، دوست نداشتم پست بدم یا بهتره بگم دوست داشتم توی یه قسمت اداری باشم.

    خیلی به اون سربازه توجه میکردم و یه جورایی ته دلم آرزو میکردم که منم یه قسمت مثل اون خدمت کنم و هر چند یه مقدار افت داشت برام و یکم برام سخت بود که کارای بقیه رو انجام بدم ولی خیلی بهتر از پست دادن بود.

    ته دلم دوست داشتم جای اون بودم ولی خیلی هم خودم رو به آب و آتیش نمیزدم که حتتتتما بایستی برم جای اون یا همین باشه. یا به زبون خودمون به خواسته م نچسبیده بودم ولی هر وقت میدیدمش احساس خوبی بهم دست میداد.

    خلاصه گذشت و تقسیم شدیم و من بعد از چند روزی که یگان جدیدم بودم با یکی از بچه ها به خاطر اینکه کارشناسی بودیم و سر وضعمون مرتب بود و ترو تمیز بودیم فرستادنمون قسمت آشپزخونه.

    توی تقسیم کار دقیقااااا من توی آشپزخونه کارای همون سربازه که بهش توجه میکردم رو بهم سپردن و دقیقا همون کار ها رو انجام میدادم.

    که حدود دو سه ماه بعد که از اون کار دیگه خیلی خسته شدم دوست داشتم آشپز باشم که بعدش هم دیگه طبق قانون خشگل خدا من کم کم به سمت آشپز یگانی هدایت شدم و اونجا هم اویلش خیلی خوب بود.

    بعد از یه مدتی که گذشت از آشپزی هم خسته شدم چون سنگسن بود و زمان بر، یه سرباز توی یگانمون بود که کارای اداری و دفتری رو انجام میداد و جاش خیلی راحت بود و خیلی هم پسر با ادب و محترم و خوبی بود.

    اون توجه من رو به خودش جلب کرد و دیدم اون انگار کارش راحت تره و جاش بهتره.

    خلاصه بعد از چند ماه توی آشپزخونه بودن دوست داشتم سرباز کارگزینی بشم ولی نمیدونستم چه جوری.

    بعد از حدود هشت ماه من انتقالی گرفتم و رفتم یه شهر دیگه به خاطر یه سری مسائل ناجالب.

    توی شهر جدیدم توی یگان مرکزی پست میدادم و اونجا در مجموع یک مقدار از از یگان قبلیم از همه نظر بهتر بود و جام خوب بود و خوش میگذشت.

    تا اینکه بعد دو ماه فرماندمون من رو صدا زد و گفت منجزی بهم گفتن باید دو تا سرباز بفرستی فلان جا و فلان جا نیاز به نیرو دارندو من هم علی رغم میل باطنیم باید تورو بفرستم، قرعه کشی کردم اسم تو دراومد و باید بری(حالا بماند که چقد این قضیه راسته و چقدرش … ).

    خلاصه منم علی رغم اینکه اون موقع تقریبا هیچ شناختی نداشتم به قوانین و آدم اکثرا مثبتی بودم و هستم، گفتم اشکال نداره من که هرجا برم انقدر شخصیتم خوبه و انقدر بلدم چه جوری با آدم هاش رفتار کنم که اونجا هر وضعیتی که باشه برای من گلستون میشه. و این که یه تجربه جدیده با آدم های جدید. خلاصه احساسم رو تا حدود زیادی کنترل کردم و تقریبا با یه آرامش قلبی رفتم یگان جدید.

    حالا بچه های یگان قبلیمون هی میگفتن عههههههههه، منجزی رو فرستادن فلان جا، پوستش کنده س و سخت گیرن و از این حرفا، ولی من گوشم اصلا به حرف هاشون بدهکار نبود و گفتم من درستش میکنم همه چیزو.

    رفتم یگان جدیدم، و یک هفته بعد از اینکه رفتم اونجا شدم سرباز کارگزینی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    انقددددر خوشحال بودم و انقدددر تو پوست خودم نمیجنبیدم!!!!!!!!!!!!! که حد نداشت. چون من کارشناسی داشتم و سر و و ضع ظاهریم هم مرتب بود، و اینکه سرباز قبلی کارگزینی خدمتش تموم شده بود و اون یه هفته هم داشت به من آموزش میداد که چیکار کنم و چه جوری کارگزینی رو اداره کنم. بعد اینکه این یگان جدیده دقیقااااا همون جوری بود که من میخواستم و دوست داشتم، تمیز، مرتب، قانونی، همه چیز سرجای خودش.

    خلاصه این طور شد که ابر و باد و مه و خورشید و فلک همه دست به دست هم دادن تا من به خواسته هایی که داشتم به راحتی( و تقریبا بدون دردسر- چون خودمم دقیقا به اندازه ای که مقاومت داشتم و باورهام مانع میشد سختی کشیدم) برسم.

    دوستان عزیزم

    همون طوری که استاد میگن و هر لحظه داره فریاد میزنه، کانون توجه و باورهای ماست که داره زندگی ماره هدایت میکنه و مارو توی زندگیمون پیش میبره.

    حالا نکات قانونی این داستان که دوست دارم ازش:

    1- اینکه من به خواسته هام نچسبیدم و آسمون و زمین رو به هم ندوختم که الا و للا من باید اینجا یا اونجا باشم. فقط احساس خودم رو راهنما گذاشته بودم و هر جا که اذیت میشدک یا فیزیکی، یا کانون توجهم رو عوض میکردم و جابه جا می شدم.

    2- من از اولی که اومدم سربازی(توی اعماق وجودم این احساس بود ولی برام واضح نبود تا الان که قوانین رو یاد گرفتم) با احساس خوب و آرامش نسبی قلب و روح اومده بودم که راحت بگذرونمش و بهم خوش بگذره و برم. یعنی تقربا هیچ وقت احساس بدی درمورد گذروندن سربازی نداشتم و به خاطر همین هم همیشه به سمت آدم های با حال و شرایط دلخواه و تقریبا راحت هدایت می شدم. ذهنیت همه چیزه.

    3- من همیشه احساسم رو راهنمای انجام دادن یا ندادن یه کاری قرار میدادم و هر جا احساس بدی بهم دست میداد حواسم رو پرت یه موضوع دیگه میکردم.

    4- در برابر جریان هدایت کمترین مقدار مقاومت ممکن رو داشتم و سعی میکردم از مسیر لذذذت ببرمم و نچسبم به یه نقطه یا به یه خواسته.

    حالا کلی اتفاق دیگه هم تو همین داستان ها بود که واقعا و واقعا حجت رو بر من تموم کرد که هیچ چیزی بجز کانون توجه زندگی خودم نیست که داره اتفاق ها رو رقم میزنه، که خیلی دیگه ریز نشدم.

    توجه و توجه و کانون توجه خودمه که همه زندگیم رو داره رقم میزنه. و حالا که اینقدر مهمه دوست دارم به خواسته های خودم که همیشه باهاشون حالم خوبه توجه کنم و اینجا میارمشون:

    1- دوست دارم با فرد مورد علاقه خودم که اون هم دوست خیلی من رو دوست داره یک زندگی خوشبخت، رویایی، سراسر از آرامش، احساس خوب داشته باشم. و انشاالله یه روزی برسه که خودش کنار دستم نشسته باشه و من اینجا این خواسته رو یادآوری کنم و بگم که بهش رسیدم.

    2- دوست دارم انقدددر راحت پول در بیارم، انققدرررر راحت ثروتمند بشم و انقدر رااااحت هر چیزی که میخوام رو برای خودم، عزیزانم و عشقم بخرم که هر بیشتر و بیشتر کرگزار خداوند مهربان و بخشنده م باشم و ایمانم بهش قی تر و قوی تر بشه. دوست دارم انققدر راحت برای اعضای خونوادم که خیلی دوستشون دارم و خیلی دوستم دارن ماشین و خونه بخرم که اون ها هم بیان رمز موفقیت من و بپرسن و من هم کم کم بیارمشون توی مسیر درست و همه شون بهشت رو تجربه کنن.

    3- دوست دارم مثل استاد عزیزم انقددر راحت برم مسافرت که از همه زیبایی ها و نعمت های خداوند استفاده کنم، برم اهرام مصر رو ببینم، دیوار چین، همه عجایب هفتگانه رو با عشقم تجربه کنم و کلی به تجربه های زندگیم اضافه بشه و هر روز بیشتر و بیشتر به عمق بخشنده بودن خداوند پی ببرم.

    4- دوست دارم مراسم عروسیم همراه با ماه عسل باشه و به مدت یک ماه رااااحت بریم ماه عسل و کللل ایران رو بگردیم و از همه جاش لذذت ببریم با عشقم و بعد از یک ماه با خیال رااحت بریم خونه شیک و با صفای خودمون و زندگی عالی رو شروع کنیم و لذذذت ببریم.

    و امااااا….

    بریم سراغ صدق بالحسنی که همه چییزه:

    – خدای عزیز و مهربونم شکرت و هزززار بار شکرت برای وجود استاد عزیز و خانم شایسته که قوانین رو درک کرده و دارن بهشون عمل میکنن تا من هر روز بیشتر و بیشتر بهم ثابت بشه که این جهان چقدددر در اوج عدالت و زیبایی خلق شده. خدایا شکررت

    -خدایا شکرت به خاطر اینکه هر لحظه من هستم که زندگی خودم رو خلق میکنم و مننننن اشرف مخلوقاتم و این شایستگی رو بهم دادی تا به بهترین شکل ممکن و به راحتییی زندگی کنم

    -خدای عزیز و دلبندم، برای این طبیعت زیبا و دلنشین و دوست داشتنی خیلی خیلی سپاسگزارم و ازت ممنونم که انقدر زیباست و سراسر از نعمته.

    – این طبیعتی که انقدر بکر، زیبا و دست نخورده توی یکی از بهترین کشورهای جهان، با مردم فوق العاده و رویایی که هم زیبان، هم خوش برخوردن، هم فوق العاده آروم و هم با خودشون در صلحن. شکرت عزیزم

    -خدای عزیز و مهربونم تو منبع ثروت و پول ها و فراوانی جهانی، و تاکید داری برای اینکه ایمانمون قوی تر بشه و در مسیر درست قرار بگیریم باید پولدار و ثروتمند باشیم، مثل محمد، مثل علی، مثل همه فرستاده هات، مثل استاد عزیزم. خدایا برای این ماشین و این خونه متحرک که پول باعثشون شده، بسیار بسیار ازت ممنون و سپاسگزارم عزیزم، شکرت برای نعمت پول و زیبایی ها و خوشبختی که همه جا با خودش میاره.

    استاد جان تحسین میکنم رابطه شما و مریم خانم رو که انقدرر پاک ، صاف، راحت و عالیه و خیلی راحت از کنار هم بودن و داشتن نظرات خودتون نهایت لذت و عشق رو میبرید. بسیار بسیار سپاسگزار و متشکرم

    استادِ جان، تحسین می کنم شما رو برای این احترام و ارزشی که برای طبیعت قائلید و هر روز به جاهای بهتر هم هدایت میشید تا بهتر از این جاهای زیبا و لذتبخش لذذت ببرید.

    خدای عزیز و مهربونم شکرت برای نعمت پول، آزادی که با خودش میاره، عشقی که با خودش توی زندگی ها جاری میکنه، سلامتی که پول با خودش میاره، عزت و احترامی که پول با خودش میاره و مسیر درست پولدار شدن. خدایا شکرت خدایا شکرت

    بله خانم شایسته و استاد جان، آدم هر چی توی طبیعت باشه انرژی طبیعت با انرژی اون فرد آمیخته میشن و چون انرژی طبیعت خالص تر و پاک نر و زلال تره، آدم رو میبره به همون پاکی و زلالیتی که موقه ی تولد داشته و تو همون حالت دوست داره که بمونه و به مرور این انرژی توش نهادینه میشه. به نظر من به خاطر همینه که طبیعت اینقدر لذتبخشه و همه از بودن توی طبیعت لذت میبرن.

    باز هم خدارو شکر برای این جهان زیبا و این قوانین ثابت و پایدار.

    خیلی خیلی دوستون دارم.

    انشاالله در هر دو دنیا شاد، سالم پولدار و خوشبخت باشیم.

    این کامنت با عشق خااالص نوشته شد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: