https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/12/abasmanesh-2.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2022-12-06 04:48:042022-12-06 12:11:48سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 171
313نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
برگهای پاییزی اون تراک کمپر زیبا، تنه ی درخت و رودخانه و هزاران هزار درخت.
استاد امروز خیلی عالی بیدار شدم. رفتم سر کار و با کلی دلتنگی بچه ها را بغل میکردم و میچلوندمشون، بعد هم بازی باهاشون و فقط لذت و لذت. بعد از آن رفتم به به جلسه و چه درسهایی گرفتم. درس ممارست، درس تداوم راه، درس انرژی بودن پول، درس شجاعت و باز هم خدا برام نشانه فرستاد که راهت درسته. و به خدا گفتم من دیگه تو این راه و بیزنس هستم. خودت منو هدایت کن، خودت مسایل را حل کن.تو تضادها میگم خوب شد اتفاق افتاد، باور خرابم پیدا شد.
بعد از آن ناهار عالی که پدر درست کرد و در نهایت یه پیاده روی با بابام.
تازه انگار تو چهل سالگی خدا بهم فرصت داد بابام را بشناسم. یه مرد شصت ساله که همه کارهاش با آهنگ و موزیکه. با بابا تو خیابان راه رفتیم و ببند بلند آهنگ خوندیم. با هم حس آزادی را تجربه کردیم. آزادی، حسی که اگر تجربه اش کنی تو ثروتمندترین آدم خواهی بود.
بعد هم یه خرید عالی، یه واریز به حسابم، یه سفارش جدید و عالی، شام خوشمزه به سبک قانون سلامتی، هدایت به دیدن یک رابطه ی عاشقانه و زیبا و بعد هم سریال سفر به آمریکا.
تازه با بابا دو تا قسمت از سریال زندگی در بهشت هم دیدیم که در مورد خرید و امکانات تراک کمپر آف وان فیفتی جادویی مون بود را نگاه کردیم.
استاد جان تحسینتان میکنم برای ماشین زیبا و لوکستون
خانم شایسته درود برشما باد که مثل همیشه سرزنده وشاد رگباری میزنی به دل ترسهات😃
جام طلایی فان ترین سکانس سفربه دور امریکا هم تعلق میگیره به همین سکانس شیرجه زدن استاد در اب سرد🤣🤣🤣 استاد خیییلی عکس العملتون بامزه بود 🤣🤣🤣 یعنی من اینقدر سراین سکانس خندیدم که گونه هام منفجرشدن ودرد گرفتن 🤣🤣🤣
هم تحسین برانگیز بود هم خیلی فان وجالب بود 🤣
راستی چندروز پیش برف😍 اومد یادم اومد ازقسمت صحرای شن سفیدکه در کامنتها از اینکه پابرهنه روی برف بودیدتعجب کرده بودن، گفتم بذار امتحانش کنم ببینم چطوریه خیلی یخ بود😃 ولی شدنی بود… البته برای من که عاشق برفم و تابستونا بی کولر نمیتونم زندگی کنم کارسختی نبود..اون دوستی هم که نوشته بود ردپاها در برف عمق بیشتری دارن افرررین دقت😃👌
حالا برگردیم به اول فایل تجربه تنهایی کمپ زدن در دل طبیعت رو نداشتم… حتی باخونواده هم این تجربه رو نداشتم، اونام باورای مناسبی ندارن… ماتجربه کمپ و چادرزدن رو اوایل دهه بیست سالگیم با پسرعمه م وخانومش داشتیم که رفتیم جنگل گلستان شب موندیم و گراز هم زیاد میومد ولی آزاری نداشت… ابشار لوه …پارک بش قارداش بجنورد و ساحل نمیدونم کجا ویه چندجا دیگه که یادم نمیاد چادر میزدیم ولی همون یکی دوشب…خونواده ی خودم که باوراشون اینطوریه که فلانجا خطرناکه وبهمانجا نمیشه بازن وبچه رفت و بیسارجا با امکاناتی که نداره چیکارکنیم و ازاین صحبتها… مخصوصا یکی از اعضای خونواده م سفرهوایی وهتل دوست داره از سفرای زمینی خوشش نمیاد میگه سخته،اون سفری هم که باپسرعمه م رفتیم رو دوست نداشت ،اما من خودم خیلی دوست داشتم …
من فعلا واسه چندین روز تنها موندن در طبیعت لازم هست یه تکاملی رو طی کنم…
برگردیم به ادامه فایل ، خاطرات شگفت انگیز استاد🤩 دراین مسیرزیبا و تلالو نور از لابلای درختا … طبیعت ادم رو به صلح میرسونه در طبیعت میتونم شفافتر ایده ها والهامات رو دریافت کنم و وابستگیها رو ازبین میبره… جسارت ادم رو بیشتر میکنه 👌
وچقدر دوست دارم صدای خرت خرت خاک وسنگ ریزه هارو🥰… من هنوزم صدای خش خش برگها از فیوریتهام هست 😍 از قدم زدن روی برگهای خشک و سنگریزه ها و برف و صداهای گوش نوازشون لذت میبرم😍 ساعت استادو ویژگیهای جذابش😃👌
سپاسگزارم از اشتراک گذاری این تجربیات بی نظیر وزیبا، خداوند زیباییهای بیشتروبیشتری رو پیشکش نگاه زیبابینتون کنه❤
سلام به استاد عباس منش و خانم شایسته و همه عزیزان این سایت شگفت انگبز.من امروز به لطف خدا اول صبح وارد سایت شدم و هنوز قسمت 171 دانلود نکرده بودم و با هدایت الله مهربان مشغول خواندن کامنتها شدم.اینم بگم که استاد میگفتند اولین کار روزانه شان خواندن کامنتهاست ،برایم جالب بود و دوست داشتم من هم اینکار را انجام بدم ولی فراموش میکردم ،خب کار شیطان هم همین هست که مارا منحرف کند.خلاصه مشغول خواندن کامنت زیبای خانم بهجت مشفق شدم و با تمام سفرهای ایشان سفر کردم و حتی کامنتهای بعدی را خواندم وجوابهای متقابل دوستان را وخیلی لذت بردم.من خیلی دلم میخواست سفر بروم ودرامد داشته باشم ،که دو منظوره باشد وهر روز بدلیل نوع کارم باید حدود 200 کیلومتر رانندگی کنم و تنها باشم واصلا متوجه نبودم که من تا حدود زیادی به خواسته ام رسیده ام و هم سفر می کنم و هم درامد دارم و پس از مطالعه این کامنت زیبا و کامنتهای پی نوشت دوستان درباره ان ،جرقه را دیدم و فهمیدم که خداوند به زیبایی خواسته مرا داده و باید با تمرین بیشتر به تکامل ورشد برسانم چون من خالق زندگی خودم هستم .خدایا شکرت.خلاصه کلی ذوق کردم و اشک ریختم و تصمیم گرفتم بهتر به خودم و زندگی توجه کنم .از خداوند بسیار تشکر می کنم بابت تک تک اتفاقات وهدایتها که در زندگی همه ماجاری کرده .🤲🤲🤲🤲🤲🤲🤲🤲🤲🤲🤲خدایا شکرت 🤲🤲🤲🤲وبازهم خدایا شکرت .بامید عاقبت بخیری همه عزیزان حاضر در سایت .پیروز باشیم .
من چند روز پیش این فایل رو دیدم و بهش عمل کردم یادمه درگیر کسب و کاری بودم که یه جورایی در تضاد بود با اون چیزی که میخواستم مثل استاد که بهش ایده فروش بیمه عمر دادن استاد حتی رفتن جلو اما استاد عباس منش گفتند این در تضاده استاد عباس منش گفتن بیمه عمر خوبه اما با باورهای من و نگاهش به خدا و بیمه فرق داشته و گفتن خیلی هم خوبه بیمه عمر منم چند مدت پیش درگیر بودم بزار از خودم بزار راهنمایی باشه برای خودم دیگران و تویی که میخونی من چند سال زندگیم رو صرف فضای مجازی کردم کسب و کار داشتم اما یه جورایی در تضاد بود با اون چیزی که میخواستم. واقعا عمرم رو تلف کردم اما اشکالی نداره من وابسته بودم به اون کار اما درآمدش در تضاد بود بحث پولش فقط میخوام بگم باید کسب و کاری که انتخاب میکنی باید عاشقش باشی از ته دل احساس خوب گاهی وقتها ما فکر. میکینم عاشق کاری هستیم اما وقتی میریم جلوتر میبینیم نه دوست نداریم و قلبت و خداوند بهت میگه این مال تو نیست خیلی خوبه همیشه بری تحقیق کنی راجب کارت خودت بری تو دلش تا زمانی نری تو دل کاری نمیدونی عاشقشی یا نه خلاصه من چند مدت درگیر بودم به خاطر همین کسب و کار تو اینستا گرام به جایی کشیده شد اینستا گرام فیلتر شد نجوا ها اومد واقعا میگم این تضادی بود برای من وگرنه من هنوز داخل همون اینستا بودم کسب درآمدش که دوست نداشتم اما به خاطر باورهای محدود کننده و هرچی نگهش داشتم خلاصه به جایی رسیدم که خدا نشانه ها رو میداد کم کم جهان داشت منو با سنگ یا هرچی بهم میزد میگفت علی بسه عمر خودت رو تلف کردی با این کسب و کار که از درآمدش خوشت نمیاد من رفتم اون روز تو طبیعت حرف میزدم با خدا خیلی خیلی از همون روز هدایت شدم به یک فایلی قسمت دوازده قدم خلاصه از خونه خودمون همون شب که فایل دیدم قلبم آروم شد فرداش مهاجرت کردم اما هنوز کسب و کارم رو داشتم تا اومدم جلوتر اوضاع داشت بد میرفت بعد رسیدم به همین فایل که امشب دارم کامنت میزارم اومدم راجب این بود اگه جایی گیری سر دوراهی هست هرجایی بری تو طبیعت منم چون مهاجرت کردم هدایت شدم به جای قشنگ یک درخت چند تا گل بود همون شب صحبت کردم با خدا و دیدم از فرداش خدا داره بهم میگه علی اینستا گرام رو حذف کن بعد چند روز خیلی احساسم خوب بود زدم پاک کردم خیلی زحمت کشیدم خیلی اما پل های پشت سرم رو خراب کردم بچه ها گاهی وقتها ما از ته دل میدونیم این کاره اشتباهه اما میریم جلو جلو جلو گاهی وقتها میدونی که الان نمیخوای ازدواج کنی اما میری خواستگاری یا پیشنهاد قبول میکنی وقتی چیزی رو که نمیخوای انجام نده منم چند سال پیش تا پارسال خانوادم میگفتن ازدواج کن گفتم نه من هدف دارم الان نمیخوام ازدواج کنم یه باورهای اشتباهی هست تو جامعه میگن زن نگرفتی ؟پیر میشی؟ جوونیت رفت؟اگه زن بگیری خانومت پول ها رو جمع میکنه ؟اگه زن بگیری آدم میشی ؟اگه زن بگیری یه شخص جدید میشی مادرم میگفت علی دلمو نشکند برو ازدواج کن تورو در کنار خانومت ببینم میگفت اگه من خدای نکرده چیزیم شد چی؟
ببین ما چه باورهای غلطی داریم
تنها کسی که میدونه کی میخواد ازدواج کنه تویی تنها کسی که میدونه عاشق چه کاری هست تویی همه چیز تویی و خدا به بقیه کاری نداشته باش
واقعا من همیشه تصمیماتم رو با قلبم گرفتم
خلاصه من الان یک ماه و خورده میشه اینستا گرام رو حذف کردم بچه ها نتیجش پاک کردن اینستا گرام
ارامش دارم!!!
احساس خوب
اومدم توی حوزه کاری خودم که هم عاشق کارم هستم هم کسب و کار خودم دارم از صفر شروع کردم از صفر وقتی مهاجرت کردم این درها باز شده خیلی حالم خوبه خدای من
اما خدای من میخواد همه چیز راحت باشه تا اینکه من بخوام باج بدم به برنامه اینستاگرام فیلتر شکن نصب کنم به خدا من شب تا روز میزدم اینستا گرام فقط وپین وصل بشه مدارم اومده پایین درآمدم همه چیز
آلان به راحتی درآمد دارم امشب از فروش اولیه محصولاتم خبر دادن اصلا یه آدم دیگه ای شدم
من همیشه میگم یکبار به دنیا اومدم همین یکبار میخوام
ثروتمند بشم
زندگی زیبا و قشنگ
رابطه قشنگ با خدا و خودم
و با سیستم خدا زندگی میکنم
واقعا میگم بزار بگم واقعا میگم خیلی حالم خوبه.
اصلا وابسته نیستم به اینستاگرام
قبلا میرفتم چند تا استاد دیگه بالا میومد میرفتم تو مدارش بعدش میگفتم قانون جواب نمیده
خدارو شکر که پل های پشت سرم رو خراب کردم و با توحید عملی حرکت کردم واقعا وقتی درهای قبلی رو میبندی با شجاعت قدم های بعدی بهت گفته میشه واقعا بهت گفته میشه
من درک کردم ما در چالشهای زندگی رشد میکنیم
امشب ردپا میزارم رو میرم
فقط یه چیز دیگه میخوام بگم وقتی تو طبیعت با خدا صحبت میکنی در حالت تسلیم باش بگو نمیدونم بگو هرکاری بگی انجام میدم تو فقط هدایتم کن آیا میتونی ایده که خدا بهت الهام میکنه رو عملی کنی ؟مثل یه نفر میخواد ازدواج کنه اون فرد مناسبش نیست یا میدونه نباید با هم باشن قبل از اینکه خواستگاری بره عقد آیا وقتی با خدا صحبت کردی خدا بهت الهام کرد از رابطه خارج بشی آیا میتونی باید شجاعت به خرج بدی خدارو شکر که من تونستم اینکارها رو انجام بدم من امشب با نتایجم صحبت کردم
ردپای من
علی سیمابه !
1401/10/12
به خودم قول دادم هرگز به عقب برنگردم مثل گذشته به خودم قول دادم هیچ وقت تو شک و تردید نمونم شده همه چیز رو ول کنم فقط با خدا صحبت کنم در مورد اون موضوع هدایتم کنه خدایی که وظیفه خودش میدونه بهت کمک کنه چه قشنگ !!
من اینو تصویر زمینه گوشی خودم دارم
نوشته زمانی که بندگان من درباره من پرسیدند بگو من نزدیکم
خداوند دانا هست
خدا تو بهش بگو من ماشینم خرابه اون میدونه خدا هم از تعمیر کاری میدونه هم از ساخت ماشین هم از همه چی واقعا خدای بی نظیری دارم
همه چیز رو خدا ساخته خونه ماشین انسان
این همه ماشین ایده های خداونده این همه ماشین قشنگ ایده های یک نیروی برتر هست
خدایی که میدونه امروز تو باید این غذا رو بخوری یا نخوری حتی به خدا بگی من اشپزی بلد نیستم چه جوری اشپزی کنم واقعا خدا بهت میگه مثلا یه چیزی تو قلبت بهت میگه این مواد ها رو درست کن اینکارو کن میشه همون غذایی که میخوای
اقا خدا همه چیز رو میدونه
خداوند در هرلحظه در حال هدایت همه چیزه
یک پرنده میره تو آسمان میره راه دور بعد شب میاد روی لونش الله اکبر همش هدایته منو تو تنها نیستیم
برای هر چیزی راه حلی هست برای هر چیزی
خدای منو تو هست که میدونه
من خلق میکنم خدا جواب میده بهش شکل میده
من تکه ای از وجود خداوندم
الله اکبر اینو میخواستم بگم چند روز پیش زنبور عسل دیدم بعدش به خودم گفتم این زنبور کوچک چه جوری میاد با این چشم های ریزش آب میبره برای کندو چه جوری عسل درست میشه عین قند که خدا به زنبور عسل الهام میکنه کجا ها عسل ببنده بعدش میشه منبع درآمد ثروت ساز بی نهایت پول هست بی نهایت ایده هست بی نهایت فرد مناسب هست برای ازدواج همه چیز فراوانه همه چیز تکمیله
فقط تنها چیز باور کردن به یک نیرو هست
خدایا تنها تورو میپرستم و تنها از تو یاری میجوییم
خیلی کامنتم طولانی شد به خدا گفتم چی بنویسم تاثیر گزار باشه باور کنید خودم تعجب میکنم به خدا فکرشو نمیکردم این کامنت بنویسم اما این آگاهی ها از همون منبع کل میاد خداوند دستان من بروی صفحه کلیده و خدا تایپ میکنه برام خدایا دوستت دارم سپاس گزارم
من کامنتتوکپی میکنم تا چند بار بخونم. آفرین درود خدا بر تو و هرکس اینو میخونه. من نقطه تشابه داشتم با شما (5سال وقت گذاشتم برا یه کاری بعده 5سال ک یاد گرفتم و عالی شدم دیدم دوستش ندارم و با اینکه سنم بالا رفت هی ناامید شدم اما بازم گفتم ن من اینو نمیخام من کاری رو میخاستم ک از انجامش لذت ببرم نه با استرس و خستگی انجامش بدم سخت بود ب خودم بقبولونم باید رها کنی چون ب اولین درامدا رسیده بودم بعد این همه مدت…. اما رها کردم و شروع کردم ب یادگیری کاری ک بهش علاقه دارم همینجا از خدا میخام ب کار شما برکت بده و من و شما رو به مسیری که دلمون میخاد هدایت کنه، پیامت عالی بود در پناه همون انرژی دانااااااا و مهربان باشی دوسته من.
دعای خیر برای مریم شایسته عزیزو استاد عباسمش که بهمون آموخت… ️
سلام به مرد شجاعی که همیشه به ما یاد میدهد که برویم تو دل ترسهامون ،
یکی از بزرگترین سپاسگزاری های من این است که تقریبا هر روز میروم تو سایت و روی آموزه های استاد کار میکنم و قدم به قدم همسفر شما هستم از اون موقعی که سفر به دور امریکا رو دنبال میکنم عاشق این کشور و زیبایی هاش شدم و امسال لاتاری ثبت نام کردم و مطمئنم برنده خواهم شد و قول میدم به خودم که یکسال و نیم دیگه تو آمریکا در ایالت بسیار زیبای کالیفرنیا خواهم بود ، من مهاجرت رو دوست دارم ولی همیشه ی ترسی در وجود من بود با دیدن این فایل مصمم تر شدم به مهاجرت ، استاد تو به من جرات رفتن تو دل ترس هامو دادی تو منو به خدای خودم نزدیک کردی ،
استاد من دهه شصتی هستم و دقیقا هم دوره خودتم و تقریبا باورهای مذهبی که از بچگی تو مغز من کردن عین خودته ولی از اون موقعی آموزه های شما که بهم یاد دادید روی شناخت خودم نسبت به خدا کار کردم ، حس نزدیک بودن دارم به خداوند ، خداوندی که 38 سالمه ولی درونم حسش نکرده بودم ، خدایا شکرت که من به سمت خوبی ها هدایت میکند، اگر بخواهم به زیبایی این فایل توجه کنم باید بگم واقعا جای بینظری بود این رنگ پاییزی درختان ترکیبی از زرد و قرمز و نارنجی آدم رو دیوانه میکنه زلال بود آدم که لذت بخش ترین قسمت این فایل و در آخر هم هیکل زیبای استاد که شبیه آرنولد شده انسان رو به وجد میاره ، سپاسگزارم از زحماتتون که روی تدوین فایل ها میگذارید، باز هم منتظر فایل های بسیار زیباتون هستیم ❤️🙏🙏🙏🙏😍😍🥰🥰🥰🥰🥰🥰😍😍😍😍😍
به نام خدای زیبا ،مهربون ودوست داشتنی ام. سلام به نابترین استاد دنیا ،مریم دوست داشتنی ودوستان هم فرکانسی ام. خدا رو هزاران هزار مرتبه شکر که در زمره ی هدایت شدگان قرار گرفتم وحدود سه ساله بهشت رو تجربه می کنم .استاد عزیزم بنا به گفته ی شما می نویسم تجربیات زیبایم رو تا چراغ راهی باشه برای دوستانی که تازه وارد این مسیر شدند تا ایمانشون به این مسیر بهشتی بیشتر وبیشتر بشه.یادمه سه سال پیش با عضویت در سایت کار کردن روی باورهام رو با خرید دوره ی ارزشمند عزت نفس شروع کردم وتغییرات عالی از همون روزهای اول تو زندگیم ایجاد شد .وقتی جهان اراده وتعهدم به اجرای قوانین رو دید کارها رو برام راحتتر کرد ،انسانهای نامناسب رو از زندگیم حذف کرد وهر روز چرخ زندگیم روان وروانتر شد واین روند همچنان ادامه داره .من 90 درصد محصولات سایت رو خریداری کردم وخدا رو شکر بیشتر اوقات گوش می کنم ودر حد توانم بهشون عمل می کنم .وقتی دورهی زیبا وآگاهی بخش وجادویی 12 قدم رو به همراه خواهرم خریدم ،با گوش کردن به قدم 1 وتجسماتی که داشتم کم کم هدایت ها شروع شد .من قانون درخواست ،سوال کردن ،فرکانس رو عمیقا درک کردم البته درک همینها تکامل می خواد وهمچنان ادامه داره .برنامه ی زندگیم رو طبق آگاهی های دوره ی عزت نفس تنظیم کردم خیلی تنهایی به طبیعت میرم وچقدر عشق بازی با خدا تو دل طبیعت زیباست .کم کم با سوالات خوبی که از خداوند پرسیدم تو قدم 7 هدایتی در زمینه ی مسیر علایقم دریافت کردم که از شوق یافتنش فقط اشک می ریختم.در حال حاضر قدم 12 هستم وطبق هدایتهای زیبای الهی بزرگترین تصمیم زندگیم رو گرفتم وبه یاری الله یکتا تو دل ترسهام رفتم .من این روزها به لطف خدای مهربون ودرک آگاهی هایی که خداوند بر زبان شما استاد عزیزم جاری ساخته وروزی من کرده ،خیلی قشنگ وسریع نشانه ها ،هدایت ها ،الهامات رو دریافت می کنم وطبق تکاملم بهشون عمل می کنم .خداوند به هزاران طریق تو این سه ساله باهام حرف زده گاهی باشعر یه شاعر،گاهی با شعری که بر قلب پسرم الهام کرده،گاهی با رفتار دوتا پرنده،گاهی با نشانه هایی در طبیعت ،خدای من عجب مسیر زیبایی ،چقدر ما سعادتمندیم که این آگاهی ها رو داریم، نقشه مسیر سعادت دنیا وآخرت تو دستمونه وسوت زنان تو این مسیر آسفالته زیبا قدم می زنیم .استاد عزیزم ومریم جان گوارای وجودتون این همه زیبایی وخوشبختی وحال خوب .استاد جووونم یادتونه گفتید من یه ردپایی می ذارم وبه شما میگم فقط این ردپاهای من رو دنبال کنید تا به قله برسید .لذت دنبال کردن رد پاهاتون اوج شعف رو تو قلبم ایجاد کرده وهر لحظه تحسینتون می کنم .تحسین می کنم کنترل ذهن عالیتون رو که از همون اول مسیر تا به این لحظه عالی عمل کردید .تحسین می کنم جسارتتون رو که به زیبایی وبا ایمان تو دل ترسهاتون رفتید .گوارای وجود نازنینتون .عاشقانه دوستتون دارم وامیدوارم روزی از نزدیک ببینمتون واز نتایج زیبا وشگفت انگیز زندگیم براتون بگم .
استاد جان سلام عشق میکنم که هر لحظه در حال ابدیت خودتون هستین راستی من بچه تنکابن مال همون روستایی که شما اومدین آبگرم زدین اسم روستای پایینی لیره سر که من سکونت دارم اونجا که شما رفتی آبگرم فلکده است چه قدر کار خدا قشنگه من اون موقع بیست سالم بود شما اومدی جایی که من هستم در صورتی که من در فرکانس دیگه ای بودم حالا در فرکانس دیگه ای فقط میخواستم بگم اون آب گرم روزانه بیش از هزار نفر بازدید کننده داره الان مرسی استاد
سلام استاد عزیزم و سر کار خانم شایسته ممنونم از تلاش بی وقفه شما عزیزان ممنونم که جهان جای قشنگ تری برای زندگی میکنید و مارو با بخش عظیمی از قانون خداوند آشنا میکنید جالب من از چند ماه پیش شروع کردم و دارم سفر های شما عزیزان دنبال میکنم و چقدر لذت بخشش است یک نکته جالب من هروقت این فایل های سفر به دور آمریکا نگاه میکنم آنقدر محوه تماشا میشم فکر میکنم باشما هستم کنار شما و دارم از اون سفر من هم لذت میبرم آنقدر که انرژی شما مثبت است من هم در اون لحظات ناب و لحظات شاد بسیار عالی کنار شما حتی با دیدن این فیلم ها و تصاویر تجربه میکنم من اولین بارم دارم توی سایت شما کامنت میزارم و این بخاطر این اتفاق این لحظه است که افتاد من به شخصه آدمی هستم که خیلی خیلی از سرما فرار میکردم و ترس داشتم بی نهایت ترس داشتم این ترس ها از کودکی به خاطر باور های با من در وجود من ماندگار شده بود میخوام بر گردم و سالهای پیش نمیدونم این نکته جالب را هم بگم بعد برم سراغ موضوع اصلی من از کودکی این باور چگونه و چه شکل در من به وجود اومده نمیدونم ولی این میدونم خداوند عزیز من همیشه لطف عنایت مهربانی خاصی بهم داره من همیشه همیشه که میگم همیشه در تک تک لحظات زندگی چه خوب چه به ظاهر بد افرادی اشخاصی اتفاقاتی تو زندگی به شکل ظهور پیدا کردن از طرف پرودگار قشنگ خوشگلم که این ها دستانی بودن از طرف خداوند که من هدایت کردن من را راهنمایی کردن افرادی که حتی من یکبار فقط تو زندگیم دیدمشون و رفتن و خیلی هاشون اصلا ندیدم هیچ وقت دیگه من سالهای پیش به شکل وحشتناکی از تاریکی از جن از این دسته شرایط به شدت میترسیدم خیلی یعنی حتی اگر کوچه هم بودم تو خیابان اگر دیر وقت بود و تاریک بود دیگه هیچی دیگه تا مسیر که میخواستم به مقصد برسم آواز میخوندم اون هم با صدای بلند داد میزدم تا بتونم برای مدت کوتاه به ترسم غلبه کنم من تو مرز ایران عراق تو اهواز خدمت کردم و جای بود که پشت و جلو ما هور و نیزار های بلندی بود و آب هم داشت ما برق نداشتیم پایگاه مرزی فقط یک موتور برق داشتیم که شب ها یک ساعت برام شام خوردن میتونستیم روشن کنیم اون جا 15روز ماه کامل بود و 15روز نبود و زمانی که ماه نبود تاریکی مطلق بود و به شکلی بود که هیچی تا یک متری دیده نمیشد و حق روشن کردن آتش را هم نداشتیم چون به فاصله 500متری ما پاسگاه مرزی عراق بود ما 200 اون تر منبع آب بود که میرفتیم آب میآوردیم من آنقدر شب ها میترسیدم زمان پست دوساعت بود اندازه 20ساعت برای من طول میکشید من همیشه از خدا میخواستم برام شرایطی پیش بیاد این ترس من از بین بره چون علاوه بر اینکه از تاریکی میترسیدم اما شب ستاره هارو دوست داشتم چون شب ها خیلی راحت بودم و با خدای خودم صحبت میکردم و خیلی برام لذت داشت من با فرمانده خودم خیلی دوست بودم و خیلی گرم صمیمی بودم بخاطر اینکه من جنوب نرفته بودم تا اون زمان و بخاطر سربازی شرایطی برام پیش اومد و رفتم با فرهنگ مردم عرب عزیز انسان های دوست داشتنی خون گرم مهمان نواز اهواز اشنا شدم و چقدر ازشون باور های خوب عالی یاد گرفتم و جالب بود آنقدر من جنوب دوست داشتم حتی زمانی که 15روز میخواستم برم تهران خونه میرفتم حداقل 6 هفت روز تو اهواز جاهای دیگه تو منطقه خوزستان میگشتم عاشق فلال های سر راه خرمشهر اهوازم باورتون نمیشه بعضی وقت ها حتی دوست دارم فلال اونجا بخورم برگردم آنقدر عاشق اونجا هستم برم سر اصل مطلب یک شب من خواب بودم فرمانده من بیدار کرد گفت خواب نمی بره بچه تهران بیا برو آب بیار چای بزار چای بخوریم من بلند شدم تو ذهنم آنقدر ترس داشتم آنقدر اضطراب داشتم نمیتونستم به فرمانده بگم من از تاریکی میترسم گفتم باشه من سرباز ارشد بودم الان یکی از بچه هارو بیدار میکنم بره بیار گفت بچه ها خوابن خودت برو بیار دیگه گفتم چیزی فرمانده گفت نه برو خودت بیار من بهش گفتم نمیرم گفت چرا بهانه آوردم الان تاریک چیزی معلوم نیست خلاصه بهانه آوردم گفتم نمیرم فهمیدم من از تاریکی میترسم گفت برو بیار 10 روز بهت اضافه مرخصی میدم ده روز مرخصی برای ما حکم خیلی بزرگی بود گفت نمیرم بخدا یک ماه هم بدی نمیرم گفت برو اضافه خدمت میزنم برات گفتم بزن نمیرم بازداشگاه هم بندازی نمیرم با تیرم من بزنی نمیرم خلاصه یکی بیدار کردم رفت آورد اما بعد از چند روز یک شب خواب بود با صدای شلیک تیر بیدار شدم رفتم ببینم چی شد دیدم هم جمع شدن میگن سربازی که پست بوده جن دیده تا این گفت من تمام بدنم شروع به لرزیدن کرد شروع کردم به ترسیدن تمام وجودم ترس گرفت فرداش فرمانده گفت از این به بعد باید دو نفری پست بدید و جاهای دیگه هم به پست اضافه میکنم پست هارو نوشتن دادن به من نگاه کردم دیدم ساعت دو صبح تا چهار صبح من با یکی از سربازها کنار منبع آب گذاشتن شب شد نوبت پست من شد من به همراه سرباز دیگه رفتیم سر پست تاریک ماه نبود تاریکی مطلق یک مقدار هم باد ضعیف می آمد و نی های هور تکان میخورد پست من بعد شروع 15دقیقه گذشت سرباز گفتم من میخوام برم سرویس بهداشتی گفتم چی من تنها بزاری گفت آره چرا چی شد مگه گفتم من تنها این جا خطرناکه این جای امنی نیست شرایط خوبی نیست بعد با حالت عصبانی بهش میگفتم با تعجب به من نگاه میکرد و بعد گفت مگه جنگه ما تو جنگیم که منطقه خطرناک باشه خیلی ترسیده بودم گفت من فقط میخوام برم سرویس بهداشتی همین دو دقیقه هم میام خلاصه من گفت برو فقط سریع بیا گفت باشه این همین جوری که دور میشد من آنقدر ترس بیشتر بیشتر میشد تمام بدنم داشت میگرفت پاهام سست شده بود میلرزیدم ترسیده بودم نی ها تکان میخورد بعد شروع کردم با آواز خواندن با صدای بلند داد میزدم بلند فریاد چند دقیقه گذشت نیامد 10گذشت ترس بیشتر اسلحه از رو ضامن برداشتم گذاشتم روی رگبار هر چند لحظه یکبار پشت سرم همه جارو نگاه میکردم حالا صدا های که از تو هور می آمد برام ترسناک تر شده بود خیلی حتی به کوچک ترس صدا هم واکنش نشون میدادم میخواستم ول کنم برم پست از این طرف می گفتم الان میاد الان میاد بعد دوباره ای بابا این چرا نیامد خلاصه من هم ساعت نداشتم ببینم چقدر طول کشیده هی بخاطر ترس هر ثانیه اندازه یک روز طول میکشید من با این ترس وقت میگذشت 20گذشت همچنان خبری نبود من ترسیده 30 دقیقه یک ساعت یک ساعت نیم بعد یک چیزی درون من شروع کرد صحبت کردن خیلی عجیب بود من تا به حال آنقدر صدا خوب نمی شنیدم گفت چرا از تاریکی میترسی اینجا که چیزی نیست بعد من میگفت بابا تاریک تاریک جن داره صدا بیشتر میشد و من وجودم آرام تر آرام تر گفت اینها همه به خاطر خودته تو داری بهش قدرت میدی نگاه کن ستاره ها چقدر قشنگ چقدر زیبا است من همچنان که میترسیدم ترسم کم کم داشت فروکش میکرد این صدا با من صحبت میکرد بعد آرام تر آرام تر میشدم از چی میترسی تو خدا رو داری اون کنارت نترس آرام باش آرام باش تاریکی فقط خودت تو ذهن ساختی ساختی صدا قطع شد اما من ترسم کم کم داشت فرو می ریخت من به خودم اومدم گفتم چرا من از تاریکی میترسیدم چرا اصلا آنقدر من درون پر ترس بود این صحبت های که با خودم میکردم به کل من از یادم رفت تاریکی ترس جن نگاه میکردم به آسمان آنقدر زیبا بود در منظره من آنگاه اونا با من یک متر فاصله داشتن خیلی اصلا صحنه بینهایت زیبای نمی تونم با نوشتن توصیف کنم باید تجربه اش کنید من دیگه ترس از درون رفت ریخت شد دیگه حتی به این که چه مقدار زمانی گذشت هم از یادم رفتم آنقدر احساس خوبی داشتم درون پر از حس خوب بود حال بینظیر بود به کل از یادم رفتم بعد مدتی که 3ساعت نیم بود گذشت بعد دیدم یکی داره بهم نزدیک میشه تو حالت دفاعی ایستادم گفتم امین اگه تو هستی اسم رمز بگو بعد دیدم فرمانده است اسم رمز میگه به من نزدیک شد میخندید هیچ وقت یادم نمیره گفت حالت خوب گفتم تا حال آنقدر به لحظه الان خوب نبودم نمیتونستم چجوری براش تعریف کنم چه اتفاقی برام افتاد صدا ولی بعدش براش تعریف کردم این اتفاقات این شرایط فرمانده من برام درست کرده بود تا کاری انجام بده من ترسم از بین بره میگفت دیدی هیچ خبری نیست از چیزهای که میترسیدی الکی بود اینا فقط خودت به خودت تلقین میکنی جالب بود از اون به وقت من شب ها دیگه به بچه میگفتم بخوابید من شب ها پست میدم شما روز ها بیاید برای پست آنقدر ستاره ها اونجا قشنگ بود آنقدر زیاد بود فوقالعاده الان هم هنوز گاهی هوا که شفاف باشه میرم پشت بام به خدای خودم صحبت میکنم و ستاره هارو نگاه میکنم خیلی لذت بخش در درون فایلی که استاد عزیز لحظه ای پرید تو آب انگاری یک چیزی درون من مثل یک دیوار فروریخت اون لحظه چندین بار عقب جلو کردم و نگاه کردم چه حس فوقالعادهای بود چه حال عجیب لذت بخشی درون به وجود اومد گفتم من تو مسائل زندگی که به موانع ها بر میخورم به شرایطی بر میخورم به همین شکل باید به ترس هام غلبه کنم ازش عبور کنم همیشه این مثال سربازی برای خودم میزنم گفتم همین ترس ها فقط فقط زایده ذهن خودم است و درون خودم خودم به وجود آوردم من هم باید این شرایط پریدن تو آب سرد تجربه کنم باید از سرما از آب سرد از هوای سرد که خودم میپوشونم باید کنار بزارم این یک ترس دیگه است که بایدن این فایل اصلا عاشق این شدم برم تجربه اش کنم یک حال عجیب عالی دوست داشتنی بهم دست داد از خدای یگانه خدای
زیبای عزیزم خدای قشنگم خوشگلم که پشتیبان من و همراه من با منه کنارم درون من چرا باید بترسم یک چیز جالب دیگه از وقتی که با استاد عزیز آشنا شدم و تو فایلهای رایگانش وقتی درباره الهامات صحبت کرد فهمیدم این خدای من بود که با من صحبت کرد و این صدا در زندگی در قلب در گوشم بیشتر بیشتر شده چقدر حس خوبی است وقتی به یک ترست غلبه میکنی و بعدش میگی همین بود من فقط بخاطر همین از خیلی مسائل لذت ها خودم دور میکردم با خاطر همین ترس ساده آره ساده بود بخاطر اینکه بهش غلبه کردم بعد یک حساس سرشار خوشایندی و یک اعتماد بنفس درونی بهم داد میشه که انگیزه من برای کارهای بهتر بزرگتر و ترس های دبگم باشه که غلبه کنم بهشون خدا رو بینهایت شکر میکنم سپاسگزارم امروز باز هم دستان دیگه خودش به من و دوستان که همراه با سایت عباسمنش که همراه و هم مسیر در این حرکت بزرگ و زیبا هستیم شاکرم شاکرم که افرادی مثل استاد عزیز عباسمنش و سرکار خانم شایسته به من معرفی کرد و سر راه من گذاشت تا مسیر هر چه بهتر با کیفیت تر زندگی خودم بهبود بدم امروز که استاد عزیز و خانم شایسته مبینم و عزیزان گران قدری که کامنت میزارن و به هر نحوه در این کار این سایت هرچند کوچک سهیم هستن سپاسگزارم خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم ممنونم ازت
سلام استاد جانم
سلام مریم عزیزم
سلام به تو دوست عزیزم
استاد جان من عاشق این دکوراسیون خونه تون هستم.
برگهای پاییزی اون تراک کمپر زیبا، تنه ی درخت و رودخانه و هزاران هزار درخت.
استاد امروز خیلی عالی بیدار شدم. رفتم سر کار و با کلی دلتنگی بچه ها را بغل میکردم و میچلوندمشون، بعد هم بازی باهاشون و فقط لذت و لذت. بعد از آن رفتم به به جلسه و چه درسهایی گرفتم. درس ممارست، درس تداوم راه، درس انرژی بودن پول، درس شجاعت و باز هم خدا برام نشانه فرستاد که راهت درسته. و به خدا گفتم من دیگه تو این راه و بیزنس هستم. خودت منو هدایت کن، خودت مسایل را حل کن.تو تضادها میگم خوب شد اتفاق افتاد، باور خرابم پیدا شد.
بعد از آن ناهار عالی که پدر درست کرد و در نهایت یه پیاده روی با بابام.
تازه انگار تو چهل سالگی خدا بهم فرصت داد بابام را بشناسم. یه مرد شصت ساله که همه کارهاش با آهنگ و موزیکه. با بابا تو خیابان راه رفتیم و ببند بلند آهنگ خوندیم. با هم حس آزادی را تجربه کردیم. آزادی، حسی که اگر تجربه اش کنی تو ثروتمندترین آدم خواهی بود.
بعد هم یه خرید عالی، یه واریز به حسابم، یه سفارش جدید و عالی، شام خوشمزه به سبک قانون سلامتی، هدایت به دیدن یک رابطه ی عاشقانه و زیبا و بعد هم سریال سفر به آمریکا.
تازه با بابا دو تا قسمت از سریال زندگی در بهشت هم دیدیم که در مورد خرید و امکانات تراک کمپر آف وان فیفتی جادویی مون بود را نگاه کردیم.
استاد جان تحسینتان میکنم برای ماشین زیبا و لوکستون
برای آزادی مالی تون
برای آزادی زمانی
آزادی مکانی
رابطه رویایی با عزیز دلتون
برای این محیط بکر که هدایت شدید
برای قدرت غلبه بر ترس هاتون
نوش جانتون
جانید و جانان
سلااااامم وصد هزار سلااااام
اول بریم سراغ جالبترین سکانس 🤣🤣🤣
استااااااد شجاعتت فراتر از مدال طلای المپیاااد😃
خانم شایسته درود برشما باد که مثل همیشه سرزنده وشاد رگباری میزنی به دل ترسهات😃
جام طلایی فان ترین سکانس سفربه دور امریکا هم تعلق میگیره به همین سکانس شیرجه زدن استاد در اب سرد🤣🤣🤣 استاد خیییلی عکس العملتون بامزه بود 🤣🤣🤣 یعنی من اینقدر سراین سکانس خندیدم که گونه هام منفجرشدن ودرد گرفتن 🤣🤣🤣
هم تحسین برانگیز بود هم خیلی فان وجالب بود 🤣
راستی چندروز پیش برف😍 اومد یادم اومد ازقسمت صحرای شن سفیدکه در کامنتها از اینکه پابرهنه روی برف بودیدتعجب کرده بودن، گفتم بذار امتحانش کنم ببینم چطوریه خیلی یخ بود😃 ولی شدنی بود… البته برای من که عاشق برفم و تابستونا بی کولر نمیتونم زندگی کنم کارسختی نبود..اون دوستی هم که نوشته بود ردپاها در برف عمق بیشتری دارن افرررین دقت😃👌
حالا برگردیم به اول فایل تجربه تنهایی کمپ زدن در دل طبیعت رو نداشتم… حتی باخونواده هم این تجربه رو نداشتم، اونام باورای مناسبی ندارن… ماتجربه کمپ و چادرزدن رو اوایل دهه بیست سالگیم با پسرعمه م وخانومش داشتیم که رفتیم جنگل گلستان شب موندیم و گراز هم زیاد میومد ولی آزاری نداشت… ابشار لوه …پارک بش قارداش بجنورد و ساحل نمیدونم کجا ویه چندجا دیگه که یادم نمیاد چادر میزدیم ولی همون یکی دوشب…خونواده ی خودم که باوراشون اینطوریه که فلانجا خطرناکه وبهمانجا نمیشه بازن وبچه رفت و بیسارجا با امکاناتی که نداره چیکارکنیم و ازاین صحبتها… مخصوصا یکی از اعضای خونواده م سفرهوایی وهتل دوست داره از سفرای زمینی خوشش نمیاد میگه سخته،اون سفری هم که باپسرعمه م رفتیم رو دوست نداشت ،اما من خودم خیلی دوست داشتم …
من فعلا واسه چندین روز تنها موندن در طبیعت لازم هست یه تکاملی رو طی کنم…
برگردیم به ادامه فایل ، خاطرات شگفت انگیز استاد🤩 دراین مسیرزیبا و تلالو نور از لابلای درختا … طبیعت ادم رو به صلح میرسونه در طبیعت میتونم شفافتر ایده ها والهامات رو دریافت کنم و وابستگیها رو ازبین میبره… جسارت ادم رو بیشتر میکنه 👌
وچقدر دوست دارم صدای خرت خرت خاک وسنگ ریزه هارو🥰… من هنوزم صدای خش خش برگها از فیوریتهام هست 😍 از قدم زدن روی برگهای خشک و سنگریزه ها و برف و صداهای گوش نوازشون لذت میبرم😍 ساعت استادو ویژگیهای جذابش😃👌
سپاسگزارم از اشتراک گذاری این تجربیات بی نظیر وزیبا، خداوند زیباییهای بیشتروبیشتری رو پیشکش نگاه زیبابینتون کنه❤
سلام به استاد عباس منش و خانم شایسته و همه عزیزان این سایت شگفت انگبز.من امروز به لطف خدا اول صبح وارد سایت شدم و هنوز قسمت 171 دانلود نکرده بودم و با هدایت الله مهربان مشغول خواندن کامنتها شدم.اینم بگم که استاد میگفتند اولین کار روزانه شان خواندن کامنتهاست ،برایم جالب بود و دوست داشتم من هم اینکار را انجام بدم ولی فراموش میکردم ،خب کار شیطان هم همین هست که مارا منحرف کند.خلاصه مشغول خواندن کامنت زیبای خانم بهجت مشفق شدم و با تمام سفرهای ایشان سفر کردم و حتی کامنتهای بعدی را خواندم وجوابهای متقابل دوستان را وخیلی لذت بردم.من خیلی دلم میخواست سفر بروم ودرامد داشته باشم ،که دو منظوره باشد وهر روز بدلیل نوع کارم باید حدود 200 کیلومتر رانندگی کنم و تنها باشم واصلا متوجه نبودم که من تا حدود زیادی به خواسته ام رسیده ام و هم سفر می کنم و هم درامد دارم و پس از مطالعه این کامنت زیبا و کامنتهای پی نوشت دوستان درباره ان ،جرقه را دیدم و فهمیدم که خداوند به زیبایی خواسته مرا داده و باید با تمرین بیشتر به تکامل ورشد برسانم چون من خالق زندگی خودم هستم .خدایا شکرت.خلاصه کلی ذوق کردم و اشک ریختم و تصمیم گرفتم بهتر به خودم و زندگی توجه کنم .از خداوند بسیار تشکر می کنم بابت تک تک اتفاقات وهدایتها که در زندگی همه ماجاری کرده .🤲🤲🤲🤲🤲🤲🤲🤲🤲🤲🤲خدایا شکرت 🤲🤲🤲🤲وبازهم خدایا شکرت .بامید عاقبت بخیری همه عزیزان حاضر در سایت .پیروز باشیم .
به نام خداوند بخشنده و مهربان
من چند روز پیش این فایل رو دیدم و بهش عمل کردم یادمه درگیر کسب و کاری بودم که یه جورایی در تضاد بود با اون چیزی که میخواستم مثل استاد که بهش ایده فروش بیمه عمر دادن استاد حتی رفتن جلو اما استاد عباس منش گفتند این در تضاده استاد عباس منش گفتن بیمه عمر خوبه اما با باورهای من و نگاهش به خدا و بیمه فرق داشته و گفتن خیلی هم خوبه بیمه عمر منم چند مدت پیش درگیر بودم بزار از خودم بزار راهنمایی باشه برای خودم دیگران و تویی که میخونی من چند سال زندگیم رو صرف فضای مجازی کردم کسب و کار داشتم اما یه جورایی در تضاد بود با اون چیزی که میخواستم. واقعا عمرم رو تلف کردم اما اشکالی نداره من وابسته بودم به اون کار اما درآمدش در تضاد بود بحث پولش فقط میخوام بگم باید کسب و کاری که انتخاب میکنی باید عاشقش باشی از ته دل احساس خوب گاهی وقتها ما فکر. میکینم عاشق کاری هستیم اما وقتی میریم جلوتر میبینیم نه دوست نداریم و قلبت و خداوند بهت میگه این مال تو نیست خیلی خوبه همیشه بری تحقیق کنی راجب کارت خودت بری تو دلش تا زمانی نری تو دل کاری نمیدونی عاشقشی یا نه خلاصه من چند مدت درگیر بودم به خاطر همین کسب و کار تو اینستا گرام به جایی کشیده شد اینستا گرام فیلتر شد نجوا ها اومد واقعا میگم این تضادی بود برای من وگرنه من هنوز داخل همون اینستا بودم کسب درآمدش که دوست نداشتم اما به خاطر باورهای محدود کننده و هرچی نگهش داشتم خلاصه به جایی رسیدم که خدا نشانه ها رو میداد کم کم جهان داشت منو با سنگ یا هرچی بهم میزد میگفت علی بسه عمر خودت رو تلف کردی با این کسب و کار که از درآمدش خوشت نمیاد من رفتم اون روز تو طبیعت حرف میزدم با خدا خیلی خیلی از همون روز هدایت شدم به یک فایلی قسمت دوازده قدم خلاصه از خونه خودمون همون شب که فایل دیدم قلبم آروم شد فرداش مهاجرت کردم اما هنوز کسب و کارم رو داشتم تا اومدم جلوتر اوضاع داشت بد میرفت بعد رسیدم به همین فایل که امشب دارم کامنت میزارم اومدم راجب این بود اگه جایی گیری سر دوراهی هست هرجایی بری تو طبیعت منم چون مهاجرت کردم هدایت شدم به جای قشنگ یک درخت چند تا گل بود همون شب صحبت کردم با خدا و دیدم از فرداش خدا داره بهم میگه علی اینستا گرام رو حذف کن بعد چند روز خیلی احساسم خوب بود زدم پاک کردم خیلی زحمت کشیدم خیلی اما پل های پشت سرم رو خراب کردم بچه ها گاهی وقتها ما از ته دل میدونیم این کاره اشتباهه اما میریم جلو جلو جلو گاهی وقتها میدونی که الان نمیخوای ازدواج کنی اما میری خواستگاری یا پیشنهاد قبول میکنی وقتی چیزی رو که نمیخوای انجام نده منم چند سال پیش تا پارسال خانوادم میگفتن ازدواج کن گفتم نه من هدف دارم الان نمیخوام ازدواج کنم یه باورهای اشتباهی هست تو جامعه میگن زن نگرفتی ؟پیر میشی؟ جوونیت رفت؟اگه زن بگیری خانومت پول ها رو جمع میکنه ؟اگه زن بگیری آدم میشی ؟اگه زن بگیری یه شخص جدید میشی مادرم میگفت علی دلمو نشکند برو ازدواج کن تورو در کنار خانومت ببینم میگفت اگه من خدای نکرده چیزیم شد چی؟
ببین ما چه باورهای غلطی داریم
تنها کسی که میدونه کی میخواد ازدواج کنه تویی تنها کسی که میدونه عاشق چه کاری هست تویی همه چیز تویی و خدا به بقیه کاری نداشته باش
واقعا من همیشه تصمیماتم رو با قلبم گرفتم
خلاصه من الان یک ماه و خورده میشه اینستا گرام رو حذف کردم بچه ها نتیجش پاک کردن اینستا گرام
ارامش دارم!!!
احساس خوب
اومدم توی حوزه کاری خودم که هم عاشق کارم هستم هم کسب و کار خودم دارم از صفر شروع کردم از صفر وقتی مهاجرت کردم این درها باز شده خیلی حالم خوبه خدای من
همیشه توی اینستا گرام میرفتی با فیلتر شکن درآمد کسب کنی ؟؟
اما خدای من میخواد همه چیز راحت باشه تا اینکه من بخوام باج بدم به برنامه اینستاگرام فیلتر شکن نصب کنم به خدا من شب تا روز میزدم اینستا گرام فقط وپین وصل بشه مدارم اومده پایین درآمدم همه چیز
آلان به راحتی درآمد دارم امشب از فروش اولیه محصولاتم خبر دادن اصلا یه آدم دیگه ای شدم
من همیشه میگم یکبار به دنیا اومدم همین یکبار میخوام
ثروتمند بشم
زندگی زیبا و قشنگ
رابطه قشنگ با خدا و خودم
و با سیستم خدا زندگی میکنم
واقعا میگم بزار بگم واقعا میگم خیلی حالم خوبه.
اصلا وابسته نیستم به اینستاگرام
قبلا میرفتم چند تا استاد دیگه بالا میومد میرفتم تو مدارش بعدش میگفتم قانون جواب نمیده
خدارو شکر که پل های پشت سرم رو خراب کردم و با توحید عملی حرکت کردم واقعا وقتی درهای قبلی رو میبندی با شجاعت قدم های بعدی بهت گفته میشه واقعا بهت گفته میشه
من درک کردم ما در چالشهای زندگی رشد میکنیم
امشب ردپا میزارم رو میرم
فقط یه چیز دیگه میخوام بگم وقتی تو طبیعت با خدا صحبت میکنی در حالت تسلیم باش بگو نمیدونم بگو هرکاری بگی انجام میدم تو فقط هدایتم کن آیا میتونی ایده که خدا بهت الهام میکنه رو عملی کنی ؟مثل یه نفر میخواد ازدواج کنه اون فرد مناسبش نیست یا میدونه نباید با هم باشن قبل از اینکه خواستگاری بره عقد آیا وقتی با خدا صحبت کردی خدا بهت الهام کرد از رابطه خارج بشی آیا میتونی باید شجاعت به خرج بدی خدارو شکر که من تونستم اینکارها رو انجام بدم من امشب با نتایجم صحبت کردم
ردپای من
علی سیمابه !
1401/10/12
به خودم قول دادم هرگز به عقب برنگردم مثل گذشته به خودم قول دادم هیچ وقت تو شک و تردید نمونم شده همه چیز رو ول کنم فقط با خدا صحبت کنم در مورد اون موضوع هدایتم کنه خدایی که وظیفه خودش میدونه بهت کمک کنه چه قشنگ !!
من اینو تصویر زمینه گوشی خودم دارم
نوشته زمانی که بندگان من درباره من پرسیدند بگو من نزدیکم
خداوند دانا هست
خدا تو بهش بگو من ماشینم خرابه اون میدونه خدا هم از تعمیر کاری میدونه هم از ساخت ماشین هم از همه چی واقعا خدای بی نظیری دارم
همه چیز رو خدا ساخته خونه ماشین انسان
این همه ماشین ایده های خداونده این همه ماشین قشنگ ایده های یک نیروی برتر هست
خدایی که میدونه امروز تو باید این غذا رو بخوری یا نخوری حتی به خدا بگی من اشپزی بلد نیستم چه جوری اشپزی کنم واقعا خدا بهت میگه مثلا یه چیزی تو قلبت بهت میگه این مواد ها رو درست کن اینکارو کن میشه همون غذایی که میخوای
اقا خدا همه چیز رو میدونه
خداوند در هرلحظه در حال هدایت همه چیزه
یک پرنده میره تو آسمان میره راه دور بعد شب میاد روی لونش الله اکبر همش هدایته منو تو تنها نیستیم
برای هر چیزی راه حلی هست برای هر چیزی
خدای منو تو هست که میدونه
من خلق میکنم خدا جواب میده بهش شکل میده
من تکه ای از وجود خداوندم
الله اکبر اینو میخواستم بگم چند روز پیش زنبور عسل دیدم بعدش به خودم گفتم این زنبور کوچک چه جوری میاد با این چشم های ریزش آب میبره برای کندو چه جوری عسل درست میشه عین قند که خدا به زنبور عسل الهام میکنه کجا ها عسل ببنده بعدش میشه منبع درآمد ثروت ساز بی نهایت پول هست بی نهایت ایده هست بی نهایت فرد مناسب هست برای ازدواج همه چیز فراوانه همه چیز تکمیله
فقط تنها چیز باور کردن به یک نیرو هست
خدایا تنها تورو میپرستم و تنها از تو یاری میجوییم
خیلی کامنتم طولانی شد به خدا گفتم چی بنویسم تاثیر گزار باشه باور کنید خودم تعجب میکنم به خدا فکرشو نمیکردم این کامنت بنویسم اما این آگاهی ها از همون منبع کل میاد خداوند دستان من بروی صفحه کلیده و خدا تایپ میکنه برام خدایا دوستت دارم سپاس گزارم
من کامنتتوکپی میکنم تا چند بار بخونم. آفرین درود خدا بر تو و هرکس اینو میخونه. من نقطه تشابه داشتم با شما (5سال وقت گذاشتم برا یه کاری بعده 5سال ک یاد گرفتم و عالی شدم دیدم دوستش ندارم و با اینکه سنم بالا رفت هی ناامید شدم اما بازم گفتم ن من اینو نمیخام من کاری رو میخاستم ک از انجامش لذت ببرم نه با استرس و خستگی انجامش بدم سخت بود ب خودم بقبولونم باید رها کنی چون ب اولین درامدا رسیده بودم بعد این همه مدت…. اما رها کردم و شروع کردم ب یادگیری کاری ک بهش علاقه دارم همینجا از خدا میخام ب کار شما برکت بده و من و شما رو به مسیری که دلمون میخاد هدایت کنه، پیامت عالی بود در پناه همون انرژی دانااااااا و مهربان باشی دوسته من.
دعای خیر برای مریم شایسته عزیزو استاد عباسمش که بهمون آموخت… ️
سلام به دوستداران عشق و زیبایی
چقدر پیاده روی توی این جنگل با این آب وهوای پاییزی اونم اول صبح میچسبه
چقدر مسافرت با فردی که با خودش در صلح هست و ذوق وشوق زندگی داره حسابی میچسبه.
چقدر درست کردن چای تو دل جنگل کنار رودخانه تو آب وهوای پاییزی میچسبه .
چقدر یه مدت خودت رو رها کنی از سبک نوین زندگی و بزنی به دامن طبیعت و زندگی تو دل طبیعت رو تجربه کنی میچسبه .
چقدر داشتن بیزینسی که آزادی مالی ومکانی وزمانی داره و بدون دغدغه و با خیال راحت وآرام به زندگیت برسی و لذت ببری میچسبه .
چقدر داشتن ساعت بدون باطری و ضدآب میچسبه .
چقدر داشتن ماشین که هم ماشینت باشه وهم خونه ات باشه میچسبه .
چقدر شجاعت داشتن که تو دل سرما بپری داخل آب سرد و بر ترسات غلبه کنی تحسین بر انگیزه .
چقدر پیاده روی در دل جنگل ناشناخته بدون وسیله دفاعی که ممکنه هر لحظه حیوانات درنده بهت حمله کنند تحسین بر انگیزه .
چقدر داشتن همسفری که باهات پایه باشه در تصمیمات و مدام بهت ابراز عشق بکنه لذت بخشه .
چقدر بدن سالم وقوی داشتن خصوصا در مسافرت لذت بخشه .
چقدر کامنت نوشتن تواین سایت که یه نوع ارتباط با دوستان هم فرکانسی ات هست و در رشد هم کمک کردنه لذت بخشه .
با آرزوی قشنگ ترین چیزهای زندگی برای هم .
انقدر با حال خوب فیلمهاتون هست هوس کردم بزنم تو دل طبیعت
طبیعت زیبا و صحبتهای بی نظیرتون
اب ذلال و محیطی ارام و خوب
چقدر عالی
حمام کردن در اب ذودخانه سرد که تجربه جدیده
غذا در دل طبیعت
طبیعت گردی با کمترین امکانات
تاحالا این سبکی سفر نرفتم خیلی خوبه
واقعا لذت بردم طبیعت زیبا، کمپر فوق العاده،
خدایا شکرت
سلام به مرد شجاعی که همیشه به ما یاد میدهد که برویم تو دل ترسهامون ،
یکی از بزرگترین سپاسگزاری های من این است که تقریبا هر روز میروم تو سایت و روی آموزه های استاد کار میکنم و قدم به قدم همسفر شما هستم از اون موقعی که سفر به دور امریکا رو دنبال میکنم عاشق این کشور و زیبایی هاش شدم و امسال لاتاری ثبت نام کردم و مطمئنم برنده خواهم شد و قول میدم به خودم که یکسال و نیم دیگه تو آمریکا در ایالت بسیار زیبای کالیفرنیا خواهم بود ، من مهاجرت رو دوست دارم ولی همیشه ی ترسی در وجود من بود با دیدن این فایل مصمم تر شدم به مهاجرت ، استاد تو به من جرات رفتن تو دل ترس هامو دادی تو منو به خدای خودم نزدیک کردی ،
استاد من دهه شصتی هستم و دقیقا هم دوره خودتم و تقریبا باورهای مذهبی که از بچگی تو مغز من کردن عین خودته ولی از اون موقعی آموزه های شما که بهم یاد دادید روی شناخت خودم نسبت به خدا کار کردم ، حس نزدیک بودن دارم به خداوند ، خداوندی که 38 سالمه ولی درونم حسش نکرده بودم ، خدایا شکرت که من به سمت خوبی ها هدایت میکند، اگر بخواهم به زیبایی این فایل توجه کنم باید بگم واقعا جای بینظری بود این رنگ پاییزی درختان ترکیبی از زرد و قرمز و نارنجی آدم رو دیوانه میکنه زلال بود آدم که لذت بخش ترین قسمت این فایل و در آخر هم هیکل زیبای استاد که شبیه آرنولد شده انسان رو به وجد میاره ، سپاسگزارم از زحماتتون که روی تدوین فایل ها میگذارید، باز هم منتظر فایل های بسیار زیباتون هستیم ❤️🙏🙏🙏🙏😍😍🥰🥰🥰🥰🥰🥰😍😍😍😍😍
به نام خدای زیبا ،مهربون ودوست داشتنی ام. سلام به نابترین استاد دنیا ،مریم دوست داشتنی ودوستان هم فرکانسی ام. خدا رو هزاران هزار مرتبه شکر که در زمره ی هدایت شدگان قرار گرفتم وحدود سه ساله بهشت رو تجربه می کنم .استاد عزیزم بنا به گفته ی شما می نویسم تجربیات زیبایم رو تا چراغ راهی باشه برای دوستانی که تازه وارد این مسیر شدند تا ایمانشون به این مسیر بهشتی بیشتر وبیشتر بشه.یادمه سه سال پیش با عضویت در سایت کار کردن روی باورهام رو با خرید دوره ی ارزشمند عزت نفس شروع کردم وتغییرات عالی از همون روزهای اول تو زندگیم ایجاد شد .وقتی جهان اراده وتعهدم به اجرای قوانین رو دید کارها رو برام راحتتر کرد ،انسانهای نامناسب رو از زندگیم حذف کرد وهر روز چرخ زندگیم روان وروانتر شد واین روند همچنان ادامه داره .من 90 درصد محصولات سایت رو خریداری کردم وخدا رو شکر بیشتر اوقات گوش می کنم ودر حد توانم بهشون عمل می کنم .وقتی دورهی زیبا وآگاهی بخش وجادویی 12 قدم رو به همراه خواهرم خریدم ،با گوش کردن به قدم 1 وتجسماتی که داشتم کم کم هدایت ها شروع شد .من قانون درخواست ،سوال کردن ،فرکانس رو عمیقا درک کردم البته درک همینها تکامل می خواد وهمچنان ادامه داره .برنامه ی زندگیم رو طبق آگاهی های دوره ی عزت نفس تنظیم کردم خیلی تنهایی به طبیعت میرم وچقدر عشق بازی با خدا تو دل طبیعت زیباست .کم کم با سوالات خوبی که از خداوند پرسیدم تو قدم 7 هدایتی در زمینه ی مسیر علایقم دریافت کردم که از شوق یافتنش فقط اشک می ریختم.در حال حاضر قدم 12 هستم وطبق هدایتهای زیبای الهی بزرگترین تصمیم زندگیم رو گرفتم وبه یاری الله یکتا تو دل ترسهام رفتم .من این روزها به لطف خدای مهربون ودرک آگاهی هایی که خداوند بر زبان شما استاد عزیزم جاری ساخته وروزی من کرده ،خیلی قشنگ وسریع نشانه ها ،هدایت ها ،الهامات رو دریافت می کنم وطبق تکاملم بهشون عمل می کنم .خداوند به هزاران طریق تو این سه ساله باهام حرف زده گاهی باشعر یه شاعر،گاهی با شعری که بر قلب پسرم الهام کرده،گاهی با رفتار دوتا پرنده،گاهی با نشانه هایی در طبیعت ،خدای من عجب مسیر زیبایی ،چقدر ما سعادتمندیم که این آگاهی ها رو داریم، نقشه مسیر سعادت دنیا وآخرت تو دستمونه وسوت زنان تو این مسیر آسفالته زیبا قدم می زنیم .استاد عزیزم ومریم جان گوارای وجودتون این همه زیبایی وخوشبختی وحال خوب .استاد جووونم یادتونه گفتید من یه ردپایی می ذارم وبه شما میگم فقط این ردپاهای من رو دنبال کنید تا به قله برسید .لذت دنبال کردن رد پاهاتون اوج شعف رو تو قلبم ایجاد کرده وهر لحظه تحسینتون می کنم .تحسین می کنم کنترل ذهن عالیتون رو که از همون اول مسیر تا به این لحظه عالی عمل کردید .تحسین می کنم جسارتتون رو که به زیبایی وبا ایمان تو دل ترسهاتون رفتید .گوارای وجود نازنینتون .عاشقانه دوستتون دارم وامیدوارم روزی از نزدیک ببینمتون واز نتایج زیبا وشگفت انگیز زندگیم براتون بگم .
استاد جان سلام عشق میکنم که هر لحظه در حال ابدیت خودتون هستین راستی من بچه تنکابن مال همون روستایی که شما اومدین آبگرم زدین اسم روستای پایینی لیره سر که من سکونت دارم اونجا که شما رفتی آبگرم فلکده است چه قدر کار خدا قشنگه من اون موقع بیست سالم بود شما اومدی جایی که من هستم در صورتی که من در فرکانس دیگه ای بودم حالا در فرکانس دیگه ای فقط میخواستم بگم اون آب گرم روزانه بیش از هزار نفر بازدید کننده داره الان مرسی استاد
سلام استاد عزیزم و سر کار خانم شایسته ممنونم از تلاش بی وقفه شما عزیزان ممنونم که جهان جای قشنگ تری برای زندگی میکنید و مارو با بخش عظیمی از قانون خداوند آشنا میکنید جالب من از چند ماه پیش شروع کردم و دارم سفر های شما عزیزان دنبال میکنم و چقدر لذت بخشش است یک نکته جالب من هروقت این فایل های سفر به دور آمریکا نگاه میکنم آنقدر محوه تماشا میشم فکر میکنم باشما هستم کنار شما و دارم از اون سفر من هم لذت میبرم آنقدر که انرژی شما مثبت است من هم در اون لحظات ناب و لحظات شاد بسیار عالی کنار شما حتی با دیدن این فیلم ها و تصاویر تجربه میکنم من اولین بارم دارم توی سایت شما کامنت میزارم و این بخاطر این اتفاق این لحظه است که افتاد من به شخصه آدمی هستم که خیلی خیلی از سرما فرار میکردم و ترس داشتم بی نهایت ترس داشتم این ترس ها از کودکی به خاطر باور های با من در وجود من ماندگار شده بود میخوام بر گردم و سالهای پیش نمیدونم این نکته جالب را هم بگم بعد برم سراغ موضوع اصلی من از کودکی این باور چگونه و چه شکل در من به وجود اومده نمیدونم ولی این میدونم خداوند عزیز من همیشه لطف عنایت مهربانی خاصی بهم داره من همیشه همیشه که میگم همیشه در تک تک لحظات زندگی چه خوب چه به ظاهر بد افرادی اشخاصی اتفاقاتی تو زندگی به شکل ظهور پیدا کردن از طرف پرودگار قشنگ خوشگلم که این ها دستانی بودن از طرف خداوند که من هدایت کردن من را راهنمایی کردن افرادی که حتی من یکبار فقط تو زندگیم دیدمشون و رفتن و خیلی هاشون اصلا ندیدم هیچ وقت دیگه من سالهای پیش به شکل وحشتناکی از تاریکی از جن از این دسته شرایط به شدت میترسیدم خیلی یعنی حتی اگر کوچه هم بودم تو خیابان اگر دیر وقت بود و تاریک بود دیگه هیچی دیگه تا مسیر که میخواستم به مقصد برسم آواز میخوندم اون هم با صدای بلند داد میزدم تا بتونم برای مدت کوتاه به ترسم غلبه کنم من تو مرز ایران عراق تو اهواز خدمت کردم و جای بود که پشت و جلو ما هور و نیزار های بلندی بود و آب هم داشت ما برق نداشتیم پایگاه مرزی فقط یک موتور برق داشتیم که شب ها یک ساعت برام شام خوردن میتونستیم روشن کنیم اون جا 15روز ماه کامل بود و 15روز نبود و زمانی که ماه نبود تاریکی مطلق بود و به شکلی بود که هیچی تا یک متری دیده نمیشد و حق روشن کردن آتش را هم نداشتیم چون به فاصله 500متری ما پاسگاه مرزی عراق بود ما 200 اون تر منبع آب بود که میرفتیم آب میآوردیم من آنقدر شب ها میترسیدم زمان پست دوساعت بود اندازه 20ساعت برای من طول میکشید من همیشه از خدا میخواستم برام شرایطی پیش بیاد این ترس من از بین بره چون علاوه بر اینکه از تاریکی میترسیدم اما شب ستاره هارو دوست داشتم چون شب ها خیلی راحت بودم و با خدای خودم صحبت میکردم و خیلی برام لذت داشت من با فرمانده خودم خیلی دوست بودم و خیلی گرم صمیمی بودم بخاطر اینکه من جنوب نرفته بودم تا اون زمان و بخاطر سربازی شرایطی برام پیش اومد و رفتم با فرهنگ مردم عرب عزیز انسان های دوست داشتنی خون گرم مهمان نواز اهواز اشنا شدم و چقدر ازشون باور های خوب عالی یاد گرفتم و جالب بود آنقدر من جنوب دوست داشتم حتی زمانی که 15روز میخواستم برم تهران خونه میرفتم حداقل 6 هفت روز تو اهواز جاهای دیگه تو منطقه خوزستان میگشتم عاشق فلال های سر راه خرمشهر اهوازم باورتون نمیشه بعضی وقت ها حتی دوست دارم فلال اونجا بخورم برگردم آنقدر عاشق اونجا هستم برم سر اصل مطلب یک شب من خواب بودم فرمانده من بیدار کرد گفت خواب نمی بره بچه تهران بیا برو آب بیار چای بزار چای بخوریم من بلند شدم تو ذهنم آنقدر ترس داشتم آنقدر اضطراب داشتم نمیتونستم به فرمانده بگم من از تاریکی میترسم گفتم باشه من سرباز ارشد بودم الان یکی از بچه هارو بیدار میکنم بره بیار گفت بچه ها خوابن خودت برو بیار دیگه گفتم چیزی فرمانده گفت نه برو خودت بیار من بهش گفتم نمیرم گفت چرا بهانه آوردم الان تاریک چیزی معلوم نیست خلاصه بهانه آوردم گفتم نمیرم فهمیدم من از تاریکی میترسم گفت برو بیار 10 روز بهت اضافه مرخصی میدم ده روز مرخصی برای ما حکم خیلی بزرگی بود گفت نمیرم بخدا یک ماه هم بدی نمیرم گفت برو اضافه خدمت میزنم برات گفتم بزن نمیرم بازداشگاه هم بندازی نمیرم با تیرم من بزنی نمیرم خلاصه یکی بیدار کردم رفت آورد اما بعد از چند روز یک شب خواب بود با صدای شلیک تیر بیدار شدم رفتم ببینم چی شد دیدم هم جمع شدن میگن سربازی که پست بوده جن دیده تا این گفت من تمام بدنم شروع به لرزیدن کرد شروع کردم به ترسیدن تمام وجودم ترس گرفت فرداش فرمانده گفت از این به بعد باید دو نفری پست بدید و جاهای دیگه هم به پست اضافه میکنم پست هارو نوشتن دادن به من نگاه کردم دیدم ساعت دو صبح تا چهار صبح من با یکی از سربازها کنار منبع آب گذاشتن شب شد نوبت پست من شد من به همراه سرباز دیگه رفتیم سر پست تاریک ماه نبود تاریکی مطلق یک مقدار هم باد ضعیف می آمد و نی های هور تکان میخورد پست من بعد شروع 15دقیقه گذشت سرباز گفتم من میخوام برم سرویس بهداشتی گفتم چی من تنها بزاری گفت آره چرا چی شد مگه گفتم من تنها این جا خطرناکه این جای امنی نیست شرایط خوبی نیست بعد با حالت عصبانی بهش میگفتم با تعجب به من نگاه میکرد و بعد گفت مگه جنگه ما تو جنگیم که منطقه خطرناک باشه خیلی ترسیده بودم گفت من فقط میخوام برم سرویس بهداشتی همین دو دقیقه هم میام خلاصه من گفت برو فقط سریع بیا گفت باشه این همین جوری که دور میشد من آنقدر ترس بیشتر بیشتر میشد تمام بدنم داشت میگرفت پاهام سست شده بود میلرزیدم ترسیده بودم نی ها تکان میخورد بعد شروع کردم با آواز خواندن با صدای بلند داد میزدم بلند فریاد چند دقیقه گذشت نیامد 10گذشت ترس بیشتر اسلحه از رو ضامن برداشتم گذاشتم روی رگبار هر چند لحظه یکبار پشت سرم همه جارو نگاه میکردم حالا صدا های که از تو هور می آمد برام ترسناک تر شده بود خیلی حتی به کوچک ترس صدا هم واکنش نشون میدادم میخواستم ول کنم برم پست از این طرف می گفتم الان میاد الان میاد بعد دوباره ای بابا این چرا نیامد خلاصه من هم ساعت نداشتم ببینم چقدر طول کشیده هی بخاطر ترس هر ثانیه اندازه یک روز طول میکشید من با این ترس وقت میگذشت 20گذشت همچنان خبری نبود من ترسیده 30 دقیقه یک ساعت یک ساعت نیم بعد یک چیزی درون من شروع کرد صحبت کردن خیلی عجیب بود من تا به حال آنقدر صدا خوب نمی شنیدم گفت چرا از تاریکی میترسی اینجا که چیزی نیست بعد من میگفت بابا تاریک تاریک جن داره صدا بیشتر میشد و من وجودم آرام تر آرام تر گفت اینها همه به خاطر خودته تو داری بهش قدرت میدی نگاه کن ستاره ها چقدر قشنگ چقدر زیبا است من همچنان که میترسیدم ترسم کم کم داشت فروکش میکرد این صدا با من صحبت میکرد بعد آرام تر آرام تر میشدم از چی میترسی تو خدا رو داری اون کنارت نترس آرام باش آرام باش تاریکی فقط خودت تو ذهن ساختی ساختی صدا قطع شد اما من ترسم کم کم داشت فرو می ریخت من به خودم اومدم گفتم چرا من از تاریکی میترسیدم چرا اصلا آنقدر من درون پر ترس بود این صحبت های که با خودم میکردم به کل من از یادم رفت تاریکی ترس جن نگاه میکردم به آسمان آنقدر زیبا بود در منظره من آنگاه اونا با من یک متر فاصله داشتن خیلی اصلا صحنه بینهایت زیبای نمی تونم با نوشتن توصیف کنم باید تجربه اش کنید من دیگه ترس از درون رفت ریخت شد دیگه حتی به این که چه مقدار زمانی گذشت هم از یادم رفتم آنقدر احساس خوبی داشتم درون پر از حس خوب بود حال بینظیر بود به کل از یادم رفتم بعد مدتی که 3ساعت نیم بود گذشت بعد دیدم یکی داره بهم نزدیک میشه تو حالت دفاعی ایستادم گفتم امین اگه تو هستی اسم رمز بگو بعد دیدم فرمانده است اسم رمز میگه به من نزدیک شد میخندید هیچ وقت یادم نمیره گفت حالت خوب گفتم تا حال آنقدر به لحظه الان خوب نبودم نمیتونستم چجوری براش تعریف کنم چه اتفاقی برام افتاد صدا ولی بعدش براش تعریف کردم این اتفاقات این شرایط فرمانده من برام درست کرده بود تا کاری انجام بده من ترسم از بین بره میگفت دیدی هیچ خبری نیست از چیزهای که میترسیدی الکی بود اینا فقط خودت به خودت تلقین میکنی جالب بود از اون به وقت من شب ها دیگه به بچه میگفتم بخوابید من شب ها پست میدم شما روز ها بیاید برای پست آنقدر ستاره ها اونجا قشنگ بود آنقدر زیاد بود فوقالعاده الان هم هنوز گاهی هوا که شفاف باشه میرم پشت بام به خدای خودم صحبت میکنم و ستاره هارو نگاه میکنم خیلی لذت بخش در درون فایلی که استاد عزیز لحظه ای پرید تو آب انگاری یک چیزی درون من مثل یک دیوار فروریخت اون لحظه چندین بار عقب جلو کردم و نگاه کردم چه حس فوقالعادهای بود چه حال عجیب لذت بخشی درون به وجود اومد گفتم من تو مسائل زندگی که به موانع ها بر میخورم به شرایطی بر میخورم به همین شکل باید به ترس هام غلبه کنم ازش عبور کنم همیشه این مثال سربازی برای خودم میزنم گفتم همین ترس ها فقط فقط زایده ذهن خودم است و درون خودم خودم به وجود آوردم من هم باید این شرایط پریدن تو آب سرد تجربه کنم باید از سرما از آب سرد از هوای سرد که خودم میپوشونم باید کنار بزارم این یک ترس دیگه است که بایدن این فایل اصلا عاشق این شدم برم تجربه اش کنم یک حال عجیب عالی دوست داشتنی بهم دست داد از خدای یگانه خدای
زیبای عزیزم خدای قشنگم خوشگلم که پشتیبان من و همراه من با منه کنارم درون من چرا باید بترسم یک چیز جالب دیگه از وقتی که با استاد عزیز آشنا شدم و تو فایلهای رایگانش وقتی درباره الهامات صحبت کرد فهمیدم این خدای من بود که با من صحبت کرد و این صدا در زندگی در قلب در گوشم بیشتر بیشتر شده چقدر حس خوبی است وقتی به یک ترست غلبه میکنی و بعدش میگی همین بود من فقط بخاطر همین از خیلی مسائل لذت ها خودم دور میکردم با خاطر همین ترس ساده آره ساده بود بخاطر اینکه بهش غلبه کردم بعد یک حساس سرشار خوشایندی و یک اعتماد بنفس درونی بهم داد میشه که انگیزه من برای کارهای بهتر بزرگتر و ترس های دبگم باشه که غلبه کنم بهشون خدا رو بینهایت شکر میکنم سپاسگزارم امروز باز هم دستان دیگه خودش به من و دوستان که همراه با سایت عباسمنش که همراه و هم مسیر در این حرکت بزرگ و زیبا هستیم شاکرم شاکرم که افرادی مثل استاد عزیز عباسمنش و سرکار خانم شایسته به من معرفی کرد و سر راه من گذاشت تا مسیر هر چه بهتر با کیفیت تر زندگی خودم بهبود بدم امروز که استاد عزیز و خانم شایسته مبینم و عزیزان گران قدری که کامنت میزارن و به هر نحوه در این کار این سایت هرچند کوچک سهیم هستن سپاسگزارم خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم ممنونم ازت