سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 191 - صفحه 18 (به ترتیب امتیاز)

به نام ربّ

سلام با بی نهایت عشق

نشانه امروز من

قبل اینکه بگم خوابمو سوالمو بگم که دیشب از خدا پرسیدم و مربوط به درسی بود که از قاری قرآن و تلاشش و برنده شدن از مسابقه قرآنی یاد گرفتم و تو روز شمار 91 نوشتم

وقتی به حرفاش گوش میدادم برام سوال شد گفتم خدایا چجوریه و چرا هنوز جواب نگرفتم ازت ؟ و سوالم رو گفتم ولی جوابشو نگرفتم هنوز که یه خواب دیدم نمیدونم شاید هنوز در مدار دریافت جوابم نیستم

من امروز یه خوابی دیدم و بیدار شدم گفتم خدایا نقاشی جدید بهم گفتی ؟

میخواستم بیام اینجا بنویسم ولی نمیدونستم که کجا بنویسم اومدم نشانه ام رو زدم و این فایل اومد، اولش، باز گفتم یعنی موضوع من با این فایل چه ارتباطی میتونه داشته باشه که خدا بهم این فایل رو آورد؟؟ تا من اینجا بنویسم خوابمو

وقتی دیدم استاد و خانم شایسته دارن اینترنت رو راه اندازی میکنن که هر جا که رفتن بشه که کار کنه اینترنت و جریان تمرکز روی موضوعی که گفتن

و وقتی گفت که با تمرکز انجام بدی کاراتو ، گرفتم که باید نقاشیامو با تمرکز بشینم کار کنم

یه جورایی وقتی گفت استاد یه پروژه ای بردارم و کارو شروع کنم اینجوری درک کردم که باید زود اون ایده جدید قبلی که شکل ابرا به شکل فرشته بود و ققنوس که تو آسمون دیدم و این خوابم که امروز دیدم رو شروع کنم رنگشونو

و بهم اینا گفته شد تو فایل، که شب و روز تمرکزمو بذارم و زود کار کنم تا ایده های بعدی و قدم های بعدی بهم گفته بشه

ولی داشتم به این فکر میکردم که آخه من که باز نمیدونم چجوری بکشم طرحشو بعد یه صدایی آروم گفت تو فقط شروع کن مثل نقاشیای دیگه ات بهت گفته میشه چیکار کنی

و فقط گفتم چشم

و تصمیم گرفتم این بار اندازه تابلوهامو بزرگتر از 50 در 70 بکنم

من امروز خوابی دیدم که وقتی بیدار شدم گفتم سفینه نجات

و زود تو اینترنت نوشتم سفینه نجات ببینم اون چیزی که تو خواب دیدم بود ؟ دیدم عین خودشه دقیقا همون مکان که از طلا بود حرم امام حسین بود

دیدم من یه جایی بودم که یه مکانی بود شبیه دریاچه که خیلی بزرگ بود و من خیلی راحت روش دراز میکشیدم و راه میرفتم و اصلا نمیرفتم زیر آب انگار یه چیزی نگه داشته بود منو حتی تو خواب تعجب کرده بودم و میگفتم چه جالب من رو آبم و نمیرم زیر آب و تو خوابم میگفتم کاش میشد منم شنا میکردم و از یه آقایی پرسیدم که این دریاچه عمقش چقدره گفت 7 متر، گفت میتونی شنا کنی؟ گفتم بلد نیستم باید یاد بگیرم ، گفتم پس زود برم شنا یاد بگیرم و شنا کنم

تو خوابم هم به این فکر میکردم که میگفتم استاد عباس منش گفته باید مهارت هاتون بیشتر بکنید پس من یه مهارت جدید دیگه باید یاد بگیرم و اون هم شنا کردنه

همه اینا رو تو خواب میگفتم

بعد از روی آب انگار که یه پارچه هست مثلا اینجوری بگم انگار رو زمین یه رو فرشی پهن کرده باشی و بخوای رو فرشی رو برداری و زیر فرشو ببینی

برداشتم روی آبو و زیر آبو نگاه کردم و کمی سیاهی بود و کمی آبی تیره دیده نمیشد زیر آب ولی وقتی سرمو چرخوندم دیدم یه سمت دیگه اش یه شهر بزرگه و یکی یکی میدیدم یه اتوبوس و خونه و سمت راستم که نگاه کردم دیدم یه کشتی بزرگ هست جلوی یه جایی که مثل مسجده و گنبد و گلدسته داره

تو خواب انقدر محو تماشای اون کشتی شدم که گفتم مامان بیا زود ببین چه کشتی بزرگ و قشنگی بادبانای زیاد و بزرگی داشت و روش نوشته هایی بود که نمیتونستم بخونمشون

بعد از طلا بود هم کشتی هم اون مکانی که بزرگ و شبیه مسجد بود ولی با طلا بود و گنبد و گلدسته داشت

تو خواب گفتم چه جای قشنگی بعد هی یه صدایی بهم میگفت مهارتاتو بیشتر کن و شروع کن کاراتو

وقتی بیدار شدم و اولین چیزی که گفتم کشتی نجات بود

زود تو گوگل نوشتم دیدم کشتی نجات امام حسین و دقیقا همونجور که تو خواب دیده بودم جلو حرم یه کشتی بود که با فتوشاپ درست کرده بودن و عین همون رو تو خواب دیدم

وقتی عکسو دیدم گفتم خدای من یعنی باید حتما نقاشی جدید شروع کنم

چشم گفتم و ولی نمیدونستم چجوری باید شروع کنم که همون صدا گفت تو فقط شروع کن

انگار نقاشی شجره طیبه ،درخت پاکیزه ام که تازه تموم شد دقیقا بهم نقاشی جدید گفته شد تا شروع کنم

حتی به این فکر بودم که کارامو که نقاشیارو میکشم فروشش چجوریه و بارها خدا حرفای استاد عباس منش رو بهم یادآور کرد که تو حرکت کن وظیفه تو انجام بده و باوراتو تقویت کن و هیچی نگو

خدا بلده قسمت خودشو چجوری انجام بده و فروشش با خداست تو فقط کار کن و هیچی نگو و برای پول درآوردن تلاش کن و در کنارش باوراتو با استمرار تکرار کن

من از صبح کارامو انجام دادم و تمرین رنگ روغنم که سه هفته بود کار نکرده بودم به خاطر خارج شدن از مسیر

بار ها ذهنم گفت تو که نمیتونی درست محوش کنی یا حرفای دیگه

ولی من دیروز یاد گرفته بودم که باهاش حرف بزنم گفتم ببین الان بلد نیستم درست محو کنم

راست میگی

ولی من با تمرین و استمرار که میتونم حرفه ای تر از الانم بشم درسته ؟ و بعد هی استادمو الگو معرفی کردم یا نقاشای دیگه رو و گفتم ببین اونا تونستن

صد در صد منم میتونم

فقط باید امروز شروع کنم دو ساعت کار کنم

و کار کردم و تا اذان و افطار یه قسمتی رنگ کردم و رفتم برای مادر و داداشم نون گرفتم

وقتی برگشتم به یه پیج یه نقاش نگاه کردم که کاراش حرفه ای بود یه لحظه ذهنم خواست باز شروع کنه

دوباره گفتم نه اینجوری ببین که این پسر تو ده سال که تکاملش طی شده ،الان تو این جایگاهه و تحسینش میکنم و میدونم که شب و روز تمرکز کرده و تلاش کرده

پس الان من هم تمرکز کنم و تمرین کنم منم میتونم

بعد باز خواست بگه نقاشیای اون قشنگه انگار هی میخواد چیزی بگه ولی من براش یاد گرفتم دلیل منطقی بیارم

گفتم ببین ذهن من ، نقاشیای هر کس با توجه به خواسته اش از خدا و قرار گرفتن در مداری که هست بهش الهام میشه

پس نقاشیای من هم با توجه به مداری که الان هستم بهم گفته میشه و من باید اجراشون کنم تا بتونم به مدار های بالاتر برم و نقاشیای بالاتر رو خدا بهم بگه

و اینجوری دارم با ذهنم حرف میزنم و به قول استاد تو فایل مصاحبه با استاد قسمت 18 که دیروز نوشتم تو روز شمار 91 که چجوری کار کردم

و سعی میکنم که عجله ای در گوش دادن به فایل ها نداشته باشم و طبق گفته استاد پیش برم

که استاد میگفت با پیدا کردن الگو و حرف زدن و … ذهنتون رو قانع کنین و باور پذیرش کنین و منطقی بشه

این درس رو دیروز یاد گرفتم و امروز هی تکرار میکردم و عمل میکردم خیلی جواب میده واقعا ذهن ساکت میشه زود زود

خداروشکر میکنم که کمکم میکنه تا درسامو یاد بگیرم

برای تک تکتون بی نهایت ثروت و شادی و سلامتی و آرامش و عشق و سعادت در دنیا و آخرت میخوام از خدا