سفری رویایی پر از درس و آگاهی و رشد و تجربه کردن و لذت بردن و دیدن عظمت و شکوه و زیبایی بی نهایت خداوند درک قدرت و توانایی و ثروت جاری خداوند
آلاباما با شعار هیچ جا خونه خود آدم نمیشه و پرچم برافراشته این ایالت کنار پرچم آمریکا نمادی از عشق مردم به شکوه و قدرت این کشور جاده ای مثل همیشه تمیز و زیبا و پر از درختهای سرسبز کنار جاده ویزیتور سنتر که در ابتدای ورود به هر ایالتی هست و بروشور و اطلاعات عالی از زیباییهای هر ایالت آماده شده و در اختیار مردم قرار گرفته محیطی تمیز و آروم و زیبا که دختری زیبا در آرامش روی نیمکت دراز کشیده بود پلی باشکوه و زیبا با طراحی بینظیر اسمون آبی و صاف و زیبا خدایا شکرت چشمم لایق دیدن زیبایی ها شد
مریم جانم تحسین برانگیز هستید چه زیبا و با عزت نفس بدون هیچ گونه نگرانی صادقانه از اینهمه تغییرات عالی و مثبتی که داشتید گفتید چقدررررر مهمه که این تغییرات مثبت رو ببینی تحسین کنی خودتو و به این رشد ادامه بدی تغییرات مثبتی که رشد به همراه داره رفتن به مدار بالاتری از آزادی و خوشبختی رو به همراه داره
واقعا چرا باید زندگی پیچیده باشه ؟چطور میشه راحت تر و آزادتر و رهاتر زندگی کرد ؟
باید با تمام وجود خواهان تغییر و رشد باشی تا هدایت بشی اون هم قدم به قدم آروم و آهسته اما پیوسته و متوالی
استاد جان سپاسگزارم که دوره ارزشمند احساس لیاقت رو آماده کردید و چه پاشنه آشیل اساسی هست برای دریافتن نکردن نعمتها و موهبتهای جاری خداوند از خداوند میخوام که منو لایق کنه تا در مدار خرید و دریافت این آگاهیهای خالص و ناب شما از این باور مهم دریافت و در وجودم نهادینه بشه الهی آمین خدایا خودت برام این دوره رو بخر
نکته مهم دیگه تو این فایل استاد جان تعهد صددرصد شما استاد جان برای عمل به قوانین هست اینکه تو سفری که به کویر مرنجاب با مریم جان داشتید با تمام سوالاتی که تو ذهنت بود که چرا مریم جان انقدر لوازم آرایش با خودشون آوردند ولی شما سکوت کردید نخواستید که عزیز دلتون رو قانع کنید جور دیگه ای باشه اجازه دادید در مدار بالاتر با تغییر خود خواسته مریم جان تغییر کنند و این رهایی شما باعث شد مریم جانم تو همون سفر تغییرات رو شروع کنه و ادامه بده تا به این حد از رشد و راحتی و آزادی و و انعطاف پذیری برسند چقدر این واکنش شما استاد جان درس داره
سفر باید یه سری ویژگی ها داشته باشه نه فقط رفتن به یه هتل و رستوران از قبل مشخص شده باید آزاد و رها سفری رو با هدایت خدا داشته باشی ویژگی این سفر باید راحتی و آزادی بیشتر کنجکاوی و یادگیری بیشتر ،حل چالشهای سفر ،تجربه کردن لذت بردن رشد کردن و رفتن به مدار بالاتری از رشد باشه ،به صلح رسیدن و عاشق خودت و جهان اطرافت بودن باشه،زمان گذاشتن برای تجربه کردن خودت و خودشناسی خودت باشه این سفر اون سفری هست که من رو رشد میده شخصیت من رشد میکنه تو چالشهای سفر تو میتونی به ظرفیت خودت پی ببری و فرد همراه خودت رو هم میتونی بهتر و بیشتر بشناسی و درک کنی
مریم جانم این تغییرات شما همه تغییرات مثبتی هستی که مدتهاست در من هم ایجاد شده نرم و مخملی و آروم با جریان الهی رها و تسلیم پیش میرم فارغ از نظر و قضاوت دیگران راحت گیر و منعطف تر شدم احساس لیاقتم درونی تر شده اولویت خودم راحتی و آزادی خودم شده و به همون نسبت زندگیم زیباتر شده ولی لازمه که این تغییرات مثبت رو ببینم هر روز تایید و تحسین کنم ازش به سادگی نگذرم و سپاسگزار خداوندم باشم تا توجه من به این ویژگیهای مثبت منو به مدار بالاتری از رشد ببره
استاد جان چه ثروتی رو خدا به شما داده مریم جانم پاداش خداوند به خاطر این همه رشد و گسترشی هست که در مسیر توحید در این جهان خلق کردید
- نمایش با مدیاپلیر پیشرفته
- فایل تصویری سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 194534MB35 دقیقه
سلامِ مجدد همراه با عشق فراوان به فاطمه جانم و همه ی اعضای خانواده ی دوست داشتنی ام.
به به از این سوالاتِ عالی که نوشتی:
حواسم باشه ارزش و هویت خودم رو در گرو چی میدونم؟
آیا من بدون معیار های جامعه خودم ارزشمند میدونم
آیا من برای تایید بیرونی تلاش میکنم یا صرفا برای اینکه از این کار لذت میبرم و تفریح میکنم و زیبایی بیشتر تحسین میکنم؟
آیا وقتی از دید خودم همه چی خوبه ،منتظر تایید بیرونیم و اگه اون تایید نگیرم ،احساسم نسبت به خودم عوض میشه؟
یا برای جلب توجه بیشتر ،غلیظ تر آرایش میکنم و بیشتر عمل میکنم؟
احسنت به درایتت…
من خیلی خیلی کم آرایش میکردم و میکنم، به عبارتی بیشتر در مهمونی یا عروسی، در حالتِ عادی خودم راحتم ساده و ساده و نچرالِ خودم باشم و هیچی نزنم به صورتم.
به لطف خدا تو این زمینه صلحِ بسیار عالی با خودم دارم و قضاوت مردم خیلی خیلی خیلی خیلی کم میاد بالا برام…
من خودم اینطوری راحت ترم…
یادمه اوایل ازدواج، برام جذاب شده بود آرایش کردن، مخصوصا حس میکنم میخواستیم بریم خونه مادرشوهرم با آرایش میرفتم، چون ایشون وقتی با آرایش منو میدید تحسین میکرد…
که دیدم انگار داره برام تولیدِ اجبار میکنه تو ذهنم که با آرایش برو، اینطوری بهتر به نظر میرسی…
که متوجه شدم نه سمانه خانم، این من نیستم، من فقط هر وقت خودم دلم میخواد آرایش میکنم، وقتی بهم حس خوب میده از درونم، نه وقتیکه بخوام توجه و تحسین دیگران رو جذب کنم…
مدتهاست، ماه هاست آرایشی ندارم، اگه لاک میزنم چون خودم دلم میخواد، برای دل خودمه، اگه رژ میزنم به خاطر دل خودمه نه دیگران…
خلاصه که وقتی مریم جون از آرایش گفت، یاد خودم افتادم تو اون مواقع به شدت کمی که به دلیل زیبا دیده تر شدن پیش چشم دیگران آرایش کردم…
خدا رو شکر غالبِ عمر من، با خودش در صلح بوده با صورتِ طبیعی سمانه.
همه زیبا هستن، زیباییِ حقیقی از درون میاد روی چهره، با اخلاقِ خوب ظاهر میشه…
موهام داره رشد میکنه و متوجه تغییر حالتش شدم، اینم زیباست به قول یکی از بچه ها که امروز تو کامنت نوشته بود.
الان یاد یه چالشِ خفن با خودم افتادم پارسال:
پارسال تولد برادرزاده ی همسرم، که هم خانواده همسرم دعوت بودیم هم خانواده ی جاریِ نازنینم، با خودم گفتگو کردم سمانه امشب تولده و با توجه به پیشینه ی آدم های نازنینِ اون جمع میدونستم همه آرایش میکنن میان تولد…
سمانه تو چی؟
اول گفتم خب ضایع هست که بی آرایش برم مهمونیِ تولد با اون همه آدم…
بعد سمانه ی با صلح درون گفت نه اگه انتخاب خودته آرایش کن نه به خاطرِ جمع…
دیدم نه، انتخاب من نیست، من هر چی ساده تر راحت ترم…
با همه ی نجواها و ترس از قضاوت دیگران که باهام بود به لطف خدا با شجاعت بدون آرایش رفتم و لذت بردم…
خیلی به خودم افتخار کردم…
که مدارم بالاتر رفت…
اونجا نجوا میگفت آرایش میکردی بهتر نبود؟
گفتم نه، ممنون، راحتم…
عکس هم گرفتم…
خداروشکر که تو این موارد راحتم با خودم و صورتم و لباس هام.
چقدر برات خوشحالم که رفتی تو دل تجربه های جدید…
معلوم نیست چی به چیه و قراره از چه مسیری بری جلو
اما قشنگ معلومه تو مسیری هستی که تجربه کنی.
شاید چیزی که خودت فکر میکنی
شاید چیزهای متفاوت اما مناسب برای تو…
خدا میدونه
خودش بلده هدایتت کنه
نترس
چیزی نیست
خودش میگه چی به چیه، تو فقط آروم باش و هر کاری هدایت شدی به انجامش لذت ببر، تو مسیر حرکت کن به بقیه اش کاری نداشته باش…
من نمیگم فاطمه جان….
حسم میگه اینارو بنویسم…
ماچ به روی ماهِ توحیدی و شجاعت.
الهی شکر برای نعمتِ سپاس گزاری، برای نعمتِ حسِ خوب.
سلام نجمه جانِ قشنگ و ارزشمند.
بی نهایت لذت بردم از خوندنِ کامنتت.
چقدر زیبا و شجاعانه خودت رو در مورد آرایش کردن و دلیلش، تحلیل کردی.
بسیار تحسینت میکنم برای عشقی که به خودت میدی، خودتو تو اینه میبینی و به خودت مهربونی میکنی…
منم برای تمرینِ محبت به خودم، تحسین کردن خودمو مدتیه آغاز کردم…
در ظاهر ساده است ولی چون این کار رو در حق خودمون نکردیم، کاملا باید آروم و تکاملی جلو بریم که بهتر و بهتر بشیم درونش…
وای منم اول خودمو کم تو اینه میدیدم. یعنی نگاهم رو میدزدیدم، یه طوری انگار حتی از خودمم خجالت میکشم که ببینم تو اینه خودمو…
حالا کمی بهتر شدم…
صورتم، بدنم هر طور باشه نگاهش میکنم قربون صدقه اش میرم…
یکی از دلایلی که صلح درونم بهتر شده، همین تمرین توجه و تحسین و احترام به خودمه…
هر وقت خودم به خودم احترام میذارم، از بیرون هم احترام دریافت میکنم نسبت به سمانه جان.
مرسی که این کامنتِ عالی رو نوشتی عزیزم.
بهترینها برات نجمه جانم.
الهی شکرت که احترام بهتر و بیشتری به خودم میذارم.
سلام به آقا احسانِ نازنینِ توحیدیِ مقدم
آقا چی نوشتی…
قلبم زیر و رو شد با گفتگوهای نابِ بینِ خدا و شما.
نوشِ جونتون این لحظه های ناب، این حس های زلال و شفاف.
قلبم گشوده شد با این قسمت:
برا اینکه حتی اگر 1% هم ممکن باشه که آرامش و ایمان تو رو ببینه فضا داشته باشه که انتخاب کنه، به یاد بیاره که هرکسی که به یاد خدا باشه قلبش آروم میشه، پس بذار اگر 1% هم احتمالش باشه که قلبش با کلام تو آروم بشه و به یاد من بیفته فرصت داشته باشه.
یعنی هر چقدر هم تو گمراهی باشیم، خدا همچنان به ما امید داره…
صد بار اگر توبه شکستی بازآ
یا این قسمت:
اگر قرار بود کار کنی همین یه دونه رو برای خودت پیراهن عثمان میکردی و با تمام وجود ازم میخواستی که زندگی تو رو هم بهشتی کنم.
انقدر واضح و شفاف…
هر خواسته ای میتونه تو این قسمت قرار بگیره.
خدایا شکرت خوندنِ این کامنت رو، روزیِ من کردی امروز.
ممنونم که به حس تون گوش کردین و نوشتین آقا احسان…
این کامنت، مصداقِ بارزِ باید پارو نزد وا داد هست، اما گاهی درکش برام ساده نیست، از خدا میخوام منو آسان کنه بر آسانی ها، آسان کنه برای درک بهتر آگاهی ها و عمل بهشون.
همگی، در پناهِ رب العالمینِ نازنین و مهربانم باشیم و زندگیِ دنیا و آخرتمون سراسر نور باشه و آرامش و برکت و ثروت.
الهی شکرت برای دونه به دونه روزی های حساب و غیر حساب فراوانی که هر لحظه میفرستی برام.
سلام الهامِ نازنین.
کیف کردم که انقدر قشنگ از آران و بیدگل نوشتی، از ثروت و خلقِ پول نوشتی، از ایده های خلق ثروت نوشتی که مردم از طریقش دارن درآمد کسب میکنن بسیار شریف و با عزت و زیبا.
نوشِ جان شما و همه ی هم شهری های نازنینتون.
پدرشوهرم که از سمتِ پدری، اهل روستایی نزدیک مشهد اردهال هستن، به عنوان جاذبه ی گردشگریِ اون مناطق، از کویر مرنجاب چند بار یاد کردن و امیدوارم به زودی های زود بریم…
دفعه پیش ما رو بردن محلات که برام جالب بود.
کشفِ جاهای جدیدی که تا حالا نرفتم و ندیدم برام جذابه.
خدا رو شکر برای این جهانِ سراسر شگفتی، اومدم بنویسم ایرانِ سراسر زیبایی، دیدم نه همه جا زیباست، مثلاً این همه قشنگی رو تو آمریکا دیدم به واسطه فایلهایِ عالیِ سفر به دور آمریکای استاد جان.
ممنونم از همت و تلاش مریم جان و استاد جان برای به اشتراک گذاریِ این فایلهای ناب.
هر روستا، شهر، کشور، قاره ای که زندگی کنیم فرق نمیکنه، آسمان همین رنگه، همه جا قشنگی هست، یکی میگه سوئیس خیلی جذابه من میگم تصاویر و ویدئوهایی از لرستان به صورت مستند دیدم که دیوانه شدم…
پس فرق نمیکنه کجا باشم، بهتره چطور دیدنِ زیبایی ها رو تمرین کنم، تا زیبایی ها از همونجایی که هستم برام قابلِ مشاهده شن یعنی دسترسیم بهشون باز شه وگرنه هر جا که باشیم، حتما قشنگی هم هست، چون همه جا ملک خداونده و همه ی جهانِ خداوند سراسر زیباییه و شگفتی.
الهام جان مرسی با کامنت عالی و متن بسیار قشنگت بهم انگیزه دادی بنویسم.
الهی شکر برای همه ی قشنگی های کلِ جهانِ خداوند.
راستی، الهام جان به شدت تبریک میگم بهت و تحسینت میکنم به دلیلِ نگاهِ زیبا بین ت، اینکه توجه میکنی به زیبایی ها و نکات مثبت، اینکه انقدر قشنگ اصل رو درک کردی و تو کامنتت نوشتی، اینکه فراوانی ها رو به عالی ترین شکلِ ممکن شناسایی کردی و نوشتی تو کامنتت…
میبوسمت الهام عزیز از آران و بیدگلِ دلبر و زیبا.
بهترین ها برای تو و همه مون.
در پناهِ رب العالمینِ نازنینم باشیم همگی.
الهی شکر برای خوندنِ این کامنتِ حال خوب کنِ جذاب. الهی شکر برای نوشتنِ این کامنتِ دلی
سلام سحر جانِ جانان.
اینکه میگی با اعضای سایت عین دخترخاله پسرخاله ایم رو منم خیلی حس می کنم.
قبلا که میخوندم خانواده ی صمیمیِ عباس منش هیچ درکی نداشتم روش…
حتی تو نظرم لوس بازی هم بود، که چی شه؟ یعنی چی؟ اینجا همه غریبه هستن! فقط هم غیر حضوری ارتباط داریم.
خانواده یعنی فقط خانواده ی خودم و بستگانم…
و اما گذشت و گذشت و گذشت…
شروع کردم متمرکزتر و روزانه، کامنت خوندن و کامنت نوشتن…
چی شد؟ معجزه شد…
یهو نه، کم کم خودمم وارد خانواده صمیمیِ عباس منش شدم و خوشحال از اینکه کم کم دارم بچه ها رو بهتر میشناسم از طریقِ کامنتهاشون…
کامنتها آدمو مستقیم وصل میکنن به قلبِ بچه های سایت.
یه طوری شدم که اگه کامنتی از دوستام نبینم دلم تنگ میشه براشون، خودم میرم تو پروفایلشون و کامنتهای آخرشون رو باز میکنم و میخونم.
بعد تو تکامل، رسیدم به مرحله ای که ایمیلم رو اکتیو کنم روی کامنتهای بچه های سایت که باهاشون پیوند قلبی برقرار کردم.
اینطوری ایمیلم همیشه پره از کامنتهای آدم های عزیزِ دلم، خانم و آقا هم دیگه برام فرق نداره، همه از اعضای خانواده ام شدن…
مثلا میشه دلِ آدم برای کامنتهای حمید آقای حنیف، آقا اسداللهِ نازنین، آقا احسانِ گلِ گلاب، داداشم آقا رضای احمدی، سید جانمون سید علی خوشدل و سید عظیم و … تنگ نشه؟؟
یا اینکه مگه میشه دلم پر نزنه واسه خوندنِ کامنتهایِ وجیهه جانم، رضوان جانم، سعیده های نازنینم (شهریاری و رضایی)، فاطمه جانم، یاسمن جانِ قشنگِ زمانی، نفیسه جانم، زهرا جانِ نظام الدینی و شونصدتا دوستِ نابِ توحیدیِ دیگه ام تو سایت…
سحر جان بار اول که خوندم کامنتت رو خیلی خوشم اومد، ولی اون لحظه دسترسی ام باز نشد که پاسخ بنویسم برات، ولی الان باز شد و خوشحالم از اینکه برات بنویسم و بگم منم عاشقِ این خانواده ی گرم و صمیمی هستم و یه چیزی تو زندگیم گم میشه اگه حتی یه روز نیام تو سایت…
شده یکی دو روز کامنت نتونسته باشم بنویسم، اما اومدم تو سایت و کامنت خوندم، فایل دیدم و شنیدم…
به نوعی این سایت خوراکِ روحِ منه…
اینجا خونه ی روحِ منه…
اومدم بگم خونه ی دوم منه، دیدم نه، این توصیفِ کاملی از این سایت نیست…
اینجا خونه ی روحِ منه…
چه لحظاتِ نابی دارم اینجا.
چقدر خودمم و به خودم نزدیکترم اینجا.
چقدر بین این اعضای خانواده ی صمیمی، احساس امنیت، شادی، استقلال، برکت و نعمت دارم.
بی نهایت سپاس گزار خدا هستم که دستِ نازنینش رو آورد تو زندگیم.
استاد عباس منشِ نازنینم رو.
مریم جانِ قشنگمو.
این سایتِ توحیدی با همه ی اعضای شریفش رو…
اگه زمانی حالِ من ناخوشه، فرکانسم میزون نیست تو سایت، با کامنتهای بچه ها ارتباط برقرار نمیکنم، یه جایی خودم نشتیِ انرژی و ورودی داشتم، وگرنه من تو سایت نور دیدم و دریافت کردم همیشه.
استاد برای من عینِ داداشه، دوسته، خیلی محترم هست برام، مریم جان هم عینِ آبجی هامه …
همه کنار هم هستیم به واسطه فرکانس و مدارِ مشترکمون.
همه دور هم اینجاییم به واسطه ی مدارِ توحید.
خدا رو خیلی شاکرم برای این کلبه ی نورانی و توحیدی که سعادت داشتم و دارم به لطف خدا هر وقت دلم خواست، به راحتی، به آسانی بیام داخلش، نور بردارم و استفاده کنم و لذت ببرم، درِ این کلبه همیشه بازه و خوشحالم و سپاس گزار که دسترسیم بهش باز شده مدتهاست…
قبلا اصلا کامنت نمیذاشتم، فکر میکنم مطالعه و نوشتن کامنت به صورت روزانه از اواخر پارسال یا اوایل امسال شروع شده، چقدر خوشحالم که دسترسیم به این قسمتِ نورانیِ سایت هم باز شد.
این روزیِ غیر حسابِ خداوند برای منه، که خیلی هم تپل مپله و تمومی هم نداره، فراوانی رو میشه دقیقا تو همین سایت دید به چشم و حس کرد با قلب.
صبح یه پاسخ داشتم از ناعمه ی عزیزم، که نوشته بود کامنتهامو میخونه و اینطوریه که پاسخ هام خودش مثل کامنتهای مستقل هست…
دیدم بله، خوشحال شدم از درکِ ناعمه جان، چون اعتبارش از من نیست که بخوام فخر بفروشم یا غرور منو بگیره راحت میگم:
چند وقت قبل فکر می کردم کامنتهای پاسخ به دوستان، کمتر دیده و خونده میشه…
پس بهتر نیست کامنتهامو مستقل بنویسم و نه در حالتِ پاسخ که بهتر دیده و خونده شن؟
(این نگاهِ سمانه ی دچارِ شرک بود و هست.)
همونجا سمانه توحیدی وارد عمل شد که همینجا جا داره ببوسمش و بگم دمت گرم دخترِ توحیدیِ باصفای من (ایموجیِ ماچ به کله ات دختر):
خیر عزیزم، یادته یه جایی از فایلهای استاد بود اگه درست یادم مونده باشه میگفتن هر کی تو مدارش باشه میبینه این کامنت رو، یادآوری میکنم بهت سمانه جان، اینجا دلخواه من و تو نیست که مهمه، مدار هست که باعثِ دیده شدن یا نشدن یه کامنت، یه فایل، پاسخِ دوستان و … میشه.
عشقم، وابسته نباش به اینکه کامنتت دیده شه، مطرح شه، بیاد بالا و …
هر وقت، وقتش باشه، آماده شی، خودش میاد بالا نیازی نیست تو کاری بکنی و تمهیداتِ خاصی بیندیشی تا به این آرزوت برسی…
تو فقط خودت باش، قلبی و هدایتی بنویس، لاجرم کامنتها خودشون جلوه گر میشن جلوی دید
بعدشم دیده شدن اهمیت نداره، فهمیدن و درک کردنه که برای تو ارزش میاره، نتایجتو بهبود میده.
البته که من انسانم و علاقه دارم به دیده شدن و تحسین شدن، بگیم نه، دروغ گفتیم به خودمون.
اما سعی میکنم کنترل کنم ذهنمو وقتی که داره واردِ تحسین طلبی یا تایید طلبی میشه، که از اصل خارج نشم…
پس سمانه جون بیا و به رسمِ سپاس گزاری از پیام هایی که دوستات تو سایت مینویسن و تو رو شگفت زده میکنن، بهت روزیِ معنوی میدن، براشون پاسخ بذار حتما، نمیگم پاسخِ فرمالیته یا زورکی بنویس براشون، با قلبت بنویس، کوتاهی یا بلندی کامنتت هم اصل نیست، اصل قلبته که تو کامنت داره صحبت میکنه.
و البته که خودِ خدا میگه من مینویسم، هر چی خیر هست اعتبارش از اللهِ یکتاست، من هیچ همه او…
و اینکه همین عادتِ شایسته ی پاسخ نوشتن برای محبت دوستانی که کامنت مستقل مینویسن یا پاسخ برای من میذارن رو از دو تا دوستای نابم در این سایت یاد گرفتم مخصوص و الگوبرداری کردم:
از سعیده شهریاریِ نازنینم که دلم حسابی براش تنگ شده.
و حمید اقایِ حنیفِ نازنین و بزرگوار….
همین الان دلم برای حنیفِ اتشنشانِ موحدِ اطلاعات بالایِ سایت هم تنگ شد :)
کاملا استعداد و پتانسیلشو دارم دلم یهو برای همه ی بچه ها تنگ شه :)))))
مثلا همین الان به یادِ یاسمن جانِ خندانم افتادم و مامانِ نازنینش خانم سلیمی جان، و البته خواهران عزیزِ این تیمِ موحد، نسیم جان و سمیه جان.
خب مگه میشه یاد ماهان جانِ بختیاری نیوفتم که تو سن کم انقدر عالی داره رشد میکنه؟
خلاصه سحر جان، باعث شدی یه صله رحمِ تپل داشته باشم با دوستانِ نابِ موحدم در این سایت.
خیلیای دیگه هم هستن میدونم اما تا جایی که الان ذهنم کمکم کنه اسماشونو نوشتم.
خب وقتی اسم وجیهه جانم میاد، طبیعتا عرض ارادت به آقا حبیبِ بزرگوار، همسرِ نازنینِ وجیهه جان هم دارم.
راستی آقا اسدالله تا یادمه بگم، چقدر از اعتماد به نفس و عزت نفسِ شینا جان خوشم اومد تو کامنتی که نوشته بودین تو بالکن رفته و گفته کسی نیاد، میخواد با خدا گفتگو کنه…
ماچ بهش، سلام گرم منو به شینا و همسرِ نازنینتون برسونین.
الان یادِ عارفه جان افتادم که مشهده، نمیدونم هنوز هست یا برگشته، هر کجا هست خدایا به سلامت دارش…
یه نکته دیگه:
سمانه در وضعیتِ کنونی اش تو مدارِ بعضی دوستان و اگاهی ها هست، بعضی ها خیر…
اصلا معنی خوب بودن یا نبودن نمیده، فقط معنی اش اینه به هر دلیلی فعلا تو مدار هم نیستیم…
همین.
برای همه مون، آرزو میکنم در پناهِ رب العالمین باشیم همیشه.
الهی شکر برای دوستانِ نابِ هم فرکانسِ توحیدیم در این سایتِ نورانی.
سلام سحر جانم.
کامنتت عین عسل شیرین بود و هست. خیلی چسبید.
مرسی که برام نوشتی.
ممنونم از عشقی که بهم هدیه دادی، دونه به دونه ی کلماتت لبخند آورد روی صورتم.
مرسی که انقدر خوش اخلاق و مهربونی.
در مورد این قسمت:
خوشم میاد که بچه ها به هم میگن عاشقتم یا دوست دارم یا عزیزم چون احساس همشون ناب و پاکِ
یادمه قبلا خودم گاردِ مذهبی و متعصبانه ای داشتم، یه بار مختصر تو یه کامنتی نوشتم:
اینطوری بودم که حتی راحت نبودم تو صورتِ یه نامحرم درست نگاه کنم چه برسه به گفتگو…
فکر میکردم جیزه…
اصولا ایراد داره چشم تو چشم شدن با نامحرم و گفتگو…
نشون به اون نشون که دیدی تو سریال ها شخصیت خانم یا آقای مذهبی، سرش پایینه وفتی با یه نامحرم صحبت میکنه!
خب منم پرورش یافته اون نسل و تربیت، دقیقا شدم همونی که تو تلویزیون میدیدم یا تو خونه و مدرسه میگفتن بهم…
دوستی با جنس مخالف که دیگه هیچی، جزو بزرگترین گناهانِ ذهنِ من محسوب میشد!
چرا؟
چون اینطوری یاد گرفته بودم که دوستی با جنس مخالف تهش رابطه ناشایست هست و منم که تِمِ مذهبی داشتم و تازه خوشمم میومد از عقایدم، رنگِ یه دونه پسر هم ندیدم تا زمانِ ازدواجم…
خودمم زیاد دنبال دوست شدن و … نبودم، یعنی کنجکاوِ رابطه های دوستانه دختر و پسر نبودم…
و زمانِ ازدواج خداوند از فضلش مردی رو وارد زندگیم کرد که بسیار بسیار با شخصیته، مهربونه.
جالبه اوایل برخی اختلاف نظرهامون سر مسائل مذهبی اعتقادی بود و من حتی میترسیدم چرا انقدر تفاوتِ نگاه داریم…
بعدا کم کم خودم مسیرم از گذشته ام فاصله گرفتم و دیدم نه بابا طور دیگه ای هم میشه نگاه کرد به جهان که ساده تر باشه، شیرین تر باشه، اسان تر باشه، حالِ ادم بهتر باشه، امنیت و ارامش بهتر و بیشتری رو تجربه کرد، روابط بهتری داشت و …
هنوز آقایون آقا هستن و منم که همون خانم، پس چرا الان نگاهم بهشون توام با احترام، شجاعت و جسارته و راحت تر سلام و احوالپرسی میکنم، گفتگو میکنم و …؟
چون متوجه شدم نگاهِ خودم مسموم بود به خاطر باورهام.
میترسیدم که اگه گفتگو کنم آسیب میبینم…
ببین این آموزش های غلط با تک تکِ ما چه کرده، چه آسیب هایی بهمون زده.
خدا رو بی نهایت شاکرم که با توجه به زیبایی ها و نکات مثبت رفتم تو مدارِ امنیت، ارامش، شادی، ارتباطِ خوب، خوشرویی، مهربونی…
همه شون رو از خدا دارم، اعتبار تک تک بهبودها و شیرینی های زندگیم از اللهِ یکتاست…
اینکه الان متوجه شدم جنسیتی نگاه نکنم، خانم و آقا بنده های خدا هستن، من هر طوری نگاه کنم برای من همون میشه، اگه بترسم از آدما، آدم ها برام ترسناک و آسیب زننده میشن.
اگه با نگاه زیبا ببینم بنده های خدا رو، مخلوقاتِ خدا رو برام زیبا میشن…
این باور تو مدارِ امنیت، معجزه کرد برام:
من تو مدار امنیت هستم، و به خوبی ها دسترسی دارم، نازیبایی و عدم امنیت و آسیب اصلا به من دسترسی ندارن که خطری متوجهم بشه.
و باور توحیدیِ محشر که خدا بهم هدیه دادتش:
در محضرِ خدا همه چیز شفاف، روشن، امن و زیباست
مگه میشه این باور، نهادینه بشه تو آدم و آدم بترسه؟؟؟؟
خیر.
خلاصه که سحر جان، وقتی ما فارغ از جنسیت به آدمها نگاه کنیم فکر کنیم، روحِ پاکشون رو ببینیم، برای ما پاک و خالص هستن.
اگه قبلا میترسیدم، از ناآگاهی های خودم بوده، از طرزِ فکر و باورهای معیوب خودم بوده.
وگرنه سمانه، همون سمانه است.
با یه تفاوت.
طرزِ فکرم عوض شده، باورهام تکون خوردن، زلزله اومده تو باورهای گذشته ام، خونه تکونی کردم، یه سری هاشونو نگهداشتم، یه سری رو گذاشتم تو مشمای زباله فرستادم برن دنبالِ کار و زندگیشون.
خیلی خوشحال میشم سایت جای خودشو تو خانواده ها باز کرده و میکنه، مثل شما و همسر محترمت، وجیهه جان و همسرشون، همینطور سید علی جانِ خوشدل و عادله جان، آقا اسدالله و خانواده شون، عارفه جانم و دوقلوهای نازنینش، خانم سلیمی جان و سه تا دختر گلشون یاسمن جان نسیم جان سمیه جان، و خیلی های دیگه من جمله خودم و همسرم و مادرم.
البته که رشد از تک تک ما به صورت انفرادی شروع میشه، اگه هم مسیر باشیم میوفتیم تو یه جاده…
من روی خودم کار میکنم، مابقی اش با خداوند که جهانش رو برای من زیبا میبینه.
خدا رو شکر برای برکتِ سایت و استاد عباس منش نازنینم و مریم جون.
خدا رو شکر که هم استاد هم مریم جون به عنوان الگوهای ناب تو همه ی زمینه ها، تو زندگیم هستن.
از دیروز شروع کردیم با همسرم سفر به دور امریکا رو از اول ببینیم، خیلی جالبه که جفتمون همزمان توجه میکنیم به زیبایی ها از طریقِ این سریالِ عالی.
ممنونم برای تحسین هات و فرکانس نورانی و زیبات سحرِ عزیزم.
برات در دنیا و آخرت نور و سلامتی و ثروت و آرامش میخوام از رب العالمینِ قشنگم، برای همه مون میخوام.
به قول یاسمن جونم ماچ و بغل و قلب فراوان از سمانه جان به سحر جانِ خوش نیت و خوش بیان.
به یه درک جدید رسیدم همین امروز که انگار دریچه ای از نور برام باز کرد، در رابطه با نحوه ی سپاس گزاری:
اینکه میگم الهی شکرت که الان دارم پیاده روی میکنم.
میدونی کدوم قسمت اصله؟
الان
من طیِ شناساییِ باگی در خودم متوجه شدم الان رو به اندازه کافی مهم نمیدونم، ارج نمیذارم براش، مچِ افکارم رو که میگیرم یهو میبینم یا تو گذشته سیر میکنم و موفقیتام و الانم میشه حسرت، یا به آینده فکر میکنم و ترس هاش و ندانسته هاش….
امروز ذوق مرگ شدم صبح خدا بهم گفت و درک کردم که بگم الهی شکر که الان….
فکر کن…
یه دنیا نعمت دارم همین الان…
الهی شکرت که الان کامنتِ پر مهر سحر جان رو خوندم.
الهی شکرت که الان به لطف خودت دارم کامنت مینویسم برای سحر جان.
الهی شکرت که الان آرامش دارم و حالم خوبه.
الهی شکرت که الان ساعت هوشمندمو زدم شارژ شه.
الهی شکر اومدم سایت دیدم نقطه آبی دارم و 4 تا پاسخ از دوستان نابم
و ….
الهی شکرت برای هدیه هات که از طریق پاسخِ محبت انگیز بچه ها بهم، به دستم میرسونی همیشه.
سلام الهام جان.
برای بولد کردن نوشته، هم ابتدا و هم انتهاش دو ستاره بذار.
برای کج کردن نوشته هم ابتدا و هم انتهاش یک ستاره بذار.
برات بهترینهارو آرزو میکنم.
ماچ به رویِ ماهت عزیزم.
جا داره تشکر ویژه کنم از آقا ابراهیمِ عزیز و خانم فرهادی و استاد جان و مریم جان، برای اطلاع رسانی های فنی و راهنمایی های عالی داخلِ سایت برای قسمتهای متنوعِ سایت.
الهی شکرت برای سایتِ همه چیز تمومه tasvirkhani.com
سلام به سحرِ قشنگ و باصفا و نازنینم.
خوشحال شدم از اینکه نقطه ی آبی رو دیدم، و پیامِ پر مهرت به دستم رسید.
ازت ممنونم که برام با مهر نوشتی، ممنونم برای تحسین هات، ممنونم برای حسِ خوبی که منتقل کردی بهم.
میدونی من فکر میکنم هر پاسخی از دوستان، یه هدیه است برای من، ممنونم برای تک تکِ هدیه هایی که از سایت دریافت کردم.
همسرم عضو سایت هستن، فایلها رو پیگیری میکنن ولی کامنت نمینویسن.
مامانم هم تو سایت نیستن، فایلها رو تو فلش دارن و گوش میدن.
اینطوریه که از خانواده من 3 نفر با استاد جان و فایلهای عالی شون آشنا هستن و پیگیرن.
خدارو شکر که خدا خودش آگاهی ها رو میندازه به قلبمون، بعد تک تک ما مینویسیم تو کامنت هامون.
چون اعتبارِ کامنتهای آگاهی بخش، از اللهِ یکتاست، به قلبِ تک تک ما میشینه و تاثیر میذاره.
من خوشحالم که خدا بهم میگه و من تایپ میکنم و نکات مهم برای همه مون مخصوصاً خودم یادآوری و تکرار میشه.
من عاشقِ این دعایی هستم که نوشتی:
خدایا من به هر خیری که از جانب تو برسه فقیرم
الان دارم اهنگِ یا رب، اقای حمید هیراد، رو گوش میدم…
چقدر جذابه وقتی میگه:
یارم آخر ز غم عشق تو دیوانه شدم…
…
این جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش است، این جهان بی من مباشو آن جهان بی من مرو
مونسِ شب های دل زارم، ای که تو شدی همه دار و ندارم، یا رب یا رب یا رب یا رب
مرهم قلب و دل بی قرارم، ای که تو شدی همه دار و ندارم، یا رب یا رب یا رب یا رب
یا رب ای دل عشق تو صبر و ثباتم میدهد، عطر ِتو وقتِ سحر از غصه نجاتم میدهد
یا رب امشب برایم نمِ باران بنویس، دو سه شب پرسه زدن توی خیابان بنویس
مرسی که برام نوشتی سحر جانم.
بهترین ها نصیبِ قلبِ مهربونت.
در کنار همسر محترمت و عزیزانت شاد باشی و سعادتمند و ثروتمند.
همگی، در پناهِ رب العالمینِ قشنگم باشیم.
الهی شکرت برای تمامِ آهنگها و موسیقی ها و شعرهایی که میشنوم و منو یادِ تو میندازه.
سلام به نفیسه جانم و همسر محترمِ توحیدی تون.
سلام به همه بچه های گل و بلبلِ سایت.
چقدر قشنگ نوشتی، کیف کردم، هر وقت این مثال های توحیدی رو میشنوم باورهام محکمتر میشن.
نفیسه جان منم همین قضیه رو روی یه چیزِ دیگه تست کردم تو زندگیم، گفتم خدایا تو که به فلانی در فلان شرایط x رو دادی، من x رو از تو میخوام، تو بلدی، فقط کارِ خودته…
من نمیدونم، بلد هم نیستم، تو بلدی…
امروز صبح، یه نشانه ی فوقِ جذاب دریافت کردم با یه تماسِ تلفنی، برای خواسته ی x ام…
نمیدونم چطوری، چه زمانی…
اما قلبم روشنه میگه در بهترین زمان و مکان هدایت میشی بهش.
من میخوامش خدا، اجابتش با شما.
X که به یاری و فضلِ خدا اجابت شد، میام اولین نفر به خودت میگم اینجا نفیسه جان…
یاد گرفتم جلو جلو چیزی نگم از خواسته هام، از اهدافم…
صبور بودن برای من لازمه، دارم کم کم یاد میگیرم.
لازم میدونم دوباره کلامِ استاد رو یادآوری کنم برای خودم:
نتیجه ی بی ایمانی، نا امید شدنه
علامتِ ایمانِ حقیقی اینه که امیدوار باشم، با خیالِ راحت و بدونِ شک، خواسته مو بسپرم به الله و رهاش کنم…
گُل گفتی نفیسه جان:
خدا همیشه اجابت میکنه.
به هر روش و به هرگونه ای که بخواهیم ازش، اجابت میکنه.
یکی کلامی زیاد گفتگو میکنه با خدا، یکی نوشتاری، مهم داشتنِ حسِ قلبی موقع گفتگو با خداست و درخواست کردنِ امیدوارانه و صبورانه از خدا، با اطمینان و باور قلبی که خدا میده…
رهروی ما اینک در منزل است.
تمرینِ ستاره ی قطبی: صبح اولین کاری که میکنی به محضِ بیداری هر چی دلت میخواد اونروز خلق کنی خودت مطابق با میل خودت، بنویس، اوایل با مواردی شروع کن که برای ذهنت باور پذیر تر باشه.
شب، قبل خواب بررسی شون کن ببین کدوما خلق شدن و سپاس گزاری کن براشون.
حتی اگه 1 درصد هم به سمتِ خلقشون نزدیک شدی سپاس گزاریِ قلبی کنی، کم کم باورت بیشتر میشه و میتونی موارد بهتر و بیشتری رو بخوای تا خلق کنی.
خداوند قدرتِ خلقِ زندگیمون رو بهمون داده، ما با افکار و کانونِ توجهمون میتونیم زندگیمونو هر طور بخوایم خلق کنیم، امروز این فرصت به من داده شده
نفیسه ی نازنینم، جمله ی بالا جمله ای است که مریم جانِ شایسته ی نازنین بهمون گفتم اول صبح بگیم و ستاره قطبیمونو بنویسیم.
تو هدیه تو دریافت کردی، تا برسی به دوره های مورد علاقه ات با همین الگو برو تو دلِ نوشتنِ ستاره قطبیت، ان شاالله که خلق میکنی بهترین ها رو برای خودت.
میدونی نفیسه جان این جمله همسر محترمتون، طوفان به پا کرد در قلبم:
پرداخت کن خدا خودش میدهد…
بله، خدا هست، همیشه هست، همیشه بوده، همیشه خواهد بود.
به قولِ شما که شیرین نوشتی:
خدایا خودت ظرفم را بزرگ کن در مدار توحیدی بالاترم ببر تا توکلم به تو واقعی باشد ایاک نعبد و ایاک نستعین
قلبم رو سرشار از نور کردی با کامنتت نفیسه جانم.
خوشحالم کردی گفتی کامنت نوشتی برام، سورپرایز شدم، مطمئنم در بهترین زمان نقطه آبی هات میرسن دستم و غرقِ نور میشم مثلِ الان، امشب…
روی ماهت رو میبوسم، از دلِ شبِ تهرانِ نازنینم، به هر کجایِ این جهانِ زیبا که تو داری زندگی میکنی و سرشار از توحید شدی.
نوشِ جانت باشه حضور در مدارِ توحید.
نوشِ جانِ سمانه و همه ی دوستان خوبم باشه حضور در مدارِ توحید.
امشب قشنگ دلم، قلبی قلبی شده (ایموجیِ چشمهای قلبی قلبی به میزانِ فراوان)
نور سماوات والارض…
الله جان
عاشقتم
لطفا خودت همه مون رو در پناهِ خودت سفت نگهدار، سفت بغل کن، کمکمون کن تو مدار توحید پله پله بالا و بالاتر بریم.
نفیسه جانم، نورِ خدا بتابه به همه ی لحظاتت…
یهدی الله لنوره من یشاء
خداوند هر که را بخواهد با نور خودش هدایت میکند.
یعنی اگه سمانه پیرو قوانین ثابت خدا باشه، با نورِ خدا هدایت میشه.
برای همه مون همینو میخوام.
خوشحالم که پیامم، پاسخِ شما هم بود.
خوشحالم سمانه دستِ خدا بود برات.
الهی شکرت برای حس های خوبی که رگباری میفرستی سمتم، حواسم هست ها، دستم روی قلبمه برات، آغوشم بازه که بغلت کنم.