سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 198 - صفحه 1

628 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سمانه جان صوفی» در این صفحه: 12
  1. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1941 روز

    به نامِ خداوندِ زیبا و زیبادوست

    سلام به همه ی اعضای خانواده ی دوست داشتنی ام در این سایت شگفت انگیز.

    سوالی که از خودم پرسیده بودم در این صفحه و ادامه ی جواب هام (سومین کامنت):

    خُب سمانه جانم، تو که انقدر قشنگ و زیبا سخن می‌گویی بگو بدانیم که تو چه موفقیت هایی داشتی؟ داری؟

    90- من اوایل روم نمیشد خجالت میکشیدم برای بچه های سایت ریپلای بزنم پاسخ بذارم رو کامنتهاشون…

    اینکه اون فرد غریبه است.

    من نمیشناسمش.

    چی بنویسم؟

    اون چی فکر میکنه؟

    چطوری برخورد میکنه باهام؟

    تا کم کم این مورد هم بهبود پیدا کرد با نوشتن هام و تمرین کردن هام.

    الان تقریبا فرق چندانی نداره با چه دوستِ عزیزی دارم گفتگو میکنم، پاسخ میذارم براش و تحسینش میکنم.

    به این دلیلِ منطقی که همیشه تو هر رابطه ای یا انجامِ هر کار جدیدی، یه شروعی هست، یه اولی هست، بعدش با تکرار هست که آدم ماهرتر میشه.

    91- قبلا واسه شروع قرار گذاشتم با خودم هر روز، حداقل یک کامنت بخونم یک کامنت بنویسم، خیلی بهتر شدم، تعداد مطالعه و نوشتن کامنت هام بالا رفته، با عشق و قلبی اینکار رو انجام میدم، عینِ عبادت.

    92- شفاف تر شدم با خودم.

    خوبی ها و محاسنم رو متوجه میشم و میگم به خودم.

    ضعف و کاستی هامو هم متوجه میشم و میگم به خودم.

    93- با خودم و پیرامونم مهربون تر شدم، با عشق بیشتری میبینم اطرافمو و توجه میکنم بهشون، ارامشِ بی نظیری رو تجربه میکنم، رهایی و آسودگیِ بیشتری رو تجربه میکنم نسبت به قبلم.

    به خودم و اطرافم ساده تر میگیرم و رد میشم.

    قبلا خیلی سخت میکردم هر چیزی رو برای خودم و اطرافم به اسمِ کیفیتِ بالاتر، اصولی و منطقی جلو رفتن، در یک کلام کمال گرایی رفتارِ غالبِ من بوده، الان بهبودگرایی خیلی اوضاعِ زندگیمو نرمتر کرده به لطف خدا.

    94- موفقیت هام در سایت: 3 ستاره طلاییِ خوشرنگ دارم در سایت که نشون میده مستمر دارم کار میکنم روی خودم.

    موفق شدم بعد از بارها تلاش، عکس پروفایلمو در سایت آپلود کنم و بارها تعویضش کردم.

    داستانِ هدایتم به سایت رو نوشتم.

    1223 روز هست که واردِ این سایتِ توحیدی شدم.

    در قسمت جام دستاوردهام در سایت، جامِ 50 دیدگاه مفید رو دریافت کردم و 50 درصدِ مسیرِ رسیدن به جامِ 100 دیدگاه مفید رو طی کردم، جام 3 سالگرد و داستان هدایت رو هم دریافت کردم.

    حالا چرا اینارو به عنوان موفقیتهام نوشتم؟

    چون برای رسیدن بهشون تلاش کردم، عمل کردم و روی ترس ها و کمال گرایی ام پا گذاشتم.

    مدتها میگذشت و هر چی تلاش میکردم نمیتونستم عکس پروفایل بذاره تا سرانجام موفق شدم.

    مدتها میگذشت از عضویتم ولی شجاعت و همتِ اینکه بیام و از نحوه اشناییم با سایت بنویسم رو نداشتم و همش موکول میکردم به بعد، اما سرانجام موفق شدم اینم بنویسم.

    مثل بقیه از کم شروع شد روند ستاره هام و الان رسیدم به 3 ستاره که اینم به دلیل پشتکارم در کامنت نویسی و … هست.

    1223 روز هست که واردِ این محیط نورانی شدم، اوایل متمرکز کار نمیکردم، هر چقدر کار کردم روی خودم به واسطه فایلهایی که پراکنده میشنیدم، همونقدر نتیجه گرفتم، اللن موفقیتم بالاتر رفته چون دارم متمرکز و روزانه گوش میدم و میبینم فایلهارو و کامنت مینویسم و میخونم.

    پس تو مدت زمان فعالیتِ متمرکزم در سایت، الان به نسبتِ گذشته موفق ترم به لطف خدا

    دوست دارم این تکلیفِ سریالی رو همچنان ادامه بدم، چون یادم میندازه چی بودم چی شدم…

    و چی دارم

    و سپاس گزار باشم واسه داشته های الانم، همون چیزایی که قبلا ارزوشو داشتم و الان دارم، و خودمو کنترل کنم که خواسته های بیشتر و بزرگترم باعث نشن دارایی ها و موفقیتهای الانم به چشمم نیاد…

    یه مثال میزنم که درکش راحت شه واسه خودم و یادم بمونه.

    تا چند روز پیش 3/5 ستاره ای بودم، بعد شدم 3 ستاره…

    الان یهو این اگاهی اومد و باعثِ نوشتنِ این کامنت شد که:

    آیا برای رسیدن به 3 ستاره سپاس گزار و خوشحال هستی؟ (لذت بردن و سپاس گزاری از داشته ها)

    یادت میاد از اول 3 ستاره نبودیا!

    کم کم (روندِ تکاملی) ستاره هات رشد کردن و بزرگ شدن (نتایج)

    لذت میبری از 3 ستاره ای بودنت؟

    یا ناراحتیت برای کاهش 0/5 ستاره داره باعث میشه اون 3 ستاره رو هم نبینی؟ (نجوا- کمال گرایی- ناسپاسی- کفرانِ نعمت)

    تلنگر خورد بهم که وای، چه نعمتها دارم که به خاطر اینکه میخوام بزرگتر شن، فراموش میکنم قدرِ اندازه فعلیشون رو بدونم و بابتشون خوشحال باشم و سپاس گزار باشم و لذت ببرم …

    خداییش شرمنده شدم.

    و سریع حسمو عوض کردم افتادم روی دورِ سپاس گزاری.

    همه ی اینا از فضلِ خداست و اعتبارشون از اللهِ یکتاست.

    من هیچ، همه او.

    الهی شکرت بی نهایت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1941 روز

      به نام خدا

      سلام

      اینکه چطوری من الان اینجام و این کامنت رو خوندم، چیزی جز جریانِ هدایت نیست.

      خوندنِ دستاوردهام که الان بیشتر هم شدن،واقعا سپاس گزاری میخواد.

      ساده نباید از کنارشون بگذرم.

      این جمله عالی بود یاداوریش برام:

      و سپاس گزار باشم واسه داشته های الانم، همون چیزایی که قبلا ارزوشو داشتم و الان دارم، و خودمو کنترل کنم که خواسته های بیشتر و بزرگترم باعث نشن دارایی ها و موفقیتهای الانم به چشمم نیاد…

      الهی شکر که این کامنت رو خوندم.

      در حال حاضر 4/5 ستاره ای هستم.

      پارسال 2 شهریور وقتی این کامنت رو نوشتم، حافظ جون تو دلم بود و نمیدونستم، الان حافظ جون بغلم خوابیده.

      خدایا

      یعنی من هر چقدر برای حافظ ازت تشکر کنم کمه.

      چقدر یاداوری ها خوبه.

      بهم تلنگر خورد چقدر دایره ی سپاس گزاری وسعت داره.

      کلا نامحدوده، تو شکل و ظرف نمیگنجه، فراتر از اندازه است.

      میتونه خیلی بزرگ باشه مثل سلامتی

      میتونه ریز باشه مثل هر نعمتی که همین الان دارم و تجربه اش میکنم و انقدر عادی شده به چشمم نمیاد.

      خدا رو شکر اوردیم تو این صفحه و کامنت.

      فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

      الهی شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1941 روز

    به نام اللهِ مهربان و نازنینم، به نام ربّ العالمینِ قشنگم، به نام اللهِ صمد و بی نیازم.

    سلام مجدد از تریبونِ همین فایل، به همه ی اعضای خانواده ی صمیمی و دوست داشتنی ام، به میزبان های نازنینم استاد جان و مریم جان و تک تکِ بچه ها.

    سلام به گل های تو خونه :)

    در کامنتِ قبلی نوشتم که حس میکنم زود بر میگردم، برگشتم:)))

    سوالی که از خودم پرسیده بودم و ادامه ی جواب هام:

    خُب سمانه جانم، تو که انقدر قشنگ و زیبا سخن می‌گویی بگو بدانیم که:

    تو چه موفقیت هایی داشتی؟ داری؟

    از لطف و فضلِ خدا تونستم این موارد رو خلق کنم برای خودم:

    74- قبلا نجواها که میومدن، شاخ و برگ میگرفتن، گسترش پیدا میکردن و جاهای دیگه هم حمله میکردن، یعنی خود مختار بودن، من نظارت و کنترلی نداشتم، من تو باد بودم، الان بهتر شدم، از وقتی فهمیدم کنترل ذهن چیه، همون لحظه قیچی برمیدارم کاتشون میکنم، مسیر فکرهامو عوض میکنم، دارم بهتر میشم تو این مهارت، تو پرورشِ این عضله ی حال خوب کن.

    75- در زمینه ی اینکه ببینم حس چی میگه، بهتر شدم بهتر عمل میکنم، سنسورهام نسبت به شهود بهتر دارن کار میکنن، برخلاف گذشته که منطقی بودن غالبِ رفتارهای من بود.

    76- تو مسافرت ها، موقع بیرون رفتن از خونه، مهمونی و … هر طور راحت ترم و خودم دوست دارم اقدام میکنم، نحوه ی لباس پوشیدنم، آرایش کردن یا نکردن و … همه تو حیطه ی خودم و احساسمه، بخوام انجام میدم، نخوام سبکبال و رها انجام نمیدم. خیلی بهتر از قبلم شدم.

    77- تجربه هایی رو انجام دادم فارغ از نظر و قضاوت مردم: کوتاهیِ موهای بلندم به سبکِ کاملا کوتاه و پسرونه، به عبارتی تا یه پله مونده به کچلِ مطلق رفتم و راضی ام :)))))

    78- در زمینه ی ارتباطات و گفتگو با جنسِ مذکر پیشرفت کردم، صحبت میکنم، تحسین میکنم، قبلا خیلی بسته بودم و خجالتی و معذب.

    اتفاقا الان بهتر درک میکنم به جز خانواده ی خودم، چقدر اقایونِ نازنینی در این جهانِ خداوند وجود دارن: بسیار باادب، با ملاحظه، مهربان، خوشرو، نجیب، با معرفت، با ایمان، توحیدی، تلاشگر، صادق و …

    قبلا گاردِ امنیتیِ خیلی بالایی داشتم نسبت به جنسِ مذکر، گاردم کمی بهتر شده و تونستم زیبایی های جنسِ مذکر رو بهتر ببینم و درک کنم و ترسم هم کمتر شده، چون توکلم بالاتر رفته، چون رفتم تو مدارِ امنیتِ خدا.

    همه چیز در محضرِ خداوند شفاف، روشن، امن و زیباست.

    79- در زمینه ی سوال پرسیدن، بهتر شدم.

    پرسیدنِ دلیلِ چیزی.

    پرسیدن و راهنمایی خواستن از چیزی که بلد نیستم.

    قبلا خجالت میکشیدم، مخصوصا اگه حس میکردم شاید طرف مسخره کنه بگه چه بی اطلاعاتیه این دیگه…

    ناخودآگاه روم نمیشد بپرسم چون خجالت میکشیدم، کسرِ شانم میومد اینطور به نطر بیام که بلد نیستم و …

    الان راحت ترم. راحت تر میپرسم، میرم جایی.

    مثل دیروز که بیمارستان بودم، رفتم خیلی شیک و مجلسی از چند نفر اونجا سوال پرسیدم.

    جالبیش چی بود؟

    نفر اول یه اقای کمی بی حوصله بود، من اما بااعتماد به نفس، جواب گرفتم. رفتم پیش نفر دوم: یه خانم بود با لبخند مواجه شدیم که تازه همکار بغلی اش اونم اومد جواب داد به من.

    دقیقا همونی که استاد میگن: جهان میاد به کمک ما، وقتی حسمون خوبه.

    اومدم برم پذیرش سوال دیگه ای بپرسم، دیدم خانمه کمی بی حوصله است ولی گفتم تا نوبت من شه خوش اخلاق میشه، همون موقع دیدم آقای خوشرویی که دفعه پیش اومده بودم بیمارستان برای خواهرم و ازش سوال پرسیدم و عالی جواب داد، اومد نشست صندلیِ بغل اون خانمه، گفتم بله، این آقا فرستاده شده برای من، جوابمو داد عالی و خوش اخلاق و من سرخوش و شاداب اومدم بیرون…

    80- راستی اینم که تو محیط بیمارستانی من حالم انقدر خوبه، خودش موفقیته، رشده، بهبوده…

    قبلا بیمارستان واسم حس کمی ترس و اضطراب داشت، الان بهتر شدم، سرخوش، مست و ملنگ :)))))))

    ملت خسته، کلافه، من شاد و شنگول و در حالِ کشف و شهودِ قوانین توی بیمارستان :))))))))

    دیگه فرقی نداره، تو خونه، خیابون، پارک، بیمارستان، مهمونی، روستا، سفر، تفریح و … باشم، افتادم دنبال قشنگی و قوانین.

    81- بیشتر دارم خوش اخلاقی میکنم، بیشتر دارم خوش اخلاقی دریافت میکنم، بیشتر متوجهِ زیبایی، مهربونیِ اطرافم میشم، قبلا حواس و توجهم کمتر به این چیزا بود و متوجه نمی‌شدم…

    82- وقتی صدایی میاد، گفتگوی بلندی، حالتی که شاید حسِ نازیبا بده بهم، اعراض میکنم، دور میشم از محیط…

    یادمه قبلا اگه صدایی میومد میرفتم دمِ چشمیِ در خونه و راه پله رو دید میزدم ببینم چی به چیه، کی به کیه، مدتهاست اینکار رو نمیکنم، تو چیزی که بهم ارتباط نداره کمتر ورود میکنم. حالم هم اتفاقا خیلی بهتره.

    یادمه چند وقت پیش که رفتم پیش خواهرم بیمارستان به عنوان همراه، تو راهرو یه بنده خدایی داد و بیداد میکرد، سمانه ی ورژن جدید به جای اینکه مثلِ بقیه و گذشته ی خودش بره دم در ببینه چی شده؟ سریع در اتاقمون رو بستم، آهنگ شاد گذاشتم و به خواهرم گفتم سریع بیا فضا رو عوض کنیم. (کنترل ذهن).

    به به از این تغییر.

    موارد مشابه، آهنگ های توحیدی میذارم، فایل استاد رو پلی میکنم و رها میشم از فضای نازیبا.

    آخرش که اومدیم ترخیص بشه آبجیم دیدم یکی از کارکنان عزیز بیمارستان استاد رو میشناسه، اومده بود تو اتاق متوجه شده بود من دارم فایل استاد گوش میدم، بهم گفت عباس منشی هستی، ذوق کردم که یه نفری پیدا شد اینجا که استاد رو میشناسه، نشونه ی جالبی بود، فرصت گفتگو نشد و ترخیص شد خواهرم و خارج شدیم، ولی خاطره ی باحالی شد برام.

    83- باورهای امیدبخش و کمک کننده بهم رو بهتر درک میکنم و پذیرفتم نسبت به قبلم.

    84- بهتر و با جزئیات بیشتری هدایت میگیرم از خدا در امورِ مختلف.

    85- سطحِ توقعم از بیرون کمتر شده.

    86- چیزهایی که برای خودم یا منزل نیاز بوده رو گذاشتم تو لیست درخواستهام از خدا، و بهشون رسیدم، موارد زیادی مینویسم همیشه و اکثراً تیک می خورن.

    87- با همسایه هامون با عشق و احترام بیشتری روبه رو میشم، قبلا ترجیح میدادم هیچکی نیاد سر راهم تا رودر رو شیم.

    88- برای ارسالِ عشقم به عزیزانم خیلی راحت تر و از روش محبوبِ خودم استفاده میکنم بیشتر، بدونِ هیچ احساسِ کم کاری و نجوا و …

    من پیامک میزنم، قلب میفرستم واسه عزیزانم تو پیامک. یه دونه قلب رنگیِ بزرگ میفرستم.

    و کلی حس خوب دارم خودم، کلی هم حس خوب از عزیزانم دریافت میکنم.

    89- تو ذهنم، نجوا، یکی رو سرزنش میکرد، از جانب اون با من یکی بدو میکرد، انقدر جلو میرفت که کینه میگرفتم از فرد، در حالیکه همه ی این داستان‌ها تو ذهن من بودن و وجود خارجی نداشتن.

    الان کمی در این زمینه هم بهتر شدم، سریع نجوا رو کات میکنم.

    و …

    این داستان ادامه دارد :)

    الهی، بارالها، بی نهایت سپاس گزارتم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1941 روز

    به نامِ خالقِ زندگیم، که منو خالقِ زندگیم قرار داده.

    سلام به استادهای نازنینم: استاد عباس منشِ عزیز و مریم جانِ قشنگم.

    سلام به دونه دونه ی بچه های سایت.

    تو یه کامنت خوندم دوست عزیزی نوشته بود سلام به بچه های توی خونه:)))

    به به از این ذوق و قریحه و شوخ طبعیِ بچه های باصفای سایت.

    آمدم تا یه تکلیف به خودم بدم و همینجا هم حلش کنم.

    استادِ نازنینم تو این فایل گفتن:

    موفقیت فقط رقمِ حساب بانکی نیست.

    وقتی فکر میکنین موفقیت فقط حساب بانکیه، افسرده و نا اُمید می شین…

    خُب حالا سمانه جون نظر تو چیه در مورد این صحبتِ زیبای استاد؟

    اینکه این کلام توش امیده و کمک کننده است برام.

    باعث میشه یادآوری شه برام که حسابِ بانکی فقط یکی از علائم موفقیت هست، نه همه اش.

    پس اگه پول فراوانی نداشتی، دلیلی بر عدم موفقیت و پیشرفتت نیست.

    خُب تو که انقدر قشنگ و زیبا سخن می‌گویی بگو بدانیم که:

    تو چه موفقیت هایی داشتی؟ داری؟

    بله بله، عرضم به خدمتِ سمانه جانِ نازنینِ خودم که:

    این مدت که شروع کردم و تمرکزی تر روی سایت و فایلهای استاد و کامنتها زمان گذاشتم برای بهبود خودم، این دستاوردها رو داشتم و دارم.

    بعضی دستاوردهام قطع شدن، اونا رو هم مینویسم چوم وقتی تو مسیر صحیح باشم نتایج میاد و وقتی قطع شه نتایج هم قطع میشه.

    اما اونارو هم مینویسم که بدونم این مسیر چه مسیری بوده و هست و دلایل موفقیت‌هام چی بوده…

    صبح تو پیاده روی به این جواب فکر کردم و این پاسخ ها بالا اومدن:

    از لطف و فضلِ خدا تونستم این موارد رو خلق کنم برای خودم:

    1- شجاع تر شدم، نسبت به خودم و پیرامونم.

    2- جسورتر شدم، نسبت به خودم و پیرامونم.

    3- روابطم با همسرم خیلی بهتر شده.

    4- روابطم با خانواده، دوستان، غریبه ها بهتر شده.

    5- به تنهایی و به راحتی پیاده روی میرم هر روز.

    6- به تنهایی و راحت تر از گذشته تنهایی میرم خرید.

    7- توجهم به زیبایی ها و تحسینشون بیشتر و بیشتر معطوف شده، به گونه ای که امروز صبح یهو فهمیدم رفته تو شخصیتم، چون سرم برمی‌گشت یه چیز خوشگلی میدیدم ذوق میکردم.

    قبلا ساده از کنار بعضی گلها رد میشدم، امروز متوجه شدم توجهم درونی و قلبی شده به همه ی زیبایی ها.

    8- قبلا میترسیدم از کنار سگ ها رد شم، تو چشمشون نگاه کنم، الان نازشون میکنم بهشون غذا میدم. احوالپرسی میکنم چشم تو چشم میشم باهاشون.

    قبلا نسبت به گربه ها اینطوری نبودم که الان هستم، تا احوالپرسی نکنم، چشم تو چشم نشیم، آرزوی روز خوب و روزی نکنم براشون ولشون نمیکنم.

    9- قبلا متوجه توجه و مهربانی با خودم نبودم، بلد نبودم، الان بهتر یاد گرفتم با خودم مهربون باشم و به خودم محبت کنم.

    10- قبلا بیشتر سرزنش میکردم خودمو، احساس گناه و عذاب وجدان بیشتری داشتم، الان خیلی کمتر شده.

    11- قبلا عجول تر بودم و سریع واکنشِ هیجانی میدادم، الان صبورتر شدم و بهتر واکنش خلق می کنم.

    12- قبلا کمتر سپاس گزاری میکردم، الان بیشتر سپاس گزاری میکنم.

    13- قبلا توجهی به اینکه حس خوب چیه و چطوری خلق میشه نداشتم، بلد نبودمش، الان خیلی بهتر درک میکنم.

    14- پاییزِ پارسال، طیِ یه دوره 100 روزه، کاهش وزن داشتم، با کنترلِ حجمِ غذام و پیاده روی.

    15- زمستانِ پارسال، با دوره سلامتی 18 کیلو وزن کم کردم طیِ 5 ماه.

    تقریبا یک ماهه از مدارش خارج شدم.

    16- قبلا خواب منظمی نداشتم، صبحِ زود برام معنی نداشت، درک نمیکردم اصلا یعنی چی؟ الان صبح زود به راحتی بیدار میشم. خواب های میان روزم کوتاه شدن.

    17- قبلا حس نمیکردم کارهای خونه میتونن لذت بخش باشن، الان لذت میبرم از انجامِ کارهای خونه.

    18- قبلا حوصله خوندن کامنت نداشتم، حسِ نوشتن هم نداشتم، الان کامنت میخونم، کامنتهای طولانی می خونم، خودمم می نویسم، همه شون رو هم با عشق انجام میدم.

    19- ارتباطم با خدا (ارتباطِ قلبی نه فقط کلامی) قبلا کمتر بود، الان خیلی خیلی بهتر و بیشتر شده.

    20- تحسین کردن چیزی بود که خیلی کم بلد بودم، اما از وقتی استاد گفتن تحسین کنین تو کامنتها همدیگه رو، شروع کردم، بهتر و بهتر شدم، به سمت خودمم تحسینهای زیاد اومده و میاد.

    و به همین واسطه وقتی حسادت میاد سراغم با تحسین کردن، سریع بی اثرش میکنم، بهتر شدم تو این مهارت.

    21- درکی نسبت به نشانه ها نداشتم قبلا، درکم از نشانه ها و توجه به نشانه بسیار بهتر و بیشتر شده.

    22- قبلا سپاس گزاری رو فکر میکردم فقط باید بنویسم تا خوب باشه، الان هم با زبونم میگم، هم مینویسم، هم با چشمهام و ذوق کردنم سپاس گزاری میکنم هم با حسِ درونیم.

    23- حسادت، قضاوت، دروغ، سرزنش، انتقاد، کینه، خشم و… نسبت به قبلم کمتر شده.

    24- قبلا گاهی راه ورود هدیه به زندگیم رو میبستم از غرورم، با اصلاحِ فکرم راه ورود هدیه به زندگیم باز شد.

    25- در رابطه با فراوانی، روزی حساب و غیر حساب، نعمت، درکم بهتر شده و بهتر دریافتشون میکنم.

    26- قبلا درک کمی داشتم یا اصلا نداشتم نسبت به فرکانس، مدار، باور، فکر، دسترسی.

    الان خیلی بهترم از قبلم.

    27- درکم نسبت به آگاهی ها و درس های استاد

    بهتر شده.

    28- قبلا با خودم زیبا صحبت نمیکردم، الان با خودم زیباتر صحبت میکنم، مراقبم با خودم پیشِ خودم و دیگران زیبا صحبت کنم، سرزنش نکنم خودمو.

    29- درکی در مورد کنترل ذهن و الخیر فی ماوقع نداشتم، الان بهترم.

    30- هدایت های خدا برام داره پر رنگ و پررنگ تر میشه، تو مدار هدایت دارم بهتر عمل میکنم نسبت به گذشته.

    31- درکی از صبر، سکوت و تسلیمِ خدا بودن نداشتم، الان بهتر شدم کمی.

    32- درکم نسبت به گذشته، در رابطه با باورهای امید بخش و ترمزها بهتر شده.

    33- رودربایستی ام با خودم و دیگران بهتر شده.

    34- تاثیرگذاریِ قضاوت و نظر دیگران در موردم تو زندگیم، کمتر شده نسبت با قبل.

    35- قبلا متوجه نبودم تو چه بهشتی زندگی میکنم، روز به روز بهتر متوجه میشم و سپاس گزارتر میشم.

    36- در مورد آسان شدن بر آسانی ها هیچ شناختی نداشتم، الان کمی بهتر درک می کنم.

    37- خوش اخلاق تر، خوشروتر و مهربان‌تر، صادق تر شدم.

    38- قبلا فقط با دست راست مینوشتم و خوش خط بودم، الان با دست چپ هم مینویسم و خطم خوبه.

    39- به نسبت قبل، بیشتر برای خودم کاری رو انجام میدم، مخصوصا وقتی تنهام برای خودم ارزش قائل میشم و به خودم اهمیت میدم بهتر از قبل.

    40- بهتر روی باور کمبود کار میکنم.

    41- الان تمرین میکنم طوری به مسائل نگاه کنم که بهم حس امید بده، بهم کمک کنه، ذهنمو کنترل میکنم.

    42- واسه خودم بالکنِ ابتکاری ساختم.

    42- بهتر و بیشتر متوجه حضور خدا میشم تو لحظه های زندگیم.

    عشق و عاشقی هام با خدا بیشتر و بهتر شده.

    43- تجربه های جدیدی رو خلق کردم برای خودم و تو دلِ بعضی از ترس هام رفتم.

    44- راحت تر درخواست میکنم، با اعتماد به نفسِ بیشتر از قبل.

    45- بیشتر خودمم، طوری که راحتم زندگی میکنم، صلح درونیم بهتر شده، آروم تر شدم.

    نسبت به راحتیِ دیگران هم آروم تر شدم و دخالت کمتری دارم نسبت به گذشته.

    احترام بیشتری میذارم به انتخاب و سلیقه ی خودم برای خودم، دیگران هم برای خودشون.

    46- آرامشم در زندگی خیلی بیشتر شده.

    47- دورم از فضای مجازی.

    48- از بدنه ی جامعه دورتر شدم. پیگیرِ هیچگونه خبری نیستم.

    49- هدیه های فراوان و ارزشمندی دریافت کردم و میکنم.

    50- قدردان تر شدم نسبت به نعمتهای خدا، قدردان تر شدم نسبت به مخلوقاتِ خدا.

    51- متمرکز و روزانه سایت رو پیگیری میکنم: (کامنتها، فایلهای استاد)

    52- با خودم و پیرامونم راحت تر شدم.

    53- وقتی چالشی میاد، آروم ترم، برخلافِ قبلم که سریع شعله ور میشدم.

    54- توجه میکنم به خواسته هام، قبلا درکم پایین‌تر بود، الان کمی بهترم.

    55- قبلا کمتر بدنم رو دوست داشتم مخصوصا وقتی اضافه وزن دارم، الان بهتر شدم، بهتر پذیرفتم خودمو همینطوری که هستم و بدنم رو دوست دارم.

    56- به تنهایی میرم آرایشگاه، کاری که قبلا سختم بود.

    57- خیلی راحت تر سلام و احوالپرسی میکنم، هم با اشنا، هم غریبه.

    کاری که قبلا سختم بود و خجالت میکشیدم گاهی.

    58- با هوشیاری و آگاهانه دور میشم و اعراض میکنم از نازیبایی ها، غیبت، دعوا و جنجال، اخبارِ نازیبا، کدورت.

    59- شجاع تر شدم نسبت به حیوانات، حشراتِ متفاوت. مثلا وقتی هزارپا دیدم با احترام روانه اش کردم به بیرون پنجره، یا با دستمال کاغذی یه سوسک رو گرفتم، کاری که قبلا عمراً انجامش میدادم.

    نشستم وسط باغچه تو روستا، بادوم پوست کندم، انواع و اقسام حشرات ریز و درشت هم در جوارم بودن و هر کی کار خودشو انجام میداد در صلحِ کامل.

    60- مسافرت رفتن با خانواده، بدونِ همسرم رو تجربه کردم.

    خوابیدن به تنهایی در شب، در حیاط رو تجربه کردم.

    61- بهتر از قبل خودم برای خودم تفریح و سرگرمی خلق میکنم، وقتم رو با خودم بهتر میگذرونم.

    قبلا وابسته دیگران و حضورشون بودم.

    62- قبلا سختم بود تو صفِ نانوایی، میوه فروشی و … بایستم، حوصله ام سر میرفت، کلافه و عصبی میشدم گاهی، الان انگار برام یه تجربه ی خوش، میانِ مردم هست، شتاب ندارم، بیشتر کیف میکنم.

    63- لبخند زدن رو بهتر و بیشتر تمرین میکنم، در سلام دادن و لبخند به غریبه ها مهارتم بیشتر شده.

    64- در زمینه ی مستقل بودن (فکری- رفتاری- خانوادگی- عملکرد) بهتر از قبلم شدم.

    65- بیشتر لذت میبرم از نعمتهای خدا و استفاده شون میکنم راحت تر.

    66- متوجهِ زیبایی ها بیشتر از قبل میشم:

    صدای آواز پرنده ها، ابرها. اسمان، طبیعت، درختان، برگ ها، گل ها، باد، میوه های روی درخت، اب، صدای باد که میخوره به برگهای درختان، وسایلم، سلامتی، ارامش، روزی و نعمت و …

    67- بهتر درک میکنم خدایا در بهترین زمان، منو هدایت کن به بهترین مکان یعنی چی، درکم کمی بهتر شده نسبت به هم زمانی ها.

    68- گذشته درکی از مدارِ امنیت نداشتم، الان تو مدار امنیت هستم، نازیبایی ها و بدی ها بهم دسترسی ندارن.

    69- توجهم به اصل بیشتر شده، درکم به اصل بهتر شده، درکم نسبت به عبادت کردن به درگاهِ خدای صمد بهتر شده.

    70- درکم نسبت به توحید، توکل، اعتماد به خدا بهتر شده.

    71- درکم نسبت به شرک، غرور، منیت بهتر شده.

    72- نه تنها مفهومِ خلقِ زندگی توسط خود رو درک نمیکردم، بلکه قبولش هم نداشتم، باور نداشتم بهش، کم کم بهتر شدم، الان کلی چیز میز دارم خلق میکنم واسه خودم بر حسبِ علاقه ی خودم برای خودم به لطفِ اللهِ مهربون.

    73- هر روز خودمو بستم به سایت و آگاهی ها و کامنتها، برای همین توجه غالبم رفته روی زیبایی ها و رشد و بهبود، قبلا خوره ی چک کردن فضای مجازی بودم.

    و …

    اگه اینا موفقیت نیست، اسمش چیه؟

    اسمش موفقیت در همه ی جنبه های زندگی هست، اسمی که برازنده ی سایته.

    عجب تکلیف دلچسبی بود، روحم جَلا پیدا کرد، باعث شد بفهمم و سپاس گزارتر باشم.

    خدایا این همه موفقیت برای منه؟؟؟؟

    تازه اینارو یادم میاد، ببین چقدر دیگه هستن که یادم نیومده که بنویسمشون.

    عجب تکلیفِ توپی بود.

    خدایا اعتبارِ همه ی این دستاوردها و موفقیتها، چه قبل، چه الان، چه بعد، فقط از خودِ خودِ خودته، ولاغیر.

    سمانه سپاس گزارته بی نهایت.

    ماچ به روی ماهت خدا.

    از بغل کردن های مکررِ شما، امروز صبح تو پیاده روی، بسیار بسیار مسرور شدم.

    تو پیاده رویِ صبح چند تا سوال بالا اومد که جوابشون هم اومد:

    چطوری بفهمم احساس لیاقت و ارزشمندی دارم درونم یا نه؟

    ببین چقدر به خودت توجه میکنی، مهربونی با خودت، بدونِ هیچ دلیلی.

    ببین چقدر میتونی از تنهایی با خودت، لذت ببری.

    ببین چقدر بلدی خودت برای خودت سرگرمی و تفریح و خوشحالی خلق کنی.

    یه کشفِ جدید هم کردم برای سمانه.

    یعنی درکم کمی بهتر شد:

    اینکه روزی و نعمت خدا برای همه هست و بازه، این من هستم که با افکار و اعمالم دسترسی ام به اون روزی های فراوان رو برای خودم باز میکنم یا می بندم. پس روزی همیشه هست، خدا همیشه بهترینهارو برای همه خواسته و میخواد.

    حالا که اینجام و یادمه یه چیز جالب در مورد خودم مینویسم:

    دیروز 3 کامنتِ پاسخ داشتم از سه دوستِ نازنینم (آقا اسدالله، آقا احسان و نفیسه جان)

    ذوق کردم، خوندم و سپاس گزار.

    بعدا متوجه شدم اکانتم از 3/5 ستاره تبدیل شده به 3 ستاره!

    وا مگه میشه؟

    مگه داریم؟

    من که فعالیتم توی سایت هست و کم نشده.

    بلافاصله کنترل ذهن که اشکالی نداره، فدای سرت، خیره، حتما دلیلی پشتش هست که تو نمیدونی، تو کارِ خودت رو انجام بده. یهو دیدی بعدش شد 4 ستاره و …

    در ظاهر دیشب فکر کردم رد کردم و تموم، بعد متوجه شدم نه خیر، ناراحت شدم.

    صبح بلند شدم کُدِ جدیدی که خدا بهم داده رو همون اولِ کار تکرار کردم و انرژیم رفت عرشِ اعلی:

    الهی به امیدِ تو فقط

    دیگه از ناراحتیِ دیروز، یا احساس نازیبای دیروز برای یه مسئله دیگه خبری نبود و نیست.

    الهی شکر.

    سمانه به قولِ استاد موفقیتت رو گره نزن به نتایج، وابسته نباش به نتایج، دخترم برو کار و تلاش خودت رو ادامه بده.

    دیروز یه جمله که از استاد شنیدم رو نوشتم روی کاغذ که بچسبونم روی دیوار:

    نتیجه ی بی ایمانی، نااُمیدی هست.

    و جمله تکمیلی:

    ایمانِ حقیقی یعنی: خدا در مورد همه چیز، همیشه کمکم میکنه.

    دوست عزیزی که مثلِ سمانه، گاهی نجواها میان سراغت و وقایع رو یه طوری بهت نشون میدن انگار آسمون به زمین رسیده، انگار درست نمیشه، انگار تنهایی، انگار راه حلی نیست، انگار تو نمیتونی هیچ وقت از پسِ حلِ مشکلت بربیای و همیشه ناتوانی….

    بدان و آگاه باش که خیر…

    اون لحظه، اون روز، اون شب تموم میشه، تو میخوابی فردا صبح بلند میشی، خودِ خدا میذاره روی زبونت و قلبت و تو میگی الهی به امیدِ تو فقط، و دیروز و دیشب و هر چی نجوا هست رو میشوره میبره، پاک و خالص میشی و یه روزِ جدید با کلی حس خوب نشانه خوب اتفاقات خوب میذاره جلوت….

    عجب خدایی داریم.

    بسیار شگفت انگیز.

    بسیار بسیار شگفت انگیز در هر ثانیه و لحظه.

    الهی شکرت.

    هر چیز خوبی داریم از فضلِ خودت داریم، ما هیچ، همه تو.

    حسم میگه خیلی زود، دوباره برمیگردم اینجا و به لیستم اضافه میکنم…

    خیلی هم عالی.

    چی بهتر از یادآوری نعماتم و سپاس گزاری از خدا

    الهی شکرت به اندازه ی بی اندازه، الهی شکرت برای همه چیز، الهی شکرت برای همیشه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  4. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1941 روز

    سلامی به وسعتِ قلبِ بزرگت به شما پاکیزه خانمِ پرتلاش، کوشا و خوش قلب.

    خب امشب اینطور که معلومه من باید کامنتهای شمارو با عشق بخونم و دائم چشمهام قلبی قلبی شه برای خودت و درونِ قشنگت و جملاتِ زیبات.

    به شدت تحسینت میکنم برای کنترل ذهنی که انجام دادی و میدی.

    هدفون میذاری، فایلهای استاد رو پِلِی میکنی، ذهنتو بمباران میکنی با درس های ناب استاد تا دور و دورتر شی از بدنه ی جامعه و مردم…

    این آفرین داره، خیلی هم داره.

    باریکلا که انقدر قشنگ روی خودت کار میکنی پاکیزه جانِ نازنینم.

    چقدر قشنگ در مورد ارزشمندی از درونِ خود، نوشتی.

    بهت افتخار میکنم برای تک تکِ بهبودهات.

    اینا قدرِ دنیا ارزش دارن.

    استاد گفتن موفقیت که فقط حساب بانکی نیست، اشتباه میکنین و ناامید میشین اگه موفقیت رو فقط تو رقم حساب بانکی تون بدونین…

    من، شما و همه ی بچه ها یه عالمه بهبود داریم.

    امیدوارم ببینیمشون.

    سپاس گزار باشیم براشون.

    تا بیشتر و بیشتر شن.

    بسیار لذت بردم که خودتو تحسین کردی، آفرین.

    دخترِ نازنینِ سایت، با این مناجاتت با خدا حسابی قلبِ منو آروم کردی…

    که هر لحظه توکلمون به خودش باشه.

    دستِ کمک، به سویِ خودش دراز کنیم.

    بی نهایت لذت بردم از خوندنِ کامنتِ دلی و جذابت پاکیزه جانِ خدا.

    لحظه به لحظه، احساس های خوبت بیشتر و بیشتر شن. امشب قشنگ حس کردم باید کامنتهای بچه ها رو بخونم و تحسینشون کنم برای بهبودهاشون، برای عشق و عاشقی هاشون با خدا.

    هدایت امشب من اینه.

    قرصِ آرامش بخشِ روحِ من اینه.

    الهی شکر.

    الهی شکرت که منو هدایت کردی به کامنتهای زیبای پاکیزه جان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1941 روز

    سلام پاکیزه جانم.

    لحظاتِ دل انگیز و سرشار از حس خوب رو برات میخوام از خدا.

    ممنونم از کامنتت، نور شد تابید به قلبم.

    صبح تا اومدم سایت و نقطه آبی رو دیدم سورپرایز شدم.

    هدیه اول دریافت شد.

    گفتم ببینم خدا چه هدیه ای در اختیارم میذاره با کامنتِ پاکیزه جان.

    دیدم به به، عشق هست و نور و مهربانی.

    الهی شکرت.

    خدایا شکرت که تو قلب و زندگیِ همه مون حضورِ پررنگ و شفاف داری.

    میدونی چی یهو تکونم داد تو کامنتت؟

    این جمله:

    چی قشنگ تر از خدا می‌تواند باشد؟

    خدا را برایت میخواهم رفیق خوب من

    برای تو که انقدر زیبا بین هستی و زیبایی ها رو زیبا اشاعه میکنی و عینِ نور میتابونی به دلِ بنده های خدا، بی نهایت زیبایی از هر جنسی که خودت دلت میخواد وارد زندگیت شه:

    علاقه مند به توحیدی، توحید وارد زندگیت شه.

    علاقه مند به ارتباط خوب هستی، همون وارد زندگیت شه.

    علاقه مند به ثروت هستی، همون وارد زندگیت شه.

    علاقه مند به آرامش هستی، همون وارد زندگیت شه.

    و …

    هر آنچه خواهی، همون واردِ زندگیت شه پاکیزه جان.

    الهی شکرت برای لحظه ی الان، که زنده هستم و فرصتِ زندگی کردن دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1941 روز

    سلام به یاسن جانم.

    نوشِ جانت باشه گردش و تفریح در زیبایی های خداوند.

    عاشقِ ارسالِ درخواست هات به خدا شدم رفت (چشمای قلبی قلبی)

    اون لحظه که چشماتو بستی باز کردی یه پرنده عبور کرد میدونی یادِ چی افتادم یاسمن جان؟

    یاد اون لحظه ای که توی خیابون بودم، از ماشین پیاده شدم، داشتیم میرفتیم جایی، یه لحظه سرمو گرفتم بالا چی دیدم؟

    یه ماهِ به شدت نزدیک، به شدت قشنگ و واضح…

    به مرور زمان یه چیزی رو بهتر درک کردم مخصوصا تو پیاده روی هام.

    اینکه وقتی من تو چرخه هدایت هستم، یعنی دایم میخوام زیبایی هارو بهم نشون بده خدا، تمام اعضای بدنم گوش به فرمان هدایت خدا میشن، مثل تو یهو به چشمهات هدایت رسید که باز شن.

    به سر من هدایت رسید بالا رو نگاه کنه تا ماه رو تماشا کنم.

    به گردنم هدایت میرسه بچرخه تا یه گل صورتی قشنگ رو ببینم.

    به گوش هام هدایت میرسه، شنوا شین، داره صدای آواز پرنده ها میاد که سمانه عاشقشه.

    یه روز ساعتی از صبح هدایت شدم بیام بیرون واسه پیاده روی که ابرهای فوقِ کُپلی تو آسمون بودن، همونایی که سمانه عاشقشونه، و دیدمشون. به طوریکه وقت برگشتم ازشون هیچ خبری نبود، پس من در بهترین زمان به بهترین مکان ها هدایت میشم به لطف اللهِ یکتا…

    یاسمن جان، سیر نمیشم از نوشتن و نوشتن و نوشتن…

    من چند وقت درخواست دادم خدا جان برای سینی گریل و کباب پز گازی، اجابت شد.

    الان درخواست میدم گریلِ برقی.

    مرسی برای یاداوریِ کلامِ نابِ استاد جان:

    مهم ترین انگیزه ای که من دارم پیشرفت کردن و رشده

    استاد جانم مرسی که خودتون رشد میکنین و شرایط رشد و بهبود رو برای ما هم فراهم میکنین.

    دیروز متوجه یه نکته ی مهم شدم:

    اینکه استاد و مریم جان تو مسافرت یه هدف کلی دارن به اسم سفر به دور امریکا و اون منطقه مورد نظر و دیگه کاری به جزئیات ندارن، از کدوم مسیر رفت، کجاهارو دید و …

    همه هدایتی بهشون گفته میشه.

    هدایت میشن به بهترین و زیباترین محل ها.

    به قول خودتون:

    خدایا هدایتمون کن در بهترین زمان در بهترین مکان باشیم.

    و تجربه های ناب و زیبا خلق میکنن واسا خودشون به واسطه چشم گفتن و دل سپردن به هدایت‌های خدا.

    یهو دیروز متوجه شدم من همینکار رو میکنم هر روز موقع پیاده روی ام:

    یعنی میسپرم به هدایت، و خودمو کنار میکشم…

    قشنگ میبینم اعضای بدنم چطوری تو جریان هدایت دارن خدمت رسانی میکنن بهم، اصلا برنامه ای ندارم از کجا برم، فقط میدونم اومدم پیاده روی و هیچی نمیدونم دیگه، اینکه امروز کجا زیباتره، مناسب تره، خنک تره، سایه تره تا من برم….

    تو جریان هدایت قشنگ پاهام، گردنم، سرم، چشمهام ، گوشهام، دستهام، بینی ام، ذهنم، قلبم و … تو هماهنگیِ عالی با خداوند قرار میگیره و منو میبرن به سمتی که تجربه های ناب ببینم و بشنوم و حس کنم.

    از جاهایی عبور میکنم که حسِ قلبیمو سرشار از نشاط میکنه.

    چشمامو قلبی قلبی میکنه.

    دلم قنج میره برای چیزهایی که میان سر راهم…

    الهی بی نهایت شکرت.

    یاسمن جانم، خوشحالم که بهت خوش گذشته تو پارک، و زیبایی های کم نظیری رو تجربه کردی.

    زیبایی ها همیشه و همه جا هست، مهم اینه من چشمِ قلبم باز باشه تا بتونم حسشون کنم بهتر.

    مرسی که نوشتی عزیزم.

    الهی شکرت برای همه ی نعمت هات.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1941 روز

    به نام خدایی که خودش زیباست، زیبایی رو دوست داره و مخلوقاتِ زیبایی خلق کرده.

    سلام به شیمایِ عزیز و نازنینم.

    چشمهام قلبی قلبی شد، هم برای خودم که از شما انقدر عشق و محبت دریافت کردم، هم برای خودت که اینقدر تحسین برانگیز روی خودت کار کردی و میکنی و نتایجت گویای موفقیت هات هستن.

    الهی شکرت برای تک تک تغییرات و بهبودها و رشدهامون.

    کیف کردم خوندم ازت.

    یه مورد از موفقیتهام رو وقتی پیامتو خوندم متوجه شدم:

    – من اوایل روم نمیشد خجالت میکشیدم برای بچه های سایت ریپلای بزنم پاسخ بذارم رو کامنتهاشون…

    اینکه اون فرد غریبه است.

    من نمیشناسمش.

    چی بنویسم؟

    اون چی فکر میکنه؟

    چطوری برخورد میکنه باهام؟

    تا کم کم این مورد هم بهبود پیدا کرد با نوشتن هام و تمرین کردن هام.

    الان تقریبا فرق چندانی نداره با چه دوستِ عزیزی دارم گفتگو میکنم، پاسخ میذارم براش و تحسینش میکنم.

    به این دلیلِ منطقی که همیشه تو هر رابطه ای یا انجامِ هر کار جدیدی، یه شروعی هست، یه اولی هست، بعدش با تکرار هست که آدم ماهرتر میشه.

    گاهی این اصل یادم میمونه و رعایتش میکنم (بهبودگرایی)، گاهی هم نه، زورِ کمال گرایی میچربه و آغاز نمیکنم.

    خوبه که انقدر شفاف شدم با خودم.

    خوبی ها و محاسن رو متوجه میشم و میگم به خودم.

    ضعف و کاستی هامو هم متوجه میشم و میگم به خودم.

    کامنتِ شما برام هدیه ی زیبای خدا هست به چند دلیل:

    – اینکه همیشه از دریافتِ پاسخِ دوستان ذوق زده میشم.

    – یادم انداختی اصلا مهم نیست همدیگه رو از نزدیک دیدیم یا نه، ما به واسطه ی فرکانس هامون و یکپارچه بودنِ روح هامون به هم وصلیم و عاشقِ هم هستیم.

    – اینکه صبحت کنی یا پیامیِ محبت انگیز از طرف دوستی که بار اوله باهاش گفتگو میکنی بیاد، خیلی شعف انگیزه.

    دقیقا عینِ هدیه و سورپرایز هست برای من.

    اینکه میبینم هر بار تو پاسخ ها، خدا واسم چه هدیه ای کنار گذاشته تا به دستم برسه از دست های نازنینِ بچه های این سایت.

    الهی شکرت بی نهایت.

    شیما جانِ نازنین، سپاس گزارم که کامنتهامو میخونی و با عشق و توجه برام نوشتی.

    مرسی که برام پاسخ گذاشتی با مهر.

    این از قلبِ صاف و خالص و پاکِ خودت میاد که میتونی تحسین کنی آدم ها و اطرافت رو.

    تحسینت میکنم برای استقلالت، شجاعت، عزت نفست و …

    تحسینت میکنم برای همه ی موفقیت‌هایی که با لطفِ خدا، خودت برای خودت خلقشون کردی.

    رویِ همچون ماهت رو میبوسم.

    بدون که سمانه بهت افتخار میکنه.

    خیلی حسِ زیباییه برای کسی بنویسی و تحسینش کنی که از نزدیک نه دیدیش نه حتی از دور باهاش صحبت کردی، براش بنویسی با شجاعت برای اولین بار و این رابطه رو آغاز کنی بدون هیچ چشمداشتی، فقط از روی حس خوب و مهربانی و عشق.

    این کاریه که تو برام کردی شیما جان و خیلی ارزشمند و زیباست.

    کاریه که سمانه جانِ نازنینم هم داره تمرینش میکنه و انجام میده.

    انجامِ همین یه دونه تمرین و موفقیت، شگفت انگیزه تو زندگیِ من.

    همه مون در آغوشِ گرم و نرم و امنِ رب العالمینِ قشنگم باشیم همیشه.

    الهی شکرت برای داشتنِ دوستانِ نابِ هم فرکانس و هم مدار تو این سایتِ شگفت انگیز.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1941 روز

    سلام به یاسمنِ قشنگم.

    همیشه لذت میبرم که عکس قشنگتو میبینم که میخندی به رویِ همه مون.

    همین الان یهویی متوجه شدم لبخند زدن و خندیدن تو عکس چه خوبه، باحاله.

    چون کسی که لبخند رو میبینه بهش حس زیبا منتقل میشه.

    ممنونم که برام نوشتی.

    ممنونم که مهربونی و خوش قلبیتو بهم هدیه دادی تو این کامنت.

    ممنونم که تحسینم کردی.

    ممنونم که انقدر درونِ زیبایی داری یاسمن جانم.

    (ایموجیِ چشمهای قلبی به میزانِ فراوان)

    مرسی که استفاده از ایموجیِ تایپی تو کامنتها رو بهم یاد دادی.

    محدودیت، خلاقیت میاره :)

    فعلا که دستمون بسته است برای ایموجی، پس خودمون راهی جدید ساختیم :))))

    بهترین ها برای تو و همه مون عزیزم.

    ممنونم برای دو تا پاسخی که برام نوشتی، خیلی چسبید، گوارای وجودم شد.

    خدایا مرسی واسه نعمتِ خوشرویی، لبخندِ زیبا، خوش اخلاقی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1941 روز

    سلام به عارفه جانِ نازنین و ارزشمندم.

    کیف کردم کامنتت رو خوندم…

    باریکلا که حواست به موفقیتهات هست.

    این قسمت متنت خیلی چراغ زد برام:

    توقع آدم میره بالا و میخواد اون خواسته هاش هم سریع انجام بشه مثل رابطه عاطفی و رویای یا استقلال مالی…

    اینکه نوشتی توقعِ آدم میره بالا، منو یاد این انداختی برای وقتایی که واردِ فازِ ناسپاسی میشم، چون غافل میشم الان و این لحظه چی دارم.

    اینکه داشته ی الانم، آرزوی قبلم بوده، حواست هست سمانه خانم؟

    یا قدرتِ تشخیص داری که متوجه شی الان چی داری یا کم میبینیشون، یا چون چشمت دنبالِ بیشتر و بهتر هست الان رو به حساب نمیاری؟

    این تلنگر چند روز پیشمه که دوباره الان اومد بالا و نوشتمش. حتما لازمِ من بوده که یادآوری بشه برام…

    یه اصل وجود داره که بهم گفته شد تو پیاده روی و تلنگر خوردم:

    سمانه جون چیزی که الان داری و برات عادی شده، آرزوی یه سری آدم دیگه است که تو به راحتی داریش، لطفا ببینش. تو چیزهایی میخوای و چیزهایی داری، تمرکزتو بذار واسه سپاس گزاری از داشته هات، خواسته هاتم بنویس و ارسال کن واسه خدا و دیگه کاری نداشته باش چطوری و کجا، میرسی بهشون اگه باور کنی خدا میده بهت.

    یه جمله ای خوندم از آقا احسان مقدم عزیز که کلید و اصل هست برام:

    اینکه به صلح برسم با شرایطِ فعلی

    تا راه باز شه واسم واسه رسیدن به بهتر و بهتر، هدایت به جایِ بهتر، موقعیت بهتر…

    حالا تحلیلِ من از صلح رسیدن با شرایط فعلی چیه؟

    یعنی قانع شم و ول کنم خواسته های بیشترمو؟

    نه.

    یعنی اینکه شفاف و بی نجوا و سرزنش و قضاوت و ترس، ببینم کجام، چی دارم، بپذیرمش، سپاس گزارِ قشنگی ها و نکات مثبتِ شرایطِ فعلیم باشم تا با این باور هدایت شم به بهترین هایی که میخوام.

    درسته یه سری چیزها خواسته ام هست که الان ندارم، اما خیلی چیزها که دارم، اونا رو ببینم وجداناً

    همین داشته های فعلی، خواسته های سابقم بودن که اجابت شدن.

    خدایا کمکمون کن به نعمتهات عادت نکنیم.

    یه راهِ عادت نکردن، سپاس گزاریِ دایمه، این روشیه که استاد دارن اجراش میکنن و عالیه.

    خدایا منم میخوام لحظه به لحظه سپاس گزارتر به درگاهت.

    ولی هر چی قفلی بزنم روی خواسته هام، اینو میخوام و در کنارش سرزنش هم بکنم، ناامید هم باشم، عملا حسم بده و لاجرم اتفاق بد به دنبالش میاد. پس نه به خواسته ام میرسم و نه خوشحالم…

    اینه که اهمیت صلح با شرایط فعلی، خوشحال بودن و سپاس‌گزاری از مسیر، عینِ دارو میمونه برای این شرایط.

    خیلی دوست دارم دایم تو کامنتها، یادآوری میشه اصل و قوانین برامون.

    نوشته تو که خوندم حس کردم عاشقِ الانِ خودت هستی عارفه جان، عالیه، بهت افتخار میکنم، تحسینت میکنم.

    منم عاشقِ ورژنِ جدیدِ سمانه جونم هستم…

    دایم به خودم یادآوری میکنم این آرامشی که الان پیدا کردی نمیشه روش قیمت گذاشت.

    مگه اصلا میشه این ارامش رو پول خرید؟

    آرامش از درون و شخصیتِ آدم میاد، بیرونی نیست که بخوای تهیه اش کنی.

    این حسِ خوبم، اینکه آدمها و مخلوقاتِ خدا رو دوست دارم خیلی بیشتر از قبل، انقدر لطیف و مهربونتر شدم به نسبتِ قبلم، مگه میشه روی اینا قیمت گذاشت؟

    دیشب اتفاقا به همسرم گفتم اشتباه ما اینه که فکر میکنیم روزی و نعمت، بیشتر پولِ توی کارتمونه و چون رشد و سرعت و قدرتِ ورودِ پول تو زندگیمون مثل چیزهای دیگه نیست، فکر میکنیم چیزی به دست نیاوردیم…

    اما مگه میشه کتمان کرد این موفقیتها و ارامش های درونی رو؟

    اتفاقا وقتی قفلیمو از مالی و پول برمیدارم، راحت تر میبینم خدا هر روز داره روزیِ جداگانه بهمون میده…

    باورِ اینکه دست خدا رو باز بدارم برای ورودِ نعمت تو زندگیم، پروژه ی جدیدمه…

    میدونی امروز چی روزیم کرد خدا؟

    داشتیم با ماشین از کنار یه پارک رد میشدیم، مامانم یه لحظه ی زیبا دید که من ندیدم:

    یه مامان هاپو، داشت به 5 تا توله اش شیر میداد.

    از همسرم خواستم دور بزنه برگرده منم ببینم، ایشون دور زد ایستادیم و چند دقیقه این منظره ی رویایی رو دیدیم سه تایی و قربون صدقه شون رفتیم.

    فیلم هم گرفتم.

    من تا حالا ندیده بودم و کلی ذوق کردم.

    گفتم خدایا مرسی هدایتم میکنی این همه قشنگیهاتو ببینم.

    از صبح تا اون لحظه هم کلی نشونه و زیبایی داشتم تو چیدمانِ خدا…

    وقتی نوشتی:

    من از یه بیرون رفتم تا اومدنم خونه هزاران نشانه میبینم و ذوق میکنم

    کاملا میفهمم چی میگی.

    حسم میگه نشانه ها میان که بگن حله عزیزم، همین مسیر و همین افکار رو برو جلو، تو راهی و میرسی…

    انگار خدا بخواد قوتِ قلب بده، یا محکم کاری کنه واسه ذهنمون که بهتر بفهمیم همینه، برو جلو، عقب رو نگاه نکن، خبری نیست، هر چی هست جلو برات گذاشتم…

    رهروی ما اینک در منزل است

    میدونی چیه عارفه جانم، من علاقه مند شدم به ماشینِ جک s5 و گذاشتمش نشونه واسه خودم و اوایل کم میدیدم تا الان که دارم بیشتر و بیشتر میبینم.

    حالا امروز چی شد؟

    جلوی درِ بلوکمون، قشنگ رو به درِ ما، یه جکِ مشکی پارک کرده بود…

    منو میگی اصلا یه وضعی…

    چشمام گرد شد گفتم به به، دیگه اومده جلویِ جلویِ جلویِ چشمم نه 100 متر اونورتر…

    خب این نشونه چی میگه بهم.

    اینکه تو داشتی سپاس گزاری مینوشتی دیشب، کارت عالی بود.

    افکاری که داری درسته.

    مسیری که میری درسته.

    به اون خواسته قشنگه که داری میرسی…

    فقط صبر، سکوت، تسلیمِ خدا باش…

    همینطوری ادامه بده سپاس گزاری و توجه به زیبایی ها رو، تحسین رو…

    باش تو مدارِ توحید، حله همه چیز…

    مرسی که نوشتی و بهم انگیزه دادی منم بنویسم و تحلیل کنم خودمو.

    نوشتی تسلیم خدا بودن چقدر لذت بخشه، منم اضافه میکنم وقتی رویِ موودِ تسلیم خدا بودن هستی، دقیقا رویِ موودِ آرامشِ مطلق قرار میگیری.

    الهی شکرت بی نهایت.

    عارفه جونم، ماچ به روی ماهت، هر لحظه آرامشِ شگفت انگیزی رو تجربه کنی تو زندگیت.

    همه مون تجربه کنیم.

    الهی شکرت برای دنیایِ وسیع و شیرین و لذت بخشِ مدارِ توحید و آگاهی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1941 روز

    سلام شهلایِ نازنین و توحیدی.

    از کامنتِ آقا اسدالله هدایت شدم به کامنت های شما.

    دونه دونه ی کامنتهاتون رو خوندم.

    هم شما هم آقا اسدالله.

    الهی شکر برای ارتباطِ قوی و عاشقانه ات با خدا.

    الهی شکر برای اینکه انقدر عالی روی خودت کار میکنی و نتایجِ عالی میگیری.

    الهی شکر که انقدر خودساخته و مستقل و شیرینی.

    الهی شکر که نورِ خدا، حضورِ خدا، محبتِ خدا تو لحظه به لحظه ی زندگیت جاریه.

    چقدر خوشحال شدم که خوندم از موفقیت هات، هم مالی، هم رشدِ شخصیتی و …

    احسنت به تو.

    یکی از شاگردهای خوبِ استادی، بهت افتخار میکنم و تحسینت میکنم از قلبم.

    جایزه ای که به خودت دادی هم نوشِ جانت باشه.

    الهی شکر که خدا آسانت میکنه بر آسانی ها.

    الهی شکر که خدا مسیرت رو زیبا و هموار میکنه برات.

    الهی شکر که خدا آدم های خوب رو میاره در مسیرت.

    الهی شکر که خدا کاری میکنه تا آدم ها روی خوش شون رو بهت نشون بدن.

    بی نهایت بار شکر برای نتایجت و مهمتر از اون حال و حسِ خوبت.

    حتما که لایقشی.

    اینا نتیجه ی فرکانسهای خالصیه که خودت فرستادی.

    نوشِ جانت باشه این حس و حالِ عالی، این ارامش، این رضایت از زندگی، این امنیت و همه ی چیزهای زیبای زندگیت.

    خدا رو شکر هدایت شدم به کامنتت تا تحسینت کنم.

    کامنت هات باعث میشه باور تک تکمون بیشتر و بهتر شه به رب العالمینِ نازنین و قشنگم.

    احسنت به تو که انقدر توحیدی فکر میکنی و توحیدی عمل میکنی.

    ماچ به روی ماهت شهلایِ زیبا و نازنین.

    الهی شکرت برای همه چیز.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: