https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/08/abasmanesh-8.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-08-20 03:01:082023-08-21 20:26:25سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 198
628نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
اینانند که از سوی پروردگارشان بر بلندای هدایتند، و اینانند که رستگارند، (5)
سلام به استاد های عزیزم،به دوستانِ بهشتی و به سعیده ی آینده!
دومین رد پای من در صدونودوهشتین قسمت سریال سفر به دور آمریکا.
روز قبل بعد از نوشتن کامنتم،نیم ساعت وقت مونده بود برای رفتن به شیفت،5 دقیقه ش صرف یک وعده ی غذا طبق قانون سلامتی شد و بقیه شم نماز و قرآن و آماده شدن برای شیفت…
و یک پیاده روی به سمت بیمارستان که با گوش کردن آهنگ های شاد و تجسمات همیشگی،نزاشت چیزی از گرمای خورشید مرداد خاطرم رو مکدر کنه …
رسیدن من به بخش همان و اعلام ترخیص یکی از مریض ها و یک انتقال به بخش همان …
سوال سرپرستارم که میخوای آف بشی؟
گفتم نیکی و پرسش ؟
و از همون راهی که اومدم برگشتم …
با قلبی روشنتر …با ایمان راسخ تر …
این آف شدن دقیقا هدایت خدا بود!برای همینم تو مسیر برگشت آسمون ابری شده بود:) باد خنک میزد:)انگار نه انگار چله که نه …پنجاهه تابستونه :)
ابروباد و مه و خورشید و فلک همراه با قلب من خوشحال بودند …
چون سعیده دنبال یک فرصت بود برای اینکه بره به بچه هاش سر بزنه …اما از بنده ش درخواست نکرد …از خدا درخواست کرد و خداوند سریع الاجابه این چنین پاسخ داد…
سعیده…سعیده ی آینده
یادت بیاد این رهاییتو …یادت بیاد چقدر ذهنت تقلا کرده بود برای درخواست مرخصی،برای درخواست ماشین از بنده خدا و جواب نه شنیدن! تقلا برای فرصت تنهایی چند روزه…
یادت بیاد وقتی از قلبت پیروی کردی،چطور درها باز شد…
رسیدم خونه،بار و بندیلمو جمع کردم به سمت گرگان!
_میتونی خودت بری بابل دیگه؟اگر نمیتونی برسونمت؟
_مگه تا الان چطور رفتم؟خودم میرم،ممنونم.
یک اسنپ مقرون به صرفه،از فریدونکنار تا بابل …جایزه ی سعیده که تموم تلاشش رو میکنه از کسی انتظار نداشته باشه!
محو زیبایی های آسمون خدا و ابرهای پنبه ای و آهنگ های شاد هندزفری رسیدم بابل! ایستگاه تاکسی های بابل _گرگان!
به محض ورودم به ایستگاه،مسئول دفتر داشت به مسافر قبلی میگفت! تابستونه و چون دانشجو ها نیستن،راننده های تو خط کم شدند!ماشین نداریم برای گرگان!
لبخند من:)
مگه من این سفر رو برنامه ریزی کردم که نگران ماشینش باشم؟
خدا هدایت میکنه!
مسافر قبلی یک خانم بسیار با شخصیت و فوق العاده ست.
با احترام ازم درخواست کرد شما حاضرید یک اسنپ بگیریم تا گرگان؟
من که خدارو دیدم همون لحظه :)
گفتم بله،چرا که نه!
گفت کاش یک نفر دیگه هم میومد!اینجوری کرایه خیلی به صرفه تر بود!
به دقیقه نکشید یک آقایی در دفتر رو باز کرد و گفت میخوام برم گرگان :)
تو اپلیکیش اسنپ زدم
مبدا:میدان کشوری بابل
مقصد: میدان ترمینال گرگان
زیر یک دقیقه اکسپت شد!
خانوم پرسید؟ماشین چیه؟ گفتم پراید!
گفت کاش ی ماشین بهتر میومد حداقل!این همه راه داریم!
نگاه کردم به گوشیم دیدم سفر توسط راننده لغو شده!
خنده م گرفت :)
توی دلم بهش گفتم عشق من:) دقیقا داری چیکار میکنی با من:) چقدر عشق بازی با شما شیرینه:)
5دقیقه بعد!
3 تا مسافر قصه سوار یک پژو پارس سفید و تمیز شدند!
با خنکای کولر…و کلی آهنگ های شاد …
صندوق ماشین جا نداشت …
کیف لپ تاپم کل مسیر روی پام بود …
نزدیکای گرگان یاد ی چیزی افتادم که باز صورتم غرق خنده شد…
توخونه که بودم،قرآن صورتی کوچیک رو گذاشتم توی کیف لپ تاپم،خیلی هم نگران بودم که نکنه جاش خوب نباشه!
دوباره درش آوردم،تو یک شال پیچیدمش،انگار میخواستم توی حفاظ باشه
اون لحظه ای که راننده عذرخواهی کرد ازینکه صندوق ماشین جا نداره،نفهمیدم خیرشو،فقط گفتم اشکالی نداره،کیف هام رو کنار خودم نگه میدارم!
وقتی داشتم میرسیدم تازه به یادم اومد، تموم مدت کیف لپ تاپم که توش قرآن بوده،روی پاهام بوده …خدا قرآنش رو برام حفظ کرده …خدایا شما چه جوری انقدر خوب میچینی همرو ….
اینکه جاده ی اصلی رو دقیقا جایی میبندی که راننده مجبوره از جاده ی روستایی میانبر بزنه …و من باز از عشقت سرمستم از منظره های اطرافم …از جاده های جنگلی …از تصاویری همون صبح توی سریال دیدم …و حالا جلوی چشم هامه ….
و حالا من اینجام …توی غار خودم …از صبح غرقِ تنهایی لذت بخشمم
نیلا نیکا هم کنارم بازی خودشون رو میکنند …خوشحالند ازینکه بعد مدت ها مادرشون رو دیدند…
و کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دادند، آنان را در غرفههایی از بهشت جای میدهیم که نهرها در زیر آن جاری است؛ جاودانه در آن خواهند ماند؛ چه خوب است پاداش عملکنندگان!
و چه بسیار حیوانات که خود بار روزی خود نکشند، خدا به آنها و هم به شما روزی میرساند، و او شنواو داناست.
=========================
خدای زیبای قدرتمند من،عشق و نور و صاحب من،آسمون آبی جلوی چشم هام،زیبایی ابرهای پنبه ای،موج های آروم دریا،گرمایِ خورشید مرداد ماه،خنکی باد کولر خونه
عزیزِ مهربون من،من برای از شما نوشتن،به هدایت و نور و انرژیت فقیرم.
ظرف کوچیک پلاستیکی وجود من رو لایق دریافت نور و هدایت قرار بده و اجازه بده امروز هم گوشه ای از دیوار غار حرا،برای خودم رد پا بزارم .
سلام به استاد های نازنینم ،به قلب های روشن منعکس کننده نور و عشق و روشنایی خدا
سلام به دوستان بهشتیِ غار حرای من
ازتون ممنونم که هستید ،برای تموم فعالیتتون،برای تموم کامنت هاتون،هرکدومتون مثل یک تیکه آینه اید که نور خدارو داره پخش میکنه ،خداوند به قلب من آگاهانه که صادقانه از حضور در جمع شما چقدر احساس خوشبختی میکنم .
امروز براش نوشتم،من برای رسیدنت بهت از همه گذشتم.
از پدر ،مادر،بچه،عشق…از همه گذشتم تا به شما برسم،به عشقت به نورت به توحیدت
هربار که بهم اجازه سپاسگزاری میدی،هربار که قلبمو باز میکنی،هربار که من رو غرق عشقت میکنی ،من به این حقیقت میرسم که من الان خوشبختم بدون هیچ قید وشرطی،حاضرم برگردم پیشت.
آرزوهای زیادی دارم اما دلواپسی نه،ترس از مرگ نه …
من اصل خوشبختی رو پیدا کردم وراضیم.
ازینجا به بعد پاداش اکستراست برای من.
پس یا منو برگردون بغل خودت ،یا اگر ماموریت و هدفی هست که باید بهش برسم دستمو بگیر و کمکم کن بهش برسم
من ضعیف تر و نادونتر و محدود تر ازونیم که به یک ساعت بعد زندگیم آگاه باشم.
شما قدرتمندی ،شما علم کلی،شما نامحدودی
من فقط میخوام خودم و زندگیم رو به شما بسپارم،شمارو وکیل زندگیم قرار بدم و ازت میخوام شما وکیل مدافع من باشی،همونطور که خودت وعده دادی:
قطعاً خداوند از کسانى که ایمان آوردهاند دفاع مىکند، زیرا خدا هیچ خیانتکار ناسپاسى را دوست ندارد.
استاد نازنینم چقدر ازت یاد گرفتم توجه به نکات مثبت رو ،چقدر سعی میکنم آگاهانه هرجایی که هستم حواسم رو از ناخواسته ها دور و به خواسته ها نزدیک کنم.
در توان من نیست که بقیه رو مجبور کنم که توی خونه ای که من هستم ،سریال نبینند اما این رو میتونم که هندزفری بزارم به صدای شما گوش بدم.
در توان من نیست تو محل کارم همه ی همکارام رو وادار کنم سکوت کنند،اما میتونم جامو عوض کنم برم ی گوشه از بخش بشینم که صداشون بهم نمیرسه.
در توان من نیست محیط کارم رو مثبتِ مثبت کنم اما میتونم زل بزنم به پنجره ی کوچیکِ رو به آسمون بخشمون و غرق لذت غروب آفتاب و آسمون نارنجی بشم.میتونم برم توی حیاط بیمارستان و بایستم کنار درخت انجیر که روزیِ صدتا گنجیشک شده و غرق سمفونی صدای جیک جیک بشم و مراقبه کنم.
در توان من نیست به همکارام بفهمونم که قدرت دست هدنرس نیست،دست خداونده
اما میتونم خودم بار ها و بارها توی ذهنم تکرار کنم .رئیس همهی ما خداست و این آدم ها قدرت خلق یک مگس هم ندارند.
استاد اینارو من بلد نبودمااااا،اینارو ازتون یاد گرفتم.
ازتون یاد گرفتم و تلاش کردم به عمل انجامشون بدم.
وگرنه منم یکی بودم مثل بقیه آدم های اطرافم …
لطف خدا بوده که اجازه داده از زیر خروار ها خاک خودساخته ،بالاخره نورش رو پیدا کنم.وگرنه به اعمال من اگر بود که …
ازت سپاسگزارمم استاد ،برای این عمل صالح ،برای اینکه با نتیجه با صحبت میکنید نه با حرف.
استادمن،من هیچ وقت آدم با اراده ای توی زندگیم نبودم.
6٠٠روز
زمان کمی نیست حداقل برای من ،برای این ممارست برای این ادامه دادن برای این تلاش برای بهبود شخصیت ،برای درک آموزش های شما،برای درک کلام خدا،برای تلاش برای هر روز بهتر از دیروز بودن.
ازتون اجازه میخوام که به خودم تبریک بگم.
برای ششصد روز تعهد!
برای ششصد روز تلاش برای سعیده ای از نو ساختن!
برای ششصد روز تلاش برای شخصیت صدق بالحسنی بودن!
برای ممارست در اجرای توحید در عمل!
برای ناامید نشدن! برای ادامه دادن!
برای اعراض از ناخواسته ها!
برای اقدامات عملی بعد از دریافت نشانه ها!
برای اینکه هرروز ساعت ها به صداتون گوش میدم!میخونم ،مینویسم!
برای حذف آدم ها غیر همفرکانسِ سببی و نسبی!
برای لذت زندگی در غار اصحاب کهف به جای پرسه زدن وسط آدم ها…
اکنون که از آنان و آنچه غیر خدا می پرستند، کناره گرفته اید، پس به این غار پناه گیرید تا پروردگارتان از رحمتش بر شما بگستراند و در کارتان آسایش و آسانی فراهم آورد.
استاد عباسمنش عزیزم
اگر بخوام یک تفسیر جامع و کامل ازین آیه به کسی معرفی کنم و بگم مقصود خداوند از غار حرا چیه ،چطور خداوند میگه اگر میخواید به توحید برسید توی غار بمونید تا براتون رحمت و گشایش بیاد ،قطعا و حتما جلسه 4،قدم6
رو بهشون معرفی میکنم ،که اگر روزی صد بار اون جلسه رو گوش بدیم،باز هم نکته ی جدید و درک و فهم و آگاهی ازش دریافت میکنیم.
اونجا که شما میگید در تموم زمینه های زندگیتون ،نگاهتون رو از بیرون بردارید و به درون خودتون بگردید.
برای رسیدن به ثروت ،باید باور های درستی درموردش ایجاد کنید و سمت خودتون رو درست انجام بدید،روی توانمندی ها و علایق اون کار کنید.
اونوقت ثروت از بی نهایت طریق وارد زندگیتون میشه
برای رسیدن به رابطهی عاطفی فوق العاده باید تمرکز روی بهبود شخصیت خودتون بزارید،روی عزت نفس و احساس لیاقت و ارزشمندیتون کار کنید،اونوقت یا آدمی که باهاش هستید تغییر میکنه،یا یک آدمی وارد زندگیتون میشه که با فرکانس های شما هماهنگه
این چندتا خطی که من نوشتم ،یک جرعه از اقیانوس آگاهی جلسه 4قدم 6 نیست.
اما استاد چیزی که تاثیرگذار ترش میکنه ،دیدن این قسمت های سریال و زندگی شماست.
که چطور هرچی که سال های قبل گفتید بدون هیچ کم و کاست ،دارید توی عمل اجراش میکنید و حقیقتا لایق دریافت این بهشت هستید.
همیشه و همیشه تحسینتون میکنم،با تموم وجودم
6٠٠ روز که به شیرینی هرچه تمام گذشت …از خداوند میخوام 6هزار روز دیگه هم اگر زنده بودم،شاگرد شما باشم،و از آگاهی های شما استفاده کنم و هیچ چیزی من رو ازین غار حرا جدا نکنه …
دوستون دارم بی نهایت
استاد جانِ من،شما برای من دقیقا تعبیر این آیه از کلام خداوندید:
از خداوند طلب نور و روشنایی میکنم برای تموم زندگیتون
دعا میکنم 600روزگی زندگی توحیدی شما،پر از اتفاقات عالی باشه،پر از معجزه های من حیث لایحتسب،پر از نور الله برای شما،برای همسر قشنگتون،برای شینای نازنینم
ممنونم برای بودنتون در این روز های زندگیم
فرشته هایی که خداوند برام فرستاده تا امیدم باشند که صبر پیشه کنم،پایِ ایمانم رو محکم نگه دارم.
ازتون بی نهایت سپاسگزارم که وقت ارزشمندتون رو گذاشتید و برام نوشتید،من خیلی خیلی خوشبختم که دوستان ارزشمندی مثل شما دارم که انقدر بهم لطف دارند،من کجا و لیاقت این همه عشق کجا؟
از خداوند سپاسگزارم برای این رحمت و نعمتش…
اگر نور خداوند نباشه،من هیچی نیستم.
ازتون ممنونم بی نهایت
اگر توی دست نوشته های سعیده،جمله ای به دلتون نشست،قطعا اعتبارش از من نیست،خداوند منت گذاشته سرم و از دستان من با شما صحبت کرده …
امیدوارم همیشه لیاقت داشته باشم که دست کوچکی برای این انرژی بی نهایت باشم برای بندگان بینظیرش…
از نور آسمون ها و زمین برای هر لحظه ی زندگیتون خیر وبرکت و سلامتی و ثروت میخوام.
خدا نور آسمانها و زمین است مثل نور او چون چراغدانى است که در آن چراغى و آن چراغ در شیشه اى است آن شیشه گویى اخترى درخشان است که از درخت خجسته زیتونى که نه شرقى است و نه غربى افروخته مى شود نزدیک است که روغنش هر چند بدان آتشى نرسیده باشد روشنى بخشد روشنى بر روى روشنى است خدا هر که را بخواهد با نور خویش هدایت مى کند و این مثلها را خدا براى مردم مى زند و خدا به هر چیزى داناست.
آزاده ی عزیزم،ازت سپاسگزارم برای تموم تحسینت که تجلی قلب روشنته،الهی که همیشه قلبت منور به نور آسمون ها وزمین باشه ..
ازونجا که من سندرم پروفایل بی قرار دارم:)
دیشب دلم خواست آیه ای که این روز ها زیاد تکرارش میکنم رو بزارم روی پروفایلم.
حمیدِ حنیف عزیزم،امیدوارم هرجایی هستی،در پناه الله احساست پر از نور و روشنایی باشه
ازت سپاسگزارم وقت ارزشمندت رو گذاشتی و برام نوشتی
میدونی که چقدر از دیدن نقطه ی آبی از شما خوشحال میشم؟
من اعتقاد دارم احساسات ما،واقعا جزو این جهان مادی نیستن و در بعد زمان و مکان و فاصله نمیگنجند ….
انرژی همین احساساتِ ماوراییه که داره خوابِ چشم هام رو نادیده میگیره و انرژی دستام شده برای نوشتن ….
از خداوند سپاسگزارم برای نعمت داشتن این غار حرا و دوستان هم مدار
ازت ممنونم که هستی،میتونم با خیال راحت یک کامنت طولانی برات بنویسم و نگران نباشم…
میدونی ؟
یک جمله ازین کامنت رو هیچ کدوم از آدم های اطرافم نمیفهمند …
اما آدم های هم مدار با هر فاصله ای،میتونند گوشِ شنوا باشند برات
الان که دارم برات مینویسم آهنگ for the rest of my life داره از گوشیم پخش میشه و غرق احساس عمیق خوشبختی ام بدون هیچ قید و شرطی :)
چک کردم دیدم لطف کردی در حق من و کامنت دومم رو زیر همین فایل خوندی،پس میدونی من الان کجام،
واما امشب جریان هدایت من رو برد خونه ی داییم.
دایی شصت ساله ای که شاید بالغ بر 50 سال غرق خوندن قرآنه،قاری و معلمشه،یک انسان به شدت در صلح،دوست داشتنی،زحمتکش،که میتونم بگم سر صداقت و پاکیش همه قسم میخورند!
لطف الله امشب بهم سعادت نماز جماعت داد به امامت دایی…عجیب انرژی گرفتم ازین صلات …
بعد از نماز هدایت قرآن منو دوبار برد دقیقا به یک صفحه از سوره ی هود!
فعلا تا اینجای داستان رو داشته باش ی چیز دیگه رو برات تعریف کنم که براش ذوق دارم…بعد از هدایت قرآنیم رو برات مینویسم.
پیشاپیش برای تموم پرحرفی هام و گرفتن وقت ارزشمندت ازت معذرت میخوام…
ببین من و دایی تقریبا میتونم بگم بیش از یک ساعت باهم بحث قرآنی داشتیم!
من لذت میبردم از آگاهی های ایشون!
ایشون متحیر میشد از گفته های من…!
بارها و بارها صورت ایشون خیس اشک شد..بارها و بارها بغض من ترکید …
این بحث دونفره ی ما در حالی بود که پدر و مادرم و چند نفر دیگه هم نشسته بودند و محو صحبت های ما بودند…
ببین حمید جان …نمیدونی تو چه بهشتی بودم!اصلا فکرش رو نمیکردم لذت بحث قرآنی با یک آدم رو در رو انقدر بهشتیه!
تازه دایی من خیلی اعتقادات مذهبی سرسختی داره!یعنی خیلی جاها میدیدم داره از اصل خارج میشه …
اما انقدر انرژی ما باهم بوست شده بود که …میخواستم بگم نمیدونم باور میکنی یا نه …ولی میدونم باور میکنی …تا ساعت ها بعدش ضربان قلب من رو 110-120 مونده بود و این قلب جسمانی قادر به کشش همچین انرژی نبود داشت از قفسه ی سینه م میزد بیرون :)
(ببین توی پرانتز اینم بگم که الان میفهمم چرا هنوز من به آدم های هم مدارم،نزدیک نشدم!واقعا باید ظرف نعمتم آماده و پذیرای این انرژی بهشتی بشه! من امروز باز شبیه یک سطل پلاستیکی بودم رو به روی جریان آبشار به قول خودِ عزیزت)
حمیدجان،تموم مدت صحبت های ما،وقتایی که به دایی از تفاوت الله و رب میگفتم،درمورد سوره حمد حرف میزدم،از آیه 73 حج و ناتوانیی آدم ها برای خلق یک مگس میگفتم،از الله نور السماوات والارض حرف میزدم،از ایه های عذاب و اصل و فرع
هربار دایی جون میگفت الله اکبر،الله اکبر…اینارو از کی یاد گرفتی؟استادت کیه ..؟
هربار میگفت سعیده میخوام صورتت رو غرق بوسه کنم انقدر که دلنشین از قرآن میگی..
هر بار میگفت خداروشکر،چقدر من خوشحالم ازینکه خدا بهت انقدر لطف داشته و صورتش خیس اشک میشد …
من رومو برنمیگردوندم که واکنش پدرومادرم رو ببینم اما برام جالب بود …همین چند وقت پیش بود،از تمسخر همین آدم ها،اشکم درومده بود!
همینا که فکر میکردن من گمراه شدم!
همینا که ی جوری اسم استاد عباسمنش رو میاوردن انگار قاتل بچه شونه!
وقتی دیدن آدمی که سر علمِ قرآنیش قسم میخورن،داره با صورت خیس اشک و تحسین از دخترشون میپرسه تو استاد کیه که انقدر قرآن رو خوب داری توضیح میدی …در سکوت عجیبی غرق شده بودند…
نه صدای اعتراضی بود …نه صدای تحسینی …
سکوتِ پر از حرف …
و نقطه ی عطف ماجرا وقتی بود که دایی جون برگشت به بابا گفت:بهت تبریک میگم اسداله،خوش به سعادتت …این سعادت نصیب هر کسی نمیشه …
البته که پدر ساکت و درونگرای من به تکون دادن سرش به نشونه ی تشکر بسنده کرد …اما من میتونستم بفهمم توی دلش چه غوغاییه …
چه پینگ و پونگ ذهنی براش ایجاد شده …
خلاصه جریان هدایت امشب برای من سنگ تموم گذاشت حمید جان …هم از طریق بوست شدن انرژیم از گفت و گوی قرآنی با دایی جون …هم برداشتن آروم آروم سیمان های سفت باور های غلط اطرافیانم …
و به ساختن کشتی در حضور و مشاهده ما و به دستور ما مشغول شو و درباره ستمکاران که البته باید غرق شوند دیگر با من سخن مگوی.
ببین این ایه آخر مخصوصا خیلی نکته داره برای من،ازینکه خدا میگه کشتی نجات رو،جلوی چشم من بساز،یعنی خود کشتی ساختن هم با کمک خدا بوده
اما چیزی که نظر منو جلب کرد اون تیکه ای بود که خداوند به نوحی میگه:با من هم درمورد این ستمکاران حرف نزن!
با خودشون که هیچ!
با منم حرف نزن:)
منو یاد حرف استاد تو دوازده قدم انداخت که میگفتن طبق آگاهی های قرآن، درمورد مشکلاتتون حتی با خدا هم حرف نزنید،فقط اعراض کنید!
یعنی نتنها با کسی دردل نکنید در مورد ناخواسته هاتون!
که حتی به خدا هم نگید!
انقدر کنترل کانون توجه و کنترل ذهن مهمه!
که فقط تمرکزبزاری روی خواسته ها،به اونا فکر کنی،درمورد اونا حرف بزنی وتجسم کنی…و حتی با خداهم از خواسته هات بگی …
ببین امروز توی نشانه ی روزانه م هدایت شدم به معرفی دوره قانون آفرینش …چندتا جمله ی آخر واقعا منو میخکوب کرد…خالی از لطف نیست اگر شماهم بخونش …حتما به باور و ایمانت کمک میکنه …
ما دستان خداوند بر روی زمین هستیم
و هرچقدر که ما به خواسته های بیشتری برسیم، یعنی خداوند بیشتر به خواسته هایش رسیده است
زیرا ما ابزارهای رشد و پیشرفت جهان مادی هستیم
و به اندازه گسترشی که ایجاد میکنیم، جهان به ما پاداش میدهد.
جهان بزرگترین پاداش ها را به افرادی میدهد که بیشترین گسترش را ایجاد میکنند.
==============
ازت ممنونم…ازت ممنونم برای وقتی که گذاشتی و پرحرفی های سعیده رو تحمل کردی …
برات بهترین هارو آرزو میکنم …
هرچیزی که خودت میخوای …
الهی که نور خداوند تموم زندگیت رو بهشتی کنه…
بیای و برامون از معجزه های من حیث لایحتسب بگی و قلب مارو هم به نور ایمان روشن کنی …
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
الم﴿١﴾
تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْحَکِیمِ ﴿٢﴾
این آیات [با عظمتِ] کتاب محکم و استوار است(2)
هُدًى وَرَحْمَهً لِلْمُحْسِنِینَ ﴿٣﴾
که سراسر هدایت و رحمتی است برای نیکوکاران. (3)
الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَهُمْ بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ ﴿۴﴾
همانان که نماز را برپا می دارند و زکات می دهند و به آخرت یقین دارند.(4)
أُولَٰئِکَ عَلَىٰ هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ ۖ وَأُولَٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ﴿۵﴾
اینانند که از سوی پروردگارشان بر بلندای هدایتند، و اینانند که رستگارند، (5)
سلام به استاد های عزیزم،به دوستانِ بهشتی و به سعیده ی آینده!
دومین رد پای من در صدونودوهشتین قسمت سریال سفر به دور آمریکا.
روز قبل بعد از نوشتن کامنتم،نیم ساعت وقت مونده بود برای رفتن به شیفت،5 دقیقه ش صرف یک وعده ی غذا طبق قانون سلامتی شد و بقیه شم نماز و قرآن و آماده شدن برای شیفت…
و یک پیاده روی به سمت بیمارستان که با گوش کردن آهنگ های شاد و تجسمات همیشگی،نزاشت چیزی از گرمای خورشید مرداد خاطرم رو مکدر کنه …
رسیدن من به بخش همان و اعلام ترخیص یکی از مریض ها و یک انتقال به بخش همان …
سوال سرپرستارم که میخوای آف بشی؟
گفتم نیکی و پرسش ؟
و از همون راهی که اومدم برگشتم …
با قلبی روشنتر …با ایمان راسخ تر …
این آف شدن دقیقا هدایت خدا بود!برای همینم تو مسیر برگشت آسمون ابری شده بود:) باد خنک میزد:)انگار نه انگار چله که نه …پنجاهه تابستونه :)
ابروباد و مه و خورشید و فلک همراه با قلب من خوشحال بودند …
چون سعیده دنبال یک فرصت بود برای اینکه بره به بچه هاش سر بزنه …اما از بنده ش درخواست نکرد …از خدا درخواست کرد و خداوند سریع الاجابه این چنین پاسخ داد…
سعیده…سعیده ی آینده
یادت بیاد این رهاییتو …یادت بیاد چقدر ذهنت تقلا کرده بود برای درخواست مرخصی،برای درخواست ماشین از بنده خدا و جواب نه شنیدن! تقلا برای فرصت تنهایی چند روزه…
یادت بیاد وقتی از قلبت پیروی کردی،چطور درها باز شد…
رسیدم خونه،بار و بندیلمو جمع کردم به سمت گرگان!
_میتونی خودت بری بابل دیگه؟اگر نمیتونی برسونمت؟
_مگه تا الان چطور رفتم؟خودم میرم،ممنونم.
یک اسنپ مقرون به صرفه،از فریدونکنار تا بابل …جایزه ی سعیده که تموم تلاشش رو میکنه از کسی انتظار نداشته باشه!
محو زیبایی های آسمون خدا و ابرهای پنبه ای و آهنگ های شاد هندزفری رسیدم بابل! ایستگاه تاکسی های بابل _گرگان!
به محض ورودم به ایستگاه،مسئول دفتر داشت به مسافر قبلی میگفت! تابستونه و چون دانشجو ها نیستن،راننده های تو خط کم شدند!ماشین نداریم برای گرگان!
لبخند من:)
مگه من این سفر رو برنامه ریزی کردم که نگران ماشینش باشم؟
خدا هدایت میکنه!
مسافر قبلی یک خانم بسیار با شخصیت و فوق العاده ست.
با احترام ازم درخواست کرد شما حاضرید یک اسنپ بگیریم تا گرگان؟
من که خدارو دیدم همون لحظه :)
گفتم بله،چرا که نه!
گفت کاش یک نفر دیگه هم میومد!اینجوری کرایه خیلی به صرفه تر بود!
به دقیقه نکشید یک آقایی در دفتر رو باز کرد و گفت میخوام برم گرگان :)
تو اپلیکیش اسنپ زدم
مبدا:میدان کشوری بابل
مقصد: میدان ترمینال گرگان
زیر یک دقیقه اکسپت شد!
خانوم پرسید؟ماشین چیه؟ گفتم پراید!
گفت کاش ی ماشین بهتر میومد حداقل!این همه راه داریم!
نگاه کردم به گوشیم دیدم سفر توسط راننده لغو شده!
خنده م گرفت :)
توی دلم بهش گفتم عشق من:) دقیقا داری چیکار میکنی با من:) چقدر عشق بازی با شما شیرینه:)
5دقیقه بعد!
3 تا مسافر قصه سوار یک پژو پارس سفید و تمیز شدند!
با خنکای کولر…و کلی آهنگ های شاد …
صندوق ماشین جا نداشت …
کیف لپ تاپم کل مسیر روی پام بود …
نزدیکای گرگان یاد ی چیزی افتادم که باز صورتم غرق خنده شد…
توخونه که بودم،قرآن صورتی کوچیک رو گذاشتم توی کیف لپ تاپم،خیلی هم نگران بودم که نکنه جاش خوب نباشه!
دوباره درش آوردم،تو یک شال پیچیدمش،انگار میخواستم توی حفاظ باشه
توی دلم گفتم خدایا ببخشید،دلم میخواد همراه خودم ببرمش،خودت حفظش کن …
اون لحظه ای که راننده عذرخواهی کرد ازینکه صندوق ماشین جا نداره،نفهمیدم خیرشو،فقط گفتم اشکالی نداره،کیف هام رو کنار خودم نگه میدارم!
وقتی داشتم میرسیدم تازه به یادم اومد، تموم مدت کیف لپ تاپم که توش قرآن بوده،روی پاهام بوده …خدا قرآنش رو برام حفظ کرده …خدایا شما چه جوری انقدر خوب میچینی همرو ….
اینکه جاده ی اصلی رو دقیقا جایی میبندی که راننده مجبوره از جاده ی روستایی میانبر بزنه …و من باز از عشقت سرمستم از منظره های اطرافم …از جاده های جنگلی …از تصاویری همون صبح توی سریال دیدم …و حالا جلوی چشم هامه ….
و حالا من اینجام …توی غار خودم …از صبح غرقِ تنهایی لذت بخشمم
نیلا نیکا هم کنارم بازی خودشون رو میکنند …خوشحالند ازینکه بعد مدت ها مادرشون رو دیدند…
اینا همش لطف پروردگاره …اینا همش طعم شیرین هدایته ….
سعیده ی روزهایِ نزدیک آینده …یادت باشه برای رسیدن به زندگی توحیدی چه بها هایی پرداختی …چه قدم های تکاملی برداشتی …و خدا چطور همیشه حواسش بهت بود. . .
===================
استاد نازنینم،ازینکه علمت رو سخاوتمندانه در تموم فایل های دانلودی در اختیارمون میزاری،ازت سپاسگزارم.
صحبت هاتون دقیقا یک خلاصه ای از دوره هاتون بود،یک خلاصه ارزشمند …مثل خط هایی از کتاب که زیرش خط میکشیدم …اینا مهمه …اینا توی امتحان میاد …
تحسینتون میکنم …این شخصیت والاتون رو …این لذت زندگی درآزادی زمانی و مکانی و مالی رو
و این رابطه ی عاطفی…این رابطه ی بهشتی …این لذتِ زندگی در بهشت دنیوی رو که با هیچ ثروتی قابل خریداری نیست …
دوستون دارم
بی نهایت …بی نهایت …
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِی وَاسِعَهٌ فَإِیَّایَ فَاعْبُدُونِ
ای بندگان من که ایمان آورده اید! یقیناً زمین من وسیع و پهناور است؛ پس [با انتخاب سرزمینی مناسب و شایسته که ارزش ها در آن حفظ شود] فقط مرا بپرستید
کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَهُ الْمَوْتِ ۖ ثُمَّ إِلَیْنَا تُرْجَعُونَ
هر نفسی مرگ را خواهد چشید، و پس از مرگ شما را به سوی ما باز گردانند.
وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ مِنَ الْجَنَّهِ غُرَفًا تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا ۚ نِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِینَ
و کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دادند، آنان را در غرفههایی از بهشت جای میدهیم که نهرها در زیر آن جاری است؛ جاودانه در آن خواهند ماند؛ چه خوب است پاداش عملکنندگان!
الَّذِینَ صَبَرُوا وَعَلَىٰ رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ
آنان که صبر و شکیبایی پیشه کردند و بر پروردگار خود توکل مینمودند.
وَکَأَیِّنْ مِنْ دَابَّهٍ لَا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ یَرْزُقُهَا وَإِیَّاکُمْ ۚ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ
و چه بسیار حیوانات که خود بار روزی خود نکشند، خدا به آنها و هم به شما روزی میرساند، و او شنواو داناست.
=========================
خدای زیبای قدرتمند من،عشق و نور و صاحب من،آسمون آبی جلوی چشم هام،زیبایی ابرهای پنبه ای،موج های آروم دریا،گرمایِ خورشید مرداد ماه،خنکی باد کولر خونه
عزیزِ مهربون من،من برای از شما نوشتن،به هدایت و نور و انرژیت فقیرم.
ظرف کوچیک پلاستیکی وجود من رو لایق دریافت نور و هدایت قرار بده و اجازه بده امروز هم گوشه ای از دیوار غار حرا،برای خودم رد پا بزارم .
سلام به استاد های نازنینم ،به قلب های روشن منعکس کننده نور و عشق و روشنایی خدا
سلام به دوستان بهشتیِ غار حرای من
ازتون ممنونم که هستید ،برای تموم فعالیتتون،برای تموم کامنت هاتون،هرکدومتون مثل یک تیکه آینه اید که نور خدارو داره پخش میکنه ،خداوند به قلب من آگاهانه که صادقانه از حضور در جمع شما چقدر احساس خوشبختی میکنم .
امروز براش نوشتم،من برای رسیدنت بهت از همه گذشتم.
از پدر ،مادر،بچه،عشق…از همه گذشتم تا به شما برسم،به عشقت به نورت به توحیدت
هربار که بهم اجازه سپاسگزاری میدی،هربار که قلبمو باز میکنی،هربار که من رو غرق عشقت میکنی ،من به این حقیقت میرسم که من الان خوشبختم بدون هیچ قید وشرطی،حاضرم برگردم پیشت.
آرزوهای زیادی دارم اما دلواپسی نه،ترس از مرگ نه …
من اصل خوشبختی رو پیدا کردم وراضیم.
ازینجا به بعد پاداش اکستراست برای من.
پس یا منو برگردون بغل خودت ،یا اگر ماموریت و هدفی هست که باید بهش برسم دستمو بگیر و کمکم کن بهش برسم
من ضعیف تر و نادونتر و محدود تر ازونیم که به یک ساعت بعد زندگیم آگاه باشم.
شما قدرتمندی ،شما علم کلی،شما نامحدودی
من فقط میخوام خودم و زندگیم رو به شما بسپارم،شمارو وکیل زندگیم قرار بدم و ازت میخوام شما وکیل مدافع من باشی،همونطور که خودت وعده دادی:
إِنَّ اللَّهَ یُدَافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُورٍ
قطعاً خداوند از کسانى که ایمان آوردهاند دفاع مىکند، زیرا خدا هیچ خیانتکار ناسپاسى را دوست ندارد.
استاد نازنینم چقدر ازت یاد گرفتم توجه به نکات مثبت رو ،چقدر سعی میکنم آگاهانه هرجایی که هستم حواسم رو از ناخواسته ها دور و به خواسته ها نزدیک کنم.
در توان من نیست که بقیه رو مجبور کنم که توی خونه ای که من هستم ،سریال نبینند اما این رو میتونم که هندزفری بزارم به صدای شما گوش بدم.
در توان من نیست تو محل کارم همه ی همکارام رو وادار کنم سکوت کنند،اما میتونم جامو عوض کنم برم ی گوشه از بخش بشینم که صداشون بهم نمیرسه.
در توان من نیست محیط کارم رو مثبتِ مثبت کنم اما میتونم زل بزنم به پنجره ی کوچیکِ رو به آسمون بخشمون و غرق لذت غروب آفتاب و آسمون نارنجی بشم.میتونم برم توی حیاط بیمارستان و بایستم کنار درخت انجیر که روزیِ صدتا گنجیشک شده و غرق سمفونی صدای جیک جیک بشم و مراقبه کنم.
در توان من نیست به همکارام بفهمونم که قدرت دست هدنرس نیست،دست خداونده
اما میتونم خودم بار ها و بارها توی ذهنم تکرار کنم .رئیس همهی ما خداست و این آدم ها قدرت خلق یک مگس هم ندارند.
استاد اینارو من بلد نبودمااااا،اینارو ازتون یاد گرفتم.
ازتون یاد گرفتم و تلاش کردم به عمل انجامشون بدم.
وگرنه منم یکی بودم مثل بقیه آدم های اطرافم …
لطف خدا بوده که اجازه داده از زیر خروار ها خاک خودساخته ،بالاخره نورش رو پیدا کنم.وگرنه به اعمال من اگر بود که …
وَمَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ
و هر که را خدا نور نبخشید هرگز روشنی نخواهد یافت.
ازت سپاسگزارمم استاد ،برای این عمل صالح ،برای اینکه با نتیجه با صحبت میکنید نه با حرف.
استادمن،من هیچ وقت آدم با اراده ای توی زندگیم نبودم.
6٠٠روز
زمان کمی نیست حداقل برای من ،برای این ممارست برای این ادامه دادن برای این تلاش برای بهبود شخصیت ،برای درک آموزش های شما،برای درک کلام خدا،برای تلاش برای هر روز بهتر از دیروز بودن.
ازتون اجازه میخوام که به خودم تبریک بگم.
برای ششصد روز تعهد!
برای ششصد روز تلاش برای سعیده ای از نو ساختن!
برای ششصد روز تلاش برای شخصیت صدق بالحسنی بودن!
برای ممارست در اجرای توحید در عمل!
برای ناامید نشدن! برای ادامه دادن!
برای اعراض از ناخواسته ها!
برای اقدامات عملی بعد از دریافت نشانه ها!
برای اینکه هرروز ساعت ها به صداتون گوش میدم!میخونم ،مینویسم!
برای حذف آدم ها غیر همفرکانسِ سببی و نسبی!
برای لذت زندگی در غار اصحاب کهف به جای پرسه زدن وسط آدم ها…
وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَیُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرْفَقًا
اکنون که از آنان و آنچه غیر خدا می پرستند، کناره گرفته اید، پس به این غار پناه گیرید تا پروردگارتان از رحمتش بر شما بگستراند و در کارتان آسایش و آسانی فراهم آورد.
استاد عباسمنش عزیزم
اگر بخوام یک تفسیر جامع و کامل ازین آیه به کسی معرفی کنم و بگم مقصود خداوند از غار حرا چیه ،چطور خداوند میگه اگر میخواید به توحید برسید توی غار بمونید تا براتون رحمت و گشایش بیاد ،قطعا و حتما جلسه 4،قدم6
رو بهشون معرفی میکنم ،که اگر روزی صد بار اون جلسه رو گوش بدیم،باز هم نکته ی جدید و درک و فهم و آگاهی ازش دریافت میکنیم.
اونجا که شما میگید در تموم زمینه های زندگیتون ،نگاهتون رو از بیرون بردارید و به درون خودتون بگردید.
برای رسیدن به ثروت ،باید باور های درستی درموردش ایجاد کنید و سمت خودتون رو درست انجام بدید،روی توانمندی ها و علایق اون کار کنید.
اونوقت ثروت از بی نهایت طریق وارد زندگیتون میشه
برای رسیدن به رابطهی عاطفی فوق العاده باید تمرکز روی بهبود شخصیت خودتون بزارید،روی عزت نفس و احساس لیاقت و ارزشمندیتون کار کنید،اونوقت یا آدمی که باهاش هستید تغییر میکنه،یا یک آدمی وارد زندگیتون میشه که با فرکانس های شما هماهنگه
این چندتا خطی که من نوشتم ،یک جرعه از اقیانوس آگاهی جلسه 4قدم 6 نیست.
اما استاد چیزی که تاثیرگذار ترش میکنه ،دیدن این قسمت های سریال و زندگی شماست.
که چطور هرچی که سال های قبل گفتید بدون هیچ کم و کاست ،دارید توی عمل اجراش میکنید و حقیقتا لایق دریافت این بهشت هستید.
همیشه و همیشه تحسینتون میکنم،با تموم وجودم
6٠٠ روز که به شیرینی هرچه تمام گذشت …از خداوند میخوام 6هزار روز دیگه هم اگر زنده بودم،شاگرد شما باشم،و از آگاهی های شما استفاده کنم و هیچ چیزی من رو ازین غار حرا جدا نکنه …
دوستون دارم بی نهایت
استاد جانِ من،شما برای من دقیقا تعبیر این آیه از کلام خداوندید:
رِجَالٌ لَا تُلْهِیهِمْ تِجَارَهٌ وَلَا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاهِ وَإِیتَاءِ الزَّکَاهِ ۙ یَخَافُونَ یَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ
لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَیَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ ۗ وَاللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ
=======================
I praise Allah for sending me you my love
عشق من، از خدا به خاطر دادن تو ممنونم
You’ve found your home it’s here with me
تو بهم پناه دادی و باهام همراه شدی
And I’m here with you
حالا من اینجام با تو
Now let me let you know
بذار یه چیزی رو بهت بگم که بدونی
You’ve opened my heart
تو بهم جون دادی
I was always thinking that love was wrong همیشه فکر میکردم عشق یک اشتباهه
But everything was changed when you came along
اما وقتی تو اومدی همه چیز تغییر کرد
And there’s a couple of words I want to say
وچیزهایی هست که میخوام بهت بگم
For the rest of my life
برای باقیمانده عمرم
I’ll be with you
من باتو خواهم بود
I’ll stay by your side honest and true
من صادقانه کنارت خواهم ماند
Til’ the end of my time
و تا آخر عمرم
I’ll be loving you, loving you
عاشقت میمونم…عاشق تو
سلام سمیه ی نازنینم
سلامم رفیییییق
سلام یار غار حرای من
یکبارررر…دوباااار … سه بار ….
تو یک کامنت ،من سعادت دارم 3بار اسم خودمو ببینم …؟
مگه میشه ؟
مگه داریم ؟
این چه لطف ورحمتی از خداوند آخه؟
درحالیکه همین امروز از عالم و آدم کنار کشیدم …؟
همین الان که در توحیدی ترین حالت ممکن در حال سفرچند روزه م؟
با ماشینی که نمیدونم صاحبش کیه؟
با همسفر های فوق العاده ای که اصلا نمیشناسمشون؟
درحالیکه قرار بوده امروز شیفت باشم و الان توی جاده م؟
که ساعت ها خیره شدم به آسمون زیبای الله و زیر لب زمزمه کردم
تسلیمتم…تسلیمتم عشق…تسلیمتم….
ببین خدا داره چه جوری باهام حرف میزنه …
چه جوری میگه تنها نیستی…
چه جوری میگه در پناه منی …
مگه خودم شیفتت رو آف نکردم؟
مگه برات ماشینِ سفر نشدم؟
مگه برات هم سفر نشدم؟
تو چقدر ایمان داری بهم سعیده …؟
چقدر دیگه میتونی تسلیم باشی؟
تا شوت بشی به مدار های بالا…؟
خدایا خدایا…رب من…فرمانروا…قدرت مطلق …عشق من…صاحب من،صاحب چشم هام،صاحب ضربان قلبم
به من ببار
به ایمانم
به قدرت تسلیمم
به صبرم
خدایا …من قلبم رو باز میکنم و آماده دریافت هدایتت هستم …
نجاتم بده همونطور که نوح رو سوار کشتی کردی
نجاتم بده همونطور که یونس رو از دل ماهی کشیدی بیرون
نجاتم بده همونطور یوسف رو از چاه بیرون کشیدی و عزیز مصر کردی
نجاتم بده همونطور که ایوب …همونطور که موسی…همونطور که مریم…..
فرمانروا…برای رسیدن بهت
برای تجربه ی زندگی توحیدی
برای قدم از قدم برداشتن بهت فقیرم
خدایا دستمو بگیر…همونطور که دست ابراهیم رو گرفتی
وَقَالَ إِنِّی مُهَاجِرٌ إِلَىٰ رَبِّی ۖ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ
ابراهیم] گفت: به درستی که من به سوی پروردگارم مهاجرت می کنم، که فقط او توانای شکست ناپذیر و حکیم است.
ازت ممنونم سمیه جانم ،ازت ممنونم
برادر عزیزم،آقا اسدالله
نقطه ی آبی شما،قلب من روروشن کرد.
از خداوند طلب نور و روشنایی میکنم برای تموم زندگیتون
دعا میکنم 600روزگی زندگی توحیدی شما،پر از اتفاقات عالی باشه،پر از معجزه های من حیث لایحتسب،پر از نور الله برای شما،برای همسر قشنگتون،برای شینای نازنینم
ممنونم برای بودنتون در این روز های زندگیم
فرشته هایی که خداوند برام فرستاده تا امیدم باشند که صبر پیشه کنم،پایِ ایمانم رو محکم نگه دارم.
به دستان قدرتمند الله یکتا میسپارمتون برادر عزیزم
قلبِ فراوان
سلام به برادر عزیزم،آقا رسول،سلام و سلامتی و نور و عشق خداوند به قلب مهربونتون
ازتون سپاسگزارم برای اینکه وقت ارزشمندتون رو گذاشتید و برام نوشتید.
برای تموم تحسینتون که تجلی قلب روشنتونه ازتون ممنونم.
حقیقتا من خیلی خوشبختم برای این خانواده ی الهی که دارم،عمیقا احساس خوشبختی میکنم با هر نقطه ی آبی ای که دریافت میکنم …
اینجا همون غاریه که نتنها احساس تنهایی نداری که انقدر رفیق داری که انگار وسط بهشتی …
سپاسگزارم ازتون
از خداوند میخوام شما رو غرق نور و رحمت و عشقش کنه …و زندگیتون پر از معجزه های ریز و درشت باشه از جایی که گمان نمیبرید :)
درپناه حق
سلام به برادر عزیزم ،آقامحمد
ازتون بی نهایت سپاسگزارم که وقت ارزشمندتون رو گذاشتید و برام نوشتید،من خیلی خیلی خوشبختم که دوستان ارزشمندی مثل شما دارم که انقدر بهم لطف دارند،من کجا و لیاقت این همه عشق کجا؟
از خداوند سپاسگزارم برای این رحمت و نعمتش…
اگر نور خداوند نباشه،من هیچی نیستم.
ازتون ممنونم بی نهایت
اگر توی دست نوشته های سعیده،جمله ای به دلتون نشست،قطعا اعتبارش از من نیست،خداوند منت گذاشته سرم و از دستان من با شما صحبت کرده …
امیدوارم همیشه لیاقت داشته باشم که دست کوچکی برای این انرژی بی نهایت باشم برای بندگان بینظیرش…
از نور آسمون ها و زمین برای هر لحظه ی زندگیتون خیر وبرکت و سلامتی و ثروت میخوام.
در پناه الله یکتا باشید همیشه برادر عزیزم
سلام به آزاده ی عزیزم،سلام به روی ماهت و قلب روشنت
از خداوند سپاسگزارم من رو لایق دریافت نقطه ی آبی از شما قرار داد دوست نازنینم
آزاده ی عزیزم،نمیدونم این آیه چه انرژی داره که من رو درگیر خودش کرده و دلم میخواد همه جا بنویسمش،هر روز بهش فکر کنم و غرق نورش بشم.
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَهٍ الزُّجَاجَهُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبَارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ لَا شَرْقِیَّهٍ وَلَا غَرْبِیَّهٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ﴿نور35﴾
خدا نور آسمانها و زمین است مثل نور او چون چراغدانى است که در آن چراغى و آن چراغ در شیشه اى است آن شیشه گویى اخترى درخشان است که از درخت خجسته زیتونى که نه شرقى است و نه غربى افروخته مى شود نزدیک است که روغنش هر چند بدان آتشى نرسیده باشد روشنى بخشد روشنى بر روى روشنى است خدا هر که را بخواهد با نور خویش هدایت مى کند و این مثلها را خدا براى مردم مى زند و خدا به هر چیزى داناست.
آزاده ی عزیزم،ازت سپاسگزارم برای تموم تحسینت که تجلی قلب روشنته،الهی که همیشه قلبت منور به نور آسمون ها وزمین باشه ..
ازونجا که من سندرم پروفایل بی قرار دارم:)
دیشب دلم خواست آیه ای که این روز ها زیاد تکرارش میکنم رو بزارم روی پروفایلم.
الهی که بزودی بیام و برات بنویسم …
من مهاجرت کردم آزاده جانم …مهاجرت توحیدی :)
دوستتت دارم بینهایت
قلبِ فراوانِ فراوان برای شما یارِغاری حرای من
آقا ابراهیم عزیز،سلام بروی ماهت برادر توحیدی من
عشق و نور و تحسین و سپاسگزاری رو از روشنی قلبم برات میفرستم الهی که به قلبت بشینه
ازت ممنونم برای تموم رد پاهایی که میزاری،ازت سپاسگزارم برای تموم دیوار نوشته هات توی این غار حرا
نمیدونی چقدر الهام بخشی برام
از تموم پاسخ هات توی عقل کل،برای کامنتات،برای بروزرسانی های داستان هدایتت،از شفافیتت،از ایمانت،از برداشتن قدم های تکاملیت،از درجا زدن ها،اشتباه رفتن ها،دوباره برگشتن به مسیر و تعهدت …
ابراهیم عزیزم،نمیدونی چه کمکی به این خواهرت و تموم بچه های سایت میکنی از سخاوتی که به خرج میدی برای صادقانه نوشتن
ازت ممنونم ازت ممنونم ازت ممنونم
داری میای شمال و این تیکه از زمین خدا رو مفتخر میکنی به حضور بنده ی توحیدی الله
دعا میکنم در بهترین زمان و مکان ببینمت
هرجا هستی در پناه الله یکتا
«فَاللّهُ خَیْرٌ حافِظاً وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ»
سیدعلی عزیزم،سلام بروی ماهت
مردِعلم و عمل،عالمِ با عمل،زنبورِ باعسل،لیاقتت همینه
که هروقت روی دیوار این غارحرا نوشتی بریtop of the top
لیاقتت این بهشتی که داری توش زندگی میکنی
لیاقتت زیباترین و خوش قلب ترین شاگرد استاده که خانومت باشه،یار بهشتیت باشه
تحسینتون میکنم،از روشنی قلبم
همیشه بالای بالا ببینمت پسر
هر روز بهتر از دیروز
خوشبختی از پسِ خوشبختی
لذت بالای لذت
توحیدی تر از یک ثانیه قبل…
دوستون دارم بی نهایت
دعا میکنم بزودی روی ماهتون رو ببینم و در آغوش بِکِشَمتونوووووون
قلب فراوانِ فراوانِ فراوان
سلام به برادرِ آتشنشانِ ابراهیم نشانم
حمیدِ حنیف عزیزم،امیدوارم هرجایی هستی،در پناه الله احساست پر از نور و روشنایی باشه
ازت سپاسگزارم وقت ارزشمندت رو گذاشتی و برام نوشتی
میدونی که چقدر از دیدن نقطه ی آبی از شما خوشحال میشم؟
من اعتقاد دارم احساسات ما،واقعا جزو این جهان مادی نیستن و در بعد زمان و مکان و فاصله نمیگنجند ….
انرژی همین احساساتِ ماوراییه که داره خوابِ چشم هام رو نادیده میگیره و انرژی دستام شده برای نوشتن ….
از خداوند سپاسگزارم برای نعمت داشتن این غار حرا و دوستان هم مدار
ازت ممنونم که هستی،میتونم با خیال راحت یک کامنت طولانی برات بنویسم و نگران نباشم…
میدونی ؟
یک جمله ازین کامنت رو هیچ کدوم از آدم های اطرافم نمیفهمند …
اما آدم های هم مدار با هر فاصله ای،میتونند گوشِ شنوا باشند برات
الان که دارم برات مینویسم آهنگ for the rest of my life داره از گوشیم پخش میشه و غرق احساس عمیق خوشبختی ام بدون هیچ قید و شرطی :)
چک کردم دیدم لطف کردی در حق من و کامنت دومم رو زیر همین فایل خوندی،پس میدونی من الان کجام،
واما امشب جریان هدایت من رو برد خونه ی داییم.
دایی شصت ساله ای که شاید بالغ بر 50 سال غرق خوندن قرآنه،قاری و معلمشه،یک انسان به شدت در صلح،دوست داشتنی،زحمتکش،که میتونم بگم سر صداقت و پاکیش همه قسم میخورند!
لطف الله امشب بهم سعادت نماز جماعت داد به امامت دایی…عجیب انرژی گرفتم ازین صلات …
بعد از نماز هدایت قرآن منو دوبار برد دقیقا به یک صفحه از سوره ی هود!
فعلا تا اینجای داستان رو داشته باش ی چیز دیگه رو برات تعریف کنم که براش ذوق دارم…بعد از هدایت قرآنیم رو برات مینویسم.
پیشاپیش برای تموم پرحرفی هام و گرفتن وقت ارزشمندت ازت معذرت میخوام…
ببین من و دایی تقریبا میتونم بگم بیش از یک ساعت باهم بحث قرآنی داشتیم!
من لذت میبردم از آگاهی های ایشون!
ایشون متحیر میشد از گفته های من…!
بارها و بارها صورت ایشون خیس اشک شد..بارها و بارها بغض من ترکید …
این بحث دونفره ی ما در حالی بود که پدر و مادرم و چند نفر دیگه هم نشسته بودند و محو صحبت های ما بودند…
ببین حمید جان …نمیدونی تو چه بهشتی بودم!اصلا فکرش رو نمیکردم لذت بحث قرآنی با یک آدم رو در رو انقدر بهشتیه!
تازه دایی من خیلی اعتقادات مذهبی سرسختی داره!یعنی خیلی جاها میدیدم داره از اصل خارج میشه …
اما انقدر انرژی ما باهم بوست شده بود که …میخواستم بگم نمیدونم باور میکنی یا نه …ولی میدونم باور میکنی …تا ساعت ها بعدش ضربان قلب من رو 110-120 مونده بود و این قلب جسمانی قادر به کشش همچین انرژی نبود داشت از قفسه ی سینه م میزد بیرون :)
الان میفهمم معنی این آیه رو …
لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ ﴿21حشر)
(ببین توی پرانتز اینم بگم که الان میفهمم چرا هنوز من به آدم های هم مدارم،نزدیک نشدم!واقعا باید ظرف نعمتم آماده و پذیرای این انرژی بهشتی بشه! من امروز باز شبیه یک سطل پلاستیکی بودم رو به روی جریان آبشار به قول خودِ عزیزت)
حمیدجان،تموم مدت صحبت های ما،وقتایی که به دایی از تفاوت الله و رب میگفتم،درمورد سوره حمد حرف میزدم،از آیه 73 حج و ناتوانیی آدم ها برای خلق یک مگس میگفتم،از الله نور السماوات والارض حرف میزدم،از ایه های عذاب و اصل و فرع
هربار دایی جون میگفت الله اکبر،الله اکبر…اینارو از کی یاد گرفتی؟استادت کیه ..؟
هربار میگفت سعیده میخوام صورتت رو غرق بوسه کنم انقدر که دلنشین از قرآن میگی..
هر بار میگفت خداروشکر،چقدر من خوشحالم ازینکه خدا بهت انقدر لطف داشته و صورتش خیس اشک میشد …
من رومو برنمیگردوندم که واکنش پدرومادرم رو ببینم اما برام جالب بود …همین چند وقت پیش بود،از تمسخر همین آدم ها،اشکم درومده بود!
همینا که فکر میکردن من گمراه شدم!
همینا که ی جوری اسم استاد عباسمنش رو میاوردن انگار قاتل بچه شونه!
وقتی دیدن آدمی که سر علمِ قرآنیش قسم میخورن،داره با صورت خیس اشک و تحسین از دخترشون میپرسه تو استاد کیه که انقدر قرآن رو خوب داری توضیح میدی …در سکوت عجیبی غرق شده بودند…
نه صدای اعتراضی بود …نه صدای تحسینی …
سکوتِ پر از حرف …
و نقطه ی عطف ماجرا وقتی بود که دایی جون برگشت به بابا گفت:بهت تبریک میگم اسداله،خوش به سعادتت …این سعادت نصیب هر کسی نمیشه …
البته که پدر ساکت و درونگرای من به تکون دادن سرش به نشونه ی تشکر بسنده کرد …اما من میتونستم بفهمم توی دلش چه غوغاییه …
چه پینگ و پونگ ذهنی براش ایجاد شده …
خلاصه جریان هدایت امشب برای من سنگ تموم گذاشت حمید جان …هم از طریق بوست شدن انرژیم از گفت و گوی قرآنی با دایی جون …هم برداشتن آروم آروم سیمان های سفت باور های غلط اطرافیانم …
بنظر میاد خبرهای خوبی توی راه باشه …
وای چقدر حرف زدم :)ببخشید خیلی ذوق زده بودم :)
======================================================
خب برسیم به آیاتی که دوبار تو یک شب بهش هدایت شدم!
صفحه ی 225 و 226 قرآن
بار اول که خوندم خیلی خوشحال شدم دوباره به داستان نوح و نجاتش هدایت شدم اما بار دوم دیگه گفتم نه این اتفاقی نیست!
میخواد ی چیزی بهم بگه من باید گوشامو تیز کنم،قلبمو باز کنم برای دریافت هدایت …
و توجه م رفت به این آیه ها
وَأُوحِیَ إِلَىٰ نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ فَلَا تَبْتَئِسْ بِمَا کَانُوا یَفْعَلُونَ
و به نوح وحی شد که جز همین عده که ایمان آوردهاند دیگر ابدا هیچ کس از قومت ایمان نخواهد آورد، پس تو بر کفر و عصیان این مردم لجوج محزون مباش.
وَاصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنَا وَوَحْیِنَا وَلَا تُخَاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا ۚ إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ
و به ساختن کشتی در حضور و مشاهده ما و به دستور ما مشغول شو و درباره ستمکاران که البته باید غرق شوند دیگر با من سخن مگوی.
ببین این ایه آخر مخصوصا خیلی نکته داره برای من،ازینکه خدا میگه کشتی نجات رو،جلوی چشم من بساز،یعنی خود کشتی ساختن هم با کمک خدا بوده
اما چیزی که نظر منو جلب کرد اون تیکه ای بود که خداوند به نوحی میگه:با من هم درمورد این ستمکاران حرف نزن!
با خودشون که هیچ!
با منم حرف نزن:)
منو یاد حرف استاد تو دوازده قدم انداخت که میگفتن طبق آگاهی های قرآن، درمورد مشکلاتتون حتی با خدا هم حرف نزنید،فقط اعراض کنید!
یعنی نتنها با کسی دردل نکنید در مورد ناخواسته هاتون!
که حتی به خدا هم نگید!
انقدر کنترل کانون توجه و کنترل ذهن مهمه!
که فقط تمرکزبزاری روی خواسته ها،به اونا فکر کنی،درمورد اونا حرف بزنی وتجسم کنی…و حتی با خداهم از خواسته هات بگی …
ببین امروز توی نشانه ی روزانه م هدایت شدم به معرفی دوره قانون آفرینش …چندتا جمله ی آخر واقعا منو میخکوب کرد…خالی از لطف نیست اگر شماهم بخونش …حتما به باور و ایمانت کمک میکنه …
ما دستان خداوند بر روی زمین هستیم
و هرچقدر که ما به خواسته های بیشتری برسیم، یعنی خداوند بیشتر به خواسته هایش رسیده است
زیرا ما ابزارهای رشد و پیشرفت جهان مادی هستیم
و به اندازه گسترشی که ایجاد میکنیم، جهان به ما پاداش میدهد.
جهان بزرگترین پاداش ها را به افرادی میدهد که بیشترین گسترش را ایجاد میکنند.
==============
ازت ممنونم…ازت ممنونم برای وقتی که گذاشتی و پرحرفی های سعیده رو تحمل کردی …
برات بهترین هارو آرزو میکنم …
هرچیزی که خودت میخوای …
الهی که نور خداوند تموم زندگیت رو بهشتی کنه…
بیای و برامون از معجزه های من حیث لایحتسب بگی و قلب مارو هم به نور ایمان روشن کنی …
در پناه الله یکتا باشی بنده ی حنیف خدا
«فَاللّهُ خَیْرٌ حافِظاً وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ»