سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 200

دیدگاه زیبا و تاثیرگذار علیرضا عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

جاده صعب العبور کوهستانی و سربالایی در برابر شجاعت و ایمان استاد شده قابل عبور واقعا قابل تحسین است .

هوای رویایی فوق‌العاده طبیعت کوهستانی بسیار زیبا که هرچه استاد بالاتر با ماشین میره قشنگ تر میشه و جذاب تر .

خانم شایسته به خوبی در منطقه حساس سنگلاخی تشخیص داد استاد را به حرف نگیره تا تمرکز در رانندگی داشته باشه، آفرین خانم شایسته که همیشه و همه جا حواست هست واقعا الگویی هستی برای خانم های گل .

قدرت تجسم استاد را می بینیم که قبل از آمدن تجسم کرده بود همچین جایی را و الان به واقعیت پیوست واقعا اینجا قدرت ذهن و فرکانس را به خوبی می بینیم. قدرت هدایت خواستن از خداوند هدایتگر که باعث میشه انسان با ایمان قوی تری مسیر ناشناخته سنگلاخی را بالا بیاد ، در حالی که شاید چقدر آدم ممکنه از وسط راه برگشته باشند و از این لذت و خوشبختی محروم شده باشن.

خانم مسن را می بینیم که چقدر با اشتیاق داره لذت میبره و برای ما درس داره احسنت.

بالاخره آبشار زیبایی مد نظر استاد را دیدیم فوق‌العاده زیبا و زلال است من را یاد هفت آبشار شهرستان بابل انداخت ، دوستان اگه وقت داشتید سر بزنید عالیه .

خدایا شکرت استاد که کنار این آبشار حضور داری و ما هم احساس خنکی و زلالی آب را میکنیم مخصوصا که مریم خانم پاهاشو داخل آب گذاشت و دستی به آب زد و از الله سپاسگزاری نمود ، استاد حضور شما ، 2 تا فرشته به زیبای آبشار افزوده چون هر لحظه دارید عاشقانه الله را شکرگزاری می کنید.

واما درسهای این فایل:

غلبه بر ترس است ، البته برخی ترسها طبیعی هست و از زمان تولد همراه ما هست مخصوصا ترس از ارتفاع که برای بقا لازم است ولی میشه با الگو گیری و منطقی کردن بران غلبه کرد

دیدیم که دختر خانم داشت دوست پسر خودش را تشویق می کرد و انگیزه میداد تا بپره با این حال که خودش اول از ارتفاع پریده بود و آقا پسر بعد از دقایقی کلنجار رفتن با نجوای شیطان تونست بپره و بر ترس خود غلبه کنه ، نکته اینجاست که وقتی کسی تونسته در مسیری موفق بشه پس یعنی ماهم میتونیم فقط باید باورهای درستی بسازیم.

در مسیر موفقیت جنسیت مطرح نیست دیدیم که در این فایل خانم جوان از آقا زودتر تونست بر ترس خود غلبه کنه و به موفقیت برسه . ( مثال برای خانم موفق؛ ماری کوری _ بی نظیر بوتو نخست وزیر پاکستان )

در حوزه های دیگر هم می تونیم باور درست بسازیم مثلا مکان تولد تاثیری در موفقیت ما نداره چون چقدر الگو داریم که از روستاهای دور افتاده رشد کرده اند

زمان هم تاثیر در موفقیت ما نداره چون الگو هایی داریم که در قدیم پولدار و ثروتمند بوده اند و الان هم که چندین دولت و حکومت عوض شده باز هم ثروتمند و خوشبخت هستن .

باور داشتن پدر و مادر پولدار، می تونیم الگوهایی پیدا کنیم پدر و مادر فقیر دارن و خودشان پولدار شدن، و عکس این قضیه صادق است

بنابراین با الگوسازی از انسان‌های موفق می تونیم ما هم به موفقیت هایی که اون افراد رسیدند، برسیم. البته نکته مهم اینه که، باور های اون افراد رو درباره امکان پذیر بودن رسیدن به این موفقیت و پیشرفت ها الگوبرداری می کنیم

منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 200
    455MB
    24 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

666 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «محجوبه» در این صفحه: 1
  1. -
    محجوبه گفته:
    مدت عضویت: 2170 روز

    سلام سلام

    رد پای 29

    سلام به استاد عزیم دوستان گلم و مریم جانم

    دو روز پیش یه کامنت نوشتم ولی به اخراش که رسیده بودم زنگ در به صدا در اومد از برنامه خارج شدم که بعدا بیام کامنت رو کامل کنم کنم ولی ظاهرا قسمت نبود و پاک شده بود.

    حدود 5 روز پیش قرار بود یک سفری برم کارهامم انجام داده بودم ولی اخرین ساعات سفر لغو شد.

    نمیدونم چرا اصلا ته دلم ناراحت نبودم.شاید اگه قبلنا بود خیلی بهم میریختم ولی یه چیزی ته دلم اروم بود.و میگفت الخیر فی ماوقع.

    گفتم دست مریزاد باز میخای کجا ببریم.اونجا که نشد خوب داری امتحانم میکنی.عیب نداره.رضایم به رضایت.

    به محضی که سفر از طرف صاحب تور کنسل شد همسرم زنگ زد و گفت جمعه میریم یه جای دیگه.گفتم عالیه.

    باورتون نمیشه این سفر کوتاه چقدر برام خیر و برکت داشت.از یه طرف چون وقتی همه شنیدن من میخام برم تور گفتن ماهم میایم.و این شد که گروه 18 نفره جور شد.و چون این گروه با من بودن یعنی من معرفی کرده بودم هزینه ها رو برامون نصفه حساب کردن.

    و اگر داستان این معرفی کردن رو هم تعریف کنم شاید باورتون نشه.

    موضوع از این قرار بود تو گروه دوستانه مون یکی از بچه ها یه تور معرفی کرد برای فلان جا.من گفتم عه این همون توریه که ما میخایم بریم.بعد از اون یکی یکی بچه ها اومدن گفتن حالا که تو هم هستی ماهم میایم .خلاصه 4 نفر تو ساعتای مختلف به صاحب تور زنگ زدن که هماهنگ کنن پول واریز کنن تا بیان ولی لیدر یا جواب نداده بود یا در دسترس نبود.خلاصه بچه ها اومدن تو گروه گفتن لیدر جواب نمیده گفتم عیب نداره من شماره کارتشو میدم براش واریز کنین بعد عکس واریزیتون رو برام بفرستین تا من براش بفرستم.

    وقتی 15 نفر واریز کردن به شوخی به لیدر گفتم خانواده ما دو تامون اشانتیون و خیلی راحت پیام داد گفت مشکلی نیست.

    یه ان گوشی تودستم موند .خدای من از همین اولش معلومه کجا میخای بریم.دمت گرم.

    روز بعد ساعت 5 صبح راه افتادیم با اتوبوس عالی همراه یه عده ادم پر انرژی رفتیم تو دل کوه و دشت.

    خدای من نمیدونین چقدر اب بازی کردیم.چقدر خندیدیم.

    اون روز وسط رودخونه یه کمپر سبز رنگ خوشگل دیدم که اقاهه داخل کمپر رو تخت دراز کشیده بود و خانومش داشت با عشق بقیرون از کمپر غذا میپخت.میز و صندلی هاشونو وسط اب گذاشته بودن خدایا شکرت چقدر زیبا بود.از خانومه پرسیدم اماده خریدین یا خودتون تجهیز کردین گفت خودمون تجهیزش کردیم.گفتم افرین واقعا زیباست.براشون ارزوی موفقیت و خوشحالی کردم و در حالی که قدرت نداشتم چشمامو از روش بردارم ازش دور میشدم.من اینو به فال نیک گرفتم و کاملا خدا بهم فهموند اینم نشونه رسیدن به خاسته سفرهای طولانی یا شایدم خرید کمپر هست.

    اتفاق خوب بعدی این بود که همسرم با لیدر صحبت کرد و انشالله قرار شد دوباره تو همین ماه یه صفر 3 روزه دیگه بریم اگر خدا بخاد.

    نمیدونم اینده قراره چه اتفاقی بیفته ولی اینو خوب میدونم باید حواسم به خدام باشه باید حواسم باشه هر لحظه ازش قافل نشم.

    امروز از 8 صبح که پاشدم تا 5 بعدظهر کارهای خونه و پای لب تاپ بودم.قبلش دوستم زنگ زد بیا بریم کوه گفتم باشه خبرت میدم.وقتی قط کردم گفتم خدایا نشونه بده.گفت تازه جمعه تو جمع شلوغ بودی امروزم دوست داری بری تو شلوغی؟

    گفتم نه میخام دو نفری باشیم.گفت برو فلان جا بشین غروب خورشید رو ببین.

    چون تو شهر ما تنها جایی که میشه غروب رو دید نزدیک خونه ماست.

    به هر کی میگم فلان جا غروب خورشید داره باورش نمیشه میگه مگه شهر به این بزرگی غروب خورشید دیده میشه.

    بهشون میگم این غروبی که من میبنم فقط یک دریا کم داره.

    خلاصه که رفتم معبود گاه همیشگیم.البته خیلی وقت بود نرفته بودم.نشستم رو به روی خورشید قران گذاشتم تو گوشم.صوت استاد پرهیزگار عزیز.

    سوره ملک سوره الرحمن.نمیدونستم به معنیا نگاه کنم به خورشید نگا کنم اون وقتی که میگفت:

    در افرینش خدای رحمان خلل نابسامانی و ناهمگونی نمیبینی پس بار دیگر بنگر ایا هیچ خلل و نابسامانی و ناهمگونی می بینی؟(3)

    سپس بار دیگر بنگر تا دیده ات در حالی که خسته و کم سو شده (و از یافتن خلل نابسامانی و ناهمگونی فرو مانده ) و درمانده گشته است ،

    به سویت باز گردد.(4)ملک

    این در حالی بود که با اینکه چشمام اذیت میشدن زل زده بودم به خورشید در حال غروب.بهم میگفت خوب نگاه کن.به نورهای طلایی رنگ دور خورشید خوب نگاه کن.ببین که داره کم کم میره پایین پشت کوها.بگرد ببین خللی پیدا میکنی؟

    خوب دقت کن.من این خورشید این نظم رو افریدم.هر روز یک دقیه نه یک ذره بیشتر نه یک ثانیه کمتر خورشید زودتر غروب میکنه.این منم.خوب نگاهش کن.منی که این نظم رو افریدم حل کردن خیلی از مسائل تو برام چیزی نیست.فقط از من بخاه.تو بنده خوب منی.(تو بنده خوب منی)این جمله رو همیشه بهم میگه.نمیدونم چرا ولی هر موقع که باهاش ارتباط میگیرم بهم میگه.

    وسط اون بیابون نشسته بودم و فقطگریه میکردم قران گوش میدادم چشمام از شدت خیره شدن به نور خورشید میسوخت.ولی دلچسب ترین لحظات زندگیم بود.

    بهش گفتم من هیچی نمیخام فقط میخام با تو باشم.دوباره گفت فانی قریب…تو فقط منو صدا کن هر لحظه با من حرف بزن.

    گفتم من هیچی نمیخام فقط تو رو میخام هیچ وقت منو تنها نزار…

    امشب همسرم اومد خونه .از یه موضوعی خیلی عصبانی بود.یکم داد و بیداد کرد.گفتم عیب نداره سعی کردم اعراض کنم شامشو دادم رفتم تواتاق سرمو به کارم گرم کردم.سعی کردم دیگه بهش فکر نکنم.

    شیطان نجوا کرد تو که امروز اینقد با خدا حرف زدی پس چی شد حالت که خوب بود پس چرا اینجوری شد.

    گفتم نمیدونم حتما خیریتی هست.هر چی که هست در راستای رسیدن به خاسته هامه.

    من میخام همسرم اروم با وقار و همراهم باشه.به این موضوع نمیچسبم رها میشم.خدا خودش همه چیزو ردیف میکنه.من نمیدونم از چه طریقی چه جوری ولی میدونم که برام انجامش میده.خودش بهم گفت تو بنده خوب منی فقط با من باش منی که این نظم رو افریدم من تو رو به بقیه خاسته هاتم میرسونم.

    الرحمن پرودگار دو مشرق و دو مغرب است.{17 الرحمن}

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: