https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/08/abasmanesh-12.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-08-28 06:59:552023-08-30 01:03:23سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 202
539نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام به دوستان و همراهان عزیزم در این سایت الهی که از همه جاش صحبت از بزرگی و عظمت پروردگاره..
الهی شکرررررت خدای خوبم که به من فرصت دوباره دادی تا بنویسم ..تا تسلیم نشم تا رد پایی از خودم بجا بزارم برای خودم برای یادگاری از روزهاس تکاملی که این روزهاش به سختی و بغض و….گذشت….
دو سه روز سختی که جز اشک و ندامت و خودخوری چیزی نبود…
اما از سایت جدا نشدم….شب ها تا صبح که حالم دیدنی بود به سایت پناه آورده بودم ..کامنت بچه هارو میخوندم…
کامنت های پاکیزه عزیزم …
سمانه جان دلم….. آزاده نازنینم …ابراهیم عزیزم….سعیده قشنگم … میخوندم و بیشتر مطمعن میشدم که باید پاشم…باید ادامه بدم ..باید نلغزم….باید بقول سمانه وقتی وارد بیراهه شدم بیشتر به آغوشش پناه بیارم…
پاکیزه عزیزم بهم گفت که همه امون در ابتدا اینجوری هستیم …اسیر نوسانات هستیم…
عجول نباش…
سید عظیم عزیزم بهم اطمینان دادن که منم مثل تو هستم….همه همین هستیم..توقعت رو کم کن از خودت…
الهی شکرررررت بخاطر این فرشته های نازنینم….عاشقتونم
دیشب با پیشنهاد یکی از دوستان جان ، ماریای عزیز ، هدایت شدم به روز شمار تحول من..
امروز چندبار فایلش رو دیدم ولی هنوز دست به قلم نشدم..
استاد گفتن کامنت بنویسید از خودتون ردپا بجا بزارید ..
از کامنت های پر شور و پر آگاهی دوستان استفاده کنید …
ظرف وجودتون یواش یواش بزرگ میشه…
با شناسایی ترمز هاتون ، سوراخ های این ظرف رو بگیرید تا ظرفتون بزرگ تر بشه..
عجله نکنید ….
آروم پیش برید….
اومدم اول اینجا بنویسم ….نمیدونم شاید اینجا و این فایل تازه تر و نو تره…!!!
دوربین مریم جان دائما در حال شکار زیبایی هاست.اصلا مگه جز زیبایی چیز دیگه ای هم دیده میشه…
چقدر این مکان زیباست…
الله اکبر….
نمیدونم چه صدایی چه بویی میده این محیط..اما
یک ماه پیش که توی روستای پدریمون بودم…به همین زیبایی و عظمت شاید نبود…ولی کم هم نبود…بکر و دست نخورده …..
بوی خاک خیس خورده و صدای کلاغ و همهمه گنجشکان و …..و صدای برگهای درختان در اثر وزش باد…..روح آدمو صفا میداد….
من نتونستم زیاد استفاده کنم از اونجا… طرف وجودم گنجایش اون حجم از عظمت رو نداشت….
یادم هست دوماه اونجا بودم ، من و مادرم تنها بودیم اون دوماه..همون روزا تصمیم گرفتم وارد سایت بشم و بخدا نزدیک تر بشم…
همون روزا متعهد شدم هر روز صبح زود پیاده روی و کوهنوردی برم…
یکی از روز ها.. صبح نمیخواستم بیدار بشم…دوست داشتم بیشتر بخوابم..
نگاه گوشیم کردم متوجه شدم همکارم پیام داد که دختر چقدر بی ذوقی..چندتا عکس از خودت بگیر بفرست برام….
زود باش پاشو برو از همه جای روستا عکس و فیلم بگیر….
یک آن مثل جت پاشدم …گفتم این یک نشانه است…
سریع آماده شدم و رفتم کوه و از اون بالا از همه جای روستا ..از کوه و باغ و چشمههای بکر و گوسفندان و مرغ و خروس و ….رودخونه براش فیلم گرفتم فرستادم…
دقیقا دقیقا اون رودخونه ای که استاد عزیزم با اون اشتیاق و ذوق پا توش گذاشت و گفت آبش یخخخخخخخه…!!!!!
بعدم از اشتیاق زیاد ، از آبش به صورت ماهشون زدن ..
رو تجربه کردم …
هر روز از کنار این رودخونه و جویبار پیاده روی میکردم و کنارش مراقبه میکردم… همینقدر یخخخخخخهخخخ و زلال…
همین قدر بکر…
الهی شکرت….
دقیقا همون مسیری که مریم. جان دارن ازش سر میخورن میان پایین حتی با زیبایی بیشتر ..روزها و روزا …پیاده روی کردم …
استفاده کردم با خدا حرف زدم .
سجده کردم…
ازش هدایت خاستم…
یکی از مسیرای همیشگی که میرفتم…یه جاده باریک که هر دو طرفش با درختان سیب و گردو و آلبالو در هم تنیده که سقفی زیبایی درست کرده بودن و صدای جیک جیک گنجشکان از لاب لای درختان سمفونی زیبایی رو مینواخت…
اون گل های زرد قشنگی که استاد جان از نزدیک ازشون فیلم گرفته بود رو قشنگ تر و رویایی ترش رو دیده بودم توی این مسیر…
خدای من عین خود بهشت بود…
الان که دارم تصور میکنم ، میبنیم که واقعا به در شروع هدایتم به چه بهشتی هدایت شدم و قدر ندونستم..
یکی از روزا صبح زود پیاده روی رفتم و با خدا حرف میزدم و خیلی منقلب شدم…گریه میکردم و ازش هدایت میخاستم… کنار خودم احساسش میکردم…ازش کمک خاستم…. گفتم دستامو بگیر….
کجای این آسمون برای من جا باز کردی؟!؟!! نشونم بده !!!!
من به هر خیری که از تو میرسه فقیرم الله یکتا؛!!
یادمه به قلبم اومد که سجده کنم…
چند بار سجده کردم ..اما ترسیدم کسی ببینه و بگه دختر فلانی دیوانست…آخه معمول نبود دختر جوانی صبح پیاده روی کنه بعدشم همش خم شه…
بار اول با ترس سجده کردم …سریع بلند شدم…
بار دوم گفتم نه :««گر نگهدار من آن است که آن می دانم ..شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد»»
بار دوم با خضوع بیشتری توی مسیر و سبزه ها سجده کردم ….
وسط مسیر پسربچه ای رو دیدم که دو سگ گله همراهش بود..
سگ هاشون وحشی بودن..
اولش ترسیدم خاستم راهمو کج کنم..تا باهاشون برخورد نکنم..
بعد گفتم نه بزار امتحان کنم ایمانم رو….
کنار نرفتم ، مسیرم رو کج نکردم…
با عشق به سگها نگاه کردم…
پسر بچه فاصله زیادی تا سگداشت .داشت میدوید تا جلوی سگ هاش رو بگیره ولی بهش اطمینان دادم که رها شون کنه
فاصله ام با سگ ها خیلی کم بود…اما هیچ ترسی نداشتم..
یک لحظه دیدم سگها مسیرشون رو کج کردن..
و راه رو برای من باز کردن…
اونحا بود فهمیدم همه اینها نشانه ست… برای برگشت دوست داشتم از مسیر بهشتی درختان میوه و چشمههای زیر درختان و سنجاقک و پروانه ها و گل های زیبای بنفش و زرد کنار چشمه و جویبار برم…
مادرم گفته بود که از اون مسیر برنگردم ..چون صبح ها خرس قهوه ای میره کنار چشمه تا آب بخوره….تاکید کرد از اون ور نرم…
اما دلمو زدم به دریا که برم
آخه مگه میشد اونحا رو از دست بدم ….
وقتی به ابتدای مسیر رسیدم..احساس کردم دیگه کسی نیست منو ببینه .. سجده کردم و بهشتی رو تصور کردم که خدا به من وعده داده بود و بهم میگفت :
««اُدْخُلُوهَا بِسَلَامٍ آمِنِینَ»» توی گوشم خونده شد و وارد شدم و سجده کردم ..
سوره حمد رو بدون ترس خوندم و بلندشدم …و ذره ذره این زیبایی رو چشیدم و شکر کردم…
کنار چشمه نشستم بدون ترس و از پرواز سنجاقک ها و پروانه ها فیلم گرفتم برای همکارم فرستادم….
شب نشده بود همکارم گفت لوکیشن بده میخوام بیام…
باور نمیشد…
گفتم بابا شما عادت نداری به اینجا سخته برای بچه هات…گفتم شما استانبول رفتی ، زیبایی ها اونجا رو دیدی ، آذربایجان رفتی و میلیون ها بار شمال رفتی..
این طبیعت کجا اونجا کجا…
گفت نه حتما باید بیام.
هفته بعد همکارم اونجا بود…و لذت میبرد…
استاد رو دارم میبنیم که عین بچه ها داره ذوق میکنه و همش داره اطراف و کوه و درختان رو با چشماش میبلعه…..چه ذوقی داره !!!!!
داشتم فکر میکردم
واقعا این کوه و آب و درختان و چندتا تکه سنگ و …چی دارن مگه!!!!!!!!!
که انسان هر زمان ببینه ، ذوق میکنه…..
حتی سرد یا گرم بودن آب هم براش هیجان انگیزه!!!!!!!
واقعا چرا؟؟؟؟؟
چرا ما انسان ها از چیزایی که به دست خودمون ساخته میشه همچین ذوقی نداریم زیاد!!!!!
مثلا یه آبشار مصنوعی یا یه آکواریوم مصنوعی….
همچین شگفتی برای ما نداره..
حتی اگه به زیباترین شکل ممکن باشه…!!!!
اما حتی اون تکه چوب درخت روی جویباری که ته دره بود… هم هیجان انگیزه!!!!!!
احساس میکنم هر چیزی که با دست خدا خلق شده…سراسر شگفتی و عظمته در عین سادگی …
پر از انرژی آرامش بخش الهیه…!!!
قلب انسان رو نوازش میکنه روحش رو جلا میده…
انسان رو مسخ میکنه…آروم میکنه ، عشق میده…
حتی دوست داریم برای چند لحظه اونجا یه چرت بزنیم…!!!!
دو هفته گذشته که روستا بودیم
آسمون شروع کرد ..به باریدن ….
رفتم روی کوه و تا بارون میزد من آبشو و لذتشو صداشو به جونم کشیدم…
از دور روستارو نگاه میکردم باغ هارو نگاه میکردم …که زیر بارون شدید داشتن نوازش میشدن..
چندتا فیلم گرفتم …حتی نگران گوشیم هم نبودم
سرتا پا خیس بودم …
وقتی داشتم می اومدم پایین ..
پام لیز خورد و سرتا پا گلی شدم…
اومدم خونه ، برادرم گفت تو دیوانه ای..مردم میبینن میگن دختره دیوونه شده …حالش خوب نیست !!
گفتم: ترجیح میدهم به ذوق خویش دیوانه باشم تا به میل دیگران عاقل..!!!!!
دو سه بار دیگه بعدش هم بهشدت دوباره شروع به بارون باریدن کرد آسمون قشنگ خدا…
دوباره میرفتم روی کوه و لذت میبردم ..
هر دو بار دیگه هم موقع پایین اومدن پام لیز میخورد و به شدت زمین میخوردم و سرتا پا گلی میشد…لذت میبردم و مثل بچه ها ذوق میکردم…
طبیعت چی داره واقعا!!!!
الان که داره یادم میاد واقعا دلتنگ شدم!!!
چقدر اون تکه کوه و تخته سنگی که نمیدونم چطوری خودشو میتراشع و میشکنه..شگفت انگیز بود… الله اکبر..
هیچ وقت همچین چیزی ندیدم از نزدیک…
الهی شکرررررت که به لطف استاد عزیزم و مریم قشنکم با همچین پدیده ای آشنا شدم..و دیدم …
استاد جان چقدر کودک درونش بازیکوشه …عجب سوهان ناخن طبیعی پیدا کردن..
تحسینشون میکنم بخاطر این ذوق و شوقی که دارن!!!!
دوربین مریم جان که میچرخید و آسمونو خورشید و تیزی نوک سبز درختان رو نمایش میداد …
منو یاد آهنگ محسن یگانه انداخت…
یه آسمونِ آبی؛ سقفِ اتاقِ منه!●
شبای من؛ پُره خورشید…!●
مثِ روزام؛ روشنه!●
یه آسمونِ آبی؛ سقفِ اتاقِ منه!●
شبای من؛ پُره خورشید…!●
مثِ روزام؛ روشنه!●
آی ساده ها! زرنگا! که با هم قهرین ، همیشه
دنیا بدونِ خنده؛ شوخی سرش نمیشه…●
فکرِ یه لقمه نونیم…●
فکرِ کرایه خونه…●
بابا اونی که اون بالاس؛ روزیوُ می رسونه!●
خودش روزی رسونه…●
سپاسگزارم از استاد عزیزم و مریم خانم زیبا بخاطر اینکه این لحظه های زیبا رو توی این مکان رویای ثبت کردن تا ببینیم و باورمون بشه دینا زیباست.خدا زیباست….
از دوستان عزیزم سپاسگزارم که با کامنت های پر آگاهی روشنایی مسیر ، توحیدی سایر دوستان هستند…
خدای بزرگم سپاسگزارم بخاطر یک روز دیگه زندگی و حیات…..
الان توی جاده هستم و دارم با عشق و اشتباه کامنت های بچه هارو میخونم…
چقدر سپاسگزارم از خداوند که به قول شما منو به ساحل امن هدایت کرد….
آقا جواد، وقتی شروع به خوندن کامنت شما کردم ، قبل از هرچیز تصور نمیکردم آقایون اینقدر براشون مهم باشه آرامش خانه و خانواده…
فکر میکردم آقایون خیلی محیط خونه براشون مهم نیست و دغدغه مند نیستن…
اول از هرچیز تحسین میکنم شمارو که اینقدر آرامش خونه و همسر و فرزندانتان براتون مهم…
تحسین میکنم شمارو که اینقدر تلاش کردین همه چیز خوب پیش بره…همه چیز خوب بشه
تحسین میکنم شمارو که اینقدر به نکات زیبا وخوب خونه و محله زندگی تون توجه کردین..
وقتی شروع به خوندن کامنت کردم اینقدر لذت بخش بود اینقدر وسطاش غرق شادی شما و مهمانی پر از خدا و نور الهی خدا شدم انگار خودم اونجا بودم….
چقدر براتون خوشحالم که همه چیز براتون در بهترین زمان و حالت ممکن درست شد..
چقدر از خوشحالی شما خوشحالم و خداروشکر میکنم آقا جواد و خانواده قشنگش درگیر آرامش و عشق الهی شدن..
چقدر همسرتون خوشبخته با وجود داشتن همسری چون شما….
که اولا روز تولدشون که روز تولد منم هست برای خوشحالیش کیک گرفتن و دور خانواده اش شادی کردن…
چقدر خدارو شکر میکنم بخاطر اینکه مردانی که این چنین متعهد و جنتلمن وجود داره که برای آرامش و شادی خانواده سعی دارن شخصیت خودشونو ارتقا بدن..تا اینکه به زمین و زمان گیر بدن
چقدر خوشحالم برای شما که اون شب رویایی رو برای خانواده اتون رقم زدین.
البته امتیاز همه اینا از خدای بزرگه…
خدایی که میبخشه خدایی که وقتی ببخشه اونقدر قشنگ میبخشه که همه چیزو قشنگ و زیبا کنار هم ردیف میکنه جوری که همه مینونن اون زیبایی رو ببینن و لمس کنن
توی جاده هستم و تمرکز ندارم..
اما پروفایلتون روخوندم …عکس قشنگ تون رو کنار فرزندان گلتون دیدم…
لذت بردم از همه چیزایی که گفتین….
غرق شادی شدم …
حتی غرق شادی اون گل هایی شدم که به شوهر خواهرتون زدین.
تحسین تون میکنم …
پیشاپیش سفر خیلی خوبی براتون آرزومندم …پر از عشق پر از شادی پر از هیجان …پر نور خداااااا
به شما که اینگونه در 200 روز 5 ستاره دریافت کردین …
و خودتون مثل ستاره اینحا میدرخشید..
عزیزم دوست خوبم ، امروز چندین بار سایت رو باز کردم و رفرش کردم ..هربار که سایت رو باز کردم ، کامنت شما اول بود …
انگار باید میخوندم….و لذت ببرم…
دوست خوبم
بزرگمرد جوان، از تک تک کلمات کامنتی نوشتی لذت بردم …
درود میفرستم به شما…
تحسینت میکنم عزیزدلم که با 21 سال سن اون هم در کشور افغانستان که به تصور غلط خیلی از ماها جای خوبی برای زندگی نیست …اینقدر بزرگ و زیبا می اندیشی و صحبت میکنی…
به تو افتخار می کنم..
خیلی خیلی بزرگی …
مطمعنم خدای بزرگ اون بالا بالاها برات جایگاه ویژه ای تدارک دیده و خیلی زود بهش میرسی…
مطمعنم..
خدارو هزاران بار سپاس گزاری که به کامنت شما هدایت شدم و دیدم که خداوند اگر بخواهد در ظرف زمان و مکان نمیگنجد و هرکه را بخواهد هدایت میکند..
میخوام از صمیم قلبم بهت بگم بهت افتخار میکنم…..آفرین و احست بهت دوست خوبم
لایق همه زیبایی ها و ثروت و برکت و عظمت پروردگارم هستی…
واقعا باورم نمیشه که با 21 سال سن…اکنون این قلب بزرگ و ذهن قدرتمند و وجود نورانی داری …واقعا ماشاالله به شما و درود میفرستم به درگاه الله یکتا بخاطر آفرینش مبارک شما…
از اینکه شما رو خلق کرد و دنیا رو جای قشنگی تری برا ما و بقیه انسانها ساخت…
فواد جان بگذار بگویم..
من یک زمانی 4 سال پیش شهریار تهران زندگی میکردم…
غالبا بیشتر هموطنان افغان ما اونجا زندگی میکنن…
هرچقدر بگویم که چقدر انسان های شریفی هستن کم گفتم…هر چقدر بگویم چقدر انسان های سخاوتمند مهربانی هستن کم گفتم..
غالب شاگردان من افغانی بودن …به جرات میگویم ایمان آنها خیلی بیشتر تر از ما ایرانی هاست …یادم می آید …یک شب خیلی حالم بد بودو شب چهارشنبه سوری بود ..خیلی ناراحت بودم…در پارک نشسته بودم و نمیتوانستم به خانه بروم…
دوست نداشت به خانه بروم…داشت دیر وقت میشد و مبترسیدم
به یکی از شاگردانم تماس گرفتم که میشه بیام امشب به خونه شما..
خونه ای که داشتن یک یا دوتا اتاق کوچک بود که سه خانواده در آن زندگی میکرد ..
یادم میاد که در کسری از ثانیه طول نکشید و دنبالم اومدن…!!!
یک روز ، در محل کار خواهرم بودم …خانمی برای انتخاب اسم فرزندنش به آنجا آمده بود…
از من نظر خاست ..گفت اسمشو چی بزارم…گفتم نظر خودتون چیه…
گفت عمر!!!!
اونموقع برام عجیب بود که چرا عمر!!!
گفت برای ما جزو مقدسات است…!!!
گفتم اسمشو بزار محمد امین …
خیلی خوشحال شد و گفت باشه ..چه اسم قشنگی !!!
یادم میاد که برای اینکه خواهرم کمک کرده بود تا بتونه کارت واکسن بگیره …چون فکر میکنم به افغان هایی که اینجا متولد میشن کارت واکسن نمیدادن و دردسر بزرگی برای آنها بود…
هر روز هر روز برای خواهرم صندوق صندوق میوه از میوه های باغی که سرایدار اونجا بود می آوردن… !!!
خلاصه بگویم که اون مدت که اونجا بودم جز خوبی و بزرگ منشی از آنها ندیدم ..چقدر قوی و پرتلاش هستن…
درود میفرستم به هموطنان و هم زبانان اقغان عزیزم در ایران و افغانستان…
امیدوارم رنگ شادی و عشق و آزادی رو همگی باهم آزادانه روزی در کنار هم جشن بگیرم و سرود آزادی و برادری و برابری بخوانیم…
فواد عزیزم اعتراف میکنم چقدر به جایی که هستی رشک میبرم …میدانم که روزی در نزدیک ترین جایگاه به خداوند بزرگ در حال درخشیدن هستی…
عزیزم ، دوست خوبم ..عکس پروفایلت چقدر زیبا و چه حس قشنگی دارد…
آخه دختر من چی بگم وقتی صحبت میکنی فقط در (dorr) و گوهر میزنه بیرون..
یعنی آلان بیرون بودم داشتم خرید میکردم ، نشستم تو ماشین تا کامنتت رو دیدم نتونستم نگم پاکیزه عاشقتم که اینقدر صبور و خوب و الهی هستی و اینقدر داری عالی روی خودت کار میکنی
عاشقتم…خب؟؟؟؟
بدرخشی عزیزدلم
خدای مهربونم برات تا باشه دنیا باشه آخرت باشه برات بهشت رو مقدر کنه نازنینم ..
چقدر خدای قشنگم…با صبر وحوصله نشسته و اول وجود نازنینت روسیرت پاک و زیبای تورو..قشنگ و آسمانی خلق کرد بعد هم تصویر فرشته رو روی کالبد روحانی شما کشید…
فهمیه عزیزم منت سرم گذاشتی و با کامنت پر از لطف و محبتت قلبم رو روشن کردی…
الهی عزیزدلم هرانچه در طلب آنی ..خدای بزرگ به زندگیت وقلبت ببخشه نازنینم
چقدر کنار همسرتون بهم میاین و زیبا هستین قشنگمممممممم….
دوستت دارم…
در پناه الله یکتا روز به روز اوج بگیری و بدرخشی دوست خوبم
چقدر دست و دلباز و سخاوتمندانه میبخشی ..الهی که بقول پاکیزه عزیزم
کرور کرووووووو بهت ببخشه الله یکتاااااااا نوررررر عشق بین شما و یار بهشتی شما که توی این عکس و قاب زیبا کنارتون هست…با سرعت نوووووووور هر ثانیه در جریان باشه و کامروا باشی عشقممممممم….
بنام آرامش بخش دلها
سلام به استاد عباسمنش عزیزم و خانم شایسته زیبا
سلام به دوستان و همراهان عزیزم در این سایت الهی که از همه جاش صحبت از بزرگی و عظمت پروردگاره..
الهی شکرررررت خدای خوبم که به من فرصت دوباره دادی تا بنویسم ..تا تسلیم نشم تا رد پایی از خودم بجا بزارم برای خودم برای یادگاری از روزهاس تکاملی که این روزهاش به سختی و بغض و….گذشت….
دو سه روز سختی که جز اشک و ندامت و خودخوری چیزی نبود…
اما از سایت جدا نشدم….شب ها تا صبح که حالم دیدنی بود به سایت پناه آورده بودم ..کامنت بچه هارو میخوندم…
کامنت های پاکیزه عزیزم …
سمانه جان دلم….. آزاده نازنینم …ابراهیم عزیزم….سعیده قشنگم … میخوندم و بیشتر مطمعن میشدم که باید پاشم…باید ادامه بدم ..باید نلغزم….باید بقول سمانه وقتی وارد بیراهه شدم بیشتر به آغوشش پناه بیارم…
پاکیزه عزیزم بهم گفت که همه امون در ابتدا اینجوری هستیم …اسیر نوسانات هستیم…
عجول نباش…
سید عظیم عزیزم بهم اطمینان دادن که منم مثل تو هستم….همه همین هستیم..توقعت رو کم کن از خودت…
آزاده قشنگم گفتن که مطمعنم خیلی زود وعده خدا برات اجابت میشه!!!!
تضادها تورو میسازن!!!!
الهی شکرررررت بخاطر این فرشته های نازنینم….عاشقتونم
دیشب با پیشنهاد یکی از دوستان جان ، ماریای عزیز ، هدایت شدم به روز شمار تحول من..
امروز چندبار فایلش رو دیدم ولی هنوز دست به قلم نشدم..
استاد گفتن کامنت بنویسید از خودتون ردپا بجا بزارید ..
از کامنت های پر شور و پر آگاهی دوستان استفاده کنید …
ظرف وجودتون یواش یواش بزرگ میشه…
با شناسایی ترمز هاتون ، سوراخ های این ظرف رو بگیرید تا ظرفتون بزرگ تر بشه..
عجله نکنید ….
آروم پیش برید….
اومدم اول اینجا بنویسم ….نمیدونم شاید اینجا و این فایل تازه تر و نو تره…!!!
دوربین مریم جان دائما در حال شکار زیبایی هاست.اصلا مگه جز زیبایی چیز دیگه ای هم دیده میشه…
چقدر این مکان زیباست…
الله اکبر….
نمیدونم چه صدایی چه بویی میده این محیط..اما
یک ماه پیش که توی روستای پدریمون بودم…به همین زیبایی و عظمت شاید نبود…ولی کم هم نبود…بکر و دست نخورده …..
بوی خاک خیس خورده و صدای کلاغ و همهمه گنجشکان و …..و صدای برگهای درختان در اثر وزش باد…..روح آدمو صفا میداد….
من نتونستم زیاد استفاده کنم از اونجا… طرف وجودم گنجایش اون حجم از عظمت رو نداشت….
یادم هست دوماه اونجا بودم ، من و مادرم تنها بودیم اون دوماه..همون روزا تصمیم گرفتم وارد سایت بشم و بخدا نزدیک تر بشم…
همون روزا متعهد شدم هر روز صبح زود پیاده روی و کوهنوردی برم…
یکی از روز ها.. صبح نمیخواستم بیدار بشم…دوست داشتم بیشتر بخوابم..
نگاه گوشیم کردم متوجه شدم همکارم پیام داد که دختر چقدر بی ذوقی..چندتا عکس از خودت بگیر بفرست برام….
زود باش پاشو برو از همه جای روستا عکس و فیلم بگیر….
یک آن مثل جت پاشدم …گفتم این یک نشانه است…
سریع آماده شدم و رفتم کوه و از اون بالا از همه جای روستا ..از کوه و باغ و چشمههای بکر و گوسفندان و مرغ و خروس و ….رودخونه براش فیلم گرفتم فرستادم…
دقیقا دقیقا اون رودخونه ای که استاد عزیزم با اون اشتیاق و ذوق پا توش گذاشت و گفت آبش یخخخخخخخه…!!!!!
بعدم از اشتیاق زیاد ، از آبش به صورت ماهشون زدن ..
رو تجربه کردم …
هر روز از کنار این رودخونه و جویبار پیاده روی میکردم و کنارش مراقبه میکردم… همینقدر یخخخخخخهخخخ و زلال…
همین قدر بکر…
الهی شکرت….
دقیقا همون مسیری که مریم. جان دارن ازش سر میخورن میان پایین حتی با زیبایی بیشتر ..روزها و روزا …پیاده روی کردم …
استفاده کردم با خدا حرف زدم .
سجده کردم…
ازش هدایت خاستم…
یکی از مسیرای همیشگی که میرفتم…یه جاده باریک که هر دو طرفش با درختان سیب و گردو و آلبالو در هم تنیده که سقفی زیبایی درست کرده بودن و صدای جیک جیک گنجشکان از لاب لای درختان سمفونی زیبایی رو مینواخت…
اون گل های زرد قشنگی که استاد جان از نزدیک ازشون فیلم گرفته بود رو قشنگ تر و رویایی ترش رو دیده بودم توی این مسیر…
خدای من عین خود بهشت بود…
الان که دارم تصور میکنم ، میبنیم که واقعا به در شروع هدایتم به چه بهشتی هدایت شدم و قدر ندونستم..
یکی از روزا صبح زود پیاده روی رفتم و با خدا حرف میزدم و خیلی منقلب شدم…گریه میکردم و ازش هدایت میخاستم… کنار خودم احساسش میکردم…ازش کمک خاستم…. گفتم دستامو بگیر….
کجای این آسمون برای من جا باز کردی؟!؟!! نشونم بده !!!!
من به هر خیری که از تو میرسه فقیرم الله یکتا؛!!
یادمه به قلبم اومد که سجده کنم…
چند بار سجده کردم ..اما ترسیدم کسی ببینه و بگه دختر فلانی دیوانست…آخه معمول نبود دختر جوانی صبح پیاده روی کنه بعدشم همش خم شه…
بار اول با ترس سجده کردم …سریع بلند شدم…
بار دوم گفتم نه :««گر نگهدار من آن است که آن می دانم ..شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد»»
بار دوم با خضوع بیشتری توی مسیر و سبزه ها سجده کردم ….
وسط مسیر پسربچه ای رو دیدم که دو سگ گله همراهش بود..
سگ هاشون وحشی بودن..
اولش ترسیدم خاستم راهمو کج کنم..تا باهاشون برخورد نکنم..
بعد گفتم نه بزار امتحان کنم ایمانم رو….
کنار نرفتم ، مسیرم رو کج نکردم…
با عشق به سگها نگاه کردم…
پسر بچه فاصله زیادی تا سگداشت .داشت میدوید تا جلوی سگ هاش رو بگیره ولی بهش اطمینان دادم که رها شون کنه
فاصله ام با سگ ها خیلی کم بود…اما هیچ ترسی نداشتم..
یک لحظه دیدم سگها مسیرشون رو کج کردن..
و راه رو برای من باز کردن…
اونحا بود فهمیدم همه اینها نشانه ست… برای برگشت دوست داشتم از مسیر بهشتی درختان میوه و چشمههای زیر درختان و سنجاقک و پروانه ها و گل های زیبای بنفش و زرد کنار چشمه و جویبار برم…
مادرم گفته بود که از اون مسیر برنگردم ..چون صبح ها خرس قهوه ای میره کنار چشمه تا آب بخوره….تاکید کرد از اون ور نرم…
اما دلمو زدم به دریا که برم
آخه مگه میشد اونحا رو از دست بدم ….
وقتی به ابتدای مسیر رسیدم..احساس کردم دیگه کسی نیست منو ببینه .. سجده کردم و بهشتی رو تصور کردم که خدا به من وعده داده بود و بهم میگفت :
««اُدْخُلُوهَا بِسَلَامٍ آمِنِینَ»» توی گوشم خونده شد و وارد شدم و سجده کردم ..
سوره حمد رو بدون ترس خوندم و بلندشدم …و ذره ذره این زیبایی رو چشیدم و شکر کردم…
کنار چشمه نشستم بدون ترس و از پرواز سنجاقک ها و پروانه ها فیلم گرفتم برای همکارم فرستادم….
شب نشده بود همکارم گفت لوکیشن بده میخوام بیام…
باور نمیشد…
گفتم بابا شما عادت نداری به اینجا سخته برای بچه هات…گفتم شما استانبول رفتی ، زیبایی ها اونجا رو دیدی ، آذربایجان رفتی و میلیون ها بار شمال رفتی..
این طبیعت کجا اونجا کجا…
گفت نه حتما باید بیام.
هفته بعد همکارم اونجا بود…و لذت میبرد…
استاد رو دارم میبنیم که عین بچه ها داره ذوق میکنه و همش داره اطراف و کوه و درختان رو با چشماش میبلعه…..چه ذوقی داره !!!!!
داشتم فکر میکردم
واقعا این کوه و آب و درختان و چندتا تکه سنگ و …چی دارن مگه!!!!!!!!!
که انسان هر زمان ببینه ، ذوق میکنه…..
حتی سرد یا گرم بودن آب هم براش هیجان انگیزه!!!!!!!
واقعا چرا؟؟؟؟؟
چرا ما انسان ها از چیزایی که به دست خودمون ساخته میشه همچین ذوقی نداریم زیاد!!!!!
مثلا یه آبشار مصنوعی یا یه آکواریوم مصنوعی….
همچین شگفتی برای ما نداره..
حتی اگه به زیباترین شکل ممکن باشه…!!!!
اما حتی اون تکه چوب درخت روی جویباری که ته دره بود… هم هیجان انگیزه!!!!!!
احساس میکنم هر چیزی که با دست خدا خلق شده…سراسر شگفتی و عظمته در عین سادگی …
پر از انرژی آرامش بخش الهیه…!!!
قلب انسان رو نوازش میکنه روحش رو جلا میده…
انسان رو مسخ میکنه…آروم میکنه ، عشق میده…
حتی دوست داریم برای چند لحظه اونجا یه چرت بزنیم…!!!!
دو هفته گذشته که روستا بودیم
آسمون شروع کرد ..به باریدن ….
رفتم روی کوه و تا بارون میزد من آبشو و لذتشو صداشو به جونم کشیدم…
از دور روستارو نگاه میکردم باغ هارو نگاه میکردم …که زیر بارون شدید داشتن نوازش میشدن..
چندتا فیلم گرفتم …حتی نگران گوشیم هم نبودم
سرتا پا خیس بودم …
وقتی داشتم می اومدم پایین ..
پام لیز خورد و سرتا پا گلی شدم…
اومدم خونه ، برادرم گفت تو دیوانه ای..مردم میبینن میگن دختره دیوونه شده …حالش خوب نیست !!
گفتم: ترجیح میدهم به ذوق خویش دیوانه باشم تا به میل دیگران عاقل..!!!!!
دو سه بار دیگه بعدش هم بهشدت دوباره شروع به بارون باریدن کرد آسمون قشنگ خدا…
دوباره میرفتم روی کوه و لذت میبردم ..
هر دو بار دیگه هم موقع پایین اومدن پام لیز میخورد و به شدت زمین میخوردم و سرتا پا گلی میشد…لذت میبردم و مثل بچه ها ذوق میکردم…
طبیعت چی داره واقعا!!!!
الان که داره یادم میاد واقعا دلتنگ شدم!!!
چقدر اون تکه کوه و تخته سنگی که نمیدونم چطوری خودشو میتراشع و میشکنه..شگفت انگیز بود… الله اکبر..
هیچ وقت همچین چیزی ندیدم از نزدیک…
الهی شکرررررت که به لطف استاد عزیزم و مریم قشنکم با همچین پدیده ای آشنا شدم..و دیدم …
استاد جان چقدر کودک درونش بازیکوشه …عجب سوهان ناخن طبیعی پیدا کردن..
تحسینشون میکنم بخاطر این ذوق و شوقی که دارن!!!!
دوربین مریم جان که میچرخید و آسمونو خورشید و تیزی نوک سبز درختان رو نمایش میداد …
منو یاد آهنگ محسن یگانه انداخت…
یه آسمونِ آبی؛ سقفِ اتاقِ منه!●
شبای من؛ پُره خورشید…!●
مثِ روزام؛ روشنه!●
یه آسمونِ آبی؛ سقفِ اتاقِ منه!●
شبای من؛ پُره خورشید…!●
مثِ روزام؛ روشنه!●
آی ساده ها! زرنگا! که با هم قهرین ، همیشه
دنیا بدونِ خنده؛ شوخی سرش نمیشه…●
فکرِ یه لقمه نونیم…●
فکرِ کرایه خونه…●
بابا اونی که اون بالاس؛ روزیوُ می رسونه!●
خودش روزی رسونه…●
سپاسگزارم از استاد عزیزم و مریم خانم زیبا بخاطر اینکه این لحظه های زیبا رو توی این مکان رویای ثبت کردن تا ببینیم و باورمون بشه دینا زیباست.خدا زیباست….
از دوستان عزیزم سپاسگزارم که با کامنت های پر آگاهی روشنایی مسیر ، توحیدی سایر دوستان هستند…
خدای بزرگم سپاسگزارم بخاطر یک روز دیگه زندگی و حیات…..
دوستتون دارم
سلام به رویای عزیزم..
چقدر رویایی و لطیف همه چیزو خوب و بدشو جدا کردی
چقدر قشنگ و بزرگمنشانه و قابل لمس کنجکاوی هایی که ریشه در نگاه های نا زیبا و تاریکی و شیطانی هست رو از وجود خودت بیرون کشیدی…
و چقدر کودکانه و با ذوق کنجکاوی های لطیف و زیبای وجود الهیت رو شناختی و میخوای تجربه کنی
عزیزدلم فدای اون کوچولو های 6 ماهه نازنینت بشم که همین تازگی از آغوش خدا بیرون اومدن توی آغوش فرشته زمینی
الهی شکرت بخاطر این کوچولوها ناااااز که از همین دور میتونم قلوپ قلوپ شیر خوردن شون رو تصور کنم …مخصوصا اون کنجکاویشون برای بلیعیدن این دنیای زمینی….
نمیدونم چشمای قشنگشون دنیایی که ازش اومدن رو چطوری دیدن که با چشمای گرد شده دارن دنیای مارو با کنجکاوی نگاه میکنن
وای چقدر برات خوشحالم عزیزم که دوتا موجود بهشتی توی آغوشت هست…
عزیزم شما چقدر قلب نورانی دارین که به این جزییات توجه کردین
متشکرم که اینقدر دقیق همه چیزو گفتین و دفه دیگه حتما با دقت بیشتری نی نی ها رو توجه میکنم….
نمیدونی چقدر دنیای بچه هارو دوست دارم..خدای مهربونم همه زیبایی های دنیارو به وجود گل پسرای قشنگت ببخشه …
الهی شکرررررت خدای خوبم بخاطر دنیای قشنگی که خلق کردی …
من هرچی میبینم میخوام قشنگی باشه …میخوام چشمایی که نور تو توشون هست فقط زیبایی ببینه …فقط خوبی ببینه
دوستت دارم خدای من
دوستت دارم دوست خوبم رویای زیبا
قلب فراوااااان
سلام برادر بزرگوار توحیدی ، آقا جواد عزیز..
از محتوای کامنتی که نوشتی لذت بردم…
الان توی جاده هستم و دارم با عشق و اشتباه کامنت های بچه هارو میخونم…
چقدر سپاسگزارم از خداوند که به قول شما منو به ساحل امن هدایت کرد….
آقا جواد، وقتی شروع به خوندن کامنت شما کردم ، قبل از هرچیز تصور نمیکردم آقایون اینقدر براشون مهم باشه آرامش خانه و خانواده…
فکر میکردم آقایون خیلی محیط خونه براشون مهم نیست و دغدغه مند نیستن…
اول از هرچیز تحسین میکنم شمارو که اینقدر آرامش خونه و همسر و فرزندانتان براتون مهم…
تحسین میکنم شمارو که اینقدر تلاش کردین همه چیز خوب پیش بره…همه چیز خوب بشه
تحسین میکنم شمارو که اینقدر به نکات زیبا وخوب خونه و محله زندگی تون توجه کردین..
وقتی شروع به خوندن کامنت کردم اینقدر لذت بخش بود اینقدر وسطاش غرق شادی شما و مهمانی پر از خدا و نور الهی خدا شدم انگار خودم اونجا بودم….
چقدر براتون خوشحالم که همه چیز براتون در بهترین زمان و حالت ممکن درست شد..
چقدر از خوشحالی شما خوشحالم و خداروشکر میکنم آقا جواد و خانواده قشنگش درگیر آرامش و عشق الهی شدن..
چقدر همسرتون خوشبخته با وجود داشتن همسری چون شما….
که اولا روز تولدشون که روز تولد منم هست برای خوشحالیش کیک گرفتن و دور خانواده اش شادی کردن…
چقدر خدارو شکر میکنم بخاطر اینکه مردانی که این چنین متعهد و جنتلمن وجود داره که برای آرامش و شادی خانواده سعی دارن شخصیت خودشونو ارتقا بدن..تا اینکه به زمین و زمان گیر بدن
چقدر خوشحالم برای شما که اون شب رویایی رو برای خانواده اتون رقم زدین.
البته امتیاز همه اینا از خدای بزرگه…
خدایی که میبخشه خدایی که وقتی ببخشه اونقدر قشنگ میبخشه که همه چیزو قشنگ و زیبا کنار هم ردیف میکنه جوری که همه مینونن اون زیبایی رو ببینن و لمس کنن
توی جاده هستم و تمرکز ندارم..
اما پروفایلتون روخوندم …عکس قشنگ تون رو کنار فرزندان گلتون دیدم…
لذت بردم از همه چیزایی که گفتین….
غرق شادی شدم …
حتی غرق شادی اون گل هایی شدم که به شوهر خواهرتون زدین.
تحسین تون میکنم …
پیشاپیش سفر خیلی خوبی براتون آرزومندم …پر از عشق پر از شادی پر از هیجان …پر نور خداااااا
با درود و قلب فراوااااان
فواد عزیزم سلام
برادر خوبم ، هم زبان خوش لهجه ام…
درود میفرستم به شما…
به شما که اینگونه در 200 روز 5 ستاره دریافت کردین …
و خودتون مثل ستاره اینحا میدرخشید..
عزیزم دوست خوبم ، امروز چندین بار سایت رو باز کردم و رفرش کردم ..هربار که سایت رو باز کردم ، کامنت شما اول بود …
انگار باید میخوندم….و لذت ببرم…
دوست خوبم
بزرگمرد جوان، از تک تک کلمات کامنتی نوشتی لذت بردم …
درود میفرستم به شما…
تحسینت میکنم عزیزدلم که با 21 سال سن اون هم در کشور افغانستان که به تصور غلط خیلی از ماها جای خوبی برای زندگی نیست …اینقدر بزرگ و زیبا می اندیشی و صحبت میکنی…
به تو افتخار می کنم..
خیلی خیلی بزرگی …
مطمعنم خدای بزرگ اون بالا بالاها برات جایگاه ویژه ای تدارک دیده و خیلی زود بهش میرسی…
مطمعنم..
خدارو هزاران بار سپاس گزاری که به کامنت شما هدایت شدم و دیدم که خداوند اگر بخواهد در ظرف زمان و مکان نمیگنجد و هرکه را بخواهد هدایت میکند..
میخوام از صمیم قلبم بهت بگم بهت افتخار میکنم…..آفرین و احست بهت دوست خوبم
لایق همه زیبایی ها و ثروت و برکت و عظمت پروردگارم هستی…
دوستت دارم
بدرخشی
سلام به سید عظیم عزیزدلم
سلام از قلب خوشحال و شادم به عظیم جان دل
عظیم جان نمیدانم از کدوم نقطه کشور محبتت رو میگیرم
اما اونو با تمام وجودم به قلبم کشیدم و لذت بردم..
پسر تو این چنین خوب چرایی ؟؟
بقول سمانه نازنینم اجازه هست قربون قلب مهربانت بشم یا نه برادر خوش قلبم؟؟؟؟؟؟؟
الهی شکرررررت بخاطر خانواده قشنگی که به من بخشیدی رب العالمین
شاید درست نباشه اینجوری بگم اما تو الان از خانواده من هم برام عزیزتری…
ممنونم بخاطر قوت قلبت
تحسینت میکنم عزیزدلم بخاطر همه محبتی که از قلب نورانیت بیرون میاد…
دوستت دارممممممم
منتظر خواندن نتایج فوق العاده ت هستم
چشم براه نزار منو
با قلب فراوووننن
فواد عزیزم
سلام به روی ماهت…
واقعا باورم نمیشه که با 21 سال سن…اکنون این قلب بزرگ و ذهن قدرتمند و وجود نورانی داری …واقعا ماشاالله به شما و درود میفرستم به درگاه الله یکتا بخاطر آفرینش مبارک شما…
از اینکه شما رو خلق کرد و دنیا رو جای قشنگی تری برا ما و بقیه انسانها ساخت…
فواد جان بگذار بگویم..
من یک زمانی 4 سال پیش شهریار تهران زندگی میکردم…
غالبا بیشتر هموطنان افغان ما اونجا زندگی میکنن…
هرچقدر بگویم که چقدر انسان های شریفی هستن کم گفتم…هر چقدر بگویم چقدر انسان های سخاوتمند مهربانی هستن کم گفتم..
غالب شاگردان من افغانی بودن …به جرات میگویم ایمان آنها خیلی بیشتر تر از ما ایرانی هاست …یادم می آید …یک شب خیلی حالم بد بودو شب چهارشنبه سوری بود ..خیلی ناراحت بودم…در پارک نشسته بودم و نمیتوانستم به خانه بروم…
دوست نداشت به خانه بروم…داشت دیر وقت میشد و مبترسیدم
به یکی از شاگردانم تماس گرفتم که میشه بیام امشب به خونه شما..
خونه ای که داشتن یک یا دوتا اتاق کوچک بود که سه خانواده در آن زندگی میکرد ..
یادم میاد که در کسری از ثانیه طول نکشید و دنبالم اومدن…!!!
یک روز ، در محل کار خواهرم بودم …خانمی برای انتخاب اسم فرزندنش به آنجا آمده بود…
از من نظر خاست ..گفت اسمشو چی بزارم…گفتم نظر خودتون چیه…
گفت عمر!!!!
اونموقع برام عجیب بود که چرا عمر!!!
گفت برای ما جزو مقدسات است…!!!
گفتم اسمشو بزار محمد امین …
خیلی خوشحال شد و گفت باشه ..چه اسم قشنگی !!!
یادم میاد که برای اینکه خواهرم کمک کرده بود تا بتونه کارت واکسن بگیره …چون فکر میکنم به افغان هایی که اینجا متولد میشن کارت واکسن نمیدادن و دردسر بزرگی برای آنها بود…
هر روز هر روز برای خواهرم صندوق صندوق میوه از میوه های باغی که سرایدار اونجا بود می آوردن… !!!
خلاصه بگویم که اون مدت که اونجا بودم جز خوبی و بزرگ منشی از آنها ندیدم ..چقدر قوی و پرتلاش هستن…
درود میفرستم به هموطنان و هم زبانان اقغان عزیزم در ایران و افغانستان…
امیدوارم رنگ شادی و عشق و آزادی رو همگی باهم آزادانه روزی در کنار هم جشن بگیرم و سرود آزادی و برادری و برابری بخوانیم…
فواد عزیزم اعتراف میکنم چقدر به جایی که هستی رشک میبرم …میدانم که روزی در نزدیک ترین جایگاه به خداوند بزرگ در حال درخشیدن هستی…
عزیزم ، دوست خوبم ..عکس پروفایلت چقدر زیبا و چه حس قشنگی دارد…
نگاه به آسمان و با دستان باز در حال اوج ….
دوستت دارم زیاد زیاد ..بقول پاکیزه عزیزم کرور کرور دوستت دارم مهربانم…
الله یکتا به قلب بزرگت نور بباره
سلام به پاکیزه خدایی،
آخه دختر من چی بگم وقتی صحبت میکنی فقط در (dorr) و گوهر میزنه بیرون..
یعنی آلان بیرون بودم داشتم خرید میکردم ، نشستم تو ماشین تا کامنتت رو دیدم نتونستم نگم پاکیزه عاشقتم که اینقدر صبور و خوب و الهی هستی و اینقدر داری عالی روی خودت کار میکنی
عاشقتم…خب؟؟؟؟
بدرخشی عزیزدلم
خدای مهربونم برات تا باشه دنیا باشه آخرت باشه برات بهشت رو مقدر کنه نازنینم ..
قلب فراوااااان
سلاااااام از دل نیمه شب، یک شب شاد روحانی …
از قلبم که یکی از دلایل صفای الانش خودتی سمانه صوفی نارنینم..به زیباترین سمانه دنیااآااااا!!!
دوستت دارم عزیزدلم
سمانه میدونی چیه …همیشه دوست دارم اول صحبتم بگم دوستت دارم…
خیلی دلنشینه برام…
احساس میکنم وقتی اینو میگم طرف مقابلم از صحبتی که میخوام باهاش داشته باشم ترسش میریزه …و خلع سلاح میشه !!!!!!!!!!
( البته اینو به همه نمیگم هاااااا)) خخخخخخخخخخ
این دوستت دارم به وفور به دانش آموزام میگفتم…
گاهی وقتا اینقدر پر انرژی وارد کلاس میشدم گاهی با رقص وارد کلاس میشدم …گاهی با شیطنت خود بچه ها….!!!!
نمیدونم اینو چرا گفتم ..اما اومد و باید مینوشتم برات…
سمانه عزیزم مهربانم وقتی نقطه آبی شما واسم میاد..پرواااااز میکنم ….
الان تو اوج اسمونم هاااااا…..
کجای این جنگل شب پر میکشی چکاوکمممممم سمانه جان!!!
سمانه عزیزم …بلی دیوانگی هم عالمی داره
مولانای جان…
فرمودند که:
دیوانه شو دیوانه شوووووق عاقل چرایی؟؟؟!!!!
عزیزدلم قبلش بزار ازت کلی کلی بقول پاکیزه عزیزم کرور کرور ازت تشکر و مااااااچ بگیرم بخاطر اینکه منو لایق دونستی منت گذاشتی و سیر و سفرت به پارک و اندر تحولات زیبایی که بهت گذشتو به اشتراک کذاشتی برام …ممنونم عشق دلم..
سعادتی دارم که نگو ومپرسسسسس
سمانه جانم اونقدر دلم میخواد جرعه جرعه کامنتت رو به جونم بکشم که هر از گاهی چشمامو میمالم تا بقول سهراپ سپهری عزیز…
چشم هارا باید شست،جور دیگر باید دید…..
عزیزدلم بخاطر محبتی که به من داشتی ممنونم….من هرچی آگاهی بدست آوردم روزی من از کامنت های سراسر نور و آگاهی دوستان جان بود….
مهربانم ….عجب آگاهی الان به من رسوندی …تحسینت میکنم عزیزم که اینقدر چشم های قشنگت زیباتر و با عظمت تر میبینه و درک میکنه….
حق با شماست
برای دیدن زیبایی های خداوند قرار نیست حتما شمال بریم حتما کوه و دشت و دریا بریم…..
همین گوشه اتاق خودمون هم میشه با دیدن عظمت یک مورچه هم متحول شد و درس گرفت….
تحسینت میکنم نازنینم …این درس بهترین درسی بود امروز گرفتم
هیچوقت اینحوری به دنیا نگاه نکرده بودم..
راستی عزیزدلم ، یه روحیه حشره شناسی خیلی نابی داری ها!!!! خخخخخخخ …
فدات بشم دوست خوبم که اینقدر لطیفی و دست میدی به ملخ ها …
میدونی عزیزم ..احساس میکنم قطع به یقین خیلی خیلی بزرگ شدی خیلی خیلی روحت متعالی شده..
احساس میکنم از یه زمانی به بعد..چشم دل ما زیبایی و عظمت رو با سایر موجودات زنده میبینه
مثل حضرت موسی و سگش…
مثل اصحاب کهف و سگ باوفاشون
مثل حضرت علی و صحبت هایش با مورچه ها……
وای خدای من سمانه چقدر بهت افتخار. میکنم چقدر نورانی شدی…و هستی …
چقدر به خودم افتخار میکنم که لایق همصحبتی با تو هستم….
میدونی عزیزدلم … ته دلم میدونم و باور دارم که این گفت و گو ها و رد وبدل شدن آگاهی ها و هدایت ها و قوت قلب ها و تخسین ها نمیتونه تصادفی باشه…
من هرچی از قلبم میگذره دارم مینویسم …
چون دیگه خداقل میدونم اونی که دارم براش مینوسم غریبه نیست..عزیزدلم سمانست…که هرجور بنویسم ..باز هم دوستم داره تحسینم میکنه و پروازم میده…
پس هرچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند ….
سمانه جانانم …
اولین بار جسارت نوشتن و اعتماد به خودم رو از طرف شما گرفتم …هنوز داری تشویقم میکنی ..هنوز کنارمی…هنوز قوت قلبمی ..هنوز سنگ صبورمی…
سپاسگزارم از وقت ارزشمند و عشق و محبت و لطفی که برای من میزاری..
خدای خوبم خدای بزرگم توی بهشت توی آغوشش به قلب قشنگت نور و عشق و سلامتی و سعادت و ثروت بباره
بوووووس ماااااااچ به روی ماهت…فدات بشم نازنینم
سلام به روی ماهت عزیزدلم فهیمه زیبای نورانی…
چقدر شما من شمارو دوست دارم…
چقدر زیبا هستین ..
چقدر خدای قشنگم…با صبر وحوصله نشسته و اول وجود نازنینت روسیرت پاک و زیبای تورو..قشنگ و آسمانی خلق کرد بعد هم تصویر فرشته رو روی کالبد روحانی شما کشید…
فهمیه عزیزم منت سرم گذاشتی و با کامنت پر از لطف و محبتت قلبم رو روشن کردی…
الهی عزیزدلم هرانچه در طلب آنی ..خدای بزرگ به زندگیت وقلبت ببخشه نازنینم
چقدر کنار همسرتون بهم میاین و زیبا هستین قشنگمممممممم….
دوستت دارم…
در پناه الله یکتا روز به روز اوج بگیری و بدرخشی دوست خوبم
با قلب فراوان ..روی ماهتو میبوسم عزیزم
واااااای دقیقا….سمانه جان…
من هرجاااااا هر کامنتی بخونم…
رد پای فهمیده زارع نازنینم هست….
این چنین خووووووب چراییی فهمیده عزیزم!!!!!!
چقدر دست و دلباز و سخاوتمندانه میبخشی ..الهی که بقول پاکیزه عزیزم
کرور کرووووووو بهت ببخشه الله یکتاااااااا نوررررر عشق بین شما و یار بهشتی شما که توی این عکس و قاب زیبا کنارتون هست…با سرعت نوووووووور هر ثانیه در جریان باشه و کامروا باشی عشقممممممم….
دوستت دارممممممممممممم
بوووووووس فراوان
روزت پر از معجزه فهیمه جااااان دل