https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/08/abasmanesh-13.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-08-30 00:20:302023-09-03 07:10:00سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 203
561نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
ای خوشا در صحنه سبزه گلشن؛ قصه گفتن های باران با من
نقلِ تر میبارد دامن دامن…
چشم دل از این همه زیبایی روشن!
چشمه در چشم شادی میجوشد
خاک عریان رخت از گل میپوشد؛ نقل تر میبارد دامن دامن
چشم دل از این همه زیبایی روشن…
ای نسیم سحر! ای پیک بهاری!
در بر خود پیغام از دلبر داری؛ بوی گل میکشدم سوی شکفتن
بوی وفا بوی صفا بوی شکفتن…
نغمه خوان چلچله در جشن گل ها
نو به نو میخواند، هستی زیبا
نهایت چیزی که امشب بعد از شلوغی روزی که پر ازشادی بود برام ، از دیدن این فایل زیبااااااا و سراسر نور خدااااااا به جانم نشست …
این شعر و آهنگ آقای بهادری عزیز بود….
یادمه اولین کاستی که توی بچگی داشتم همین بود تمام بچه های کلاسمون علاقه منو به آقای بهادری میدونستن آهنگاشونو با درخواست بچه ها آخر کلاس میخوندم الانم آقای بهادری همتا نداره .الهی خدا بهشون عافیت و سلامتی و عمر باعزت ….هنوز توی گوشم داره میخونه ، :«زیباست در باران تازه شدن ها، رقص گل ها در آغوش چمن ها»
مخصوصا اون جایی که خانم شایسته عزیزم نشستن بین گل ها و گفتن چقدر نرمه ..انگار تشکه!!!!
همونجا خودمو تصور کردم که پیراهن سفید سرهمی آزادی پوشیدم و رقص کنان دارم با این آهنگ زیبا میرقصم و شادی میکنم و از خدا سپاسگزاری میکنم ….
الهی شکرررررت بخاطر گل های زرد قشنگی که باعث شد مریم عزیز احساس کنه توی بهشت نفس میکشم….
بنام خدای زیبا و زیبایی ها…………
خدای من ، معبود من،یگانه هستی بخش…
آرامش بخش قلب بی قرارم….
دهنده بی همتا….
الله یکتا……..
عاشقتم رب العالمین…..
بهترین حال جهان را داااااارم……….بهترین حااااال جهان را دارررررم…بهترین حااااال جهان را دارم….
الهی شکرررررت شکرررررت…خدایا عااااااشقتم….
سلام به عزیزای دلم ، که این مدت رفیق لحظه های من شدن، نور مسیر هدایت من شدن…
چی بگم از این فاااایل از این زیبایی ….همه چیز شگفت انگیز بود….
چند روز گذشته که درگیر شرایط بحرانی روحی و عاطفیم بودم….با هدایت الله و دوستای عزیزتر از جانم…..که دلم میخواد اسمای قشنگشون رو هر دفعه فریاد بزنم تا یادم بمونه این انرژی رو از کی گرفتم…..
سمااااانه من، آزاده عزیزززززم…..سید عظیم مهربانم….پاکیزه پاک و بهشتی …
این حال خوبم بخاطر ، قلب های مهربان شماست….
عاشقتونم ..قلبببببب ماااااااااچ فراوووننن….به روی ماهتون
یاد گرفتم که…..
حال خوب= اتفاقات خوب
یاد گرفتم از کامنت ابراهیم جانم …اعرااااااض کردن در روابط…..
یااااااد گرفتم از آزاده عزیزم توجه بر زیبایی ها….ذوق کردن ها…..
یااااااد گرفتم از سمانه قشنگمممممممم تحسین کردن هارو
یاد گرفتم از سید عظیم عزیزم بذل و بخشش عشق و مهربانی رو فارغ از جنسیت!!!!
و خیلی چیزای ناااااب دیگه از کامنت های سراسر شور و آگاهی هم خانواده های عزیزم در این سایت الهی…
حتی وقتی دارم کامنت مینویسم و یکی از عزیزان رو تحسین میکنم و عشق میدم …به الله قسم همون لحظه از جاهای دیگه بمباران عشق میشم ….
حتی فهمیدم کامنت نوشتن هم معجزه میکنه …
چون اون لحظه داریم از مغز و قلب و همه توجه مون میزاریم روی دیدن و بازگو کردن زیبایی ها…….
امروز پر از شادی و معجزه بود واسم…
بعد این تضاد بزرگ که برام پیش اومد ….امروز مثل معجزه بود….
احساس میکنم تضاد ها باید باشن، چون هر تضادی مثل نبرد سخت میمونه که با خودت داری…که با نیمه تاریک وجود خودت داری و اگه بتونیم شکستش بدیم .. بزرگ و بزرگ تر میشیم و پیروزی بعدش چقدر دلچسبه!!!
همون دو سه روزی که درگیر اون حال بحرانی بودم ..بیرون رینگ ننشستم تا از پا در اومدن قلبم رو مقابل نیمه تاریک وجودم ببینم …میدونستم نور نجاتم توی این سایته….. صادقانه از حال بدم نوشتم و هدایت ها اومد…..نور اومد… و بلند شدم….
فهمیدم حال بدم بخاطر دوست نداشتن خودم هست
شب بود پاشدم رفتم پشت بوم ، حسابی با خدا حرف زدم گریه کردم ..آروم که شدم صدای خودمو ضبط کردم و شروع کردم به تحسین و تقدیر و عشق ورزیدن به خودم با زیباترین کلمات….
هندزفری گذاشتم و تا صبح نگاه اینه کردم و گوشش دادم تا به عمق جونم بشینه…
همین نیم ساعت پیش که جلوی آینه خودمو دیدم ..بدون اینکه بخوام …ایستادم و قربون صدقه خودم رفتم ناخودآگاه….خودمو از روی اینه از ته دل بوس کردم ..دستامو بوس کردم …چقدر خودمو دوست داشتم ..چقدر دوست داشتنی بودم..چقدر پر انرژی بودم…..
حتی الان دوست دارم برم و یه دل سیر خودمو نگاه کنم و قربون صدقه خودم برم…
آخه خیلی خووووووبم من،…
عاشقتم فرزانه ، عاشقتم…..تو بی نظیری …تو لایق همه زیبایی ها دنیا و جهان هستی ، هستی نارنینم..
خالق تورا شاد آفرید ، آزاد آزاد آفرید …پرواز کن تا آرزو تحقیر را باور نکن…
الهی هزاران هزار بار شکرت بخاطر این حال خوب و احساس خوب و قوانین زیبای جهان هستی که خیلی آسون آسون در اختیار بنده هات گذاشتی …عاشقتم خدای من …. معبودم…هر که تورا داره ، چه ندارع!!!!!
با اینکه تابستون امسال همش در سفر به بی نظیر ترین مکان ها و بکر ترین طبیعت و کوه جنگل بودم اما….
چند روز پیش تصمیم گرفتم مثل ابراهیم جان در راستای عزت نفس و خودشناسی و خداشناسی، برای غلبه به ترسم از قضاوت خانواده ….سفر برم ، تنهایی!!!!
حتی چند تا تور پیدا کردم ….گفتم به کسی نگم ..قرار نیست به کسی جواب پس بدم …!!!
چرا بترسم!!!! از چی بترسم…..
چی میخواد بشه!!!!!!!
امروز ظهر پارتنرم که چند وقت هست که اختلاف باهم پیدا کردیم و دور از هم افتادیم
متفاوت تر از گذشته پیام داد.
عاشقانه تر از قبل …
که گیلان عجب هوایی داره…
میای باهم بریم ؟!!!!!
««دیشب کامنت ابراهیم عزیز که پرررررر از آگاهی بود رو خوندم و کیف کردم ..چقدر ناااااب بود ..انگار برای من نوشته بود…خوندمو فهمیدم چیزی که من از رابطه میخوام این نیست…..
نه باهاش میجنگم نه هیچی …
تنها میگممممم و میپرسم از خودم که من چی میخواااام»»
خیلی درس ها ازش گرفتم …همینجا از آقای ابراهیم عزیزم تشکر میکنم بخاطر اینکه سخاوتمندانه این آگاهی هاروبه اشتراک میزارند… سپاسگزارم دوست خوبم ..درود الله به قلب توحیدی شما آقای ابراهیم عزیز..
خلاصه ایشون در تلاش برای اینکه همراهی کنم…
حتی عکس چند منظره و لوکیشن از اونجا فرستاد گفت ببین چقدر زیباست….یکی از فیلم هایی که فرستاد …دقیقا دقیقا شبیه همون صحنه ای بود که خانم شایسته عزیزم روی تخته سنگ توی رودخونه نشسته بودن!!!
چقدر زیبا ودل انگیز…..
سبحان الله…
بهش گفتم نه نمیتونم همرات سفر بیام …
ترجیح میدم تنها برم….!!!!
خدای قشنگم یکی یکی داشت ،نشونه هاشو میفرستاد واسم …
دورش بگرددددم الهی …تازه داره باورم میشه هرچی از قوانین استاد عزیزم گفته..همش عین واقعیت هست ..کافیه بخوایم ..کافیه درک کنیم کافیه باور کنیم واقعی روی خودمون بیشتر کار کنیم…
در کنار همه اینا هیچ عجله ای هم نمیخواد بکنیم..
«اعتماد و ایمان به الله…»»
تو اعتماد داشته باش….هدایت ها میرسه….!!!!
خدایا تو چقدر با عظمت هستی …خدایا کمکم کن تا بتونم بهتر درک کنم .خدایا همه چیز تویی …!!!!
خدایا به هر خیری که از تو میرسه فقیرم….
دو ساعت بعد نزدیک غروب…
خواهرم تکست داد که قراره با دختر داییم بریم شمال …الان بهترین فصله…
من فقط در جوابش گفتم….
تو خواهرمی درکم میکنی ، فقط به تو میگم من میخوام تنها برم!!!!
من نمیخوام وارد شلوغی های شما بشم… نمیخوام سوار تله کابین و قایق سواری و موتور سواری بشم…
میخوام بزنم به جنگل و کوه و کلبه های چوبی!!!!!!!
گفت خب ماهم این برنامه رو داریم..میریم اسالم خلخال سرعین چه میدونم……
گفتم خواهر نکته اینجاست که میخوام تنهااااااا باشم!!!!!!!!!!
اما خیلی خیلی خیلی خوشحالم…..اینا همش هدایته همش نشانه ست….از این بابت حالم خیلی خیلی خوبه و….
میدونم توی مسیر درستی هستم و آخر تابستون قبل از شروع مدارس باید مثل ابراهیم بت های وجودم رو بشکنم……ازشون خلاص بشم….آزااااااد بشم!!!!!
خدایا شکرت هزاران بار که پشت و پناهم شدی….
چی بگم دیگه!!!!!!!
خانم شایسته عزیزم استاد مهربانم چقدر دوست تون دارم …لحظه ای که قاصدک رو فوت کردین همراه آرزوی های قشنگ استاد نازنینم …احساس کردم چقدرررررررر شما میتونید بزرگ باشید …که این لحظه هارو با ما شریک میشید و بیاد ما هستین….
تحسین میکنم استاد عزیزم ، مریم شایسته قشنگم رو بخاطر احترام و عشقی که بهم دیگه دارن…بخاطر همراهی و همدلی و همسری و همسفری بینظیری و بی همتایی که باهم دارن…
تحسین میکنم عشق و صلح و آرامشی که در کنار همدیگه دارن….
تحسین میکنم هیکل و اندام ورزیده استاد عزیزم رو که ماشاالله چقدر جذاب هستن …..
تحسین میکنم اندام ظریف و فیت خانم شایسته عزیزم رو..
تحسین میکنم ماشین فوق العاده استاد رو تمام سفر شگفت انگیز استاد رو صبورانه و پرقدرت همراهی کردن….
تحسین میکنم زیبایی و شکوه طبیعت رو … خدای من …. دلم میخواد یکی یکی این درختان که نگاه کردن بهشون قلب و روح رو جلا وصفا میده ببوسم..خدای من ……اصلا حتی اون تکه چوب هایی که لب برکه نامنظم روی هم چیده شده بودن هم با شکوه و باعظمت بود…
همه چیز زیبا و زیبا و زیبا ……بود…
اصلا زبانم نه قادره وصف کنه نه بلدم وصف کنم….
بی نهایت لذت بردم …بی نهایت زیبا بود….
خدایا شکررررررت بخاطر این دنیای زیبااااااا…..
دوست دارم از این طبیعت زیبا تشکر کنم و سجده کنم به این کوه و دشت و دریا و درختان و……..که همه نمود الله یکتاست…….
اون قطره های باران آخر فایل…صفارو تکمیل کرد…
همیشه باور دارم بارووووون کامل ترین و شگفت انگیز ترین نشانه قدرت و عظمت خداونده….
همیشه هروقت بارون میاد..هیچوقت چتر نمیگیرم… دوست دارم از هر قطره ای از این رحمت الهی که به من میباره لذت ببرم…
الهی شکرررررت بخاطر زیبایی بارووووون…
در پناه خداوند سعادتمند و شاد و سلامت و سبزززززززز باشید…
سلام صبحگاهی پر انرژی پر از یاد خدا، به سمانه خواهر خوشگل توحیدیم…
نمیدانم بیداری یا نه…
اما از همین جا، از فاصله 800 کیلومتری و شاید بیشتر ….مثل همون قاصدکی که مریم جان فوت کردن و استاد نفس حقشون رو پر از آرزوی خوب کردن و برامون فرستادن…
همونجور و حتی عمیق تر دستمو رو قلبم میزارم و میگم: الهی امروز تو چنان کن برای سمانه جانم که تنها بتوان اسم معجزه روش گذاشت..هر چند بقول خود سمانه ، زندگی ما هر ثانیه اش روزی و معجزه از الله یکتاست….
دوستت دارم نازنینم…
مااااااچ به روی ماهت…
صبح بخیرررررر …
سمانه جانم….
دیشب وقتی اومدم در جواب دیدگاه پر از آگاهیت که دقیقا داشت برای حال همون موقع من ، صحبت میکردی.. کامنت بزارم…ولی دست و دلم نمیرفت…
حتی چند خط نوشتم…
بعد اصلا نمیدونم کی و کجا از زیر دستم سر خورد و ادامه ندادم…
گفتم بقول خود سمانه اشکال نداره..
الان وقتش نیست ..حتما زمان بهتری وقتش هست…
و چه زمانی عارفانه تر از زمان طلوع خورشید…!!!!!
سمانه عزیزم بگذار قبل از اینکه چیزی بگویم …این نجوای باطل ذهنیم رو اینجا برای تو عزیزدلم باز کنم تا به ذهن سرکشم بگم دیگه تمومش کن این بحث رو…
واااااا آخه کجاش زشته!!!!!!!! بقول معروف مگه چه کردیم!!!!!!!!!!
من راضی ، سمانه راضی ..خدا راضی….
اینجا هم که مال خودمونه!!!!!
اونوقت تو چی میگی این وسطططططط!!!!
پس مینویسم تا وقتی یااااار بطلبه تا رد پایی. از خود بزاریم تا یااااااد بگیریم تا بزرگ شویم. تااااااااااااا دیگه ای ذهن تو نتونی رشته محبت و آگاهی های نابی که رد وبدل میشه رو قطع کنه!!!!
سمانه دیروز که کامنت ها منتشر شدن …من داشتم بر اساس امتیاز …کامنت هارو میخوندم...
گفت کوهای ذهنم:
بازم ذهنم داشت تیک های منفی رو بهم میداد..که مثلا این کامنت چی داره که اینقدر امتیاز گرفته و از تو نگرفته!!!!!!!!
چرا کامنت بقیه بچه ها مورد کم لطفی قرار میگیره!!!!
اما قلبم ….: «« به به تو بخون و کیف کن و به چیزی یاد بگیر..چیکار داری به امتیازات….از مسیر لذت ببر»»
تا رسیدم به کامنت شما….
درود میفرستم بهت عزیزدلم…
که قشنگ رسیدم به دیدگاه شما…
همونجا بود که دهن ذهنم سرویس شد….
اینجااااااااا…
دوباره این درس رو برای خودم مرور میکنم:
سوال مهم از خودم: ببین در مورد هر موضوعی محتاجی یا اشتیاق داری؟
اشتیاق از امید میاد، از باور فراوانی، از رهایی و تسلیم بودن در برابر خدا، حس خوب داره…
علائم آدم مشتاق:
امیدواری، لذت بردن از مسیر، رها بودن، توکل داشتن، خوشحالی، لذت بردن از هر لحظه، باور به فراوانی، ادامه دادن زندگی و رو به جلو رفتن.
آدمِ مشتاق میدونه در بهترین زمان، خواسته هاش اجابت میشن.
علایمِ آدمِ محتاج:
وابسته است، دائم داره چک میکنه، امیدش نوسان داره یعنی شل و سفت میشه، بگیر نگیر داره، اگه نشه ناراحت میشه، ممکنه بترسه یا عصبانی شه، باور به کمبود داره، شتاب داره واسه رسیدن به خواسته اش، در فکرِ به نتیجه رسیدنِ سریعِ نیازش هست.
»»»«««
هیچی دیگه من ناک اوت شدم رفت….
ذهنم هم داره گوشه رینگ….از شکستی که خورده نفس نفس میزنه…
همینجا من قربون خودم و تو میرم سمانه که اینجوری متعهدانه نشستیم و برای هم آت و اشغالای زیر مبل و فرشمون میکشیم بیرون و بهشون درس عبرت میدیممم!!!
دوستت دارم عزیزدلم …همیشه بنویس که روزی من توشون نهفته.. چقدرررررررر هم قشنگ مینویسی…
عاشقتم …
سپاسگزارم از خدای مهربونم بخاطر. وجود الهی سمانه عزیزم
سپاسگزارم از امروز ،که زیباترین روز من و همه اعضای این سایت الهی هست…
سپاسگزارم از خداوند یکتا بخاطر ارااااامشی که بین قلب های ما گذاشته ….
سپاسگزارم از الله یکتاااااااااا بخاطر بووووووی پاییز که آهسته آهسته داره میااااد…..
سپاسگزارم از سیستم هوشمندی که توسط انسان های الهی خدا خلق که همه امتیازش از خداوند یکتاست بخاطر اینکه من الان راحت و بدون کوچیکترین زحمتی دارم با یار غار حرای خودم تا 1000کیلومتر دورتر ،دل و قلوه میدم و کیف میکنم….
سپاسگزارم از همه عزیزانی که اینجا هستن دور همدیگه و در حال انتشار پرقدرت مند ترین انرژی جهان ،توحید بین خودشون و ما و این سایت الهی هستن…
روزی منو خدا به دست شما عشق جان حواله کرد 1000 کیلومتر به سرعت نور به دستم رسید و قلبم رو نورانی کرددددددد….
دوستت دارم…
همین نیم ساعت پیش داشتم توی دیدگاه بی نظیری که نوشته بودی ، صحبت های قلبمو مینوشتم برات….
سریع نقطه آبی ازت گرفتم وقتی تموم شد….
حس و حالی که الان بهت دارم غزل زیبای مولانای جان هست:
چه نزدیک است جان تو به جانم
که هر چیزی که اندیشی بدانم
ضمیر همدگر دانند یاران
نباشم یار صادق گر ندانم
چو آب صاف باشد یار با یار
که بنماید در او عکس بنانم…
الله اکبر سمانه جان…
نمیدونم چی بگم از چی بگمممممم….
از دو ساعت پیش که داشتم با خودم فکر میکردم و مرور میکردم دیروز و اتفاقات شیرنش رو یا نجواهای ذهنم که داشت منو گول میزد که دختر اینقدر نقل قول های بچه های سایت رو تکرار نکن ،کمی خودت باش!!!!
میدونی چیه شاید باورت نشه ..الان یک هفته ست آهنگ چه شود امیرحسین گلاب که سعیده جانم همیشه توی بعضی کامنتهاش میخونه با عشق رو دانلود کردم و روزی صدبارررررر گوشش میدم.((
همین الان که دارم برات مینویسم داره میخونه واسم …داره میخونه …فکر کنم بار 50 وم شده و تکرار و تکرار شده…))
همین نیم ساعت یکی از کامنت هاتو نمیدونم برای خودم نوشتی یا کسی دیگه رو خوندم…گفتی اینقدر بهم نزدیکیم که از هم دیگه نقل قول میگیم
حالا اینو داشته باش تا بهت بگم دوساعت پیش ..داشتم توی خواب وبیداری به شیرینی های دیروز فکر میکردم اون وسط مسطاش هم ذهنم داشت میگفت اینقدر نقل قول از بچه ها نگووووو…
شاعر میگه : خلق را تقلیدشان بر باد
ای دو صد لعنت بر این تقلید باد!!!
بعدش بلافاصله یکی از کامنت هاتو خوندم که گفتی قشنگی های کلام بچه ها شده ورد زبونم….!!!!!
باز کنترل ذهنم اومد دستم ..
گفتم ای ذهن نازنین …اون تقلیدی که میگی کجااااا این تقلید کجااااا …کاش همه تقلید ها از این آگاهی های نورانی بود!!!!
خیلی دیگه برام عجیبه چررررررا هرچی از دهنم میگذره …در کسری از ثانیه من توی کامنت شما بهش میرسم به جووووواب میرسم؟!؟!!
دیگه برام شوگه کنندست و شیرین ..
داره بیشتر باورم میشه که جای درستی ایستادم!!!!
الهی کرور کرووووووور شکرت خدای من .. بغضضضضض خیلی خیلی از سر شووووووق!!!
سمااااانه یکی دیگه از چیزای که گفتی …همون قاب هایی بود که خوشگل کردی و آگاهی هاتو روی دیوار اتاقت زدی ..!!!!!
سمااااانه جاااانم الله اکبر…
من چون سفر توحیدیم رو توی تابستون شروع کردم ..همش این مدت داشتم فکر میکردم ..وقتی مهرماه شد و کامل رفتم خونه خودم و دیگه رفت و آمدم بین خونه خودم و پدرم کم میشه ( من مجردم و مستقل از پدر مادر زندگی میکنم اونم یه شهر دیگه))
اونوقت میشینم درست حسابی آگاهی هایی که بیشتر لازمه بدونم هر روز رو قاب میکنم به دیوار اتاقم تا هر روووووز جلوی چشمم باشه …
عزیزدلم الان که اینو گفتی.. فهمیدم این مسیر ، خیلی مسیر درستیه و حتما به الهامی که بهم شد عمل کنم…..خیلی دوستت دارم که اینو بهم یادآوری کردی ..دورت بگرددددم من
سمانه به توحید توجه کن
فرزانه به توحید توجه کن.
و اون قابی که افتاد و تاکید کرد به من به تووووو عشقم!!!!
سمااااانه خوشا به سعادتت که همسری داری هم مسیر و هم فرکانس با خودت….
چقدر خوشبختی ..
چقدر ماشاالله به این خوشبختی و این عشق و این فرکانس و این همسری شما و عزیزدلت میفرستم…
دوستتون دارم .
الهی که عشق بین شمااااااا و عزیزدلتون لحظه لحظه پر بارتر و سبزتر و الهی تر بشه …الهی شکرررررت خدای خوبم بخاطر اینکه امروز صبح هم یه نشونه دیگه بهم دادی که همسران توحیدی کم نیستند که نشونم دادی توهم میتونی…
گوارای وجووودت سمانه عزیزم ..لایق همه قشنگی ها و زیبایی های الهی دنیا و آخرت هستی….
سمانه اینو بگم و زحمت روکم کنم
سمانه اول تشکر کنم بخاطر آرزوی قشنگی که در آخر برام کردی
متشکررممممم عزیزم..الهی شکرت خدای خوبم که این آرزوی خوب در حق من از قلب نورانی بنده خوبت سمانه عزیزم گذشت..الهی امضای قشنگت همین الان برای اجابت پای این درخواست های قلبی بزنی و به اتاق فرمانت بفرستی الله یکتاااااااااا
هزاران هزار بار شکرت…..
سمانه نازنینم خواهر خوبم ….دیروز هم فرشته بهشتی و بانوی زیبای سید حبیب حافظان عزیز…وجیهه بانوی مهربانم این آرزوی زیبا رو در حق من از خدا درخواست کردن!!!
من ذوووووق!!!!
همه چی ارررررومه من چقدر خوشحالم….
سمانه عزیزم من اصلا وابستگی به این موضوع ندارم
اما سید حبیب حافظان همسر بهشتی وجیهه بانو توی یکی از کامنت هاشون گفتن
با عشق میشه آدم به همه چی برسه...
گفتن استاد در کنار عشق ، به این تکامل و این جایگاه رسیدن ..!!!!ا
پس من هم از همین تریبون از الله یکتا ، از رب العالمین شهد شیرین عشقی رو میخوام که نمودی از عشق خودش بشه توی زندگیم که من در کنارش به کمال برسم به خودش برسم….!!!
که منم مثل سمانه ، بدون ترس ، آگاهی های قشنگ قشنگ رو بزنم جلوی چشممون توی اتاق خوابمون….
تا من هم مثل وجیهه بانو وقتی کامنت بزارم اینحا، اون عشق و عزیزدلم بیاد و بمباران عشق و انرژی خوبم کنه!!!
تا منم مثل مریم شایسته گرانقدر …عزیزدلم هر جمله ای که میگه یه عاشقتم توش باشه !!!!!
تحسین میکنم همه روج های عاشق و هم فرکانس و در صلح و آرامش به همدیگه رو…!!!
البته که عشق زمینی ، ادامه عشق الله یکتا به ماست
چرا که نهههههه!!!!!
حتما میشه!!!!
دو سه شب پیش ، یکی از کسایی که قبلاً به نیت ازدواج خاستگاری کرده بودن و من بعد از شناختی که ازشون پیدا کردم، متوجه شدم که اصلا نمیتونیم برای یه زندگی همراه هم باشیم، و علیرغم تلاشی که برای ادامه چه از جانب خودش و چه خانواده داشتن من خیلی قاطع بهشون گفتم نمیخوام و آرزوی خوشبختی کردم براشون.
دیشب بود پیام دادن که من دچار سو ظن بهشون شدم و نباید قضاوتش میکردم و باید بهش بیشتر فرصت میدادم و در آخر گفتن که نامزد کردن و امیدوار هستن که خوشبخت بشن..میدونی سمانه جان نمیدونم توی قلبم چی بود که جوابش رو ندادم…اصلا حسادت نبود…
اما فکر کنم نگاه از بالا به پایین یا کینه ای بود که از دوران آشنایی از تضادهای که باهاشون داشتم بود که اجازه نده قلبم روشن بشه و براش عشق و خوشبختی بفرستم انرژی خوب و الهی رو آزاد کنم..
اینم یه درس خودشناسی دیگه که بقول سمانه عزیرم روزی امروزم شد..یه درس رهایی دیگه!!!
الهی شکرت …صد هزار بار معبودم..
همش به دلم اومد جوابش رو بدم و براش آرزوی خوشبختی کنم..
اما انگار زمان درست الانه!!!
در آخر…
درود میفرستم از همین جا به سید حبیب حافظان عزیز و همسر بهشتی شون وجیهه بانوی مهربان و زیبا..
واااااااای نقطه آبی اونم از ابراهیم …نفر اووووول این روزای سااااایت….
ابراهیم جااااان چقدر نقطه آبی که از شما در شروع روز دریافت کردم ..قلبم رو اکلیلی کرد و مشت محکمی بر دهان ذهن عصیانگرم زد!!!؛
میگی چرا؟؟؟؟
چون دیروز وقتی کامنت ها منتشر شد…
من ذهنم داشت بازی در میآورد ..بعضی. کامنت هارو میخوندم بقول شما….خب چرااااا اینا اینقدر امتیاز گرفتن!!!!بعد میگفتم به خودم نه
حسود نباش…
استفاده کن….
بقول سمانه عزیزم من مشتاقم یا محتاااااج!!
چقدر این آگاهی نابه..که هرجا ذهنمون داشت مقایسه میکرد یا هرچیزی مثل این…بگیم من محتااااجم یا مشتاق!!!!
سمانه بگردم الهی دورت..که اینقدر خوب خودتو شناختی و مارو هم با این خودشناسی خودت شخم میزنی…..
اره دیدم من محتاجم…
بخاطر همین اومدم همه کامنت هارو هرچی از دستم برآمد 5 ستاره دادم تا تمرینی باشه برای من تا حسود نباشم…
بلی ابراهیم عزیزم …
اماااااا
امتیاز خدا به من میدونی چی بود!؟؟؟؟؟؟
کامنت مستقیم و پر از آگاهی ابراهیم بت شکن نفر اول سایت زیر دیدگاه من…و همینطور کامنت سمانه عزیزم که همین دو فایل پیش بود جزو دیدگاه های برتر شده بود.
خب اگر این مزد کنترل ذهنم نیست پس چیه!!!!!!!!؟؟
چندتا از دیدگاهای فایل ، ابراهیم عزیز مستقیما اونارو مورد عنایت قرار داده!!!!!
به خودم میبالم….
بقول معروف …
تو قدم در راه بنه…
خود راه بگویدت که چون باید رفت…
سبحان الله ..
ابراهیم عزیزم چقدر قشنگ و زیبا و قابل لمس خودتو شناختی و میای ردپا از خودت بجا میزاری و نمیدونی با همین خودشناسی ها و رد پاها چه کمک بزرگی چه نور هدایتی از جانب خدا برای بقیه عزیزان شدی ….
درود میفرستم به قلب پاک و نورانی شما ….
تحسینت میکنم دوست خوبم ….
دیروز بود داشتم پروفایلت رو نگاه میکردم …آپدیت جدید بود …چقدر تحسینت میکنم ابراهیم عزیزم …چقدر بهت افتخار میکنم اینقدر متعهدانه و پر قدرت یا تکیه به الله داری به اوج میرسی…
همینجوری که داشتم پروفایل شمارو میخوندم و رفتم توی دیدگاه های عقل کل تا مبادا چیزی از کامنت های شما از دستم در رفته باشه ..میخوندم میخوندم و لذت میبردم..
چقدر لیاقتت بالاست دوست خوبم …
یه جایی دیدم که دیگه دست از وابستگی ها شستی و داری خودتو و لیاقتت رو نگاه میکنی…و دیگه نگاهت به هیچکس نیست الا خودت….
یه جایی دیدم که داری مثل امیر حسین گلاب میگی ..
««چه شود هرکه ز ما نیست رود…
از بهشتم جهنم رودو…..»
دوست خوبم برای شما بهترین حال جهان رو آرزومندم از الله یکتاااااااااا….
میدونم داری به سرعت نور به سمتش میری..نوش حوووونت
گوارای وجووودت..
ابراهیم جان….دیروز بود که حالم خیلی خیلی خوب بود..خونه خواهرم بودم.
چپ و راست داشتم امتحان میشدم …
و من بودم و حسابی که روی خدا باز کرده بودم و تعهدی که به خودم داده بودم
نشانه ها یکی یکی داشتن میرسیدن...هرچی من بیشتر میگرفتشون …هدایت ها بیشتر میرسیدن!!!
قربونش برم رب العالمین که رو خودش میدونه کجا بزارع توی کاسه ام..
شب که رفتم خونه ..بابام گفت کارت رو بزار سرجاش...
نگاه کردم دیدم عههه نیستش ..گفتم جا موند..
به خواهرم پیام دادم گفتم پیداش کن بابا حساسه..
صبح خواهرم گفت هرچی گشتم نیستش .من تمام مدت داشتم با این موضوع شوخی میکردم…
اصلا حسم بد نشد..
ساعت 1 ظهر توی گرمای خوزستان…
خواهرم پیام داد..که یه پسری آورده دم در که پیداش کرده توی خیابون!!!!
گفتم بابا من اصلا توی خیابون نرفتم..مستقیم تا توی خونه با ماشین بودم..
گفت بابا دروغم چیه!!!! خلاصه همونجا بود فهمیدم خدا داره چشمک میزنه کنارتم…اینو بگیر تا باقی نشونه ها بیاد!!! تا ایمانتو محک بزنم…
عصر رفتم خونه خواهرم …یهوووو دیدم مدیرمون توی شاد پیااااام داده با عصبانیت که اسمت رو از اداره کل فرستادن .. چرااااا طرح شهاب رو ثبت نکردی!!! بهم زنگ بزن..
زنک زدم بهش که مدیرجان بخدا من اولین نفر انجام دادم…حتما اشتباهی شده …اقاااااا نگاه کردم دیدم اسم همه همکاران از همه خوزستان توی فایل اکسل فرستادن که چند درصد این طرح رو انجام دادیم…حالا من توی بعضی قسمت هاش خیلی جزیی کم و کسری داشت..
خلاصه چون جزییات زیاد داشت..من داشتم گیج میشدم که کجاش انجام نشده چرا نمیبنیمش!!!!
همینجوری که داشتم بررسی میکردم با خواهرم دور میز ناهار خوری داشتیم عصرونه میخوردیم..
خواهرم داشت میگفت ..ببین زیاد خودتو توی چشم نکن…چرا سرگروه فلان طرح شدی ..همکارات حسودی میکنن زیر ابت رو میزنن.
حالا من همون لحظه که سرم توی گوشیم بود داشتم جواب همکارم رو میدادم که خودش پیام داد که زود کد پرسنلی و رمز بفرست بدم کسی برات چک کنه و اذیت نشی!!!
از اونور اون همکارم پیام داد که دردت به جونم میدونم تو همیشه همه چیز تمامی …!!!!
من داشتم زیر چشمی به خواهرم نگاه میکردم که داشت منو منع میکرد از زیر آبی زدن همکاران.گفتم خواهر حسابم با خداست ..کی میتونه کاری با من بکنه ..!!! اون نگهدار منه.…
میدونم داری از بیکاری و جهت تفریح اینارو میگی ولی سرت تو کار خودت باشه لدفن!!!!!!
اونم دید همراهی نمیکنم سریع بحث رو عوض کرد…!!!!
بلند شدم آهنگ زندگی با تو چقدر قشنکه خوب من رو گذاشتم و با دختر همچو ماهش رقصیدم و شادی کردم… و احساس کردم این بچه پاک و الهی همون خداست که دستش توی دستمه..!!!
سیر بوسش کردم و بوی تنش رو به جانم کشیدم
ابراهیم عزیزم ببخشید که طولانی شد..دیگه اومد و نوشتم
بی نهایت بی نهایت بینهایت سپاسگزارم که نوشتی برام..منت سرم گذاشتی دوست خوبم
زندگیت پر از نور عشق و ثروت و برکت و ایمان و سلامتی باشه دوست خوبم
سید بخدا به الله قسم…صبح که پاسخ دیدگاهی که واسم گذاشتی رو دادم وقتی از ایده هایی که بهم دادی گفتین…یه گوشه ذهنم همش میخاستم بهت یه مطلبی رو بگم ولی فراموش کردم …
هنوز فرصت داشتم ویرایش کنم اما نمیدونم چی شد که نشد بگم بهت..
دیشب از ساعت 3 نصف شب تا 8 صبح برق نداشتیم به علت دزدیدن کابل های برق…
اونم توی خوزستان …
من چون قرص هیدروکسی زین برای حساسبتم خورده بودم خواب عمیقی داشتم و توی اغما بودم..ذاتا بخاطر حبس هوای سرد توی اتاق گرمم هم نشد تا ساعت 6 به خودم زحمت دادم یه دوش گرفتم و نشستم پای صلاه توی سایت..
الان با حالت گیج و منگی و یکم کلافگی که چرا خوابم نمیبره..اومدم سایت رو باز کردم خیلی هدایت شده کامنت شمارو دیدم …ساعت 6 صبح نوشتین ..همون لحظه ای که من داشتم جواب ارادت دوستان عزیزم رو میدادم…نقاط آبی قشنگ که باهاشون لذت میبرم…یکیشون هم از سیدعظیم جانم بود..!!!!
خلاصه وقتی صبح جواب لطف شمارو دادم اون جایی که گفتین بنویس از خودت چه چی میخوای..هدفت چیه و…!!! دوست داشتم برات بنویسم چی میخوام تا یه رد پا بمونه ازم..
صبح نشد که بشه …
اما الان که خدا هدایتم کرد به دیدگاه شما…
فهمیدم ادامه کامنت صبح باید اینجا باشه……
سید جان همون چند روز گذشته که دچار نوسانات روحی و…شده بودم
چند تا تصمیم مهم گرفتم….
و براشون استارت زدم…
اول اینکه …تصمیم گرفتم با توجه به ندای چندین ساله که توی قلبم جوانه زده…امسال کنکور ارشد روانشناسی بالینی بدم….خودم رشته مهندسی خونده بودم..و حتی کتاب های ارشدش رو درخاست دادم تا ببینم بعدش الله یکتا چی میخواد برام…
یکی دیگه خیلی خیلس علاقه خاصی به قالیبافی دارم…
اولین قدم که براش برداشتم پیدا کردن یه آموزشگاه که نزدیک خونم باشه و من بعد سرکار رفتن ، بتونم براحتی برم و بیام…و استفاده کنم
و دیگری باشگاه رفتن هست….
در حال حاضر این سه تا هدف مادی رو در کنار اهداف معنوی گذاشتم ….
چون آدم باید هدف داشته باشه….
سید عزیزدلم از کامنتی که نوشتی خیلی خیلی لذت بردم…
تحسینت بخاطر قلب بزرگ و وسعت دید زیبایی که دارید و به همه چیز و همه کس عشق میدید
تحسینت میکنم که لب به تحسین و محبت به بنده های خدا باز میکنی همیشه
تحسینت میکنم برادر بزرگوارم بخاطر سخرخیری و خواندن نماز صبح…
چقدر تحسینت میکنم و بهت افتخار میکنم بخاطر تمثیلی که از خون و روغن موتور ماشین ها زدی
هیچوقت از این زاویه نگاش نکرده بود ..واقعا و الحق و والانصاف که همینه …دقیقا همینه…
حالا که از گردش خون گفتین..دیگه مصمم شدم حتما حتما باشگاه برم و این روغن توی بدنم به گردش دربیاد…
خیلی دوستت دارم…
برووووو بالاااااااااا….
ایموجی چشمای ستاره ای آبی
ایموجی چشمای قلبی قرمز
ایموجی قلب گنده بززززررک قرمز …
بدرخشی سید عظیم جان
خدا به قلب مهربانت نور و عشق و ثروت و سلامتی و سعادت بباره
همیشه کامنت های شمارو دنبال میکنم…و همیشه از آگاهی هایی که توشون موج میزنه لذت میبرم…
خود استاد میگن کامنت بخونید …میگن بعضی کامنت ها سرشار از آگاهی هستن و خودشون اندازه چند دوره ارزش دارند….
دیدگاه های شما از این جنس کامنت ها هست..
بعضی وقتا پیچیده میشن و باید چند بار خوند تا فهمید چی میخواد بگه..برای من اینجوریه حالا ممکنه یکی دیگه زود تر متوجه بشه چی میخوای بگی..
دوست خوبم این دیدگاه شما چقدر قلب منو روشن کرد…..
اصلا چراغ راه من شد…..
کلی تمرین خیلی خوب توش بود
کلی از میخوام های جذابی که برای خودت روشن کردی و راه حل رسیدن بهش رو هم گفتی …..
از صمیم قلبم تحسینت میکنم احسان عزیزم….
خدارو هزاران بار شکر میکنم که سعادت خوندن این دیدگاه ناب رو داشتم …و لذت بردم و استفاده کردم…
سپاسگزارم از شما که متعهدانه همیشه و همیشه مینویسید از جریان هدایت تون….
الان که دارم مینویسم برای شما…بار اولم هست که خوندم …
در ادامه نوشتن پاسخ برای دیدگاه شما…میخوام دوباره برم بخونش …
خب..
درس اول…تکرار و تکرار و تکرار…
¶ وقتی ازنظر فرکانسی تغییر میکنیم،به مکان های بهتر ، به آدم های بهتر، ایده های بهتر و مناظر بهتر و کلا همه چیز بهتر و متعالی تر هدایت میشیم…
خب من امسال دوست داشتم ….مدرسه ای که قرارع امسال توش تدریس کنم عوض بشه…
به دو دلیل …یک همکارانی که بعضاً گاهی با کنجکاوی یا همون فضولی کردن در مساعل شخصی …احساسم رو بد میکنن
دومین دلیل هم ، جایی باشه که حسن بهتره ، آرامش بهتری دارم به خودم نزدیک تر باشه ..با خودم بیشتر توی صلح باشم..
فعلا محقق نشده این …اما یاد گرفتم اگر هم موندم و به زیبایی هاشون توجه کنم به خوبی های زیادشون و اعرااااض کنم از نازیبایی ها..
خب من با اینکه توی سال تحصیلی گذشته توی این مسیر هدایت الهی نبودم ..اما دقیقا دوتا از همکارانم که انرژی منفی شون سمتم بود…دقیقا جلوی چشم خودم …مدیر بهشون گفت حتما حتما باید فرم سازماندهی پر کنن …و دیگه توی کادر آموزشی نمیخوادشون..شاید باورت نشه ..تنها کسی شاهد بحث مدیر یا این دوتا همکارم بود من بود..
انگار باید اونجا میبودم و میدیدم.
انکار خدا میخاست نشونم بده که اره …من بخوام میشه…
فقط و فقط همین دو نفر که من کمی کمی احساس خوبی ازشون نمیگرفتم.
البته رفتارمون کاملا باهم دوستانه بود و حتی اون اواخر ، خیلی خوب بودیم باهام .. پیام های سراسر محبت آمیز بهم میدادن..
اما نمیدونم چطور راهشون از من جدا شد..
خب اما الان که توی این مسیر هستم و قوانین رو فهمیدم …متوجه شدم این جریان هدایت بود و الان اگه بیشتر و بهتر روی خودم کار کنم قطعا به جای بهتری که آرامش و خیال تخت بیشتری دارم هدایت میشم….
سپاسگزارم احسان عزیزم که این قانون توجه به فرکانس و…رو یادآوری کردی …
نکته بعدی که از دیدگاه شما گرفتم ..اصل برانگیختگی در روابط بود…
و نکته بعدی هم شناسایی ترمز برای کشف ثروت و….اینکه ثروت همیشه در جریانه و ما باید همسو و هماهنگ باشیم باهاش…
سپاسگزارم که بازهم اینجا با ذکر مثال یادمون آوردی …هرچی میخوایم آسونه رسیدن بهش
کافیه فقط باور کنی و بخوای و هم فرکانس بشی و در جهت رسیدن بهش تغییر کنی..
البته که میدونم نازار یه کلمه کردی به معنای دوست داشتن و عزیزدل و….هستش…
چقدر من این کلمه رو دوست دارم…چقدر دوستش دارم…
آزاده عزیزم ، روی ماهتو از دور میبوسم….
نازارم….چقدر تو منی…چقدر منیییییییی….
هرچی مینوشتی مخصوصا اولش که شاد و پرانرژی هستی ..انگار خودم بود…
آزاده جان، قبل از هرچیز سپاسگزارم که منو لایق این دونستی و تجربه و درسی که از رابطه ات گرفتی به من هم در اشتراک گذاشتی…
خیلی خیلی متشکرم….
قطعا این موضوع نمیتونه تصادفی باشه برای من و شما….
قطعا هم فرکانس هستیم که الان داریم باهم تبادل نظر میکنیم… داستان گذشته عاشقانه شمارو خوندم ، متاثر شدم …
اما خودم به وفور با این تجربه ها مواجه شدم…نه تنها من ، اکثر ادم ها حداقل یکبار توی زندگیشون از این تجربه ها بوده…
قبلا خودمو توبیخ میکردم، اذیت میشدم …فکر میکردم من کم هستم ..دست و پا میزدم و خیلی کارای دیگه که همونجور که گفتی ریشه همشون همون عزت نفس نداشته ای بود که سالها از باور های جامعه و خانواده و دوستان و ….به ما تزریق شده بود….
جنس چیزایی که تجربه کردی رو کاملا درک میکنم….
میدونی عزیزم .. منم مثل تو احساس میکردم اعتماد بنفسم بالاست…
واقعا توی بعضی موارد واقعا بالاست…
مثلا توی محل کارم وقتی جلسه یا کارگاهی باشه ..اولین نفری که صحبت میکنه خودم هستم…کوچکترین شون هم خودمم…!!!!
اما توی روابط با جنس مخالف من باور های خیلی خیلی خیلی اشتباهی داشتم…
میدونی جنس آدمهایی که من باهاشون برمیخوردم از نظر اجتمایی شاید بشه گفت از خودم بالاتر بود و اینو یک ضعف برای خودم میدونستم بخاطر همین ، خودمو پایین میکشیدم….
مثلا ، یه زمانی میگفتم خب من مشکل شنوایی دارم کمی…
پس حتما باید با کسی ازدواج کنم که یک نقطه ضعف داشته باشه..
یک مدت میشد اکثر کسانی که سر راهم سبز میشدن، یا عذر میخوام مطلقه بودن یا بچه داشتن!!!!!!!!!!! (( من هیچ وقت مطلقه بودن یا بچه داشتن رو بد نمیدونم و نمیدوستم))
چیزای دیگه ای برام مهم بود…
اما خب نگاه و باور جامعه در این مورد ضعف بود…
گفتم خب من یه نقطه ضعف دارم اونم داره…!!
تا دیدم نه چرا من همش باید روی این موضوع تمرکز کنم
اومدن تمرکزم رو عوض کردم…
اون موقع ها خواهر عزیزم که ایران زندگی نمیکنه ، شاگرد آقای شریفی و عرشیانفر بودن و کم و بیش از قوانین برام میگفت..
الان هم شاگرد استاد عباسمنش عزیز هستن و خیلی از دوره های ایشون رو خریدن و با صحبت های ایشون من به این سایت و این مسیر الهی هدایت شدم…
خب چند سالی درگیر روابط چندان مطلوبی نبودم..
اما هیچوقت زیر بار کمتر از اون چیزی که میخاستم نمیرفتم…
قانون رو نمیدونستم اما خب از ایده آل هام هم کوتاه نمی اومدم…
همین خواهرم میگه اندازه کل دخترای فامیل تو خواستگار داشتی ولی نتونستی یکیشون رو تور کنی!!!!! خخخخخ ..تورررررررر
الله اکبر از باورهای غلط جامعه …از کوچک کردن و تحقیر دختران سرزمینمون..!!!
بعد ازاینکه من چند ماه گذشته با سایت وقوانین آشنا شدم تا حدی، کم و بیش از رابطه با پارتنر یا کیس های ازدواجم برای خواهرم میگفتم…بالاخره ایشون چندین سال شاگرد این مکتب هستن و نتایج فوق العاده ای کسب کردن…
خب من الان درگیر یه رابطه هستم …یعنی دوتا رابطه !!!!
اینجا دیگه خجالت میکشم بگم اینارو ولی خب با خودم صادق هستم…
من اسم این رابطه هارو عشقی نمیزارم.. چون دل نبستم بهشون…چون از همون اول خط قرمز هامو براشون گفتم….
چون هرچی درس از تجربه هام گرفتم رو اجرا کردم…
بهشون گفتم دلبستگی نداریم…
رابطه باز هست….
انتظاری از شما ندارم شما هم نداشته باشین …
مثلا تولدم رو تبریک نگفتن…حتی یه ذره برام مهم نبود….
همیشه وقتی صحبت میشد .. بهشون میگفتم که هروقت صلاح دیدیم که بدرد هم نمیخوریم ..میتونیم ترک رابطه کنیم..خیلی بهشون برمیخورد… میگفتن مگه چموووونه؟؟؟؟؟
مثلا یه هفته هم زنگ و پیام نداشته باشم ازشون مهم نیست..
این اواخر از یکیشون داشتم فاصله میگرفتم خودم نمیفهمیدم و به یکی دیگشون دلبسته میشدم…
همین چند روز پیش تو دهنی محکمی از این شرک خوردم…
و اومدم مصمم تر روی عزت نفسم کار کردم…
همونی که میگفت چرا منو نمیخوای..؟؟؟؟؟!
بهم گفت …چیزی نگووووو که فکر کنم همو نمیفهمیم…
بهم برخورد…
گفتم این داره تهدیدم میکنه به رفتن ؟؟؟؟ بخاطر کدوم حرفم…؟؟ مگه چی ازش خواستم…
فقط گفتم تنها میخوام برم سفر…
اونم گفت چرا تنها؟؟
گفتم چون دوست دارم..
گفت خب پس وقتی میگم میخوام تنها باشم درکم کن..
گفتم ببخشید چند بار من خاستم خودمو توی لحظه هات جا بدم؟؟؟؟؟؟؟ هروقت تو هرجا رفتی من حتی نپرسیدم کجا رفتی…!!!!
میدونی فهمیده بود دلبسته دارم میشم!!!!
اون داشت فاصله رو حفظ میکرد…..
تو دهنیشو هم محکم خوردم….!!!
الان اینقدر ساخته شدم که دیگه دل نمیبندم ..فقط آشنا میشم…..
داشتم به خواهرم میگفتم که مثلاً با اینها چه صحبت هایی دارم..
زمانی که تو با خودت توی صلح باشی…دیگه نیاز نیست کاری بکنی …نیاز نیست بحث کنی با کسی..نیاز نیست دنبال راه حل باشی…
جهان یکی میزاره توی زندگیت که مثل خودت توی صلح باشه….
تو الان داری نون باورهاتو میخوری…
پس هرچی بهت میگذره رو قبول کن و بپذیر و باهاشون نجنگ..
این صحبتش قشنگ منو بیدار کرد و گفتم خب این دو نفر واقعا آدمهای خوبی هستن هر مشکلی هست من با خودم توی رابطه آوردمش….
بهش گفتم میدونم، بقول تو مقاومت نکردم…
پذیرفتم…
تصمیم گرفتم باهاشون نجنگم و رها باشم و اصلا نه قصد ترک داشته باشم نه قصد وصل…..
من فقط باید روی خودم کار کنم ..من فقط باید خودمو لیاقتم رو ببینم….
خودمو بسازم …اون میاد…به موقع در بهترین زمان ….ساده شیک عزتمندانه...الهی…
از وقتی که اون سیلی رو خوردم …چون خودم فهمیدم دلبسته و وابسته شدم..
نشانه ها یکی یکی اومد…هدایت ها یکی یکی اومد…..و فهمیدم من فقط باید به خدا توکل کنم ..باید با خودم عشق کنم باید با خودم توی صلح باشم که بگم اره هرچی گفتم حرف مفت نبود…و واقعا توکل کردم و ایمان داشتم و تسلیم شدم..
تا الله یکتا مزد صبوری و توکل و ایمانم رو بده…
میتونی عزیزدلم….بقول تو من یا ما فکر میکنیم خیلی میدونیم ، قانون رو درست نمیفهمیم…هرجور دوست داریم میفهمیم و برداشت. میکنیم…
میدونی عزیزدلم من میدونممممم توی رابطه برای داشتن یه رابطه خوب….اول اول اول من باید عاشق خودم باشم هیچ عامل بیرونی توی جذب چیزی که میخوام نقش نداره….
زیباست در باران؛ تازه شدن ها
رقص گل ها؛ در آغوش چمن ها
میرسد پیغام آسمانی، زندگانی زیبا زندگانی
ای خوشا در صحنه سبزه گلشن؛ قصه گفتن های باران با من
نقلِ تر میبارد دامن دامن…
چشم دل از این همه زیبایی روشن!
چشمه در چشم شادی میجوشد
خاک عریان رخت از گل میپوشد؛ نقل تر میبارد دامن دامن
چشم دل از این همه زیبایی روشن…
ای نسیم سحر! ای پیک بهاری!
در بر خود پیغام از دلبر داری؛ بوی گل میکشدم سوی شکفتن
بوی وفا بوی صفا بوی شکفتن…
نغمه خوان چلچله در جشن گل ها
نو به نو میخواند، هستی زیبا
نهایت چیزی که امشب بعد از شلوغی روزی که پر ازشادی بود برام ، از دیدن این فایل زیبااااااا و سراسر نور خدااااااا به جانم نشست …
این شعر و آهنگ آقای بهادری عزیز بود….
یادمه اولین کاستی که توی بچگی داشتم همین بود تمام بچه های کلاسمون علاقه منو به آقای بهادری میدونستن آهنگاشونو با درخواست بچه ها آخر کلاس میخوندم الانم آقای بهادری همتا نداره .الهی خدا بهشون عافیت و سلامتی و عمر باعزت ….هنوز توی گوشم داره میخونه ، :«زیباست در باران تازه شدن ها، رقص گل ها در آغوش چمن ها»
مخصوصا اون جایی که خانم شایسته عزیزم نشستن بین گل ها و گفتن چقدر نرمه ..انگار تشکه!!!!
همونجا خودمو تصور کردم که پیراهن سفید سرهمی آزادی پوشیدم و رقص کنان دارم با این آهنگ زیبا میرقصم و شادی میکنم و از خدا سپاسگزاری میکنم ….
الهی شکرررررت بخاطر گل های زرد قشنگی که باعث شد مریم عزیز احساس کنه توی بهشت نفس میکشم….
بنام خدای زیبا و زیبایی ها…………
خدای من ، معبود من،یگانه هستی بخش…
آرامش بخش قلب بی قرارم….
دهنده بی همتا….
الله یکتا……..
عاشقتم رب العالمین…..
بهترین حال جهان را داااااارم……….بهترین حااااال جهان را دارررررم…بهترین حااااال جهان را دارم….
الهی شکرررررت شکرررررت…خدایا عااااااشقتم….
سلام به عزیزای دلم ، که این مدت رفیق لحظه های من شدن، نور مسیر هدایت من شدن…
عاشقتونم….
الهی هرجا هستین ، خداااااااااا یک لحظه ازتون چشم برنداره …
چی بگم از این فاااایل از این زیبایی ….همه چیز شگفت انگیز بود….
چند روز گذشته که درگیر شرایط بحرانی روحی و عاطفیم بودم….با هدایت الله و دوستای عزیزتر از جانم…..که دلم میخواد اسمای قشنگشون رو هر دفعه فریاد بزنم تا یادم بمونه این انرژی رو از کی گرفتم…..
سمااااانه من، آزاده عزیزززززم…..سید عظیم مهربانم….پاکیزه پاک و بهشتی …
این حال خوبم بخاطر ، قلب های مهربان شماست….
عاشقتونم ..قلبببببب ماااااااااچ فراوووننن….به روی ماهتون
یاد گرفتم که…..
حال خوب= اتفاقات خوب
یاد گرفتم از کامنت ابراهیم جانم …اعرااااااض کردن در روابط…..
یااااااد گرفتم از آزاده عزیزم توجه بر زیبایی ها….ذوق کردن ها…..
یااااااد گرفتم از سمانه قشنگمممممممم تحسین کردن هارو
یاد گرفتم از سید عظیم عزیزم بذل و بخشش عشق و مهربانی رو فارغ از جنسیت!!!!
و خیلی چیزای ناااااب دیگه از کامنت های سراسر شور و آگاهی هم خانواده های عزیزم در این سایت الهی…
حتی وقتی دارم کامنت مینویسم و یکی از عزیزان رو تحسین میکنم و عشق میدم …به الله قسم همون لحظه از جاهای دیگه بمباران عشق میشم ….
حتی فهمیدم کامنت نوشتن هم معجزه میکنه …
چون اون لحظه داریم از مغز و قلب و همه توجه مون میزاریم روی دیدن و بازگو کردن زیبایی ها…….
امروز پر از شادی و معجزه بود واسم…
بعد این تضاد بزرگ که برام پیش اومد ….امروز مثل معجزه بود….
احساس میکنم تضاد ها باید باشن، چون هر تضادی مثل نبرد سخت میمونه که با خودت داری…که با نیمه تاریک وجود خودت داری و اگه بتونیم شکستش بدیم .. بزرگ و بزرگ تر میشیم و پیروزی بعدش چقدر دلچسبه!!!
همون دو سه روزی که درگیر اون حال بحرانی بودم ..بیرون رینگ ننشستم تا از پا در اومدن قلبم رو مقابل نیمه تاریک وجودم ببینم …میدونستم نور نجاتم توی این سایته….. صادقانه از حال بدم نوشتم و هدایت ها اومد…..نور اومد… و بلند شدم….
فهمیدم حال بدم بخاطر دوست نداشتن خودم هست
شب بود پاشدم رفتم پشت بوم ، حسابی با خدا حرف زدم گریه کردم ..آروم که شدم صدای خودمو ضبط کردم و شروع کردم به تحسین و تقدیر و عشق ورزیدن به خودم با زیباترین کلمات….
هندزفری گذاشتم و تا صبح نگاه اینه کردم و گوشش دادم تا به عمق جونم بشینه…
همین نیم ساعت پیش که جلوی آینه خودمو دیدم ..بدون اینکه بخوام …ایستادم و قربون صدقه خودم رفتم ناخودآگاه….خودمو از روی اینه از ته دل بوس کردم ..دستامو بوس کردم …چقدر خودمو دوست داشتم ..چقدر دوست داشتنی بودم..چقدر پر انرژی بودم…..
حتی الان دوست دارم برم و یه دل سیر خودمو نگاه کنم و قربون صدقه خودم برم…
آخه خیلی خووووووبم من،…
عاشقتم فرزانه ، عاشقتم…..تو بی نظیری …تو لایق همه زیبایی ها دنیا و جهان هستی ، هستی نارنینم..
خالق تورا شاد آفرید ، آزاد آزاد آفرید …پرواز کن تا آرزو تحقیر را باور نکن…
الهی هزاران هزار بار شکرت بخاطر این حال خوب و احساس خوب و قوانین زیبای جهان هستی که خیلی آسون آسون در اختیار بنده هات گذاشتی …عاشقتم خدای من …. معبودم…هر که تورا داره ، چه ندارع!!!!!
با اینکه تابستون امسال همش در سفر به بی نظیر ترین مکان ها و بکر ترین طبیعت و کوه جنگل بودم اما….
چند روز پیش تصمیم گرفتم مثل ابراهیم جان در راستای عزت نفس و خودشناسی و خداشناسی، برای غلبه به ترسم از قضاوت خانواده ….سفر برم ، تنهایی!!!!
حتی چند تا تور پیدا کردم ….گفتم به کسی نگم ..قرار نیست به کسی جواب پس بدم …!!!
چرا بترسم!!!! از چی بترسم…..
چی میخواد بشه!!!!!!!
امروز ظهر پارتنرم که چند وقت هست که اختلاف باهم پیدا کردیم و دور از هم افتادیم
متفاوت تر از گذشته پیام داد.
عاشقانه تر از قبل …
که گیلان عجب هوایی داره…
میای باهم بریم ؟!!!!!
««دیشب کامنت ابراهیم عزیز که پرررررر از آگاهی بود رو خوندم و کیف کردم ..چقدر ناااااب بود ..انگار برای من نوشته بود…خوندمو فهمیدم چیزی که من از رابطه میخوام این نیست…..
نه باهاش میجنگم نه هیچی …
تنها میگممممم و میپرسم از خودم که من چی میخواااام»»
خیلی درس ها ازش گرفتم …همینجا از آقای ابراهیم عزیزم تشکر میکنم بخاطر اینکه سخاوتمندانه این آگاهی هاروبه اشتراک میزارند… سپاسگزارم دوست خوبم ..درود الله به قلب توحیدی شما آقای ابراهیم عزیز..
خلاصه ایشون در تلاش برای اینکه همراهی کنم…
حتی عکس چند منظره و لوکیشن از اونجا فرستاد گفت ببین چقدر زیباست….یکی از فیلم هایی که فرستاد …دقیقا دقیقا شبیه همون صحنه ای بود که خانم شایسته عزیزم روی تخته سنگ توی رودخونه نشسته بودن!!!
چقدر زیبا ودل انگیز…..
سبحان الله…
بهش گفتم نه نمیتونم همرات سفر بیام …
ترجیح میدم تنها برم….!!!!
خدای قشنگم یکی یکی داشت ،نشونه هاشو میفرستاد واسم …
دورش بگرددددم الهی …تازه داره باورم میشه هرچی از قوانین استاد عزیزم گفته..همش عین واقعیت هست ..کافیه بخوایم ..کافیه درک کنیم کافیه باور کنیم واقعی روی خودمون بیشتر کار کنیم…
در کنار همه اینا هیچ عجله ای هم نمیخواد بکنیم..
«اعتماد و ایمان به الله…»»
تو اعتماد داشته باش….هدایت ها میرسه….!!!!
خدایا تو چقدر با عظمت هستی …خدایا کمکم کن تا بتونم بهتر درک کنم .خدایا همه چیز تویی …!!!!
خدایا به هر خیری که از تو میرسه فقیرم….
دو ساعت بعد نزدیک غروب…
خواهرم تکست داد که قراره با دختر داییم بریم شمال …الان بهترین فصله…
من فقط در جوابش گفتم….
تو خواهرمی درکم میکنی ، فقط به تو میگم من میخوام تنها برم!!!!
من نمیخوام وارد شلوغی های شما بشم… نمیخوام سوار تله کابین و قایق سواری و موتور سواری بشم…
میخوام بزنم به جنگل و کوه و کلبه های چوبی!!!!!!!
گفت خب ماهم این برنامه رو داریم..میریم اسالم خلخال سرعین چه میدونم……
گفتم خواهر نکته اینجاست که میخوام تنهااااااا باشم!!!!!!!!!!
اما خیلی خیلی خیلی خوشحالم…..اینا همش هدایته همش نشانه ست….از این بابت حالم خیلی خیلی خوبه و….
میدونم توی مسیر درستی هستم و آخر تابستون قبل از شروع مدارس باید مثل ابراهیم بت های وجودم رو بشکنم……ازشون خلاص بشم….آزااااااد بشم!!!!!
خدایا شکرت هزاران بار که پشت و پناهم شدی….
چی بگم دیگه!!!!!!!
خانم شایسته عزیزم استاد مهربانم چقدر دوست تون دارم …لحظه ای که قاصدک رو فوت کردین همراه آرزوی های قشنگ استاد نازنینم …احساس کردم چقدرررررررر شما میتونید بزرگ باشید …که این لحظه هارو با ما شریک میشید و بیاد ما هستین….
الهی شکرررررت بخاطر وجود شما دوتا فرشته الهی….. دوستتون دارم زیاد زیاد…..
تحسین میکنم استاد عزیزم ، مریم شایسته قشنگم رو بخاطر احترام و عشقی که بهم دیگه دارن…بخاطر همراهی و همدلی و همسری و همسفری بینظیری و بی همتایی که باهم دارن…
تحسین میکنم عشق و صلح و آرامشی که در کنار همدیگه دارن….
تحسین میکنم هیکل و اندام ورزیده استاد عزیزم رو که ماشاالله چقدر جذاب هستن …..
تحسین میکنم اندام ظریف و فیت خانم شایسته عزیزم رو..
تحسین میکنم ماشین فوق العاده استاد رو تمام سفر شگفت انگیز استاد رو صبورانه و پرقدرت همراهی کردن….
تحسین میکنم زیبایی و شکوه طبیعت رو … خدای من …. دلم میخواد یکی یکی این درختان که نگاه کردن بهشون قلب و روح رو جلا وصفا میده ببوسم..خدای من ……اصلا حتی اون تکه چوب هایی که لب برکه نامنظم روی هم چیده شده بودن هم با شکوه و باعظمت بود…
همه چیز زیبا و زیبا و زیبا ……بود…
اصلا زبانم نه قادره وصف کنه نه بلدم وصف کنم….
بی نهایت لذت بردم …بی نهایت زیبا بود….
خدایا شکررررررت بخاطر این دنیای زیبااااااا…..
دوست دارم از این طبیعت زیبا تشکر کنم و سجده کنم به این کوه و دشت و دریا و درختان و……..که همه نمود الله یکتاست…….
اون قطره های باران آخر فایل…صفارو تکمیل کرد…
همیشه باور دارم بارووووون کامل ترین و شگفت انگیز ترین نشانه قدرت و عظمت خداونده….
همیشه هروقت بارون میاد..هیچوقت چتر نمیگیرم… دوست دارم از هر قطره ای از این رحمت الهی که به من میباره لذت ببرم…
الهی شکرررررت بخاطر زیبایی بارووووون…
در پناه خداوند سعادتمند و شاد و سلامت و سبزززززززز باشید…
با عشق فراواااااان
سلام صبحگاهی پر انرژی پر از یاد خدا، به سمانه خواهر خوشگل توحیدیم…
نمیدانم بیداری یا نه…
اما از همین جا، از فاصله 800 کیلومتری و شاید بیشتر ….مثل همون قاصدکی که مریم جان فوت کردن و استاد نفس حقشون رو پر از آرزوی خوب کردن و برامون فرستادن…
همونجور و حتی عمیق تر دستمو رو قلبم میزارم و میگم: الهی امروز تو چنان کن برای سمانه جانم که تنها بتوان اسم معجزه روش گذاشت..هر چند بقول خود سمانه ، زندگی ما هر ثانیه اش روزی و معجزه از الله یکتاست….
دوستت دارم نازنینم…
مااااااچ به روی ماهت…
صبح بخیرررررر …
سمانه جانم….
دیشب وقتی اومدم در جواب دیدگاه پر از آگاهیت که دقیقا داشت برای حال همون موقع من ، صحبت میکردی.. کامنت بزارم…ولی دست و دلم نمیرفت…
حتی چند خط نوشتم…
بعد اصلا نمیدونم کی و کجا از زیر دستم سر خورد و ادامه ندادم…
گفتم بقول خود سمانه اشکال نداره..
الان وقتش نیست ..حتما زمان بهتری وقتش هست…
و چه زمانی عارفانه تر از زمان طلوع خورشید…!!!!!
سمانه عزیزم بگذار قبل از اینکه چیزی بگویم …این نجوای باطل ذهنیم رو اینجا برای تو عزیزدلم باز کنم تا به ذهن سرکشم بگم دیگه تمومش کن این بحث رو…
اونم اینه که..ذهنم همش داره گولم میزنه، دختر زشته خجالت بکش ..چیه عین ندیده ها هی تو کامنت میدی ، سمانه جواب میده…دوباره تو جواب میدی… دوباره سمانه دیدگاه میزاره…تو جواب میدی و…..این. زنجیره ادامه داره…
زشته!!!!!!
واااااا آخه کجاش زشته!!!!!!!! بقول معروف مگه چه کردیم!!!!!!!!!!
من راضی ، سمانه راضی ..خدا راضی….
اینجا هم که مال خودمونه!!!!!
اونوقت تو چی میگی این وسطططططط!!!!
پس مینویسم تا وقتی یااااار بطلبه تا رد پایی. از خود بزاریم تا یااااااد بگیریم تا بزرگ شویم. تااااااااااااا دیگه ای ذهن تو نتونی رشته محبت و آگاهی های نابی که رد وبدل میشه رو قطع کنه!!!!
بازم دلم میخواد بهت بگم دوستت دارم سمانه خوشگل آسمانی خودم…
خب …
سمانه دیروز که کامنت ها منتشر شدن …من داشتم بر اساس امتیاز …کامنت هارو میخوندم...
گفت کوهای ذهنم:
بازم ذهنم داشت تیک های منفی رو بهم میداد..که مثلا این کامنت چی داره که اینقدر امتیاز گرفته و از تو نگرفته!!!!!!!!
چرا کامنت بقیه بچه ها مورد کم لطفی قرار میگیره!!!!
اما قلبم ….: «« به به تو بخون و کیف کن و به چیزی یاد بگیر..چیکار داری به امتیازات….از مسیر لذت ببر»»
تا رسیدم به کامنت شما….
درود میفرستم بهت عزیزدلم…
که قشنگ رسیدم به دیدگاه شما…
همونجا بود که دهن ذهنم سرویس شد….
اینجااااااااا…
دوباره این درس رو برای خودم مرور میکنم:
سوال مهم از خودم: ببین در مورد هر موضوعی محتاجی یا اشتیاق داری؟
اشتیاق از امید میاد، از باور فراوانی، از رهایی و تسلیم بودن در برابر خدا، حس خوب داره…
علائم آدم مشتاق:
امیدواری، لذت بردن از مسیر، رها بودن، توکل داشتن، خوشحالی، لذت بردن از هر لحظه، باور به فراوانی، ادامه دادن زندگی و رو به جلو رفتن.
آدمِ مشتاق میدونه در بهترین زمان، خواسته هاش اجابت میشن.
علایمِ آدمِ محتاج:
وابسته است، دائم داره چک میکنه، امیدش نوسان داره یعنی شل و سفت میشه، بگیر نگیر داره، اگه نشه ناراحت میشه، ممکنه بترسه یا عصبانی شه، باور به کمبود داره، شتاب داره واسه رسیدن به خواسته اش، در فکرِ به نتیجه رسیدنِ سریعِ نیازش هست.
»»»«««
هیچی دیگه من ناک اوت شدم رفت….
ذهنم هم داره گوشه رینگ….از شکستی که خورده نفس نفس میزنه…
همیشه هرچی میخوام توی دیدگاه های شما بهش میرسم نازنینم..
پس چرا من این رشته رو قطع کنم..!!!!!
خیلی هم دلمممممم بخاددددد…
یه جایی از کامنت آقای رسول خانگی عزیز خوندم که
داشت میگفت
بقول سمانه :
یکم قربون صدقه خودم برم….
همینجا من قربون خودم و تو میرم سمانه که اینجوری متعهدانه نشستیم و برای هم آت و اشغالای زیر مبل و فرشمون میکشیم بیرون و بهشون درس عبرت میدیممم!!!
دوستت دارم عزیزدلم …همیشه بنویس که روزی من توشون نهفته.. چقدرررررررر هم قشنگ مینویسی…
عاشقتم …
سپاسگزارم از خدای مهربونم بخاطر. وجود الهی سمانه عزیزم
سپاسگزارم از امروز ،که زیباترین روز من و همه اعضای این سایت الهی هست…
سپاسگزارم از خداوند یکتا بخاطر ارااااامشی که بین قلب های ما گذاشته ….
سپاسگزارم از الله یکتاااااااااا بخاطر بووووووی پاییز که آهسته آهسته داره میااااد…..
سپاسگزارم از سیستم هوشمندی که توسط انسان های الهی خدا خلق که همه امتیازش از خداوند یکتاست بخاطر اینکه من الان راحت و بدون کوچیکترین زحمتی دارم با یار غار حرای خودم تا 1000کیلومتر دورتر ،دل و قلوه میدم و کیف میکنم….
سپاسگزارم از همه عزیزانی که اینجا هستن دور همدیگه و در حال انتشار پرقدرت مند ترین انرژی جهان ،توحید بین خودشون و ما و این سایت الهی هستن…
سپاسگزارم از وجود ارزشمند خودم و همه ….
دوستت دارم فرزانه قشنگمممممممم
دوستتون دارم دوستای خوبم …
خدایا عاشقتم…
سمانه بدرخشییییییی مثل طلوع خورشید…
سمااااااانه عزیزم سلاااااام به روی ماااااهت….
منت سرم گذاشتی و نوشتی برامممم…
چقدر الان بغضممممم گرفت…از ذوووووووق….
روزی منو خدا به دست شما عشق جان حواله کرد 1000 کیلومتر به سرعت نور به دستم رسید و قلبم رو نورانی کرددددددد….
دوستت دارم…
همین نیم ساعت پیش داشتم توی دیدگاه بی نظیری که نوشته بودی ، صحبت های قلبمو مینوشتم برات….
سریع نقطه آبی ازت گرفتم وقتی تموم شد….
حس و حالی که الان بهت دارم غزل زیبای مولانای جان هست:
چه نزدیک است جان تو به جانم
که هر چیزی که اندیشی بدانم
ضمیر همدگر دانند یاران
نباشم یار صادق گر ندانم
چو آب صاف باشد یار با یار
که بنماید در او عکس بنانم…
الله اکبر سمانه جان…
نمیدونم چی بگم از چی بگمممممم….
از دو ساعت پیش که داشتم با خودم فکر میکردم و مرور میکردم دیروز و اتفاقات شیرنش رو یا نجواهای ذهنم که داشت منو گول میزد که دختر اینقدر نقل قول های بچه های سایت رو تکرار نکن ،کمی خودت باش!!!!
میدونی چیه شاید باورت نشه ..الان یک هفته ست آهنگ چه شود امیرحسین گلاب که سعیده جانم همیشه توی بعضی کامنتهاش میخونه با عشق رو دانلود کردم و روزی صدبارررررر گوشش میدم.((
همین الان که دارم برات مینویسم داره میخونه واسم …داره میخونه …فکر کنم بار 50 وم شده و تکرار و تکرار شده…))
همین نیم ساعت یکی از کامنت هاتو نمیدونم برای خودم نوشتی یا کسی دیگه رو خوندم…گفتی اینقدر بهم نزدیکیم که از هم دیگه نقل قول میگیم
حالا اینو داشته باش تا بهت بگم دوساعت پیش ..داشتم توی خواب وبیداری به شیرینی های دیروز فکر میکردم اون وسط مسطاش هم ذهنم داشت میگفت اینقدر نقل قول از بچه ها نگووووو…
شاعر میگه : خلق را تقلیدشان بر باد
ای دو صد لعنت بر این تقلید باد!!!
بعدش بلافاصله یکی از کامنت هاتو خوندم که گفتی قشنگی های کلام بچه ها شده ورد زبونم….!!!!!
باز کنترل ذهنم اومد دستم ..
گفتم ای ذهن نازنین …اون تقلیدی که میگی کجااااا این تقلید کجااااا …کاش همه تقلید ها از این آگاهی های نورانی بود!!!!
بشین آروم سرجات!!!!!
سمااااااانه دارم درهم و بزنم مینویسم برات ..اصلا نمیدونم چی بگم!!!!
خیلی حرف دااااارم
دوست دارم همه چیو بهت بگم..اما مگه سمانه بیکاره بشینه نشخوار های ذهنی تورو گوش بده!!! خخخخخ
سمااااانه عزیزم …
خیلی دیگه برام عجیبه چررررررا هرچی از دهنم میگذره …در کسری از ثانیه من توی کامنت شما بهش میرسم به جووووواب میرسم؟!؟!!
دیگه برام شوگه کنندست و شیرین ..
داره بیشتر باورم میشه که جای درستی ایستادم!!!!
الهی کرور کرووووووور شکرت خدای من .. بغضضضضض خیلی خیلی از سر شووووووق!!!
سمااااانه یکی دیگه از چیزای که گفتی …همون قاب هایی بود که خوشگل کردی و آگاهی هاتو روی دیوار اتاقت زدی ..!!!!!
سمااااانه جاااانم الله اکبر…
من چون سفر توحیدیم رو توی تابستون شروع کردم ..همش این مدت داشتم فکر میکردم ..وقتی مهرماه شد و کامل رفتم خونه خودم و دیگه رفت و آمدم بین خونه خودم و پدرم کم میشه ( من مجردم و مستقل از پدر مادر زندگی میکنم اونم یه شهر دیگه))
اونوقت میشینم درست حسابی آگاهی هایی که بیشتر لازمه بدونم هر روز رو قاب میکنم به دیوار اتاقم تا هر روووووز جلوی چشمم باشه …
عزیزدلم الان که اینو گفتی.. فهمیدم این مسیر ، خیلی مسیر درستیه و حتما به الهامی که بهم شد عمل کنم…..خیلی دوستت دارم که اینو بهم یادآوری کردی ..دورت بگرددددم من
سمانه به توحید توجه کن
فرزانه به توحید توجه کن.
و اون قابی که افتاد و تاکید کرد به من به تووووو عشقم!!!!
سمااااانه خوشا به سعادتت که همسری داری هم مسیر و هم فرکانس با خودت….
چقدر خوشبختی ..
چقدر ماشاالله به این خوشبختی و این عشق و این فرکانس و این همسری شما و عزیزدلت میفرستم…
دوستتون دارم .
الهی که عشق بین شمااااااا و عزیزدلتون لحظه لحظه پر بارتر و سبزتر و الهی تر بشه …الهی شکرررررت خدای خوبم بخاطر اینکه امروز صبح هم یه نشونه دیگه بهم دادی که همسران توحیدی کم نیستند که نشونم دادی توهم میتونی…
گوارای وجووودت سمانه عزیزم ..لایق همه قشنگی ها و زیبایی های الهی دنیا و آخرت هستی….
سمانه اینو بگم و زحمت روکم کنم
سمانه اول تشکر کنم بخاطر آرزوی قشنگی که در آخر برام کردی
متشکررممممم عزیزم..الهی شکرت خدای خوبم که این آرزوی خوب در حق من از قلب نورانی بنده خوبت سمانه عزیزم گذشت..الهی امضای قشنگت همین الان برای اجابت پای این درخواست های قلبی بزنی و به اتاق فرمانت بفرستی الله یکتاااااااااا
هزاران هزار بار شکرت…..
سمانه نازنینم خواهر خوبم ….دیروز هم فرشته بهشتی و بانوی زیبای سید حبیب حافظان عزیز…وجیهه بانوی مهربانم این آرزوی زیبا رو در حق من از خدا درخواست کردن!!!
من ذوووووق!!!!
همه چی ارررررومه من چقدر خوشحالم….
سمانه عزیزم من اصلا وابستگی به این موضوع ندارم
اما سید حبیب حافظان همسر بهشتی وجیهه بانو توی یکی از کامنت هاشون گفتن
با عشق میشه آدم به همه چی برسه...
گفتن استاد در کنار عشق ، به این تکامل و این جایگاه رسیدن ..!!!!ا
پس من هم از همین تریبون از الله یکتا ، از رب العالمین شهد شیرین عشقی رو میخوام که نمودی از عشق خودش بشه توی زندگیم که من در کنارش به کمال برسم به خودش برسم….!!!
که منم مثل سمانه ، بدون ترس ، آگاهی های قشنگ قشنگ رو بزنم جلوی چشممون توی اتاق خوابمون….
تا من هم مثل وجیهه بانو وقتی کامنت بزارم اینحا، اون عشق و عزیزدلم بیاد و بمباران عشق و انرژی خوبم کنه!!!
تا منم مثل مریم شایسته گرانقدر …عزیزدلم هر جمله ای که میگه یه عاشقتم توش باشه !!!!!
تحسین میکنم همه روج های عاشق و هم فرکانس و در صلح و آرامش به همدیگه رو…!!!
البته که عشق زمینی ، ادامه عشق الله یکتا به ماست
چرا که نهههههه!!!!!
حتما میشه!!!!
دو سه شب پیش ، یکی از کسایی که قبلاً به نیت ازدواج خاستگاری کرده بودن و من بعد از شناختی که ازشون پیدا کردم، متوجه شدم که اصلا نمیتونیم برای یه زندگی همراه هم باشیم، و علیرغم تلاشی که برای ادامه چه از جانب خودش و چه خانواده داشتن من خیلی قاطع بهشون گفتم نمیخوام و آرزوی خوشبختی کردم براشون.
دیشب بود پیام دادن که من دچار سو ظن بهشون شدم و نباید قضاوتش میکردم و باید بهش بیشتر فرصت میدادم و در آخر گفتن که نامزد کردن و امیدوار هستن که خوشبخت بشن..میدونی سمانه جان نمیدونم توی قلبم چی بود که جوابش رو ندادم…اصلا حسادت نبود…
اما فکر کنم نگاه از بالا به پایین یا کینه ای بود که از دوران آشنایی از تضادهای که باهاشون داشتم بود که اجازه نده قلبم روشن بشه و براش عشق و خوشبختی بفرستم انرژی خوب و الهی رو آزاد کنم..
اینم یه درس خودشناسی دیگه که بقول سمانه عزیرم روزی امروزم شد..یه درس رهایی دیگه!!!
الهی شکرت …صد هزار بار معبودم..
همش به دلم اومد جوابش رو بدم و براش آرزوی خوشبختی کنم..
اما انگار زمان درست الانه!!!
در آخر…
درود میفرستم از همین جا به سید حبیب حافظان عزیز و همسر بهشتی شون وجیهه بانوی مهربان و زیبا..
دوستتون دارم
با عشق. فراوان
بنام الله یکتا
سلاااااام به روی ماهت سید عظیم عزیزم
باید با شما کمی قرطی تر نوشت!!!! خخخخ
ولی نمیدونم چراااااااا!!!!
احساس میکنم بقول معروف خیلی شیطونی یا همون با صطلاح پاستوریزه اش..کودک درونت فعاله!!!!
سید عظیم داستان این برو بالا چیه داداش!!!!؟؟؟؟
خیلی بامزست بخدا
داداش خوبم ، بمب انرژی و دینامیت عشق و لطف الهی….
از اینکه هربار منو مورد لطف و عنایت قلب لطیف خودت قرار میدی
سپاسگزارم عزیزدلم….
دوستت دارم ، خب؟؟؟؟
برو بالااااااااا
وای…از دستت سید عظیم…((ایموجی میمون که دستش رو چشماشه و ایموجی لبخند دندونی))
سید عظیم جانانم ، سپاسگزار تک تک کلمات قشنگی هستم که به روح و جان من میفرستی…
چه زیباست خدایا ، چه زیباست….
سیدجانم مهربانم…چه آگاهی های ناب و چه تمرین های ارزشمندی رو به من یاد آوری کردی…باید اینارو بنویسم توی نت گوشیم و هر روز بهشون عمل کنم….
چقدر سپاسگزارم از خدای خوبم که با شروع روز ، هدایت های خودشو برام رزق کرده …
خدایا شکررررررت رب العالمین…
ممنونم که هر لحظه کنار منی و منو به حال خود واگذار نکن..
چه ایده های نابی سید عظیم جان…
از خودت سوال بپرس..
««
همین حال خوبتو، کنترل کن ،
با توجه به نکات مثبت
با شکر گذاری
با تحسین کردن
با اومدن توی سایت
کامنت بچه ها رو خوندن
تضاد ها اومدن ما رو بسازن
که خواسته هامون چیه؟
از زندگی چی میخایم؟
چکاره آیم؟
اهدافتو بنویس ” واضح و مشخص
بشتر وصل شو ، به الله
نکات ضعف و قوت
خودتو شناسایی کن .
هیچ کس در دنیای مادی کامل نیست»»
تحسینت میکنم سید عظیم جانم بخاطر تعهدی که توی این مسیر الهی به خودت دادی..
خیلی خیلی سپاسگزارم از درگاه خدا که منو لایق این قرار داد که توی این مسیر هر روز از وجود ارزشمند شما آگاهی کسب کنم و بالا و بالاتر برممممم
بمونی برای من و این سایت ..
سایه ات کم نشود حضرت دوست…
دوستت دارم زیاد زیاد…
قلب فراوااااان..
سلام به ابراهیم بت شکن…
صبح بخیر دوست عزیزم …
واااااااای نقطه آبی اونم از ابراهیم …نفر اووووول این روزای سااااایت….
ابراهیم جااااان چقدر نقطه آبی که از شما در شروع روز دریافت کردم ..قلبم رو اکلیلی کرد و مشت محکمی بر دهان ذهن عصیانگرم زد!!!؛
میگی چرا؟؟؟؟
چون دیروز وقتی کامنت ها منتشر شد…
من ذهنم داشت بازی در میآورد ..بعضی. کامنت هارو میخوندم بقول شما….خب چرااااا اینا اینقدر امتیاز گرفتن!!!!بعد میگفتم به خودم نه
حسود نباش…
استفاده کن….
بقول سمانه عزیزم من مشتاقم یا محتاااااج!!
چقدر این آگاهی نابه..که هرجا ذهنمون داشت مقایسه میکرد یا هرچیزی مثل این…بگیم من محتااااجم یا مشتاق!!!!
سمانه بگردم الهی دورت..که اینقدر خوب خودتو شناختی و مارو هم با این خودشناسی خودت شخم میزنی…..
اره دیدم من محتاجم…
بخاطر همین اومدم همه کامنت هارو هرچی از دستم برآمد 5 ستاره دادم تا تمرینی باشه برای من تا حسود نباشم…
بلی ابراهیم عزیزم …
اماااااا
امتیاز خدا به من میدونی چی بود!؟؟؟؟؟؟
کامنت مستقیم و پر از آگاهی ابراهیم بت شکن نفر اول سایت زیر دیدگاه من…و همینطور کامنت سمانه عزیزم که همین دو فایل پیش بود جزو دیدگاه های برتر شده بود.
خب اگر این مزد کنترل ذهنم نیست پس چیه!!!!!!!!؟؟
چندتا از دیدگاهای فایل ، ابراهیم عزیز مستقیما اونارو مورد عنایت قرار داده!!!!!
به خودم میبالم….
بقول معروف …
تو قدم در راه بنه…
خود راه بگویدت که چون باید رفت…
سبحان الله ..
ابراهیم عزیزم چقدر قشنگ و زیبا و قابل لمس خودتو شناختی و میای ردپا از خودت بجا میزاری و نمیدونی با همین خودشناسی ها و رد پاها چه کمک بزرگی چه نور هدایتی از جانب خدا برای بقیه عزیزان شدی ….
درود میفرستم به قلب پاک و نورانی شما ….
تحسینت میکنم دوست خوبم ….
دیروز بود داشتم پروفایلت رو نگاه میکردم …آپدیت جدید بود …چقدر تحسینت میکنم ابراهیم عزیزم …چقدر بهت افتخار میکنم اینقدر متعهدانه و پر قدرت یا تکیه به الله داری به اوج میرسی…
همینجوری که داشتم پروفایل شمارو میخوندم و رفتم توی دیدگاه های عقل کل تا مبادا چیزی از کامنت های شما از دستم در رفته باشه ..میخوندم میخوندم و لذت میبردم..
چقدر لیاقتت بالاست دوست خوبم …
یه جایی دیدم که دیگه دست از وابستگی ها شستی و داری خودتو و لیاقتت رو نگاه میکنی…و دیگه نگاهت به هیچکس نیست الا خودت….
یه جایی دیدم که داری مثل امیر حسین گلاب میگی ..
««چه شود هرکه ز ما نیست رود…
از بهشتم جهنم رودو…..»
دوست خوبم برای شما بهترین حال جهان رو آرزومندم از الله یکتاااااااااا….
میدونم داری به سرعت نور به سمتش میری..نوش حوووونت
گوارای وجووودت..
ابراهیم جان….دیروز بود که حالم خیلی خیلی خوب بود..خونه خواهرم بودم.
چپ و راست داشتم امتحان میشدم …
و من بودم و حسابی که روی خدا باز کرده بودم و تعهدی که به خودم داده بودم
نشانه ها یکی یکی داشتن میرسیدن...هرچی من بیشتر میگرفتشون …هدایت ها بیشتر میرسیدن!!!
قربونش برم رب العالمین که رو خودش میدونه کجا بزارع توی کاسه ام..
پریشب با کارت پدرم رفته بودم خرید ..از اونجا رفتمخونه خواهرم ..
دیگه من کارتی با خودم خونه پدرم نیوردم..
«پدرم خیلی روی کارت بانکیش حساسه » خخخخ
شب که رفتم خونه ..بابام گفت کارت رو بزار سرجاش...
نگاه کردم دیدم عههه نیستش ..گفتم جا موند..
به خواهرم پیام دادم گفتم پیداش کن بابا حساسه..
صبح خواهرم گفت هرچی گشتم نیستش .من تمام مدت داشتم با این موضوع شوخی میکردم…
اصلا حسم بد نشد..
ساعت 1 ظهر توی گرمای خوزستان…
خواهرم پیام داد..که یه پسری آورده دم در که پیداش کرده توی خیابون!!!!
گفتم بابا من اصلا توی خیابون نرفتم..مستقیم تا توی خونه با ماشین بودم..
گفت بابا دروغم چیه!!!! خلاصه همونجا بود فهمیدم خدا داره چشمک میزنه کنارتم…اینو بگیر تا باقی نشونه ها بیاد!!! تا ایمانتو محک بزنم…
عصر رفتم خونه خواهرم …یهوووو دیدم مدیرمون توی شاد پیااااام داده با عصبانیت که اسمت رو از اداره کل فرستادن .. چرااااا طرح شهاب رو ثبت نکردی!!! بهم زنگ بزن..
زنک زدم بهش که مدیرجان بخدا من اولین نفر انجام دادم…حتما اشتباهی شده …اقاااااا نگاه کردم دیدم اسم همه همکاران از همه خوزستان توی فایل اکسل فرستادن که چند درصد این طرح رو انجام دادیم…حالا من توی بعضی قسمت هاش خیلی جزیی کم و کسری داشت..
خلاصه چون جزییات زیاد داشت..من داشتم گیج میشدم که کجاش انجام نشده چرا نمیبنیمش!!!!
همینجوری که داشتم بررسی میکردم با خواهرم دور میز ناهار خوری داشتیم عصرونه میخوردیم..
خواهرم داشت میگفت ..ببین زیاد خودتو توی چشم نکن…چرا سرگروه فلان طرح شدی ..همکارات حسودی میکنن زیر ابت رو میزنن.
حالا من همون لحظه که سرم توی گوشیم بود داشتم جواب همکارم رو میدادم که خودش پیام داد که زود کد پرسنلی و رمز بفرست بدم کسی برات چک کنه و اذیت نشی!!!
از اونور اون همکارم پیام داد که دردت به جونم میدونم تو همیشه همه چیز تمامی …!!!!
من داشتم زیر چشمی به خواهرم نگاه میکردم که داشت منو منع میکرد از زیر آبی زدن همکاران.گفتم خواهر حسابم با خداست ..کی میتونه کاری با من بکنه ..!!! اون نگهدار منه.…
حساب ویژه ای پیش خودش باز کردم.
حالا چاه کن هم اول چاه خودشو میکنه!!!!
دوباره اومد درگیر خود خوری ها از این و اون بود..
نگاش کردم گفتم بهش بخداااااا که چقدرررررر خوشبختی …خدا چقدر خوشبختی بهت داده….
ول کن بقیه رووووو…
بیا از این جوجه که خدا بهت بخشیده لذت ببریم…
یه آهنگ بزار برقصیم…
میدونم داری از بیکاری و جهت تفریح اینارو میگی ولی سرت تو کار خودت باشه لدفن!!!!!!
اونم دید همراهی نمیکنم سریع بحث رو عوض کرد…!!!!
بلند شدم آهنگ زندگی با تو چقدر قشنکه خوب من رو گذاشتم و با دختر همچو ماهش رقصیدم و شادی کردم… و احساس کردم این بچه پاک و الهی همون خداست که دستش توی دستمه..!!!
سیر بوسش کردم و بوی تنش رو به جانم کشیدم
ابراهیم عزیزم ببخشید که طولانی شد..دیگه اومد و نوشتم
بی نهایت بی نهایت بینهایت سپاسگزارم که نوشتی برام..منت سرم گذاشتی دوست خوبم
زندگیت پر از نور عشق و ثروت و برکت و ایمان و سلامتی باشه دوست خوبم
قلب فراوااااان
سلام رسول جان
دوست خوبم…
اونقدر ساده و بدون ریا نوشتی ..که به دلم اومد بنویسم اینحا ندای قلبم رو..وو
خیلی برام آموزنده بود اونجایی که گفتید اگه یه بنده خدایی بلندگوی شیطان بشه با سرعت بنز فرار میکنم!!!!!!!!
چقدر عمیق بود….
خب حالا میپرسم فرزانه تو چیکار میکنی ؟؟!!!
من از وقتی با این مسیر آشنا شدم مدت زیادی نیست ، منم و خانواده ام و تک و توکی دوست و آشنا!!!!!!
خب من این مواقع از وقتی قانون رو در حد ظرفم درک کردم. …اعراض میکنم….گاهی موفق میشم گاهی هم نه میشینم همرنگ جماعت میشم...
سه هفته دیگه من با محیط جدید تری باید خودمو محک بزنم..مدرسه و همکاران!!!!
اونجا باید این فرمول شمارو پیاده کنم….
بحث نکردن و اعراض!!!
اگه بتونمم فرارررررررر!!!!!!!
یه جای دیگه گفتید که به الله قسم از بدنه جامعه جدا شدیم…..
گاهی وقتا که بیرون میرم و همهمه مردم رو میبینم….
با خودم میگم منی که دارم برای هر لحظه زندگیم فکر میکنم و مراقب رفتارم هستم…
اینا چطور زندگی میکنن؟؟؟!!!!
شاید باورت نشه احساس میکنم تافته جدا بافته هستم!!!!!!
تاااااازه دارم به این احساس میرسم که من انسان هستم و اگه خدا منو با عقل و شعور خلق کرده پس باید نشون بدم اینو!!!!!!!!
تازه دارم میفهمم اون هدف و غایت آفرینش که خدا ازش گفت چیه!!!!
کمااااااال….!!!
همه دنبال کمال هستیم اینجا
دوست خوبم بودن کنار شما ، باعث سعادت منه….
در پناه جانان ،بدرخشید
سلامممممممممممممم سیدجان
این دومین کامنتی هست که برای شما میزارم امروز..
سید بخدا به الله قسم…صبح که پاسخ دیدگاهی که واسم گذاشتی رو دادم وقتی از ایده هایی که بهم دادی گفتین…یه گوشه ذهنم همش میخاستم بهت یه مطلبی رو بگم ولی فراموش کردم …
هنوز فرصت داشتم ویرایش کنم اما نمیدونم چی شد که نشد بگم بهت..
دیشب از ساعت 3 نصف شب تا 8 صبح برق نداشتیم به علت دزدیدن کابل های برق…
اونم توی خوزستان …
من چون قرص هیدروکسی زین برای حساسبتم خورده بودم خواب عمیقی داشتم و توی اغما بودم..ذاتا بخاطر حبس هوای سرد توی اتاق گرمم هم نشد تا ساعت 6 به خودم زحمت دادم یه دوش گرفتم و نشستم پای صلاه توی سایت..
الان با حالت گیج و منگی و یکم کلافگی که چرا خوابم نمیبره..اومدم سایت رو باز کردم خیلی هدایت شده کامنت شمارو دیدم …ساعت 6 صبح نوشتین ..همون لحظه ای که من داشتم جواب ارادت دوستان عزیزم رو میدادم…نقاط آبی قشنگ که باهاشون لذت میبرم…یکیشون هم از سیدعظیم جانم بود..!!!!
خلاصه وقتی صبح جواب لطف شمارو دادم اون جایی که گفتین بنویس از خودت چه چی میخوای..هدفت چیه و…!!! دوست داشتم برات بنویسم چی میخوام تا یه رد پا بمونه ازم..
صبح نشد که بشه …
اما الان که خدا هدایتم کرد به دیدگاه شما…
فهمیدم ادامه کامنت صبح باید اینجا باشه……
سید جان همون چند روز گذشته که دچار نوسانات روحی و…شده بودم
چند تا تصمیم مهم گرفتم….
و براشون استارت زدم…
اول اینکه …تصمیم گرفتم با توجه به ندای چندین ساله که توی قلبم جوانه زده…امسال کنکور ارشد روانشناسی بالینی بدم….خودم رشته مهندسی خونده بودم..و حتی کتاب های ارشدش رو درخاست دادم تا ببینم بعدش الله یکتا چی میخواد برام…
یکی دیگه خیلی خیلس علاقه خاصی به قالیبافی دارم…
اولین قدم که براش برداشتم پیدا کردن یه آموزشگاه که نزدیک خونم باشه و من بعد سرکار رفتن ، بتونم براحتی برم و بیام…و استفاده کنم
و دیگری باشگاه رفتن هست….
در حال حاضر این سه تا هدف مادی رو در کنار اهداف معنوی گذاشتم ….
چون آدم باید هدف داشته باشه….
سید عزیزدلم از کامنتی که نوشتی خیلی خیلی لذت بردم…
تحسینت بخاطر قلب بزرگ و وسعت دید زیبایی که دارید و به همه چیز و همه کس عشق میدید
تحسینت میکنم که لب به تحسین و محبت به بنده های خدا باز میکنی همیشه
تحسینت میکنم برادر بزرگوارم بخاطر سخرخیری و خواندن نماز صبح…
چقدر تحسینت میکنم و بهت افتخار میکنم بخاطر تمثیلی که از خون و روغن موتور ماشین ها زدی
هیچوقت از این زاویه نگاش نکرده بود ..واقعا و الحق و والانصاف که همینه …دقیقا همینه…
حالا که از گردش خون گفتین..دیگه مصمم شدم حتما حتما باشگاه برم و این روغن توی بدنم به گردش دربیاد…
خیلی دوستت دارم…
برووووو بالاااااااااا….
ایموجی چشمای ستاره ای آبی
ایموجی چشمای قلبی قرمز
ایموجی قلب گنده بززززررک قرمز …
بدرخشی سید عظیم جان
خدا به قلب مهربانت نور و عشق و ثروت و سلامتی و سعادت بباره
سلام احسان جان…
همیشه کامنت های شمارو دنبال میکنم…و همیشه از آگاهی هایی که توشون موج میزنه لذت میبرم…
خود استاد میگن کامنت بخونید …میگن بعضی کامنت ها سرشار از آگاهی هستن و خودشون اندازه چند دوره ارزش دارند….
دیدگاه های شما از این جنس کامنت ها هست..
بعضی وقتا پیچیده میشن و باید چند بار خوند تا فهمید چی میخواد بگه..برای من اینجوریه حالا ممکنه یکی دیگه زود تر متوجه بشه چی میخوای بگی..
دوست خوبم این دیدگاه شما چقدر قلب منو روشن کرد…..
اصلا چراغ راه من شد…..
کلی تمرین خیلی خوب توش بود
کلی از میخوام های جذابی که برای خودت روشن کردی و راه حل رسیدن بهش رو هم گفتی …..
از صمیم قلبم تحسینت میکنم احسان عزیزم….
خدارو هزاران بار شکر میکنم که سعادت خوندن این دیدگاه ناب رو داشتم …و لذت بردم و استفاده کردم…
سپاسگزارم از شما که متعهدانه همیشه و همیشه مینویسید از جریان هدایت تون….
الان که دارم مینویسم برای شما…بار اولم هست که خوندم …
در ادامه نوشتن پاسخ برای دیدگاه شما…میخوام دوباره برم بخونش …
خب..
درس اول…تکرار و تکرار و تکرار…
¶ وقتی ازنظر فرکانسی تغییر میکنیم،به مکان های بهتر ، به آدم های بهتر، ایده های بهتر و مناظر بهتر و کلا همه چیز بهتر و متعالی تر هدایت میشیم…
خب من امسال دوست داشتم ….مدرسه ای که قرارع امسال توش تدریس کنم عوض بشه…
به دو دلیل …یک همکارانی که بعضاً گاهی با کنجکاوی یا همون فضولی کردن در مساعل شخصی …احساسم رو بد میکنن
دومین دلیل هم ، جایی باشه که حسن بهتره ، آرامش بهتری دارم به خودم نزدیک تر باشه ..با خودم بیشتر توی صلح باشم..
فعلا محقق نشده این …اما یاد گرفتم اگر هم موندم و به زیبایی هاشون توجه کنم به خوبی های زیادشون و اعرااااض کنم از نازیبایی ها..
خب من با اینکه توی سال تحصیلی گذشته توی این مسیر هدایت الهی نبودم ..اما دقیقا دوتا از همکارانم که انرژی منفی شون سمتم بود…دقیقا جلوی چشم خودم …مدیر بهشون گفت حتما حتما باید فرم سازماندهی پر کنن …و دیگه توی کادر آموزشی نمیخوادشون..شاید باورت نشه ..تنها کسی شاهد بحث مدیر یا این دوتا همکارم بود من بود..
انگار باید اونجا میبودم و میدیدم.
انکار خدا میخاست نشونم بده که اره …من بخوام میشه…
فقط و فقط همین دو نفر که من کمی کمی احساس خوبی ازشون نمیگرفتم.
البته رفتارمون کاملا باهم دوستانه بود و حتی اون اواخر ، خیلی خوب بودیم باهام .. پیام های سراسر محبت آمیز بهم میدادن..
اما نمیدونم چطور راهشون از من جدا شد..
خب اما الان که توی این مسیر هستم و قوانین رو فهمیدم …متوجه شدم این جریان هدایت بود و الان اگه بیشتر و بهتر روی خودم کار کنم قطعا به جای بهتری که آرامش و خیال تخت بیشتری دارم هدایت میشم….
سپاسگزارم احسان عزیزم که این قانون توجه به فرکانس و…رو یادآوری کردی …
نکته بعدی که از دیدگاه شما گرفتم ..اصل برانگیختگی در روابط بود…
و نکته بعدی هم شناسایی ترمز برای کشف ثروت و….اینکه ثروت همیشه در جریانه و ما باید همسو و هماهنگ باشیم باهاش…
سپاسگزارم که بازهم اینجا با ذکر مثال یادمون آوردی …هرچی میخوایم آسونه رسیدن بهش
کافیه فقط باور کنی و بخوای و هم فرکانس بشی و در جهت رسیدن بهش تغییر کنی..
دوست خوبم بازم از درس های که میگیری برامون بنویس
ذوقی از سر رسیدن به آرزوهای قشنگت آرزومندم …
خدای بزرگ به قلب بزرگت نور بیاره
با درود و قلب فراوااااان
سلام به یکتااااای الله یکتاااااااااا..
یکتای عزیزم …
چه حس و حال عجیبی دارم الان که کامنت شمارو خوندم….
با سکوت و در آرامش دارم کامنت هارو میخونم …
چقدررررررررررر این بچه ها بزرگ هستن..چقدر دوستشون دارم ..چقدر مشتاق توحید و تغییر و حس یه زندگی خوب هستن…
چقدررررررررررر دوستشون دارم…
خیلی خیلی افتخار میکنم که بینشون هستم…..
یکتای عزیرم چقدر اسم شما زیباست ..درست مثل وجود زیبای شما…
اگه به من بگن یک دیدگاه برتر انتخاب کن….
من میگم این دیدگاه … دیدگاه یکتای عزیز…که محشره…
که اینقدر قشنگ و تیزبین و عالی همه چیزو تفکیک کرده
هرچقدر بگم این دیدگاه و چیزایی که نوشتی چقدر چقدر روشنی بخش قلبم و جریان هدایتم شد
چقدر خوب و دقیق قوانین رو با ایه آسمانی عجین کردین و تفسیر کردین..
یکتای عزیزم تحسین تون میکنم بخاطر وسعت دید و قلب بزرگی که دارین…
سپاسگذارم از شما دوست عزیزم که سخاوتمندانه هرچه به قلب نورانیت اومد و نوشتی و شاهکار کردی..
این دیدگاه میلیون دلاری امتیاز ویژه داره …امیدوارم نکته رو گرفتع باشی عزیزدلمممممممم
در پرتو یزدان هستی بخش…بدرخشی ..
مااااااچ به روی ماهت
دوستت دارم
سلام به روی ماهت خواهر خوبم
به به با یک دختر اصیل کرد زبان در حال عشق هستم…
عزیزدلم ، نازارم…
البته که میدونم نازار یه کلمه کردی به معنای دوست داشتن و عزیزدل و….هستش…
چقدر من این کلمه رو دوست دارم…چقدر دوستش دارم…
آزاده عزیزم ، روی ماهتو از دور میبوسم….
نازارم….چقدر تو منی…چقدر منیییییییی….
هرچی مینوشتی مخصوصا اولش که شاد و پرانرژی هستی ..انگار خودم بود…
آزاده جان، قبل از هرچیز سپاسگزارم که منو لایق این دونستی و تجربه و درسی که از رابطه ات گرفتی به من هم در اشتراک گذاشتی…
خیلی خیلی متشکرم….
قطعا این موضوع نمیتونه تصادفی باشه برای من و شما….
قطعا هم فرکانس هستیم که الان داریم باهم تبادل نظر میکنیم… داستان گذشته عاشقانه شمارو خوندم ، متاثر شدم …
اما خودم به وفور با این تجربه ها مواجه شدم…نه تنها من ، اکثر ادم ها حداقل یکبار توی زندگیشون از این تجربه ها بوده…
قبلا خودمو توبیخ میکردم، اذیت میشدم …فکر میکردم من کم هستم ..دست و پا میزدم و خیلی کارای دیگه که همونجور که گفتی ریشه همشون همون عزت نفس نداشته ای بود که سالها از باور های جامعه و خانواده و دوستان و ….به ما تزریق شده بود….
جنس چیزایی که تجربه کردی رو کاملا درک میکنم….
میدونی عزیزم .. منم مثل تو احساس میکردم اعتماد بنفسم بالاست…
واقعا توی بعضی موارد واقعا بالاست…
مثلا توی محل کارم وقتی جلسه یا کارگاهی باشه ..اولین نفری که صحبت میکنه خودم هستم…کوچکترین شون هم خودمم…!!!!
اما توی روابط با جنس مخالف من باور های خیلی خیلی خیلی اشتباهی داشتم…
میدونی جنس آدمهایی که من باهاشون برمیخوردم از نظر اجتمایی شاید بشه گفت از خودم بالاتر بود و اینو یک ضعف برای خودم میدونستم بخاطر همین ، خودمو پایین میکشیدم….
مثلا ، یه زمانی میگفتم خب من مشکل شنوایی دارم کمی…
پس حتما باید با کسی ازدواج کنم که یک نقطه ضعف داشته باشه..
یک مدت میشد اکثر کسانی که سر راهم سبز میشدن، یا عذر میخوام مطلقه بودن یا بچه داشتن!!!!!!!!!!! (( من هیچ وقت مطلقه بودن یا بچه داشتن رو بد نمیدونم و نمیدوستم))
چیزای دیگه ای برام مهم بود…
اما خب نگاه و باور جامعه در این مورد ضعف بود…
گفتم خب من یه نقطه ضعف دارم اونم داره…!!
تا دیدم نه چرا من همش باید روی این موضوع تمرکز کنم
اومدن تمرکزم رو عوض کردم…
اون موقع ها خواهر عزیزم که ایران زندگی نمیکنه ، شاگرد آقای شریفی و عرشیانفر بودن و کم و بیش از قوانین برام میگفت..
الان هم شاگرد استاد عباسمنش عزیز هستن و خیلی از دوره های ایشون رو خریدن و با صحبت های ایشون من به این سایت و این مسیر الهی هدایت شدم…
خب چند سالی درگیر روابط چندان مطلوبی نبودم..
اما هیچوقت زیر بار کمتر از اون چیزی که میخاستم نمیرفتم…
قانون رو نمیدونستم اما خب از ایده آل هام هم کوتاه نمی اومدم…
همین خواهرم میگه اندازه کل دخترای فامیل تو خواستگار داشتی ولی نتونستی یکیشون رو تور کنی!!!!! خخخخخ ..تورررررررر
الله اکبر از باورهای غلط جامعه …از کوچک کردن و تحقیر دختران سرزمینمون..!!!
بعد ازاینکه من چند ماه گذشته با سایت وقوانین آشنا شدم تا حدی، کم و بیش از رابطه با پارتنر یا کیس های ازدواجم برای خواهرم میگفتم…بالاخره ایشون چندین سال شاگرد این مکتب هستن و نتایج فوق العاده ای کسب کردن…
خب من الان درگیر یه رابطه هستم …یعنی دوتا رابطه !!!!
اینجا دیگه خجالت میکشم بگم اینارو ولی خب با خودم صادق هستم…
من اسم این رابطه هارو عشقی نمیزارم.. چون دل نبستم بهشون…چون از همون اول خط قرمز هامو براشون گفتم….
چون هرچی درس از تجربه هام گرفتم رو اجرا کردم…
بهشون گفتم دلبستگی نداریم…
رابطه باز هست….
انتظاری از شما ندارم شما هم نداشته باشین …
مثلا تولدم رو تبریک نگفتن…حتی یه ذره برام مهم نبود….
همیشه وقتی صحبت میشد .. بهشون میگفتم که هروقت صلاح دیدیم که بدرد هم نمیخوریم ..میتونیم ترک رابطه کنیم..خیلی بهشون برمیخورد… میگفتن مگه چموووونه؟؟؟؟؟
مثلا یه هفته هم زنگ و پیام نداشته باشم ازشون مهم نیست..
این اواخر از یکیشون داشتم فاصله میگرفتم خودم نمیفهمیدم و به یکی دیگشون دلبسته میشدم…
همین چند روز پیش تو دهنی محکمی از این شرک خوردم…
و اومدم مصمم تر روی عزت نفسم کار کردم…
همونی که میگفت چرا منو نمیخوای..؟؟؟؟؟!
بهم گفت …چیزی نگووووو که فکر کنم همو نمیفهمیم…
بهم برخورد…
گفتم این داره تهدیدم میکنه به رفتن ؟؟؟؟ بخاطر کدوم حرفم…؟؟ مگه چی ازش خواستم…
فقط گفتم تنها میخوام برم سفر…
اونم گفت چرا تنها؟؟
گفتم چون دوست دارم..
گفت خب پس وقتی میگم میخوام تنها باشم درکم کن..
گفتم ببخشید چند بار من خاستم خودمو توی لحظه هات جا بدم؟؟؟؟؟؟؟ هروقت تو هرجا رفتی من حتی نپرسیدم کجا رفتی…!!!!
میدونی فهمیده بود دلبسته دارم میشم!!!!
اون داشت فاصله رو حفظ میکرد…..
تو دهنیشو هم محکم خوردم….!!!
الان اینقدر ساخته شدم که دیگه دل نمیبندم ..فقط آشنا میشم…..
داشتم به خواهرم میگفتم که مثلاً با اینها چه صحبت هایی دارم..
ایشون گفتن ببین فرزانه ….تو هرچی تجربه میکنی نتیجه باور های خودته.
زمانی که تو با خودت توی صلح باشی…دیگه نیاز نیست کاری بکنی …نیاز نیست بحث کنی با کسی..نیاز نیست دنبال راه حل باشی…
جهان یکی میزاره توی زندگیت که مثل خودت توی صلح باشه….
تو الان داری نون باورهاتو میخوری…
پس هرچی بهت میگذره رو قبول کن و بپذیر و باهاشون نجنگ..
این صحبتش قشنگ منو بیدار کرد و گفتم خب این دو نفر واقعا آدمهای خوبی هستن هر مشکلی هست من با خودم توی رابطه آوردمش….
بهش گفتم میدونم، بقول تو مقاومت نکردم…
پذیرفتم…
تصمیم گرفتم باهاشون نجنگم و رها باشم و اصلا نه قصد ترک داشته باشم نه قصد وصل…..
من فقط باید روی خودم کار کنم ..من فقط باید خودمو لیاقتم رو ببینم….
خودمو بسازم …اون میاد…به موقع در بهترین زمان ….ساده شیک عزتمندانه...الهی…
از وقتی که اون سیلی رو خوردم …چون خودم فهمیدم دلبسته و وابسته شدم..
نشانه ها یکی یکی اومد…هدایت ها یکی یکی اومد…..و فهمیدم من فقط باید به خدا توکل کنم ..باید با خودم عشق کنم باید با خودم توی صلح باشم که بگم اره هرچی گفتم حرف مفت نبود…و واقعا توکل کردم و ایمان داشتم و تسلیم شدم..
تا الله یکتا مزد صبوری و توکل و ایمانم رو بده…
میتونی عزیزدلم….بقول تو من یا ما فکر میکنیم خیلی میدونیم ، قانون رو درست نمیفهمیم…هرجور دوست داریم میفهمیم و برداشت. میکنیم…
میدونی عزیزدلم من میدونممممم توی رابطه برای داشتن یه رابطه خوب….اول اول اول من باید عاشق خودم باشم هیچ عامل بیرونی توی جذب چیزی که میخوام نقش نداره….
میدونم وقتی خودم عاشق خودم باشم….عاشق خدا باشم…اون میاد..همونجوری که میخوام…
اینو باید اینقدر تمرین کنم اینقدر تکرار کنم…تا بره توی تک تک سلول های وجودم و یادم نره ..اووووول باید عاشق خودم باشم….
خودم…..
میدونی ابراهیم جان خیلی قشنگ اساس رابطه رو توی دیدگاه دو فایل قبلی باز کردن….
اینکه من اول خودمو ببینم دوست داشته باشم..لایق بدونم … و بپرسم من چی میخوام….من الان از رابطه چی میخواااااام..
باید روی زیبایی های رابطه ها و انسان ها و ….تمرکز کنم
با توجه کردن بهشون من اونارو توی زندگیم دعوت میکنم….
باور هامو درست کنم…
و اگر توی رابطه ای هستیم هم فقط به زیبایی ها توجه کنیم و اعراض از نازیبایی ها…
و همونجور که دست روی قلبت گذاشتی و برای تولدش براش انرژی خوب فرستادی ما هم برای کسایی که توی زندگیمون بودن و رفتن..انرژی خوب بفرستیم….
خب خب نکته اینجاست که من الان که اینارو میدونم …باید عمل کنم….
دیگه بعد اینهمه درس و عبرت باید خیلی ضعیف باشم اگه بخوام عمل نکنم…
باید به هرچی میدونم عمل کنم..
باید هرجا ذهنم داشت گولم میزد تو کمی…
بیا یکم از خودت مایه بزار…
تا دوستت داشته باشه …
یا هرچیزی مثل این…..
مچ خودمو بگیرم…
میدونی اگه خیلی خودمونو لایق بدونیم و عزت نفس داشته باشیم هم دیگه هیچکدوم از این نجواهای باطل ذهنی رو اساسآ نداریم هم….!!!!
عزیزدلم …البته که خسته نشدم از صحبت های که داشتی …و خیلی دوست دارم ببینم برای آقای اسدالله چی نوشتی... ادامشو از اونجا پیگیر میشم…
نازارم…
تو لایق بهترین هایی …
تو شایسته عشق و احترای
تو عزیز خدای عز وجلی…
تو روح پاک خدایی
تو زیبای دوست داشتنی ، لیاقت یک زندگی پر از عشق و شادی و ثروت و برکت و سلامتی رو کنار همسر الهی و بهشتی داری….
برات از صمیم قلبم از درگاه رب العالمین امضای خدا پای خواهش قلبیت رو دارن..
بی نهایت دوستت دارم..
ماااااچ به روی ماهت