سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 205 - صفحه 31

652 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سهند گفته:
    مدت عضویت: 639 روز

    درودو عشق بر استاد جان

    خدا قووت

    دمت گرم

    مچکرم برای این قسمت زیبا

    چقدر عکستون توی پروف این قسمت قشنگه

    و من سیوش کردم توی گالریم مرتب میبینمش

    و دیگر هیچ

    و استاد توی زمینه درخواست کمک کردن عالیم

    ولی کم پیش میاد از کسی درخواست کمک کنم

    چون معمولا خودم از پس مشکلاتم تنهایی بر میام…

    ولی یه بار کلید رو جا گذاشته بودم توی اتاق و میا از دریچه برم داخل کلید رو بندازم بیرون یکی برام در رو باز کنه

    خیلی با خودم کلنجار رفتم تنهایی خودم حلش کنم کسی نفهمه چون ضایع بود….

    ولی دیگر مجبور شدم رفتم از یکی درخواست کردم و اومد کمکم داد اتفاق خواسیم نیافتاد …

    ولی دیگه از اون موقع یاد گرفتم چه ضایس چه نیس چه جواب رد میده چه نه درخواست میکنم

    و اعتبار اجابت شدنشو به خدا میدم…

    خدارو صد هزار مرتبه شکر…

    دوست دارتون سهند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    زهرا محمد خانی گفته:
    مدت عضویت: 996 روز

    بهدنام خدای مهربان

    تحسین میکنم افراد رها وپر از مربانیو

    یه کی از ترمز های شدیدم وابستگیه ونیاز بهدمحبتو عشقه

    البته مقداری طبیعیه ومیشه با عزت نفس خلقش کرد ولی زیادیشو نه مثلا من خانوادمو دوس دارم با عزیزه دلم هنوز از اونا دل نکندم ویه احساس عجیبی دارم با تغییر اخلاقم از اونها نیاز به کمی جدیت وعزت نفس وایمان ورها هدایت دارم

    خیلی جالبه

    از این هم اراده خوشبختی شکر از این همه ارامشو اطمینان شکر از این همه رضایت وراحتی شکر

    واقعا شکرت احسساس میکنم بیشتر میتون ببینم ونعمتهاتو ببینم درکشون کنم

    ودیگه اینکه مهارت درخواست بله من از بچه گی مشکل داشتم وباید روش کار بشه

    من جایی دیدم فایلهاتون زده بودید تا میتونید باید با اراده مستقل کار کنید ازادی مالی کاری همه چی برای خودتون بسازید ولی توی این قسمت گفت یه جا یه درخواستی هم هست راحت بتونید انجام بدید ودیگه اینکه گفت منم مشکل دارم در حال اصلاحش هستم

    بله منم واقعا به درخواست کردن خیلی سخت میگیرم

    وسعیمو میکنم ارتقاش بدم

    خیلی بهتر شدم ولی بازم نیاز به کار دارم

    تقویت عزت نفس لیاقتم

    بله واقعا خیلی دوسدارم تقویت بشه به نظرم باید عملی بهشون بپردازم درخواست با جرات بدون اینکه جوابش برات مهم باشه بگه اره یا نه

    چه جای قشنگیه مثل کارتون میمونه خیلی خوشگله

    کوهاشو ببین دیگه وایی راهاش جادویی انقد سبز انقد با صفا شکر

    وایی استاد از هدایت نیاز ها میگه

    خداروشکر چرخ کارهام خیلی راحت تر میچرخه دیروز بدون اینکه حتی به خواهری بگم قم بودند به خاطر من اومدن وباهم یهشب رویای گزروندیم وکلی همه بهم محبت خاصی دارن

    ودیگه اینکه احساس میکنم دارم خودمو بیشتر بروز میدم

    دیروز سفرم خیلی بهم خوشگزش وبخوبی تونستم زهنمو کنترل کنم نمیدونم به خودم چی جایزه بدم

    واقعا شکر

    شکرت که منو با خودت وهدایت هات اشنا کردی

    برای نشون دادن ایمانم وجراتم مهارت درخواست کردنو رشد بدم که نیاز به لیاقتم هس کلی ترسم دارم ولی ادامه میدم

    عکستونو دیدم برام حرف داشت

    گفتم این از خانوادش شهرش خیلی چیزاش خط کشیده وچقدر سخته

    بعد زهنم گفت نه بابا گفته بهترینو میخام هدایتی باشه

    ینی عشقتو اگاهیتو با هدایت بهم بده ینی بزارم در مکان زمان افراد مناسب ینی به جای اینکه بگه من فقط میخام با مادرم همسرم باشم از خدا هدایت میخاد یه برنامه عالی براش بچینه دیگه اینکه وابسته شون باشه نیس

    این یه حرفه من واقعا دوستدارم عملی بشه ولی میدون تمر کز لازمه وباید دونه دونه مهارت تقویت کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    بهاره راستی گفته:
    مدت عضویت: 1716 روز

    سلام به استاد و خانم شایسته‌ عزیزم و دوستان خوبم در این مسیر توحیدی و بی‌نظیر

    از سه سال پیش که روی دوره عزت نفس کار کردم تا همین امروز دائم حواسم هست که هر جا نیاز داشتم درخواست کنم ولی خب هنوزم برای من پاشنه آشیله! من خیلی روی این موضوع ضعف داشتم، خیلی که میگم یعنی خییییلیا :))) اصلا نمیتونستم حرف دلمو بزنم چه برسه که نیازمو بگم و چه ضربه‌هایی خوردم و چه کارهایی که عقب افتاد و بد پیش رفت بخاطر همین نگفتن‌ها ولی امروز جایی ایستاده ام که وقتی مقاومت‌ها میاد سریع خودم و ذهنمو جمع میکنم و حرفمو میزنم حالا میخوام داستان این هفته‌ای که گذشت رو براتون بگم

    چند ماهی همش از خداوند درخواست میکردم که هدایتم کنه تا بتونم اولین شغل در کشور زیبای آلمان رو داشته باشم ، هم توی محیط کار با آلمانی‌ها زبانم تقویت بشه و هم درآمد داشته باشم تا روزی که تکاملم کامل طی بشه و امتحان زبان بدم و وارد تخصص اصلیم بشم.

    خداوند عزیزم که قادر مطلقه و به درخواستم جواب داد و من اولین قرارداد کاریم در این کشور رو گرفتم و چقدر خوشحال بودم و هر ثانیه سپاسگذاری میکردم از خداوند. تا این که روز‌های اول کار رسید و من دیدم چقدر این کار برام سخته و عملا دارم از جونم و سلامتیم مایه میذارم براش، نشستم با خودم دو دوتا چهارتا کردم دیدم واقعا نمیصرفه سلامتیم به خطر بیفته و از طرفی نمیتونستم بزنم زیر قراردادم! درست‌تر بگم میترسیدم! نمیتونستم پیش‌بینی کنم که چی میشه.

    چند روز اول افسار ذهنمو از دست دادم با گریه میرفتم سرکار و با گریه برمیگشتم و از خدا گله میکردم و میگفتم من گفتم کار میخوام نگفتم کار به این سختی :)))) بعد صدای خدا رو میشنیدم که میگفت تو گفتی کار میخوای نگفتی چه کاری ؛)))

    و بله من فهمیدم خداوند دقیقا همون چیزی رو بهم داده که من میخواستم! من میگفتم خدایا من میخوام برم سرکار حالا هر کاری شد! خداوندم گفت بفرما اینم کار :)))) همینقدر دقیق!

    خلاصه دو سه روز اول با گریه و آه و ناله گذشت تا اینکه مثل همیشه خودمو جمع کردم و گفتم من خودم این شرایط و این کار سخت و بدنی رو خلقش کردم حالا هم درستش میکنم! اولین کاری که باید میکردم درخواست برای کم کردن ساعت کاریم بود، نجواها میومد که نه اگه تو بگی میخوای کمتر کار کنی یهو میگن نیا و همین نیمچه درآمدم از دست میدی! بعد یهو باورهای قدرتمند کننده‌ام جواب میدادن که نهههه این شرکه! من درخواستمو میگم حتی اگر گفتن دیگه نیا خداوند از طریق دیگه‌ای به من ثروت میده! خلاصه عزممو جزم کردم و با کمی ترس رفتم به مدیرمون گفتم من نمیتونم اینقدر زیاد کار کنم چون باید زبان آلمانی بخونم و اصلا وقت نمیکنم، دروغ چرا یه کمم موقع گفتنش گریه‌ام گرفت چون خیلی با ذهنم جنگیده بودم و یه جورایی ذهنم خسته بود :) مدیرمونم برگشت گفت باشه هیچ مشکلی نداره فقط باید به مسئول اصلی که قراردادها رو تنظیم میکنه بگی ببینی از کی میتونی قراردادت رو عوض کنی! اگر میخوای میتونی از همین فردا کمتر کار کنی، و همون لحظه ساعت کاری همون هفته‌ام رو از 6.5 ساعت به 5 ساعت در روز تغییر داد! الله اکبر!

    به همین راحتی درخواست من مورد قبول واقع شد :) و من مدام تحسین میکردم این اخلاق آلمانی‌ها رو که اینقدر قشنگ به مشکلات و مسائل کارمنداشون اهمیت میدن و براشون مهمه کارمندشون خسته نشه و بتونه با تمرکز بالا کار کنه!

    بعدش زنگ زدم به مسئول قراردادها، یه قرار ملاقات گذاشتیم و همو دیدیم، اونم خیلی راحت با مسئله برخورد کرد و گفت از نظر من هیچ ایرادی نداره و فقط چون تازه یه هفته هست کارتو شروع کردی نمیتونیم قرارداد رو از این ماه عوض کنیم و میفته برای ماه بعد، راستش یهو ناراحت شدم گفتم یعنی سه هفته دیگه هم باید فول تایم کار کنم، اخه خیلی سخته، باید روزی 6 ساعت فقط سرپا وایسم و از پا و کمر افتادم رسما! بعد همونجا باز ذهنم گفت بهاره یادت نره الخیر فی ما وقع حتما قراره این ماه درآمد بیشتری داشته باشی، حتما خیری درش هست، تو اینقدر توانمندی خداوند اینقدر به تو و جسمت قدرت داده که از پسش برمیای!

    خلاصه شروع کردم رگباری نکات مثبت اون کار رو به خودم گفتن، مثلا اینکه چقدر همکارام خوبن، چقدر آلمانیا آدمای مهربون و حامی هستن، چقدر کاراشون دقیق و روی اصول خاص خودشه که برای شغل‌های معمولی هم تو به هیچ وجه نمیتونی قراردادت رو وسط ماه کنسل یا عوض کنی و باید تایمش برسه، و همین باعث پیشرفت کشورشون شده، همه چیز منظم پیش میره،

    چقدر خوبه که درآمد دارم، چقدر خوبه که هر روز با حرف زدن با آلمانیا زبانم بهتر میشه. یهو وسط کار به خودم میگفتم بهاره یه روزی فکر میکردی جایی کار کنی که همکارات خارجی باشن :))) باورت میشه آلمانی؟ داری کار میکنی؟ خیلی خفنه‌ها! همش هدایت خداست، خدای قادر! خدایی که نیاز‌های منو بهتر از هر کسی میدونه و در هر لحظه در حال پاسخ دادنه!

    دیروز آخرین روز کاری هفته اول بود، شنبه بود، شنبه‌ها تو آلمان خیلی قشنگه، آخر هفته اس همه بیرونن، شهر شلوغه و انرژیش مثبته ولی من به جای گشت و گذار توی شهر باید میرفتم سرکار، باز هم با یادآوری نکات مثبت ذهنمو کنترل کردم، رفتم سرکار همکارم گفت بهاره امروز فقط 3.5 ساعت اینجایی! گفتم چرا؟ گفت چون ساعت کاری این هفته‌ات بشه 30 ساعت، هفته بعدم 30 ساعتی تا وقتی رسما قراردادت عوض شه و بشی 10 ساعت در هفته، درصورتی که من قرارداد فعلیم 35 ساعت در هفته‌اس و این برام یه نشونه بود، نشونه دقیق بودن جهان که هر لحظه بهش ایمان میارم! من با وجود اینکه این کار رو نمیخوام ولی فقط تمرکزمو گذاشتم روی قشنگی‌هاش تا برام راحتتر بگذره و هدایت بشم به جایی که میخوام و حالا ساعت کاریم کمتر شد با وجود اینکه بهم گفته بودن تا ماه اول باید 35 ساعت در هفته رو بیای! ضمن اینکه من بعد از کار میتونستم برم توی شهر بگردم و انرژی مثبت روز شنبه رو دریافت کنم :)

    خدای من شکرت، شکرت بخاطر دقیق بودن جهانت ، دقیق بودن قوانینت، شکرت که تا ذهنمو کنترل میکنم تا افسارشو میگیرم دستم بهم نشون میدی راهم درسته! شکرت!

    این بود داستان هفته‌ای که گذشت و برای من پر از درس بود.

    این باور قشنگی که مریم جان گفتن رو هم میخوام باز اینجا بنویسم که تو ذهنم بمونه: نیازهای ما در زمان درست پاسخ داده میشه و نیازی به نگرانی نیست! این دقیقا همون جمله‌ایه که امروز باید میشنیدم.

    خدایا شکرت!

    عاشقتونم استاد جانم، مریم عزیزم و همه دوستای خوبم.

    در پناه خداوند 3>

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: