https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/09/abasmanesh-12.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-09-22 22:39:532023-09-25 02:08:50سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 215
519نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام به استاد عزیز و بانوشایسته گرامی و همه دوستان توحیدیِ نازنین در این جمع زیبا ، جمعی زیبا و بهشتی از جنس “لَّا یَسۡمَعُونَ فِیهَا لَغۡوًا إِلَّا سَلَـٰمࣰا”
سلامی به زیبایی خدای فراوانی ، آن هم از نوع فراوانی اَندر فراوانی ، چیزی که ما آن را زیاد در این فایل ها میبینیم ، از درختان گرفته تا آبِ روان و جاری…
خدایا شکرت برای این صدای دل نشین آبِ روان و در حال حرکت که با موسیقی اش حاملِ این پیام است برای ما که
“حمد و سپاس مخصوص خدایی که فراوان آفرید”
و اما حکایت این آبی که از آسمان فرود می آید ، چیست؟
این آب حکم خنک کننده کره زمین را داشت در زمانیکه این کره خاکی ما یک گویِ آتشین غیر قابل سکونت بود
(أَنَّا صَبَبۡنَا ٱلۡمَاۤءَ صَبࣰّا)
[سوره عبس 25]
باران های پیاپی آمد و در جنگ بین این آب باران و این گوی آتشین آب باران پیروز شد و این زمین آتشین را خنک کرد و تبدیل به سنگ کرد
×××××××××××××××××××××××××××××××××
ذکر این نکته شاید جالب باشد که این جدال بین آب و آتش(مواد مذاب داغ) کماکمان ادامه دارد و در صورت تمایل در اعماق اقیانوس ها و دریاها و چگونگی تشکیل چشمه های آب گرم و جزایر آتشفشانی تفکر کنید و درمورد معجزه یِ این آیه قرآن تدبر کنید که میفرماید
(وَٱلۡبَحۡرِ ٱلۡمَسۡجُورِ)
[سوره الطور 6]
و بعد در لحظه ای که این مواد مذاب داغ آتشین بر آب غلبه میکنند و یکی از نشانه های قیامت به وقوع می پیوندد نیز تامل کنید ، نشانه ای که میفرماید
(وَإِذَا ٱلۡبِحَارُ سُجِّرَتۡ)
[سوره التکویر 6]
تفکر کنید در این قرآن که نشانه های زیبایی را در طبیعت گفته است……
فرق ما و اعراب زمان پیامبر این است که ما در عصر حاضر مجهز به تکنولوژی و اینترنت هستیم که راحت تر میتوانیم با قرآن و معجزات علمی اش آشنا شویم
در زمان پیغمبر یوتیوب و گوگل نبود که با آن راحت جستجو کنیم که این داستان بحرِ مَسجور چیست؟
اصلا شخصی که سواد خواندن و نوشتن ندارد چگونه این گونه حقایقی را بیان میکند که بعد از 1400 سال ، در عصر حاضر ، این حقایق کشف میشود؟ آیا از خودش گفته یا به یک بایگانی اطلاعاتی از سمتِ نیروی برتری که دانای کُل است ، دست پیدا کرده؟
×××××××××××××××××××××××××××××××××
حال بعد از غلبه اولیه آب بر آتش و تبدیل آن به سنگ ، مجددا در جدال با این کره سنگی پیروز شد و بخشی از این سنگ را تبدیل به خاک کرد ، خاکی که میتوانست پذیرای درختان و موادغذایی شود…( اگر به اشکال هندسیِ سنگ هایی که استاد در قسمت های قبل با ما به اشتراک گذاشته بودند ، دقت کنیم بهتر درک میکنیم که چگونه آب توانسته بود برخی سنگ ها را دچار تغییر کند)
حال به برکت این خاک و درختان و سرسبزی ای که بواسطه آن ایجاد شد ، این سیاره زمین قابل سکونت شد و بعد ما وارد این سیاره شدیم ، سیاره ای که خداوندِ کریم آن را آب و جارو کرد برای میهمانی از ما که اشرف مخلوقاتش می باشیم و تاج “کَرَّمۡنَا بَنِیۤ ءَادَمَ” را بر فرقِ سر داریم….
مهمان خدای کریمی هستیم که هر چه داشت را وسط این سفره گذاشته تا لذتش را ببریم
(مَّتَـٰعࣰا لَّکُمۡ وَلِأَنۡعَـٰمِکُمۡ)
[سوره عبس 32]
چه زیبا بود
آسمان را آفرید و بعد به برکت آسمان آب را آفرید و به برکت آب درختان پدید آمدند و اکنون ما ترکیب آب و درخت را داریم ، ترکیبی که خدا از آن استفاده میکند و میگوید
اگر تمام درختان روی زمین قلم شوند و تمام دریاها جوهر شوند جهت نوشتن کلمات و نعمت ها خدا ، نمیتوانند کلمات و آثار و نعمت های خدا را بنویسند…
[سوره لقمان 27]
او خدایی است با این پیشینه و قدرت و ثروت ، خدایی که عظمت و ثروتش را به رخ ما کشیده تا به ما بگوید که ثروت و عظمت مرا ببینید و دلتان را به من خوش کنید ، به قول مولانا که از زبان خدا میگوید
شاد باشُ و فارغُ و ایمن که من
آن کنم با تو که باران با چمن
(دقیقا مثل پدری که پولدار است و دوست دارد بچه اش همواره دلش به وجود چنین پدری قرص باشد)
پس باید به او که خدای فراوانی اَندر فراوانی است ، دل ببندیم و حواسمان باشد که یوقت غصه کمبود را نخوریم زیرا که شایسته نیست که با وجود چنین خدایی ، زانوی غم بغل بگیریم و غصه بخوریم که چرا خیار سبز از کیلویی 10 هزارتومان ؛ تبدیل شده به کیلویی 11 هزارتومان…
شایسته نیست با وجود خدایی که به سادگی و آسانی و بدون اینکه از او بخواهیم ، 37.000.000.000.000.000.000 سلول فوق هوشمند در وجود من قرار داده است ؛ بنشینیم و غصه بخوریم که فلانی رئیس شد و حقوق ما را کم کرد و الان دیگه بیچاره شدیم رفت….
شایسته نیست که در برابرش ناسپاس باشیم ، زیرا که اگر شخصی محبتی به ما بکند ، ما نمک گیر او میشویم ؛ حال ما را چه شده است که این همه محبت خدا را در زندگی دیدیم و نمک گیرش نشدیم…
ما را چه شده است که به خدا دل نمیبندیم در حالیکه ما را هدایت کرده است؟؟؟
[سوره إبراهیم ١٢]
خدایی که وقتی در شکم مادرم بوده ام و بدون اینکه از او بخواهم ، فراوان به من روزی داد و چشم و گوش و دست و… داد ؛ با خدای الانم که فرقی نکرده…
پس تفاوت در چیست؟؟؟
تفاوت در این است که اون موقع من تسلیم محض بودم و برای خدا خط و نشان نمیکشیدم ولی الان که کمی بزرگتر شده ام فکر میکنم برای خودم کسی شدم و به خدا میگم این کار را بکن و آن کار را نکن و…
و خبر ندارم که این خط و نشان کشیدنم برای خدا ، خودش نوعی شرک خفی است بدین صورت که خودم را قدرتی در برابر خدا میدانم و… ، به قول مولانا
این باید و آن باید از شرک خفی زاید
آزاد بود بنده زین وسوسه چون سوسن
و تنها کار من این است در برابر مولای خودم عبد شوم و این “منِ دروغین” در درون خودم را بیندازم و با خدای راستین خودم یکی شوم ، به قول عطار…
تو مباش اصلاً کمال این است و بس
وقتی که مثل موسی “فَٱخۡلَعۡ نَعۡلَیۡکَ” شویم وارد “بِٱلۡوَادِ ٱلۡمُقَدَّسِ طُوࣰى” میشویم و آن وادی یکی شدن من و خدای یگانه ای است که از روح خودش در من دمید و در آن لحظه در من تجلی میکند و برایم “وَمَا رَمَیۡتَ إِذۡ رَمَیۡتَ” میشود
اگر اینگونه شویم و این “منیت” را از درون خود خارج کنیم مثل یک شخص مرده که در دستان غسّال است ، تسلیم خدا میشویم و آن موقع خدا همه کار برای ما میکند…
اگر اینگونه شویم و قبل از روز مرگ اصلی مان ، با اختیار خود در لحظه اکنون بمیریم و خود را در وجود خدا فانی کنیم ، در تاریخ ماندگار میشویم و “وَیَبۡقَىٰ وَجۡهُ رَبِّکَ ذُو ٱلۡجَلَـٰلِ وَٱلۡإِکۡرَامِ” میشویم ، مثل حضرت محمد که سواد خواندن و نوشتن نداشته و در روزگاری زندگی میکرده که اینترنت و شبکه اجتماعی نبوده ، ولی اکنون نامش در عالم ماندگار شده یا مثل مولانا و سعدی و حافظ که اشعارشان را در دیوارهای شهر و کتب درسی و…میبینیم
کافیست همین را باور کنیم و تلاش کنیم تا “منیت” را از درون خود خارج کنیم و وارد فضای یکتایی با خدا شویم…
دقیقا مثل داستان حضرت مریم در قرآن
در لحظاتی که حضرت مریم مضطرب بود که الان با این نوزاد در بغلم که به میان قومم برمیگردم ، چجوری جواب آنها را بدهم که این بچه حلال زاده است و من کار خلافی نکردم ، خدا به او میگوید
لذت ببر از خوردن و آشامیدنت و چشمت را به جمال نوزادت روشن کن و شاد باش و اگر کسی از تو چیزی در مورد این بچه پرسید ، بگو من روزه سکوت گرفتم و با هیچ کس سخن نمیگویم
[سوره مریم ٢6]
خدا بهش میگه که تو هیچی نگو ، تو فقط ساکت باش و کار خاصی نکن ، داره میگه تنها کار تو این است که ساکت باشی و بقیه اش را بسپار به من…
و حضرت مریم تسلیم محض خدا شد و سکوت کرد و بعد خدا برای او شاهکار کرد که نوزادش به اذن خدا به سخن درآمد که
دقیقا مثل هاجر و اسماعیل که هاجر تابِ دیدن تشنگی بچه اش را نداشت و هفت بار بین کوه صفا و مروه دوید و عاجز شد از پیدا کردن یک قطره آب و همینکه برگشت به نزد بچه اش ، مشاهده کرد آب از زیر پای بچه اش در حال جوشیدن است ، آبی که به زمزم معروف است و به برکت این آب شهر مکه پدید آمد و دعای “فَٱجۡعَلۡ أَفۡـِٔدَهࣰ مِّنَ ٱلنَّاسِ تَهۡوِیۤ إِلَیۡهِمۡ وَٱرۡزُقۡهُم مِّنَ ٱلثَّمَرَ ٰتِ” ابراهیم در حقشان مستجاب شد
نکته این داستان هاجر و اسماعیل این بود که خدا میخواست به هاجر بگوید نیازی نبود اینقدر تلاش کنی برای آب ، فقط کافی بود کنار بچه ات باشی و آرام باشی تا در نهایت آرامش ، شاهد جوشیدن آب از زیر پایش باشی…
یا در داستان مادر موسی و نوزادش تامل کنیم که خدا به مادر موسی میگه تو فقط بچه را شیر بده و هر موقع که ترسیدی آن را بروی آب رها کن و به من بسپارش تا ببینی که چه شاهکاری برایت آماده کردم
فقط به او گفت بسپارش به من و از سر راه من برو کنار و مثلِ یک شخص مرده که در دستان غسّال است و هیچ پارازیتی در کار غسّال نمیندازد ، در برابر من هم اینگونه باش…
نمیدانم چه شد بحث به اینجا کشیده شد ولی زیبا شد ، داستان سه مادر و نوزادهایشان…
خدایا توفیق بده تسلیم محض تو باشیم ، تسلیمی از جنس این مصرع مولانا که میگوید
که در تسلیم ما چو مُردگانیم
تسلیمی که تو بگویی و ما بگوییم چشم و هیچ پارازیتی در دستور تو نیندازیم که خدایا حالا نمیشه یه راه دیگه ای بگی و…
خدایا توفیق بده که بمیریم قبل از آن مردن اصلی ای که در پیش داریم ، به قول مولانای عزیز
سلام بر آقا رسول عزیز و همسر بزرگوارتان فاطمه خانم
و سلام ویژه به دو فرشته نازنینتان آقا محمد حسن و هلیسا خانم
یک خانواده بهشتی و عباس منشی ، چی بهتر از این ، همدل و همراه در مسیر صراطِ مستقیم رب العالمین
بسیار لذت بردم از نظر زیبای شما
یجوری داستان شستش فرش را تعریف کردین که انگار خود ما هم آنجا بودیم و داشتیم همراه شما فرش میشستیم
در مورد این مستند گفتین ، یاد خاطره چند روز پیشم افتادم که موقع نهار خوردنم بود ، گفتم بزنم ببینم شبکه ورزش چی داره دیدم تصاویر بسیار زیبایی داره و گفتم چه خوبه که همین را ببینم و بعدش فهمیدم این یک مستندی است به اسم “در جستجوی نیاگارا”
با اینکه از وسط این مستند همراه شدم ولی اینقدر برام جذاب بود گفتم تا تهش را ببینم که بالاخره آیا از نیاگارا میپره یا نه؟
که در انتهای فیلم دیدم از تصمیمش منصرف شده و…(همین داستانی که شما گفتین)
خیلی این مستندش برایم جالب بود و مرا یاد فایل استاد انداخت با عنوان”مثل ابوموسی نباشیم”
من واقعا شجاعت این جوانان را تحسین کردم که اینجوری از این آبشارهای بزرگ با قایق میپردین پایین با وجود اینکه احتمال مرگشان هم وجود داشت
و از بس که تصاویر این فایل زیبا بود ، در طی دیدن این مستند با خودم میگفتم ایکاش استاد عباس منش این لوکیشن های زیبایی را که اینها رفته اند را میدید و میرفت به اینجاهای زیبا…
آقا رسول بی نهایت از کامنتت که سرشار از حس خوب بود ممنونم و از خدا میخواهم به شایستگی نام زیبایت ، رسالتت را در این دنیا کشف کنی و در مسیر آن قدم برداری و از تک تک لحظات زندگی ات لذتی وصف ناشدنی در کنار همسر بزرگوار و دو فرشته نازنینت ببری…
در پناه رب العالمین باشی آقا رسولِ نازنین ، همان خدایی که از زبان مولانا به همه ما میگه
کامنت قبلی شما را خواندم که در مورد احساس ارزشمندی بود و آمدم کامنتی بگذارم به نشانه تشکر از شما که اتفاقی افتاد که نشد
و الان هدایت شدم به این کامنت شما و سپاسگزار خدا هستم برای این هدایت
گفتم قبل از اینکه بخوابم ، بیام کامنتی بخوانم و بعد بخوابم که الان با این کامنت شما خواب از سرم پرید…
چقدر فرکانس این کامنت شما خالصِ خالصِ خالص بود…
چقدر مثال شما در مورد ورق بازی زیبا بود
نه نه نه ، بگذارید جمله ام را درست کنم
چقدر مثال او در مورد ورق بازی زیبا بود
انگار خودتان بروی زانوهای او نشسته بودید و او داشت صحبت میکرد و اعتبارش را به شما میداد…
نه نه نه بگذارید جمله ام را درست کنم
انگار شما نیست شده بودید و حجاب بین خود و او را کنار زده بودید و او در شما تجلی کرده بود که چنین کلماتی بر دستان شما جاری شده بود
الهی که همیشه در این فضای یکتایی با رب العالمین بمانید
چقدر این فضا زیباست…
فضای حیرانی است ، اینکه خدایا من توام یا تو منی؟؟؟ دقیقا مثل وقتی که جلوی آینه می ایستیم و نمیفهمیم که الان اینی که توی آینه هست منم ؟؟؟ اگر این تصویر در آینه من هستم پس اینی که الان اینجا در برابر آینه وایساده کیه؟؟؟
و توحید راستین یعنی همین که من بدانم که من و او یکی هستیم ، در واقع ما همان تصویر منعکس شده خدا در آینه هستیم ، به قول استاد در فایل “رابطه ما با انرژی که آن را خدا نامیده ایم”
“خدا منم ، خدا تویی ، اصلا همه چی خودشه”
او انرژی ای است که در همه جا متجلی شده ، حتی در وجود من ولی پرده ای بین من و اوست بنام “منیت” که اگر کنار رود ، لحظه وصال فرا میرسد ، به قول مولانای عزیز
هم خویش را بیگانه کن ، هم خانه را ویرانه کن
وانگه بیا با عاشقان هم خانه شو ، هم خانه شو
در پناه خدا سرشار از حس هم صحبتی با خدایی باشین که بهترین رفیقان است..
من بسیار ممنونم از کامنت شما و نکته ای که در مورد فلسفه حج و سعی بین صفا و مروه که گفتین که باید برای ما نشانه و نماد باشد…
یک نکته زیبا تقدیم به شما باد که اینگونه اهل تحقیق و تفحص هستید
ما در فیزیک یک قانون داریم به نام قاعده دست راست برای تعیین جهت و میدان مغناطیسی دور سیم برق و…که با انگشتِ شصتِ دستِ راستِ و چهار انگشتِ دیگر انجام میشود و به واسطه آن میتوانیم جریان و حرکتِ میدانِ مغناطیسی را تشخیص میدهیم
حالا شما عکسی از خانه کعبه که مردم در حال طواف به دور آن هستند را از اینترنت دانلود کنید و انگشت شصت دست راستتون را روی سقف خانه کعبه بگذارید به گونه ای که انگشست شصت به سمت بالا(آسمان) باشد و بعد به حرکت چرخشی حاجیان نگاه کنید و مقایسه کنید با آن قانون فیزیکی که ذرات کوانتومی به دور سیم جریان دارند…
خیلی نکات قشنگی میتواند برای شمایی داشته باشد که از حرکت بین صفا و مروه هاجر ، اینگونه قشنگ به چنین نکات نابی رسیدین
در مورد استاد خوشنویسی که فرمودین من نزد استاد براتی کار کردم و بعد از ایشان نزد استاد علی علی(هم اسم و هم فامیلشان علی است) رفتم که خیلی با متانت و آرامش خاصی قواعد و قانون خوشنویسی را بیان میکردند و چون خیلی آرام بودند و آرامش عجیبی داشتند ، مجذوب ایشان شدم و همین ارتباط آرامش بخشی که با ایشان داشتم کمکم کرد تا زیباتر یاد بگیرم
در مورد نکته ای هم که در مورد هاجر گفتین که عصا را بر زمین زد و چشمه جاری شد ، اینگونه نبوده ، بلکه اون شخص حضرت موسی بوده که سر و کارش با عصا بوده که با عصایش از دل سنگ آب جاری کرد ، هاجر فقط نشست کنار بچه اش و اینگونه که میگویند ، چون نوزادش تشنه بوده و بی تابی میکرده و دست و پا میزده ، در اثر کشیدن پایش به روی زمین ، سطح خاک کنار میرود و نازکتر میشود و آب میتواند زمین را بشکافد و بجوشد…
من بسیار ممنونم از نکته زیبایی که در مورد حج و صفا و مروه گفتین ، من تا الان اینگونه به این موضوع نگاه نکرده بودم که خیلی برایم جالب و گوارا بود
سلام مجدد بر الهام خانم نازنین و آقا ابراهیم عزیز…
من نمیدانم این اول مهرماه حامل چه پیامی برای من است؟؟؟!!!
این چه نظمِ ریاضیِ پنهانی است که در چهارچوبِ هندسه یِ فراکتال یا همان الگوی تکرارشونده یِ زندگی من رقم خورده است؟!
چند وقت پیش آقا محسن نیکوکار ، پاسخی درکامنتی از من نوشت که تاریخ بارگزاری آن کامنت مربوط به اول مهرماه 1401 بود و اینک شما پاسخی در کامنتی از من نگارش کردید که تاریخ آن به اول مهرماه 1402 برمیگردد…
مسلما این همزمانی اتفاقی نیست و حامل یک پیام برای من است…
به اول مهرماه 1402 که نگاه میکنم یادلحطاتی میفتم که شیرینی آن روز هنوز زیر زبانم هست…
روزی که منتظر یک خبری نسبتا سرنوشت ساز بودم ولی هنوز خبری از آن نشده بود ولی به لطفِ الله آرامِ آرامِ آرام بودم که جای بسی تامل و تعجب است که چرا در آن شرایط من آرام بودم؟؟!!
الان که با خودم فکر میکنم ، میگم که چرا واقعا در آن لحظات ، من آرام بودم و توانستم در خلوت خودم چنین کامنتی را برای حالِ خودم و آن دسته از دوستانی که در مدار خواندن آن هستند ، بنویسم؟؟؟
و به تنها جوابی که میرسم این است که این آرامش توفیقی بود از سمت خدا…
وَمَا تَوۡفِیقِیۤ إِلَّا بِٱلله
و توفیقِ من جز به دستان خدا نیست
[سوره هود ٨٨]
واقعا ما هر چه که داریم بخاطر توفیقی است که خدا به ما میدهد حتی در لحظاتی که در فرکانسِ صبرِ راستین هم هستیم ، توفیقی است از جانب خدا…
وَٱصۡبِرۡ وَمَا صَبۡرُکَ إِلَّا بِٱلله
و صبر پیشه کن که این صبر تو هم توفیقی از جانب خداست
[سوره النحل ١٢7]
امیدوارم این دو آیه تلنگری برای همه ما باشد که هیچ گاه عظمت و قدرت خدا را فراموش نکنیم و توهّم نزنیم که این من بودم که فلان کار را کردم تا همیشه در برابر قدرتِ الله مهربان خاضع و خاشع و فروتن باشیم و متوجه این حقیقتِ آسمانی باشیم که…
در هر لحظه و هر ثانیه و هر دَم و بازدَم ، محتاجُ و فقیرِ به قدرتِ خدا هستیم و چنانچه عنایات او نباشد نابودِ نابودِ نابود میشویم
به قول شاعرِ نازنین…
افتادگی آموز اگر طالبِ فِیضی
هرگز نخورد آب ، زمینی که بلند است
واقعا جای بسی خنده است که نیروی برتری را که در حال مدیریتِ شب و روز است ؛ فراموش کنیم و درگیر غرور و منیّت شویم و فکر کنیم که این ما هستیم که داریم کارها را پیش میبریم و انجام میدهیم ، گویا در لحظاتی که لطفُ و عنایتِ پروردگار را فراموش میکنیم و منم منم منم میکنیم ، خدا با لبخندی ملیح میگوید که…
عزیزم ، میخوای یک میخِ ریزه میزه در مسیر لاستیک ماشینت قرار بدم تا تعادلِ ماشینت در حین رانندگی بهم بخوره و مرگ را جلویِ چشات ببینی تا ببینم در آن لحظات هم منم منم منم میکنی یا….؟؟؟!!!
عزیزم ، میخوای کاری کنم که یک لقمه یِ ریزه میزه در گلویت گیر کند و تو را به مرز خفگی برساند تا ببینم که در آن لحظات هم منم منم منم میکنی یا…؟؟؟!!!
به تعبیر مولانای عزیز…
این همه گفتیم لیک اندر بسیچ
بیعنایاتِ خدا هیچیم هیچ
همبن دیگه ، دائم باید این حقیقت را به خودمان متذکر شویم تا درگیر یک منِ جعلی و تقلبی نشویم بلکه همواره در فرکانسِ همان منِ راستین و با اصالتِ خود بمانیم ، همان منِ اصیلی که “وَحْدَهُ لاَ شَرِیکَ لَهُ” ، همان منِ با اصالتی که…
همانا این منم که خدای یکتا هستم و خدایی جز من نیست ، پس مرا عبادت کن و صلات《نماز》 را برای من بپا دار
[سوره طه 14]
واقعا چقدر درس در این آیه نهفته است… ، خب کمی بیاندیشیم…
عههه ، چقدر خدا در این آیه منم منم منم کرد؟؟!! خب یبار میگفت ما میفهمیدیم دیگه!!! ، دیگه نیازی به این همه تاکید و منم منم منم کردن نبود تا ما بفهمیم که اله و معبودی جز او نیست و فقط باید او را بپرستیم و…
گویا خداوند با لبخندی ملیح میگوید…
جوووجه ، این همه منم منم منم کردم و نفهمیدی و از منی که منِ اصیل و راستین تو بودم فاصله گرفتی و به من های جعلی و تقلبی روی آوردی و از آن هویت گرفتی و آنها را بُتِ خودت کردی و پرستیدی و… ، دیگه وای از اون روزی که یبار میگفتم منم…
عهه چه زیبا… ، به قول شاعری نازنین که از زبان خدا این پیام را برای ما دارد…
هر که گوید او مَنم ، او مَن نشد
خوشه یِ او لایقِ خرمن نشد
من مَشو از من بشو تا من شوی
خوشه شو تا لایق خرمن شوی
چه زیبااا ، گویا که اولین قدم برای ورود به کشف و استفاده از قوانینِ حاکمِ بر این سیاره خاکی ، این است که…
پاک شویم از منیّت و غرور و منم منم منم کردن هایی که همه آنها ریشه اش در یک من جعلی و تقلبی است و احیا شوم به من راستین و با اصالتم
در واقع کسی که به من راستین خود زنده شده باشد ، به چنان عزت نفسی میرسد که بی نیاز میشود از اینکه خودنمایی کند و برای تایید دیگران زندگیکند تا این منِ جعلی خودش را قوت ببخشد و….
وقتی کسی که منیت و غرور خود را کنترل نکرده باشد و واردِ مسیر استفاده از قوانین الله یکتا قدم شود ، نابود میشود زیرا که تمامی جذب های حاصل شده توسط او از قوانین ثابت و بدون تغییر خداوند ، بلایِ جانِ او میشود…
آری ، فرقی نمیکند که مومن باشی یا منافق یا اینکه مسلمان باشی یا کافر ، وقتی که خودکار را از بالا بیندازی ، به خاطر وجود قانون جاذبه به زمین میفتد و این یعنی که قانون برای همه عمل میکند منتها تفاوت در میزان برکتی است که از استفاده از آن اتفاق حاصل شده از قانون میبریم…
شخصی که منیت و خودبرتر بینی داشته باشد ، از قوانین علمِ کیمیا و فیزیک و… استفاده میکند و موشک میسازد و با آن به جنگُ و کشتار میپردازد ولی کسی که منِ الهی داشته باشد ، موشک میسازد جهت ارسال آن به فضا برای کشفِ ابعاد ناشناخته زمین در راستای خدمت به بشریت…
آری ، کسی که با منیت وارد مسیر قوانین الله شود جذب های او وسیله ای میشود برای شوآف کردن و نشان دادن به این و آن با این نیت که ببینید من برتر از شما هستم و من عالم هستم و شما نادان و… ؛ و این غرور او را همچون قارون وفرعون میکند و…
ولی اگر کسی پاک پاک پاک باشد از منیت و وارد این مسیر شود ، بهشت را به معنایِ فراتر از تصورش خواهد چشید ، بهشتی از جنسِ “کُن فَیَکُونُ”…
پس باید قدم اول را محکم برداشت و چه زیباست که وقتی این قدم را بر میداریم انگار آخرین قدم را هم برداشته ایم ، زیرا که…
هُوَ ٱلۡأَوَّلُ وَٱلۡـَٔاخِرُ…
اوست که اول و آخر است…
[سوره الحدید 3]
اصلا وقتی که حُبابِ منِ جعلی ام را که همچون حجابی جلوی چشمانم است را بترکانم و به من حقیقی ام زنده و احیا شوم ، دیگر همه چیز دارم و… ، کافیست کمی در این آیه زیبای قرآنی غرق شویم…
وَفِیۤ أَنفُسِکُمۡۚ أَفَلَا تُبۡصِرُونَ؟؟!!
…و در درون خودتان ، آیا به چشمِ بصیرت نگاه نمیکنید؟؟!!
آنکس که تو را از دست داد ، چه چیزی را یافت؟! و آنکس که تو را یافت ، چه چیزی از دست داد؟! بى گمان، آن که به غیر تو رضایت داد ، محروم گشت و آن که جز تو را جُست ، زیان کرد.
واقعا نمیدانم که چگونه باید عمق معارفِ این فراز از دعای ایشان بیان شود که میفرمایند…
لَقَد خابَ مَن رَضِیَ دونَکَ بَدَلاً…
واژگان مناسبی برای ترجمه این عبارت پیدا نمیشود که نشان دهنده عمق معارفِ این فراز باشد ولی خب نشانه ای است تا کمی بیشتر به عمق آن برسیم و آن نشانه ، تفکر در سوال زیر است که…
چرا باید طلای خالص و عیاردار را رها کنم و سراغِ بَدَلیجات بروم؟؟
آری ، طلای خالص من همان من راستین است و بدلیجات من ، همان من جعلی و تقلبی است…
همین دیگه… ، به قول ملاصدرا…
مگر از زندگی چه می خواهید که در خداییِ خدا یافت نمی شود که به شیطان پناه می برید؟
پس با این اوصاف به کمپِ ترکِ اعتیادِ منِ تقلبی و جعلی ام میروم به شوق پاک شدن و توبه میکنم و به نادانیِ خود اعتراف میکنم که چقدر ساده لوح بودم که منی که همچون یک قطره آب بودم ، فکر میکردم میتوانستم روی پای خودم بایستم اما غافل بودم از این حقیقت که…
آفتاب ، قطره آب را نابود میکند و اثر آن را محو میکند گویا که هیچ وقت نبوده است ولی هیچ گاه نمیتواند اقیانوس را نابود و محو کند…
پس خودم را به اقیانوس میرسانم تا… ، به قول مولانای عزیز…
هین بِده ، ای قطره خود را این شَرَف
در کفِ دریا شُو ایمِن از تَلَف
آری ، تلاش میکنم تا وجود قطره گونه ام را در اقیانوس بیکران او محو و فانی کنم به شوق “وَیَبۡقَىٰ وَجۡهُ رَبِّکَ ذُو ٱلۡجَلَـٰلِ وَٱلۡإِکۡرَامِ” شدن
آری ، پس به نیستی خودم در پیشگاه پادشاه عالم اقرار میکنم و توبه میکنم و همچون حضرت علی علیه السلام اینگونه اظهار عجز میکنم که…
اى آقاى من اى آقاى من ، تو وجودی باقى و ماندگار هستی و من مخلوقى فانی و نابودشدنی و آیا در حقِ فانىِ نابود شدنى ؛ کسی جز ذاتِ باقىِ و ماندگار ترحّم خواهد کرد؟
بگذریم…
◇◇◇◇◇◇◇◇
خلاصه موعد رسیدن آن خبری که انتظارش را در اول مهر داشتم ، مصادف شد با چند روز بعد که شنیدن آن آرامشِ آمیخته با استرس مرا به شادی تبدیل کرد که ان شاءالله در مجالِ مناسب و به وقتش ذکر میکنم که داستان چی بود و چی شد و….
من سپاسگزارم بابتِ پیامِ یادآوری بخشی که برای من نوشتید که بسیار بسیار بسیار برای من ضروری بود مخصوصا در عرصه شرکِ خفی که به تعبیر حضرت محمد ، نفوذ آن به وجود ما ؛ همچون مورچه کوچولویی است که در دل تاریکی شب بروی یک سنگ سیاه راه میرود ، همینقدر مخفی و…
حال راه و چاره برای در امان بودن از آن چیست؟؟!!
عهه ، لفظ چاره به میان آمد… ، خب چه چاره ای بهتر از این مصرع مولانا که از زبان خداست به همه ما…
آنرا که منم چاره ، بیچاره نخواهد شد
پس شایسته است که باز اقرار کنیم که خدایا ما بلد نیستم و نمیدانیم و تو میدانی ، لطفا راه و چاره را بگو…
مگر در لحظاتی که حضرت آدم مرتکب خطا شد و نمیدانست چه کند ، این خودِ خودِ خودِ خدا نبود که لقمه را در دهانش گذاشت و گفت اینگونه بگو که…
پس حضرت آدم ، کلماتی را از پروردگارش دریافت کرد و با آنها توبه کرد و خدا هم توبه او را پذیرفت…
[سوره البقره 37]
خب آیا این خدا توانایی این را ندارد که برای ما هم لقمه ای بگیرد و در دهانمان بگذارد تا طبق آنعملکنیم که از شرک خفی درامان باشیم؟؟؟!!!
پس شایسته است که این عبارت یوسف نبی را به جهت اظهار عاجز بودن به درگاه خدا ، در زیر لب زمزمه کنیم تا نسیم لطف و عنایتِ رحمت الهی بر وجود ما بخورد به امید اینکه از شرک خفی در امان باشیم…
به به ، چه زیبا ؛ این نسیم رحمت الهی بر هر که برخورد کند او را احیاء میکند و جانی دوباره به او میبخشد همچون زمینی که در فصلِ بهارِ بعد از زمستان احیا و سر سبز میشود
پس ما هم از خداوند رحمن و رحیم ، طلبِ نسیمِ رحمت خودِ خودِ خودش را میکنیم و اینقدر خود را تشنه دریافتِ رحمتِ حق میکنیم تا این در رحمت الهی باز شود و شستشو دهد ما را از غبارِ شرک نهان و آشکار که قطع به یقیق ما محتاجِ چنین عنایتی از جانب الله هستیم که اگر نباشد بیچاره ایم ، به تعبیر مولانا…
یک زمان از وی عنایت بَرکَند
عقلِ زیرک ابلهی ها می کند
و پناه میبریم از اینکه به اندازه یک پلک بر هم زدنی از او غافل شویم و دنبال نخود سیاه برویم و وارد فرکانسی شویم که از آنها به عنوان گمراهانی یاد میکند که در سوره حمد میخوانیم که “وَ لَا ٱلضَّاۤلِّینَ” و در قانون یا همان علمِ صوت و لحنِ زبانِ عربی ، این کلمه کشیده میشود تا تبدیل به یک مانترایِ قدرتمندی از جنس “وَ لَا ٱلضَّاااااالِّینَ” شود که با تمامِ قدرت چنین ارتعاشی را ساطع کند که…
خدایا ، ما را به راهِ کسانی که دنبالِ نخود سیاه رفته اند ، نفرست ؛ خلاصه حواست به ما باشه…
من سپاسگزارم از شما بابت این پیامی که برایم فرستادید تا مرور کنم آنچه را که نوشته ام ، خصوصا این چند خطی که وقتی آنها را خواندم کمی به فکر فرو رفتم و این حقیقت را به خود یادآور شویم که…
باید از منِ جعلی و تقلبی ای که برای خود ساخته ایم کوچ کنیم به همان من راستینی که اصالت دارد ، همان من با اصالتی که از همانجا آمده ایم ، به تعبیر مولانا…
زِ کجا آمده ای ، میدانی
زِ میانِ حرمِ سبحانی
(در صورت تمایل این غزل کوتاه مولانا را که بیت اولش را نوشتم ، بخوانید و در آن تفکر کنید و ببینید که…)
و اما آن جملاتی که به برکت پاسخ شما ، در کامنت منتشر شده ام دراول مهرماه 1402 مرور کردم و برایم تلنگری بود را دوباره مینویسم تا….
◇◇◇
خدایی که وقتی در شکم مادرم بوده ام و بدون اینکه از او بخواهم ، فراوان به من روزی داد و چشم و گوش و دست و… داد ؛ با خدای الانم که فرقی نکرده…
پس تفاوت در چیست؟؟؟
تفاوت در این است که اون موقع من تسلیم محض بودم و برای خدا خط و نشان نمیکشیدم ولی الان که کمی بزرگتر شده ام فکر میکنم برای خودم کسی شدم و به خدا میگم این کار را بکن و آن کار را نکن و…
و خبر ندارم که این خط و نشان کشیدنم برای خدا ، خودش نوعی شرک خفی است بدین صورت که خودم را قدرتی در برابر خدا میدانم و… ، به قول مولانا
این باید و آن باید از شرک خفی زاید
آزاد بود بنده زین وسوسه چون سوسن
و تنها کار من این است در برابر مولای خودم عبد شوم و این “منِ دروغین” در درون خودم را بیندازم و با خدای راستین خودم یکی شوم ، به قول عطار…
تو مباش اصلاً کمال این است و بس
وقتی که مثل موسی “فَٱخۡلَعۡ نَعۡلَیۡکَ” شویم ، وارد “بِٱلۡوَادِ ٱلۡمُقَدَّسِ طُوࣰى” میشویم و آن وادی یکی شدن من و خدای یگانه ای است که از روح خودش در من دمید و در آن لحظه در من تجلی میکند و برایم “وَمَا رَمَیۡتَ إِذۡ رَمَیۡتَ” میشود
اگر اینگونه شویم و این “منیت” را از درون خود خارج کنیم مثل یک شخص مرده که در دستان غسّال است ، تسلیم خدا میشویم و آن موقع خدا همه کار برای ما میکند…
اگر اینگونه شویم و قبل از روزِ مرگِ اصلی مان ، با اختیار خود در لحظه اکنون بمیریم و خود را در وجود خدا فانی کنیم ، در تاریخ ماندگار میشویم و “وَیَبۡقَىٰ وَجۡهُ رَبِّکَ ذُو ٱلۡجَلَـٰلِ وَٱلۡإِکۡرَامِ” میشویم ، مثل حضرت محمد که سواد خواندن و نوشتن نداشته و در روزگاری زندگی میکرده که اینترنت و شبکه اجتماعی نبوده ، ولی اکنون نامش در عالم ماندگار شده یا مثل مولانا و سعدی و حافظ که اشعارشان را در دیوارهای شهر و کتب درسی و…میبینیم
کافیست همین را باور کنیم و تلاش کنیم تا “منیت” را از درون خود خارج کنیم و وارد فضای یکتایی با خدا شویم…
◇◇◇
و اما حُسنِ ختامی بر این نوشته ، مطلبی باشد که شما در کامنت خود در مورد الگوبرداری از حضرت زینب نقل کردید که بسیار زیبا بود ولی یک مساله بسیار مهم در این زمینه وجود دارد که شما نسبت بدان آگاه بودید و این درحالی بود که کسانی که آنها را مخاطب قرار میدادید از آن غافل بودند و آن این است که…
وقتی در جمعِ کسانی که درگیر تعصب شده اند و از عظمتِ خویشتن غافلند و احساس لیاقتِ خود را خدشه دار کرده اند ؛ صحبت از الگوبرداری از افرادی همچون حضرت زینب و امام حسین و… میکنیم ؛ واکنش های شدیدی نشان میدهند از این قبیل که…
ما کجا و آنها کجا؟؟؟
ما سگِ کوی آنها هم نیستیم چه برسه به اینکه بخواهیم مثل آنها رفتار کنیم…
ما همین که بتوانیم کبوتر بارگاه آنها باشیم ، برای ماکافیست و…
و…
وقتی که حرف های این گروه را میشنویم و به خلوت خود میرویم تا با چاشنی تفکر آنها را آنالیز کنیم ؛ متوجه یک حقیقت زیبا از حضرت محمدی میشویم که پدربزرگ همه ی این بزرگواران بود و آن حقیقت این است که ایشان به میان مردم میرفتند و یادآور این نکته به آنها میشدند که…
ای محمد به آنها بگو که من بشری از جنس شما هستم و به من وحی میشود که…
[سوره فصلت 6] ؛ [سوره الکهف 110]
چقدر حقیقت های زیبا و آشکاری در این گفتارِ حضرت محمد نهفته است ؛ حقایقی که ما در اثر هم نشینی با انسان های فرکانس پایین و درگیرشدن به روزمرگی هایمان ، نسبت بدانها غافل بودیم ولی خب الان…. ، به تعبیر مولانای عزیز
دوستیِّ تو و از تو ناشِگِفت
حَمدَ لله عاقبت دستم گرفت
واقعا خدا را شکر که به برکت دوستی با حضرت محمدی که نور قرآن را از ملکوتِ خدا برای ما به ارمغان آورد ، آگاه شدیم و این حقیقتِ ناب را از اینکتاب آسمانی درک کردیم و…
حال که آگاه شدیم ، باید با استعانت از الله یکتا ؛ این آگاهی را وارد عرصه عمل کنیم تا الگوی مخرب گذشته را که میگفت “ما کجا و آنها کجا” را پاک کنیم و این الگویِ ذهنی را در ذهنِ خود تثبیت کنیم که…
اگر آنها توانستند ، ما هم میتوانیم زیرا که آنها هم بشری چون ما بودند…
اگر حضرت محمد توانست قلب خودش را همچون فرودگاهی برای حاملین وحیِ خداوند کند ، ما هم…(واضحه دیگه؟؟!!!)
به تعبیر مولانای عزیز…
بدران قَبایِ مَه را که زِ نورِ مصطفایی
اصلا میتوانیم بروی این عبارتِ قرآنی تفکر کنیم که خدا پیامبر را الگوی حسنه معرفی میکند تا متوجه شویم که این مطلبی که ذکر شد ، یکی از محکماتِ قرآن است که تا اکنون ما از آن غافل بوده ایم…
قطع به یقین در سیره و روش رسول خدا 《حضرت محمد》 ، برای شما الگویی نیکو وجود دارد…
[سوره اﻷحزاب 21]
واقعا چرا ما کمی تفکر نمیکنیم و پاسبانِ فضایِ ذهنِ خود نیستیم و هر چی گفتند را براحتی قبول میکنیم؟؟؟!!! به تعبیر قرآن…
أَفَلَا یَعۡقِلُونَ؟؟!!
آیا عقل خود را به کار نمیگیرید تا اندیشه کنید؟؟!!
[سوره یس 68]
در واقع حقیقت خیلی خیلی خیلی ساده است و پیچیدگی ندارد ولی به شرط اینکه دنبال نخود سیاه نباشیم…
خب چیزی که عیان است ، چه حاجت به بیان است…
طلا میتواند الگویی برای طلا باشد ، طلا نمیتواند الگویی برای آهن باشد و به تعبیری دیگر ، برای سنجشِ عیار طلا از یک طلای تمام عیار استفاده میکنند و هیچ گاه سنجشِ طلا را با آهن گره نمیزنند…
پس در بحث الگوبرداری باید جنس ها یکی باشد…
اگر این بزرگوارانی که نامشان ذکر شد ، انسانهایی فضایی بودند ؛ نمیتوانستند الگویی برای ما باشند زیرا از جنس ما نیستند ، پس از این امر که قرآن حضرت محمد را انسانی مثل همه انسان ها و الگویی برای بشریت معرفی میکند ، به این نتیجه میرسیم که آنها هم انسان های بودند از جنس ما که با انجام یک سری اصول به جایگاه هایی والا رسیدند…
پس آنان ، افرادی هستند که ما باید از زندگی راستینِ آنان درس بگیریم و آموزه هایِ راستین و اصیلِ آنها را در زندگی خود بکار ببریم و از متشابهات زندگی آنها خودداری کنیم…
حال جای بسی تعجب است که چرا افرادی می آیند و این بزرگواران را مُردگانی میپندارند که سالیانی گذشته زندگی کردند و رفتند و تمام شدند!!!!!
اصلا بیخیال قرآن که آنها را زندگانی خطاب میکند که نزد پروردگارشان روزی میخورند…
کافیست کمی چشمانمان را در همین شرایط کنونی باز کنیم و در ثروت و دارایی حضرت رضایی تامل کنیم که ظاهرا در بین ما نیست ولی به برکتِ بِرَندی که از خود در 1400 سال پیش بجای گذاشت ، اینهمه کارخانه و زمین های کشاورزی و… را به عنوانِ داراییِ خود به رُخِ ما میکشد ، همان ثروتی که هم اکنون متولی آن نهادی است به اسم آستانِ قدس رضوی…
کافیست لحظاتی را در خلوتِ خود به تفکر بپردازیم و خود را مخاطب سوالاتی مشابه این سوالات قرار دهیم که…
آیا مُرده من هستم که در خرجُ و مخارجِ روزانه خودِ خودِ خودم مانده ام یا حضرت رضایی که روزانه 30 هزار نفر را مهمان سفره با کیفیت خودش میکند؟؟؟!!! (اگر اهل تحقیق باشیم ، متوجه میشویم که در مهانسرای حضرت رضا روزانه 30 هزار پُرس غذا در سه وعده صبحانه و نهار و شام ، توزیع میشود که این رقم در ایام ماه رمضان به بالای 100 هزار پرس هم میرسد)
آیا مُرده منم که در عرصه عشق و مودت با همسر و پدر و مادر و دوستانم ، دچار مشکل هستم یا حضرت رضایی که بوی خدا میدهد و این همه خاطرخواه دارد و…؟؟؟!!! ، به تعبیر مولانا…
هر کجا بوی خدا میآید
خلق بین بیسر و پا میآید
آیا مُرده منم که وام گیرنده از این و آن هستم و تا خرخره زیر قرض هستم یا حضرت رضایی که برای خودش یک کشور یک نفره است و وام دهنده است ، یک وام دهنده ی کلان که حتی به دولت ایران هم وام داده است؟؟؟!!!(خب اگر اهل تحقیق باشید متوجه میشوید که دولت ایران با این همه سرمایه نفتی و… در برهه ای از زمان از….)
آیا مُرده منم که….یا…..؟؟؟!!!
مسلما کسی که زرنگ باشد ، خود را مخاطبِ سوالاتی این چنینی قرار میدهد و از رفتن به حاشیه هایی مثل توسّل و شفاعت و… خودداری میکند و از این سوالات کَره ای میگیرد تا قوّت جان و روانش شود درمسیر هجرت به سمت فراوانی و ثروت بی حدُ و حساب
مثالی بزنم تا این پاراگراف بالا را زیباتر درک کنید…
روزگاری منم درگیر بحث و جدل با افرادی بودم که درخواست هایشان را از حضرت رضا درخواست میکردند ولی این بحث و جدل ها جز خستگی برایم چیزی نداشت…
استادی داشتم و به او مراجعه کردم و گفتم که چجوری میتوانم این افراد را قانع کنم که از خدایِ حضرت رضا بخواهند و…؟؟؟!!!
استادم با شدت هر چه تمامتر گفت که هرگز وارد این بحث ها نشو و خودت را خسته مکن ، بلکه بیا یک درس قشنگ و ثروت ساز از این اتفاق و سِکانس بگیر و خودت را تقویت کن در مسیر کسب ثروت…
گفتم یعنی چجوری؟؟!!
گفت بیا به ثروت حضرت رضا و مقبره این بزرگوار که پر از طلاکاری و نقره کاری است ، نگاه کن و غرق در این اندیشه شو که…
هر چه ثروتمندتر شوی به خدا نزدیکتر میشوی در حدی که تو را با خدا اشتباه میگیرند و این یعنی که ثروت تو را به خدا میرساند..
این جمله استاد عجیب به دلم نشست که
در حدی که تو را با خدا اشتباه میگیرند
وقتی که این را از زبانِ استادم شنیدم ، گفتم که آره خودِ خودِ خودشه و…
پس بیاییم از رفتن به حاشیه خودداری کنیم و با تمرکز بروی خودمان کار کنیم و سعی کنیم شاگرد زرنگی باشیم که از هر اتفاق و سکانس کَره میگیرد تا به نتایج زیباتری برسد و با زبانِ نتایج دعوت کننده انسانها به سوی الله باشد
خب بیاییم ، تفکر کنیم در همان سوالاتی که ذکر شد و یک سوال مهم دیگر با این عنوان که…
چرا من پدربزرگِ پدربزرگِ خودم را که در 300 سال قبل تر از من زندگی میکرده را نمیشناسم و اگر هم بشناسم در حد یک اسم است ولی من حضرت ابراهیمی را میشناسم که چندین هزار سال قبل تر از من زندگی میکرده و جُدا از شناختی که از نام او دارم ، درس هایِ زیبا از هم او آموخته ام؟؟؟!!!
خب واقعا چراااا؟؟ باید تفکر کنیم با چاشنی این بیت سعدی…
سعدیا مردِ نِکونام نَمیرد هرگز
مُرده آنَست که نامَش به نِکویی نَبَرند
باید تفکر کرد در انسان هایِ صالحی همچون حضرت ابراهیم و یوسف نبی و موسی کلیم الله و حضرت علی و فرزندان و نوادگانِ ایشان با چاشنیِ تامل در آموزه های سوره صافات که حاوی یک پیام مهم است و آن این است که بعد از ذکر نام حضرت نوح و ابراهیم و موسی و إِل یَاسِینَ ، از آنان تعریف و تمجید میکند با چنین عبارتی که…
(إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُؤۡمِنِینَ)
همانا او از بندگان مومن ما هست
[سوره الصافات 81 ؛ ١١١ ؛ 122 ؛ 132]
ترجمه صحیح این آیه بسیار بسیار بسیار مهم هست که دراکثر ترجمه ها اشتباه نوشته شده است…
ترجمه غلط ، این است که مینویسند…
همانا او از بندگان مومن ما بود…
و ترجمه صحیح همان چیزی است که در ذیل آیه ذکر شد
فرق است بین بود و هست ، اگر خدا میخواست بگوید “بود” ؛ از واژه “کان” استفاده میکرد به این صورت که “إِنَّهُۥ 《کان》مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُؤۡمِنِینَ” و این واژه در قواعدِ عربی جزو افعال ناقصه است و معنای گذشته میدهد ، یعنی همان بود
خب بنشینیم و کمی تفکر کنیم که چرا از واژه “هست” استفاده کرد و از واژه “بود” استفاده نکرد ، چرا گفت که حضرت ابراهیم از بندگان مومن خدا هست؟؟؟ ، مگر حضرت ابراهیم در چندین سال پیش به رحمت خدا نرفتند و کارشان تمام نشد؟؟!! خب پس باید اینچنین بگوید که حضرت ابراهیم از بندگان مومن خدا بود!!! ولی چرا نگفت؟؟؟!!!
مسلما در این سوالات و تفکر ، نشانه های بسیار زیبایی است برای کسانی که تفکری راستین و بدور از تعصب و حاشیه داشته باشند…
تفکر بدون تعصب و حاشیه ، یعنی اینکه فارغ شویم از مذهب و دینی که تااکنون آموخته ایم و به عنوان یک انسانی که خالی شده از آموخته های گذشته است ؛ میخواهیم در جست و جوی آموزه های راستین و اصیل توحیدی باشیم…
شاید همین واژه “هست”ِ موجود در آیه حکایت از این امر دارد که…
ما در فرکانسِ مُردگان زندگی میکنیم و نیاز به شوک داریم تا احیا و زنده شویم تا ببینیم که آنها زنده بودند و هستند و خواهند بود و در نزد پروردگارشان روزی میخورند و این مائیم که بویی از سرزمینی نبرده ایم که آنان در آن هستند و…
…وَأَرۡضࣰا لَّمۡ تَطَـُٔوهَا…
…و زمینِ دیگری که بر آن پا نگذاشته بودید…
[سوره اﻷحزاب ٢7]
شاید همان واژه “هست”ِ موجود در آیه حامل این پیام برای ما هست که اینقدر درگیر صداهای مختلف شده ایم که از شنیدن صدایی که احیابخش ما است ، غافل شده ایم ؛ همان صدایی که عطارِ نازنین در وصفش چنین میفرماید…
دوست یکدم نیست ، خاموش از سخن
گوش کو تا بِشنود آواز او؟
شاید من در فرکانسِ مردگان هستم و دنبال نخود سیاه هستم
شاید من فریبِ جریانِ خطیِ نوارِ قلبِ کالبدِ جسمانی و فیزیکیِ خودم را خورده ام که خطی صاف نیست و اینگونه خودم را زنده میپندارم ولی حقیقت این نیست که نیست بلکه باید کمی فراتر رویم و خود را متوجه این سوال کنیم که…
آیا جریانِ خطیِ موجود در نوارِ قلبِ کالبدِ روحانی و متافیزیکیِ من هم صاف هست یا…؟؟؟!!!
عهه ، یعنی ما قلبِ دیگری هم داریم؟!
لَهُمۡ قُلُوبࣱ لَّا یَفۡقَهُونَ بِهَا
برای آنان قلب هایی است که با آنها تفقّه و اندیشه نمیکنند
[سوره اﻷعراف ١79]
عهه ، چه جالب…
تازه جالب تر اینجاست که میگه برای آنان قلب هایی است که…
خب میتوانست بگوید برای آنان قلبی است که…
چرا از واژه قلوب که جمع است و معنای قلب ها میدهد استفاده کرد؟؟؟!!! یعنی…؟؟؟!!! جای بسی تامل است ، بسی نه بلکه بسسسسسسییییییییی…
باشد که خدا توفیق دهد که سفری به عالم درونِ خودِ خودِ خودمان داشته باشیم تا به خود شناسیِ زیباتری برسیم که این خودشناسی مقدمه ای است بر خداشناسی ، به تعبیر حضرت علی علیه السلام…
من عرف نفسه ، فقد عرف ربّه
هر کس که خودش را بشناسد ، گویا که خدا را شناخته است…
باشد که خدا توفیق دهد که آموزه های اصیل و راستینِ توحیدی را بیاموزیم مثل همان اموزه هایِ راستین و اصیلِ عیسی مسیح…
عیسی مسیح بشری بود از جنسِ مردم که به عنوان رسولی از سمت خدا به سمتِ مردمِ زمانه خویش رفت…
وَرَسُولًا إِلَىٰ بَنِیۤ إِسۡرَ ٰۤءِیلَ…
او حامل یک پیام ناب از ملکوتِ خدا برای آنان بود ، یک پیام زیبا…
او با اذن الله برای آنان یک سری کارهای خداگونه کرد ، مثلا با استفاده از گِل شکلی از پرنده درست میکرد و در آن می دمید و آن را به پرنده ای واقعی تبدیل میکرد و بعد از چنین کاری ؛ تاکید میکرد که این کار با اذن الله انجام شد…
جریان تاریکی از روزنه همین کارهای خارق العاده عیسی مسیح وارد شد و این تلقین ها را به ذهن مردم کرد که…
ما کجا و عیسی کجا؟؟؟!!!
ما خاکِ پای عیسی هم نمیشویم؟؟!!
ما سگ کوی عیسی مسیح هم نیستیم؟؟؟!!!
و…
و اینگونه شد که خدا فراموش شد و خداپرستی تبدیل به عیسی پرستی شد
اما ، این وسط عده ای هم بودند که پیام ناب و ملکوتیِ عیسی مسیح را دریافتند که…
عیسی بشری بود از جنسِ ما و چنین کارهایی کرد ، ما هم از جنس عیسی هستیم ، یعنی ما هم میتوانیم؟؟؟!!!
آری ، آنها سوغاتی ملکوتی و ناب و راستینِ عیسی مسیح را دریافتند که…
ما از جنس شاه جهان هستیم و جوهرِ ما و فرمانروای کیهان یکی است و…
به تعبیر مولانای عزیز…
چو مسیح دم روان کن که تو نیز از آن هوایی…
پس بیاییم ما هم تفکر کنیم و ساده از کنار این حقیقتِ حضرتِ عیسی نگذریم با این توجیه که حضرت عیسی شخصی بود و در یک دروه ای آمد و تمام شد و رفت و حالا این وسط یک سری چیزها برای قومش گفت و…
بیاییم ساده از کنار این مساله نگذریم ، زیرا که در انتهایِ همان آیه ای که از کرامات عیسی گفت ، اینحقیقت ناب را به هر کسی که دنبال کننده آموزه های قرآن است ، میگوید و آن این است که…
ترجمه این ایه به زبان خودمانی مان اینگونه است که خداوند به ما میگوید که…
عزیزم ، تاکسی اینترنتی برایت گرفتم و الان اومده و دمِ در منتظرِ تو هست تا سوارش شوی و بیایی و در ملکوتِ من هم نشینِ صالحانی شوی که “وَ حَسُنَ أُولَائکَ رَفِیقࣰا” ولی متاسفانه تو نشستی و سرگرمِ تحلیلِ افزایشِ قیمتِ خیارسبز از 10 هزار تومان به 11 هزار تومان هستی و…
… پروردگارا ، این را باطل و بیهوده نیافریدی ؛ پاک و منزهی تو از هر گونه عیبُ و نقص ، پس ما را از عذابِ آتش محفوظ دار*
[سوره آل عمران ١٩١]
سلام و درود بر پروین خانم ، دوستِ نازنین و بزرگوارم…
من بدون مقدمه سراغ اصل مطلب میروم ، اصلی که اگر درک شود و در زندگی تک تکِ ما فعال شود ؛ قادر است جوابگوی تمامی سوالات ما باشد…
مسلما همه ما در طول عمر خود اخبار گوش کرده ایم و شاهد چنین دیالوگی از زبان گوینده خبر بوده ایم که…
به خبری که هم اکنون به دستِ من رسید ، توجه فرمایید….
این دیالوگ برای ما باید بسیار بسیار بسیار الهام بخش باشد…
این دیالوگ از طریق یک هندزفری تعبیه شده درگوش گویندهِ خبر به او گفته میشود
آها ، پس پایِ یک هندزفری در میان است که میتواند نشانه ای بسیار زیبا باشد تا ما را به تفکر در این دو آیه قرآن سوق دهد که گنج های فراوانی در آنها نهفته است…
در زمین نشانه هایی است برای اهل یقین و در درونِ خودتان ؛ آیا با چشم بصیرت نگاه نمیکنید؟!
[سوره الذاریات ٢٠- ٢١]
خب پس کمی بیاندیشیم…
یک گوینده خبر از طریق یک هندزفریِ فیزیکی با اتاقِ فرمان در ارتباط است و…
آیا در وجودِ من هم یک هندزفری وجود دارد که از طریقِ آن با اتاق فرمانِ این عالم که کارگردان آن خداست ، در ارتباط باشم؟؟!!
جای بسی تامل و تفکر است ، بسی نه بلکه بسییییییییی
اگر کمی فکر کنیم متوجه میشویم که سنسوری در وجود همه ما تعبیه شده که خدا از طریق آن با ما سخن میگوید…
همان سنسوری که در وجودِ محمد با لفظ “قُل” سخن میگوید ، مثلا میگوید…
(قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ)
ای محمد اینگونه بگو که پناه میبرم به خدایِ شکافنده
[سوره الفلق 1]
همان سنسوری که خدا از طریق آن ، موسی را راهنمایی میکند و… مثلا به او میگوید…
ٱذهَبۡ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ…
ای موسی به سمت فرعون برو…
[سوره طه 24]
همام سنسوری که در دقیقه 2 و ثانیه 9 فایلی بنام “رابطه ی ما با انرژی ای که «خدا نامیدهایم»” با استاد عباس منش سخن گفت و…(یعنی اونجا دیگه خیلی واضح واضح واضح بود که…)
همان سنسوری که وجودش را در کامنت دوستانمان در این سایت میبینیم…
مثلا در کامنت قبل تر از شما که متعلق به شخصی بنام سادات است چنین ذکر کرده که…
خدا بهم گفت…
خب مساله این است که…
این سنسورِ تعبیه شده در وجود پروین خانم چه جوابی برای این سوالِ ایشان دارد؟؟؟!!!
مسلما جواب او بهترین جواب است که از درونِ ایشان بلند میشود…
مثلا به ایشان میگوید که…
ای پروین ، اینجوری بخواه که…
ای پروین ، اینجوری تجسم کن که…
ای پرورین ، اینجوری بنویس که…
واضحه دیگه؟؟!!
کارگردانِ عالم بزرگترین و با کیفیت ترین ها را میگیوید زیرا که او “وَهُوَ ٱلۡعَلِیُّ ٱلۡعَظِیمُ” و در شان او نیست که…
قطع به یقین چیزهایی میگوید از این قبیل که…
ای پرورین ، خودت را در حالی تجسم کن که از آسمان برایت طلا میبارد و از زمین برایت چشمه های الماس میجوشد…
ای پرورین ، اینگونه…(واضحه دیگه؟!)
پس باید همه ما بکوشیم که این سنسور گمشده درونمان را احیا کنیم و چکاری بهتر از این که اینگونه شروع کنیم و بنویسیم که…
خدایا ، عمری همه جور صدایی را شنیدم الا صدای تو را و الان آمده ام که ساکن کوی تو شوم و به اندازه یک دَم و بازدم از تو و راهنمایی هایت غافل نباشیم ، لطفا مرا احیا کن…
آری ، به در خانه خدا میرویم و زنگ آن را میزنیم و اینقدر مینشینیم تا در باز شود ، زیرا که بالاخره این در بروی کسی که با حسنِ نیت به سویِ رب العالمین روی آورد باز میشود… ؛ به تعبیر مولانا…
باز گردد عاقبت این در بلی
رو نماید یارِ سیمین بر بلی
در باز میشود و خودِ خودِ خود کارگردان عالم می آید و ما را به تعمیرگاه خودش میبرد و این سنسور زنگارگرفته را شست و شو میدهد و…
همین دیگه …. ، همه چیز واضحه دیگه…
پس من شروع میکنم و در بدر دنبالِ این گمشده ی خود میگردم و این سخنِ حضرتِ علی علیه السلام را نصب العین خود قرار میدهم که…
عَجِبتُ لِمَن یَنشُدُ ضالَّتَهُ و قَد أضَلَّ نَفسَهُ فلا یَطلُبُها
در شگفتم از کسى که گمشده خود را مى جوید، امّا خویشتن را گم کرده و آن را نمى جوید
آری ، مینشینم و این سخن را سرلوحه خودم قرار میدهم و درمحتوای آن تفکر میکنم به شوقِ احیا شدنی مجدد… ، مثلا مینشینم و با تکیه بر این سخن زیبا تفکر میکنم در سوالاتی این چنینی…
چرا من در بدر دنبال شارژر گوشی خودم میگردم تا گوشی ام را شارژ کنم و بروم داخل اینستا و تلگرام و… ولی دربدر دنبال احیا این سنسور فراموش شده ام نیستم که نیستم؟؟!!!
چرا من دربدر دنبال……میروم ولی دنبال احیاکردن این سنسور فراموش شده ام نیستم؟؟؟!!!
همین دیگه…
به قول آن جمله معروف…
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل
حسن ختامی بر این نوشته این خبر دست اولی باشد که هم اکنون و در حین نوشتن این نوشته اتفاق افتاد….
حقیقت امر این است که من سعی بر این دارم که اهل ذخیره برای روز مبادا نباشم و عمل کننده به این آگاهی مولانا باشم که میفرماید…
بخور آن را که رسیدت ، مَهِل از بَهر ذخیره
که تو بر جُویِ روانی ، چو بِخُوردی دگر آید
برای همین ، خرج میکنم و اهل پس انداز و ذخیره هم نیستم و برای خودم و همسرم هم میخرم و لذتش را میبریم و انصافا هم خداوند برای ما شاهکار میکند…
خلاصه کلام ، دیروز یک مقدار پول ته حسابم بود و روی آن حساب کرده بودم که آن را کنار بگذارم و زنگ بزنم به آرایشگرم و نوبتی برای صبح روز بعد که در واقع امروز صبح میشود بگیرم
خلاصه آمدم که زنگ بزنم که قبلش یکی از اقوامم زنگ زد و خلاصه مهمان ناخوانده ما شد و من با خودم گفتم که الخیر فی ما وقع و مهمان حبیب خداست و از این حرفا و آن موجودی ته حسابم را جهت پذیرایی از آن بزرگوارن کشیدم و تمام شد و رفت…
بعد از اینکه موجودی حسابم کم شد و مقدار آن کمتر از میزانی شد که می بایست صرف آرایشگاهم کنم ، خداوند گفت که خب عزیزم زنگ بزن نوبت بگیر…
حال از آنجایی که اولین باری بود که چنین حسی را تجربه میکردم ، من هم در جوابِ خدا با لحنی محترمانه گفتم که مگر نمیبینی که تمام شد و رفت و الان چجوری برم موهای سرم را اصلاح کنم؟؟!!
دوباره آن ندا گفت که زنگ بزن و خیالت جمع باشه ولی باز من مقاومت کردم…
ناگفته نماند که کمی هم به هم ریخته بودم و اعصابم داغون شده بود چونکه تا آن لحظه موجودی حسابم اینقدر ته نکشیده بود و…
در همین حین با حالتی عاجزانه که با احساس خوب بود به خدا گفتم که ببین خدایا من ایمانم ضعیفه و دارم اعتراف میکنم دیگه ، خلاصه یه کاری کن که قوی بشه
هیچی دیگه گذشت و امروز صبح شد که برای لحظاتِ سحر بلند شدم تا با خودم خلوت کنم و داشتم جوابی برای کامنت شما مینوشتم که یک پیامک واریز 10 میلیون تومانی برایم آمد ، آنهم از جایی که گمان نمیکردم…
من انتظار این را داشتم که در دو سه روز آینده پولی حساب شده به حسابم بیاید ولی خدا را شاهد میگیرم که انتظار نداشتم که این 10 میلیون تومانی که مدت ها بود از نهادی طلبکار بودم ، دقیقا در همین امروز صبحی به حسابم بیاید و یک درسِ عملی از اعتماد خدا برایم شود
هیچی دیگه ، سجده شکر لازمه البته بعد از ذکر استغفار…
حکایت استغفار همان سوره نصر…
(فَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّکَ وَٱسۡتَغۡفِرۡهُۚ إِنَّهُۥ کَانَ تَوَّابَۢا)[سوره النصر 3]
در پناه الله یکتا غرق در فراوانی و رحمت و نور الله یکتا باشید…
سلام و درود بر شما فرزانه خانم ، دوست نازنین و بزرگوارم…
اول از همه بسیار سپاسگزارم از لطفُ و محبت شما بابتِ ابرازِ محبتی که نسبت به نوشته های من دارین…
دوم از همه عذرخواهی بنده را بابت تاخیر در جواب پذیرا باشین که این امر بخاطر مشغله هایی که داشتم و دارم ، اتفاق افتاد…
و از آنجاییکه برای استاد عباس منش و بانو شایسته و شما و دیگر دوستانِ نازنینم ، ارزش بسیار والایی قائل هستم ، دوست دارم جوابی ارزشمند و شایسته ؛ تقدیم حضورِ شما و دوستانی که در مدارِ خواندن این نوشته هستند ، کنم…
البته ناگفته نماند که به برکتِ دوستانی چون شما و نگارش نوشته هایی که در جوابِ سوالات شما مینویسم ، خودِ من هم یاد میگیرم و درس ها می آموزم و از خدا توفیق عمل به آنها را خواستارم…
در جوابِ سوال شما و سوالاتی که همه ما با آنها دست و پنجه نرم میکنیم ، یک نکته بسیار اساسی وجود دارد و آن نکتهِ اساسی همان اصلی است که من در جواب پروین خانم دادم که کامنت ایشان و جواب من به ایشان ، کمی بالاتر از همین کامنت شماست که امیدوارم بخوانیدش و در خلوت خودتان در آن تفکر کنید…
در آن کامنت یک اصلِ بسیار مهم و فراموش شده را یادآور شدم که نسبت بدان غافل شدیم و آن اصل این است که…
چرا از صدایِ شهود و ندایِ درون خودم مشورت نگیرم؟؟؟!!!
کمی فکر کنیم در این نشانه ای که در برابر چشمانمان هست که…
کارگردانِ حاضر در اتاق فرمان ، برای برگزاری یک برنامه جذاب و مخاطب پسند ، از طریق یک هندزفری بی سیمی با مجری حاضر بروی صحنه ؛ ارتباط میگیرد و به او میگوید که چنین بگو و چنین مگو ، حال مساله این است که…
کارگردان چنین عالمی که وسعت آن تریلیاردها کهکشان و… است ، چگونه با منی که یکی از دستانِ بی شمارش برای گسترش جهانش هستم ؛ ارتباط میگیرد؟؟؟!!!
اگر همین مساله را باور کنیم دیگه همه چی تمامه…
اگر این حقیقت را باور کنیم ، آن را همچون گمشده ای میبینیم که دربدر بدنبال آن میرویم تا طعمِ زندگی با هدایت های الله را به گونه ای زیباتر بچشیم…
آری ؛ ندایِ درون و صدای شهود ، صدایی است که اگر آن را بیابیم و از آن استفاده کنیم ، میتوانیم طعمِ زیبای “اهۡدِنَا ٱلصِّرَ ٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِیمَ” را به لطفِ آن بچشیم…
آری ، فرق بسیار بسیار بسیار زیادی است بین کسی که ندای درونش را فعال میکند و از آن استفاده میکند با کسی که نسبت بدان بی توجه است…
کسی که نسبت به آن بی توجه باشد باید صدها و یا شاید هزاران راه را به صورت آزمون و خطا طِی کند تا به جواب برسد ولی کسی که ندای درونش را جدی بگیرد میتواند از طریقِ مشورت با آن ، از یک مسیرِ بسیار ساده و کوتاه ، به جوابی بسیار باکیفیت برسد و این یعنی همان…
آری ، برای کسی که میخواهد از تهران به مشهد برود راه های فراوانی وجود دارد ولی…
فرق است بین کسی که مسیر مستقیمِ تهران به مشهد را انتخاب میکند با کسی که ابتدا به بندرعباس برود و سپس از آنجا به مشهد برود ، هر دو بالاخره به مقصد میرسند ولی این کجا و آن کجا؟؟!!
و حال شرطِ مهم فعالسازی این ندای درون دو چیز است که استاد عباس منش به زیبایی هر چه تمامتر در فایلی با عنوان “توحید عملی 11” آن را توضیح داده اند…
اولی همان احساس لیاقتی است که باید داشته باشیم بدین معنا که همه ما لایق هم صحبتی با خدا هستیم
و دومی که بسیار بسیار بسیار مهم است این مسئله است که در برابر خداوند فروتن و عاجز باشیم و این ذکر مقدس را زیر لب داشته باشیم که…
خدایا من نمیدانم و تو میدانی
چنین ذکر زیبایی را میتوان در یک بیت مولانا ببینیم که الهام گرفته شده از این آیه قرآن است که فرشتگان در جواب خدا میگویند…
و فرشتگان در برابر خداوند گفتند که ما هیچ علمی نداریم جز آنچه را که تو به ما آموخته ای ، همانا تو دانایِ حکیم هستی
[سوره البقره ٣٢]
و اما آن بیت مولانا این است که…
چون ملائک گوی لا علم لنا
تا بگیرد دست تو علّمتنا
معنای بیت این است که ای انسان ؛ تو هم همچون فرشتگان در برابر پروردگاری که عالم و دانا نسبت به همه چیز است اظهارِ تواضع و ندانستن کن تا شایسته دریافت علم و هدایت الله شوی…
دقیقا مثل امام حسین که این جمله ایشان در دعای عرفه ، مرا عجیب به فکر فرو میبرد…
معنای این فراز دعای ایشان به زبان خودمانی مان اینگونه است که…
خدایا! وقتی که با داشتن یک سری علوم ، جاهل هستم و هیچی نمیدانم ، دیگه چگونه وقتی که در مقابل دریای بیکران علمِ تو قرار میگیرم و معلوم میشود که به معنای واقعی کلمه هیچی نمیدانم ؛ جاهل نباشم《تا در اثر اعتراف به جهل خود در برابر دریای بیکران علمِ تو ؛ خودم را متصل به دریای علمِ اصیل و بیکرانِ تو نکنم؟》
پس شرطِ مهم فعال کردن این ندای درونی ، همین مساله تواضع دربرابر پادشاه عالم است…
شاید بتوان با اندکی تفکر در این مثالِ خیالی ، کمی بهتر و زیباتر این مسالهِ تواضع در برابر خدا را درک کرد
کافیست یک مادر را تصور کنیم که دو کودک خردسال دارد که میخواهد برای آنها لقمه بگیرد…
کودکِ اول با حالت ادب و تواضع در حضور مادر مینشیند و منتظر لقمه ای میماند که مادر برایش میگیرد و کودک دوم برای خودش بَلَدم بَلَدم بَلَدم میکند و خود را بی نیاز از کمک مادر میبیند…
خب مساله این است که مادر برای کدام کودک لقمه میگیرد و کدام یکی را به حالِ خودش رها میکند تا خودش غذا بخورد و…؟؟؟ (واضحه دیگه؟)
آری ، آنها که در بارگاه الهی بَلَدم بَلَدم بَلَدم میکنند ، محروم میشوند از نسخه ی الله یکتا که بسیار ساده است و خیلی سریع جواب میدهد ولی آنها که خود را همچون حضرتِ موسی فقیرِ هدایت های الله میدانند….
همین دیگه…
مساله بسیار ساده است
کافیست اندکی در سیستم تنفسی خود بیاندیشیم که با زبانِ بی زبانی خود به خدا گفته ایم که من نمیدانم و بَلَد نیستم که چگونه آنرا مدیریت کنم ، پس لطفا تو مدیر و مدبر آن باش و انصافا هم خدا چقدر قشنگ و زیبا در حال مدیریت دَم و بازدَم ما است…
حال سوال این است که آیا این خدایی که به این قشنگی و زیبایی در حال مدیریتِ سیستم تنفسی من است ، قادر نیست مدیر و مدبر کلِ سیستم زندگی من شود؟؟؟!!!
آره ، مساله خیلی خیلی خیلی واضحه و آن این نکته است که…
خدا زمانی در زندگی ما دست بکار میشود که ما با ذکرِ مقدس من نمیدانم و تو میدانی از سر راه او کنار برویم و اجازه دهیم که او همه کاره سیستمِ زندگیِ ما شود…
همین دیگه…
در هر کجا که بَلَدم بَلَدم بَلَدم کردیم جز خرابی چیزی به بار نیاوردیم و در هر کجا که تواضع به خرج دادیم ، شربتی از دستِ خودِ خودِ خودش گرفتیم و نوش جان کردیم که طعم و مزهِ آن تا قیام قیامت فراموشمان نمیشود… ، به قول مولانا…
شربتی خوردم زِ الله اشتَری
تا به مَحشَر تشنگی ناید مرا
پس امیدوارم که خداوند ما را در این امر موفق کند که همواره در بارگاه او حالتِ تواضع را داشته باشیم و لقمه از دستِ خودِ خودِ خودش دریافت کنیم و….(تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل)
و اما داستانِ سوالِ موجود در کامنت شما
وقتی که کامنت شما را خواندم و به چند روز قبل خود مراجعه کردم ، مات و مبهوت ماندم از این جریان هدایت الله که چگونه قدم به قدم هدایت میکند…
داستان از این قرار است که چند روز پیش داشتم بروی مساله ای تحقیق میکردم که دقیقا جوابِ همین سوالی است که شما در کامنت خود پرسیده اید…
حالا این وسط چی شد که احساسی در وجود فرزانه خانم برانگیخته میشود و چنین سوالی را میپرسند و…(الله اعلم)
قطع به یقین این هدایتِ خالصِ خالصِ خالصِ الله است…
قبل از هر چیزی باید متذکر این نکته شوم که یکی از ویژگی های من این است که ته همه چی را باید دربیارم…
این ویژگی در وجودِ من اینقدر زیاد است که در سال 91 از بین رشته مهندسی نفت و علوم قرآن و حدیث ، احساسی شدید مرا به سمت رشته علوم قرآن و حدیث سوق داد که آخه این قرآن و حدیث چیه عاخه؟؟!! و…
آن روزها از جانب اطرافیانم ، دیوانه خطاب شدم که چرا رشته ای که داخلش پووول هست را رها کردی و رفتی سراغ رشته ای که تهش هیچی نیست…
ولی خب دیگه آن احساس شدید مرا به سمتِ آن رشته سوق داد و یهو چشم باز کردم و دیدم دانشجوی رشته علوم قرآن و حدیث هستم…
حقیقتا آن روزها حکمتِ این انتخاب را نفهمیدم ولی به لطف الله این روزها کمی بهتر حکمتِ آن انتخاب را درک میکنم…
و منتظر آن وعده ی خدایی هستم که در طول این مسیر به من داد تا به نزد همان کسانی برگردم که مرا دیوانه خطاب میکردند و با حالتِ سکوت جلوی رویشان بنشینم و…
و اما حکایتِ آن تحقیق این است که به سخنی از حضرت محمد برخورد کردم که دقیقا جوابِ سوال شما و من و کسانی است که با این مساله روبرو هستند که درانتها بدان اشاره میکنم….
قبل از اینکه به آن سخن بپردازم ، لازم است به این مساله بپردازم ، مساله ای بنام قدرتِ ارتعاشی هر انسان…
خب سوال این است که قدرتِ ارتعاشیِ انسان دیگه چه صیغه ای هست؟؟؟!!!
جواب این است که هر انسان یک سطح ارتعاشی و به تعبیر دیگر سطح انرژی دارد که تعیین میکند که در برابر ارتعاشِ هم نوعانش پیروز باشد یا شکست خورده…
حال چنانچه که در سطح انرژی بالایی باشد توانایی این را دارد که بر محیط اطرافش پیروز باشد و بروی آن اثر مثبت بگذارد…
ولیچنانچه در سطحِ ارتعاشی پایینی باشد ، تحتِ تاثیرِ محیط اطرافش قرار میگیرد و دچار کسالت روحی میشود و….
《البته قبل از ادامه این بحث باید بگویم که این وضعیتی که شما دارید که در خلوت خود و خدای خود احساسات عالی را تجربه میکنید ولی در حضور دیگران دچارِ کسالت روحی میشوید ، خیلی خیلی خیلی عالی است که نشان از پیشرفت شما و روند صعودی شما دارد که باید از اینی که هست تقویت شود و به شیطان اجازه داده نشود که از روزنه ناامیدی در شما نفوذ پیدا کند و… 》
به عنوان نمونه و فهم بهتر این مسالهِ قدرتِ ارتعاشی انسان میتوانیم در قصه یِ یوسف نبی که به تعبیر قرآن “أَحۡسَنَ ٱلقَصَصِ” است ، تامل کنیم…
حضرت یوسف از چنان ارتعاشی در عرصه زیبایی بهره مند بود که به محضِ ورود به مجلسِ زنان مصر ، همه ساکت شدند و غرق در تحسین او شدند به گونه ای که دستانشان را بریدند و یک آخ هم نگفتند و چنین جمله ای را بر لب جاری کردند که…
پس هنگامی که زنانِ مصر او را دیدند ، او را بزرگ پنداشتند و دستانِ خود را با شدت هر چه تمامتر بریدند و گفتند که حاش لله ، او از جنس بشر نیست بلکه فرشته ای کریم است.
[سوره یوسف ٣١]
حال همین حضرت یوسفی که اینگونه بر محیط اطرافِ خودش در آن مهمانیِ ساختگیِ همسر عزیز مصر تاثیر گذاشت ، تحت تاثیر ارتعاشِ قدرتِ همسرِ عزیزِ مصر قرار میگیرد و طعمِ یک شکست را تجربه میکند که الان من ذکر میکنم که چه شد تا این واقعه عبرتی برای ما باشد که به مدد الله در این تله و دام نیفتیم…
نکته در اینجاست که زلیخا وقتی که از اطاعت یوسف در برابر خواسته خودش ناامید بود ، با شدت هر چه تمامتر میگوید که…
…و همسر عزیز مصر اینگونه گفت که چنانچه که یوسف در برابر دستور من برای انجام کاری که از او میخواهم ، نافرمانی کند ، حتما به زندان افکنده خواهد شد و از خوارشدگان خواهد گشت
[سوره یوسف 32]
و حال در اینجا یوسف نبی ، وقتی که شدت حرف او را میشنود و از طرفی قدرت او را که همسر عزیز مصر است میداند ، تحت تاثیر ارتعاش کلامِ او قرار میگیرد و چنین جمله ای را در قالب دعا بیان میکند که…
و یوسف گفت که خدایا زندان نزد من محبوبتر است از آنچه که آنها مرا بدان فرامیخوانند..
[سوره یوسف 33]
حال نکته در کلمه “ٱلسِّجنُ” موجود در آیه است که به معنای زندان است و در تفسیر این آیه نوشته اند که یوسف در زندان به خدا میگوید که خدایا چرا زندان روزی ما شد ، حالا نمیشد به گونه ای دیگر مرا از شر زنان مصر دور میکردی؟؟؟!!
و جواب خدا اینگونه است که به او میگوید که…
این چیزی بود که خودت سفارش دادی ، چرا به جای واژه زندان نگفتی که عافیت برای من دوست داشتنی تر است از آنچه که مرا به آن میخوانند؟!
خب دیگه ، چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است؟؟!!
او تحت تاثیر ارتعاش کلام همسر عزیز مصر قرار گرفت و لفظ زندان را به کار برد و طبق قانون ، نتیجه توجه خود را مشاهده کرد که زندان بود و….(مسلما درس های زیادی در این واقعه برای ما هست منتها به شرط تفکر)
این یک داستان از سوره یوسف بود تا کمی زیباتر مساله قدرت ارتعاشی هر انسان را درک کنیم…
خب چنانچه که جزو دسته اول باشیم باید خدا را شاکر باشیم و از خداوند طلب این را داشته باشیم که توفیقات ما را زیادتر کند…
و چنانچه جزو دسته دوم باشیم نباید ناامید شویم و باید به مدد الله یکتا از آن اتفاق بازخورد بگیریم تا بفهمیم که بروی کدام وجه درونی مان باید کار کنیم تا شاهد اصلاح چنین امری در بیرون زندگی خود باشیم ، زیرا این یک قانون است که…
هر که باطن و درون خود را اصلاح سازد ، خداوند هم ظاهر و بیرونِ او را اصلاح میکند
و به تعبیر مولانا…
وان گنه در وِی زِ عَکسِ جُرم توست
باید آن خو را زِ طبع خویش شُست
در واقع وقتی از این زاویه نگاه میکنیم ، دید ما نسبت به محیط و انسان های اطرافمان بهتر میشود و آنان را معلمان و مامورانی از طرف الله یکتا میدانیم که همچون آینه ای هستند که در حال انعکاس وجه درونی مان به خودمان هستند تا آنها را اصلاح کنیم
درک همین نکتهِ نهفته در پاراگراف بالا پذیرشِ بالایی را میطلبد که اکثریت ما نسبت بدان غافلیم و باید تمرین کنیم تا با اتفاقات بیرونی مان در صلح قرار بگیریم و در صورت مشاهده اتفاقات نازیبا در بیرون ، نسبت به آنها واکنش نشان ندهیم و بلکه بیاییم و خودمان را بشکنیم و به اصلاح درونِ خود بپردازیم…. ، به قول شاعر عزیز نظامی گنجوی….
آینه چون نقشِ تو بنمود راست
خود شکن ، آیینه شکستن خطاست
بگذریم…
حال مساله این است که اکثریت ما جزو دسته دوم هستیم که تاثیر پذیر هستیم و در طی یک فرآیند تکاملی در حال تلاش هستیم تا به دسته اول برسیم…
خود حضرت محمد هم در ابتدای امر جزو دسته دوم بودند و به پشتوانه ندای درونشان ، هدایت را دریافت میکردند و بروی خود کار میکردند و…
کافیست کمی در آیه زیر که مخاطب آن حضرت محمد است ، تامل کنیم تا هیچ وقت ناامید نشویم و در این مسیر استقامت بورزیم تا به مطلوبِ خود برسیم….
ای محمد ؛ ما میدانیم که بخاطر گفتار آنان ، دچارِ گرفتگی و کسالتِ روحی میشوی
[سوره الحجر ٩7]
حال همین شخصیت حضرت محمد ، با کارکردن بروی خود و ارتقایِ شخصیتِ خود به چنان ارتعاش قدرتمندی رسیدند که میتوانستند بروی اطراف خود تاثیر بگذارند به گونه ای که هر کسی در محدوده فرکانسی ایشان قرار میگرفت و هم نشین ایشان میشد ، آرامِ آرامِ آرام میشد و احساساتِ ملکوتی به او دست میداد…
و حال اینجا جای آن سخن است که مستند به تاریخ است تا بهتر این مساله را درک کنیم که من آن را با اضافاتی از خودم و زبان عامیانه خودمان به بیانی که قابل فهمِ بهتر باشد ، بیان میکنم…
داستان از این قرار است که عده ای از افراد چنین سوالی را در برابر حضرت محمد مطرح کردند که چرا وقتی ما کنار شما هستیم احساساتِ ناب و فوق العاده ای را تجربه میکنیم ولی وقتی که از کنار شما میرویم و درگیر روزمرگی میشویم ؛ دچار کسالتِ روحی میشویم؟؟؟!!!
خب جواب ایشان اینگونه بود که اینها در اثر القائات شیطانی است که میخواهد شما را در ارتعاش پایین نگه دارد و جای ناامیدی هم نیست که چرا اینجوری شد ، زیرا که انسان دائما در معرضِ چنین اتفاقاتی هست که برای لحظاتی فصلِ بهار را تجربه میکند و برای لحظاتی دیگر فصل پاییز را که طبیعتا باید هر لحظه خود را در معرض استغار و توبه و سپاسگزاری قرار دهد تا به سطح ارتعاشیِ بالایی برسد و…
خلاصه بعد از این نکات جمله ای را ایشان بیان میکنند که جای بسی تامل است و آن این است که…
ترجمه آن به زبان ساده تر این است که ایشان به نام خدا سوگند میخورند که اگر آن حالتِ احساسیِ نابی را که وصفش کردید ، حفظ کنید و بر آن مداومت داشته باشید میتوانید هم نشین ملائک شوید و کارهای خارق العاده کنید ، مثل راه رفتن بروی آب…
همین دیگه…
پس همواره باید بکوشیم تا در ارتعاش بالا باشیم و…
در ارتعاشات بالا قدرت های نهفته ای که خدا در وجود انسان تعبیه کرده است ، فعال میشود… ، مثل یعقوب نبی که توانست بوی پیراهن یوسف را از مصر درک کند درحالیکه هم نوعان ایشان از آن غافل بودند ولیمساله این است که…
چرا او بوی یوسف را زمانی که در چاهی در نزدیکی همان کنعان بود حس نکرد ولی بعد از گذشت چندین سال بوی پیراهن او را از مصر که کیلومترها دورتر از کنعان بود حس کرد؟؟؟!!!
جواب همان ارتعاش بالای او بود که منجر به فعالسازی قدرتهایِ نهفتهِ درونِ وی بود…
چه چیزی باعث شد که عیسی مسیح قدرتِ این را پیدا کند که مرده را زنده کند و بیماران را شفا دهد و…؟؟!!
…وَأُحۡیِ ٱلۡمَوۡتَىٰ بِإِذۡنِ ٱلله و…[سوره آل عمران 49]
خب واضحه دیگه ، همان افزایش سطح ارتعاشی او بود
انسانهای با ارتعاش بالا ، به سادگیِ نوشیدن آب کارهایی میکنند که انسان های فرکانس پایین بویی از آن حقایق نبردند و از آنجاییکه این کارها برای آنان قابل درک نیست ، نسبت خدایی به آنان میدهند و آنان را خدا میخوانند و به پرستش آنان روی می آورند و خدای حقیقی را به حاشیه میرانند
آری ؛ این قدرت انرژی و ارتعاش و فرکانس است که به برکت آن ، دانشمندان عصر حاضر توانسته اند اختراعاتی را به عرصه ظهور برسانند که برای انسان های 200 سالِ گذشته ، عجیب و غریب است مثلا بانک را جلوی چشمانمان حاضر میکنند و ما را بی نیاز میکنند از رفتن به خیابان و… برایِ رسیدن به بانک جهت انجام یکسری امور بانکی
خب آن مامور دربار سلیمان که علمی از مجموعه قوانین الله داشت ؛ توانست تخت ملکه سبا را جلوی چشمانِ سلیمان حاضر کنند و دانشمندان عصر حاضر توانسته اند که به برکت اپلیکیشن های بانکی ، بانک را جلوی چشمان ما حاضر کنند و چنانچه در عرصه کشفِ علوم و مجموعه قوانین الله پیشرفته تر شوند ، قادر میشوند که کارهای خارق العاده تری در راستایِ گسترشِ جهان و خدمت به بشریت انجام دهند…
اگر کمی در نشانه های اطرافمان توجه کنیم ، متوجه میشویم که همه چیز واضح است و همه اینها را گفتم تا بهتر این فراز از سخن حضرت محمد را درک کنیم که فرمودند که اگر در حالتِ ارتعاشی بالا باشید میتوانید روی آب راه بروید…
نمیدانیم ، شاید درمجموعه قوانین الله قانونی وجود داشته باشد که بتوان به برکت آن بروی آب راه رفت…
اینکه ما تا اکنون ندیده ایم ، دلیل نمیشود که به سادگی و بدون تفکر در این سخن ، از کنار آن رد شویم ، زیرا که چندین سال پیش همهیچ کس باور نمیکرد که بشود از فلز وسیله ای ساخت که در هوا پرواز کند ولی ساخته شد…
(البته ناگفته نماند که به برکت ساختُ کشتی های غول پیکر کروز ، ما میتوانیم به مدت چند هفته و چند ماه بروی آب زندگی کنیم و راه برویم و….)
پس بیاییم جزو کسانی نباشیم که میگویند باید ببینم تا باور کنم بلکه بیاییم جزو کسانی باشیم که با شعار ابتدا باور میکنم و سپس میبینم ، فراتر از زمان خود زندگیمیکنند
بیاییم در این آیه قرآن تامل کنیم که میگوید…
…وَمَاۤ أُوتِیتُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ إِلَّا قَلِیلࣰا
…و جز بهره ای اندک از علمِ قوانین الله به شما داده نشده است
[سوره اﻹسراء 85]
و مراقب باشیم که این آیه قرآن ما را به این جایگاه نرساند که همینی که هست و غافل کند از شاگرد زرنگی همچون حضرت محمد که ارتعاش خود را بالا برد و ندای درونش فعال شد و اینگونه او را راهنمایی کرد که…
وَقُل رَّبِّ زِدۡنِی عِلۡمࣰا
ای محمد ، اینگونه بگو که پروردگارا ؛ بر علمِ من 《نسبت به قوانینت》 بیفزا
[سوره طه 114]
آره دیگه…
ما هم بیشتر میخواهیم…
خدایا از مجموعه قوانینت بیشتر به ما بده…
همین دیگه…
حیف است که روزگار بر ما بگذرد و بجای تحلیل و بررسی مجموعه قوانین الله یکتا و کشف ابعاد جدیدتر آن ، مشغول تحلیلِ شامِ عروسیِ دخترِ آقای x شویم که چرا بجای نوشابه زرد ، از نوشابه مشکی استفاده کرد و….
همین دیگه…
باید همواره بکوشیم که ارتعاش خود را با تمرینِ تمرکز بر نکات مثبت و شکرگزاری و “وَصَدَّقَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ” کردن ، ارتقا بخشیم و پرهیز کنیم از جلساتِ تحلیلگران افزایش قیمت خیارسبز که دور هم مینشینند و افزایش قیمت خیارسبز را از 10 هزارتومان به 11 هزارتومان تحلیل و بررسی میکنند تا شاهدِ نتایج زیبا و خارق العاده در زندگی خود باشیم…
و حسن ختامی بر این نوشته این مطلب باشد که…
در کل ما مجموعه ای از احساساتی هستیم که دائما در حال رفت و برگشت بین احساس خوب و بد هستیم و نیاز به تمرین داریم و چنانچه تمرین نکنیم ، مشمول خسارت خواهیم شد ، خسارتی بسیار بسیار بسیار سنگین از جنسِ “إِنَّ ٱلۡإِنسَانَ لَفِی خُسر”
پس به همان منطقی که یک مغازه دار برای خود دفتر حساب و کتابی اختصاص میدهد تا در هر شب ، میزان ورودی و خروجی دخلِ مغازه خود را حسابرسی کند تا مشمول خسارت نشود ، ما هم باید هر شب به حسابرسی و آنالیز رفتارهای روزانه یِ خود بپردازیم و….
شایسته است دفتری برای اینکار اختصاص دهیم و به حسابرسی خود بپردازیم و طبق قانونِ تکامل《دنباله ریاضیِ فیبوناچی》، ارتعاش وجودی خود را ارتقا بخشیم…
پس بسم الله الرحمن الرحیم…
روز اول
الهی شکر که به لطف الله توانستیم به مدت 10 دقیقه در احساسات عالی باشم…
روز دوم
الهی شکر که به لطف الله توانستم به مدت 10 دقیقه دیگر در ارتعاشاتِ عالی باشم و…
روز سوم
الهی شکر که به مدد الله مهربان ، توانستم به مدت 20 دقیقه احساسات عالی را تچربه کنم و بروی محیط اطرافم اثر گذارتر باشم…
روز پنجم و ششم وهفتم و….
روز بیست و یکم
الهی شکر که به مدد پادشاه عالم ، توانستم به مدت 4 ساعت در ارتعاشات عالی عالی عالی باشم و تحت تاثیر اتفاقات اطرافم قرار نگیرم…
روز بیست و دوم و بیست و سوم و….
روز چهلم
الهی شکر که مدد پادشاه عالم تمام روزم را غرق در ارتعاشات عالی هستم و به ندرت پیش می آید که منفی شوم و در صورت چنین اتفاقی ، خیلی سریع به احساسات عالی برمیگردم..
و به موسی سی شب وعده دادیم و آن را با ده شب دیگر به اتمام رساندیم ، پس میقات پروردگارش به چهل شب تمام شد.
[سوره اﻷعراف 142]
و حضرت محمد هم چهل شبانه روز از عمر خویش را در غار حرا به سر میبرد و بدور از هیاهوی شهر و… ، خود را با فرکانس طبیعت یکی میکرد و سعی در پیداکردن گمشده ی خود داشت و…
و حضرتِ حافظ هم در قالبِ شعر و با مثالِ صاف شدن شراب در طی چهل روز (أربعین) ، یک سوغاتی زیبا را برایِ ما به ارمغان می آورد…
سحرگه رهروی در سرزمینی
همی گفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آنگه شود صاف
که در شیشه بماند اربعینی
همین دیگه…(تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل)
سپاسگزار خداوند هستم که به من این فرصت را داد که چنین مطلبی را در جواب بنده خوبش “فرزانه خانم” به نگارش درآورم…
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به استاد عزیز و بانوشایسته گرامی و همه دوستان توحیدیِ نازنین در این جمع زیبا ، جمعی زیبا و بهشتی از جنس “لَّا یَسۡمَعُونَ فِیهَا لَغۡوًا إِلَّا سَلَـٰمࣰا”
سلامی به زیبایی خدای فراوانی ، آن هم از نوع فراوانی اَندر فراوانی ، چیزی که ما آن را زیاد در این فایل ها میبینیم ، از درختان گرفته تا آبِ روان و جاری…
(وَٱلسَّمَاۤءَ بَنَیۡنَـٰهَا بِأَیۡی۟دࣲ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ)
[سوره الذاریات 47]
خدایی که آسمان را آفرید و روز بروز در حال گسترش آن است ، گسترشی در جهت فراوانی و پیشرفت بیشتر
و اما حکایت آسمان چیست؟
(وَفِی ٱلسَّمَاۤءِ رِزۡقُکُمۡ وَمَا تُوعَدُونَ)
[سوره الذاریات ٢٢]
آسمان منبع رزق ماست ، به قول مولانای عزیز
حق تعالی گر سماوات آفرید
از برای دفعِ حاجات آفرید
از همین آسمان نعمتی بر ما نازل میشود که به برکت آن نعمت ، سیراب میشویم و از زندگی لذت میبریم…
…فَأَنزَلۡنَا مِنَ ٱلسَّمَاۤءِ مَاۤءࣰ فَأَسۡقَیۡنَـٰکُمُوهُ…
[سوره الحجر 22]
آب ، نعمتی ارزشمند است که اولین حرفی بوده که در کلاس اول ابتدایی آموخیتم “آ+ب”
نعمتی ارزشمند که به برکت آن زنده ایم و حیات و قوام دیگر نعمت ها به برکت وجود این نعمت است
…وَجَعَلۡنَا مِنَ ٱلۡمَاۤءِ کُلَّ شَیۡءٍ حَیٍّ…
[سوره اﻷنبیاء ٣٠]
فقط کافیست تجسّم کنیم به مدت نصف روز از این نعمت محروم باشیم تا ارزش این نعمت را بیشتر بفهمیم…
خدایا شکرت برای این فراوانیِ آبی که آن را در بالای کوه ها و در سفره های زیر زمینی ، ساکن میکنی تا از آن بهره مند شویم و…
وَأَنزَلۡنَا مِنَ ٱلسَّمَاۤءِ مَاۤءَۢ بِقَدَرࣲ فَأَسۡکَنَّـٰهُ فِی ٱلۡأَرۡضِ…
[سوره المؤمنون 18]
خدایا شکرت برای این صدای دل نشین آبِ روان و در حال حرکت که با موسیقی اش حاملِ این پیام است برای ما که
“حمد و سپاس مخصوص خدایی که فراوان آفرید”
و اما حکایت این آبی که از آسمان فرود می آید ، چیست؟
این آب حکم خنک کننده کره زمین را داشت در زمانیکه این کره خاکی ما یک گویِ آتشین غیر قابل سکونت بود
(أَنَّا صَبَبۡنَا ٱلۡمَاۤءَ صَبࣰّا)
[سوره عبس 25]
باران های پیاپی آمد و در جنگ بین این آب باران و این گوی آتشین آب باران پیروز شد و این زمین آتشین را خنک کرد و تبدیل به سنگ کرد
×××××××××××××××××××××××××××××××××
ذکر این نکته شاید جالب باشد که این جدال بین آب و آتش(مواد مذاب داغ) کماکمان ادامه دارد و در صورت تمایل در اعماق اقیانوس ها و دریاها و چگونگی تشکیل چشمه های آب گرم و جزایر آتشفشانی تفکر کنید و درمورد معجزه یِ این آیه قرآن تدبر کنید که میفرماید
(وَٱلۡبَحۡرِ ٱلۡمَسۡجُورِ)
[سوره الطور 6]
و بعد در لحظه ای که این مواد مذاب داغ آتشین بر آب غلبه میکنند و یکی از نشانه های قیامت به وقوع می پیوندد نیز تامل کنید ، نشانه ای که میفرماید
(وَإِذَا ٱلۡبِحَارُ سُجِّرَتۡ)
[سوره التکویر 6]
تفکر کنید در این قرآن که نشانه های زیبایی را در طبیعت گفته است……
فرق ما و اعراب زمان پیامبر این است که ما در عصر حاضر مجهز به تکنولوژی و اینترنت هستیم که راحت تر میتوانیم با قرآن و معجزات علمی اش آشنا شویم
در زمان پیغمبر یوتیوب و گوگل نبود که با آن راحت جستجو کنیم که این داستان بحرِ مَسجور چیست؟
اصلا شخصی که سواد خواندن و نوشتن ندارد چگونه این گونه حقایقی را بیان میکند که بعد از 1400 سال ، در عصر حاضر ، این حقایق کشف میشود؟ آیا از خودش گفته یا به یک بایگانی اطلاعاتی از سمتِ نیروی برتری که دانای کُل است ، دست پیدا کرده؟
×××××××××××××××××××××××××××××××××
حال بعد از غلبه اولیه آب بر آتش و تبدیل آن به سنگ ، مجددا در جدال با این کره سنگی پیروز شد و بخشی از این سنگ را تبدیل به خاک کرد ، خاکی که میتوانست پذیرای درختان و موادغذایی شود…( اگر به اشکال هندسیِ سنگ هایی که استاد در قسمت های قبل با ما به اشتراک گذاشته بودند ، دقت کنیم بهتر درک میکنیم که چگونه آب توانسته بود برخی سنگ ها را دچار تغییر کند)
(ثُمَّ شَقَقۡنَا ٱلۡأَرۡضَ شَقࣰّا)×(فَأَنۢبَتۡنَا فِیهَا حَبࣰّا)
[سوره عبس 27_26]
حال به برکت این خاک و درختان و سرسبزی ای که بواسطه آن ایجاد شد ، این سیاره زمین قابل سکونت شد و بعد ما وارد این سیاره شدیم ، سیاره ای که خداوندِ کریم آن را آب و جارو کرد برای میهمانی از ما که اشرف مخلوقاتش می باشیم و تاج “کَرَّمۡنَا بَنِیۤ ءَادَمَ” را بر فرقِ سر داریم….
مهمان خدای کریمی هستیم که هر چه داشت را وسط این سفره گذاشته تا لذتش را ببریم
(مَّتَـٰعࣰا لَّکُمۡ وَلِأَنۡعَـٰمِکُمۡ)
[سوره عبس 32]
چه زیبا بود
آسمان را آفرید و بعد به برکت آسمان آب را آفرید و به برکت آب درختان پدید آمدند و اکنون ما ترکیب آب و درخت را داریم ، ترکیبی که خدا از آن استفاده میکند و میگوید
(وَلَوۡ أَنَّمَا فِی ٱلۡأَرۡضِ مِن شَجَرَهٍ أَقۡلَـٰمࣱ وَٱلۡبَحۡرُ یَمُدُّهُۥ مِنۢ بَعۡدِهِۦ سَبۡعَهُ أَبۡحُرࣲ مَّا نَفِدَتۡ کَلِمَـٰتُ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمࣱ)
اگر تمام درختان روی زمین قلم شوند و تمام دریاها جوهر شوند جهت نوشتن کلمات و نعمت ها خدا ، نمیتوانند کلمات و آثار و نعمت های خدا را بنویسند…
[سوره لقمان 27]
او خدایی است با این پیشینه و قدرت و ثروت ، خدایی که عظمت و ثروتش را به رخ ما کشیده تا به ما بگوید که ثروت و عظمت مرا ببینید و دلتان را به من خوش کنید ، به قول مولانا که از زبان خدا میگوید
شاد باشُ و فارغُ و ایمن که من
آن کنم با تو که باران با چمن
(دقیقا مثل پدری که پولدار است و دوست دارد بچه اش همواره دلش به وجود چنین پدری قرص باشد)
پس باید به او که خدای فراوانی اَندر فراوانی است ، دل ببندیم و حواسمان باشد که یوقت غصه کمبود را نخوریم زیرا که شایسته نیست که با وجود چنین خدایی ، زانوی غم بغل بگیریم و غصه بخوریم که چرا خیار سبز از کیلویی 10 هزارتومان ؛ تبدیل شده به کیلویی 11 هزارتومان…
شایسته نیست با وجود خدایی که به سادگی و آسانی و بدون اینکه از او بخواهیم ، 37.000.000.000.000.000.000 سلول فوق هوشمند در وجود من قرار داده است ؛ بنشینیم و غصه بخوریم که فلانی رئیس شد و حقوق ما را کم کرد و الان دیگه بیچاره شدیم رفت….
شایسته نیست که در برابرش ناسپاس باشیم ، زیرا که اگر شخصی محبتی به ما بکند ، ما نمک گیر او میشویم ؛ حال ما را چه شده است که این همه محبت خدا را در زندگی دیدیم و نمک گیرش نشدیم…
وَمَا لَنَاۤ أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَى ٱللَّهِ وَقَدۡ هَدَانَا سُبُلَنَا
ما را چه شده است که به خدا دل نمیبندیم در حالیکه ما را هدایت کرده است؟؟؟
[سوره إبراهیم ١٢]
خدایی که وقتی در شکم مادرم بوده ام و بدون اینکه از او بخواهم ، فراوان به من روزی داد و چشم و گوش و دست و… داد ؛ با خدای الانم که فرقی نکرده…
پس تفاوت در چیست؟؟؟
تفاوت در این است که اون موقع من تسلیم محض بودم و برای خدا خط و نشان نمیکشیدم ولی الان که کمی بزرگتر شده ام فکر میکنم برای خودم کسی شدم و به خدا میگم این کار را بکن و آن کار را نکن و…
و خبر ندارم که این خط و نشان کشیدنم برای خدا ، خودش نوعی شرک خفی است بدین صورت که خودم را قدرتی در برابر خدا میدانم و… ، به قول مولانا
این باید و آن باید از شرک خفی زاید
آزاد بود بنده زین وسوسه چون سوسن
و تنها کار من این است در برابر مولای خودم عبد شوم و این “منِ دروغین” در درون خودم را بیندازم و با خدای راستین خودم یکی شوم ، به قول عطار…
تو مباش اصلاً کمال این است و بس
وقتی که مثل موسی “فَٱخۡلَعۡ نَعۡلَیۡکَ” شویم وارد “بِٱلۡوَادِ ٱلۡمُقَدَّسِ طُوࣰى” میشویم و آن وادی یکی شدن من و خدای یگانه ای است که از روح خودش در من دمید و در آن لحظه در من تجلی میکند و برایم “وَمَا رَمَیۡتَ إِذۡ رَمَیۡتَ” میشود
اگر اینگونه شویم و این “منیت” را از درون خود خارج کنیم مثل یک شخص مرده که در دستان غسّال است ، تسلیم خدا میشویم و آن موقع خدا همه کار برای ما میکند…
اگر اینگونه شویم و قبل از روز مرگ اصلی مان ، با اختیار خود در لحظه اکنون بمیریم و خود را در وجود خدا فانی کنیم ، در تاریخ ماندگار میشویم و “وَیَبۡقَىٰ وَجۡهُ رَبِّکَ ذُو ٱلۡجَلَـٰلِ وَٱلۡإِکۡرَامِ” میشویم ، مثل حضرت محمد که سواد خواندن و نوشتن نداشته و در روزگاری زندگی میکرده که اینترنت و شبکه اجتماعی نبوده ، ولی اکنون نامش در عالم ماندگار شده یا مثل مولانا و سعدی و حافظ که اشعارشان را در دیوارهای شهر و کتب درسی و…میبینیم
کافیست همین را باور کنیم و تلاش کنیم تا “منیت” را از درون خود خارج کنیم و وارد فضای یکتایی با خدا شویم…
دقیقا مثل داستان حضرت مریم در قرآن
در لحظاتی که حضرت مریم مضطرب بود که الان با این نوزاد در بغلم که به میان قومم برمیگردم ، چجوری جواب آنها را بدهم که این بچه حلال زاده است و من کار خلافی نکردم ، خدا به او میگوید
(فَکُلِی وَٱشۡرَبِی وَقَرِّی عَیۡنࣰاۖ فَإِمَّا تَرَیِنَّ مِنَ ٱلۡبَشَرِ أَحَدࣰا فَقُولِیۤ إِنِّی نَذَرۡتُ لِلرَّحۡمَـٰنِ صَوۡمࣰا فَلَنۡ أُکَلِّمَ ٱلۡیَوۡمَ إِنسِیࣰّا)
لذت ببر از خوردن و آشامیدنت و چشمت را به جمال نوزادت روشن کن و شاد باش و اگر کسی از تو چیزی در مورد این بچه پرسید ، بگو من روزه سکوت گرفتم و با هیچ کس سخن نمیگویم
[سوره مریم ٢6]
خدا بهش میگه که تو هیچی نگو ، تو فقط ساکت باش و کار خاصی نکن ، داره میگه تنها کار تو این است که ساکت باشی و بقیه اش را بسپار به من…
و حضرت مریم تسلیم محض خدا شد و سکوت کرد و بعد خدا برای او شاهکار کرد که نوزادش به اذن خدا به سخن درآمد که
(قَالَ إِنِّی عَبۡدُ ٱللَّهِ ءَاتَانِیَ ٱلۡکِتَـٰبَ وَجَعَلَنِی نَبِیࣰّا)
[سوره مریم 30]
و…(ادامه داستان را خودتان در قرآن بخوانید)
به همین راحتی
دقیقا مثل هاجر و اسماعیل که هاجر تابِ دیدن تشنگی بچه اش را نداشت و هفت بار بین کوه صفا و مروه دوید و عاجز شد از پیدا کردن یک قطره آب و همینکه برگشت به نزد بچه اش ، مشاهده کرد آب از زیر پای بچه اش در حال جوشیدن است ، آبی که به زمزم معروف است و به برکت این آب شهر مکه پدید آمد و دعای “فَٱجۡعَلۡ أَفۡـِٔدَهࣰ مِّنَ ٱلنَّاسِ تَهۡوِیۤ إِلَیۡهِمۡ وَٱرۡزُقۡهُم مِّنَ ٱلثَّمَرَ ٰتِ” ابراهیم در حقشان مستجاب شد
نکته این داستان هاجر و اسماعیل این بود که خدا میخواست به هاجر بگوید نیازی نبود اینقدر تلاش کنی برای آب ، فقط کافی بود کنار بچه ات باشی و آرام باشی تا در نهایت آرامش ، شاهد جوشیدن آب از زیر پایش باشی…
یا در داستان مادر موسی و نوزادش تامل کنیم که خدا به مادر موسی میگه تو فقط بچه را شیر بده و هر موقع که ترسیدی آن را بروی آب رها کن و به من بسپارش تا ببینی که چه شاهکاری برایت آماده کردم
(وَأَوۡحَیۡنَاۤ إِلَىٰۤ أُمِّ مُوسَىٰۤ أَنۡ أَرۡضِعِیهِۖ فَإِذَا خِفۡتِ عَلَیۡهِ فَأَلۡقِیهِ فِی ٱلۡیَمِّ وَلَا تَخَافِی وَلَا تَحۡزَنِیۤۖ إِنَّا رَاۤدُّوهُ إِلَیۡکِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ ٱلۡمُرۡسَلِینَ)
[سوره القصص ٧]
فقط به او گفت بسپارش به من و از سر راه من برو کنار و مثلِ یک شخص مرده که در دستان غسّال است و هیچ پارازیتی در کار غسّال نمیندازد ، در برابر من هم اینگونه باش…
نمیدانم چه شد بحث به اینجا کشیده شد ولی زیبا شد ، داستان سه مادر و نوزادهایشان…
خدایا توفیق بده تسلیم محض تو باشیم ، تسلیمی از جنس این مصرع مولانا که میگوید
که در تسلیم ما چو مُردگانیم
تسلیمی که تو بگویی و ما بگوییم چشم و هیچ پارازیتی در دستور تو نیندازیم که خدایا حالا نمیشه یه راه دیگه ای بگی و…
خدایا توفیق بده که بمیریم قبل از آن مردن اصلی ای که در پیش داریم ، به قول مولانای عزیز
بمیرید بمیرید به پیش شهِ زیبا
بَرِ شاه چو مُردید همه شاهُ و شَهیرید
خدایا شکرت
یا حق
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر آقا رسول عزیز و همسر بزرگوارتان فاطمه خانم
و سلام ویژه به دو فرشته نازنینتان آقا محمد حسن و هلیسا خانم
یک خانواده بهشتی و عباس منشی ، چی بهتر از این ، همدل و همراه در مسیر صراطِ مستقیم رب العالمین
بسیار لذت بردم از نظر زیبای شما
یجوری داستان شستش فرش را تعریف کردین که انگار خود ما هم آنجا بودیم و داشتیم همراه شما فرش میشستیم
در مورد این مستند گفتین ، یاد خاطره چند روز پیشم افتادم که موقع نهار خوردنم بود ، گفتم بزنم ببینم شبکه ورزش چی داره دیدم تصاویر بسیار زیبایی داره و گفتم چه خوبه که همین را ببینم و بعدش فهمیدم این یک مستندی است به اسم “در جستجوی نیاگارا”
با اینکه از وسط این مستند همراه شدم ولی اینقدر برام جذاب بود گفتم تا تهش را ببینم که بالاخره آیا از نیاگارا میپره یا نه؟
که در انتهای فیلم دیدم از تصمیمش منصرف شده و…(همین داستانی که شما گفتین)
خیلی این مستندش برایم جالب بود و مرا یاد فایل استاد انداخت با عنوان”مثل ابوموسی نباشیم”
من واقعا شجاعت این جوانان را تحسین کردم که اینجوری از این آبشارهای بزرگ با قایق میپردین پایین با وجود اینکه احتمال مرگشان هم وجود داشت
و از بس که تصاویر این فایل زیبا بود ، در طی دیدن این مستند با خودم میگفتم ایکاش استاد عباس منش این لوکیشن های زیبایی را که اینها رفته اند را میدید و میرفت به اینجاهای زیبا…
آقا رسول بی نهایت از کامنتت که سرشار از حس خوب بود ممنونم و از خدا میخواهم به شایستگی نام زیبایت ، رسالتت را در این دنیا کشف کنی و در مسیر آن قدم برداری و از تک تک لحظات زندگی ات لذتی وصف ناشدنی در کنار همسر بزرگوار و دو فرشته نازنینت ببری…
در پناه رب العالمین باشی آقا رسولِ نازنین ، همان خدایی که از زبان مولانا به همه ما میگه
پاسبانِ مَن عنایاتِ وی است
هر کجا که من روم شَه در پِی است
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر شما غزل خانم بزرگوار
کامنت قبلی شما را خواندم که در مورد احساس ارزشمندی بود و آمدم کامنتی بگذارم به نشانه تشکر از شما که اتفاقی افتاد که نشد
و الان هدایت شدم به این کامنت شما و سپاسگزار خدا هستم برای این هدایت
گفتم قبل از اینکه بخوابم ، بیام کامنتی بخوانم و بعد بخوابم که الان با این کامنت شما خواب از سرم پرید…
چقدر فرکانس این کامنت شما خالصِ خالصِ خالص بود…
چقدر مثال شما در مورد ورق بازی زیبا بود
نه نه نه ، بگذارید جمله ام را درست کنم
چقدر مثال او در مورد ورق بازی زیبا بود
انگار خودتان بروی زانوهای او نشسته بودید و او داشت صحبت میکرد و اعتبارش را به شما میداد…
نه نه نه بگذارید جمله ام را درست کنم
انگار شما نیست شده بودید و حجاب بین خود و او را کنار زده بودید و او در شما تجلی کرده بود که چنین کلماتی بر دستان شما جاری شده بود
الهی که همیشه در این فضای یکتایی با رب العالمین بمانید
چقدر این فضا زیباست…
فضای حیرانی است ، اینکه خدایا من توام یا تو منی؟؟؟ دقیقا مثل وقتی که جلوی آینه می ایستیم و نمیفهمیم که الان اینی که توی آینه هست منم ؟؟؟ اگر این تصویر در آینه من هستم پس اینی که الان اینجا در برابر آینه وایساده کیه؟؟؟
و توحید راستین یعنی همین که من بدانم که من و او یکی هستیم ، در واقع ما همان تصویر منعکس شده خدا در آینه هستیم ، به قول استاد در فایل “رابطه ما با انرژی که آن را خدا نامیده ایم”
“خدا منم ، خدا تویی ، اصلا همه چی خودشه”
او انرژی ای است که در همه جا متجلی شده ، حتی در وجود من ولی پرده ای بین من و اوست بنام “منیت” که اگر کنار رود ، لحظه وصال فرا میرسد ، به قول مولانای عزیز
هم خویش را بیگانه کن ، هم خانه را ویرانه کن
وانگه بیا با عاشقان هم خانه شو ، هم خانه شو
در پناه خدا سرشار از حس هم صحبتی با خدایی باشین که بهترین رفیقان است..
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام آقا محمد عزیز و دوست داشتنی
سپاس گزارم ازت آقا محمد عزیز بابت نظری که در اینجا برایم ثبت کردی که برایم انرژی بخش و الهام بخش بود
قلب صیقلی شده و اشک های جاری شده ات را دوست دارم ، خوشا به حالت
قلب که صیقلی شود ، چیزهایی میبینید که تاکنون نمیدیده ، به قول مولانا…
هر که صیقل بیش کرد ، او بیش دید
و اشکی که جاری شود ، حامل این پیام است که قلب ، نرم شده است و حالت سخت به خود ندارد…
خوشا به حالت آقا محمد…
در پناه رب العالمین باشی…
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر شما وجیهه بانو گرامی و بزرگوار ، وجیهه خانومی که اهل شعر و کلام شاعران است و ذوق هنری بسیار زیبایی دارند…
من بی نهایت ممنونم از شما بابت این دوبیتی زیبا که مرا مات و مبهوت این دو بیتی کرد ، خاصه این مصرع…
^من مَشو از من بِشو تا من شَوی^
ایمان دارم که مولانا این معارف ناب را از ملکوت یا همان “لَوۡح مَحۡفُوظ” خدا دریافت کرده…
مثنوی معنوی حکم همان قرآنی را دارد که حاوی الهاماتِ مولانا جلال الدین بلخی ، را دارد
واقعا سیر نمیشوم از خواندن این دوبیتی ، خیلی لطفِ بزرگی در حقم داشتین بابت این دوبیتی…
و به نشانه تشکر از شما ، این تک بیتی زیبا از عطّار ؛تقدیم نگاه شما باد
یک تک بیتی زیبا که از زبان شیطان یک نصیحتِ گرانبها به حضرت موسی میکند
گفت دائم یاد دار این سخن
مَن مگو تا تو نگردی همچو مَن
در پناه خدا باشین وجیهه خانم و غرقِ غرقِ غرق باشید در فضایِ یکتایی با خودِخودِخودش…
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر پریا خانم یکتاپرست بزرگوار
من بسیار ممنونم از کامنت شما و نکته ای که در مورد فلسفه حج و سعی بین صفا و مروه که گفتین که باید برای ما نشانه و نماد باشد…
یک نکته زیبا تقدیم به شما باد که اینگونه اهل تحقیق و تفحص هستید
ما در فیزیک یک قانون داریم به نام قاعده دست راست برای تعیین جهت و میدان مغناطیسی دور سیم برق و…که با انگشتِ شصتِ دستِ راستِ و چهار انگشتِ دیگر انجام میشود و به واسطه آن میتوانیم جریان و حرکتِ میدانِ مغناطیسی را تشخیص میدهیم
حالا شما عکسی از خانه کعبه که مردم در حال طواف به دور آن هستند را از اینترنت دانلود کنید و انگشت شصت دست راستتون را روی سقف خانه کعبه بگذارید به گونه ای که انگشست شصت به سمت بالا(آسمان) باشد و بعد به حرکت چرخشی حاجیان نگاه کنید و مقایسه کنید با آن قانون فیزیکی که ذرات کوانتومی به دور سیم جریان دارند…
خیلی نکات قشنگی میتواند برای شمایی داشته باشد که از حرکت بین صفا و مروه هاجر ، اینگونه قشنگ به چنین نکات نابی رسیدین
در مورد استاد خوشنویسی که فرمودین من نزد استاد براتی کار کردم و بعد از ایشان نزد استاد علی علی(هم اسم و هم فامیلشان علی است) رفتم که خیلی با متانت و آرامش خاصی قواعد و قانون خوشنویسی را بیان میکردند و چون خیلی آرام بودند و آرامش عجیبی داشتند ، مجذوب ایشان شدم و همین ارتباط آرامش بخشی که با ایشان داشتم کمکم کرد تا زیباتر یاد بگیرم
در مورد نکته ای هم که در مورد هاجر گفتین که عصا را بر زمین زد و چشمه جاری شد ، اینگونه نبوده ، بلکه اون شخص حضرت موسی بوده که سر و کارش با عصا بوده که با عصایش از دل سنگ آب جاری کرد ، هاجر فقط نشست کنار بچه اش و اینگونه که میگویند ، چون نوزادش تشنه بوده و بی تابی میکرده و دست و پا میزده ، در اثر کشیدن پایش به روی زمین ، سطح خاک کنار میرود و نازکتر میشود و آب میتواند زمین را بشکافد و بجوشد…
من بسیار ممنونم از نکته زیبایی که در مورد حج و صفا و مروه گفتین ، من تا الان اینگونه به این موضوع نگاه نکرده بودم که خیلی برایم جالب و گوارا بود
بسیار ممنونم از شما
در پناه رب العالمین باشین…
بسم الله الرحمن الرحیم…
سلام مجدد بر الهام خانم نازنین و آقا ابراهیم عزیز…
من نمیدانم این اول مهرماه حامل چه پیامی برای من است؟؟؟!!!
این چه نظمِ ریاضیِ پنهانی است که در چهارچوبِ هندسه یِ فراکتال یا همان الگوی تکرارشونده یِ زندگی من رقم خورده است؟!
چند وقت پیش آقا محسن نیکوکار ، پاسخی درکامنتی از من نوشت که تاریخ بارگزاری آن کامنت مربوط به اول مهرماه 1401 بود و اینک شما پاسخی در کامنتی از من نگارش کردید که تاریخ آن به اول مهرماه 1402 برمیگردد…
مسلما این همزمانی اتفاقی نیست و حامل یک پیام برای من است…
به اول مهرماه 1402 که نگاه میکنم یادلحطاتی میفتم که شیرینی آن روز هنوز زیر زبانم هست…
روزی که منتظر یک خبری نسبتا سرنوشت ساز بودم ولی هنوز خبری از آن نشده بود ولی به لطفِ الله آرامِ آرامِ آرام بودم که جای بسی تامل و تعجب است که چرا در آن شرایط من آرام بودم؟؟!!
الان که با خودم فکر میکنم ، میگم که چرا واقعا در آن لحظات ، من آرام بودم و توانستم در خلوت خودم چنین کامنتی را برای حالِ خودم و آن دسته از دوستانی که در مدار خواندن آن هستند ، بنویسم؟؟؟
و به تنها جوابی که میرسم این است که این آرامش توفیقی بود از سمت خدا…
وَمَا تَوۡفِیقِیۤ إِلَّا بِٱلله
و توفیقِ من جز به دستان خدا نیست
[سوره هود ٨٨]
واقعا ما هر چه که داریم بخاطر توفیقی است که خدا به ما میدهد حتی در لحظاتی که در فرکانسِ صبرِ راستین هم هستیم ، توفیقی است از جانب خدا…
وَٱصۡبِرۡ وَمَا صَبۡرُکَ إِلَّا بِٱلله
و صبر پیشه کن که این صبر تو هم توفیقی از جانب خداست
[سوره النحل ١٢7]
امیدوارم این دو آیه تلنگری برای همه ما باشد که هیچ گاه عظمت و قدرت خدا را فراموش نکنیم و توهّم نزنیم که این من بودم که فلان کار را کردم تا همیشه در برابر قدرتِ الله مهربان خاضع و خاشع و فروتن باشیم و متوجه این حقیقتِ آسمانی باشیم که…
در هر لحظه و هر ثانیه و هر دَم و بازدَم ، محتاجُ و فقیرِ به قدرتِ خدا هستیم و چنانچه عنایات او نباشد نابودِ نابودِ نابود میشویم
به قول شاعرِ نازنین…
افتادگی آموز اگر طالبِ فِیضی
هرگز نخورد آب ، زمینی که بلند است
واقعا جای بسی خنده است که نیروی برتری را که در حال مدیریتِ شب و روز است ؛ فراموش کنیم و درگیر غرور و منیّت شویم و فکر کنیم که این ما هستیم که داریم کارها را پیش میبریم و انجام میدهیم ، گویا در لحظاتی که لطفُ و عنایتِ پروردگار را فراموش میکنیم و منم منم منم میکنیم ، خدا با لبخندی ملیح میگوید که…
عزیزم ، میخوای یک میخِ ریزه میزه در مسیر لاستیک ماشینت قرار بدم تا تعادلِ ماشینت در حین رانندگی بهم بخوره و مرگ را جلویِ چشات ببینی تا ببینم در آن لحظات هم منم منم منم میکنی یا….؟؟؟!!!
عزیزم ، میخوای کاری کنم که یک لقمه یِ ریزه میزه در گلویت گیر کند و تو را به مرز خفگی برساند تا ببینم که در آن لحظات هم منم منم منم میکنی یا…؟؟؟!!!
به تعبیر مولانای عزیز…
این همه گفتیم لیک اندر بسیچ
بیعنایاتِ خدا هیچیم هیچ
همبن دیگه ، دائم باید این حقیقت را به خودمان متذکر شویم تا درگیر یک منِ جعلی و تقلبی نشویم بلکه همواره در فرکانسِ همان منِ راستین و با اصالتِ خود بمانیم ، همان منِ اصیلی که “وَحْدَهُ لاَ شَرِیکَ لَهُ” ، همان منِ با اصالتی که…
(إِنَّنِیۤ أَنَا ٱلله لَاۤ إِلَـٰهَ إِلَّاۤ أَنَا۠ فَٱعۡبُدۡنِی وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰهَ لِذِکۡرِیۤ)
همانا این منم که خدای یکتا هستم و خدایی جز من نیست ، پس مرا عبادت کن و صلات《نماز》 را برای من بپا دار
[سوره طه 14]
واقعا چقدر درس در این آیه نهفته است… ، خب کمی بیاندیشیم…
عههه ، چقدر خدا در این آیه منم منم منم کرد؟؟!! خب یبار میگفت ما میفهمیدیم دیگه!!! ، دیگه نیازی به این همه تاکید و منم منم منم کردن نبود تا ما بفهمیم که اله و معبودی جز او نیست و فقط باید او را بپرستیم و…
گویا خداوند با لبخندی ملیح میگوید…
جوووجه ، این همه منم منم منم کردم و نفهمیدی و از منی که منِ اصیل و راستین تو بودم فاصله گرفتی و به من های جعلی و تقلبی روی آوردی و از آن هویت گرفتی و آنها را بُتِ خودت کردی و پرستیدی و… ، دیگه وای از اون روزی که یبار میگفتم منم…
عهه چه زیبا… ، به قول شاعری نازنین که از زبان خدا این پیام را برای ما دارد…
هر که گوید او مَنم ، او مَن نشد
خوشه یِ او لایقِ خرمن نشد
من مَشو از من بشو تا من شوی
خوشه شو تا لایق خرمن شوی
چه زیبااا ، گویا که اولین قدم برای ورود به کشف و استفاده از قوانینِ حاکمِ بر این سیاره خاکی ، این است که…
پاک شویم از منیّت و غرور و منم منم منم کردن هایی که همه آنها ریشه اش در یک من جعلی و تقلبی است و احیا شوم به من راستین و با اصالتم
در واقع کسی که به من راستین خود زنده شده باشد ، به چنان عزت نفسی میرسد که بی نیاز میشود از اینکه خودنمایی کند و برای تایید دیگران زندگیکند تا این منِ جعلی خودش را قوت ببخشد و….
وقتی کسی که منیت و غرور خود را کنترل نکرده باشد و واردِ مسیر استفاده از قوانین الله یکتا قدم شود ، نابود میشود زیرا که تمامی جذب های حاصل شده توسط او از قوانین ثابت و بدون تغییر خداوند ، بلایِ جانِ او میشود…
آری ، فرقی نمیکند که مومن باشی یا منافق یا اینکه مسلمان باشی یا کافر ، وقتی که خودکار را از بالا بیندازی ، به خاطر وجود قانون جاذبه به زمین میفتد و این یعنی که قانون برای همه عمل میکند منتها تفاوت در میزان برکتی است که از استفاده از آن اتفاق حاصل شده از قانون میبریم…
شخصی که منیت و خودبرتر بینی داشته باشد ، از قوانین علمِ کیمیا و فیزیک و… استفاده میکند و موشک میسازد و با آن به جنگُ و کشتار میپردازد ولی کسی که منِ الهی داشته باشد ، موشک میسازد جهت ارسال آن به فضا برای کشفِ ابعاد ناشناخته زمین در راستای خدمت به بشریت…
آری ، کسی که با منیت وارد مسیر قوانین الله شود جذب های او وسیله ای میشود برای شوآف کردن و نشان دادن به این و آن با این نیت که ببینید من برتر از شما هستم و من عالم هستم و شما نادان و… ؛ و این غرور او را همچون قارون وفرعون میکند و…
ولی اگر کسی پاک پاک پاک باشد از منیت و وارد این مسیر شود ، بهشت را به معنایِ فراتر از تصورش خواهد چشید ، بهشتی از جنسِ “کُن فَیَکُونُ”…
پس باید قدم اول را محکم برداشت و چه زیباست که وقتی این قدم را بر میداریم انگار آخرین قدم را هم برداشته ایم ، زیرا که…
هُوَ ٱلۡأَوَّلُ وَٱلۡـَٔاخِرُ…
اوست که اول و آخر است…
[سوره الحدید 3]
اصلا وقتی که حُبابِ منِ جعلی ام را که همچون حجابی جلوی چشمانم است را بترکانم و به من حقیقی ام زنده و احیا شوم ، دیگر همه چیز دارم و… ، کافیست کمی در این آیه زیبای قرآنی غرق شویم…
وَفِیۤ أَنفُسِکُمۡۚ أَفَلَا تُبۡصِرُونَ؟؟!!
…و در درون خودتان ، آیا به چشمِ بصیرت نگاه نمیکنید؟؟!!
[سوره الذاریات ٢١]
به تعبیر امام حسین علیه السلام در دعای عرفه…
ماذا وَجَدَ مَن فَقَدَکَ ؟ ومَا الَّذی فَقَدَ مَن وَجَدَکَ ؟ لَقَد خابَ مَن رَضِیَ دونَکَ بَدَلاً ، ولَقَد خَسِرَ مَن بَغى عَنکَ مُتَحَوِّلاً
آنکس که تو را از دست داد ، چه چیزی را یافت؟! و آنکس که تو را یافت ، چه چیزی از دست داد؟! بى گمان، آن که به غیر تو رضایت داد ، محروم گشت و آن که جز تو را جُست ، زیان کرد.
واقعا نمیدانم که چگونه باید عمق معارفِ این فراز از دعای ایشان بیان شود که میفرمایند…
لَقَد خابَ مَن رَضِیَ دونَکَ بَدَلاً…
واژگان مناسبی برای ترجمه این عبارت پیدا نمیشود که نشان دهنده عمق معارفِ این فراز باشد ولی خب نشانه ای است تا کمی بیشتر به عمق آن برسیم و آن نشانه ، تفکر در سوال زیر است که…
چرا باید طلای خالص و عیاردار را رها کنم و سراغِ بَدَلیجات بروم؟؟
آری ، طلای خالص من همان من راستین است و بدلیجات من ، همان من جعلی و تقلبی است…
همین دیگه… ، به قول ملاصدرا…
مگر از زندگی چه می خواهید که در خداییِ خدا یافت نمی شود که به شیطان پناه می برید؟
پس با این اوصاف به کمپِ ترکِ اعتیادِ منِ تقلبی و جعلی ام میروم به شوق پاک شدن و توبه میکنم و به نادانیِ خود اعتراف میکنم که چقدر ساده لوح بودم که منی که همچون یک قطره آب بودم ، فکر میکردم میتوانستم روی پای خودم بایستم اما غافل بودم از این حقیقت که…
آفتاب ، قطره آب را نابود میکند و اثر آن را محو میکند گویا که هیچ وقت نبوده است ولی هیچ گاه نمیتواند اقیانوس را نابود و محو کند…
پس خودم را به اقیانوس میرسانم تا… ، به قول مولانای عزیز…
هین بِده ، ای قطره خود را این شَرَف
در کفِ دریا شُو ایمِن از تَلَف
آری ، تلاش میکنم تا وجود قطره گونه ام را در اقیانوس بیکران او محو و فانی کنم به شوق “وَیَبۡقَىٰ وَجۡهُ رَبِّکَ ذُو ٱلۡجَلَـٰلِ وَٱلۡإِکۡرَامِ” شدن
آری ، پس به نیستی خودم در پیشگاه پادشاه عالم اقرار میکنم و توبه میکنم و همچون حضرت علی علیه السلام اینگونه اظهار عجز میکنم که…
مَوْلاَیَ یَا مَوْلاَیَ أَنْتَ الْبَاقِی وَ أَنَا الْفَانِی وَ هَلْ یَرْحَمُ الْفَانِیَ إِلاَّ الْبَاقِی
اى آقاى من اى آقاى من ، تو وجودی باقى و ماندگار هستی و من مخلوقى فانی و نابودشدنی و آیا در حقِ فانىِ نابود شدنى ؛ کسی جز ذاتِ باقىِ و ماندگار ترحّم خواهد کرد؟
بگذریم…
◇◇◇◇◇◇◇◇
خلاصه موعد رسیدن آن خبری که انتظارش را در اول مهر داشتم ، مصادف شد با چند روز بعد که شنیدن آن آرامشِ آمیخته با استرس مرا به شادی تبدیل کرد که ان شاءالله در مجالِ مناسب و به وقتش ذکر میکنم که داستان چی بود و چی شد و….
من سپاسگزارم بابتِ پیامِ یادآوری بخشی که برای من نوشتید که بسیار بسیار بسیار برای من ضروری بود مخصوصا در عرصه شرکِ خفی که به تعبیر حضرت محمد ، نفوذ آن به وجود ما ؛ همچون مورچه کوچولویی است که در دل تاریکی شب بروی یک سنگ سیاه راه میرود ، همینقدر مخفی و…
حال راه و چاره برای در امان بودن از آن چیست؟؟!!
عهه ، لفظ چاره به میان آمد… ، خب چه چاره ای بهتر از این مصرع مولانا که از زبان خداست به همه ما…
آنرا که منم چاره ، بیچاره نخواهد شد
پس شایسته است که باز اقرار کنیم که خدایا ما بلد نیستم و نمیدانیم و تو میدانی ، لطفا راه و چاره را بگو…
مگر در لحظاتی که حضرت آدم مرتکب خطا شد و نمیدانست چه کند ، این خودِ خودِ خودِ خدا نبود که لقمه را در دهانش گذاشت و گفت اینگونه بگو که…
فَتَلَقَّىٰۤ ءَادَمُ مِن رَّبِّهِۦ کَلِمَـٰتࣲ فَتَابَ عَلَیۡهِ…
پس حضرت آدم ، کلماتی را از پروردگارش دریافت کرد و با آنها توبه کرد و خدا هم توبه او را پذیرفت…
[سوره البقره 37]
خب آیا این خدا توانایی این را ندارد که برای ما هم لقمه ای بگیرد و در دهانمان بگذارد تا طبق آنعملکنیم که از شرک خفی درامان باشیم؟؟؟!!!
پس شایسته است که این عبارت یوسف نبی را به جهت اظهار عاجز بودن به درگاه خدا ، در زیر لب زمزمه کنیم تا نسیم لطف و عنایتِ رحمت الهی بر وجود ما بخورد به امید اینکه از شرک خفی در امان باشیم…
…إِنَّ ٱلنَّفۡسَ لَأَمَّارَهُۢ بِٱلسُّوۤءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی…
…مسلما نفسِ انسان پیوسته به بدی امر میکند مگر آنکه پروردگارم بر من رحم کند و نجات بخش من باشد…
[سوره یوسف 53]
حکایت نسیمِ رحمت الهی همان دعای قرآنی است که…
(رَبَّنَا لَا تُزِغۡ قُلُوبَنَا بَعۡدَ إِذۡ هَدَیۡتَنَا وَهَبۡ لَنَا مِن لَّدُنکَ رَحۡمَهً إِنَّکَ أَنتَ ٱلۡوَهَّابُ) [سوره آل عمران 8]
حکایتِ نسیمِ رحمتِ الهی همان دعای جوانانی است که به اصحاب کهف مشهور هستند ، آن هم در شرایطی که به یک فضای غاری سر بسته پناه برده بودند و…
(إِذۡ أَوَى ٱلۡفِتۡیَهُ إِلَى ٱلۡکَهۡفِ فَقَالُوا۟ رَبَّنَاۤ ءَاتِنَا مِن لَّدُنکَ رَحۡمَهࣰ وَهَیِّئۡ لَنَا مِنۡ أَمۡرِنَا رَشَدࣰا) [سوره الکهف 10]
به به ، چه زیبا ؛ این نسیم رحمت الهی بر هر که برخورد کند او را احیاء میکند و جانی دوباره به او میبخشد همچون زمینی که در فصلِ بهارِ بعد از زمستان احیا و سر سبز میشود
فَٱنظُرۡ إِلَىٰۤ ءَاثَـٰرِ رَحۡمَتِ ٱللَّهِ کَیۡفَ یُحیِ ٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ مَوۡتِهَا [سوره الروم 50]
پس ما هم از خداوند رحمن و رحیم ، طلبِ نسیمِ رحمت خودِ خودِ خودش را میکنیم و اینقدر خود را تشنه دریافتِ رحمتِ حق میکنیم تا این در رحمت الهی باز شود و شستشو دهد ما را از غبارِ شرک نهان و آشکار که قطع به یقیق ما محتاجِ چنین عنایتی از جانب الله هستیم که اگر نباشد بیچاره ایم ، به تعبیر مولانا…
یک زمان از وی عنایت بَرکَند
عقلِ زیرک ابلهی ها می کند
و پناه میبریم از اینکه به اندازه یک پلک بر هم زدنی از او غافل شویم و دنبال نخود سیاه برویم و وارد فرکانسی شویم که از آنها به عنوان گمراهانی یاد میکند که در سوره حمد میخوانیم که “وَ لَا ٱلضَّاۤلِّینَ” و در قانون یا همان علمِ صوت و لحنِ زبانِ عربی ، این کلمه کشیده میشود تا تبدیل به یک مانترایِ قدرتمندی از جنس “وَ لَا ٱلضَّاااااالِّینَ” شود که با تمامِ قدرت چنین ارتعاشی را ساطع کند که…
خدایا ، ما را به راهِ کسانی که دنبالِ نخود سیاه رفته اند ، نفرست ؛ خلاصه حواست به ما باشه…
من سپاسگزارم از شما بابت این پیامی که برایم فرستادید تا مرور کنم آنچه را که نوشته ام ، خصوصا این چند خطی که وقتی آنها را خواندم کمی به فکر فرو رفتم و این حقیقت را به خود یادآور شویم که…
باید از منِ جعلی و تقلبی ای که برای خود ساخته ایم کوچ کنیم به همان من راستینی که اصالت دارد ، همان من با اصالتی که از همانجا آمده ایم ، به تعبیر مولانا…
زِ کجا آمده ای ، میدانی
زِ میانِ حرمِ سبحانی
(در صورت تمایل این غزل کوتاه مولانا را که بیت اولش را نوشتم ، بخوانید و در آن تفکر کنید و ببینید که…)
و اما آن جملاتی که به برکت پاسخ شما ، در کامنت منتشر شده ام دراول مهرماه 1402 مرور کردم و برایم تلنگری بود را دوباره مینویسم تا….
◇◇◇
خدایی که وقتی در شکم مادرم بوده ام و بدون اینکه از او بخواهم ، فراوان به من روزی داد و چشم و گوش و دست و… داد ؛ با خدای الانم که فرقی نکرده…
پس تفاوت در چیست؟؟؟
تفاوت در این است که اون موقع من تسلیم محض بودم و برای خدا خط و نشان نمیکشیدم ولی الان که کمی بزرگتر شده ام فکر میکنم برای خودم کسی شدم و به خدا میگم این کار را بکن و آن کار را نکن و…
و خبر ندارم که این خط و نشان کشیدنم برای خدا ، خودش نوعی شرک خفی است بدین صورت که خودم را قدرتی در برابر خدا میدانم و… ، به قول مولانا
این باید و آن باید از شرک خفی زاید
آزاد بود بنده زین وسوسه چون سوسن
و تنها کار من این است در برابر مولای خودم عبد شوم و این “منِ دروغین” در درون خودم را بیندازم و با خدای راستین خودم یکی شوم ، به قول عطار…
تو مباش اصلاً کمال این است و بس
وقتی که مثل موسی “فَٱخۡلَعۡ نَعۡلَیۡکَ” شویم ، وارد “بِٱلۡوَادِ ٱلۡمُقَدَّسِ طُوࣰى” میشویم و آن وادی یکی شدن من و خدای یگانه ای است که از روح خودش در من دمید و در آن لحظه در من تجلی میکند و برایم “وَمَا رَمَیۡتَ إِذۡ رَمَیۡتَ” میشود
اگر اینگونه شویم و این “منیت” را از درون خود خارج کنیم مثل یک شخص مرده که در دستان غسّال است ، تسلیم خدا میشویم و آن موقع خدا همه کار برای ما میکند…
اگر اینگونه شویم و قبل از روزِ مرگِ اصلی مان ، با اختیار خود در لحظه اکنون بمیریم و خود را در وجود خدا فانی کنیم ، در تاریخ ماندگار میشویم و “وَیَبۡقَىٰ وَجۡهُ رَبِّکَ ذُو ٱلۡجَلَـٰلِ وَٱلۡإِکۡرَامِ” میشویم ، مثل حضرت محمد که سواد خواندن و نوشتن نداشته و در روزگاری زندگی میکرده که اینترنت و شبکه اجتماعی نبوده ، ولی اکنون نامش در عالم ماندگار شده یا مثل مولانا و سعدی و حافظ که اشعارشان را در دیوارهای شهر و کتب درسی و…میبینیم
کافیست همین را باور کنیم و تلاش کنیم تا “منیت” را از درون خود خارج کنیم و وارد فضای یکتایی با خدا شویم…
◇◇◇
و اما حُسنِ ختامی بر این نوشته ، مطلبی باشد که شما در کامنت خود در مورد الگوبرداری از حضرت زینب نقل کردید که بسیار زیبا بود ولی یک مساله بسیار مهم در این زمینه وجود دارد که شما نسبت بدان آگاه بودید و این درحالی بود که کسانی که آنها را مخاطب قرار میدادید از آن غافل بودند و آن این است که…
وقتی در جمعِ کسانی که درگیر تعصب شده اند و از عظمتِ خویشتن غافلند و احساس لیاقتِ خود را خدشه دار کرده اند ؛ صحبت از الگوبرداری از افرادی همچون حضرت زینب و امام حسین و… میکنیم ؛ واکنش های شدیدی نشان میدهند از این قبیل که…
ما کجا و آنها کجا؟؟؟
ما سگِ کوی آنها هم نیستیم چه برسه به اینکه بخواهیم مثل آنها رفتار کنیم…
ما همین که بتوانیم کبوتر بارگاه آنها باشیم ، برای ماکافیست و…
و…
وقتی که حرف های این گروه را میشنویم و به خلوت خود میرویم تا با چاشنی تفکر آنها را آنالیز کنیم ؛ متوجه یک حقیقت زیبا از حضرت محمدی میشویم که پدربزرگ همه ی این بزرگواران بود و آن حقیقت این است که ایشان به میان مردم میرفتند و یادآور این نکته به آنها میشدند که…
قُلۡ إِنَّمَاۤ أَنَا۠ بَشَرࣱ مِّثۡلُکُمۡ یُوحَىٰۤ إِلَیَّ…
ای محمد به آنها بگو که من بشری از جنس شما هستم و به من وحی میشود که…
[سوره فصلت 6] ؛ [سوره الکهف 110]
چقدر حقیقت های زیبا و آشکاری در این گفتارِ حضرت محمد نهفته است ؛ حقایقی که ما در اثر هم نشینی با انسان های فرکانس پایین و درگیرشدن به روزمرگی هایمان ، نسبت بدانها غافل بودیم ولی خب الان…. ، به تعبیر مولانای عزیز
دوستیِّ تو و از تو ناشِگِفت
حَمدَ لله عاقبت دستم گرفت
واقعا خدا را شکر که به برکت دوستی با حضرت محمدی که نور قرآن را از ملکوتِ خدا برای ما به ارمغان آورد ، آگاه شدیم و این حقیقتِ ناب را از اینکتاب آسمانی درک کردیم و…
حال که آگاه شدیم ، باید با استعانت از الله یکتا ؛ این آگاهی را وارد عرصه عمل کنیم تا الگوی مخرب گذشته را که میگفت “ما کجا و آنها کجا” را پاک کنیم و این الگویِ ذهنی را در ذهنِ خود تثبیت کنیم که…
اگر آنها توانستند ، ما هم میتوانیم زیرا که آنها هم بشری چون ما بودند…
اگر حضرت محمد توانست قلب خودش را همچون فرودگاهی برای حاملین وحیِ خداوند کند ، ما هم…(واضحه دیگه؟؟!!!)
به تعبیر مولانای عزیز…
بدران قَبایِ مَه را که زِ نورِ مصطفایی
اصلا میتوانیم بروی این عبارتِ قرآنی تفکر کنیم که خدا پیامبر را الگوی حسنه معرفی میکند تا متوجه شویم که این مطلبی که ذکر شد ، یکی از محکماتِ قرآن است که تا اکنون ما از آن غافل بوده ایم…
لَّقَدۡ کَانَ لَکُمۡ فِی رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَهٌ حَسَنَه…
قطع به یقین در سیره و روش رسول خدا 《حضرت محمد》 ، برای شما الگویی نیکو وجود دارد…
[سوره اﻷحزاب 21]
واقعا چرا ما کمی تفکر نمیکنیم و پاسبانِ فضایِ ذهنِ خود نیستیم و هر چی گفتند را براحتی قبول میکنیم؟؟؟!!! به تعبیر قرآن…
أَفَلَا یَعۡقِلُونَ؟؟!!
آیا عقل خود را به کار نمیگیرید تا اندیشه کنید؟؟!!
[سوره یس 68]
در واقع حقیقت خیلی خیلی خیلی ساده است و پیچیدگی ندارد ولی به شرط اینکه دنبال نخود سیاه نباشیم…
خب چیزی که عیان است ، چه حاجت به بیان است…
طلا میتواند الگویی برای طلا باشد ، طلا نمیتواند الگویی برای آهن باشد و به تعبیری دیگر ، برای سنجشِ عیار طلا از یک طلای تمام عیار استفاده میکنند و هیچ گاه سنجشِ طلا را با آهن گره نمیزنند…
پس در بحث الگوبرداری باید جنس ها یکی باشد…
اگر این بزرگوارانی که نامشان ذکر شد ، انسانهایی فضایی بودند ؛ نمیتوانستند الگویی برای ما باشند زیرا از جنس ما نیستند ، پس از این امر که قرآن حضرت محمد را انسانی مثل همه انسان ها و الگویی برای بشریت معرفی میکند ، به این نتیجه میرسیم که آنها هم انسان های بودند از جنس ما که با انجام یک سری اصول به جایگاه هایی والا رسیدند…
پس آنان ، افرادی هستند که ما باید از زندگی راستینِ آنان درس بگیریم و آموزه هایِ راستین و اصیلِ آنها را در زندگی خود بکار ببریم و از متشابهات زندگی آنها خودداری کنیم…
حال جای بسی تعجب است که چرا افرادی می آیند و این بزرگواران را مُردگانی میپندارند که سالیانی گذشته زندگی کردند و رفتند و تمام شدند!!!!!
عهه ، پس این حقیقت قرآنی چه میشود؟
(وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَمۡوَاتا بَلۡ أَحۡیَاۤءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ یُرۡزَقُونَ) [سوره آل عمران 169]
اصلا بیخیال قرآن که آنها را زندگانی خطاب میکند که نزد پروردگارشان روزی میخورند…
کافیست کمی چشمانمان را در همین شرایط کنونی باز کنیم و در ثروت و دارایی حضرت رضایی تامل کنیم که ظاهرا در بین ما نیست ولی به برکتِ بِرَندی که از خود در 1400 سال پیش بجای گذاشت ، اینهمه کارخانه و زمین های کشاورزی و… را به عنوانِ داراییِ خود به رُخِ ما میکشد ، همان ثروتی که هم اکنون متولی آن نهادی است به اسم آستانِ قدس رضوی…
کافیست لحظاتی را در خلوتِ خود به تفکر بپردازیم و خود را مخاطب سوالاتی مشابه این سوالات قرار دهیم که…
آیا مُرده من هستم که در خرجُ و مخارجِ روزانه خودِ خودِ خودم مانده ام یا حضرت رضایی که روزانه 30 هزار نفر را مهمان سفره با کیفیت خودش میکند؟؟؟!!! (اگر اهل تحقیق باشیم ، متوجه میشویم که در مهانسرای حضرت رضا روزانه 30 هزار پُرس غذا در سه وعده صبحانه و نهار و شام ، توزیع میشود که این رقم در ایام ماه رمضان به بالای 100 هزار پرس هم میرسد)
آیا مُرده منم که در عرصه عشق و مودت با همسر و پدر و مادر و دوستانم ، دچار مشکل هستم یا حضرت رضایی که بوی خدا میدهد و این همه خاطرخواه دارد و…؟؟؟!!! ، به تعبیر مولانا…
هر کجا بوی خدا میآید
خلق بین بیسر و پا میآید
آیا مُرده منم که وام گیرنده از این و آن هستم و تا خرخره زیر قرض هستم یا حضرت رضایی که برای خودش یک کشور یک نفره است و وام دهنده است ، یک وام دهنده ی کلان که حتی به دولت ایران هم وام داده است؟؟؟!!!(خب اگر اهل تحقیق باشید متوجه میشوید که دولت ایران با این همه سرمایه نفتی و… در برهه ای از زمان از….)
آیا مُرده منم که….یا…..؟؟؟!!!
مسلما کسی که زرنگ باشد ، خود را مخاطبِ سوالاتی این چنینی قرار میدهد و از رفتن به حاشیه هایی مثل توسّل و شفاعت و… خودداری میکند و از این سوالات کَره ای میگیرد تا قوّت جان و روانش شود درمسیر هجرت به سمت فراوانی و ثروت بی حدُ و حساب
مثالی بزنم تا این پاراگراف بالا را زیباتر درک کنید…
روزگاری منم درگیر بحث و جدل با افرادی بودم که درخواست هایشان را از حضرت رضا درخواست میکردند ولی این بحث و جدل ها جز خستگی برایم چیزی نداشت…
استادی داشتم و به او مراجعه کردم و گفتم که چجوری میتوانم این افراد را قانع کنم که از خدایِ حضرت رضا بخواهند و…؟؟؟!!!
استادم با شدت هر چه تمامتر گفت که هرگز وارد این بحث ها نشو و خودت را خسته مکن ، بلکه بیا یک درس قشنگ و ثروت ساز از این اتفاق و سِکانس بگیر و خودت را تقویت کن در مسیر کسب ثروت…
گفتم یعنی چجوری؟؟!!
گفت بیا به ثروت حضرت رضا و مقبره این بزرگوار که پر از طلاکاری و نقره کاری است ، نگاه کن و غرق در این اندیشه شو که…
هر چه ثروتمندتر شوی به خدا نزدیکتر میشوی در حدی که تو را با خدا اشتباه میگیرند و این یعنی که ثروت تو را به خدا میرساند..
این جمله استاد عجیب به دلم نشست که
در حدی که تو را با خدا اشتباه میگیرند
وقتی که این را از زبانِ استادم شنیدم ، گفتم که آره خودِ خودِ خودشه و…
پس بیاییم از رفتن به حاشیه خودداری کنیم و با تمرکز بروی خودمان کار کنیم و سعی کنیم شاگرد زرنگی باشیم که از هر اتفاق و سکانس کَره میگیرد تا به نتایج زیباتری برسد و با زبانِ نتایج دعوت کننده انسانها به سوی الله باشد
خب بیاییم ، تفکر کنیم در همان سوالاتی که ذکر شد و یک سوال مهم دیگر با این عنوان که…
چرا من پدربزرگِ پدربزرگِ خودم را که در 300 سال قبل تر از من زندگی میکرده را نمیشناسم و اگر هم بشناسم در حد یک اسم است ولی من حضرت ابراهیمی را میشناسم که چندین هزار سال قبل تر از من زندگی میکرده و جُدا از شناختی که از نام او دارم ، درس هایِ زیبا از هم او آموخته ام؟؟؟!!!
خب واقعا چراااا؟؟ باید تفکر کنیم با چاشنی این بیت سعدی…
سعدیا مردِ نِکونام نَمیرد هرگز
مُرده آنَست که نامَش به نِکویی نَبَرند
باید تفکر کرد در انسان هایِ صالحی همچون حضرت ابراهیم و یوسف نبی و موسی کلیم الله و حضرت علی و فرزندان و نوادگانِ ایشان با چاشنیِ تامل در آموزه های سوره صافات که حاوی یک پیام مهم است و آن این است که بعد از ذکر نام حضرت نوح و ابراهیم و موسی و إِل یَاسِینَ ، از آنان تعریف و تمجید میکند با چنین عبارتی که…
(إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُؤۡمِنِینَ)
همانا او از بندگان مومن ما هست
[سوره الصافات 81 ؛ ١١١ ؛ 122 ؛ 132]
ترجمه صحیح این آیه بسیار بسیار بسیار مهم هست که دراکثر ترجمه ها اشتباه نوشته شده است…
ترجمه غلط ، این است که مینویسند…
همانا او از بندگان مومن ما بود…
و ترجمه صحیح همان چیزی است که در ذیل آیه ذکر شد
فرق است بین بود و هست ، اگر خدا میخواست بگوید “بود” ؛ از واژه “کان” استفاده میکرد به این صورت که “إِنَّهُۥ 《کان》مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُؤۡمِنِینَ” و این واژه در قواعدِ عربی جزو افعال ناقصه است و معنای گذشته میدهد ، یعنی همان بود
خب بنشینیم و کمی تفکر کنیم که چرا از واژه “هست” استفاده کرد و از واژه “بود” استفاده نکرد ، چرا گفت که حضرت ابراهیم از بندگان مومن خدا هست؟؟؟ ، مگر حضرت ابراهیم در چندین سال پیش به رحمت خدا نرفتند و کارشان تمام نشد؟؟!! خب پس باید اینچنین بگوید که حضرت ابراهیم از بندگان مومن خدا بود!!! ولی چرا نگفت؟؟؟!!!
مسلما در این سوالات و تفکر ، نشانه های بسیار زیبایی است برای کسانی که تفکری راستین و بدور از تعصب و حاشیه داشته باشند…
تفکر بدون تعصب و حاشیه ، یعنی اینکه فارغ شویم از مذهب و دینی که تااکنون آموخته ایم و به عنوان یک انسانی که خالی شده از آموخته های گذشته است ؛ میخواهیم در جست و جوی آموزه های راستین و اصیل توحیدی باشیم…
شاید همین واژه “هست”ِ موجود در آیه حکایت از این امر دارد که…
ما در فرکانسِ مُردگان زندگی میکنیم و نیاز به شوک داریم تا احیا و زنده شویم تا ببینیم که آنها زنده بودند و هستند و خواهند بود و در نزد پروردگارشان روزی میخورند و این مائیم که بویی از سرزمینی نبرده ایم که آنان در آن هستند و…
…وَأَرۡضࣰا لَّمۡ تَطَـُٔوهَا…
…و زمینِ دیگری که بر آن پا نگذاشته بودید…
[سوره اﻷحزاب ٢7]
شاید همان واژه “هست”ِ موجود در آیه حامل این پیام برای ما هست که اینقدر درگیر صداهای مختلف شده ایم که از شنیدن صدایی که احیابخش ما است ، غافل شده ایم ؛ همان صدایی که عطارِ نازنین در وصفش چنین میفرماید…
دوست یکدم نیست ، خاموش از سخن
گوش کو تا بِشنود آواز او؟
شاید من در فرکانسِ مردگان هستم و دنبال نخود سیاه هستم
شاید من فریبِ جریانِ خطیِ نوارِ قلبِ کالبدِ جسمانی و فیزیکیِ خودم را خورده ام که خطی صاف نیست و اینگونه خودم را زنده میپندارم ولی حقیقت این نیست که نیست بلکه باید کمی فراتر رویم و خود را متوجه این سوال کنیم که…
آیا جریانِ خطیِ موجود در نوارِ قلبِ کالبدِ روحانی و متافیزیکیِ من هم صاف هست یا…؟؟؟!!!
عهه ، یعنی ما قلبِ دیگری هم داریم؟!
لَهُمۡ قُلُوبࣱ لَّا یَفۡقَهُونَ بِهَا
برای آنان قلب هایی است که با آنها تفقّه و اندیشه نمیکنند
[سوره اﻷعراف ١79]
عهه ، چه جالب…
تازه جالب تر اینجاست که میگه برای آنان قلب هایی است که…
خب میتوانست بگوید برای آنان قلبی است که…
چرا از واژه قلوب که جمع است و معنای قلب ها میدهد استفاده کرد؟؟؟!!! یعنی…؟؟؟!!! جای بسی تامل است ، بسی نه بلکه بسسسسسسییییییییی…
باشد که خدا توفیق دهد که سفری به عالم درونِ خودِ خودِ خودمان داشته باشیم تا به خود شناسیِ زیباتری برسیم که این خودشناسی مقدمه ای است بر خداشناسی ، به تعبیر حضرت علی علیه السلام…
من عرف نفسه ، فقد عرف ربّه
هر کس که خودش را بشناسد ، گویا که خدا را شناخته است…
باشد که خدا توفیق دهد که آموزه های اصیل و راستینِ توحیدی را بیاموزیم مثل همان اموزه هایِ راستین و اصیلِ عیسی مسیح…
عیسی مسیح بشری بود از جنسِ مردم که به عنوان رسولی از سمت خدا به سمتِ مردمِ زمانه خویش رفت…
وَرَسُولًا إِلَىٰ بَنِیۤ إِسۡرَ ٰۤءِیلَ…
او حامل یک پیام ناب از ملکوتِ خدا برای آنان بود ، یک پیام زیبا…
…أَنِّی قَدۡ جِئۡتُکُم بِـَٔایَهࣲ مِّن رَّبِّکُمۡ…
او با اذن الله برای آنان یک سری کارهای خداگونه کرد ، مثلا با استفاده از گِل شکلی از پرنده درست میکرد و در آن می دمید و آن را به پرنده ای واقعی تبدیل میکرد و بعد از چنین کاری ؛ تاکید میکرد که این کار با اذن الله انجام شد…
أَنِّیۤ أَخۡلُقُ لَکُم مِّنَ ٱلطِّینِ کَهَیۡـَٔهِ ٱلطَّیۡرِ فَأَنفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیۡرَۢا بِإِذۡنِ ٱلله….
یا مثلا بیماران را شفا میداد و مرده را هم زنده میکرد و باز تاکید میکرد که این کاری که انجام دادم با اذن الله انجام شد و من به خودی خود هیچِ هیچِ هیچم…
وَأُبۡرِئُ ٱلۡأَکۡمَهَ وَٱلۡأَبۡرَصَ وَأُحۡیِ ٱلۡمَوۡتَىٰ بِإِذۡنِ ٱلله…
[سوره آل عمران 49]
اما چه شد…
جریان تاریکی از روزنه همین کارهای خارق العاده عیسی مسیح وارد شد و این تلقین ها را به ذهن مردم کرد که…
ما کجا و عیسی کجا؟؟؟!!!
ما خاکِ پای عیسی هم نمیشویم؟؟!!
ما سگ کوی عیسی مسیح هم نیستیم؟؟؟!!!
و…
و اینگونه شد که خدا فراموش شد و خداپرستی تبدیل به عیسی پرستی شد
اما ، این وسط عده ای هم بودند که پیام ناب و ملکوتیِ عیسی مسیح را دریافتند که…
عیسی بشری بود از جنسِ ما و چنین کارهایی کرد ، ما هم از جنس عیسی هستیم ، یعنی ما هم میتوانیم؟؟؟!!!
آری ، آنها سوغاتی ملکوتی و ناب و راستینِ عیسی مسیح را دریافتند که…
ما از جنس شاه جهان هستیم و جوهرِ ما و فرمانروای کیهان یکی است و…
به تعبیر مولانای عزیز…
چو مسیح دم روان کن که تو نیز از آن هوایی…
پس بیاییم ما هم تفکر کنیم و ساده از کنار این حقیقتِ حضرتِ عیسی نگذریم با این توجیه که حضرت عیسی شخصی بود و در یک دروه ای آمد و تمام شد و رفت و حالا این وسط یک سری چیزها برای قومش گفت و…
بیاییم ساده از کنار این مساله نگذریم ، زیرا که در انتهایِ همان آیه ای که از کرامات عیسی گفت ، اینحقیقت ناب را به هر کسی که دنبال کننده آموزه های قرآن است ، میگوید و آن این است که…
إِنَّ فِی ذَ ٰلِکَ لَـَٔایَهࣰ لَّکُمۡ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ
همانا در داستان عیسی و قومش ، نشانه ای برای شما است ، اگر ایمان داشته باشید…
[سوره آل عمران 49]
حسنِ ختامی بر این نوشته این آیه قرآن باشد که عجیب به انسان تلنگر میزند…
(یَـٰۤأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوا۟ مَا لَکُمۡ إِذَا قِیلَ لَکُمُ ٱنفِرُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ ٱثَّاقَلۡتُمۡ إِلَى ٱلۡأَرۡضِۚ أَرَضِیتُم بِٱلۡحَیَوٰهِ ٱلدُّنۡیَا مِنَ ٱلۡـَٔاخِرَهِۚ فَمَا مَتَـٰعُ ٱلۡحَیَوٰهِ ٱلدُّنۡیَا فِی ٱلۡـَٔاخِرَهِ إِلَّا قَلِیلٌ) [سوره التوبه 38]
ترجمه این ایه به زبان خودمانی مان اینگونه است که خداوند به ما میگوید که…
عزیزم ، تاکسی اینترنتی برایت گرفتم و الان اومده و دمِ در منتظرِ تو هست تا سوارش شوی و بیایی و در ملکوتِ من هم نشینِ صالحانی شوی که “وَ حَسُنَ أُولَائکَ رَفِیقࣰا” ولی متاسفانه تو نشستی و سرگرمِ تحلیلِ افزایشِ قیمتِ خیارسبز از 10 هزار تومان به 11 هزار تومان هستی و…
یا حق…
در پناه الله یکتا شاد و ثروتمند باشید…
به نام الله که بخشاینده و با رحمت است
سلام و درود بر دوستِ نازنین و بزرگوارم ، ریحانه خانم رحمتی…
چقدررر اسم و فامیل شما زیباست…
یک اسم زیبا که حال و هوای بهشت و گل های خوشبویش را تداعی میکند…
(وَٱلۡحَبُّ ذُو ٱلۡعَصۡفِ وَ ٱلرَّیۡحَانُ)
و حبوبات داری پوسته و گیاهان خوشبو
[سوره الرحمن ١٢]
(فَرَوۡحࣱ وَ رَیۡحَانࣱ وَجَنَّتُ نَعِیمࣲ)
نصیب او رحمت و راحتی و بهشت پر نعمت است…
[سوره الواقعه 89]
و فامیلی که تداعی کننده رحمانیت خداوندی است که رحمتش همه چیز را فرا گرفته…
وَ رَحۡمَتِی وَسِعَتۡ کُلَّ شَیۡءࣲ
و رحمتِ من همه چیز را فراگرفته…
[سوره اﻷعراف 156]
این اسم و فامیل زیبایِ شما مرا به کجاها که نبرد…
به قول مولانا…
رَحمت اَندر رَحمت آمد تا به سَر
خدا رو شاکرم که این پیام به دل شما نشست و…
خدا رو شاکرم بخاطر وجودِ دوستانی مثل شما و بقیه عزیزانی که نوشته های مرا میخوانند و نظری ثبت میکنند و…
وقتی که پیام شما را خواندم حال و هوای من به سمت وسویی رفت و پیش خودم گفتم که خوشا بحال ریحانه خانم…
و بعدش گفتم بگذار این مساله را درجواب ایشان بنویسم…
من این جایگاه رفیق و والای شما را تحسین میکنم ، جایگاهی شایسته و والا همچون ادریس نبی…
(وَرَفَعۡنَـٰهُ مَکَانًا عَلِیًّا)
و او را به مقامی بس بلند رفعت بخشیدیم.
[سوره مریم 57]
و او هم همچون شما جزو کسانی بود که یکی از ویژگی های آنها این بود که…
إِذَا تُتۡلَىٰ عَلَیۡهِمۡ ءَایَـٰتُ ٱلرَّحۡمَـٰنِ خَرُّوا۟ سُجَّدࣰا وَبُکِیࣰّا
و هنگامی که آیات خداوند رحمن بر آنها عرضه میشود ، گریان به سجده می افتادند
[سوره مریم 58]
حکایت اشک ، حکایتی زیبا است
چشمه اشک وقتی سرایز شود ، نشانه ای بسیار بسیار بسیار زیباست که نشانه ای از پاکی قلب و وجودِ بلورین شما دارد…
خوش به سعادتتان…
وقتی که پیامِ شما را خواندم ، یاد این آیه قرآن افتادم که…
إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ ٱلله وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ…
همانا مومنان کسانی هستند که وقتی یاد خدا میکند ، قلب هایشان به لرزه می افتد…
[سوره اﻷنفال ٢]
همین دیگه ، خوشا بحالتان…
آرزوی سعادت و خوشبختی و نور الله یکتا را برای شما دارم…
به نام الله که بخشاینده و با رحمت است…
کدام الله؟
همان نیرویِ هدایتگری که یک زنبورِ عسل را قدم به قدم هدایت میکند تا یک عسل شفا بخش ، تحویل انسانی دهد که اشرف مخلوقاتش است ، همان خدایِ…
وَأَوۡحَىٰ رَبُّکَ إِلَى ٱلنَّحۡلِ أَنِ…
و پروردگارت به زنبور عسل وحی کرد که…
[سوره النحل 68]
به درستی که همین تفکر در آناتومیِ بدن زنبور عسل و سیستمِ تولیدِ عسل آن کافیست تا در برابر آن خدای هدایتگر به سجده بیفتیم و زیر لب زمزمه کنیم که…
…رَبَّنَا مَا خَلَقۡتَ هَـٰذَا بَـٰطِلࣰا سُبۡحَـٰنَکَ فَقِنَا عَذَابَ ٱلنَّارِ
… پروردگارا ، این را باطل و بیهوده نیافریدی ؛ پاک و منزهی تو از هر گونه عیبُ و نقص ، پس ما را از عذابِ آتش محفوظ دار*
[سوره آل عمران ١٩١]
سلام و درود بر پروین خانم ، دوستِ نازنین و بزرگوارم…
من بدون مقدمه سراغ اصل مطلب میروم ، اصلی که اگر درک شود و در زندگی تک تکِ ما فعال شود ؛ قادر است جوابگوی تمامی سوالات ما باشد…
مسلما همه ما در طول عمر خود اخبار گوش کرده ایم و شاهد چنین دیالوگی از زبان گوینده خبر بوده ایم که…
به خبری که هم اکنون به دستِ من رسید ، توجه فرمایید….
این دیالوگ برای ما باید بسیار بسیار بسیار الهام بخش باشد…
این دیالوگ از طریق یک هندزفری تعبیه شده درگوش گویندهِ خبر به او گفته میشود
آها ، پس پایِ یک هندزفری در میان است که میتواند نشانه ای بسیار زیبا باشد تا ما را به تفکر در این دو آیه قرآن سوق دهد که گنج های فراوانی در آنها نهفته است…
(وَفِی ٱلۡأَرۡضِ ءَایَـٰتࣱ لِّلۡمُوقِنِینَ وَفِیۤ أَنفُسِکُمۡۚ أَفَلَا تُبۡصِرُونَ)
در زمین نشانه هایی است برای اهل یقین و در درونِ خودتان ؛ آیا با چشم بصیرت نگاه نمیکنید؟!
[سوره الذاریات ٢٠- ٢١]
خب پس کمی بیاندیشیم…
یک گوینده خبر از طریق یک هندزفریِ فیزیکی با اتاقِ فرمان در ارتباط است و…
آیا در وجودِ من هم یک هندزفری وجود دارد که از طریقِ آن با اتاق فرمانِ این عالم که کارگردان آن خداست ، در ارتباط باشم؟؟!!
جای بسی تامل و تفکر است ، بسی نه بلکه بسییییییییی
اگر کمی فکر کنیم متوجه میشویم که سنسوری در وجود همه ما تعبیه شده که خدا از طریق آن با ما سخن میگوید…
همان سنسوری که در وجودِ محمد با لفظ “قُل” سخن میگوید ، مثلا میگوید…
(قُلۡ أَعُوذُ بِرَبِّ ٱلۡفَلَقِ)
ای محمد اینگونه بگو که پناه میبرم به خدایِ شکافنده
[سوره الفلق 1]
همان سنسوری که خدا از طریق آن ، موسی را راهنمایی میکند و… مثلا به او میگوید…
ٱذهَبۡ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ…
ای موسی به سمت فرعون برو…
[سوره طه 24]
همام سنسوری که در دقیقه 2 و ثانیه 9 فایلی بنام “رابطه ی ما با انرژی ای که «خدا نامیدهایم»” با استاد عباس منش سخن گفت و…(یعنی اونجا دیگه خیلی واضح واضح واضح بود که…)
همان سنسوری که وجودش را در کامنت دوستانمان در این سایت میبینیم…
مثلا در کامنت قبل تر از شما که متعلق به شخصی بنام سادات است چنین ذکر کرده که…
خدا بهم گفت…
خب مساله این است که…
این سنسورِ تعبیه شده در وجود پروین خانم چه جوابی برای این سوالِ ایشان دارد؟؟؟!!!
مسلما جواب او بهترین جواب است که از درونِ ایشان بلند میشود…
مثلا به ایشان میگوید که…
ای پروین ، اینجوری بخواه که…
ای پروین ، اینجوری تجسم کن که…
ای پرورین ، اینجوری بنویس که…
واضحه دیگه؟؟!!
کارگردانِ عالم بزرگترین و با کیفیت ترین ها را میگیوید زیرا که او “وَهُوَ ٱلۡعَلِیُّ ٱلۡعَظِیمُ” و در شان او نیست که…
قطع به یقین چیزهایی میگوید از این قبیل که…
ای پرورین ، خودت را در حالی تجسم کن که از آسمان برایت طلا میبارد و از زمین برایت چشمه های الماس میجوشد…
ای پرورین ، اینگونه…(واضحه دیگه؟!)
پس باید همه ما بکوشیم که این سنسور گمشده درونمان را احیا کنیم و چکاری بهتر از این که اینگونه شروع کنیم و بنویسیم که…
خدایا ، عمری همه جور صدایی را شنیدم الا صدای تو را و الان آمده ام که ساکن کوی تو شوم و به اندازه یک دَم و بازدم از تو و راهنمایی هایت غافل نباشیم ، لطفا مرا احیا کن…
آری ، به در خانه خدا میرویم و زنگ آن را میزنیم و اینقدر مینشینیم تا در باز شود ، زیرا که بالاخره این در بروی کسی که با حسنِ نیت به سویِ رب العالمین روی آورد باز میشود… ؛ به تعبیر مولانا…
باز گردد عاقبت این در بلی
رو نماید یارِ سیمین بر بلی
در باز میشود و خودِ خودِ خود کارگردان عالم می آید و ما را به تعمیرگاه خودش میبرد و این سنسور زنگارگرفته را شست و شو میدهد و…
همین دیگه …. ، همه چیز واضحه دیگه…
پس من شروع میکنم و در بدر دنبالِ این گمشده ی خود میگردم و این سخنِ حضرتِ علی علیه السلام را نصب العین خود قرار میدهم که…
عَجِبتُ لِمَن یَنشُدُ ضالَّتَهُ و قَد أضَلَّ نَفسَهُ فلا یَطلُبُها
در شگفتم از کسى که گمشده خود را مى جوید، امّا خویشتن را گم کرده و آن را نمى جوید
آری ، مینشینم و این سخن را سرلوحه خودم قرار میدهم و درمحتوای آن تفکر میکنم به شوقِ احیا شدنی مجدد… ، مثلا مینشینم و با تکیه بر این سخن زیبا تفکر میکنم در سوالاتی این چنینی…
چرا من در بدر دنبال شارژر گوشی خودم میگردم تا گوشی ام را شارژ کنم و بروم داخل اینستا و تلگرام و… ولی دربدر دنبال احیا این سنسور فراموش شده ام نیستم که نیستم؟؟!!!
چرا من دربدر دنبال……میروم ولی دنبال احیاکردن این سنسور فراموش شده ام نیستم؟؟؟!!!
همین دیگه…
به قول آن جمله معروف…
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل
حسن ختامی بر این نوشته این خبر دست اولی باشد که هم اکنون و در حین نوشتن این نوشته اتفاق افتاد….
حقیقت امر این است که من سعی بر این دارم که اهل ذخیره برای روز مبادا نباشم و عمل کننده به این آگاهی مولانا باشم که میفرماید…
بخور آن را که رسیدت ، مَهِل از بَهر ذخیره
که تو بر جُویِ روانی ، چو بِخُوردی دگر آید
برای همین ، خرج میکنم و اهل پس انداز و ذخیره هم نیستم و برای خودم و همسرم هم میخرم و لذتش را میبریم و انصافا هم خداوند برای ما شاهکار میکند…
خلاصه کلام ، دیروز یک مقدار پول ته حسابم بود و روی آن حساب کرده بودم که آن را کنار بگذارم و زنگ بزنم به آرایشگرم و نوبتی برای صبح روز بعد که در واقع امروز صبح میشود بگیرم
خلاصه آمدم که زنگ بزنم که قبلش یکی از اقوامم زنگ زد و خلاصه مهمان ناخوانده ما شد و من با خودم گفتم که الخیر فی ما وقع و مهمان حبیب خداست و از این حرفا و آن موجودی ته حسابم را جهت پذیرایی از آن بزرگوارن کشیدم و تمام شد و رفت…
بعد از اینکه موجودی حسابم کم شد و مقدار آن کمتر از میزانی شد که می بایست صرف آرایشگاهم کنم ، خداوند گفت که خب عزیزم زنگ بزن نوبت بگیر…
حال از آنجایی که اولین باری بود که چنین حسی را تجربه میکردم ، من هم در جوابِ خدا با لحنی محترمانه گفتم که مگر نمیبینی که تمام شد و رفت و الان چجوری برم موهای سرم را اصلاح کنم؟؟!!
دوباره آن ندا گفت که زنگ بزن و خیالت جمع باشه ولی باز من مقاومت کردم…
ناگفته نماند که کمی هم به هم ریخته بودم و اعصابم داغون شده بود چونکه تا آن لحظه موجودی حسابم اینقدر ته نکشیده بود و…
در همین حین با حالتی عاجزانه که با احساس خوب بود به خدا گفتم که ببین خدایا من ایمانم ضعیفه و دارم اعتراف میکنم دیگه ، خلاصه یه کاری کن که قوی بشه
هیچی دیگه گذشت و امروز صبح شد که برای لحظاتِ سحر بلند شدم تا با خودم خلوت کنم و داشتم جوابی برای کامنت شما مینوشتم که یک پیامک واریز 10 میلیون تومانی برایم آمد ، آنهم از جایی که گمان نمیکردم…
من انتظار این را داشتم که در دو سه روز آینده پولی حساب شده به حسابم بیاید ولی خدا را شاهد میگیرم که انتظار نداشتم که این 10 میلیون تومانی که مدت ها بود از نهادی طلبکار بودم ، دقیقا در همین امروز صبحی به حسابم بیاید و یک درسِ عملی از اعتماد خدا برایم شود
هیچی دیگه ، سجده شکر لازمه البته بعد از ذکر استغفار…
حکایت استغفار همان سوره نصر…
(فَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّکَ وَٱسۡتَغۡفِرۡهُۚ إِنَّهُۥ کَانَ تَوَّابَۢا) [سوره النصر 3]
در پناه الله یکتا غرق در فراوانی و رحمت و نور الله یکتا باشید…
به نام الله یکتا که بخشاینده و بارحمت است…
سلام و درود بر شما فرزانه خانم ، دوست نازنین و بزرگوارم…
اول از همه بسیار سپاسگزارم از لطفُ و محبت شما بابتِ ابرازِ محبتی که نسبت به نوشته های من دارین…
دوم از همه عذرخواهی بنده را بابت تاخیر در جواب پذیرا باشین که این امر بخاطر مشغله هایی که داشتم و دارم ، اتفاق افتاد…
و از آنجاییکه برای استاد عباس منش و بانو شایسته و شما و دیگر دوستانِ نازنینم ، ارزش بسیار والایی قائل هستم ، دوست دارم جوابی ارزشمند و شایسته ؛ تقدیم حضورِ شما و دوستانی که در مدارِ خواندن این نوشته هستند ، کنم…
البته ناگفته نماند که به برکتِ دوستانی چون شما و نگارش نوشته هایی که در جوابِ سوالات شما مینویسم ، خودِ من هم یاد میگیرم و درس ها می آموزم و از خدا توفیق عمل به آنها را خواستارم…
در جوابِ سوال شما و سوالاتی که همه ما با آنها دست و پنجه نرم میکنیم ، یک نکته بسیار اساسی وجود دارد و آن نکتهِ اساسی همان اصلی است که من در جواب پروین خانم دادم که کامنت ایشان و جواب من به ایشان ، کمی بالاتر از همین کامنت شماست که امیدوارم بخوانیدش و در خلوت خودتان در آن تفکر کنید…
در آن کامنت یک اصلِ بسیار مهم و فراموش شده را یادآور شدم که نسبت بدان غافل شدیم و آن اصل این است که…
چرا از صدایِ شهود و ندایِ درون خودم مشورت نگیرم؟؟؟!!!
کمی فکر کنیم در این نشانه ای که در برابر چشمانمان هست که…
کارگردانِ حاضر در اتاق فرمان ، برای برگزاری یک برنامه جذاب و مخاطب پسند ، از طریق یک هندزفری بی سیمی با مجری حاضر بروی صحنه ؛ ارتباط میگیرد و به او میگوید که چنین بگو و چنین مگو ، حال مساله این است که…
کارگردان چنین عالمی که وسعت آن تریلیاردها کهکشان و… است ، چگونه با منی که یکی از دستانِ بی شمارش برای گسترش جهانش هستم ؛ ارتباط میگیرد؟؟؟!!!
اگر همین مساله را باور کنیم دیگه همه چی تمامه…
اگر این حقیقت را باور کنیم ، آن را همچون گمشده ای میبینیم که دربدر بدنبال آن میرویم تا طعمِ زندگی با هدایت های الله را به گونه ای زیباتر بچشیم…
آری ؛ ندایِ درون و صدای شهود ، صدایی است که اگر آن را بیابیم و از آن استفاده کنیم ، میتوانیم طعمِ زیبای “اهۡدِنَا ٱلصِّرَ ٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِیمَ” را به لطفِ آن بچشیم…
آری ، فرق بسیار بسیار بسیار زیادی است بین کسی که ندای درونش را فعال میکند و از آن استفاده میکند با کسی که نسبت بدان بی توجه است…
کسی که نسبت به آن بی توجه باشد باید صدها و یا شاید هزاران راه را به صورت آزمون و خطا طِی کند تا به جواب برسد ولی کسی که ندای درونش را جدی بگیرد میتواند از طریقِ مشورت با آن ، از یک مسیرِ بسیار ساده و کوتاه ، به جوابی بسیار باکیفیت برسد و این یعنی همان…
(ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَ ٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِیمَ) [سوره الفاتحه 6 ]
آری ، برای کسی که میخواهد از تهران به مشهد برود راه های فراوانی وجود دارد ولی…
فرق است بین کسی که مسیر مستقیمِ تهران به مشهد را انتخاب میکند با کسی که ابتدا به بندرعباس برود و سپس از آنجا به مشهد برود ، هر دو بالاخره به مقصد میرسند ولی این کجا و آن کجا؟؟!!
و حال شرطِ مهم فعالسازی این ندای درون دو چیز است که استاد عباس منش به زیبایی هر چه تمامتر در فایلی با عنوان “توحید عملی 11” آن را توضیح داده اند…
اولی همان احساس لیاقتی است که باید داشته باشیم بدین معنا که همه ما لایق هم صحبتی با خدا هستیم
و دومی که بسیار بسیار بسیار مهم است این مسئله است که در برابر خداوند فروتن و عاجز باشیم و این ذکر مقدس را زیر لب داشته باشیم که…
خدایا من نمیدانم و تو میدانی
چنین ذکر زیبایی را میتوان در یک بیت مولانا ببینیم که الهام گرفته شده از این آیه قرآن است که فرشتگان در جواب خدا میگویند…
قَالُوا۟ سُبۡحَـٰنَکَ لَا عِلۡمَ لَنَاۤ إِلَّا مَا عَلَّمۡتَنَاۤ إِنَّکَ أَنتَ ٱلۡعَلِیمُ ٱلۡحَکِیم
و فرشتگان در برابر خداوند گفتند که ما هیچ علمی نداریم جز آنچه را که تو به ما آموخته ای ، همانا تو دانایِ حکیم هستی
[سوره البقره ٣٢]
و اما آن بیت مولانا این است که…
چون ملائک گوی لا علم لنا
تا بگیرد دست تو علّمتنا
معنای بیت این است که ای انسان ؛ تو هم همچون فرشتگان در برابر پروردگاری که عالم و دانا نسبت به همه چیز است اظهارِ تواضع و ندانستن کن تا شایسته دریافت علم و هدایت الله شوی…
دقیقا مثل امام حسین که این جمله ایشان در دعای عرفه ، مرا عجیب به فکر فرو میبرد…
إِلَهِی أَنَا الْجَاهِلُ فِی عِلْمِی فَکَیْفَ لا أَکُونُ جَهُولا فِی جَهْلِی
معنای این فراز دعای ایشان به زبان خودمانی مان اینگونه است که…
خدایا! وقتی که با داشتن یک سری علوم ، جاهل هستم و هیچی نمیدانم ، دیگه چگونه وقتی که در مقابل دریای بیکران علمِ تو قرار میگیرم و معلوم میشود که به معنای واقعی کلمه هیچی نمیدانم ؛ جاهل نباشم《تا در اثر اعتراف به جهل خود در برابر دریای بیکران علمِ تو ؛ خودم را متصل به دریای علمِ اصیل و بیکرانِ تو نکنم؟》
پس شرطِ مهم فعال کردن این ندای درونی ، همین مساله تواضع دربرابر پادشاه عالم است…
شاید بتوان با اندکی تفکر در این مثالِ خیالی ، کمی بهتر و زیباتر این مسالهِ تواضع در برابر خدا را درک کرد
کافیست یک مادر را تصور کنیم که دو کودک خردسال دارد که میخواهد برای آنها لقمه بگیرد…
کودکِ اول با حالت ادب و تواضع در حضور مادر مینشیند و منتظر لقمه ای میماند که مادر برایش میگیرد و کودک دوم برای خودش بَلَدم بَلَدم بَلَدم میکند و خود را بی نیاز از کمک مادر میبیند…
خب مساله این است که مادر برای کدام کودک لقمه میگیرد و کدام یکی را به حالِ خودش رها میکند تا خودش غذا بخورد و…؟؟؟ (واضحه دیگه؟)
آری ، آنها که در بارگاه الهی بَلَدم بَلَدم بَلَدم میکنند ، محروم میشوند از نسخه ی الله یکتا که بسیار ساده است و خیلی سریع جواب میدهد ولی آنها که خود را همچون حضرتِ موسی فقیرِ هدایت های الله میدانند….
همین دیگه…
مساله بسیار ساده است
کافیست اندکی در سیستم تنفسی خود بیاندیشیم که با زبانِ بی زبانی خود به خدا گفته ایم که من نمیدانم و بَلَد نیستم که چگونه آنرا مدیریت کنم ، پس لطفا تو مدیر و مدبر آن باش و انصافا هم خدا چقدر قشنگ و زیبا در حال مدیریت دَم و بازدَم ما است…
حال سوال این است که آیا این خدایی که به این قشنگی و زیبایی در حال مدیریتِ سیستم تنفسی من است ، قادر نیست مدیر و مدبر کلِ سیستم زندگی من شود؟؟؟!!!
آره ، مساله خیلی خیلی خیلی واضحه و آن این نکته است که…
خدا زمانی در زندگی ما دست بکار میشود که ما با ذکرِ مقدس من نمیدانم و تو میدانی از سر راه او کنار برویم و اجازه دهیم که او همه کاره سیستمِ زندگیِ ما شود…
همین دیگه…
در هر کجا که بَلَدم بَلَدم بَلَدم کردیم جز خرابی چیزی به بار نیاوردیم و در هر کجا که تواضع به خرج دادیم ، شربتی از دستِ خودِ خودِ خودش گرفتیم و نوش جان کردیم که طعم و مزهِ آن تا قیام قیامت فراموشمان نمیشود… ، به قول مولانا…
شربتی خوردم زِ الله اشتَری
تا به مَحشَر تشنگی ناید مرا
پس امیدوارم که خداوند ما را در این امر موفق کند که همواره در بارگاه او حالتِ تواضع را داشته باشیم و لقمه از دستِ خودِ خودِ خودش دریافت کنیم و….(تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل)
و اما داستانِ سوالِ موجود در کامنت شما
وقتی که کامنت شما را خواندم و به چند روز قبل خود مراجعه کردم ، مات و مبهوت ماندم از این جریان هدایت الله که چگونه قدم به قدم هدایت میکند…
داستان از این قرار است که چند روز پیش داشتم بروی مساله ای تحقیق میکردم که دقیقا جوابِ همین سوالی است که شما در کامنت خود پرسیده اید…
حالا این وسط چی شد که احساسی در وجود فرزانه خانم برانگیخته میشود و چنین سوالی را میپرسند و…(الله اعلم)
قطع به یقین این هدایتِ خالصِ خالصِ خالصِ الله است…
قبل از هر چیزی باید متذکر این نکته شوم که یکی از ویژگی های من این است که ته همه چی را باید دربیارم…
این ویژگی در وجودِ من اینقدر زیاد است که در سال 91 از بین رشته مهندسی نفت و علوم قرآن و حدیث ، احساسی شدید مرا به سمت رشته علوم قرآن و حدیث سوق داد که آخه این قرآن و حدیث چیه عاخه؟؟!! و…
آن روزها از جانب اطرافیانم ، دیوانه خطاب شدم که چرا رشته ای که داخلش پووول هست را رها کردی و رفتی سراغ رشته ای که تهش هیچی نیست…
ولی خب دیگه آن احساس شدید مرا به سمتِ آن رشته سوق داد و یهو چشم باز کردم و دیدم دانشجوی رشته علوم قرآن و حدیث هستم…
حقیقتا آن روزها حکمتِ این انتخاب را نفهمیدم ولی به لطف الله این روزها کمی بهتر حکمتِ آن انتخاب را درک میکنم…
و منتظر آن وعده ی خدایی هستم که در طول این مسیر به من داد تا به نزد همان کسانی برگردم که مرا دیوانه خطاب میکردند و با حالتِ سکوت جلوی رویشان بنشینم و…
و اما حکایتِ آن تحقیق این است که به سخنی از حضرت محمد برخورد کردم که دقیقا جوابِ سوال شما و من و کسانی است که با این مساله روبرو هستند که درانتها بدان اشاره میکنم….
قبل از اینکه به آن سخن بپردازم ، لازم است به این مساله بپردازم ، مساله ای بنام قدرتِ ارتعاشی هر انسان…
خب سوال این است که قدرتِ ارتعاشیِ انسان دیگه چه صیغه ای هست؟؟؟!!!
جواب این است که هر انسان یک سطح ارتعاشی و به تعبیر دیگر سطح انرژی دارد که تعیین میکند که در برابر ارتعاشِ هم نوعانش پیروز باشد یا شکست خورده…
حال چنانچه که در سطح انرژی بالایی باشد توانایی این را دارد که بر محیط اطرافش پیروز باشد و بروی آن اثر مثبت بگذارد…
ولیچنانچه در سطحِ ارتعاشی پایینی باشد ، تحتِ تاثیرِ محیط اطرافش قرار میگیرد و دچار کسالت روحی میشود و….
《البته قبل از ادامه این بحث باید بگویم که این وضعیتی که شما دارید که در خلوت خود و خدای خود احساسات عالی را تجربه میکنید ولی در حضور دیگران دچارِ کسالت روحی میشوید ، خیلی خیلی خیلی عالی است که نشان از پیشرفت شما و روند صعودی شما دارد که باید از اینی که هست تقویت شود و به شیطان اجازه داده نشود که از روزنه ناامیدی در شما نفوذ پیدا کند و… 》
به عنوان نمونه و فهم بهتر این مسالهِ قدرتِ ارتعاشی انسان میتوانیم در قصه یِ یوسف نبی که به تعبیر قرآن “أَحۡسَنَ ٱلقَصَصِ” است ، تامل کنیم…
حضرت یوسف از چنان ارتعاشی در عرصه زیبایی بهره مند بود که به محضِ ورود به مجلسِ زنان مصر ، همه ساکت شدند و غرق در تحسین او شدند به گونه ای که دستانشان را بریدند و یک آخ هم نگفتند و چنین جمله ای را بر لب جاری کردند که…
…فَلَمَّا رَأَیۡنَهُۥۤ أَکۡبَرۡنَهُۥ وَقَطَّعۡنَ أَیۡدِیَهُنَّ وَقُلۡنَ حَـٰشَ لِلَّهِ مَا هَـٰذَا بَشَرًا إِنۡ هَـٰذَاۤ إِلَّا مَلَکࣱ کَرِیمࣱ
پس هنگامی که زنانِ مصر او را دیدند ، او را بزرگ پنداشتند و دستانِ خود را با شدت هر چه تمامتر بریدند و گفتند که حاش لله ، او از جنس بشر نیست بلکه فرشته ای کریم است.
[سوره یوسف ٣١]
حال همین حضرت یوسفی که اینگونه بر محیط اطرافِ خودش در آن مهمانیِ ساختگیِ همسر عزیز مصر تاثیر گذاشت ، تحت تاثیر ارتعاشِ قدرتِ همسرِ عزیزِ مصر قرار میگیرد و طعمِ یک شکست را تجربه میکند که الان من ذکر میکنم که چه شد تا این واقعه عبرتی برای ما باشد که به مدد الله در این تله و دام نیفتیم…
نکته در اینجاست که زلیخا وقتی که از اطاعت یوسف در برابر خواسته خودش ناامید بود ، با شدت هر چه تمامتر میگوید که…
…وَلَئن لَّمۡ یَفۡعَلۡ مَاۤ ءَامُرُهُۥ لَیُسۡجَنَنَّ وَلَیَکُونࣰا مِّنَ ٱلصَّـٰغِرِینَ
…و همسر عزیز مصر اینگونه گفت که چنانچه که یوسف در برابر دستور من برای انجام کاری که از او میخواهم ، نافرمانی کند ، حتما به زندان افکنده خواهد شد و از خوارشدگان خواهد گشت
[سوره یوسف 32]
و حال در اینجا یوسف نبی ، وقتی که شدت حرف او را میشنود و از طرفی قدرت او را که همسر عزیز مصر است میداند ، تحت تاثیر ارتعاش کلامِ او قرار میگیرد و چنین جمله ای را در قالب دعا بیان میکند که…
قَالَ رَبِّ ٱلسِّجۡنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدۡعُونَنِیۤ إِلَیۡهِ…
و یوسف گفت که خدایا زندان نزد من محبوبتر است از آنچه که آنها مرا بدان فرامیخوانند..
[سوره یوسف 33]
حال نکته در کلمه “ٱلسِّجنُ” موجود در آیه است که به معنای زندان است و در تفسیر این آیه نوشته اند که یوسف در زندان به خدا میگوید که خدایا چرا زندان روزی ما شد ، حالا نمیشد به گونه ای دیگر مرا از شر زنان مصر دور میکردی؟؟؟!!
و جواب خدا اینگونه است که به او میگوید که…
این چیزی بود که خودت سفارش دادی ، چرا به جای واژه زندان نگفتی که عافیت برای من دوست داشتنی تر است از آنچه که مرا به آن میخوانند؟!
خب دیگه ، چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است؟؟!!
او تحت تاثیر ارتعاش کلام همسر عزیز مصر قرار گرفت و لفظ زندان را به کار برد و طبق قانون ، نتیجه توجه خود را مشاهده کرد که زندان بود و….(مسلما درس های زیادی در این واقعه برای ما هست منتها به شرط تفکر)
این یک داستان از سوره یوسف بود تا کمی زیباتر مساله قدرت ارتعاشی هر انسان را درک کنیم…
خب چنانچه که جزو دسته اول باشیم باید خدا را شاکر باشیم و از خداوند طلب این را داشته باشیم که توفیقات ما را زیادتر کند…
و چنانچه جزو دسته دوم باشیم نباید ناامید شویم و باید به مدد الله یکتا از آن اتفاق بازخورد بگیریم تا بفهمیم که بروی کدام وجه درونی مان باید کار کنیم تا شاهد اصلاح چنین امری در بیرون زندگی خود باشیم ، زیرا این یک قانون است که…
زندگی بیرون من ، بازتابی از درون من است…
به تعبیر حضرت علی علیه السلام
مَنْ أَصْلَحَ سَرِیرَتَهُ ، أَصْلَحَ اللَّهُ عَلَانِیَتَهُ
هر که باطن و درون خود را اصلاح سازد ، خداوند هم ظاهر و بیرونِ او را اصلاح میکند
و به تعبیر مولانا…
وان گنه در وِی زِ عَکسِ جُرم توست
باید آن خو را زِ طبع خویش شُست
در واقع وقتی از این زاویه نگاه میکنیم ، دید ما نسبت به محیط و انسان های اطرافمان بهتر میشود و آنان را معلمان و مامورانی از طرف الله یکتا میدانیم که همچون آینه ای هستند که در حال انعکاس وجه درونی مان به خودمان هستند تا آنها را اصلاح کنیم
درک همین نکتهِ نهفته در پاراگراف بالا پذیرشِ بالایی را میطلبد که اکثریت ما نسبت بدان غافلیم و باید تمرین کنیم تا با اتفاقات بیرونی مان در صلح قرار بگیریم و در صورت مشاهده اتفاقات نازیبا در بیرون ، نسبت به آنها واکنش نشان ندهیم و بلکه بیاییم و خودمان را بشکنیم و به اصلاح درونِ خود بپردازیم…. ، به قول شاعر عزیز نظامی گنجوی….
آینه چون نقشِ تو بنمود راست
خود شکن ، آیینه شکستن خطاست
بگذریم…
حال مساله این است که اکثریت ما جزو دسته دوم هستیم که تاثیر پذیر هستیم و در طی یک فرآیند تکاملی در حال تلاش هستیم تا به دسته اول برسیم…
خود حضرت محمد هم در ابتدای امر جزو دسته دوم بودند و به پشتوانه ندای درونشان ، هدایت را دریافت میکردند و بروی خود کار میکردند و…
کافیست کمی در آیه زیر که مخاطب آن حضرت محمد است ، تامل کنیم تا هیچ وقت ناامید نشویم و در این مسیر استقامت بورزیم تا به مطلوبِ خود برسیم….
(وَلَقَدۡ نَعۡلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدۡرُکَ بِمَا یَقُولُونَ)
ای محمد ؛ ما میدانیم که بخاطر گفتار آنان ، دچارِ گرفتگی و کسالتِ روحی میشوی
[سوره الحجر ٩7]
حال همین شخصیت حضرت محمد ، با کارکردن بروی خود و ارتقایِ شخصیتِ خود به چنان ارتعاش قدرتمندی رسیدند که میتوانستند بروی اطراف خود تاثیر بگذارند به گونه ای که هر کسی در محدوده فرکانسی ایشان قرار میگرفت و هم نشین ایشان میشد ، آرامِ آرامِ آرام میشد و احساساتِ ملکوتی به او دست میداد…
و حال اینجا جای آن سخن است که مستند به تاریخ است تا بهتر این مساله را درک کنیم که من آن را با اضافاتی از خودم و زبان عامیانه خودمان به بیانی که قابل فهمِ بهتر باشد ، بیان میکنم…
داستان از این قرار است که عده ای از افراد چنین سوالی را در برابر حضرت محمد مطرح کردند که چرا وقتی ما کنار شما هستیم احساساتِ ناب و فوق العاده ای را تجربه میکنیم ولی وقتی که از کنار شما میرویم و درگیر روزمرگی میشویم ؛ دچار کسالتِ روحی میشویم؟؟؟!!!
خب جواب ایشان اینگونه بود که اینها در اثر القائات شیطانی است که میخواهد شما را در ارتعاش پایین نگه دارد و جای ناامیدی هم نیست که چرا اینجوری شد ، زیرا که انسان دائما در معرضِ چنین اتفاقاتی هست که برای لحظاتی فصلِ بهار را تجربه میکند و برای لحظاتی دیگر فصل پاییز را که طبیعتا باید هر لحظه خود را در معرض استغار و توبه و سپاسگزاری قرار دهد تا به سطح ارتعاشیِ بالایی برسد و…
خلاصه بعد از این نکات جمله ای را ایشان بیان میکنند که جای بسی تامل است و آن این است که…
وَ اَلله لَوْ تَدُومُونَ عَلَى اَلْحَالَهِ اَلَّتِی وَصَفْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِهَا لَصَافَحَتْکُمُ اَلْمَلاَئِکَهُ وَ مَشَیْتُمْ عَلَى اَلْمَاءِ
ترجمه آن به زبان ساده تر این است که ایشان به نام خدا سوگند میخورند که اگر آن حالتِ احساسیِ نابی را که وصفش کردید ، حفظ کنید و بر آن مداومت داشته باشید میتوانید هم نشین ملائک شوید و کارهای خارق العاده کنید ، مثل راه رفتن بروی آب…
همین دیگه…
پس همواره باید بکوشیم تا در ارتعاش بالا باشیم و…
در ارتعاشات بالا قدرت های نهفته ای که خدا در وجود انسان تعبیه کرده است ، فعال میشود… ، مثل یعقوب نبی که توانست بوی پیراهن یوسف را از مصر درک کند درحالیکه هم نوعان ایشان از آن غافل بودند ولیمساله این است که…
چرا او بوی یوسف را زمانی که در چاهی در نزدیکی همان کنعان بود حس نکرد ولی بعد از گذشت چندین سال بوی پیراهن او را از مصر که کیلومترها دورتر از کنعان بود حس کرد؟؟؟!!!
…قَالَ أَبُوهُمۡ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوۡلَاۤ أَن تُفَنِّدُونِ
…و پدرشان یعقوب نبی گفت که اگر نگویید که من دیوانه ام ، من بویِ پیراهنِ یوسف را احساس میکنم
[سوره یوسف 94]
چه چیزی در حضرت یعقوب تغییر کرد که منجر به این اتفاق شد؟!!
خب جواب همان ارتعاش است… ، ارتعاش یعقوب بالاتر رفت و…
چه چیزی در حضرت محمد تغییر کرد که توانستند به معراج بروند و فاصله بین مسجد الحرام تا مسجد الاقصی را در یک چشم بر هم زدن طی کنند؟؟!!
سُبۡحَـٰنَ ٱلَّذِیۤ أَسۡرَىٰ بِعَبۡدِهِۦ لَیۡلࣰا مِّنَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ إِلَى ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡأَقۡصَا ٱلَّذِی…. [سوره اﻹسراء ١]
جواب همان افزایش سطحِ ارتعاشِ ایشان است…
چه چیزی منجر به این شد که آن مامور دربار سلیمان در کمتر از چشم بر هم زدن تخت ملکه سبا را جلوی سلیمان نبی حاضر کند؟؟؟!!!
قَالَ ٱلَّذِی عِندَهُۥ عِلۡمࣱ مِّنَ ٱلۡکِتَـٰبِ أَنَا۠ ءَاتِیکَ بِهِۦ قَبۡلَ أَن یَرۡتَدَّ إِلَیۡکَ طَرۡفُکَ…. [سوره النمل 40]
جواب همان ارتعاش بالای او بود که منجر به فعالسازی قدرتهایِ نهفتهِ درونِ وی بود…
چه چیزی باعث شد که عیسی مسیح قدرتِ این را پیدا کند که مرده را زنده کند و بیماران را شفا دهد و…؟؟!!
…وَأُحۡیِ ٱلۡمَوۡتَىٰ بِإِذۡنِ ٱلله و… [سوره آل عمران 49]
خب واضحه دیگه ، همان افزایش سطح ارتعاشی او بود
انسانهای با ارتعاش بالا ، به سادگیِ نوشیدن آب کارهایی میکنند که انسان های فرکانس پایین بویی از آن حقایق نبردند و از آنجاییکه این کارها برای آنان قابل درک نیست ، نسبت خدایی به آنان میدهند و آنان را خدا میخوانند و به پرستش آنان روی می آورند و خدای حقیقی را به حاشیه میرانند
آری ؛ این قدرت انرژی و ارتعاش و فرکانس است که به برکت آن ، دانشمندان عصر حاضر توانسته اند اختراعاتی را به عرصه ظهور برسانند که برای انسان های 200 سالِ گذشته ، عجیب و غریب است مثلا بانک را جلوی چشمانمان حاضر میکنند و ما را بی نیاز میکنند از رفتن به خیابان و… برایِ رسیدن به بانک جهت انجام یکسری امور بانکی
خب آن مامور دربار سلیمان که علمی از مجموعه قوانین الله داشت ؛ توانست تخت ملکه سبا را جلوی چشمانِ سلیمان حاضر کنند و دانشمندان عصر حاضر توانسته اند که به برکت اپلیکیشن های بانکی ، بانک را جلوی چشمان ما حاضر کنند و چنانچه در عرصه کشفِ علوم و مجموعه قوانین الله پیشرفته تر شوند ، قادر میشوند که کارهای خارق العاده تری در راستایِ گسترشِ جهان و خدمت به بشریت انجام دهند…
اگر کمی در نشانه های اطرافمان توجه کنیم ، متوجه میشویم که همه چیز واضح است و همه اینها را گفتم تا بهتر این فراز از سخن حضرت محمد را درک کنیم که فرمودند که اگر در حالتِ ارتعاشی بالا باشید میتوانید روی آب راه بروید…
نمیدانیم ، شاید درمجموعه قوانین الله قانونی وجود داشته باشد که بتوان به برکت آن بروی آب راه رفت…
اینکه ما تا اکنون ندیده ایم ، دلیل نمیشود که به سادگی و بدون تفکر در این سخن ، از کنار آن رد شویم ، زیرا که چندین سال پیش همهیچ کس باور نمیکرد که بشود از فلز وسیله ای ساخت که در هوا پرواز کند ولی ساخته شد…
(البته ناگفته نماند که به برکت ساختُ کشتی های غول پیکر کروز ، ما میتوانیم به مدت چند هفته و چند ماه بروی آب زندگی کنیم و راه برویم و….)
پس بیاییم جزو کسانی نباشیم که میگویند باید ببینم تا باور کنم بلکه بیاییم جزو کسانی باشیم که با شعار ابتدا باور میکنم و سپس میبینم ، فراتر از زمان خود زندگیمیکنند
بیاییم در این آیه قرآن تامل کنیم که میگوید…
…وَمَاۤ أُوتِیتُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ إِلَّا قَلِیلࣰا
…و جز بهره ای اندک از علمِ قوانین الله به شما داده نشده است
[سوره اﻹسراء 85]
و مراقب باشیم که این آیه قرآن ما را به این جایگاه نرساند که همینی که هست و غافل کند از شاگرد زرنگی همچون حضرت محمد که ارتعاش خود را بالا برد و ندای درونش فعال شد و اینگونه او را راهنمایی کرد که…
وَقُل رَّبِّ زِدۡنِی عِلۡمࣰا
ای محمد ، اینگونه بگو که پروردگارا ؛ بر علمِ من 《نسبت به قوانینت》 بیفزا
[سوره طه 114]
آره دیگه…
ما هم بیشتر میخواهیم…
خدایا از مجموعه قوانینت بیشتر به ما بده…
همین دیگه…
حیف است که روزگار بر ما بگذرد و بجای تحلیل و بررسی مجموعه قوانین الله یکتا و کشف ابعاد جدیدتر آن ، مشغول تحلیلِ شامِ عروسیِ دخترِ آقای x شویم که چرا بجای نوشابه زرد ، از نوشابه مشکی استفاده کرد و….
همین دیگه…
باید همواره بکوشیم که ارتعاش خود را با تمرینِ تمرکز بر نکات مثبت و شکرگزاری و “وَصَدَّقَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ” کردن ، ارتقا بخشیم و پرهیز کنیم از جلساتِ تحلیلگران افزایش قیمت خیارسبز که دور هم مینشینند و افزایش قیمت خیارسبز را از 10 هزارتومان به 11 هزارتومان تحلیل و بررسی میکنند تا شاهدِ نتایج زیبا و خارق العاده در زندگی خود باشیم…
و حسن ختامی بر این نوشته این مطلب باشد که…
در کل ما مجموعه ای از احساساتی هستیم که دائما در حال رفت و برگشت بین احساس خوب و بد هستیم و نیاز به تمرین داریم و چنانچه تمرین نکنیم ، مشمول خسارت خواهیم شد ، خسارتی بسیار بسیار بسیار سنگین از جنسِ “إِنَّ ٱلۡإِنسَانَ لَفِی خُسر”
پس به همان منطقی که یک مغازه دار برای خود دفتر حساب و کتابی اختصاص میدهد تا در هر شب ، میزان ورودی و خروجی دخلِ مغازه خود را حسابرسی کند تا مشمول خسارت نشود ، ما هم باید هر شب به حسابرسی و آنالیز رفتارهای روزانه یِ خود بپردازیم و….
شایسته است دفتری برای اینکار اختصاص دهیم و به حسابرسی خود بپردازیم و طبق قانونِ تکامل《دنباله ریاضیِ فیبوناچی》، ارتعاش وجودی خود را ارتقا بخشیم…
پس بسم الله الرحمن الرحیم…
روز اول
الهی شکر که به لطف الله توانستیم به مدت 10 دقیقه در احساسات عالی باشم…
روز دوم
الهی شکر که به لطف الله توانستم به مدت 10 دقیقه دیگر در ارتعاشاتِ عالی باشم و…
روز سوم
الهی شکر که به مدد الله مهربان ، توانستم به مدت 20 دقیقه احساسات عالی را تچربه کنم و بروی محیط اطرافم اثر گذارتر باشم…
روز پنجم و ششم وهفتم و….
روز بیست و یکم
الهی شکر که به مدد پادشاه عالم ، توانستم به مدت 4 ساعت در ارتعاشات عالی عالی عالی باشم و تحت تاثیر اتفاقات اطرافم قرار نگیرم…
روز بیست و دوم و بیست و سوم و….
روز چهلم
الهی شکر که مدد پادشاه عالم تمام روزم را غرق در ارتعاشات عالی هستم و به ندرت پیش می آید که منفی شوم و در صورت چنین اتفاقی ، خیلی سریع به احساسات عالی برمیگردم..
همین دیگه…
وَ وَاعَدۡنَا مُوسَىٰ ثَلَـٰثِینَ لَیۡلَهࣰ وَأَتۡمَمۡنَـٰهَا بِعَشۡرࣲ فَتَمَّ مِیقَـٰتُ رَبِّهِۦۤ أَرۡبَعِینَ لَیۡلَه…
و به موسی سی شب وعده دادیم و آن را با ده شب دیگر به اتمام رساندیم ، پس میقات پروردگارش به چهل شب تمام شد.
[سوره اﻷعراف 142]
و حضرت محمد هم چهل شبانه روز از عمر خویش را در غار حرا به سر میبرد و بدور از هیاهوی شهر و… ، خود را با فرکانس طبیعت یکی میکرد و سعی در پیداکردن گمشده ی خود داشت و…
و حضرتِ حافظ هم در قالبِ شعر و با مثالِ صاف شدن شراب در طی چهل روز (أربعین) ، یک سوغاتی زیبا را برایِ ما به ارمغان می آورد…
سحرگه رهروی در سرزمینی
همی گفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آنگه شود صاف
که در شیشه بماند اربعینی
همین دیگه…(تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل)
سپاسگزار خداوند هستم که به من این فرصت را داد که چنین مطلبی را در جواب بنده خوبش “فرزانه خانم” به نگارش درآورم…
در پناه الله یکتا باشین فرزانه خانم…