https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/10/abasmanesh.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-10-02 05:52:372023-11-09 06:33:58سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 217
227نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام و درود بر استاد عباسمنش گرانقدر، مریم جان و همسفران عزیزم
خداوند را شاکر و سپاسگزارم که پس از وقفه و استراحتی کوتاه بار دیگر نگاه مان را به زیبائی ها باز می کنیم و از باقیمانده سفرمان نهایت استفاده و لذت را خواهیم برد.
امروز برایم روز متفاوتی بوده و هست! آنجا که در ساعات اولیه صبح هدایت شدم به کامنت پاکیزه عزیز در جلسه قبل سفرنامه که برایم نشانه ای بود از سمت خدای مهربان و حکیم و دیدم چقدر زیبا مناجات کرده بود و حرف زده بود با خدا و حال دلم رو منقلب و تطهیر شد تا بعدش که فایل جدید سفرنامه اومد روی سایت در بهترین زمان ممکن تا تائید کامنت هام در دوره عزت نفس و احساس لیاقت و بعدش دیدن آسمانی ابری زیبا که قطره قطره روی شیشه های ماشین مینشست و منو همسر و شینا رو به وجد و سپاس آورده بود. به محل کارمم که رسیدم و سایتو طبق معمول نگاه کردم دیدم از طرف دوست عزیزم فاطمه علی پور پیام دارم که برای این ساعت از روز غیر معمول بود و دیدم وقتی حالت خیلی خوبه؛ معجزه پشت معجزه و حال خوب پشت حال خوب سراغتو میگیره و احساس بد دسترسی نداره به فرکانست.
هوای خنک و باران پائیزی هم لطف و عنایت خداوند رو بر ما تکمیل کرد و امروز هوای متفاوتی رو داریم تجربه میکنیم و قطرات باران و هوای ابری ما رو برد به خاطرات شمال که به قول شاعر محاله یادم بره خخخ و استارت پائیز زیبا از امروز در شهر ما زده شد و با تابستان گرم و دل انگیز با خاطرات خوبش تا سال دیگه خداحافظی کردیم و قبل اینکه کامنتم رو آغاز کنم شینا دست منو گرفت و برد پشت بام (چون راضی نمیشد از تراس خونه فقط بارون رو نظاره کنه) تا بارون و لمس کنه و لذت ببره و آنجا دست های همو گرفتیم و مثل کودکی ها زیر بارون دور هم چرخیدیم و کلی خندیدیم و ذوق کردیم و لذت بردیم. خدایا شکرررررت برای این همه نعمت های بی منتت!
بریم سراغ سفرنامه که 24 قسمتش انگار برامون به 24 ساعت گذشت و قسمت 25 رو تماشا کنیم که کلی برامون درس داشت با زیبائی های بسیار.
یه شروع زیبا در مسیری زیبا که خلوتی جاده هایش لذت دیدن مناظر و زیبائی های طبیعت رو برایمان دو چندان نموده است.واقعآ همین دیدن این زیبائی ها و خلوتی که اجازه میده فارغ از هر چیزی رها باشی و فقط لذت ببری از جاده و دیدن این بهشت خداوند چه نعمت بزرگی است! شاید اگر ترافیک 30 کیلومتری شمال رو بیاد نمی آوردم دیدن این جاده و مسیری که تا دوردست ها و تا چشم کار می کنه قابل دیدنه برام بدیهی بود و اصلا به چشمم نمی اومد! و فکر کردم و دیدم واقعآ نعمت های زندگی مونم همینطور هستن. تا وقتی داریم برامون عادی و بدیهی ان اما وقتی شرایط دیگه ای رو تجربه می کنیم آنوقت سپاسگزار داشتنشون میشیم!خدایااااا شکرررررت بابت اینهمه زیبایی.
نکته جالبی که در این فروشگاه دیدم گذاشتن تصاویر خندانی از خانم ها برای تبلیغ اجناس بود و دیدم چقدر آدم احساس خوبی پیدا میکنه وقتی وارد چنین جاهایی میشه! بعضی از مغازه ها و بوتیک ها هم دیدم شکلک میزارن یا می نویسن که لطفا با لبخند وارد شوید و متوجه شدم وقتی آدم حالش خوب باشه، احتمال خرید کردنش خیلی بالاتره زیرا همه چیز رو میتونه زیبا ببینه تا وقتی که ناراحته یا تو افکار بدش غرق شده و این یک درس و نکته ظریف بازاریابی بود برام.
مورد جالب بعدی این Laaundry یا خشکشویی ها بود که اولا تمام موارد لازم برای استفاده از این دستگاه ها فراهم شده و در دسترس است (از جمله تهیه سکه که ممکنه اصلا به چشم نیاد) و مورد دیگه تفاوت این خشکشویی ها با خشکشویی هایی است که ما داریم تجربه می کنیم و اینجا چقدر کار راحت تر؛ شخصی تر؛ تمیز تر و مهمتر از همه سریعتر داره انجام میشه و لازم نیست طرف منتظر بمونه که تعداد سفارش هاش به حد لازم برسه تا براش به صرفه بشه لباسشویی رو کار بندازه! و مهمتر از همه این دستگاه های خشک کنه که بصورت دو قلو در کنار لباسشویی ساخته شده و سیکل شستشو رو کامل کرده و مثل استاد برام جای سواله برام چرا از این تکنولوژی در کشورمان استفاده نمیشه که دیگه نیاز نباشه لباس رو رو طناب یا آویز پهن کنی تا نمش گرفته بشه و خشک خشک بشه!
یه سوالم از عزیزانی که این کامنت رو میخونن میخوام داشته باشم بخصوص عزیزان شمالی که با این مسئله همواره روبرو هستند و در مدتی که شمال بودم با خودم گفتم حتما بپرسم از دوستان که خدا باز به وسیله این فایل به این خواسته ام پاسخ داد و آن اینه که نم لباسهاشون رو چجور می گیرن که خشک خشک بشه چون با توجه به رطوبت هوا در شهر های شمالی و نبود چنین دستگاه هایی که لباس و کامل خشک کنه؛ چه راه حلی برای این موضوع دارن؟ که ممنون میشم اگه پاسخ بدین.
تراکمپر هم با خرید این روتختی، نو و نوار شد که مبارکتون باشه.این سیستم زیر تختی هم واقعآ زیبا و جالب بود که به قول استاد هم باعث میشه که هوا دائما جریان داشته باشه و رطوبت نگیره و هم این نزدیکی پایه های زیر تشک به همدیگه سبب میشه تشکی که روش قرار میگیره کامل مهار بشه و دیگه از جیر جیر کردن تخت خبری نباشه! در حالی که تخت هایی که تو کشورمان ساخته میشه این اهرم های مهار کننده زیرش فاصلشون از همدیگه زیاده و امکان صدا دادن تخت وجود داره.این جارو برقی میلواکی هم وسیله کار راه اندازیه و برای جارو کردن داخل ماشین هم خیلی بکار میاد که اینم رفت بین خواسته هام که به امید خدا در زمان مناسبش خریداری بشه.
این فروشگاه _ تولیدی بوت هم ایده خفنی بود و بی دلیل نبود که اینقدر معروف شده چون کارش رو خیلی شخصی سازی کرده و این متفاوتش کرده از هر جای دیگری. اینکه اطلاعات کامل راجع نوع چرم و کاردش داشت و بخوبی برای مشتری وقت میگذاشت و توضیح می داد (بماند که خیلی از این بوتیک فروشها زورشون میاد جواب سلام بدن چه برسه به توضیح و راهنمایی و …) و مهمتر از همه کفشی رو تحویلت می داد که برای پای خودت ساخته شده و منحصر پای خودته نه یه چیز عام که مثل آش خاله باشه بخوری پاته نخوری پاته!
به قول استاد خیلی مهمه که راجع به کاری که انجام میدی اطلاع کافی داشته باشی و به مشتری کمک کنی در پی بردن به سلیقه اش تا انتخاب بهتری داشته باشه. من خودم یه عادتی دارم که معمولا خریدهامو از یک مغازه انجام میدم اگه بدونم آن شخص کارشو بلده و همیشه این برای همسرم جای سوال و تعجبه که چرا نمی گردم و از هر جایی چیزی بخرم و میگه ممکنه پشیمان بشی یا چیز بهتری ببینی و دیگه اینا رو دوست نداشته باشی! ولی من عادتی که در خرید (فرق نمیکنه چه چیزی باشه) دارم اینه که اگه چیزی باب میلم باشه امکان نداره از خریدش پشیمان بشم یا دلمو بزنه و اگه واقعآ پسندش کنم آنوقت دیگه قیمت برام اصلا اهمیتی نداره و در خریدش تردید نمی کنم.صحبت از خرید شد بد نیست یه خاطره هم بگم که در منطقه آزاد انزلی وارد فروشگاهی شدم و میخواستم یک شلوار پارچه ای مشکی بگیرم. فروشنده این فروشگاه اینقدر قشنگ جنس ها رو میشناخت و مهمتر از همه رنگ ها رو میشناخت که چه رنگی با چه رنگی میشه ست کرد یا چه رنگی برای چه رنگی مناسبه که من از همون فروشگاه دو شلوار و دو پیراهن خریدم و بقیه اجناسش سایز منو نداشت و گرنه مطمئنآ بیشتر هم میشد و من از صبر و لذتی که از کارش میبرد لذت بردم و به قول خودش که تکیه کلامش بود و با لهجه زیبای رشتی میگفت داداش؛ آبجی من لباس ست میکنم میفرستم اسپانیا؛ حالا کجاشو دیدی ( ایموجی خنده اشکدار) و منم بهش گفتم داداش من کارتو قبول دارم هر چی مغازه مناسب من داری بیار من ازت میخرم و قیافه بانمکش جلوی چشممه و هر وقت لباساشو می پوشم خانمم میگه خیلی قشنگه و تکیه کلامشو با لهجه زیبای خودش میگه و کلی لذت میبریم. و اینم درس دیگه ای بود که استاد بهمون دادن که وقتی محصولی رو میفروشیم حتی جواب سوالاتی رو که عقل جن هم بهشون نمیرسه رو بگردیم پیدا کنیم و بهترین مشاوره و توضیحاتو به خریدار عرضه کنیم.مبارکه مریم جان باشه بوت های جدید و لذتشو ببره الهی و چقدر برام جالب بود که زود پوشیده و عکس زیبائی رو هم باهاش گرفته که قابل تحسینه برام و یاد قبلنا افتادم که وقتی چیز نویی میخریدیم میزاشتیم مهمونی ای بشه؛ عیدی بشه؛ شروع مدرسه ای بشه که استارتشو بزنیم (ایموجی دست رو پیشونی+ خنده اشکدار).
حالا که مریم جان بوت هاشو پوشید و مثل آهو زده به کوه و کمر یه سوال از ابتدای سفرنامه استاد هی میخواستم بپرسم ازتون و هی نمیشد ( انگار تو این وقفه بین سفرنامه همه سوالات من دارن لود میشن و میان بالا خخخ) این بود که واقعآ چجور تو مسیرهای کوهستانی با صندل انگشنی اینور و آنور میرفتین؟! واقعآ سختتون نبود؟ سنگ و خار پاهاتونو زخم نمی کرد؟ من هر بار تصورتون می کردم می دونستم چقدر سخته اینکار و هنوزم متعجبم چجور شما اینقدر راحت هستین با این صندل ها در حالیکه تو پیاده روی های داخل شهر از کفش های کتونی و اسپرت استفاده می کردید! اگه فرصتی شد ممنون میشم جواب این سوال منم بدین چون مطمئنم جواب این سوال من داده خواهد شد و من پاسخ سوالم رو مثل سوالات قبلیم دریافت خواهم کرد.که پیشاپیش ازین بابت هم ممنون و سپاسگزارم.
دیدن این راهروهای سینما منو برد به سال 1370 که فیلم عروس اکران شده بود و اولین فیلم متفاوت آن سالها بود که عمدتا فیلم ها جنگی بودن و ستاره یکه تاز سینما جمشید هاشم پور بود. بازی دو آرتیست جوان (نیکی کریمی و ابوالفضل پورعرب) با موضوعی عاشقانه توجه و سر و صدای زیادی در آن زمان در کشور بپا کرده بود و استقبال بی نظیری از این فیلم شده بود که من هرگز در عمرم نه دیدم و نه فراموش میکنم. یادمه آن سال ها در شهرکی در اطراف ایلام که برای مهاجرین جنگ ساخته بودن سکونت داشتیم و تا به حال تو عمرمان سینما نرفته بودیم و خیلی دلم میخواست سینما رو تجربه کنم. آن سالها رفتن به سینما عین خوردن مشروب یا کشیدن تریاک بین خانواده های ما بود به همین دلیل همراه برادر بزرگترم تصمیم گرفتیم بدون اطلاع خانواده به شهر بریم و فیلمو ببینیم. وقتی که برای تهیه بلیط رفتیم صفی رو مشاهده کردیم که هنوز که هنوزه اون صحنه در شهر ما تکرار نشده بگونه ای که انتهای صف معلوم نبود و در خیابان مجاور سینما امتداد می یافت. خلاصه به قول شینا با هر خوشبختی ای بود (که داستان اینم در ادامه میگم) بلیط تهیه کردیم و بوسیله نور چراغ قوه از راهرو تنگ و تاریکی گذشتیم و روی دو تا صندلی نشستیم و صدای کف و هورا و سوت ممتد تماشاگران حال و هوای عجیبی رو ساخته بود و ما هنوز تو شوک بودیم و با محیط عادت نکرده بودیم و هر لحظه که نیکی کریمی رو نشون میداد سالن میرفت رو هوا. یه نفر پشت سر ما نشسته بود اینقدر فیلمو دیده بود که تک تک دیالوگهای فیلم رو از بر کرده بود و قبل از اینکه آرتیست های فیلم حرفی بزنن این دیالوگشونو میگفت و هر چی بهش اعتراض کردیم که اومدیم فیلم ببینیم نه صدای شما رو بشنویم گوشش بدهکار نبود و تا پایان فیلم کل دیالوگ ها رو گفت. و این خاطره من از اولین سینما رفتنم بود که این فیلم سبب شد این دو بازیگر پله های ترقی رو براحتی طی کنند و جزء بزرگان سینما بشن.
حالا که تا اینجا اومدین بزارین خاطره شینا جانمم بگم و از حضورتان مرخص بشم خخخ
از وقتی که با استاد من آشنا شدم و فایل های استاد رو با لپ تاب گوش میدم؛ دخترمم این حرفای استاد رو گوش می داد بدون اینکه من ازش بخوام و چون مقاومتی نداشت راحتتر و بهتر از ما بهشون عمل می کرد.بگونه ای که از مامانش میخواست موقع خواب براش فایل های استاد و بذاره تا بخوابه. آگاهی های استاد سبب شده بود که آگاهانه حرفای منفی به زبان نیاره. یه روز که رفته بودیم دامن طبیعت یه مسیری رو با مادرش پیاده روی کرده بود و وقتی که برگشته بودن خاله اش ازش سوال کرده بود عزیزم تا کجا رفتید؟ دخترمم بهش گفته بود خاله با خوشبختی زیاد (مااینمواقع میگیم با بدبختی زیاد) تا بالای کوه رفتیم و بر گشتیم و این خوشبختی زیاد هم شده بود تکیه کلام فامیلمون و همه این داستانو واسه هم تعریف می کردن و کلی می خندیدن.
دمبل زدن های استااااد و این باشگاه تمیز هم خیلی برام تحسین برانگیزه بخصوص سینه ها عضلانی ای که استاد ساخته اند.استاد اینم خدمتتون بگم که هین انجام تمریناتتون شینا اومد کنار دستم پای لپ تاب نشست و وقتی تمریناتتونو می دید بهم گفت به استادتون بگو خیلی بخودش سخت میگیره خخخ ولی خوشم میاد ازش که رنگای شاد و گل گلی میپوشه (اشارشون به شلوارکی بود که هین تمرین پوشیدی بود) . در پناه حق عزیزانم عاشقتووووونم خیلی زیاااااد.یا حق
ممنونم از لطف و محبتتون دوست عزیز و تشکر می کنم از وقتی که گذاشتید و این کامنت طولانی رو مطالعه کردید. تو کامنت هاتون خوندم که از شهر بوئین زهرایی و دوست دارید به قزوین مهاجرت کنید. امیدوارم بهترینها براتون رقم بخوره و آسان بشید برای آسانی ها.شینا جانمم سلام میرسونه خدمتتون و نقش ناظر بر اجرای قوانین رو در منزلمون ایفا می کنه (ایموجی خنده اشک دار). در پناه حق دوست عزیز
خوشحالم از اینکه که با یک دوست عزیز دیگه از شهر زیبای رشت آشنا شدم و این از برکات این سایت الهی است که خداوند را بابتش سپاسگزارم.
بانو سادات عزیز آرزوی قشنگی که کردید؛ خواسته قلبی همه فرشته های خداوند در این سایت است و مطمئنم این خواسته هم توسط خداوند پاسخ داده شده و در زمان و مکان مناسب این اتفاق خواهد افتاد.
ممنونم از این که وقت گذاشتید و پاسخ سوال منو دادید. این سوال سالها در ذهن من بود ولی به فاصله کوتاهی فراموش میشد تا اینکه دیدن این فایل سبب شد بیاد بیاورم و پاسخ سوالم رو توسط خداوند از دستان پر مهرت دریافت کنم که صمیمانه ازتون سپاسگزارم. پاسختون و راه حل موضوع هم برایم جالب بود! اینکه فقط سه ماه از سال شوفاژ ها رو خاموش می کنید و در ماه هایی از فصل گرما همزمان هم کولر روشنه و هم شوفاژ! و این هم از تنوع آب و هوایی و شگفتی های خداوند است.
برای شما و فرزند دلبندتان و خانواده محترمتان بهترینها رو آرزو میکنم و امیدوارم همواره سالم و سعادتمند و ثروتمند زندگی کنید دوست عزیز.یا حق
پیشنهاد رفتن به پشت بام با شینا بود و دستهای همو گرفتن و دور هم چرخیدن پیشنهاد من (ایموجی چشم ستاره دار و قلبی). انگار یاد بازی های دخترانه کودکی هام در کوچه پس کوچه های زندگیم افتاده باشم.
انداختن قایق و اشیا توی آب و دنبال کردن مسیرشون یکی از بازی های دوران کودکی ما هم بود ولی وقتی خوندم که نوشته بودید با همدیگه می پرید توی چاله آب خیلی تعجب کردم! حالا اگه آقا رسول اینو میگفت برای من عادی بود ولی از زبان شما شنیدن این بازی برایم باور کردنی نبود چون می بینم که چقدر به خاطر اینکه لباس های بچه ها کثیف نشن یا بچه ها مریض نشن مادرها مانع اینجور بازی ها و شادمانی های کودکانه و تجربه های لذت بخش میشن صرفآ به دلیل اینکه یه دست لباس کثیف نشه! و واقعا تحسینتون میکنم که نه تنها به هلیسا جانت اجازه این تجربه زیبای کودکانه رو میدید بلکه کودک درون خودتونم در این بازی سهیم می کنید و لذت بازی کردن های هلیسا رو چند برابر می کنید و اینکارتون واقعآ برایم جالب و ستودنیست.
روی ماه هلیسا جان را جای من ببوسید و سلام منو به آقا رسول برسونید. برای این خانواده عزیز و دوست داشتنی و هنرمند بهترینها رو آرزو میکنم. یا حق
ممنونم سعیده عزیز از این که وقت گذاشتید و تجربه ارزشمندتون رو با ما به اشتراک گذاشتین. امیدوارم در این سه سالی که مهاجرت کردید و در شمال زندگی می کنید بهتون خوش گذشته باشه و بهترین و زیباترین لحظات و اتفاقات رو پیش رو داشته باشید. در پناه حق دوست عزیز
آقا پوزش منو پذیرا باشید. من کامنتتون رو ندیده بودم و الان که رفتم یکبار دیگه کامنت ها رو جستجو کردم کامنتتون رو دیدم و خواندم.
خوشحالم از اینکه نوشته ای کامنتم برایت نشانه ای بوده از طرف خدا و خداوند را ازین بابت شکرگزار و قدردانم.
داداش امیر عزیزم دوست عزیزم؛ برادر هم زبانم خیلی ممنونم که باز برایم کامنت گذاشتید و یادآوری کردید کامنت قبلی تونو بخونم. برای خودمم این اتفاق بارها افتاده که به قول خودتون الخیر فی ما وقع است. برایتان از خداوند بخشنده سلامتی و سعادت و ثروت آرزومندم عزیزم.یا حق
چند روزی به واسطه اومدن دوره جدید استراحتی بین سفرنامه پیش اومد که به فال نیک گرفتیم ولی سعی می کردم سر بزنم و کامنت هاتونو دنبال کنم و وقتی دیدم برای سفرنامه کامنت شما و همسر عزیزتون نیومده تعجب کردم. امیدوارم در این تاخیر خیریت و برکتی نهفته باشه و واقعا جای خالی پیام هاتون احساس می شد و وقتی پیامت برام بالا اومد خیلی خوشحال شدم و خدا رو شکر کردم بابت حضورتون.
ممنونم از توضیحات مفیدتون در مورد خشک کردن لباسها در هوای شرجی که تجربه زیباتون از بندرعباس رو برامون تعریف کردید و به آگاهی هامون اضافه کردید.
ممنونم بابت نگاه زیباتون به پروفایلم و بابت جملات زیبایی که بیان نمودید و افعال جدیدی که به زبان فارسی افزودین با اجازه از حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی (استیر چشمک و خنده). بهترین ها سهم لحظه لحظه زندگیتون دوست عزیز.یا حق
چقدر قشنگ توصیف کرده بودید منطقه زیبایی که در اطراف رشت رفتید و منم مثل شما غرق تصور آن فضا و زیبائی هایش شدم و واقعآ هر چقدر نعمتهای بی پایان خداوند را شکر و سپاس بگوئیم کم است.ممنونم مریم جان بابت این نگاه زیباتون که اینقدر زیبا دیده و زیبا توصیف کردین.
تشکر می کنم از اینکه وقت گذاشتین و به سوال من در مورد خشک کردن لباسها در ایام مختلف سال به خوبی پاسخ دادین و این قانون بدون تغییر خداوند است که به سوالات و خواسته های ما بی درنگ پاسخ داده می شود و ازین بابت هم خداوند مهربان را شاکر و سپاسگزارم. آرزو میکنم بهترین لحظات و زیباترین ثانیه ها را در زندگیتان داشته باشید و غرق سلامت و نعمت و ثروت باشید دوست عزیز.یا حق
باران همواره با خودش عشق و شور و هیجان و ذوق میاره و نعمت های خداوند همینطورند. این چند روز نیز به لطف خداوند شهر ما هم حال و هوای شمال رو داشت و باران رحمت الهی باریدن گرفت آنهم از نوع قطره های ریز و آرام آرامش که دقیقآ تداعی کننده شمال بود و شینا هم همینو میگفت زیرا بارانی که در غرب و جنوب میباره معمولا شدیده و هر قطره اش هم شاید بیشتر از 100 قطره باران ریز شمال باشد.
چقدر خوشحال شدم از اینکه عشقتان اینقدر ذوق دارند و پایه و همراهت اند برای تجربه این لذتها و ازین بابت بسیار تحسینشان می کنم. و واقعآ هم باریدن باران در کویر رو نباید از دست داد و در هر ساعتی که باشد مهم نیست.
فهیمه جان عزیز بسیار تحسینتون میکنم که اینقدر خوب دارید روی خودتون کار می کنید و شاهد رشد و پیشرفت و تکاملتون در این مسیر زیبا هستم.برایتان سلامتی و سعادت و ثروت آرزو میکنم رفیق.یا حق
ممنونم از توضیحات کاملتون و اشاره زیبایی که به طی کردن تکامل در هر کاری نمودید.من هم از شما ممنونم که به من یاد آوری کردید که هر چالشی در زندگیمان هست دلیلش اینست که حرکت کنیم و بهبود بدیم و یاد بگیریم و رشد و پیشرفت کنیم و خدا رو شکر شما این مطلب رو بدرستی درک کردید و به ما هم یاد دادید و اینم از خیر و برکت این سایت الهی است.خداوند رو شاکر و سپاسگزارم که به واسطه این سوال و این کامنت با فرشتگان بیشتری از شمال سرسبز و زیبا آشنا شدم که برایم عزیزترینید. ممنونم که وقت گذاشتید و جواب سوال منو دادید.در پناه خداوند بهترینها رو براتون آرزو میکنم دوست عزیز.یا حق
به نام یگانه فرمانروای هستی
سلام و درود بر استاد عباسمنش گرانقدر، مریم جان و همسفران عزیزم
خداوند را شاکر و سپاسگزارم که پس از وقفه و استراحتی کوتاه بار دیگر نگاه مان را به زیبائی ها باز می کنیم و از باقیمانده سفرمان نهایت استفاده و لذت را خواهیم برد.
امروز برایم روز متفاوتی بوده و هست! آنجا که در ساعات اولیه صبح هدایت شدم به کامنت پاکیزه عزیز در جلسه قبل سفرنامه که برایم نشانه ای بود از سمت خدای مهربان و حکیم و دیدم چقدر زیبا مناجات کرده بود و حرف زده بود با خدا و حال دلم رو منقلب و تطهیر شد تا بعدش که فایل جدید سفرنامه اومد روی سایت در بهترین زمان ممکن تا تائید کامنت هام در دوره عزت نفس و احساس لیاقت و بعدش دیدن آسمانی ابری زیبا که قطره قطره روی شیشه های ماشین مینشست و منو همسر و شینا رو به وجد و سپاس آورده بود. به محل کارمم که رسیدم و سایتو طبق معمول نگاه کردم دیدم از طرف دوست عزیزم فاطمه علی پور پیام دارم که برای این ساعت از روز غیر معمول بود و دیدم وقتی حالت خیلی خوبه؛ معجزه پشت معجزه و حال خوب پشت حال خوب سراغتو میگیره و احساس بد دسترسی نداره به فرکانست.
هوای خنک و باران پائیزی هم لطف و عنایت خداوند رو بر ما تکمیل کرد و امروز هوای متفاوتی رو داریم تجربه میکنیم و قطرات باران و هوای ابری ما رو برد به خاطرات شمال که به قول شاعر محاله یادم بره خخخ و استارت پائیز زیبا از امروز در شهر ما زده شد و با تابستان گرم و دل انگیز با خاطرات خوبش تا سال دیگه خداحافظی کردیم و قبل اینکه کامنتم رو آغاز کنم شینا دست منو گرفت و برد پشت بام (چون راضی نمیشد از تراس خونه فقط بارون رو نظاره کنه) تا بارون و لمس کنه و لذت ببره و آنجا دست های همو گرفتیم و مثل کودکی ها زیر بارون دور هم چرخیدیم و کلی خندیدیم و ذوق کردیم و لذت بردیم. خدایا شکرررررت برای این همه نعمت های بی منتت!
بریم سراغ سفرنامه که 24 قسمتش انگار برامون به 24 ساعت گذشت و قسمت 25 رو تماشا کنیم که کلی برامون درس داشت با زیبائی های بسیار.
یه شروع زیبا در مسیری زیبا که خلوتی جاده هایش لذت دیدن مناظر و زیبائی های طبیعت رو برایمان دو چندان نموده است.واقعآ همین دیدن این زیبائی ها و خلوتی که اجازه میده فارغ از هر چیزی رها باشی و فقط لذت ببری از جاده و دیدن این بهشت خداوند چه نعمت بزرگی است! شاید اگر ترافیک 30 کیلومتری شمال رو بیاد نمی آوردم دیدن این جاده و مسیری که تا دوردست ها و تا چشم کار می کنه قابل دیدنه برام بدیهی بود و اصلا به چشمم نمی اومد! و فکر کردم و دیدم واقعآ نعمت های زندگی مونم همینطور هستن. تا وقتی داریم برامون عادی و بدیهی ان اما وقتی شرایط دیگه ای رو تجربه می کنیم آنوقت سپاسگزار داشتنشون میشیم!خدایااااا شکرررررت بابت اینهمه زیبایی.
نکته جالبی که در این فروشگاه دیدم گذاشتن تصاویر خندانی از خانم ها برای تبلیغ اجناس بود و دیدم چقدر آدم احساس خوبی پیدا میکنه وقتی وارد چنین جاهایی میشه! بعضی از مغازه ها و بوتیک ها هم دیدم شکلک میزارن یا می نویسن که لطفا با لبخند وارد شوید و متوجه شدم وقتی آدم حالش خوب باشه، احتمال خرید کردنش خیلی بالاتره زیرا همه چیز رو میتونه زیبا ببینه تا وقتی که ناراحته یا تو افکار بدش غرق شده و این یک درس و نکته ظریف بازاریابی بود برام.
مورد جالب بعدی این Laaundry یا خشکشویی ها بود که اولا تمام موارد لازم برای استفاده از این دستگاه ها فراهم شده و در دسترس است (از جمله تهیه سکه که ممکنه اصلا به چشم نیاد) و مورد دیگه تفاوت این خشکشویی ها با خشکشویی هایی است که ما داریم تجربه می کنیم و اینجا چقدر کار راحت تر؛ شخصی تر؛ تمیز تر و مهمتر از همه سریعتر داره انجام میشه و لازم نیست طرف منتظر بمونه که تعداد سفارش هاش به حد لازم برسه تا براش به صرفه بشه لباسشویی رو کار بندازه! و مهمتر از همه این دستگاه های خشک کنه که بصورت دو قلو در کنار لباسشویی ساخته شده و سیکل شستشو رو کامل کرده و مثل استاد برام جای سواله برام چرا از این تکنولوژی در کشورمان استفاده نمیشه که دیگه نیاز نباشه لباس رو رو طناب یا آویز پهن کنی تا نمش گرفته بشه و خشک خشک بشه!
یه سوالم از عزیزانی که این کامنت رو میخونن میخوام داشته باشم بخصوص عزیزان شمالی که با این مسئله همواره روبرو هستند و در مدتی که شمال بودم با خودم گفتم حتما بپرسم از دوستان که خدا باز به وسیله این فایل به این خواسته ام پاسخ داد و آن اینه که نم لباسهاشون رو چجور می گیرن که خشک خشک بشه چون با توجه به رطوبت هوا در شهر های شمالی و نبود چنین دستگاه هایی که لباس و کامل خشک کنه؛ چه راه حلی برای این موضوع دارن؟ که ممنون میشم اگه پاسخ بدین.
تراکمپر هم با خرید این روتختی، نو و نوار شد که مبارکتون باشه.این سیستم زیر تختی هم واقعآ زیبا و جالب بود که به قول استاد هم باعث میشه که هوا دائما جریان داشته باشه و رطوبت نگیره و هم این نزدیکی پایه های زیر تشک به همدیگه سبب میشه تشکی که روش قرار میگیره کامل مهار بشه و دیگه از جیر جیر کردن تخت خبری نباشه! در حالی که تخت هایی که تو کشورمان ساخته میشه این اهرم های مهار کننده زیرش فاصلشون از همدیگه زیاده و امکان صدا دادن تخت وجود داره.این جارو برقی میلواکی هم وسیله کار راه اندازیه و برای جارو کردن داخل ماشین هم خیلی بکار میاد که اینم رفت بین خواسته هام که به امید خدا در زمان مناسبش خریداری بشه.
این فروشگاه _ تولیدی بوت هم ایده خفنی بود و بی دلیل نبود که اینقدر معروف شده چون کارش رو خیلی شخصی سازی کرده و این متفاوتش کرده از هر جای دیگری. اینکه اطلاعات کامل راجع نوع چرم و کاردش داشت و بخوبی برای مشتری وقت میگذاشت و توضیح می داد (بماند که خیلی از این بوتیک فروشها زورشون میاد جواب سلام بدن چه برسه به توضیح و راهنمایی و …) و مهمتر از همه کفشی رو تحویلت می داد که برای پای خودت ساخته شده و منحصر پای خودته نه یه چیز عام که مثل آش خاله باشه بخوری پاته نخوری پاته!
به قول استاد خیلی مهمه که راجع به کاری که انجام میدی اطلاع کافی داشته باشی و به مشتری کمک کنی در پی بردن به سلیقه اش تا انتخاب بهتری داشته باشه. من خودم یه عادتی دارم که معمولا خریدهامو از یک مغازه انجام میدم اگه بدونم آن شخص کارشو بلده و همیشه این برای همسرم جای سوال و تعجبه که چرا نمی گردم و از هر جایی چیزی بخرم و میگه ممکنه پشیمان بشی یا چیز بهتری ببینی و دیگه اینا رو دوست نداشته باشی! ولی من عادتی که در خرید (فرق نمیکنه چه چیزی باشه) دارم اینه که اگه چیزی باب میلم باشه امکان نداره از خریدش پشیمان بشم یا دلمو بزنه و اگه واقعآ پسندش کنم آنوقت دیگه قیمت برام اصلا اهمیتی نداره و در خریدش تردید نمی کنم.صحبت از خرید شد بد نیست یه خاطره هم بگم که در منطقه آزاد انزلی وارد فروشگاهی شدم و میخواستم یک شلوار پارچه ای مشکی بگیرم. فروشنده این فروشگاه اینقدر قشنگ جنس ها رو میشناخت و مهمتر از همه رنگ ها رو میشناخت که چه رنگی با چه رنگی میشه ست کرد یا چه رنگی برای چه رنگی مناسبه که من از همون فروشگاه دو شلوار و دو پیراهن خریدم و بقیه اجناسش سایز منو نداشت و گرنه مطمئنآ بیشتر هم میشد و من از صبر و لذتی که از کارش میبرد لذت بردم و به قول خودش که تکیه کلامش بود و با لهجه زیبای رشتی میگفت داداش؛ آبجی من لباس ست میکنم میفرستم اسپانیا؛ حالا کجاشو دیدی ( ایموجی خنده اشکدار) و منم بهش گفتم داداش من کارتو قبول دارم هر چی مغازه مناسب من داری بیار من ازت میخرم و قیافه بانمکش جلوی چشممه و هر وقت لباساشو می پوشم خانمم میگه خیلی قشنگه و تکیه کلامشو با لهجه زیبای خودش میگه و کلی لذت میبریم. و اینم درس دیگه ای بود که استاد بهمون دادن که وقتی محصولی رو میفروشیم حتی جواب سوالاتی رو که عقل جن هم بهشون نمیرسه رو بگردیم پیدا کنیم و بهترین مشاوره و توضیحاتو به خریدار عرضه کنیم.مبارکه مریم جان باشه بوت های جدید و لذتشو ببره الهی و چقدر برام جالب بود که زود پوشیده و عکس زیبائی رو هم باهاش گرفته که قابل تحسینه برام و یاد قبلنا افتادم که وقتی چیز نویی میخریدیم میزاشتیم مهمونی ای بشه؛ عیدی بشه؛ شروع مدرسه ای بشه که استارتشو بزنیم (ایموجی دست رو پیشونی+ خنده اشکدار).
حالا که مریم جان بوت هاشو پوشید و مثل آهو زده به کوه و کمر یه سوال از ابتدای سفرنامه استاد هی میخواستم بپرسم ازتون و هی نمیشد ( انگار تو این وقفه بین سفرنامه همه سوالات من دارن لود میشن و میان بالا خخخ) این بود که واقعآ چجور تو مسیرهای کوهستانی با صندل انگشنی اینور و آنور میرفتین؟! واقعآ سختتون نبود؟ سنگ و خار پاهاتونو زخم نمی کرد؟ من هر بار تصورتون می کردم می دونستم چقدر سخته اینکار و هنوزم متعجبم چجور شما اینقدر راحت هستین با این صندل ها در حالیکه تو پیاده روی های داخل شهر از کفش های کتونی و اسپرت استفاده می کردید! اگه فرصتی شد ممنون میشم جواب این سوال منم بدین چون مطمئنم جواب این سوال من داده خواهد شد و من پاسخ سوالم رو مثل سوالات قبلیم دریافت خواهم کرد.که پیشاپیش ازین بابت هم ممنون و سپاسگزارم.
دیدن این راهروهای سینما منو برد به سال 1370 که فیلم عروس اکران شده بود و اولین فیلم متفاوت آن سالها بود که عمدتا فیلم ها جنگی بودن و ستاره یکه تاز سینما جمشید هاشم پور بود. بازی دو آرتیست جوان (نیکی کریمی و ابوالفضل پورعرب) با موضوعی عاشقانه توجه و سر و صدای زیادی در آن زمان در کشور بپا کرده بود و استقبال بی نظیری از این فیلم شده بود که من هرگز در عمرم نه دیدم و نه فراموش میکنم. یادمه آن سال ها در شهرکی در اطراف ایلام که برای مهاجرین جنگ ساخته بودن سکونت داشتیم و تا به حال تو عمرمان سینما نرفته بودیم و خیلی دلم میخواست سینما رو تجربه کنم. آن سالها رفتن به سینما عین خوردن مشروب یا کشیدن تریاک بین خانواده های ما بود به همین دلیل همراه برادر بزرگترم تصمیم گرفتیم بدون اطلاع خانواده به شهر بریم و فیلمو ببینیم. وقتی که برای تهیه بلیط رفتیم صفی رو مشاهده کردیم که هنوز که هنوزه اون صحنه در شهر ما تکرار نشده بگونه ای که انتهای صف معلوم نبود و در خیابان مجاور سینما امتداد می یافت. خلاصه به قول شینا با هر خوشبختی ای بود (که داستان اینم در ادامه میگم) بلیط تهیه کردیم و بوسیله نور چراغ قوه از راهرو تنگ و تاریکی گذشتیم و روی دو تا صندلی نشستیم و صدای کف و هورا و سوت ممتد تماشاگران حال و هوای عجیبی رو ساخته بود و ما هنوز تو شوک بودیم و با محیط عادت نکرده بودیم و هر لحظه که نیکی کریمی رو نشون میداد سالن میرفت رو هوا. یه نفر پشت سر ما نشسته بود اینقدر فیلمو دیده بود که تک تک دیالوگهای فیلم رو از بر کرده بود و قبل از اینکه آرتیست های فیلم حرفی بزنن این دیالوگشونو میگفت و هر چی بهش اعتراض کردیم که اومدیم فیلم ببینیم نه صدای شما رو بشنویم گوشش بدهکار نبود و تا پایان فیلم کل دیالوگ ها رو گفت. و این خاطره من از اولین سینما رفتنم بود که این فیلم سبب شد این دو بازیگر پله های ترقی رو براحتی طی کنند و جزء بزرگان سینما بشن.
حالا که تا اینجا اومدین بزارین خاطره شینا جانمم بگم و از حضورتان مرخص بشم خخخ
از وقتی که با استاد من آشنا شدم و فایل های استاد رو با لپ تاب گوش میدم؛ دخترمم این حرفای استاد رو گوش می داد بدون اینکه من ازش بخوام و چون مقاومتی نداشت راحتتر و بهتر از ما بهشون عمل می کرد.بگونه ای که از مامانش میخواست موقع خواب براش فایل های استاد و بذاره تا بخوابه. آگاهی های استاد سبب شده بود که آگاهانه حرفای منفی به زبان نیاره. یه روز که رفته بودیم دامن طبیعت یه مسیری رو با مادرش پیاده روی کرده بود و وقتی که برگشته بودن خاله اش ازش سوال کرده بود عزیزم تا کجا رفتید؟ دخترمم بهش گفته بود خاله با خوشبختی زیاد (مااینمواقع میگیم با بدبختی زیاد) تا بالای کوه رفتیم و بر گشتیم و این خوشبختی زیاد هم شده بود تکیه کلام فامیلمون و همه این داستانو واسه هم تعریف می کردن و کلی می خندیدن.
دمبل زدن های استااااد و این باشگاه تمیز هم خیلی برام تحسین برانگیزه بخصوص سینه ها عضلانی ای که استاد ساخته اند.استاد اینم خدمتتون بگم که هین انجام تمریناتتون شینا اومد کنار دستم پای لپ تاب نشست و وقتی تمریناتتونو می دید بهم گفت به استادتون بگو خیلی بخودش سخت میگیره خخخ ولی خوشم میاد ازش که رنگای شاد و گل گلی میپوشه (اشارشون به شلوارکی بود که هین تمرین پوشیدی بود) . در پناه حق عزیزانم عاشقتووووونم خیلی زیاااااد.یا حق
سلام و درود خدا بر فرشته عزیز
ممنونم از لطف و محبتتون دوست عزیز و تشکر می کنم از وقتی که گذاشتید و این کامنت طولانی رو مطالعه کردید. تو کامنت هاتون خوندم که از شهر بوئین زهرایی و دوست دارید به قزوین مهاجرت کنید. امیدوارم بهترینها براتون رقم بخوره و آسان بشید برای آسانی ها.شینا جانمم سلام میرسونه خدمتتون و نقش ناظر بر اجرای قوانین رو در منزلمون ایفا می کنه (ایموجی خنده اشک دار). در پناه حق دوست عزیز
سلام و درود خداوند بر بانو سادات عزیز
خوشحالم از اینکه که با یک دوست عزیز دیگه از شهر زیبای رشت آشنا شدم و این از برکات این سایت الهی است که خداوند را بابتش سپاسگزارم.
بانو سادات عزیز آرزوی قشنگی که کردید؛ خواسته قلبی همه فرشته های خداوند در این سایت است و مطمئنم این خواسته هم توسط خداوند پاسخ داده شده و در زمان و مکان مناسب این اتفاق خواهد افتاد.
ممنونم از این که وقت گذاشتید و پاسخ سوال منو دادید. این سوال سالها در ذهن من بود ولی به فاصله کوتاهی فراموش میشد تا اینکه دیدن این فایل سبب شد بیاد بیاورم و پاسخ سوالم رو توسط خداوند از دستان پر مهرت دریافت کنم که صمیمانه ازتون سپاسگزارم. پاسختون و راه حل موضوع هم برایم جالب بود! اینکه فقط سه ماه از سال شوفاژ ها رو خاموش می کنید و در ماه هایی از فصل گرما همزمان هم کولر روشنه و هم شوفاژ! و این هم از تنوع آب و هوایی و شگفتی های خداوند است.
برای شما و فرزند دلبندتان و خانواده محترمتان بهترینها رو آرزو میکنم و امیدوارم همواره سالم و سعادتمند و ثروتمند زندگی کنید دوست عزیز.یا حق
سلاااام و درود خداوند بر فاطمه عزیز
پیشنهاد رفتن به پشت بام با شینا بود و دستهای همو گرفتن و دور هم چرخیدن پیشنهاد من (ایموجی چشم ستاره دار و قلبی). انگار یاد بازی های دخترانه کودکی هام در کوچه پس کوچه های زندگیم افتاده باشم.
انداختن قایق و اشیا توی آب و دنبال کردن مسیرشون یکی از بازی های دوران کودکی ما هم بود ولی وقتی خوندم که نوشته بودید با همدیگه می پرید توی چاله آب خیلی تعجب کردم! حالا اگه آقا رسول اینو میگفت برای من عادی بود ولی از زبان شما شنیدن این بازی برایم باور کردنی نبود چون می بینم که چقدر به خاطر اینکه لباس های بچه ها کثیف نشن یا بچه ها مریض نشن مادرها مانع اینجور بازی ها و شادمانی های کودکانه و تجربه های لذت بخش میشن صرفآ به دلیل اینکه یه دست لباس کثیف نشه! و واقعا تحسینتون میکنم که نه تنها به هلیسا جانت اجازه این تجربه زیبای کودکانه رو میدید بلکه کودک درون خودتونم در این بازی سهیم می کنید و لذت بازی کردن های هلیسا رو چند برابر می کنید و اینکارتون واقعآ برایم جالب و ستودنیست.
روی ماه هلیسا جان را جای من ببوسید و سلام منو به آقا رسول برسونید. برای این خانواده عزیز و دوست داشتنی و هنرمند بهترینها رو آرزو میکنم. یا حق
سلام و درود خداوند بر بانو آیت عزیز
ممنونم سعیده عزیز از این که وقت گذاشتید و تجربه ارزشمندتون رو با ما به اشتراک گذاشتین. امیدوارم در این سه سالی که مهاجرت کردید و در شمال زندگی می کنید بهتون خوش گذشته باشه و بهترین و زیباترین لحظات و اتفاقات رو پیش رو داشته باشید. در پناه حق دوست عزیز
سلام و درود خداوند بر آقا امیر گل
آقا پوزش منو پذیرا باشید. من کامنتتون رو ندیده بودم و الان که رفتم یکبار دیگه کامنت ها رو جستجو کردم کامنتتون رو دیدم و خواندم.
خوشحالم از اینکه نوشته ای کامنتم برایت نشانه ای بوده از طرف خدا و خداوند را ازین بابت شکرگزار و قدردانم.
داداش امیر عزیزم دوست عزیزم؛ برادر هم زبانم خیلی ممنونم که باز برایم کامنت گذاشتید و یادآوری کردید کامنت قبلی تونو بخونم. برای خودمم این اتفاق بارها افتاده که به قول خودتون الخیر فی ما وقع است. برایتان از خداوند بخشنده سلامتی و سعادت و ثروت آرزومندم عزیزم.یا حق
سلام و درود خداوند بر برادر عزیزم عالیجناب عشق
چند روزی به واسطه اومدن دوره جدید استراحتی بین سفرنامه پیش اومد که به فال نیک گرفتیم ولی سعی می کردم سر بزنم و کامنت هاتونو دنبال کنم و وقتی دیدم برای سفرنامه کامنت شما و همسر عزیزتون نیومده تعجب کردم. امیدوارم در این تاخیر خیریت و برکتی نهفته باشه و واقعا جای خالی پیام هاتون احساس می شد و وقتی پیامت برام بالا اومد خیلی خوشحال شدم و خدا رو شکر کردم بابت حضورتون.
ممنونم از توضیحات مفیدتون در مورد خشک کردن لباسها در هوای شرجی که تجربه زیباتون از بندرعباس رو برامون تعریف کردید و به آگاهی هامون اضافه کردید.
ممنونم بابت نگاه زیباتون به پروفایلم و بابت جملات زیبایی که بیان نمودید و افعال جدیدی که به زبان فارسی افزودین با اجازه از حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی (استیر چشمک و خنده). بهترین ها سهم لحظه لحظه زندگیتون دوست عزیز.یا حق
سلام و درود خداوند بر مریم عزیز
چقدر قشنگ توصیف کرده بودید منطقه زیبایی که در اطراف رشت رفتید و منم مثل شما غرق تصور آن فضا و زیبائی هایش شدم و واقعآ هر چقدر نعمتهای بی پایان خداوند را شکر و سپاس بگوئیم کم است.ممنونم مریم جان بابت این نگاه زیباتون که اینقدر زیبا دیده و زیبا توصیف کردین.
تشکر می کنم از اینکه وقت گذاشتین و به سوال من در مورد خشک کردن لباسها در ایام مختلف سال به خوبی پاسخ دادین و این قانون بدون تغییر خداوند است که به سوالات و خواسته های ما بی درنگ پاسخ داده می شود و ازین بابت هم خداوند مهربان را شاکر و سپاسگزارم. آرزو میکنم بهترین لحظات و زیباترین ثانیه ها را در زندگیتان داشته باشید و غرق سلامت و نعمت و ثروت باشید دوست عزیز.یا حق
سلام و درود خداوند بروی ماه فهیمه عزیز
باران همواره با خودش عشق و شور و هیجان و ذوق میاره و نعمت های خداوند همینطورند. این چند روز نیز به لطف خداوند شهر ما هم حال و هوای شمال رو داشت و باران رحمت الهی باریدن گرفت آنهم از نوع قطره های ریز و آرام آرامش که دقیقآ تداعی کننده شمال بود و شینا هم همینو میگفت زیرا بارانی که در غرب و جنوب میباره معمولا شدیده و هر قطره اش هم شاید بیشتر از 100 قطره باران ریز شمال باشد.
چقدر خوشحال شدم از اینکه عشقتان اینقدر ذوق دارند و پایه و همراهت اند برای تجربه این لذتها و ازین بابت بسیار تحسینشان می کنم. و واقعآ هم باریدن باران در کویر رو نباید از دست داد و در هر ساعتی که باشد مهم نیست.
فهیمه جان عزیز بسیار تحسینتون میکنم که اینقدر خوب دارید روی خودتون کار می کنید و شاهد رشد و پیشرفت و تکاملتون در این مسیر زیبا هستم.برایتان سلامتی و سعادت و ثروت آرزو میکنم رفیق.یا حق
سلام و درود خداوند بر شما دوست عزیز
ممنونم از توضیحات کاملتون و اشاره زیبایی که به طی کردن تکامل در هر کاری نمودید.من هم از شما ممنونم که به من یاد آوری کردید که هر چالشی در زندگیمان هست دلیلش اینست که حرکت کنیم و بهبود بدیم و یاد بگیریم و رشد و پیشرفت کنیم و خدا رو شکر شما این مطلب رو بدرستی درک کردید و به ما هم یاد دادید و اینم از خیر و برکت این سایت الهی است.خداوند رو شاکر و سپاسگزارم که به واسطه این سوال و این کامنت با فرشتگان بیشتری از شمال سرسبز و زیبا آشنا شدم که برایم عزیزترینید. ممنونم که وقت گذاشتید و جواب سوال منو دادید.در پناه خداوند بهترینها رو براتون آرزو میکنم دوست عزیز.یا حق