https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/10/abasmanesh-4.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-10-10 23:48:292023-11-09 06:24:35سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 218
404نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
هزاران سلاااااااااااااااامممممم به استادعزیزم و به استادبانوی نازنینم ، به پاس همه آگاهی هایی که سخاوتمندانه به من آموختید سپاسگزارم.
هزاران سلام به همه دوستان خوبم
خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت که بار دیگر توفیق بودن در این مأمن الهی را روزی ام کردی.
و سفر آغاز شد….
اما از قبل تر میگویم تا مروری شود برای خودم و تجربه ایی برای شما دوستان گرانقدر ِ عزیز….
در همه سالهایی که با همسرم ، در کنار هم زندگی میکنیم سفرهای ما در یک چهار چوب تقریبا مشخصی انجام میشد:
* زمان سفر در تعطیلات عید و یا تابستان صورت میگرفت و معمولا از آخر هفته شروع میشد و بین هفت تا 10 روز ادامه داشت..
* با وسیله نقلیه شخصی ، همراه با آشپزخانه ایی کوچک و لوازم زندگی مختصر از لوازم خواب و استراحت گرفته تا خوراک و پوشاک به صورت ام پی تری در صندوق عقب (که در زمان استفاده از آنها ، برداشتن و چیدمان مجددشان در صندوق ماشین پروسه ایی بود بس دشوار و خسته کننده)
* مکان سفر از قبل با دقت و وسواس انتخاب میشد و معمولا جاهایی مشخص ، مثل شمال فلان منطقه … اصفهان فلان نقطه و خلاصه کاملااااا میدانستیم قرار است کجا برویم و چه ببینیم و عملا دست خدا رو برای سورپرایز کردنمان میبستیم!!
* اگر قرار بود غذایی در رستوران یا باغسرایی صرف شود ، علیرقم انتخاب حتی بهترین رستوران ، باز هم همیشه با ذهنی نگران از سلامت و کیفیت غذا و ترس از مسمومیت در سفر به ویژه برای فرزندانم ، این لذت را از خودم میگرفتم !!
* من در سفرهایمان علاوه بر لوازم لازم ، معمولا مقداری هم دغدغههایی از نوع ترافیک جاده ، پیدا نکردن جای مناسب ، نگرانی خوش گذشتن به عزیزانم ، دلشوره های لازم برای یک همسر فداکار و مادر دلسوز ، دلواپسی از جا نگذاشتن وسیله ایی و…. در انتها هم مقدار کمی « خدا » برای لحظات سخت همراهم میبردم !!!
و در کنار همه این ها مقداری هم زیبایی میدیم و خریدی برای یادگاری انجام میدادیم !!!!!!
و کاملا روشن است بعد از هر سفر با شانه هایی خسته از حمل این همه بار با گفتن خدایا شکرت به سلامت رسیدیم شهرمان و هیچ جا خانه ادم نمیشود ، تیر آخر جهل و ناشکری ام را میزدم تاااااا سفر بعدی !!!!!!
و به طور کلی این روتین اکثر سفرهای ما بود ، حالا بماند که اگر قرار بود با دوستانمان یا اقوام همراه شویم همین برنامه ها را گسترده تر میکردیم فقط زحمت هماهنگی و همراهی در مسیر و به نوعی لیدری گروه هم به بارهای من اضافه میشد!!!!! ( و همه اینها در حالی بود که معمولا نزدیکان و عزیزانمان خیلی دوست داشتند با ما همسفر شوند چون میگفتند شما خوش سفر هستید..! )
صد البته که بی انصافی است اگر خنده ها و شوخی ها و لذتهای دست جمعی در سفر را از قلم بی اندازم … ولی منظور من بیان نوع دیدگاه من و حمل بار مسولیت زیادی و نگاه شرک آلودم به سفر در دوران جاهلیتم بود :)
و اما ….
اماااااا مدتها دلم میخواست یک کوله گردی بدون وسیله نقلیه شخصی و سوار بر بال فرشته های خدا را تجربه کنم..
دلم میخواست در کوله بار سفرم فقط خدا را ببریم و نه دغدغه ها و نگرانی ها و دلشوره ها را…..
دلم میخواست همراهم ، فقط توکل باشد و عشق باشد و من باشم و احساسم…
دلم میخواست خلوتی از جنس عاشقانه های ناب و خالص خدا را در دل عظمت کوه تجربه کنم…
دلم میخواست سکوته شب را با همه سلولهایم نوش کنم و چشمانم فقط پهنه اسمان را ببیند و ستاره ها را…
دلم میخواست آنقدرررررررر در سکوت طبیعت غرق شوم که مست لایعقل ، نه زمان را بفهمم و نه گرسنگی را نه تشنگی را و نه حتی خود را…
دلم میخواست….
خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت
که چون خواستم عطا کردی
و صدای مرا شنیدی .. نه این که تا حالا نشنیده بودی نههههه من لال بودم و نمیگفتم!!!
و خدایا شکرت که نطق الهی من را باز کردی تا بخوام و بدهی
تا بگویم و بشود…
تا در خواست کنم و اجابت کنی…..
پس با توجه به آموزه های ناب استادانمان ؛
با همسرم تصمیم گرفتیم بعد از تحویل پروژه کاری به خودمان جایزه بدهیم…
بنابراین من مقدمات سفر را از یک ماه پیش برای خودم فراهم کردم
ورزش هوازی در خانه برای امادگی جسمانی
کم کردن حداقل سه کیلو از وزنم
آماده کردن و برآورد نیازهای لازم برای سفر مثل کفش کوه ، و لوازم مخصوص کوله که معمولا سبک ، تا شو ، و جمع و جور است ، مواد غذایی و ملزومات کوه و ……
(دوستان کوهنورد خوب میدانند که تهیه همین ملزومات حدود 45 تا 50 میلیون هزینه در بر دارد و ما قبلا هر زمان اراده میکردیم چنین سفری برویم بعد از برآورد هزینه منصرف میشدیم!!!! ولی این دفعه قدم به قدم و معجزه آسا ، خداوند شرایط را فراهم میکرد )
در نهایت پروژه به سلامت تحویل شد
و ما آماده رفتن..
شب قبل همه لوازم را برای چیدن در دو تا کوله آماده کردم و بعد از بستن کوله ها به راحتی خوابیدیم ، فقط همسرم پرسید به نظرت لازم نیست تحقیقی بکنیم برای انتخاب مکان؟؟!!
گفتم ما میدونیم کجا میخوایم بریم ارتفاعات کوه و جنگل …
و بعد فقط از زیبایی هایی که منتظر ما هستند صحبت کردیم و نفهمیدیم که خوابمان برد…
سحر بیدار شدیم بعد از نماز و استعانت از خداوند و توکل به خدا هدفمان را در دفترهای ستاره قطبی نوشتیم:
*خدایا امروز همه جوره مراقب ما باش.
*خدایا ما را در بهترین زمان به بهترین مکان هدایت کن.
*خدایا ما هیچ نمیدانیم و این سفر را به امید تو آغاز میکنیم .
*خدایا مسیر را برایمان هموار کن.
*خدایا این بار فقط تو را همراه میبریم و دلمان را از شرک خالی میکنیم پس قلبمان را پر کن از خودت و به ما آرامش عطا کن.
*خدایا ما در این سفر زیبایی و آرامش بیشتر میخواهیم و تجربه های عاشقانه بیشتر ، و آگاهی بیشتر…
و حرکت کردیم
و معجزه ها از اولین لحظه های حرکت خودنمایی کردند الله اکبر
راننده اسنپ پیرمردی بود دریا دل و مهربان که خوشرویی اش مرا به شکر وا داشت..
در خیابان پشت چراغ قرمز یک وانت روبروی ما بود که در پشت اون نوشته بود:
خودتو پیدا کن ، بقیه چیزا تو گوگل پیدا میشه
خوندن همین جمله تا دقایق طولانی ذهن منو درگیر نشانه های خدا کرد ..
خدا داره با من حرف میزنه … واضحِ واضح
آره….من باید در این سفر خودمو پیدا کنم ، بیشتر از قبل ..دقیقتر از قبل…
در ترمینال هر کسی میپرسید کجا میروید ما لبخند میزدیم یک راننده تاکسی با ماشین سمند بسیااار تمیز و راهوار سمت ما آمد و گفت میتونم راهنمایی تون کنم؟؟
و صحبت با ایشان شروع شد…
مردی از اهالی آمل زیبا
حدود یک رب گفتیم و شنیدیم و خندیدم و از خاطرات قشنگ کوهنوردی اش با تور حرفه ایی که در همسایگی شان است گفت در نهایت با او همراه شدیم و او مکان رؤیایی فیلبند را پیشنهاد کرد….
همونجا در اینترنت سرچکردم و توضیح داده بود که از مسیر تهران به شمال 25 کیلومتر مانده به آمل وارد فرعی سمت راست شوید و…
میدونم تعجب نمیکنید که بگم این راننده محترم در هیات کوهنوردی با قانون جذب و کتاب معجزه شکر گزاری راندا برن آشنا شده بود ، تقریبا همه مسیر رو در مورد شکرگزاری گفتیم و لذت بردیم و این بار خداوند معجزه شو در برکت دادن زمان به ما نشون داد که این سه ونیم ساعت اینقدر زیبا و راحت و دلپذیر گذشت که متوجهش نشدیم..
در 25 کیلومتری امل پیاده شدیم و اقای راننده عزیز راهنمایی کرد که اگر حدود 7 کیلومتر این مسیر رو طی کنیم به راه جنگلی میرسیم که خیلی باصفاست و تاکید کرد برای احتیاط از مسیر جاده دور نشیم
و بعد از جاده جنگلی حدود 19 کیلومتر تا فیلبند فاصله هست..
و ما راه افتادیم شاد و لبیک گویان…
پر از عشق و شور از این تجربه ناب و در کنار هم بودن در این لحظه مقدس…
مسیر سر بالایی بود و ما امیدوار و آماده..
ماشینها برامون بوق میزدند و دست تکان میدادن و عشق میفرستادند..
بعضی ها که پر عشق تر بودند با بیرون آوردن سر و دست از شیشه ماشین و خداقوت ما رو تحسین میکردند و من همه اینها رو بخشی از شور و شوق خداوند میدیدم که توسط بندگانش به ما هدیه میده..
در نهایت بعد از مدتی پیاده روی همسرم گفتن برای اینکه به شب نخوریم و در جنگل نمونیم بهتره مسیری رو با ماشین بریم..
دستهای هم رو گرفتیم و با چشمانی بسته از خداوند خواستیم یکی از بندگان خوبش رو بفرسته و فرستاد…
ماشین نیسان آبی با مردی از جنس خدا که دقیقاااااااااااااا مسیرش ، هدف ما بود!!!!!!
فیلبند..
و خانه ایی داشت در منتهی الیه روستای زیبای فیلبند بر قله کوه، در سکوت و عظمت طبیعت…
اینقدر بالا که حتی امواج موبایل هم نمیتونستن بهش برسن ..
و ما بودیم و خدا بود و
عظمت کوهش
و زیبایی دره ش
و بیکرانگی آسمانش
و دریای ابرش
و شبهای پر ستاره ش
و صدای بهشتی پرندگانش
و…..
با ویویی ابدی از کوه ها و دره های سراسر سبز
جایی که هر صبح طلوع خورشید رو میدیدم و بعد از چند دقیقه از بالا آمدن آفتاب اقیانوسی از ابرها به خدا سلام میکردند …
در حالی که نور خورشید در پشت ابرها باعث تشکیل رنگهایی مثل رنگین کمان میشد صورتی، نیلی، لاجوردی، انواع طیف نور از زرد گرفته تااااا یاسی و سفید و….دیوانه کننده بود…
وقتی از تراس خانه به دریای متشکل از ابرها نگاه میکردم مرز آسمان و زمین مشخص نبود…
تصویری آنقدر رؤیایی که ناخودآگاه از شدت عظمتش چشمانم مهمان اشک میشد و پیشانیم مهمان زمین…
من نادیدنی ها رو دیدم…
رنگهای درختان دیوانه کننده بود …
اینقدرررررررر رنگ که در ذهنم نمیگنجید…
و اینقدرررررررر زیبایی که در قلبم
همیشه از بچگی یکی از آرزوهام این بود که دستمو دراز کنم و ابرها رو بگیرم و الان درون ابرها نشسته بودم و با خدا حرف میزدم..
چه زیباست که رو زمین باشی ولی از ابرها بالاتر باشی…..
همیشه رعد و برق رو از پایین(رو زمین ) به بالا (آسمان) نگاه میکردم و چقدر حیرت انگیزه که ایندفعه رعد و برق رو از بالا به پایین نگاه کنی …
انگار درست وسط بهشتی ..
و طبیعت برای شادی تو داره میرقصه…
چه رقصی..
از جنس : رقصی چنین میانه میدانم ارزوست ..
که ناخودآگاه با لبخند اشک میریزی..
و با صدای هق هقِ گریه میخندی…
هر روز سحر بیدار میشدیم و تا 6ونیم چای صبحانه خورده و کوله بسته راهی کوه ها میشدیم..
یکی از نکات جالب این بود که در مسیر هر سگی رو میدیدم با ما همراه میشد به طوری که گاهی حدود 7….8 تا از این حیونای دوست داشتنی و زیبا پشت سر ما راه میافتادن :)
بدون هیچ ملاحظه ایی در دل کوه ها فریاد میزدیم خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت
خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت
چون میدونستیم کسی نیست جز ما و خدا
خلوتی که میخواستم در این لحظه مقدس داشتمش..
و همه آنچه از خداوند خواسته بودم…
استادجان یادتونه همیشه تو کامنت هایی که برای سفر به دور آمریکا میزاشتم ازتون میپرسیدم :
استااااد الان واقعاااااااااا پاییزه یا بهار..
و من جواب سوالمو دیدم…
پاییزی که بهار بود..
و گلهایی ریز و درشتی که بعد از هر بارون به دنیا سلام میکردن..
و منو به سجده وادار..
من طبیعت زنده ایی رو دیدم که با سخاوتمندی تمام هرررر انچه داشت رو به تماشا گذاشته بود..
من عشق خدا رو در دل کوه ها دیدم..
بر روی تخته سنگها..
بر تنه درختان و در رنگ برگهاشون…
خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت
که اگر بخوام از عظمتت بنویسم و از دیدنیها ، کامنتم ده ها صفحه میشود و حق مطلب ادا نخواهد شد…
صوفی ار باده به اندازه خورَد نوشش باد
ور نه اندیشهٔ این کار فراموشش باد
آن که یک جرعه، مِی از دست توانَد دادن
دست با شاهدِ مقصود در آغوشش باد
پیرِ ما گفت خطا بر قلم صُنع نرفت
آفرین بر نظرِ پاکِ خطاپوشش باد
استاد عزیزم مریم بانوی نازنینم و دوستان خوبم چقدر دلم تنگ همگی تان شده بود ..
خدایا شکر توفیق ارتباط دست داد ..
برای همگی تان نور و عشق الهی آرزو میکنم بر قلب های مهربانتان…….
چقدرررررررررررررر زیبا از سفر نوشتی و توصیف کردی انگار دوباره همه لون لحظات مقدس رو زندگی کردم، رفتم و برگشتم….
خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت
با مناجات اول کامنتت منقلب شدم و چقدر درست گفتی حبیب جانم که واقعا بزرگترین ظلم به خودمون ، محروم کردن خودمون از خداوند عزیزه..
چه ظلمی از این بالاتر که دیده رو ندید بگیری و بود رو نبود…
پناه بر خدا از جهل
از شر نفسمون و ازشر شیطان رانده شده..
راستی نکته ایی که در کامنت خودم ننوشتم و الان با خوندن کامنت قشنگ شما به یادم اومد بحث ثروت بود که چقدررررر این سفر مدارهای مالی ما رو جابجا کرد و در نهایت سه تا درسی که بهش اشاره کردی بینهایت عالی بود عزیزم..
چه خوبه این رد پاها که هر زمان به عقب نگاه کنیم درسها برامون مرور میشن و چراغی برای ادامه راه در مسیر سبزمان خواهند بود..
ممنونم عزیزم مثل همیشه از خوندن کامنتت سر کیف شدم ، پاینده باشی و غرق در نور و عشق الهی ان شاءالله
ممنون از پاسخ دلچسبت خواهرگلم و از هدیه نقطه آبی رنگی که بعد از مدتها نداشتن اینترنت این پاسخ رو دلچسبتر کرد..
خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت
اره دوست قشنگم واقعاااااااااا هرررر گوشه از طبیعت خداوند زیباست و ادم رو به تحسین و تمجید از عظمت بی انتهای خودش وا میداره..
خدا رو شکر که شما هم تجربه ناب بودن در ابرها رو داشتین..
و امیدوارم همیشه سفرهاتون در کنار داداش رسول عزیز و دردانه های بهشتی تون به خیر و خوشی و سلامت باشه و پر باشه از رؤیایی ترین اتفاقات ممکن که از شیرینیش در کامتون تا ابد لذت ببرید…..
پایدار و موفق باشی فاطمه جان و در پناه نور و عشق الهی باشی
که آنچه در جستجوی آنید در نامتان نهفته است : نام زیبای تان زیبنده قامت تان است ، منوچهر (یا مینو چهر)= بهشت روی ..
چهره بهشتی …
از پادشاهان بنام ایرانی
سپاسگزارم دوست عزیز و برادر بزرگوارم از ابراز لطف و محبت خالصانه تون ..
سپاسگزارم که زیبا میبینید و زیباتر توصیف میکنید…
سپاسگزارم از بیان احساس لطیفتون نسبت به من و اقای سید حبیب ..
خوب میدونم هر آنچه نوشتید هزاران برابر در قلب پاک خودتون موج میزنه ، و برای داشتن چنین قلبی بهتون تبریک میگم ان شاءالله که هر لحظه پر باشه از نورِ یاد و نام خداوند ….
بی شک حضورتون در این سایت از روزی های به غیرالحسابی ست که توفیقش رو فقط باید از خدا خواست…
و الحمدالله که شما خواستید و بهتون عطا شده…
گفتید دنبال خودتون میگردین ، بهشت روی که گم نمیشه برادرم ، بلکه در مسیر توحید فقط درخشانتر میشه ، و ان شاءالله چنان درخشش خودنمایی میکنه که خودش میشه چراغ راه….
نگران زمان نباشید دوست خوبم ، بزرگی همیشه میگفتند:
دقایقی ز زمانه هنوز در پیش است
که از سراسر بگذشته قیمتش بیش است
گاهی دقایقی مبارک ، ما رو هزاران کبلومتر در مسیرمون سِیر میده ….
سپاسگزارم از دعای نابتون الهی آمین..
ان شاءالله هررر آنچه از خیر و نیکی و ثروت و آگاهی میخواین به زیبایی و سادگی و عزت در زندگی تون به دست بیارین.
شکر خدا امروز فرصتی شد تا برسم به کامنت شما دوست نیکو نامم ..
چقدر ساده و روان و لطیف نوشتی فیروزه جان..
آفرین به شما عزیز که تقریبا اشاره مختصر و مناسبی به تمام نکات مثبت فایل داشتی و خوندن کامنتت باعث مرور دوباره همه زیبایی ها در ذهنم شد…
و چقدر تحسینت کردم دوست خوبم که زمان میزاری و کامنت میخونی و از درسها و تجربه های دوستان برای خودت فکت های قوی و باورهای ذهنی عالی درست میکنی، واقعاااااااااا هزاران بار آفرین داری دوست قشنگم…
برات برآورده شدن همه خواسته هاتو از خداوند توانا خواستارم و ان شاءالله در پناه نور و عشق الهی شاد باشی فیروزه جان
هزاااااران درود به دوست خوبم پریسای باصفا از بهشت آمل
بههههه
بههههه
خدایا شکرت که هر دفعه این نقطه آبی الهی برام یک دنیایی از زیبایی رو به ارمغان داره..
خدایا شکرت که امروز هدیه نقطه آبی از طرف دختر دریاست….
از طرف دختر بهشت امل..
از طرف دختر سبز جنگل…
ممنونم پریساجانم
چه راهنمایی فوق الهاده ایی..
ان شاءالله عمری باشه حتمااااا آبشار دریوک و کوه های اطرافشو میریم عزیزم و سپاسگزارم ازت برای معرفی این مکان بینهایت زیبا..
و به ویژه اینکه شما در اون منطقه خونه ییلاقی هم دارید و چه از این بهتر… امیدوارم به لطف خداوند توفیق دیدار هم دست بده:)))))
تجربه نیسان سواری هم واقعاااااااااا عالی بود ..
اولین بار بود همچین تجربه ایی داشتم :) و به لطف خداوند راننده نیسان فرشته ایی زمینی بود با قلبی به بزرگی کوه های اطراف .
بینهایت مرد باصفا و خوش انرژی بود و آشنایی با ایشون برای من هدیه ایی الهی بود ، جای همه شما عزیزان و دوستان باصفا سبز..
پریساجان کاملا درست متوجه شدی عزیزم ما دقیقاااااااااااااا وقتی از جاده اصلی تهران … آمل پیاده شدیم (25 کیلومتر مانده به آمل) مسیر رو پیاده طی کردیم به سمت بالا….
حتی در برگشت هم از انتهای فیلبند پیاده روی کردیم و تمام مسیر جاده جنگلی رو از جنگل پیاده اومدیم پایین تاااا تقریبا مسیر جنگلی تمام شدو از اونجا دوباره معجزه خداوند نمایان شد که مفصل در کامنت دیگه مینویسم عزیزم..
انرژی پیامت در ابتدای صبح برام پر بود از احساس خوب دوست عزیزم..
امیدوارم زندگیت سراسر برکت و ثروت و خوشبختی و سعادت باشه
خدااااااااااااااااای من چقدر از خوندن کامنت تون لذت بردم خدایا شکرت برای این نشانه عالی..
برادر خوبم موضوعی که برام جالب بود این بود که : دقیقاااااااااااااا دیشب داشتیم با همسرم در مورد شما صحبت میکردیم ، درباره اینکه چقدرررررررررررررر تحسین برانگیز هستید و چقدر پیگیر برنامه ها و مطالب سایت و کامنت های دوستان هستین و میگفتیم بدون شک این اقدامات شما نتایج خیلی خوبی رو براتون خواهد داشت و اینکه در آینده ایی نزدیک ان شاءالله در کامنتهاتون از نتایج بینظیرتون مینویسد و همه ما رو به تحسین و تشویق وا میدارید..
حیرت کردم از دقتِ قانونِ خدا وقتی همسرم صبح با ذوق گفتن اقای روحی برام کامنت گذاشتن بیا بخون :)))
ممنونم برای کامنت جذاب و پر احساستون..
ممنونم برای به اشتراک گذاشتن این خواب زیباتون..
ممنونم که صادقانه پر از مهر و لطف هستین…
ممنونم که در این سایت مبارک هستین و بی ریا احساس پاکتون رو با بچه های سایت به اشتراک میزارید..
خدایا شکرت . فک کن بیای وارد سایت بشی و ببینی خدا از طرف بهترین بندگانش برات هدیه داره :))
ممنونم مریم نازنینم..
بانوی زیبا و خوش چهره و خوش انرژی سایت..
خدا رو شکر که خوندن کامنتم باعث شادی قلب مهربونتون شد..
و خدایا شکر که دیدن پاسخ باصفاتون باعث یک لبخند بزرگ بر صورتم :)))))
الهی خداوند همیشه از جایی که انتظارشو ندارید شادتون کنه ، خیلییییییییییییی میچسبه :)))))
مریم بانوی عزیزم ، در سفر وقتی روی کوه بودیم و آروم آروم ابرها به سمت ما میومدن و ما در ابرها قرار میگرفتیم اینقدر ذوق میکردم که از شدت شوق اشک از چشام سرازیر میشد و دعا میکردم خدایاااااااااااااااا این زیبایی و عظمت رو روزی همه عزیزانم و به ویژه دوستان سایتمون قرار بده..
ان شاءالله به زودی شما هم در کنار عزیزانتون بهترین سفری که دوست دارید رو برید و لذت ببرید.
روی ماهتونو میبوسم و براتون سراسر سلامتی و خوشی و ثروت و سعادت ارزومندم .
با یاد تو ای لطیف
هزاران سلاااااااااااااااامممممم به استادعزیزم و به استادبانوی نازنینم ، به پاس همه آگاهی هایی که سخاوتمندانه به من آموختید سپاسگزارم.
هزاران سلام به همه دوستان خوبم
خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت که بار دیگر توفیق بودن در این مأمن الهی را روزی ام کردی.
و سفر آغاز شد….
اما از قبل تر میگویم تا مروری شود برای خودم و تجربه ایی برای شما دوستان گرانقدر ِ عزیز….
در همه سالهایی که با همسرم ، در کنار هم زندگی میکنیم سفرهای ما در یک چهار چوب تقریبا مشخصی انجام میشد:
* زمان سفر در تعطیلات عید و یا تابستان صورت میگرفت و معمولا از آخر هفته شروع میشد و بین هفت تا 10 روز ادامه داشت..
* با وسیله نقلیه شخصی ، همراه با آشپزخانه ایی کوچک و لوازم زندگی مختصر از لوازم خواب و استراحت گرفته تا خوراک و پوشاک به صورت ام پی تری در صندوق عقب (که در زمان استفاده از آنها ، برداشتن و چیدمان مجددشان در صندوق ماشین پروسه ایی بود بس دشوار و خسته کننده)
* مکان سفر از قبل با دقت و وسواس انتخاب میشد و معمولا جاهایی مشخص ، مثل شمال فلان منطقه … اصفهان فلان نقطه و خلاصه کاملااااا میدانستیم قرار است کجا برویم و چه ببینیم و عملا دست خدا رو برای سورپرایز کردنمان میبستیم!!
* اگر قرار بود غذایی در رستوران یا باغسرایی صرف شود ، علیرقم انتخاب حتی بهترین رستوران ، باز هم همیشه با ذهنی نگران از سلامت و کیفیت غذا و ترس از مسمومیت در سفر به ویژه برای فرزندانم ، این لذت را از خودم میگرفتم !!
* من در سفرهایمان علاوه بر لوازم لازم ، معمولا مقداری هم دغدغههایی از نوع ترافیک جاده ، پیدا نکردن جای مناسب ، نگرانی خوش گذشتن به عزیزانم ، دلشوره های لازم برای یک همسر فداکار و مادر دلسوز ، دلواپسی از جا نگذاشتن وسیله ایی و…. در انتها هم مقدار کمی « خدا » برای لحظات سخت همراهم میبردم !!!
و در کنار همه این ها مقداری هم زیبایی میدیم و خریدی برای یادگاری انجام میدادیم !!!!!!
و کاملا روشن است بعد از هر سفر با شانه هایی خسته از حمل این همه بار با گفتن خدایا شکرت به سلامت رسیدیم شهرمان و هیچ جا خانه ادم نمیشود ، تیر آخر جهل و ناشکری ام را میزدم تاااااا سفر بعدی !!!!!!
و به طور کلی این روتین اکثر سفرهای ما بود ، حالا بماند که اگر قرار بود با دوستانمان یا اقوام همراه شویم همین برنامه ها را گسترده تر میکردیم فقط زحمت هماهنگی و همراهی در مسیر و به نوعی لیدری گروه هم به بارهای من اضافه میشد!!!!! ( و همه اینها در حالی بود که معمولا نزدیکان و عزیزانمان خیلی دوست داشتند با ما همسفر شوند چون میگفتند شما خوش سفر هستید..! )
صد البته که بی انصافی است اگر خنده ها و شوخی ها و لذتهای دست جمعی در سفر را از قلم بی اندازم … ولی منظور من بیان نوع دیدگاه من و حمل بار مسولیت زیادی و نگاه شرک آلودم به سفر در دوران جاهلیتم بود :)
و اما ….
اماااااا مدتها دلم میخواست یک کوله گردی بدون وسیله نقلیه شخصی و سوار بر بال فرشته های خدا را تجربه کنم..
دلم میخواست در کوله بار سفرم فقط خدا را ببریم و نه دغدغه ها و نگرانی ها و دلشوره ها را…..
دلم میخواست همراهم ، فقط توکل باشد و عشق باشد و من باشم و احساسم…
دلم میخواست خلوتی از جنس عاشقانه های ناب و خالص خدا را در دل عظمت کوه تجربه کنم…
دلم میخواست سکوته شب را با همه سلولهایم نوش کنم و چشمانم فقط پهنه اسمان را ببیند و ستاره ها را…
دلم میخواست آنقدرررررررر در سکوت طبیعت غرق شوم که مست لایعقل ، نه زمان را بفهمم و نه گرسنگی را نه تشنگی را و نه حتی خود را…
دلم میخواست….
خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت
که چون خواستم عطا کردی
و صدای مرا شنیدی .. نه این که تا حالا نشنیده بودی نههههه من لال بودم و نمیگفتم!!!
و خدایا شکرت که نطق الهی من را باز کردی تا بخوام و بدهی
تا بگویم و بشود…
تا در خواست کنم و اجابت کنی…..
پس با توجه به آموزه های ناب استادانمان ؛
با همسرم تصمیم گرفتیم بعد از تحویل پروژه کاری به خودمان جایزه بدهیم…
بنابراین من مقدمات سفر را از یک ماه پیش برای خودم فراهم کردم
ورزش هوازی در خانه برای امادگی جسمانی
کم کردن حداقل سه کیلو از وزنم
آماده کردن و برآورد نیازهای لازم برای سفر مثل کفش کوه ، و لوازم مخصوص کوله که معمولا سبک ، تا شو ، و جمع و جور است ، مواد غذایی و ملزومات کوه و ……
(دوستان کوهنورد خوب میدانند که تهیه همین ملزومات حدود 45 تا 50 میلیون هزینه در بر دارد و ما قبلا هر زمان اراده میکردیم چنین سفری برویم بعد از برآورد هزینه منصرف میشدیم!!!! ولی این دفعه قدم به قدم و معجزه آسا ، خداوند شرایط را فراهم میکرد )
در نهایت پروژه به سلامت تحویل شد
و ما آماده رفتن..
شب قبل همه لوازم را برای چیدن در دو تا کوله آماده کردم و بعد از بستن کوله ها به راحتی خوابیدیم ، فقط همسرم پرسید به نظرت لازم نیست تحقیقی بکنیم برای انتخاب مکان؟؟!!
گفتم ما میدونیم کجا میخوایم بریم ارتفاعات کوه و جنگل …
و بعد فقط از زیبایی هایی که منتظر ما هستند صحبت کردیم و نفهمیدیم که خوابمان برد…
سحر بیدار شدیم بعد از نماز و استعانت از خداوند و توکل به خدا هدفمان را در دفترهای ستاره قطبی نوشتیم:
*خدایا امروز همه جوره مراقب ما باش.
*خدایا ما را در بهترین زمان به بهترین مکان هدایت کن.
*خدایا ما هیچ نمیدانیم و این سفر را به امید تو آغاز میکنیم .
*خدایا مسیر را برایمان هموار کن.
*خدایا این بار فقط تو را همراه میبریم و دلمان را از شرک خالی میکنیم پس قلبمان را پر کن از خودت و به ما آرامش عطا کن.
*خدایا ما در این سفر زیبایی و آرامش بیشتر میخواهیم و تجربه های عاشقانه بیشتر ، و آگاهی بیشتر…
و حرکت کردیم
و معجزه ها از اولین لحظه های حرکت خودنمایی کردند الله اکبر
راننده اسنپ پیرمردی بود دریا دل و مهربان که خوشرویی اش مرا به شکر وا داشت..
در خیابان پشت چراغ قرمز یک وانت روبروی ما بود که در پشت اون نوشته بود:
خودتو پیدا کن ، بقیه چیزا تو گوگل پیدا میشه
خوندن همین جمله تا دقایق طولانی ذهن منو درگیر نشانه های خدا کرد ..
خدا داره با من حرف میزنه … واضحِ واضح
آره….من باید در این سفر خودمو پیدا کنم ، بیشتر از قبل ..دقیقتر از قبل…
در ترمینال هر کسی میپرسید کجا میروید ما لبخند میزدیم یک راننده تاکسی با ماشین سمند بسیااار تمیز و راهوار سمت ما آمد و گفت میتونم راهنمایی تون کنم؟؟
و صحبت با ایشان شروع شد…
مردی از اهالی آمل زیبا
حدود یک رب گفتیم و شنیدیم و خندیدم و از خاطرات قشنگ کوهنوردی اش با تور حرفه ایی که در همسایگی شان است گفت در نهایت با او همراه شدیم و او مکان رؤیایی فیلبند را پیشنهاد کرد….
همونجا در اینترنت سرچکردم و توضیح داده بود که از مسیر تهران به شمال 25 کیلومتر مانده به آمل وارد فرعی سمت راست شوید و…
میدونم تعجب نمیکنید که بگم این راننده محترم در هیات کوهنوردی با قانون جذب و کتاب معجزه شکر گزاری راندا برن آشنا شده بود ، تقریبا همه مسیر رو در مورد شکرگزاری گفتیم و لذت بردیم و این بار خداوند معجزه شو در برکت دادن زمان به ما نشون داد که این سه ونیم ساعت اینقدر زیبا و راحت و دلپذیر گذشت که متوجهش نشدیم..
در 25 کیلومتری امل پیاده شدیم و اقای راننده عزیز راهنمایی کرد که اگر حدود 7 کیلومتر این مسیر رو طی کنیم به راه جنگلی میرسیم که خیلی باصفاست و تاکید کرد برای احتیاط از مسیر جاده دور نشیم
و بعد از جاده جنگلی حدود 19 کیلومتر تا فیلبند فاصله هست..
و ما راه افتادیم شاد و لبیک گویان…
پر از عشق و شور از این تجربه ناب و در کنار هم بودن در این لحظه مقدس…
مسیر سر بالایی بود و ما امیدوار و آماده..
ماشینها برامون بوق میزدند و دست تکان میدادن و عشق میفرستادند..
بعضی ها که پر عشق تر بودند با بیرون آوردن سر و دست از شیشه ماشین و خداقوت ما رو تحسین میکردند و من همه اینها رو بخشی از شور و شوق خداوند میدیدم که توسط بندگانش به ما هدیه میده..
در نهایت بعد از مدتی پیاده روی همسرم گفتن برای اینکه به شب نخوریم و در جنگل نمونیم بهتره مسیری رو با ماشین بریم..
دستهای هم رو گرفتیم و با چشمانی بسته از خداوند خواستیم یکی از بندگان خوبش رو بفرسته و فرستاد…
ماشین نیسان آبی با مردی از جنس خدا که دقیقاااااااااااااا مسیرش ، هدف ما بود!!!!!!
فیلبند..
و خانه ایی داشت در منتهی الیه روستای زیبای فیلبند بر قله کوه، در سکوت و عظمت طبیعت…
اینقدر بالا که حتی امواج موبایل هم نمیتونستن بهش برسن ..
و ما بودیم و خدا بود و
عظمت کوهش
و زیبایی دره ش
و بیکرانگی آسمانش
و دریای ابرش
و شبهای پر ستاره ش
و صدای بهشتی پرندگانش
و…..
با ویویی ابدی از کوه ها و دره های سراسر سبز
جایی که هر صبح طلوع خورشید رو میدیدم و بعد از چند دقیقه از بالا آمدن آفتاب اقیانوسی از ابرها به خدا سلام میکردند …
در حالی که نور خورشید در پشت ابرها باعث تشکیل رنگهایی مثل رنگین کمان میشد صورتی، نیلی، لاجوردی، انواع طیف نور از زرد گرفته تااااا یاسی و سفید و….دیوانه کننده بود…
وقتی از تراس خانه به دریای متشکل از ابرها نگاه میکردم مرز آسمان و زمین مشخص نبود…
تصویری آنقدر رؤیایی که ناخودآگاه از شدت عظمتش چشمانم مهمان اشک میشد و پیشانیم مهمان زمین…
من نادیدنی ها رو دیدم…
رنگهای درختان دیوانه کننده بود …
اینقدرررررررر رنگ که در ذهنم نمیگنجید…
و اینقدرررررررر زیبایی که در قلبم
همیشه از بچگی یکی از آرزوهام این بود که دستمو دراز کنم و ابرها رو بگیرم و الان درون ابرها نشسته بودم و با خدا حرف میزدم..
چه زیباست که رو زمین باشی ولی از ابرها بالاتر باشی…..
همیشه رعد و برق رو از پایین(رو زمین ) به بالا (آسمان) نگاه میکردم و چقدر حیرت انگیزه که ایندفعه رعد و برق رو از بالا به پایین نگاه کنی …
انگار درست وسط بهشتی ..
و طبیعت برای شادی تو داره میرقصه…
چه رقصی..
از جنس : رقصی چنین میانه میدانم ارزوست ..
که ناخودآگاه با لبخند اشک میریزی..
و با صدای هق هقِ گریه میخندی…
هر روز سحر بیدار میشدیم و تا 6ونیم چای صبحانه خورده و کوله بسته راهی کوه ها میشدیم..
یکی از نکات جالب این بود که در مسیر هر سگی رو میدیدم با ما همراه میشد به طوری که گاهی حدود 7….8 تا از این حیونای دوست داشتنی و زیبا پشت سر ما راه میافتادن :)
بدون هیچ ملاحظه ایی در دل کوه ها فریاد میزدیم خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت
خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت
چون میدونستیم کسی نیست جز ما و خدا
خلوتی که میخواستم در این لحظه مقدس داشتمش..
و همه آنچه از خداوند خواسته بودم…
استادجان یادتونه همیشه تو کامنت هایی که برای سفر به دور آمریکا میزاشتم ازتون میپرسیدم :
استااااد الان واقعاااااااااا پاییزه یا بهار..
و من جواب سوالمو دیدم…
پاییزی که بهار بود..
و گلهایی ریز و درشتی که بعد از هر بارون به دنیا سلام میکردن..
و منو به سجده وادار..
من طبیعت زنده ایی رو دیدم که با سخاوتمندی تمام هرررر انچه داشت رو به تماشا گذاشته بود..
من عشق خدا رو در دل کوه ها دیدم..
بر روی تخته سنگها..
بر تنه درختان و در رنگ برگهاشون…
خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت
که اگر بخوام از عظمتت بنویسم و از دیدنیها ، کامنتم ده ها صفحه میشود و حق مطلب ادا نخواهد شد…
صوفی ار باده به اندازه خورَد نوشش باد
ور نه اندیشهٔ این کار فراموشش باد
آن که یک جرعه، مِی از دست توانَد دادن
دست با شاهدِ مقصود در آغوشش باد
پیرِ ما گفت خطا بر قلم صُنع نرفت
آفرین بر نظرِ پاکِ خطاپوشش باد
استاد عزیزم مریم بانوی نازنینم و دوستان خوبم چقدر دلم تنگ همگی تان شده بود ..
خدایا شکر توفیق ارتباط دست داد ..
برای همگی تان نور و عشق الهی آرزو میکنم بر قلب های مهربانتان…….
هزاران سلاااااااااااااااامممممم به همسفرم
به عزیزترین همراهم
به عشقم حبیب جانم
چقدرررررررررررررر زیبا از سفر نوشتی و توصیف کردی انگار دوباره همه لون لحظات مقدس رو زندگی کردم، رفتم و برگشتم….
خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت
با مناجات اول کامنتت منقلب شدم و چقدر درست گفتی حبیب جانم که واقعا بزرگترین ظلم به خودمون ، محروم کردن خودمون از خداوند عزیزه..
چه ظلمی از این بالاتر که دیده رو ندید بگیری و بود رو نبود…
پناه بر خدا از جهل
از شر نفسمون و ازشر شیطان رانده شده..
راستی نکته ایی که در کامنت خودم ننوشتم و الان با خوندن کامنت قشنگ شما به یادم اومد بحث ثروت بود که چقدررررر این سفر مدارهای مالی ما رو جابجا کرد و در نهایت سه تا درسی که بهش اشاره کردی بینهایت عالی بود عزیزم..
چه خوبه این رد پاها که هر زمان به عقب نگاه کنیم درسها برامون مرور میشن و چراغی برای ادامه راه در مسیر سبزمان خواهند بود..
ممنونم عزیزم مثل همیشه از خوندن کامنتت سر کیف شدم ، پاینده باشی و غرق در نور و عشق الهی ان شاءالله
هزاران سلام به سعیده نازنینم
خواهر کوچکم که بزرگیش به اندازه بیکرانگی آسمان خداست و قلبش مأمن الهی..
سعیده جانم وقتی کامنتت رو خوندم زلالی قلبت به قلبم نشست…
و از حس خدای گونه ت پر شدم ..
تحسینت میکنم دوست قشنگم، برای این حال عارفانه ایی که داری و برای این نگاه پاکی که صفاش حال آدم رو خوب میکنه…
هزاران آفرین به این قلب بزرگ عزیزم که با روحت به وادی ایمن قدم گذاشتی…..
مبارک باشه حال خداییت و ان شاءالله همه خواسته هات به آسانی و راحتی و عزتمندانه در مسیر زندگیت قرار بگیره .. الهی آمین
روی ماهت رو میبوسم
در پناه نور و عشق الهی باشی دوست نازنینم
بههههه
بهههههه
بههههههه
سلاااااااااااااااامممممم به فاطمه جان نازنینم
ممنون از پاسخ دلچسبت خواهرگلم و از هدیه نقطه آبی رنگی که بعد از مدتها نداشتن اینترنت این پاسخ رو دلچسبتر کرد..
خدایاااااااااااااااا شکررررررررررت
اره دوست قشنگم واقعاااااااااا هرررر گوشه از طبیعت خداوند زیباست و ادم رو به تحسین و تمجید از عظمت بی انتهای خودش وا میداره..
خدا رو شکر که شما هم تجربه ناب بودن در ابرها رو داشتین..
و امیدوارم همیشه سفرهاتون در کنار داداش رسول عزیز و دردانه های بهشتی تون به خیر و خوشی و سلامت باشه و پر باشه از رؤیایی ترین اتفاقات ممکن که از شیرینیش در کامتون تا ابد لذت ببرید…..
پایدار و موفق باشی فاطمه جان و در پناه نور و عشق الهی باشی
هزاران درود به برادرم منوچهر بزرگوار
که آنچه در جستجوی آنید در نامتان نهفته است : نام زیبای تان زیبنده قامت تان است ، منوچهر (یا مینو چهر)= بهشت روی ..
چهره بهشتی …
از پادشاهان بنام ایرانی
سپاسگزارم دوست عزیز و برادر بزرگوارم از ابراز لطف و محبت خالصانه تون ..
سپاسگزارم که زیبا میبینید و زیباتر توصیف میکنید…
سپاسگزارم از بیان احساس لطیفتون نسبت به من و اقای سید حبیب ..
خوب میدونم هر آنچه نوشتید هزاران برابر در قلب پاک خودتون موج میزنه ، و برای داشتن چنین قلبی بهتون تبریک میگم ان شاءالله که هر لحظه پر باشه از نورِ یاد و نام خداوند ….
بی شک حضورتون در این سایت از روزی های به غیرالحسابی ست که توفیقش رو فقط باید از خدا خواست…
و الحمدالله که شما خواستید و بهتون عطا شده…
گفتید دنبال خودتون میگردین ، بهشت روی که گم نمیشه برادرم ، بلکه در مسیر توحید فقط درخشانتر میشه ، و ان شاءالله چنان درخشش خودنمایی میکنه که خودش میشه چراغ راه….
نگران زمان نباشید دوست خوبم ، بزرگی همیشه میگفتند:
دقایقی ز زمانه هنوز در پیش است
که از سراسر بگذشته قیمتش بیش است
گاهی دقایقی مبارک ، ما رو هزاران کبلومتر در مسیرمون سِیر میده ….
سپاسگزارم از دعای نابتون الهی آمین..
ان شاءالله هررر آنچه از خیر و نیکی و ثروت و آگاهی میخواین به زیبایی و سادگی و عزت در زندگی تون به دست بیارین.
در پناه نور و عشق الهی باشید منوچهر بزگوار
سلام به دوست خوبم فیروزه جان
شکر خدا امروز فرصتی شد تا برسم به کامنت شما دوست نیکو نامم ..
چقدر ساده و روان و لطیف نوشتی فیروزه جان..
آفرین به شما عزیز که تقریبا اشاره مختصر و مناسبی به تمام نکات مثبت فایل داشتی و خوندن کامنتت باعث مرور دوباره همه زیبایی ها در ذهنم شد…
و چقدر تحسینت کردم دوست خوبم که زمان میزاری و کامنت میخونی و از درسها و تجربه های دوستان برای خودت فکت های قوی و باورهای ذهنی عالی درست میکنی، واقعاااااااااا هزاران بار آفرین داری دوست قشنگم…
برات برآورده شدن همه خواسته هاتو از خداوند توانا خواستارم و ان شاءالله در پناه نور و عشق الهی شاد باشی فیروزه جان
هزاران درود به فهیمه جان عزیزم
که هر زمان فرصتی دست میده و کامنت هاتو میخونم درسهای زیادی برام دارن..
بهت آفرین میگم دوست قشنگم برای نوع نگاهت که زیبا بینی و لذت خوندن کامنتت رو برام چندین برابر میکنه…
مثل این دفعه که با خوندن کامنت شما ترقیب شدم برم مجدد فایل رو ببینم و نکات مثبتی که در کامنتت اشاره کرده بودی رو با دقت در فایل دنبال کنم :)))
فهیمه جان ممنونم از یادآوری فایل :
نحوه به حقیقت رساندن خواسته ها..
واقعاااااااااا ما همه نوع آگاهی لازم رو داریم فقط باید وارد گودِ عمل کردن بشیم تا نتایج یکی یکی بیان و ما رو شگفت زده کنن…
ممنونم از کامنت عالی که نوشتی دوست خوبم
روی ماهت رو میبوسم و برات بهترین تجربه های مالی و تجربه های عاشقانه رو به زیبایی از خداوند خواستارم..
در پناه نور و عشق الهی باشی فهیمه نازنینم
هزاااااران درود به دوست خوبم پریسای باصفا از بهشت آمل
بههههه
بههههه
خدایا شکرت که هر دفعه این نقطه آبی الهی برام یک دنیایی از زیبایی رو به ارمغان داره..
خدایا شکرت که امروز هدیه نقطه آبی از طرف دختر دریاست….
از طرف دختر بهشت امل..
از طرف دختر سبز جنگل…
ممنونم پریساجانم
چه راهنمایی فوق الهاده ایی..
ان شاءالله عمری باشه حتمااااا آبشار دریوک و کوه های اطرافشو میریم عزیزم و سپاسگزارم ازت برای معرفی این مکان بینهایت زیبا..
و به ویژه اینکه شما در اون منطقه خونه ییلاقی هم دارید و چه از این بهتر… امیدوارم به لطف خداوند توفیق دیدار هم دست بده:)))))
تجربه نیسان سواری هم واقعاااااااااا عالی بود ..
اولین بار بود همچین تجربه ایی داشتم :) و به لطف خداوند راننده نیسان فرشته ایی زمینی بود با قلبی به بزرگی کوه های اطراف .
بینهایت مرد باصفا و خوش انرژی بود و آشنایی با ایشون برای من هدیه ایی الهی بود ، جای همه شما عزیزان و دوستان باصفا سبز..
پریساجان کاملا درست متوجه شدی عزیزم ما دقیقاااااااااااااا وقتی از جاده اصلی تهران … آمل پیاده شدیم (25 کیلومتر مانده به آمل) مسیر رو پیاده طی کردیم به سمت بالا….
حتی در برگشت هم از انتهای فیلبند پیاده روی کردیم و تمام مسیر جاده جنگلی رو از جنگل پیاده اومدیم پایین تاااا تقریبا مسیر جنگلی تمام شدو از اونجا دوباره معجزه خداوند نمایان شد که مفصل در کامنت دیگه مینویسم عزیزم..
انرژی پیامت در ابتدای صبح برام پر بود از احساس خوب دوست عزیزم..
امیدوارم زندگیت سراسر برکت و ثروت و خوشبختی و سعادت باشه
در پناه نور و عشق الهی باشی پریسای باصفا
هزاران درود به برادر بزرگوارم جناب روحی عزیز
خدااااااااااااااااای من چقدر از خوندن کامنت تون لذت بردم خدایا شکرت برای این نشانه عالی..
برادر خوبم موضوعی که برام جالب بود این بود که : دقیقاااااااااااااا دیشب داشتیم با همسرم در مورد شما صحبت میکردیم ، درباره اینکه چقدرررررررررررررر تحسین برانگیز هستید و چقدر پیگیر برنامه ها و مطالب سایت و کامنت های دوستان هستین و میگفتیم بدون شک این اقدامات شما نتایج خیلی خوبی رو براتون خواهد داشت و اینکه در آینده ایی نزدیک ان شاءالله در کامنتهاتون از نتایج بینظیرتون مینویسد و همه ما رو به تحسین و تشویق وا میدارید..
حیرت کردم از دقتِ قانونِ خدا وقتی همسرم صبح با ذوق گفتن اقای روحی برام کامنت گذاشتن بیا بخون :)))
ممنونم برای کامنت جذاب و پر احساستون..
ممنونم برای به اشتراک گذاشتن این خواب زیباتون..
ممنونم که صادقانه پر از مهر و لطف هستین…
ممنونم که در این سایت مبارک هستین و بی ریا احساس پاکتون رو با بچه های سایت به اشتراک میزارید..
ممنونم…
در پناه نور و عشق الهی باشید برادر خوبمون
سلاااااااااااااااامممممم
سلاااااااااااااااامممممم
مریم جان عزیزم
خدایا شکرت . فک کن بیای وارد سایت بشی و ببینی خدا از طرف بهترین بندگانش برات هدیه داره :))
ممنونم مریم نازنینم..
بانوی زیبا و خوش چهره و خوش انرژی سایت..
خدا رو شکر که خوندن کامنتم باعث شادی قلب مهربونتون شد..
و خدایا شکر که دیدن پاسخ باصفاتون باعث یک لبخند بزرگ بر صورتم :)))))
الهی خداوند همیشه از جایی که انتظارشو ندارید شادتون کنه ، خیلییییییییییییی میچسبه :)))))
مریم بانوی عزیزم ، در سفر وقتی روی کوه بودیم و آروم آروم ابرها به سمت ما میومدن و ما در ابرها قرار میگرفتیم اینقدر ذوق میکردم که از شدت شوق اشک از چشام سرازیر میشد و دعا میکردم خدایاااااااااااااااا این زیبایی و عظمت رو روزی همه عزیزانم و به ویژه دوستان سایتمون قرار بده..
ان شاءالله به زودی شما هم در کنار عزیزانتون بهترین سفری که دوست دارید رو برید و لذت ببرید.
روی ماهتونو میبوسم و براتون سراسر سلامتی و خوشی و ثروت و سعادت ارزومندم .
در پناه نور و عشق الهی باشید دوست زیبارویم