سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 221 - صفحه 11

به نام نامی یزدان

تورا برگزیدم از میان این همه بندگانم

تو هستی بنده برگزیده من

تویی که لایق چنین نعمت هایی هستی

تویی والا

تویی گرانبها

تویی ارزشمند

تویی که خودارزشمندی و پیدا کردی و به دنبالش عمل کردی

که بهشت را به بها دهند نه به بهانه…

که ایمان بدون عمل حرف مفت است…

سلام استاد عزیزتر از جانم

سلام مریم بانوی بهشتی

خداقوتتون باشه…

من همیشه تحسین میکنم این جاده های رویاییو چقد زیبایی چقد برکت چقد نعمت

موج میزنه

انعکاس این زیبایی ها از پشت اسکرین موبایل

منو از حالت نرمال به هیجان انگیزترین حالت ممکنم تبدیل میکنه

فکر‌میکنم وقتی که دارم سفر به دور آمریکا رو میبینم

هورمون اندورفین آدرنالین و نور آدرنالین و دوپامین و هر هورمون دیگه ای که دارم ترشح میشه

و من غرق در تماشا کردن

و آخ جووووون و باریکلا و افرین و احسنت و بیشتر اوقات دست میزنم و جیغ میکشم

در این حد از فیزیکم درگیر سریال میشه

که فکر نمی‌کنم در دنیای واقعی هستم

خدای من شکرت …..

جاده های بهشتی و رویای آمریکا

تحسین برانگیزن

این مردمان شکرگزار و قدردان و مهربان تحسین برانگیزن

این آب و هوای جادویی و ملس

تحسین برانگیزه و سپاسگزارانه شکرگزار الله هستم

واااااااای خدای من

خانم شایسته خانم شایسته داری چیکار میکنی با من

من مائده عاشق و شیفته جوراب هستم

من کسی هستم که توی خونه کلکسیونی از جوراب های نختلف و رنگارنگ و دارم

و مثلا اگه امشب توی خیابون دارم راه میرم دو جفت جوراب میگیرم

فرداشبش که دوباره توی خیابون راه میرم پنج جفت دیگه میگیرم دز صورتی که هنوز دیشب گرفته بودم

و آدمی هستم که اگه پول به مقدار کافی وتوی حسابم باشه شده بارها جین جین جوراب گرفتم:)))))

و من عااااااااااشقتم خانم شایسته عاااااالاشششثتمممم اینقد خوشگل و با ذوق جوراباتو پات میکنی و نشون میدی و اون دفتر ناز و گوگولی خدای من خدای من خدای من

چقد جادویه اون دفتر چقد عیارداره اون دفتر

خدای من شکرت

مبارکتون باشه عزیزدل

منم دقیقا مثل شمام وقتی میرم سفر دفترم با خودم همراهمه و فقط مینویسم و مینویسم

چون عجیب به نوشتن عادت دارم

نوشتن یکی از اون عادت هایی هست درونم که باهاش میتونم کنترل ذهن کنم

میتونم احساسمو از بدترین حالت ممکن به یک پله حال خوب تغییر بدم

میتونم افسار نجواهارو به دست بگیرم

نوشتن و مکتوب کردن حکم معجزه واری برای من داره

و وقتی مینویسم در کلمه اول تمام توجهم و تمرکزم میره روی اون سوژه

و با تکرار حروف و کلمه ها و جمله ها تمام تمرکزم و توجهم و به خودش میگیره

و شکرگزار خداوندم که این تمرین نوشتن و هر روز میتونم انجام بدم

و سپاسگزارم که دوباره فرصتی بهم داد که بتونم کامنت بزارم و هر آنچه از دل برون می‌آید بگویم و مکتوب کنم

خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت….

میخوام تحسین کنم بلند بلند شمارو استاد جانم

برای این عشقی که به عزیزدلتون میدین

برای این احترامی که به عزیزدلتون میزارید

و چقد من تحسین میکنم‌ اون قسمتی که به عزیزدلتون گفتین(پای سیندرلایی) چقد من خوشم اومد

چقد کیف کردم چه احساس خوبی گرفتم

این‌حجم از عشق و احترام‌و محبت باور نکردنی

خدای من شکرت

حتی صفت هایی هم‌ که برای هم انتخاب میکنید

در کمال زیباییش احترام‌ اون فرد و هم نگه میداره

به به به خدایا شکرت خدایا شکرت

احستت بهتون استاد جانم

برای این رابطه زیبایی که دارین

برای این رابطه انگشت شماری که دارین

الهی بارالها بی نهایت شکر برای اینکه فرصتی به من دادی که بتونم این رابطه هارو ببینم‌ و تحسین‌ و تشویق کنم الهی شکر الهی شکر:))))

و برسیم اون قسمتی که من رفتم تو آسمون و‌ دوباره اومدم روی زمین:))

تیراندازی الله و اکبر

اینجا نوشتن داره الله وکیلی

چقد جنجالی بود خدای من شکرت

من عااااااشق فیلم های اکشنم و این قسمتم دست کمی از موضوع نداشت

اسلحه های خوشگل و مامانی و ناز

تفنگ های عشق

چقد خوووووبن اینا چقد خووووووبن

خدایا شکرت ….

استاد و مریم جونم و بچهههه ها باورتون نمیشه

قبل از اینکه دوربین بره روی اسلحه ها

هدیه برگشت گفت ابجی میدونی توی خونه از اینا داریم گفتم چی شوخی میکنی

گفت نه به خدا خیلی وقته هست چطور تو ندیدی

گفتم پاشو برو بیار ببینم

من باور نمیکردم

و هدیه ای که وارد اتاق شد با یک باکس یزرگ سیاه

بعد بازش کردیم دیدیم بعلهههههه

چشم قلبی شدم خیلییییییی عجییییب

گفتم برگاااااام خدای من شکرت

من نبینم این تفنگ به این بزرگی و توی خونه

تا زمانی که این قسمت از سریال بیاد بعد توی مدارش قرار بگیرم

الله و اکبر الله و اکبر الله و اکبر

خدای من شکرت

خب بخش قشنگترش و جالب ترش کجا بود که دوربین رفت روی اسلحه های شکاری اون بزرگه که دستش قهوه ای بود و نااااااااز بود

گفتمممممم عههههه اینکه خودشه چطور ممکنه

اینقد همزمانی و هماهنگی خداااااایاااااااا

تفنگی که توی خونه بودو برای بابا بود دقیقا شبیه همون تفنگ بزرگه توی فیلم بود دیگه اینجا بود که گفتم خدااااایا عظمتتو شکر

من از اون دخترام که وقتی به اون استقلال  و آزادی که میخوام رسیدم که به زودی نزدیکه

باید از این اسلحه ها همراه من باشه حالا چه میرم طبیعت باهاش چه اصن کنارم باشه

حال می‌کنم میبینمش ترجیحا هم کاورش چیریک باشه

دقیقا مثل اون تراک بزرگ چیریکی که استاد از کنار خیابون بود فکر کنم خریدن و گفتن اصن میخوام باشه فقط ببینمش

من از اون ادمام:)

چه برای جورابام چه برای وسیله های چیریکیم

چه برای موتورام و چیزای دیگه ای که عاااااشقشون باشم….

خانم شایسته عجب حرفه ای تیراندازی کردین

چقد کیف کردم باریکلا بهتون باریکلا

و چه ژست خفنی

آخ ک شما دوتا عشقیییییین

خدایا شکرت برای وجودتون

استاد حرفه ای من شما بی نظیرید توی تیراندازی هم یینظیر عمل کردین

خیلی حرفه ای و خبره

شجاعت و جسارت و کنجکاوی هر دوتون منو مجذوب خودش کرد

احسنت بهتون …..

خداوند همه چیز می‌شود همه کس را

الله و اکبر

خداوند شد اون انسان هایی از جنس محبت و عشق که بهتون پیشنهاد دادن بیاین روزتونو هیجانی و جنجالی تر کنید….

اینگونه انسان های خوووووب مثل ریگ ریخته

خداوند بیشتر از من دوس داره که من تجربه ها خفن تر و با حال تر و هیجلن انگیز تر و سالم تر داشته باشم

عاااااشقتونم و دوستون دارم در پناه الله یکتا