سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 222

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار آسمان عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

استاد تمیز کردن اطراف خودتون برای لذت بردن بیشتر از زیباییهای اطرافتون، نشون میده چقدر برای خودتون و طبیعت و نعمتهای خداوند احترام قایلید و ارزشمند میدونید خودتون رو و لایقِ بودن در طبیعت زیبا و تمیز.

چشمان خودتون رو لایق دیدن زیبایی و تمیزی میدونید .بلافاصله با ورودتون به این مکان زیبا، شروع به تمیز کردن کردید و در همون لحظات اولیه با تمیز کردن محیط اطرافتون باعث شدید دیگه نازیبایی در اطرافتون نباشه و فقط زیبایی باشه و تمیزی . این احترام گذاشتن، به نوعی سپاسگزاریه و باعث میشه خداوند نعمتها و زیبایی و تمیزی بیشتری رو به شما هدیه بده. همین حرکتهای به ظاهر کوچیک چقدر میتونه تغییرات بزرگی در زندگیمون داشته باشه که خیلی سطحی ازش میگذریم و اگر شما از کنار این مورد میگذشتین مثل خیلیها زندگیتون اینی که الان هست، نبود.

یک مقایسه بارز بین شما و افراد معمول جامعه:

اکثریت جامعه وقتی وارد این محیط میشن و این نا زیباییها رو میبینن خیلی عادی از کنارش عبور میکنن و با خودشون میگن خوب اونا ریختن ما هم میریزیم من که مسوول تمیز کردن نیستم شهرداری هست راهداری هست و ……که این وظیفه اوناست و با در کنار این نازیبایی بودن، نااگاهانه نازیبایی بیشتری رو میبینن و بعد میگن ما که رفتیم فلان جا فلان شهر چه جای نازیبایی بود. غافل از اینکه همون مکان برای شخصی مثل استاد عباسمنش و مریم جانم زیبا ترین مکان دنیاست و به قدری زیبایی خودنمایی میکنی که پر میشن از احساس خوب و عالی و هر بار خودشون رو لایق تر میدونن برای زیبایی دیدن، خداوند هم میگه بفرمایید این زیبایی…دو دستی تقدیمتون. لذت ببرید و بیشتر و بیشتر پر بشید از احساس عالی

چقدر در این سریالهای سایت میشه درک کرد تفاوت بین عمل و صحبت در خودم و شما رو، و بفهممم دلیل نتایجتون و هر بار هدایت شدن به زیبایی بیشتر چیه؟چرا هر بار استاد فایل میزاره از فایل قبلی زیباتره

مریم جان که برای سپاسگزاری از سخاوتمند بودن طبیعت، دست به کار شدن و با عشق اطراف رو تمیز کرد. طبیعت هم باز همون عشق رو به مریم جان برمیگردونه البته که چندین هزار برابر بیشتر. چقدر تابیدن نور طلایی نارنجی خورشید از بین درختان زیباست. مریم جان شما استادی هستید در همه جنبه ها برای من از نظر یک خانم مستقل بودن، یک خانوم کدبانو و خونه دار بودن، یک همراه خوب برای مردی که کنارم هست و ‌کلی درسها از رفتار های شما یاد گرفتم و به امید عملی کردنشون

منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

363 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «Shahla» در این صفحه: 6
  1. -
    Shahla گفته:
    مدت عضویت: 2584 روز

    سلام بشما دوست عزیز.

    امیدوارم حالتون عالی باشه.

    جناب ثانی من دیشب هدایت شدم به این کامنت شما و بسیار لذت بردم ازش و یکسری مسائل برام روشن شد. بسیار ممنونم ازشما.

    دوست عزیز یسوالی دارم و میخوام نظر و درک شما را در مورد سوالم بدونم چون بدنبال درک این موضوع هستم و دیشب اومد توی وجودم که سوالمو هم از شما بپرسم هم از آقای احمدی بزرگوار.

    واما سوال مدنظر من:

    دیدین میگن برای دریافت خواسته ها و آرزوهاتون شبیه بچه ها بشین و یا به گفته حضرت عیسی تا شبیه بچه ها نشین به ملکوت خدا راه پیدا نمیکنید.

    من یه خواهرزاده دارم وقتی چیزی میخواد اونقدر پشت سرهم تکرارش میکنه و گیر میده به آدم تا به خواستش برسه وهیچ چیزی نمیتونه جلوی درخواستش را بگیره مثلا دارم غذا درست میکنم میاد مدام میگه خاله بیا بریم باهم بازی کنیم میگم باشه عزیزم صبرکن غذامو آماده کنم. میگه باشه حالا بیابریم بازی بعد غذا آماده کن.

    باز میگم خب اونموقع دیروقت میشه برای آماده کردن غذا.

    میگه میدونم دیر میشه ولی حالا اول بیا بریم باهم بازی کنیم

    باز مثلا بگم مگه نمیبینی دستم بنده میگه آره میدونم ولی طوری نیست حالا بیابریم باهم بازی کنیم.

    خلاصه کاری میکنه که واقعا آدم تسلیمش میشه و اون به چیزی که میخواد میرسه و کیف میکنه انگار خدا دنیا را بهش داده. این تا اینجای کار

    حالا از اونطرف قضیه رهایی هست.

    که خواستت را مطرح کن و دیگه رهاش کن.

    درصورتیکه میبینم بچه ها اصلا رهایی را متوجه نمیشن و اونقدر درخواست میکنن تا بالاخره برسن به اون چیزیکه میخوان.

    و حالا سوال من درباره ارتباط این دوتا موضوعه بهم هست. میدونم هردوش درسته و دوست دارم ارتباط بین این دو را درک کنم.

    چون یبار دوسه ماه پیش سر یه مساله ای که یکمرتبه برام پیش اومد انگار واقعا مثل بچه ها شدم. و گیر دادم بخدا که مگه نگفتی هرچی میخوای بخودم بگو الانم اینو میخوام من نمیدونم چجوری چطور فقط میخوام. یعنی باورتون نمیشه واقعا عین بچه ها شده بودم و از غروب که اون مساله پیش اومد و من شدم یه بچه فردا ظهرش انجام شد برام حتی خیلی بیشتر از اونچه که میخواستم هم انجام شد.

    حالا دوست دارم آگاهانه برسم به درک و ارتباط این دوموضوع بهم دیگه.

    ممنونم میشم اگر آگاهی و درکی درمورد سوالم دارین برام مطرح کنید

    درپناه خداوند باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  2. -
    Shahla گفته:
    مدت عضویت: 2584 روز

    سلام به شما دوست عزیز.

    ممنونم که کامنت منو خوندین و با محبت جواب منو دادین.

    خیلی لذت بردم از پاسخی که دادین بخصوص مثال چایی که مطرح کردین خیلی خیلی حس خوبی بهم داد.

    جناب ثانی عزیز حدود دوهفته اخیر هدایت‌های زیادی در مورد مساله رهایی از جانب خداوند دریافت میکنم و دقیقا همینی هست که شما مطرح کردین. تمام گفته های شما توی هدایت‌هایی که خداوند به وجودم جاری می‌کرد بود. و گفته های شما بازم مهر تاییدی بود برای اون آگاهی ها. ولی راستش هنوز به درک مثل بچه شدن نرسیدم. اون لینکی که برام فرستادین را هم خوندم ولی هنوز نتونستم درکش کنم. ممنون میشم اگر برام توضیح بدین.

    جناب ثانی عزیز چقدر مشتاق اینم که بتونم دوره 12 قدم، احساس لیاقت و روان شناسی ثروت یک را تهیه کنم.

    شبی که اولین کامنت را برای شما نوشتم خدا هدایتم کرد که تمام کامنتهای شما را داخل سایت بخونم و نمیدونید با خوندن اونها چه پرده هایی که از جلوی چشمام کنار رفت. حدودا 3 شبانه روز من مشغول خوندن کامنتهای شما بودمو چقدرررر لذت بردم و حیف که اون محصولاتی که شما داشتین را من نداشتم و دسترسی نداشتم به کامنتهای اون محصولات که نوشتین. انشااله بزودی بلطف خداوند در مدار دریافتشون قرار بگیرم.

    بازم از شما سپاسگزارم دوست عزیز.

    درپناه خداوند باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    Shahla گفته:
    مدت عضویت: 2584 روز

    سلام بشما دوست عزیز.

    جناب احمدی بسیار بسیار سپاسگزار شما هستم که پیام منو باعشق خوندین، بهش فکرکردین و باعشق بمن جواب دادین.

    و بسیار سپاسگزارم که اونقدر ارزش قائل بودین هم برای خودتون هم برای من که وقتی در فرکانس و انرژی بالا بودین جواب منو دادین. منتظر پاسخ شما بودم ولی نه انتظاری از روی عجله و بیقراری. میدونستم و مطمعن بودم که خداوند جوری مهره هارو برام میچینه که جواب شما دربهترین زمان بدستم برسه.

    جناب احمدی عزیز من مثل شما قلم زیبایی ندارم ولی درعوض تا دلتون بخواد وقتی برم بالای منبر ساعتها نان استاپ میتونم صحبت کنم البته فقط در مورد سفر درونی ای که سالها تو خلوت خودم با خدای خودم در دل چالش‌های زندگیم گذروندم که چقدرم برام لذت بخش بوده که حاضرنیستم سرسوزن اون لذت‌ها را با هیچ چیزی عوض کنم.

    بقدری کامنت شما عالی بود و پر از هدایت خداوند برای من و بقدری فرکانس این کامنت بالا بود که درحین خوندن نوشته های شما آگاهی بود که به وجودم جاری میشد از سمت خداوند که قطعا خودتون میدونید نمیشه کیفیت را با کلمات توضیح داد.

    من باید بارها و بارها این نوشته های زیبای شما را بخونم و روی هر جمله اون تعمق کنم.

    چیزیکه فکرمیکنم منو به اشتباه انداخت ظاهر قضیه عملکرد یه بچه بود(اون گفتن خواستش و تکرار کردنش و پیله شدنش) و اینکه اون گفتن های مداوم یه بچه را با جریان رهایی مقایسه میکردم. البته قلبا میدونستم هردوش درسته ولی ارتباط بین این دوموضوع را متوجه نمی‌شدم.

    غافل شدم از اون چیزیکه پشت اون عملکرد ظاهری یه بچه هست.

    و اونم بحث حساب نکردن روی خودش و روی هیچکس و هیچ چیز جز اون نیروی برترش که درمثال بچه اون نیروی برتر براش میشه پدر یا مادرش.

    طاهر قضیه تکرار کردن و پیله شدن برای هدفش بود ولی پشت این پیله شدن همون اعتمادی بود که شما فرمودین و بدلیل این اعتماد نگرانی ای براش به وجود نمیاد چون خیالش راحته که میشه چون اعتماد داره به انجام شدنش.

    اصلا نمیدونم چی بگم چی بنویسم پراز حرفو آگاهیم ولی نمیتونم بنویسم.

    ممکنه حرفهام پراکنده بشه ولی باحال الان من….

    جناب احمدی از سوال کردن و قدرت سوال گفتین. دقیقا سلولی این موضوع را قبول دارم و درکش کردم چون از شروع سال 91 تا همین لحظه این سوال کردن از خداوند جز جداناپذیر وجود من شده و در 98 درصد مواقع جواب سوالهام مستقیم به وجودم جاری میشه و من اون ندای درونی را می‌شنوم و دریافتش میکنم و دیوانه و عاشق اون ندا هستم و در 2 درصد بقیه خود خداوند هدایتم میکنه که بفرض از شما بپرسم یا به شکل های دیگه جوابمو میگیرم. اینم از فضل خداست بحق من.

    و تمام این لذت‌های ماندگار و عمیق از یه آرزوی دنیایی شروع شد توی وجودم. همیشه به این شکل میبینم که ظاهر قضیه یه آرزوی دنیایی بود و درپشت اون یه سفر درونی.

    یه سفری که منو آماده و مهیای دریافت اون آرزو بکنه. سفری که آگاهی های همون جنین و نوزاد را بیادم بیاره.

    گرچه درین سفر بارها پیش اومد که خسته شدم و فرو ریختم ولی خدا برام صبوری کرد بهم احترام گذاشت دستمو گرفت بلندم کرد خیلی خیلی باهام حرف زد تا الان که بشارت قرار گرفتن در مدار دریافت هدفم را بهم داده و آخرین مرحله برای دریافت اون هدیه که بشارت عظیم بودنش و بیشتر از چیزیکه خواسته بودم را بهم داده. و آخرین مرحله، مرحله رهاییه که باید انجامش بدم. که خودشم داره کمکم میکنه برای انجامش مثل بقبه مراحلی که با خودش گذروندم نه خودم تنهایی.

    از رهایی ازش پرسیدم گفت احساس نیاز بهش نداشته باش

    بش گفتم آخه خدا خودت میدونی که مثلا چقدر نیاز بپول دارم چجوری احساس نیاز نکنم بهش وقتی میدونم نیاز دارم.

    گفت اگه بدونی هرچیزیکه بخوای الان تو زندگیت هست و داریش بازم احساس نیاز میکنی

    گفتم خب نه!!

    گفت همینه. خیالت راحت که همین الان اون چیزیکه میخوای تو زندگیت هست پس دیگه برو حال کن برو لذت ببر از همین شرایطت

    بدون زیاد تو این خونه و شرایط دیگه نیستی برو لذت ببر از آشپزخونت، از پنجره اطاقت، از کوه‌هایی که هرروز داری بارها نگاهشون میکنی و ارتباط روحی داری باهاشون، از….

    خلاصه گفتو گفت از سرسوزن سر سوزن های زندگیم جز به جزئش که برو لذتشو ببر و نگران هیچی نباش.

    میدونید چیه جناب احمدی آخه خودش درطول این سفر درونی کاری کرد بامن که بتونم بشناسمش، بتونم بهش اعتماد کنم بتونم….

    یادمه چندسال پیش تو دل این سفر وقتی ازش هدایت میخواستم بهم میگفت بسپار بمن. بش میگفتم میخوام بسپارم ولی نمیتونم میترسم بگی اینکارو بکن اونکارو بکن…

    بهم گفت خب معلومه که می‌ترسی چون منو نمیشناسی. حق داری. وقتی منو نمیشناسی چجوری میتونی بهم اعتماد کنی و بسپاری بمن

    و بخودش قسم خودش برام گوشه اطاقم کلاس خصوصی برام گذاشت منم شدم شاگرد خصوصیش و گفتو گفت….

    حالا رسیدم به اینجا به مرحله رهایی به مرحله دریافت بشارت از خودش.

    بجایی که وقتی به پشت سرم نگاه میکنم میبینم دیگه هیچ اثری از اون شهلای قبلی وجود نداره. و این شهلا یه شهلای جدیده

    من پودر شدم و از اول ساخته شدم.

    بگذریم بینهایت مفصله.

    خیلی لذت بردم از خوندن نوشته های شما بینهایت لذت بردم از اینکه خودم براتون نوشتم. تمامش را درحال اشک ریختن نوشتم. خیلی خیلی حال خوبی پیدا کردم و از خدا میخوام هزاران برابر این حال خوب منو نصیب شما و استاد و هرکسی که این کامنتو میخونه بکنه.

    درپناه خداوند باشین دوست عزیزم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
  4. -
    Shahla گفته:
    مدت عضویت: 2584 روز

    سلام بشما دوست عزیز.

    امیدوارم حالتون عالی باشه.

    آقا رضا یادتونه هفته گذشته درباره ارتباط مثل بچه ها شدن و رهایی را ازتون پرسیدم.

    پازل من امروز صبح زود با هدایت خداوند کامل شد.

    وقتی اون سوال برام پیش اومد خدا هدایتم کرد و بهم گفت این سوالو هم ازشما و هم از آقا حمید ثانی بپرسم. و جوابهایی که شما دوستان عزیز بمن دادین بسیار عالی بود. درکنارش هدایت‌های خود خداوند هم بود که مستقیم بدلم جاری می‌کرد.

    با جواب های شما دو دوست عزیز و هدایت‌های مستقیم خداوند به درک خیلی واضح و روشنی از مساله رهایی و ایمان و اعتماد یه بچه به تحقق هدفش رسیده بودم.

    ولی یجای کار هنوز برام لنگ میزد. هنوز پازال من کامل نشده بود.

    همش بخدا میگفتم خدایا پس اگر یه بچه اعتماد و ایمان داره به تحقق خواستش پس چرا بازم مدام گیر میده مثلا به پدر و مادرش پیله میشه و هی تکرارش میکنه؟!!

    ازش هدایت میخواستم و امروز صبح زود خداوند جوابو بدلم جاری کرد و پازل من کامل شد.

    جواب اشتیاق و ذوق اون بچه به تجربه لذت خواستش بود. ذوق داره هرچه زودتر اون چیزیکه میخوادو تجربه کنه به همین دلیلم صبر سرش نمیشه فقط پشت سرهم میگه میخوام.

    آقا رضا اینقدر خوشحالم ازین موضوع ازین کامل شدن ازین جواب که حدنداره.

    حالا دیگه فقط میمونه عملکرد من، میمونه بچه شدن من، که برای انجامش یه ترمز تو وجودم دارم که از خودش خواستم هدایتم کنه که به چه شکل اون ترمز برطرفش کنم.

    خیلی دوست داشتم این تجربه را باشما به اشتراک بزارم.

    راستی دیروز داشتم جواب کامنت یکی از دوستان را میدادم اقامجید که در حین جواب دادن خدا بدلم جاری کرد که بیام تمام کامنت‌هایی که شما داخل سایت گذاشتین را بخونم و مطمعنم خداوند خیلی هدایت‌ها و حرفها داره برام در جهت سوالی که باز برام پیش اومده و نحوه مثل بچه شدنم.

    آخه بارها تجربش کردم که خداوند زودتر از من دست بکار میشه برای هدایت من. قبل از اینکه سوال برام شکل بگیره خودش زودتر شروع کرده به جواب دادن.

    و از همین لحظه میخوام شروع کنم به خوندن تمام کامنتهای شما.

    و امیدوارم بزودی کلی خبر خوش بهتون بدم.

    درپناه خداوند باشین دوست عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    Shahla گفته:
    مدت عضویت: 2584 روز

    سلام به شما دوست عزیز.

    امیدوارم همیشه حال دلتون عالی باشه.

    دوست عزیزم کامنتی که برام نوشته بودین را خوندم و نمیدونم چرا گزینه پاسخ نداشت به همین دلیل اینجا براتون مینویسم.

    دوست عزیزم ممنونم بابت کامنت بسیار زیبایی که برام نوشتین که چقدر از نوشته های شما بازم آگاهی به وجودم جاری شد.

    چقدر خدا قشنگ هدایت میکنه. الهی صدهزار مرتبه شکر.

    آقا مجید کار و حرفه من ساختمانی هست. ساختو ساز، بازسازی دیزاین. خیلی خوب پیش میرفتم. یه هدف بزرگ تو زندگیم داشتم و دارم که تمام اونچه که سالها گذروندم همه درجهت تحقق اون هدفم که دیگه الان خدا بشارت تو مدار دریافتش قرار گرفتنو بهم داده بوده.

    آقا مجید کارم خوب پیش می‌رفت یکمرتبه متوقف شدم. هیچ کاری انجام نمیشد هرکار دیگه ای هم که میخواستم انجام بدم اصلا جور نمیشد. دقیقا حس میکردم خدا برام برنامه داره. سالهاست با این رویه آشنام.

    این مدت توقف مثل این بود که خدا دستمو گرفت گفت بیا بشین کارت دارم اینقدر بدو بدو نکن. بیا میخوام یچیزایی را یادت بدم. برنامه ها دارم برات. میدونستم باز قراره یه جهش بزرگ داشته باشم چون ازسال 91 بارها به شکل‌های مختلف تجربش کرده بودم و اینبار به شکل توقف و دست کشیدن از بدو بدو بود.

    ترس میومد سراغم از گذران زندگیم چون من مجردم و مستقل برای خودم زندگی میکنم و همه امور زندگیم برعهده خودم هست.

    یادمه ملکی که آخرین بار ساختم و گذاشتم برای فروش، فروش نمی‌رفت و نرفته یبار خسته شدم بهش گفتم خدایا اصلا فکرنکنم تو هم بتونی این ملکو بفروشی آنی بهم گفت تو از کجا میدونی اون منم که اصلا نمیزارم فروش بره؟!!

    ببخشین حرفام قاطی میشه بهم. ولی منظور اینکه متوقف شدم و دیگه هیچ کاری نتونستم انجام بدم. برای بار چندم درین چندسال خدا برام کلاس خصوصی گذاشت و منم شاگرد خصوصیش.

    بهش گفتم پس گذران زندگیم چی؟ اونو چکارش کنم؟! گفت نگران نباش من مسئول توام. و بخدا قسم نزاشته من لحظه ای لنگ بمونم. البته اون رفاه و فراوانی نبود ولی درحدی بود که محتاج کسی نشم و دقیقا هم نشونم داد که اگر اون رفاه و فراوانی بود من یکسری چیزاییکه باید یاد میگرفتم را یاد نمیگرفتم. اصلا اوج قوی شدن توکل من بخدا و اعتماد بهش تو این پروسه انجام شد. باورتون میشه وقتی به پشت سرم نگاه میکنم خودم بخودم میگم چجوری جور شده چجوری گذروندم و خودم میمونم از کار خدا.

    تااینکه برای چندمین بار بعد از کلی هدایت ازجانب خودش و آموزش دادنم رسیدیم به جریان سپردن.

    سپردنو باکمک خودش انجام دادم ولی میدونستم یجای کار ایراد داره و لنگ میزنه.

    ازش هدایت خواستم که خدایا بهم بگو ایرادم کجاست کجا را دارم اشتباه میرم.

    درلحظه هدایتم کرد در مورد رهایی.

    خیلی هدایت‌ها و مسائل درمورد قضیه رهایی این اواخر برام پیش اومده

    تااینکه یروز داشتم بهش میگفتم خدایا کمکم کن تا بتونم انجامش بدم. بش گفتم اصلا کاری به تحقق هدفم هم ندارم الان برام مهمه اینو انجامش بدم و واقعا هم همین بود. بارها تو این سالها برام پیش اومده بود که اون لحظه واقعا دیگه هدفم برام مهم نبود. مهم برام انجام اون هدایت خداوند بود. و از نظر خودم این قضیه رهایی خیلی سخت بود.

    یبار داشتم درباره سختی انجام این موضوع فکر میکردم که اون ندای قشنگش تو وجودم جاری شد که : ازم بخواه که این کارو برات راحت کنم و هدایتت کنم به راحتو آسون انجام دادنش.

    همون لحظه آنچنان شادی عظیمی تو وجودم جاری شد که حد نداشت و بهش گفتم خدایا آره برام راحتش کن انجام اینکارو

    هدایتم کن میخوام انجامش بدم.

    بخدا قسم اینقدر قشنگ با چندتا جمله که در کامنت قبلی نوشتم انجام شد اصلا فکرشو نمیکردم اینقدر راحت بتونم انجامش بدم. با هدایت های خودش آسون شد. خیلی آسون شد

    حتی ازش پرسیدم دوست دارم همونجوری که بهم گفتی لذت لحظه لحظه های شرایط الانم ببرم هدایتم کن چجوری انجامش بدم.چجوری لذتشو ببرم.

    بهم گفت برم کامنتهای آقای حمید نارنجی ثانی را بخونم.

    یکی از کامنتهای ایشون درباره این بود که خطاب به همه دوستان سایت نوشته بودن که ظاهرا در اون فایل استاد داشتن دوش میگرفتن و بچه ها خیلی نگات مثبت اون فایلو ذکر کرده بودن و آقای ثانی خطاب به دوستان گفته بودن چقدر مثلا ذوق ساعت خودتون میکنید، یا اون چای و قهوه و…

    و اون کامنت دقیقا هدایت خداوند بود برای من. و از اون لحظه یجوری عجیب تمام توجه من رفته روی سرسوزن سرسوزن های زندگیم.

    خود خدا هم از تمام نعمت هام بهم گفت که دقیقتر نگاهشون کنم و لذتشون ببرم.

    باورتون نمیشه از اون لحظه تا الان من کلا خودمو وسط زیبایی و لذت و نعمت میبینم. هیچ ایرادی انگار هیچ کجای زندگیم نیست. یوقتایی اونقدر غرق لذت و شادی میشم میگم خدایا آخه این همه لذتو چکار کنم من. از لحظه که چشم باز میکنم تو زیبایی و لذت و نعمت هستم تا لحظه ای که میخوابم. رختخوابم یجور دیگه شده برام، پنجره اطاقم یه شکل دیگه شده برام، کاشی های آشپزخونه یجور دیگه شده و….

    و اینا تماما از لطف خودشه از فضل خودشه که داره کمکم میکنه رهای رها باشم.

    دیروز صبح ازش خواستم خدایا بازم هدایتم کن درمورد رهایی که آیا دارم درست پیش میرم؟ از لحظه ای که ازش خواستم تا به این لحظه داره از رهایی میگه به شکل های مختلف و نشونم داده که آره درسته.

    حتی همین کامنت شما هم یکی ازون نشونه ها و هدایت های خداوند بود.

    اقامجید عزیز، بسیار سپاسگزارم ازشما که برام نوشتین، خدا شما را مامور کرد، خدا شما را انتخاب کرد برای نوشتن و مطمعن باشین بی دلیل نبوده.

    امیدوارم بزودی خبرهای خیلی خوبی ازتون بشنوم و خودمم خبرهای خوبی بدم هم بشما هم به استاد هم اون خبر خوبو فریاد بزنم به کل خلقت خداوند.

    ممنونم ازشما دوست عزیز.

    در پناه خداوند باشین همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    Shahla گفته:
    مدت عضویت: 2584 روز

    سلام بشما دوست عزیز.

    اقامجید بهتون گفته بودم هر خبر خوبی که شد بهتون اطلاع بدم و الان میخوام اولین اتفاق درونی بسیار عالی و خوشایند را بهتون بگم.

    خبری که میخوام بگم بهتون بازم درباره مثل بچه ها شدن و ارتباطش با رهایی بود.

    وقتی اون سوال برام پیش اومد و خدا هدایتم کرد که سوالمو از آقای حمید ثانی و آقا رضا بپرسم و بعد از خوندن مطالبی که این دو دوست عزیز برام نوشتن و تعمق کردن به حرفهاشون و درکنارش هدایت‌های که خداوند بدلم جاری می‌کرد قضیه رهایی خیلی برام واضح شد و آسون.

    اون قسمت ایمان و اعتماد یه بچه به تحقق خواستش هم برام واضح شد ولی یجای کار هنوز برام لنگ میزد. هنوز پازل من کامل نشده بود.

    از خدا می‌پرسیدم خدایا پس اگر یه بچه اعتماد داره به تحقق خواستش چرا هی بازم مثلا آویزون پدرش یا مادرش میشه پیله میشه گیر میده و هی مدام تکرارش میکنه؟!! خب اگر مطمعنه که میشه پس چرا هی تکرارش میکنه؟!!

    و امروز صبح زود خدا جوابو به دلم جاری کرد.

    خیلی خوشحالم.

    میدونید چرا؟!! از شدت ذوق و اشتیاقشه که هی تکرار میکنه. ذوق اینو داره که هرچه زودتر تجربش کنه برا همین دیگه اصلا صبر حالیش نیست و مدام میگه و میخواد.

    باورتون نمیشه از صبح تا حالا چه ذوقی توی وجودم جاریه.

    و حالا میمونه عملکرد درست من. چون اون بحث اعتماد به تحقق هدفم و اون سپردن و رهایی برام حل شده بلطف خودش و براحتی دارم انجامش میدم ولی یه مانع و ترمز توی وجودمه که تا میخوام مثل اون بچه ذوق کنم و پیله بشم اون مانع خودشو نشون میده و نمیزاره. یکمرتبه اون مانع و نجوا میگه اگه پیله بشی یعنی به زمان بندی خدا اعتماد نداری درصورتیکه منم واقعا مثل بچه ها ذوق تحقق هدفمو دارم بخصوص که وعدشو هم خدا بهم داده که دیگه از رگ گردن بهم نزدیکتره.

    و از خودش خواستم هدایتم کنه که به چه شکل به این مانع و ترمز نگاه کنم و برطرفش کنم تا دیگه مثل بچه ازشدت ذوقو اشتیاق خواستم پیله بشم بخودش.

    باورتون نمیشه چقدر خوشحالم. اصلا نمیدونم ازشدت شادی چکار کنم.

    دیروز که داشتم براتون می‌نوشتم حین نوشتن خدا هدایتم کرد که اینبار بشینم تمام کامنتهای آقا رضا که داخل سایت هستو دقیق بخونم. و مطمعنم خدا حرفها داره برام ازطریق کامنتهای آقا رضا.

    اولین نفری هستین که این خبر خوش را بهش دادم. حسم میگفت براتون بنویسم.

    دوست عزیزم امیدوارم بازم بزودی هم خبر خوش بدم هم خبر خوش دریافت کنم.

    درپناه خدا باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: