سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 222

دیدگاه زیبا و تأثیرگذار آسمان عزیز به عنوان متن انتخابی این قسمت:

استاد تمیز کردن اطراف خودتون برای لذت بردن بیشتر از زیباییهای اطرافتون، نشون میده چقدر برای خودتون و طبیعت و نعمتهای خداوند احترام قایلید و ارزشمند میدونید خودتون رو و لایقِ بودن در طبیعت زیبا و تمیز.

چشمان خودتون رو لایق دیدن زیبایی و تمیزی میدونید .بلافاصله با ورودتون به این مکان زیبا، شروع به تمیز کردن کردید و در همون لحظات اولیه با تمیز کردن محیط اطرافتون باعث شدید دیگه نازیبایی در اطرافتون نباشه و فقط زیبایی باشه و تمیزی . این احترام گذاشتن، به نوعی سپاسگزاریه و باعث میشه خداوند نعمتها و زیبایی و تمیزی بیشتری رو به شما هدیه بده. همین حرکتهای به ظاهر کوچیک چقدر میتونه تغییرات بزرگی در زندگیمون داشته باشه که خیلی سطحی ازش میگذریم و اگر شما از کنار این مورد میگذشتین مثل خیلیها زندگیتون اینی که الان هست، نبود.

یک مقایسه بارز بین شما و افراد معمول جامعه:

اکثریت جامعه وقتی وارد این محیط میشن و این نا زیباییها رو میبینن خیلی عادی از کنارش عبور میکنن و با خودشون میگن خوب اونا ریختن ما هم میریزیم من که مسوول تمیز کردن نیستم شهرداری هست راهداری هست و ……که این وظیفه اوناست و با در کنار این نازیبایی بودن، نااگاهانه نازیبایی بیشتری رو میبینن و بعد میگن ما که رفتیم فلان جا فلان شهر چه جای نازیبایی بود. غافل از اینکه همون مکان برای شخصی مثل استاد عباسمنش و مریم جانم زیبا ترین مکان دنیاست و به قدری زیبایی خودنمایی میکنی که پر میشن از احساس خوب و عالی و هر بار خودشون رو لایق تر میدونن برای زیبایی دیدن، خداوند هم میگه بفرمایید این زیبایی…دو دستی تقدیمتون. لذت ببرید و بیشتر و بیشتر پر بشید از احساس عالی

چقدر در این سریالهای سایت میشه درک کرد تفاوت بین عمل و صحبت در خودم و شما رو، و بفهممم دلیل نتایجتون و هر بار هدایت شدن به زیبایی بیشتر چیه؟چرا هر بار استاد فایل میزاره از فایل قبلی زیباتره

مریم جان که برای سپاسگزاری از سخاوتمند بودن طبیعت، دست به کار شدن و با عشق اطراف رو تمیز کرد. طبیعت هم باز همون عشق رو به مریم جان برمیگردونه البته که چندین هزار برابر بیشتر. چقدر تابیدن نور طلایی نارنجی خورشید از بین درختان زیباست. مریم جان شما استادی هستید در همه جنبه ها برای من از نظر یک خانم مستقل بودن، یک خانوم کدبانو و خونه دار بودن، یک همراه خوب برای مردی که کنارم هست و ‌کلی درسها از رفتار های شما یاد گرفتم و به امید عملی کردنشون

منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

363 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «جمال خسروی» در این صفحه: 2
  1. -
    جمال خسروی گفته:
    مدت عضویت: 1364 روز

    سلام

    سلام وسد سلام وباز هم سلام .

    من تمام روز از سین سلام اول سخنرانی ها وفایلها.تا سین سعادتمندی ما با درخواست شما نازنین استاد خوبم عباس منش .لحطه به لحظه حال خوبم رو تحویل لحظات بعدی میدهم وبسیار سپاسگذارم که با شما واین خانواده عزیز سایت گهربار شما من تمام سلول‌های رو پر کردهام ا ز زیبای دانای ونیکوی. وحافظه سلولی بسیار عالی پر می‌شود وکپی برداری می‌شود وباهم لذد می‌بریم ا بودن در این جهان زیبا واین خود بسیار جاز سپاسگذاری دارد ..

    خوشحالم هستم وبودنم را تحسین میکنم .

    این مقاله بسیار بسیار بسیار زیبا پرمثما واموزنده ار دوست عزیز….علی ابودردایی .

    واقعا دگرگون شدم واینجا کپی می‌شود تا دوستی دیگر دگرگون شود لذد بردم ممنون وسپاسگذارم .

    با سلام :

    اگر کسی این متن را بخواند و باور کند

    تنها سلامتی در تمامِ ابعادِ زندگی اش را باور خواهد کرد

    چون در من کشت و‌کار شد و به بار نشست :

    فراتر از مسائل ارثی هستیم

    اسیر مسائل ارثی و وراثت نشویم ((چگونه به امپراطوری عینکم‌ و عادتم پایان دادم )) :

    جامعه پُر است از افرادی که در یک حالت است که تسلیم هستند و فکر میکنند دیگر هیچ کاری در مقابل آن نباید کرد و تسلیمِ محض ابدی شد، و آن هم بیماریها و نشانه هایی است که اغلب اشاره میکنند این ارثی است ،

    کاریش نمیشه کرد، چرا عینکی است؟ هیچی ، ارث است

    چرا قند داره؟ هیچی ارثی است

    چرا اینقد چاقه؟ ارثیه ،از باباش رفته

    چرا اینقد این طایفه صداشون بلنده؟ ارثی است

    چرا این بچه گوشش ناشنواست؟ ارثی است

    چرا اینا همه کَچَلند؟ هیچی ، ارثی است

    و از این مسائل

    چرا اغلب و شاید 99/9درصد مردم وقتی ایرادی می بینند ، بیماری ومساله ای، سریع دست به دامن ارثی بودن میزنند

    ذهن هر آنچه که الهام وار ابداع کرد بدان که صحیح است ،

    و گرنه این گفته و الهام به ما نمی شد ،

    اگر بگوییم که ارث کیلو چند ،

    من فراتر از هر نوع بیماری و قند و چربی و چاقی و …… هستم ،

    ارث یک باور است که ریشه کرده ،

    و هر چیزی را هم‌ میتوان ریشه کن کرد

    بیماریها تنها از افکار و باورهای ترس آور و مخرب در طی زمان شکل میگیرند ،

    اگر باور کنی این ارثی است ، درست باور کردی

    و تا ابد در این باور خواهی ماند .

    اگر باور کنی ارثی است و خوب میشود و

    ذهنیت و افکار و باورهایت بر خوب بودن بنا شود

    باز هم درست باور کردی و

    به سمت خوب بودن حرکت میکنی .

    اگر باور کنی که این حاصل باورهای منفی و بی پایه و اساس گذشته ی من است

    و حالا که متوجه شدم

    باورهایی جدید در خود بنا میکنم و چندی دیگر شبیه همین باورها میشوم ، باز هم درست فکر کردی .

    دنیا به آنچه که باورهایت بگویند

    به شکل همان پاسخگو است

    چه بسیار انسانهایی که پذیرفتند این مرض قند ، این بیماری قلبی ، این سرطان خوت ، ارثی است ، و آنها حتی یکبار، باور کنید ، حتی یکبار ، این فرصت را به خود ندادند که انسان میتواند با تغییر ذهنیت و افکار و باورهایش ، تمام مسیر زندگیش را تغییر دهد ،

    واقعا یکبار شجاعت یک فکر جدید نداشتند

    و عاقبت بخاطر همان از دنیا سفر کردند ،

    دنیا را نتوانستند جای بهتری کنند

    اگر نتوانی دنیا را به جایی زیبا برای زندگیت تبدیل کنی

    ، هزار بار هم خود کشی کنی ،

    هزار بار درخواست مرگ هم کنی ،

    همین شکل افکار و فرکانس ها و باورها را با خود خواهی بُرد

    اگر شکل و فُرم زندگیت بر مبنای مدام اعتراض و شکایت از دیگران و گِلِه کردن باشد ،

    همین شکل خصوصیتت را در جهانهای بعد با خود خواهی داشت

    ما در ابدیت سیر میکنیم ،( (هر ویژگی که داریم ، روح ماست و هر جا که برویم همان هستیم) )

    اگر شکل و فُرم زندگیت صحبت از بیماری و مرض و قرص و دکتر و این بخورم وآن نخورم باشد ، همین شکل و فرم با تو هست

    پس تقاضای مرگ نکنیم ،

    از رنج ها و سختی هایی که میکشیم و تنها دلیلش تفکرات ماست به بُغض نرسیم،

    تنها باور را عوض کنیم

    شکل افکار و باورهایی که ما از خود در طی زمان و تجربیات زندگی میسازیم با ما خواهند ماند ،

    چون آنها بخشی از روح ما هستند ،

    آنها شاخ و برگهای روح ما هستند

    پس چرا از این فرصت زیستن، عالیترین باورها و تفکرات را بر پیکره ی روحم وارد نکنم،

    اگر پذیرفتی این مساله ارثی است

    و با تمام وجود باور کردی ،

    آن مساله با تو تا ابدیت خواهد ماند

    اگر پذیرفتی که این بیماری ارثی است

    یعنی اینکه خداوند و کائنات این مساله را نسل به نسل به من داده اند و هیچ راهی برای درمان آن نیست

    واقعا آیا میتوان قبول کرد ذراتی که هیچ خاصیتی مثل بیماری نمیتوان برای آن تعریف کرد چون ذرات لرزش های کوچک و ارتعاشات هستند را به ارث ربط دهیم ؟؟؟

    ما تنها از لرزش ها و ارتعاشات هستیم و تمام مسائل بیماری ، خوشحالی ، سلامتی ، فقر ، رنج و……… ساخته ی ذهن ماست

    *چگونه عینکم را شکستم :

    10 ساله بودم ، اتفاقی به ساعت روی دیوار اتاق نگاه کردم و کمی پلک‌پلک زدم، آن هم فقط صرف شیطون بازیهای بچگانه، مادرم همان شکل و فُرم مرا دید ،

    اشاره کرد و گفت : چشات ضعیفه که اینقد پلک پلک میزنی ، من که چیزی از ضعیفی و قوی بودن نمیدونستم،

    مادر که فقط شکوه پسر و فرزندانش میخواهد

    و فقط قصدش بهتر و بهتر شدن من،

    ولی از قوانین چیزی فرا نگرفته بودند ،

    او همان شروع بذری از ((ضعیفی چشم))در من کاشت و به راستی که هر قطعه ای از بدن ،

    هر عضوی از بدن را اگر ضعیف بدانی ، بزودی ضعیف میشود

    مادر مرا به چشم‌پزشک و دکتر و عینک و‌.‌‌‌‌‌… فرستاد و خلاصه من عینکی شدم.

    اگر چه مادرم روزها و شب ها عاشق این بود که طبیعی ترین حالت را از نظر ذهن خودش در من ایجاد کند ،

    اما من از نظر خودم عالی و طبیعی بودم ،

    اگر چه مادرم بسیار در تقلا بود که من بهتر و بهتر شوم

    اما اعمال او از نظر کائنات و قوانین هستی

    کاملا مرا با آن بیماری بیشتر ترکیب میکرد

    فرزندان شما عالیترین هماهنگی را در خود دارند ،

    و تنها دلیل ناهماهنگی و بیماری آنها فشارها و کنترل کردن هایی است که ما بر آنها وارد میکنیم ،

    و ما آنها را به باورها و تفکرات خودمان شرطی شان میکنیم ، همان باورها و تفکراتی که ما نیز خود از طفولیت مان به آن شرطی شده ایم

    مادرم هر ازچندگاهی عینکم را عوض میکرد ،

    و روزها میگذشت و بر ضعیفی چشم‌من بیشتر میشد ،

    اعضا و جوارح ما پیکره ی روح هستی و خلقتند ،

    ضعیفی در آنها وجود ندارد

    مگر اینکه افکار ما آن ضعیفی را خلق کند ،

    سالها بر من برچسب زده شده بود،

    در میان فامیل ،

    در میان دوستان ،

    در میان کوچه و بازار ،

    در مدرسه ،

    در باشگاه ،

    در دبیرستان و دانشگاه ،

    برچسبی که روی آن نوشته بود تو چشمانت ضعیف است و ضعیفی هم روز به روز بیشتر میشود

    چقدر بَلَد هستیم که حرفهای مردم را خوب بشنویم

    ودر خود ترکیب کنیم و در خود نگهداری کنیم ،

    اما گوش را بر الهامات و زیباییهای درون که سخن هستی

    است ، می بندیم

    خیلی ها سوال پرسیدند که چقد ضعیفه؟

    خیلی ها پرسیدند خیلی ضعیفه ، عمل کن

    خیلی ها به شکلهای مختلف بر جسب های رنگی بر من چسباندند ،

    و این برچسب ها فقط باورها بودند ،

    فقط و فقط باورها بودند که من آنها را به واقعیت تبدیل کرده بودم ،

    این قدرت بی نهایت انسان است که هر چیزی را میتواند از فکر آغاز کند و آن را به حالت ماده در آورد

    این بذر ضعیفی براستی که در من رشد کرد و نهال شد ،

    رشد اصلی آن‌زمانی صورت گرفت که صحبت از ارث و…‌شد که این ضعیفی ارثی است و وقتی بحث ارث را اکثرا می پذیرند دیگر تسلیم محض آن بیماری میشوند

    و تنها نیم‌نگاهی به قضا و قدر و شانس دارند،

    تا جایی که شماره چشمان من از مرز 15 گذر کرد ،

    عدد بالایی بود

    هر چند که نیت اصلی هر مادر

    بودن فرزند در خوشبختی دائمی است

    اما شکل برخورد مادران با فرزندان خیلی مهم است

    تصور کن مادرم اگر اصلا آن روز که من ساعت روی دیوار را مشاهده میکردم ، کاری به من نداشت و آن بذر را درمن نمی کاشت مسیر زندگی من چقدر متفاوت تر از الآن بود

    و من از آن تضاد یاد گرفتم که هیچ گاه به تک فرزندم هیچ کاری نداشته باشم

    فقط تنها کاری که می توانم با او داشته باشم

    این است که اجازه بدهم که او خودش باشد

    و من فقط خود را تربیت کنم

    بهترین حالتی که پدران و مادران میتوانند در همه حال به فرزندان خود کمک کنند

    آنست که خود پدر و مادر هرکدام جداگانه در صلح با خودشان باشند

    نیازی نیست فرزند را تربیت کرد ،

    او تازه از منبع و روح هستی و روح خدا آمده ،

    تربیت شده و آکبند در اختیار ماست ،

    او بی نقص است و نیاز به دست کاری و تربیت و مربی گری تو ندارد ،

    اتفاقا آن کسی که قرار است تربیت شود منِ پدر و منِ مادر است

    پدران و مادران هستند که خود را تربیت کنند

    و راهنمای خود شوند و

    بدانند که هر چقدر خود را تربیت کنند ،

    راه برخورد با دیگران و فرزندان را می آموزند

    هیچ اندام و عضوی از بدن ضیف نمیشود و ضعیف نیست

    اندام ها زاییده شده از ارتعاشاتِ هستی اند

    اندام ها و اعضا ما در محافظت دائمی و ابدی کیهانند

    اندام ها، چشمان و گوش ها و پوست و سر و استخوانها و..‌‌‌‌همه به ارث رسیده از پیکره یِ خداوندند

    بیماری و ضعف تنها زاییده ی ذهن توست ،

    ذهنی که همراستا با منبع نیست

    من تا 28 سال با عینک زندگی کردم ،

    عادت کردم ،

    عادت کرده بودم یک ابزار بیرونی باید باشد تا من باشم

    عادت کرده بودم که یک ابزار بیرونی باید باشد تا چشمان من هم باشد،

    آن دوران طفولیت و شیوه و ارتعاش دوران طفولیت داشت فراموش میشد ، کودکی که مدام هم راستا است با منبع نیاز به همراستایی با چیز بیرونی ندارد ،

    آغاز بیماری ((هر نوع بیماری)) زمانی است که بپذیری برای اینکه خوب باشی یک ابزار بیرونی باید باشد .

    گول خورده بودم آن هم نه یکسال ، نه دو سال ، نه ده سال ، نه بیست سال ، بیست و هشت سال ، تنها اسیر و در اسارت یک باور بودم : ضعیفی چشم

    عینک امپراطور لحظه به لحظه ی من شده بود

    قرار نیست تو 28 سال در زندان باشی

    و بگویند طرف 28 سال در اسارت یا زندان بود ،

    اسارت واقعی آنست که آزاد هستی ،

    اما باوری در تو نهادینه شده که سالها تو را اسیر کرده است

    آرام آرام شروع به نوشتن کردم و هدایت شدم به نوشتن بیشتر

    وقتی که از 6 ماهگی پدر نداشته باشی ،

    مادرت هم که حکم پدر و مادر باشد برایت در دوران نوجوانی از دست برود ، و سالها

    بی خانمان باشی و سالها جایگاهی برای خواب و استراحت نداشته باشی ، دیگر من تهی شده بودم ، و این عالی بود ، چون من مُرده بودم و همیشه در ذهنم رگه هایی از این باور بود که چگونه از نو متولد شوم؟

    در طول ایام اعتراضی نداشتم ،

    شکایتی نداشتم ، اما مملو از باورهای منفی بودم

    روزی فرا رسید ، بعد از 28 سال عینک داشتن،

    باورهایم را رشد دادم،

    به جایی رسیدم که نداها و صداهای درون بلند شدند:

    به همراستایی به قدرت بی انتهای درون اعتماد کنم یا به این تیکه ی فلز

    آیا بقیه ی مسیر زندگی ام را با منبع و خود واقعی ام که مدام در سلامتی و خوشبختی و شوکت و ثروت است زندگی کنم یا با عینک

    فهمیدم که من تنها گول یک باور را خورده ام

    و آن باور ضعف دادن به چشمانم،

    هیچ چیز دیگری عامل نمره ی پانزده عینک‌من نبود ،

    تنها و تنها و تنها باور ضعیفی که سالها آن را تغذیه و خوراک دادم

    صدها دفتر نوشتم از زیباییهای خودم ،

    از قشنگی های خودم ،

    از زیباییهای کیهان ،

    از زیباییهای خداوند ،

    هزاران باور را ساختم ،

    باورهایی که نشان از ابدیت بود

    ، باورهایی که نشان از این داشت که تمام‌منابع ثروت

    ، تمام منابع سلامتی ،

    تمام منابع تندرستی ،

    تمام منابع عشق و آزادی ،

    تمام منابع خوشبختی در درون‌من است ،

    سالهاست که عینکم را برداشته ام ،

    چشمانی که با عینک‌ نمره ی 15 و مسلح شده در شب به سختی رانندگی میکرد

    الآن بدون عینک ،

    هر ساعتی از شبانه روز رانندگی میکند

    من‌چشمانم را جراحی نکردم ،

    به هیچ عنوان ،

    جراح من باورهای من است ،

    پزشک من باورهای من است ،

    تکامل میخواهد و هنوز هم در دوران تکامل هستم

    که این باور را در خود نهادینه تر کنم

    که تمام‌وجود ما هدیه ی بی نقص خداوند است

    سالهاست که به هیچ پزشکی مراجعه نکرده ام

    نه بابت چشم ، بلکه هر بیماری دیگری ،

    و سالهاست که تنها من به سلامتی و تندرستی ابدی معتقد شده ام

    به جای اینکه به پزشک مراجعه کنم ،

    چون پزشک،

    بیماری ما را بیشتر از هر کس دیگر به یادمان می آورد ،

    به پزشک درون رجوع کردم ،

    در آن اولین رانندگی ام بدون عینک جمله ای را گفتم :

    یا به عینک اعتماد کن یا به خدای درون ،

    خاصیتِ ایمان به باورهایی که ساخته ای ربط دارد

    باوری که 28 سال در من ریشه کرده بود و به یک درخت تنومند تبدیل شده بود را می بایست با یک چاقوی کوچک از بین ببرم

    ایمان من به اندازه ی یک کارد کوچک میوه خوری بود

    برای اینکه یک باوری بزرگ را ریشه کن‌کنیم

    باید ایمانی بزرگ را در دست داشته باشیم،

    باورهای منفی بزرگ با ایمان‌کوچک هیچگاه از بین‌ نمی روند

    هر روز که ایمان‌ من‌ با تکرار باورها و نوشتن ها و نشخوارهای ذهنی بیشتر میشد

    ، آن باور برای من کوچکتر میشد،

    حالا یادم آمد

    قرار نیست باوری را از بین‌ ببریم ،

    باورها شکلهای ارتعاشی هستند که همیشه هستند ،

    در فضا ودر کیهان تا ابد هستند ،

    قرار است که من از آن باورهای منفی بزرگتر شوم

    قرار نبود که من باور ضعیفی چشم و عینک و…. را از بین ببرم

    قرار نبود که آن درخت تنومند را ریشه کن‌ کنم

    قرار اصلی این بود که بذرهایی بکارم که تبدیل به درختانی تنومندتر آن شوند و ما اگر بزرگتر از مشکلات و مسائل زندگی مان شویم‌،

    دیگر نیاز به حل آن مساله نیست ، چون فراتر از آن شده ایم

    آنها سوت و کور و آتشفشانی خاموش می شوند

    من باور کردم که خدایی در درون‌من هست

    و من وصل و اتصال دائمی با منبعی دارم که مرا در تمام جنبه ها ازلی ابدی خلق کرده است

    من با باورها زندگی میکنم و هر روز درختان باورهای مثبت و خوش بینی ام تنومند تر میشوند

    ارث را فرو ریختم ، اگر بپذیری این بیماری ارثی است

    ، در واقع مرگ و نیستی خود را پذیرفته ای

    اگر بپذیری این‌خاصیت ارثی است‌ ،

    دیگر خود را در واقع نپذیرفته ای

    اگر بپذیری این مساله ارثی است

    یعنی پذیرفته ای یک ابزار بیرونی مرا دردست گرفته

    و مدیریت میکند و من خود بی اختیارم

    ما به ارث رسیدگانِ خداوندیم ،

    مگر میشود از خدا به ما ضعیفی برسد

    ما به ارث رسیدگانِ از خدا هستیم ،

    مگر میشود از خدا بیماری قند و سرطان و هر بیماری دیگری به ما برسد

    اگر ارث را باور کرده ای ،

    یعنی کیهان و خدا را نابارور احساس کرده ای

    از خدا زیباییها و تندرستی ها و لذت و شادابی ها و توفیق و خوشبختی ها به ما رسیده است‌

    باور کردم‌که ما شبیه ترین خلائق به خداوندیم ،

    باور کردم که شکل باورهایی که ما در خود داریم،

    خدا را تشکیل میدهد

    اگر معتقد به بیماری هستی ،

    خدایی که تو باور کرده ای و ساخته ای بیمار است

    اگر باور کرده ای که این بیماری ارثی است ،

    یعنی خدایی که تو ساخته ای دارای این بیماری است

    باورهای تو،دیدگاهِ تو را تشکیل میدهد و دیدگاه تو همان خداوند توست

    الذی احسن کُل شی خلقِهِ : هر چیزی که آفریده شد ، هر چیزی که از خلقت به جهان آورده شد براستی که نیک و نیک است

    ما به ارث رسیدگان خداوندیم

    چشمان ما چشمان خداست، بینایی ما بینایی خداست

    دستان و پاهای ما دست وپاهای خداوند است

    قلب ما قلب خداوند است

    اعضا و پیکر ما ، پیکر خداوند است

    بیماری تنها محصول باورهای منفی توست

    بیماری توسط خدا خلق نشده

    تنها نیکی و زیبایی و عظمت و شادی است که توسط خدا خلق شده است

    من شفا نیافتم‌ ، تنها باورها را عوض کردم

    شفا زمانی است که شکل باورهایت را عوض کنی

    حتی اگر به هیچ چیزی باور نداری ،

    اما صد دفترِ سررسید مثبت بنویسی ،

    حتی اگر آن صد دفتر را توهم وار بنویسی ،

    حتی اگر با اعتقاد اندک ،

    ولی صد دفتر بنویسی ،

    بدان که تمام مسیرهای زندگی ات 360‌درجه تغییر میکند

    ما یکپارچه از باورها هستیم و باورها ابدی هستند ،

    باورها آگاهی هستند ،

    آگاهی دائمی است ،

    آگاهی همیشه زنده است ،

    آگاهی نه نیاز به غذا ، نه هوا ، نه آب ، نه ماشین ، نه مرگ ، ونه هیج جیز دیگر دارد ،

    روی همین حساب است که آگاهی، ابدی است و ما نیز ابدی ، ما آگاهی هستیم ، ما بی نهایت و ابدی هستیم ،

    حتی نیازی به شفا نداریم

    ، ما تنها نیاز است که کاری به باورهای کهنه و قدیمی نداشته باشیم و آن شکل خدا را رها کنیم

    و شفا یعنی باورهایی بسازیم که از هر نظر متفاوت تر از باورهای قبلی ،

    وبا این حال ما هم متفاوت تر از قبل میشویم و نتایج ما هم متفاوت تر از قبل ، و ما انسان و شخصیتی متفاوت تر از قبل میشویم.

    هیچ چیز لاعلاجی نداریم ،

    ما جلوه هایی از هستی هستیم که تنظیم شده و مرتب شده ،

    ما اشکال متفاوت خداوند و منبع درون هستیم

    برای علاج نیاز به یک پروسه ی سنگین و کار سخت و هزاران بیا و بُرو نیست ،

    چون تمام این اعمال فیزیکی ، تنها ما را ناعلاج تر میکند

    ما یک سیستم غیر فیزیکی در خود داریم که برتر از جهان فیزیک است.

    وقتی با مشکل فیزیکی از راه فیزیکی مبارزه میکنیم

    آن مشگل فیزیکی بزرگتر میشود ،

    هر کاری اش هم کنی فقط به بزرگتر شدنش کمک‌ کرده ای

    ، از آنجا که اغلب آدم ها تمام این فیزیک و دارایی هایشان را همه چیز می بینند ،

    خیلی اعتقادی به دنیای غیر فیزیک خود ندارند ،

    غافل از اینکه همان وحود و همان دارایی که دارند از بخش غیر فیزیکی شان نشات گرفته شده است ،

    آن چنان که باور کرده ای الان روز است

    و ساعاتی دیگر شب و تاریک میشود

    ، به این شفافیت باید وجود درونی ات را بپذیری

    آن چنانکه پذیرفته ای که آب در دمای صد درجه شکی نیست که به جوش می آید ،

    به همین وضوح هم بپذیر وجود درونی و بی نقص ات را .

    وجود درونی همان آگاهی های بی نقص و همان چشم انداز های منبع است،

    اگر شفافیت این باور هر روز در ما بیشتر و بیشتر و بیشتر شود ، ما آرام آرام شبیه همان وجود درونی میشویم ،

    به همین علت است شاید شنیده باشید خیلی ها میگن : سعی کن واقعا خودت باش

    وقتی شبیه آن‌وجود درونی میشوی

    دیگر بیمار نیستی که بخواهی به لاعلاج فکر کنی

    ، دیگر فقیر نیستی که بخواهی به فقر فکر کنی

    وقتی با آن وجود درونی یکی میشوی ،

    یعنی دیدگاه هایت در هر موضوعی شبیه دیدگاه خداوند و دیدگاه منبع و دیدگاه خود برتر ،

    دیگر مشگلی نیست که بخواهی به راه حل فکر کنی

    شروع کن به نوشتن ،

    حتی به زور ،

    حتی اگر نمی خواهی ،

    حتی اگر معتقد نیستی ،

    به سختی هم که شده در مورد چیزی که میخواهی بنویس ، حتی اگر اعتقاد نداری ،

    چون نوشتن تنها راهی است که خوب دست و پای تو را جمع میکند ،

    نوشتن به تو درس تمرکز میدهد ،

    نوشتن تو را از ناخالصی به خلوص میرساند ،

    هر بیماری که داری ، در مورد شکل سلامتی آن بنویس .

    هزاران کار بیهوده و هزاران نوع نشتی انرژی و …‌‌‌ داشته ای ، حالا اگر شده شروع کن به نوشتن ،

    حتی بیهوده نوشتن

    هر آنچه بنویسی ، ر

    وزی غذای زندگی ات میشود

    هر آنچه بنویسی ، روزی عظمت تو میشود

    هر آنجه که بنویسی ، روزی رهسپار آن‌ میشوی

    هر آنجه بنویسی ، روزی با آن‌ ترکیب میشوی

    هر آنجه بنویسی ، روزی با آن یکی میشوی

    بنویس ، بنویس ، بنویس ، بنویس

    هر آنچه‌ بنویسی ، روزی دارائی هایت میشوند

    هر آنجه بنویسی ، روزی هم آغوش تو میشود

    هر آنجه بنویسی ، روزی شفای تو میشوند

    هر آنچه بنویسی ، روزی فرا میرسد که با آنها متولد شوی

    هر آنجه بنویسی ، واقعیت زندگی ات میشود

    هر آنچه بنویسی ، روزی درمانگرت میشود

    هر آنجه بنویسی ، روزی پزشک تو میشود

    هر آنجه بنویسی ، روزی لاعلاج تو را علاج میکند

    نوشتن تمام وجودت را متمرکز بر یک صفحه میکند ، متمرکز بر یک خط ، و متمرکز بر یک‌ نقطه ، برای همین است که ما عاقبت به هر آنجه تمرکز کنیم ، به همان تبدیل میشویم

    نوشتن تورا بزرگتر از هر بیماری میکند

    نوشتن تو را بزرگتر از هر ضعفی می

    کند

    نوشتن تو را بزرگتر از مرگ میکند

    آنقد نوشتم که فراتر از تمام گفته های نامطلوبم شد

    آنقد نوشتم که رسیدم به جایی که آتشفشان الهامات سر بر آورد

    من ارث را با نوشتن بر هم زدم ،

    ما فراتر از هر بیماری ارثی هستیم

    ما فراتر از هر چالش و مشگلی هستیم

    ما فراتر از هر بحران و هر غم و اندوهی هستیم

    نا فراتر از هر نگرانی و هر کینه و نفرتی هستیم

    تمام این ویژگیها خصوصیت بخش فیزیکی ما است

    و وقتی که در دنیای غیر فیزیک و دنیای باورهای خود و دنیای آگاهی خود هستیم همه ی آن خصوصیات پوچ و بی معنی اند

    من عینک را برداشتم چون پایانی برایم نیست ،

    من عینک را برداشتم ، چون فرصت به هر مقداری که بخواهم دارم و درختان باورهای مثبتم به هر اندازه بخواهم شکوفا و شکوفا میکنم

    من باور کردم ، چون((( پنج هزار صفحه ))) باور عالی نوشتم و با آنها یکی شدم .

    من که روزگاری ،

    یک چوپان بودم واز خود میترسیدم ،

    از شدت خجالتی بودن با مادرم هم به سختی صحبت میکردم ،

    اما هزاران صفحه از زیباییهای خود ،

    از قشنگی های خود و دیگران ،

    از جهان ، از کیهان ، از قوانین جهان ،

    از باورها ، از بی مرگی ها ، از زنده بودن های ابدی ،

    از خوشبختی ها، از سلامتی و تندرستی

    و مکنت ها و نعمت ها و ثروتها نوشتم ،

    ومن تبدیل شده ام به همین نوشته ها

    نوشتن ، تولد دوباره ی توست

    نوشتن ، مرگ بیماریهای تو ،

    و تولد داستان سلامتی و تندرستی ابدی توست

    نوشتن می آموزد که در لحظه باشی

    آری نوشتن تو را به یک امپراطور تبدیل میکند

    نوشتن عینک 28 ساله ی مرا برداشت

    و با عشق و بدون آن میتوان نظاره گر جهان شد ،

    بشرطی که ما دائم از نگاهِ آن درون ، خیره شویم

    شنیده بودم که ترک عادت ، موجب مَرَض است

    ترک عینک من ، ترک یک عادت 28 ساله بود ،

    28 سال من در روز ی 16 ساعت معتاد عینک بودم

    اما با نوشتن و گفتن و احساس کردن در خود بنا کردم که :

    ترک عادت ، موجب سعادت است

    من این عادت را ترک کردم و

    خود را به خداوند درون عادت دادم

    من ابن عادت را ترک کردم و

    خود را به نوشتن زیباییها عادت دادم

    من این عادت را ترک کردم و

    هزاران صفحه از احساسات مثبت نوشتم

    من این عادت را ترک دادم و

    هزاران بار شکر گذاری از کیهان و هستی نوشتم

    من این عادت را ترک کردم و به خود عادت کردم

    من این عادت را ترک کردم و به خود وابسته شدم

    اگر از یک بیماری رنج‌ می بری ، یعنی به آن وابسته ای

    اگر از یک بیماری سالهاست که رنج می بری ،

    تنها به این دلیل است که سالهاست که نمی خواهی به چیزی وسیعتر از آن وابسته سوی

    اگر از یک بیماری رنج می بری ،

    سالهاست که خودت آن را تغذیه میکنی ،

    سالهاست که خودت ، آن را مهمان خانه ات کرده ای ،

    چرا زیباییها را مهمان خانه ات نکردی،

    چرا پندارهای زیبا در مورد خودت را به خانه ات دعوت نکردی ، قلبِ تو که در حال کار کردن و عمل کردن است ب

    دون اینکه ذره ای به تو نیاز داشته باشد ،

    آن قلب چیزی از تو نمی خواهد ،

    شبانه روز می تپد،

    هیچ دستمزد و هیچ سود و هیچ باجی از تو نمی خواهد

    ، اما چه بی عدالتی در تو رُخ داده است

    که تنها آن را ضعیف می پنداری ،

    به جای اینکه مدام شکرگذار آن باشی ،

    مدام و سر موقع آن را واگذار به پزشکان و مطب ها و داروخانه ها میکنی ،

    قلب و اندام و مغز و کلیه ها و معده و درون تو که سالم است ، او ارتعاش خداوند است ،

    این عدالت نیست که از این اندام ها به بدی یاد کنی

    و از پزشگان و چیزهایی که جزوه زندگی و شخصیت تو نیستند ، به نیکی یاد کنی ،

    بیماری ساخته ی ذهنت است که سالهاست خودت با آن در حال مشورت و گفتگو هستی ،

    یکبار فرصتی را برای خود خلق نکردی

    که تشویق کنی جسمان‌و قلب و درون و کلیه ها و اندام هایت را ،

    یکبار فرصت نکردی با آنها هم صحبت شوی ،

    اما فرصت هایی عظیم و فراوانی را در کنار پزشگان گذراندی و از ضعیفی اندامت صحبت کردی ،

    سالها برچسب به خود زدی و ندا سردادی از اینکه این عضو من بیمار است ،

    هیج عضوی از انسان بیمار و کهنه نمیشود

    ، باورهای ماست که زور و قوَت و نیرویش فراتر و گسترده تر از هر نوع بیماری است

    رنج تو از بیماری نیست ،

    رنج تو از دردها نیست ،

    رنج تو از سرطان و قند و چربی و ………نیست

    ، رنج تو آن است که همواره ذهنت را عادت داده ای که در مورد جسمت افکاری را خلق کنی

    که هیچ شباهتی با آن موجود واقعی درونی ات ندارد

    ما در دنیا و ترافیکی از الهامات و رهنمونهای الهی هستیم ،

    رها کن جسم را ،

    رها کن قلب را ،

    رها کن مغز و کلیه ها و معده و جشم وحلق و بینی ات را ،

    آن ها را رها کن ،

    آنها تنظیم شده ی الهی هستند ،

    شارژر و باتریِ ابدیِ خود را دارند

    آنها خود خلقت خود را میدانند ،

    آنها خود نحوه ی زندگی خود را میدانند

    با افکار و باورهای منفی کسی که حمله ور میشود به اندام هایش ، ارتعاشاتی در خود بوجود می آورد و نام آن را بیماری میگذارد ،

    در قسمتی از بدنت دردی احساس میشود ،

    این درد حزئی تنها عده ای از تراکم ارتعاشات منفی هستند

    که قرار است از تو خارج شوند ،

    اما اغلب خوب مداخله و درگیری منفی دارند با خود ،

    خاصیت اکثر انسانها اینست که خیلی خوب باورهای منفی رادر خود انبار میکنند

    ، آن درد کوچک ،

    نیاز به دقت تو ندارد ،

    در آستانه بیرون رفتن است ،

    ناخالصی هاست

    آزادش بگذار ، بیرون بریزد

    ولی تو با باورهای منفی ات آن را تغذیه میکنی ،

    این چیست؟

    این یک بیماری است ؟

    سریع باید دکتر بروم ،

    باید خیالم راحت شود ،

    باید یه دکتر خوب بروم ،

    باید دارو بخورم ،

    و ترکیب میکنی خود را با غم ،

    با ناراحتی ، با نگرانی و.‌‌‌‌‌..،..

    اما باور کن اگر دردی کوچک در تو احساس شد

    رهایش کن ،

    لذت ببر که این گل و لای های آلوده ی درونم است

    و خود بیرون می ریزد،

    شادی و نشاط تو در آن لحظه منهدم میکند

    هر نوع بیماری را ،

    آن درد در انسانی که مثلا در پهلو باشد

    ، ذهن نا آگاه سریع به کلیه میرود ،

    قبل از آنکه کلیه بیمار شود

    ، ذهن سرک کشیده و بیماری را از قبل در آن دیده است ،

    آن شخص ادامه میدهد ،

    به دکتر میرود ،

    و دردی دوا نمیشود ،

    چون خاصیت دکتر اینست که بهتر تر آن بیماری را به تو بشناساند ،

    میروی و دارو و آزمایش و .‌‌‌‌‌…..

    روزها میگذرد و تو باتجربه تر میشوی ،

    راهکارهای خلق بیماری ات را بیشتر فرا میگیری ،

    با اینکه تو هدفت از بین بردن بیماری است ،

    ولی ذهنت با کمک و یاری ترس هایت روزهای نگران کنتده را خلق میکند و می آید ،

    همان روزهایی می آید که از قبل به آن آمده ای ،

    به اتاق جراحی و انژیو هایی میروی که بیگانه نیستی ،

    جون تو با لطف نگرانی های پی درپی ات ذهنت را و ارتعاشاتت را از قبل به آنجا برده ای واینگونه خود تو ،

    خود شخص تو ونه کس دیگری ،

    ونه غذا و نه جا و نه مکان دیگری و نه چالشی و نه ناراحتی فرد دیگری

    ، تنها و تنها خودت اینگونه با مهارت تمام یک بیماری را در خود خلق میکنی .

    گوش به حرکات و جنبش جسمت نده

    ، تنها گوش به نداهای خداوند باش

    جسم ما تنظیم شده است ،

    خودکار و اتوماتیک ابدی و الهی است

    و ما کاری نباید به آن و چیز دیگر داشته باشیم

    تنها در لحظه شکر گذار باشیم ،

    تنها بندگی باورهای مثبت و خوش بینی هایمان باشیم ،

    وما خَلَقتُ الجنَّ والانس الا لِیَعبدون

    خلق شد انسان به یک خالق بی همتا ،

    خالق بی نقص و بی نهایت است ،

    خالق هر آن چیزی که خلق میکند ،

    شبیه خودش است ،

    ما خلق شدیم که عبادت کنیم ،

    عبادت ما مجموعه ی باورهایی است که در ما در طول زمان ساخته میشود ،

    وخلق شد انس و جن فقط برای ایجاد باور

    واین آیه با ظرافت تمام ،

    با شفافیت تمام نشان میدهد که تنها باورها ی ماست که دنیا را میسازد ،

    اشاره نشد که رنج‌ بکشید یا سختی بکشید ،

    چون با رنج وسختی مسیر زندگی و خواسته ها بدست نمی آید ، تنها و تنها این باورهاست که مسیر ما را مشخص میکند

    عبادت از فرستادن ارتعاش نشات میگیرد ،

    بندگی و عبادت از هم راستایی با منبع و خود واقعی بلند میشود ،

    آرام آرام و تکامل وار عادت کنیم‌ به ساختن و ایجاد باورها ،

    آرام آرام بدانیم که در نهایت ما مانند باورهایمان میشویم .

    شاد و سلامت و خوشبخت باشید .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 48 رای:
  2. -
    جمال خسروی گفته:
    مدت عضویت: 1364 روز

    سلام

    وسلام صد سلام

    سپاسگذارم

    سپاسگذارم هستی وبودنت وگوش دادن آیت الکرسی واحساس خوبت در میان مکتوبات شما بیشمار وافر هست ومن لذت میبرم وبسیار سپاسگذارم دوست عزیزم تشکر

    سپاسگذارم که مینویسی .

    سپاسگذارم هستی …..

    صبح حوالی ساعت 3:50 بیدار شدم و دیگه خوابم نبرد. ولی 5:30 دیگه از خونه زدم بیرون و بی مقصد توی خیابون ها رانندگی میکردم و آیت الکرسی گوش میدادم. و ذهنم درگیر موضوعات مختلف بود. از آگاهی های جدید دوره احساس لیاقت ، تا شرایط و نتایج زندگی خودم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: