https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/11/abasmanesh-9.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-11-18 23:12:132023-11-26 04:25:22سریال سفر به دور آمریکا | قسمت 230
375نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
دیدنِ طبیعتِ ساده و روستاییِ پردایس، همیشه برام خوشاینده.
داشتم فایل رو میدیدم یه لحظه چشمم خورد به خروسِ قشنگی که کنارِ ترک کمپر داشت واسه خودش رفت و آمد میکرد.
دقیقا گفتم چقدر قشنگه این خروس، چه رنگی داره، چه قد و بالای قشنگی داره.
و در لحظه خودم خوشم اومد از خودم که متوجهِ زیباییِ این خروس شدم و عادی از کنارش رد نشدم.
چقدر دوست دارم ادبیاتِ ساده، شفاف و ملموس تون رو استاد.
یه طوری ساده و بی زرق و برق و ادا اطفار صحبت میکنین آدم فکر میکنه یکی از اعضای خانواده داره صحبت میکنه.
در ستایشِ ترک کمپر و RV شنیدم و دیدم.
یه چیزی برام جالب بود.
در ظاهر RV قیمت بالاتری داره، امکاناتِ آسایشیِ بالاتری مثلِ حمام، لباسشویی، خشکشویی و … داره نسبت به ترک کمپر، اما شما با تجربه کردن عبور کردین از هر دو وسیله ی نقلیه ی منزل طور و به دلیل راحتیِ خودتون و کاربردی تر بودنش برای خودتون و چیزی که به عنوان آسایش برای شما تعبیر شده، انتخابتون ترک کمپر هست.
یعنی RV رو تجربه کردین، ازش عبور کردین، رسیدین به ترک کمپر و حالا کاملا باهاش راحتین و هر دفعه بیشتر ازش خوشتون میاد و انتخابش براتون لذت بخش تر میشه.
یعنی چی؟
درسش برای من اینه: شما میبینین چی برای شما خوبه.
با چی راحت ترین.
مفهوم کاربردی بودن، آسایش و لذت بردن برای شما چی تعریف میشه، بعد همونو انجام میدین.
مثلِ مثالی که آقای خوشدل تو یکی از کامنتهاشون زدن در رابطه با انتخابِ خودِ ادم:
اینکه ما اعضای سایت آرزوی پردایس رو داریم، اما دقیقا نمیدونیم آیا با این و هوای فلوریدا اصلا سازگاری داریم یا نه؟
و اینکه چون صرفا الان استاد اونجا هستن و ما میبینیم یه ویترینی از زندگیِ استاد رو ما هم فکر میکنیم خواسته ی ما هم همینه؟
برام در کل جالبه که بتونم اول متوجه بشم و درک کنم که در وهله ی اول چی با خواسته و راحتیِ من سازگار هست، بعد همونو به عنوانِ سبک زندگیم، یا عشق و علاقه ام انتخاب کنم.
و صرفا چون میبینم یه چیز قشنگ رو نَرَم سمتش بگم این دیگه اوجِ خواسته و آرزوی منه و رسیدن بهش، مساوی است با بهشت برای من.
تعبیرِ زندگیِ جذاب و خوشایند و رویایی، برای هر کس با توجه به خلق و خو و علایقش خیلی متفاوته.
مهم اینه من هر چی میرم جلو بهتر خودمو بفهمم تا بتونم درست ترین ها رو برای خودم با ویژگی های خودم بسازم.
الگو گرفتن خوبه، اما تقلید کردن بی فایده است.
استراحت کردن تِرَک و برداشتنِ بارِ کَمپر از روی اون، برام جالب بود.
دیدن مرغ ها و خروس ها برام عینِ یه تجدیدِ نفس بود چون دلم برای محیطِ پردایس و اون بافتِ طبیعی و ساده اش تنگ شده بود.
اینکه خانم های محترمِ مرغ، تخم مرغ های زیبا هدیه دادن به شما و پردایس قشنگ بود.
یادِ بشقابِ زیبای تزئین شده ی تخم مرغ آب پزِ مریم جون تو یکی از قسمتهای زندگی در بهشت افتادم که با گوجه و زیتون و … آراسته شده بودن و من حض کردم از تماشا شون.
نوشِ جانتون باشه.
خیلی خوشحال شدم که این قسمت، هم داخلِ پردایسِ زیبا بودیم و تماشا کردم.
داخلِ کارگاه وقتی خط کشی های مریم جون رو دیدم برای قرارگیریِ منظمِ ماشین ها و جت اسکی و سایرِ دوستان، تو دلم تحسینشون کردم و یاد اون قسمتی افتادم که چقدر دقیق اندازه زدن و خط کشی ها و تقسیم بندی های محیطی تنظیم شدن برای وسایل نقلیه و …
چقدر جزئیاتی که نشون میدین از سفر، ترک کمپر و آماده سازی ها جالبه.
مثلا وقتی در مورد پاکسازیِ مخزن سرویس بهداشتیِ تِرَک توضیح میدادین این توجه به جزئیات برام جالب بود.
سازگاریِ روح و جسم و ذهنتون با غذای سازگار با بدن طبقِ دوره سلامتی، هم برام جالب بود.
اینکه روح و جسمِ قبراق و سرحالی دارین که هر لحظه در خدمتِ شماست تا به تجربه کردنِ قشنگی های سفر و پیرامونتون بپردازین با بالاترین کیفیت و لذت.
یه نکته ای تو گوشم زنگ زد:
اسناد گفتن تو سفر هر چی فلکسیبل تر باشی سفر بهتری رو تجربه میکنی، چون تو سفر نمیشه که همه چیز مطابق با میل و خواسته ی آدم بشه.
یعنی ذات سفر همینه، انگار وارد ناشناخته ها بشی تا تجربه کنی، رشد کنی، لذت ببری.
البته اینکه من تو تجربه ی مسافرت، یا خودِ زندگی که دقیقا مثل سَفر هست، لذت میبرم یا نمیبرم دستِ خودم و میزان انعطافی هست که استاد بهش اشاره کردن.
من چقدر منعطفم؟
قبلا که سخت انعطاف بودم، به مرور زمان بهتر و بهتر شدم، هنوزم غیرِ منعطف بودن های خودمو دارم اما در کنارش تجربه ی منعطف بودن رو هم دارم میگذرونم.
اونجایی که میگم فدای سرت، اشکالی نداره، زاویه ی نگاهِ خودمو عوض میکنم به مسیله، خب مسیر برام روان تر میشه.
یه سری وسواس های فکری مو (از لحاظِ بهداشت، شست و شو و …) کنار گذاشتم و حقیقتاً نفسِ عمیقتری میکشم.
اما قبول دارم تو سفر بهتر معلوم میشه چقدر منعطف تر عمل میکنم یا نه.
انعطاف، معنیش گذشتن از خود و بی توجهی به خود نیست.
معنیش اینه با شرایط موجود، چیکار کنم بهم سخت نگذره و آسایش بهتری داشته باشم، ضمن اینکه همون احترامی که برای خودم قائلم رو برای دیگران هم قائل باشم.
اینا نکاتی بود که برای من جالب بودن و دوست داشتم با نوشتنشون، برای خودم پر رنگشون کنم و بهشون توجه نشون بدم.
خوشحالم که برای این فایل، خیلی دلی کامنت نوشتم و خودمم لذت بردم از نوشتن.
یه چیزی در مورد خودم متوجه شدم:
گاهی دیدنِ فایلهای سفر به دور امریکا، تو ذهنم تبدیل میشن به یه تکلیف، نه لذت از ماهیتِ خودِ فایل، که پراکنده کردنِ زیبایی ها و تجربه های جدید برای منه.
خیلی چیزها بوده که من تو فایلها برای اولین بار دیدم یا شنیدم در موردشون.
مثلِ تجربه ی جذابِ یلواِستون و آتشفشان های جذابش در نمای از بالایِ درون که حقیقتا شگفت زده ام کرد.
من به 100 درصد هر قسمت نمیتونم توجهم رو جلب کنم، به اندازه ظرفیت و درک و مدارم از این قشنگی ها بر میدارم و میذارم تو باکسِ قشنگی های ثبت شده در وجودم.
به خودم تذکر دادم با عشق، فایلها رو غیرِ سفارشی و غیرِ تکلیف گونه ببین و لذت ببر.
وقتی سختش میکنی برای خودت، لذت که نمیبری هیچ، نمیتونی زیبایی ها و نکات مثبتشو هم درک کنی.
برای همینه به عنوانِ درمانِ خودم و نگاهم، سعی میکنم تو هر فایل، با توجه به درک و احساس و ظرفیت خودم بنویسم از چیزهایی که برای من جالب هستن، کاری نداشته باشم آیا به جزء به جزء فایل توجه نشون دادم یا میدم، اون لحظه هایی رو که متوجه شدم مینویسم و باهاشون کیف میکنم، همین، بی اضافی کاری و شلوغ بازی های ذهنِ کمال گرایِ عزیزم.
برای همینم هست که وقتی چیزی درونم جوشش نمیکنه که بنویسم، به خودم سخت نمیگیرم و به احساسم استراحت میدم و اذیت یا سرزنشش نمیکنم که یالا بنویس وگرنه عقب میوفتی، پَسرفت میکنی و …
چون کاملا متوجه شدم در زمانِ درست، برمیگردم و ادامه میدم، اتفاقاً با آرامش و آسایش و احساسِ لذت بردن از کاری که انجام میدم، از نوشتن…
این کامنت هم مدلِ خودم شد.
چقدر کیف میکنم وقتی انقدر با خودم مهربانانه و لطیف تر برخورد میکنم، بدونِ زورگویی، تهدید، اولتیماتوم دادن به خود، سرزنش و قضاوت و … نسبت به خودم.
به قولِ نفیسه ی عزیزم، مهم نیست که کسی پیام رو میخونه یا نه، مهم اینه من با خودم سازگار و در صلح باشم و برای خودم و به عشقِ خودم بنویسم، تا بهتر بدونم و درک کنم چطوری فکر میکنم یا چطوری عمل میکنم.
راستی یکی از جذابیتهای Rv برای من همیشه این اسلاید اوت هاش بوده که فضا رو گسترش میده و به راحتی هم برمیگرده به حالتِ اولیه اش.
در موردِ صندلی های زیبای تا شو و باکسِ تا شو، چون دقیقا از سیستمِ اوریگامی (تا کردن کاغذ) استفاده میکنن برای کم حجم شدن، دسترسیِ عالی و کاربردی، خُب طبیعیه که من عاشقشون بشم چون خودمم دستی بر آتش دارم در زمینه اوریگامی و یکی از جذابترین تجربه های زندگیمه.
اون باکس انقدر برام زیبا اومد که حد نداشت، قبلا بهمون نشون داده بودین و حالا دیدم امکانات چقدر میتونن زندگی رو شیرین تر کنن برای آدم.
به ذهنم افتاد این باکس ها اگه جون و قوتِ کافی رو داشته باشن، چقدر ایده ی کاربردی هست برای جابجایی برخی وسایل تو اسباب کشی، دَر هم که داشتن دیگه نورِ علی نور :)
هر چی یادم اومد رو نوشتم و کیف کردم.
تولدت مبارک سمانه جونم.
ماچ و بغل و عشقِ فراوانِ سمانه برای سمانه جانم.
یه هدیه ی جذاب دریافت کردم از خدا:
در یک لحظه که جلوی پنجره آشپزخونه بودم، کبوتر جان اومد و نشست روی لبه ی پنجره، و از اونجایی که من عاشقِ این صحنه هستم و نشانه ای طرف خدا میدونم، خیلی گرم باهاش احوالپرسی کردم.
در یک لحظه ی جذابِ دیگه که خیلی بی مقدمه جلوی پنجره اتاق بودم و پرده رو کنار زدم تا پنجره رو باز کنم هوای اتاق شاداب شه، یهو دیدم یه پیشی جلوی چشم من از پشت دیوار اومده بیرون و رو به پنجره ی ما، منو نگاه میکنه.
خب با اونم سلام علیک گرم کردم ایشون هم هم با میو جوابمو داد.
برای من این دوتا عزیز، امروز، فرستاده شدن تا منو خوشحال تر کنن، روزهای قبل هم کم و بیش میدیدم این لحظاتِ نابِ پشت پنجره ای رو و کیف میکنم در هر حال، اما امروز دقیقا مفهومِ در بهترین زمان و مکان بودن و همزمانی رو حس کردم و خیلی بهم چسبید.
راستی، عبارتِ زیبای
In God We Trust
هم حسابی دلبری میکرد روی شیشه ی RV جان.
خدایا شکرت برای بی نهایت روزیِ حساب و غیر حسابی که هر لحظه جاری میکنی تو زندگیم، اعتبار همه شون از خودته، ممنونتم.
چی قشنگتر از اینکه اومدم کامنت بنویسم زیرِ آخرین فایل، یعنی 229، و یهو متوجه شدم فایلِ 230 بارگزاری شده.
من سورپرایز
من ذوق زده
من پر نشاط
چی شد که الان اومدم کامنت بنوییم؟
چند روزی هست که جوششی از درون نداشتم که بنویسم و به خودم سخت نگرفتم و فقط کامنت خوندم و لذت بردم.
تا چند دقیقه پیش که هدایت شدم به داستانِ هدایتِ خودم و خوندنش، و بعد جوششِ درونی که آپدیت بنویس واسش سمانه دقیقاً شب تولدت.
و نوشتم…
و حسابی کیف کردم از ورژن های قبلیِ خودم و ورژنِ جدیدم.
کلا حالم با خودم خوبه، هر چی که بودم و شدم و هستم و خواهم شد …
اینکه امروز رگباری از نشونه ها و هدیه های خداوندی رو دریافت کردم توسطِ دست هاش، بنده هاش، مخلوقاتش، حیوانات و …
فایل رو گذاشتم دانلود شه تا ببینم.
استاد سپاس گزارم برای سفر به دور آمریکای اخیر و تمام تجربیاتش که به اشتراک گذاشتین و منم اندازه درک و ظرفیتم ازش لذت بردم.
سپاس گزارم از شما و مریم جانم برای کلاسِ درسی که هر بار در مورد اهمیت و ارزشِ سپاس گزاری برامون به صورت کاملا عملی و صادقانه به نمایش میذارین.
تشکرهای شما دو تا عزیز از همدیگه، از وسایل، از ماشین، از خداوند، سلامتی و رفاه و امکانات و … واقعا کلاس درسِ بزرگی هست برای من.
عکس این فایل کنجکاوی مو شدیدا تحریک کرد.
عکس RV کنارِ ترک کمپر…
یعنی سفر پاییزی با کدوم یک از این دو بزرگوار هست؟
هدف شستشوی این عزیزان هست یا انتخابِ همراهِ جدیدِ سفر؟
جفتشون عالی هستن و کاربردی.
الهی شکر برای ثروت، فراوانی، رفاه، سلامتی، حالِ خوب، حسِ خوب و …
همینطور که مینویسم دارم آهنگ های مورد علاقه مو گوش میدم و حسابی تو فرکانسِ شادی و لذت هستم.
مخصوصا بعد از سورپرایزی که توسط خانواده ام شدم امشب و برام تولد گرفتن.
اولین تولد رو 25 آبان با همسرم گرفتیم که خیلی باحال بود، کاملا تحتِ چیدمان و برنامه ریزیِ خدا، چون از حالتِ چیدمانِ ما خارج شد و تبدیل شد به جذاب ترین ورژن از چیزی که تو ذهن و توانِ ما بود.
الان که تو حالت ویرایش دارم به متنم اضافه میکنم واردِ بامدادِ 28 آبان شدیم، و من 36 سالم رو پُر کردم…
شمعِ روی کیک رو دیدم…
هیچ حسی به عدد روی کیک نداشتم.
عدد برای من مفهومی نداره، چون حسم بهم میگه خوش گذشته…
6 سال، 16 سال، 26 سال، 36 سال، 46 سال، 56 سال، 66 سال، 76 سال، 86 سال و …
زیاد برای من مهم نیست.
چون واسه خودم کودکی هامو میکنم.
میدونم گاهی به خودم سخت میگیرم و جهان رو واسه خودم پیچیده میکنم، اما به همون میزان واسه خودم کودکی و شادی هم میکنم…
معدلی که میبینم خودمو، میبینم که خوب بوده زندگیم با فراز و نشیب هاش، موفقیت و عدم موفقیت هاش، دستاوردها و عقب گردهام…
سمانه ی فعلی حاصلِ همه ی اوناست.
من دو تکه و چند تکه نیستم.
من یه دونه هستم با مجموعه ای از تجربیات که همه شون منو اینی که الان هستم و خواهم بود رو میسازن.
سمانه جان، ازت ممنونم و خوشحالم که 36 سال پا به پای من اومدی و باهام حرکت کردی.
دو سال تو اینستاگرام برای خودم نامه ی تولد مینوشتم، امسالاینجا دارم مینویسم و اتفاقا مثل اونجا، بهم چسبید و دارم لذت میبرم.
تازه دارم درک میکنم هر چیزی هر موقعی که بوده، خوب بوده، نیام تجربه های قبلی ها رو بکوبم تو سرِ تجربه های جدید.
همه شون ارزشمندن.
من عبور کردم از همه ی این مسیرها و رسیدم به الان…
از الان هم عبور میکنم و میرسم به فرداها…
ارزش گزاری شون نمیکنم، همه شون قشنگ و محترمن، چون لحظه های منو ساختن…
خدایا شکرت برای صلحی که کم کم نسبت به خودم دارم میسازم به لطف و فضلِ خودت…
داشتم سریال حضرت یوسف رو میدیدم، لحظه ای که 7 در باز میشه برای یوسف به اذنِ خدا تا رها بشه از شرایطِ نادرستی که داخلش بوده…
گفتم الله اکبر
یادم اومد خدا هم شنواست به همه چیز، هم بیناست، هم عالم هست…
بازم گفتم الله اکبر
و خوشحال شدم یاداوریِ این درس برام، از طریقِ این لحظه ی تصویری تو اون چند دقیقه تو یه سریال برام اتفاق افتاد.
قبلا نمینوشتم سریال میبینم، چون خیلی کم میدیدم، الان کمی بیشتر سریال میبینم، بازم نمینوشتم چون نگرانِ وجهه ی خودم و عملکردم تو سایت بودم…
الان میگم تو داری گاهی سریال میبینی، الکی نقاب نزن، با خودت صادق باش، کاری هم به بیرون نداشته باش، راحت باش با خودت و انتخاب هات.
البته که مسیولیتِ انتخاب هات هم با خودته.
چیه اگه بنویسی سریال میبینی میشی شاگردِ بدِ کلاس؟
وقتی شاگردِ تنبلِ کلاس میشی که اتفاقاً ماسک بزنی و ریا کنی، تظاهر کنی به چیزی که نیستی فقط به این دلیل که وجهه و جایگاهت پیشِ چشمِ دیگران خراب نشه، نگن فلانی داره خارج میشه از مسیر و …
سمانه تو توی زندگی، افکار، عملکرد هیچ کسی نیستی.
نمیتونی متوجه هم بشی.
لازم هم نیست که بشی.
فقط میتونی واردِ افکار و عملکردهای خودت بشی و تراز کنی ببینی چی به چیه؟
چه رفتار و عادتی منجر به چی میشه یا نمیشه.
کلاهت رو پیشِ خودت و روحِ خودت قاضی کن ببین چند چندی با خودت؟
( تو پرانتز: ضرب المثل ” کلاهت را قاضی کن” یعنی خودت طرف مقابل را هم در نظر بگیر و انصاف را درباره ی او رعایت کن. )
بی توجه باش به قضاوت های بیرونی …
چون اساس و پایه ای نداره.
به قولِ خواهرم سارا، که چند روز پیش بهم گفت:
ما عادت کردیم تو ذهنمون به جای دیگران فکر میکنیم.
قضاوت میکنیم.
تصمیم میگیریم.
عمل میکنیم.
در حالیکه روحِ اون بنده خدا از افکار ما بی اطلاعه …
رفتم آپدیتِ داستان هدایتمو نوشتم و موتورم روشن شد واسه نوشتن و الان اینجام…
به قولِ یگانه جانم، این پیامم شاید شبیهِ پیام بازرگانیِ میانِ برنامه اصلی (فایل 230) باشه ولی خب وقتی جوششِ درونی میگه بنویس، کیه که بتونه بگه نه نمینویسم و …
خدارو شکر میکنم برای نوشتن.
برای رد پا گذاشتن از خودم.
امروز از دلم رد شد من با چه هیجان و شور و شوقی تو دوره سلامتی با اکانت همسرم، کامنت نوشتم، و الان احساسِ خجالت کردم، چون قطع کردم اون دوره رو، و بعد حس کردم کاش میشد پاکشون کنم…
چرا؟
چون حسِ ناموفقیتی و بی ارادگی کردم…
بعد گفتم نه…
اون تجربیات تو بوده و اتفاقا اون موقع باهاش سازگار شدم و بهم خوش گذشته چرا حذفش کنم؟
نه، اون جزوی از منه و محترم، عینِ الان که منم و محترم.
خلاصه متوجه شدم و میشم که چقدر گفتگوهام با خودم داره بهتر و لطیفتر و مهربانانه تر میشه و سمانه رو کمتر سرزنش میکنم.
سرزنش عینِ سَم میمونه و دقیقا باعثِ پَسرفتم میشه به جای پیشرفت…
حدودِ 40 دقیقه است دارم مینویسم و همچنان جوششِ درونی داره قُل قُل میکنه که بنویس :)
امروز طبقِ هر روز کامنت میخوندم و حس میکنم گاهی چقدر کامنتهای بچه ها، فارغ از اسم شون، میزان ستاره ها، یا حضورشون در سایت، اینکه جزوِ اعضایِ پرتلاش فعال هستن یا نه، چقدر بهم میچسبه.
من بعضی وقتها وارد بازی و تله ی مطالعه ی کامنتهای برتر و بی توجهی به سایرِ کامنتها میشم.
میرم میچسبم به اسم های آشنا و رد میشم از سایر اسم ها…
اما گاهی هدایت میشم به اسم های ناآشنا برام و یه چیزهایی میخوام که میگم خودشه، ایول، دمت گرم، چه خوب نوشتی، چه قشنگ تحلیل کردی و مثال آوردی…
این باگ هم شاید گاهی از وابستگی بیاد، از موندن تو دایره ی امنِ خود بیاد، از تعصب بیاد، از اعتماد به قبلی ها و … بیاد.
البته که اینم باید شکسته شه، چون گاهی الماس دقیقاً پشتِ دیوارِ امنِ منه و فقط منتظره من بیام بیرون از دایره ی امنم.
یه چیزِ باحالی هم جدیدا کشف کردم در مورد خودم،اینکه این مدت که ورودی هامو کنترل کردم به توان و درک و ظرفیتِ خودم از نازیبایی ها،چقدر قدرتِ تشخیص نسبت به شنیدن و دیدنِ فرکانسهای نامطلوب و نازیبا قوی تر شده.
تا ردپایی از کلامی با فرکانسی پایین و خارج از مدار خودم حس میکنم سریع دست و پامو جمع میکنم میگم اُه اُه این خارجه، دقت کن سمانه، وارد بازی و تله اش نشی…
همون بازی و تله هایی که قبلا توش بودم، منم بازی میکردم و تازه فکر میکردم چه خوش میگذره منم تو بازی ام، عین بقیه ام، چه باحالم، چه باحاله مطلع هستم از همه چیز و …
الان حس میکنم اتفاقا چه باحاله وارد خیلی بازی ها و اطلاعاتِ جاری در دنیایِ پیرامونم نیستم.
نمیدونم چی به چیه؟
کی به کی چی گفته؟
کجا دعوا شده؟
کجا چه بحث تازه ای باز شده و کلی از این اخبارِ ریز و درشت…
یه طوری شده وقتی میریم جایی و از چیزی حرف میزنن که ما نمیدونیم، اتفاقا خوشم میاد که چقدر من و همسرم دوریم از یه سری اخبارهای ریز و درشتی که اتفاقا قبلا خودمون داخلش بودیم به واسطه ی اینستاگرام و سایر بچه های فضای مجازی:)
چقدر سبک بال ترم وقتی تو اخبار نیستم.
حواسم به خودم و زندگیم و برنامه هام و افکار و مسیر خودمه …
نمیگم بی عیب و نقص و فول کیفیت شدم، اما میگم با شجاعت و اعتماد به نفس که چقدر من آروم ترم، خوشحال ترم، متوکل ترم، شادترم، خیلی خیلی کم درگیرِ استرس یا نگرانی میشم، جسم و روحِ سالم تری دارم و ..
خدایا شکرت برای همه ی این موهبت ها.
استاد جان مرسی که یه دریچه ی نو و تازه بهم نشون دادین تا خودم و زندگی رو باهاش تماشا و تجربه کنم.
چه لذتی داره وقتی میبینم اسیرِ افکار و صلاح دیدهای دیگران نمیشم و به قدر ظرفیت و درک خودم سبکِ شخصیِ خودمو کم کم پیاده سازی میکنم…
خدایا شکرت که تو زندگیم هستی، تو بزرگترین هستی تو زندگیم، تو رنگ و مفهومِ من و زندگیم هست، عاشقتم رنگِ زندگیِ سمانه.
خیلی ممنونم برای کامنتت و خوشحالی که بهم هدیه دادی.
دایره آبی رو دوست دارم و هر بار که کنار پروفایلم میاد اول میگم الهی شکر و بعد می خندم :)
ممنونم از تحسین و آرزوهای خوبی که برام کردی.
بهترین ها برای خودت و خانواده ی عزیزت.
من کامنت هاتو میخونم و از روند رو به رشدی که در بهبود خودشناسی داری، لذت میبرم.
وقتهایی هم که محمد حسن جان با اکانتت مینویسه یه جور دیگه لذت میبرم و کاملا برام یادآوری میشه چطوری دوباره ساده لذت ببرم از نعمت هام، سپاس گزاری کنم، صادق باشم با خودم و …
خدا پشت و پناه خودت و همه ی عزیزانت و همه مون باشه.
خدایا شکرت برای خوشحالی هایی که هر لحظه بهم هدیه میدی.
تحسینت میکنم برای شجاعت و اقدام های عملیت در مسیر بهبود.
بهت افتخار میکنم و بهترین ها رو در همه ی جنبه های زندگی برات آرزو میکنم.
خوب شد که هدایت شدم به کامنتت و برام نکات مهمی یادآوری شد.
داشتم این قسمت رو میخوندم:
و خدا شاهده من آرام بودم. میدانستم خداوند برای من پلن جذابی ریخته است. دااااایم به خودم میگفتم، قرار است ظرفم بزرگتر شود، قرار است خواسته ی دیگری برایم رقم بخورد، قرار است درس های جدید بیاموزم.
سوال پیش اومد برام وقتی چیزی خلافِ خواسته ام پیش میاد، یه چالش یا تضاد، من چطوری رفتار میکنم؟
چه واکنشی میدم؟
خب گاهی میگم خیره، و البته که حالم خوب میشه، جریان هم با صلح جلو میره…
اما تو مسائلی که برای من بزرگ هستن، خیلی روشون حساسیت دارم، اونجا ها واکنشم چیه؟
کنترل ذهنم چطوریه؟
الان یه مثال تو ذهنم هست که نمیخوام بنویسمش چون شخصیه و هنوز اون قدر که باید روش قدرتمند نیستم.
البته نگاهم بهش قوی تر از قبله ولی هنوز جای کار داره…
اتفاقاً امروز تو یه لحظه یاد موضوعم افتادم و یهو این آگاهی توی دلم اومد هر وقت خودم آماده باشم (از لحاظ فرکانس و باور و احساسِ لیاقت) بهش میرسم…
و البته قبلاً این شعر جذابِ پروین جان هم واسه این خواسته ام رسید به قلبم:
رهروی ما اینک اندر منزل است.
حالا که کامنت شما رو خوندم، بازم در مورد خواسته ام واسم یادآوری شد اگاهیِ امروز:
خیره.
خدا برام پلنِ ویژه ای چیده.
قراره یه چیزهایی رو این بین، یاد بگیرم و آماده شم.
ممنونم از کامنت خوب و مثال های کاربردیِ خوبی که نوشتی بهار جان.
از صمیم قلبم برات خوشحالم برای خبر خوبی که تو کامنت قبلی و در ادامه اش این کامنت، برامون نوشتی.
انتقالی ات مبارکه.
منزل جدید مبارکه.
بیمارستان جدید مبارکه.
هد نرس جدید مبارکه.
روز پرستار مبارکه.
روز پرستار، روز تولد حضرت زینب (ع) و روز تولد من یکی بود، مبارکِ سه تامون باشه :))))
رئیس خداست، اینو تو یکی از قسمتهای نتایج دوستان فکر کنم یکی از دوستان گفت.
چقدر کیف کردم.
الان هم که تو مجدد تکرارش کردی، بیشتر چسبید بهم.
مسیرِ توحیدی ات مبارکت باشه، نوشِ جانت باشه.
پاداشِ کنترل ذهن و عملت رو دریافت میکنی، نوشِ جونِ تو و هر کسی که اقدامِ ذهنی و عملی میکنه در راستای بهبود خودش.
ماجراهایی که مینویسی از پله پله مراحلی که تو زندگیت داری تجربه میکنی، عینِ یه سریالِ جذابه برای من.
از این جهت که مثل سریالهای زندگی در بهشت و سفر به دور امریکا و هر سریالی که توش نکته آموزنده داره، واسم تمرین و تکرارِ قوانین رو یادآوری میکنه در عینِ جذابیتِ قصه هایی که میشنوم و یاد میگیرم و تو زندگیِ خودم به دردم میخوره واسه بهبود.
سپاس گزارم که مراحل تمرین و رشد و نتایجت رو خیلی زیبا مینویسی و به اشتراک میذاری.
برای من هم دیگه داره طبیعی میشه و منتظرم هر بار از یه نتیجه ی طبیعیِ دیگه ی رعایت قوانین تو زندگیت، برامون بنویسی.
آفرین سعیده جان.
از تو کامنتت چندین نکته ی جذاب برای خودم برداشتم و لذتش رو بردم، مرسی عزیزم.
خدایا شکرت برای همه ی نعمت هات، روزی های حساب و غیر حسابت.
به نام خداوند بخشنده و مهربان
به نامِ خداوندِ بینا، شنوا و دانا
سلام به همه.
دیدنِ طبیعتِ ساده و روستاییِ پردایس، همیشه برام خوشاینده.
داشتم فایل رو میدیدم یه لحظه چشمم خورد به خروسِ قشنگی که کنارِ ترک کمپر داشت واسه خودش رفت و آمد میکرد.
دقیقا گفتم چقدر قشنگه این خروس، چه رنگی داره، چه قد و بالای قشنگی داره.
و در لحظه خودم خوشم اومد از خودم که متوجهِ زیباییِ این خروس شدم و عادی از کنارش رد نشدم.
چقدر دوست دارم ادبیاتِ ساده، شفاف و ملموس تون رو استاد.
یه طوری ساده و بی زرق و برق و ادا اطفار صحبت میکنین آدم فکر میکنه یکی از اعضای خانواده داره صحبت میکنه.
در ستایشِ ترک کمپر و RV شنیدم و دیدم.
یه چیزی برام جالب بود.
در ظاهر RV قیمت بالاتری داره، امکاناتِ آسایشیِ بالاتری مثلِ حمام، لباسشویی، خشکشویی و … داره نسبت به ترک کمپر، اما شما با تجربه کردن عبور کردین از هر دو وسیله ی نقلیه ی منزل طور و به دلیل راحتیِ خودتون و کاربردی تر بودنش برای خودتون و چیزی که به عنوان آسایش برای شما تعبیر شده، انتخابتون ترک کمپر هست.
یعنی RV رو تجربه کردین، ازش عبور کردین، رسیدین به ترک کمپر و حالا کاملا باهاش راحتین و هر دفعه بیشتر ازش خوشتون میاد و انتخابش براتون لذت بخش تر میشه.
یعنی چی؟
درسش برای من اینه: شما میبینین چی برای شما خوبه.
با چی راحت ترین.
مفهوم کاربردی بودن، آسایش و لذت بردن برای شما چی تعریف میشه، بعد همونو انجام میدین.
مثلِ مثالی که آقای خوشدل تو یکی از کامنتهاشون زدن در رابطه با انتخابِ خودِ ادم:
اینکه ما اعضای سایت آرزوی پردایس رو داریم، اما دقیقا نمیدونیم آیا با این و هوای فلوریدا اصلا سازگاری داریم یا نه؟
و اینکه چون صرفا الان استاد اونجا هستن و ما میبینیم یه ویترینی از زندگیِ استاد رو ما هم فکر میکنیم خواسته ی ما هم همینه؟
برام در کل جالبه که بتونم اول متوجه بشم و درک کنم که در وهله ی اول چی با خواسته و راحتیِ من سازگار هست، بعد همونو به عنوانِ سبک زندگیم، یا عشق و علاقه ام انتخاب کنم.
و صرفا چون میبینم یه چیز قشنگ رو نَرَم سمتش بگم این دیگه اوجِ خواسته و آرزوی منه و رسیدن بهش، مساوی است با بهشت برای من.
تعبیرِ زندگیِ جذاب و خوشایند و رویایی، برای هر کس با توجه به خلق و خو و علایقش خیلی متفاوته.
مهم اینه من هر چی میرم جلو بهتر خودمو بفهمم تا بتونم درست ترین ها رو برای خودم با ویژگی های خودم بسازم.
الگو گرفتن خوبه، اما تقلید کردن بی فایده است.
استراحت کردن تِرَک و برداشتنِ بارِ کَمپر از روی اون، برام جالب بود.
دیدن مرغ ها و خروس ها برام عینِ یه تجدیدِ نفس بود چون دلم برای محیطِ پردایس و اون بافتِ طبیعی و ساده اش تنگ شده بود.
اینکه خانم های محترمِ مرغ، تخم مرغ های زیبا هدیه دادن به شما و پردایس قشنگ بود.
یادِ بشقابِ زیبای تزئین شده ی تخم مرغ آب پزِ مریم جون تو یکی از قسمتهای زندگی در بهشت افتادم که با گوجه و زیتون و … آراسته شده بودن و من حض کردم از تماشا شون.
نوشِ جانتون باشه.
خیلی خوشحال شدم که این قسمت، هم داخلِ پردایسِ زیبا بودیم و تماشا کردم.
داخلِ کارگاه وقتی خط کشی های مریم جون رو دیدم برای قرارگیریِ منظمِ ماشین ها و جت اسکی و سایرِ دوستان، تو دلم تحسینشون کردم و یاد اون قسمتی افتادم که چقدر دقیق اندازه زدن و خط کشی ها و تقسیم بندی های محیطی تنظیم شدن برای وسایل نقلیه و …
چقدر جزئیاتی که نشون میدین از سفر، ترک کمپر و آماده سازی ها جالبه.
مثلا وقتی در مورد پاکسازیِ مخزن سرویس بهداشتیِ تِرَک توضیح میدادین این توجه به جزئیات برام جالب بود.
سازگاریِ روح و جسم و ذهنتون با غذای سازگار با بدن طبقِ دوره سلامتی، هم برام جالب بود.
اینکه روح و جسمِ قبراق و سرحالی دارین که هر لحظه در خدمتِ شماست تا به تجربه کردنِ قشنگی های سفر و پیرامونتون بپردازین با بالاترین کیفیت و لذت.
یه نکته ای تو گوشم زنگ زد:
اسناد گفتن تو سفر هر چی فلکسیبل تر باشی سفر بهتری رو تجربه میکنی، چون تو سفر نمیشه که همه چیز مطابق با میل و خواسته ی آدم بشه.
یعنی ذات سفر همینه، انگار وارد ناشناخته ها بشی تا تجربه کنی، رشد کنی، لذت ببری.
البته اینکه من تو تجربه ی مسافرت، یا خودِ زندگی که دقیقا مثل سَفر هست، لذت میبرم یا نمیبرم دستِ خودم و میزان انعطافی هست که استاد بهش اشاره کردن.
من چقدر منعطفم؟
قبلا که سخت انعطاف بودم، به مرور زمان بهتر و بهتر شدم، هنوزم غیرِ منعطف بودن های خودمو دارم اما در کنارش تجربه ی منعطف بودن رو هم دارم میگذرونم.
اونجایی که میگم فدای سرت، اشکالی نداره، زاویه ی نگاهِ خودمو عوض میکنم به مسیله، خب مسیر برام روان تر میشه.
یه سری وسواس های فکری مو (از لحاظِ بهداشت، شست و شو و …) کنار گذاشتم و حقیقتاً نفسِ عمیقتری میکشم.
اما قبول دارم تو سفر بهتر معلوم میشه چقدر منعطف تر عمل میکنم یا نه.
انعطاف، معنیش گذشتن از خود و بی توجهی به خود نیست.
معنیش اینه با شرایط موجود، چیکار کنم بهم سخت نگذره و آسایش بهتری داشته باشم، ضمن اینکه همون احترامی که برای خودم قائلم رو برای دیگران هم قائل باشم.
اینا نکاتی بود که برای من جالب بودن و دوست داشتم با نوشتنشون، برای خودم پر رنگشون کنم و بهشون توجه نشون بدم.
خوشحالم که برای این فایل، خیلی دلی کامنت نوشتم و خودمم لذت بردم از نوشتن.
یه چیزی در مورد خودم متوجه شدم:
گاهی دیدنِ فایلهای سفر به دور امریکا، تو ذهنم تبدیل میشن به یه تکلیف، نه لذت از ماهیتِ خودِ فایل، که پراکنده کردنِ زیبایی ها و تجربه های جدید برای منه.
خیلی چیزها بوده که من تو فایلها برای اولین بار دیدم یا شنیدم در موردشون.
مثلِ تجربه ی جذابِ یلواِستون و آتشفشان های جذابش در نمای از بالایِ درون که حقیقتا شگفت زده ام کرد.
من به 100 درصد هر قسمت نمیتونم توجهم رو جلب کنم، به اندازه ظرفیت و درک و مدارم از این قشنگی ها بر میدارم و میذارم تو باکسِ قشنگی های ثبت شده در وجودم.
به خودم تذکر دادم با عشق، فایلها رو غیرِ سفارشی و غیرِ تکلیف گونه ببین و لذت ببر.
وقتی سختش میکنی برای خودت، لذت که نمیبری هیچ، نمیتونی زیبایی ها و نکات مثبتشو هم درک کنی.
برای همینه به عنوانِ درمانِ خودم و نگاهم، سعی میکنم تو هر فایل، با توجه به درک و احساس و ظرفیت خودم بنویسم از چیزهایی که برای من جالب هستن، کاری نداشته باشم آیا به جزء به جزء فایل توجه نشون دادم یا میدم، اون لحظه هایی رو که متوجه شدم مینویسم و باهاشون کیف میکنم، همین، بی اضافی کاری و شلوغ بازی های ذهنِ کمال گرایِ عزیزم.
برای همینم هست که وقتی چیزی درونم جوشش نمیکنه که بنویسم، به خودم سخت نمیگیرم و به احساسم استراحت میدم و اذیت یا سرزنشش نمیکنم که یالا بنویس وگرنه عقب میوفتی، پَسرفت میکنی و …
چون کاملا متوجه شدم در زمانِ درست، برمیگردم و ادامه میدم، اتفاقاً با آرامش و آسایش و احساسِ لذت بردن از کاری که انجام میدم، از نوشتن…
این کامنت هم مدلِ خودم شد.
چقدر کیف میکنم وقتی انقدر با خودم مهربانانه و لطیف تر برخورد میکنم، بدونِ زورگویی، تهدید، اولتیماتوم دادن به خود، سرزنش و قضاوت و … نسبت به خودم.
به قولِ نفیسه ی عزیزم، مهم نیست که کسی پیام رو میخونه یا نه، مهم اینه من با خودم سازگار و در صلح باشم و برای خودم و به عشقِ خودم بنویسم، تا بهتر بدونم و درک کنم چطوری فکر میکنم یا چطوری عمل میکنم.
راستی یکی از جذابیتهای Rv برای من همیشه این اسلاید اوت هاش بوده که فضا رو گسترش میده و به راحتی هم برمیگرده به حالتِ اولیه اش.
در موردِ صندلی های زیبای تا شو و باکسِ تا شو، چون دقیقا از سیستمِ اوریگامی (تا کردن کاغذ) استفاده میکنن برای کم حجم شدن، دسترسیِ عالی و کاربردی، خُب طبیعیه که من عاشقشون بشم چون خودمم دستی بر آتش دارم در زمینه اوریگامی و یکی از جذابترین تجربه های زندگیمه.
اون باکس انقدر برام زیبا اومد که حد نداشت، قبلا بهمون نشون داده بودین و حالا دیدم امکانات چقدر میتونن زندگی رو شیرین تر کنن برای آدم.
به ذهنم افتاد این باکس ها اگه جون و قوتِ کافی رو داشته باشن، چقدر ایده ی کاربردی هست برای جابجایی برخی وسایل تو اسباب کشی، دَر هم که داشتن دیگه نورِ علی نور :)
هر چی یادم اومد رو نوشتم و کیف کردم.
تولدت مبارک سمانه جونم.
ماچ و بغل و عشقِ فراوانِ سمانه برای سمانه جانم.
یه هدیه ی جذاب دریافت کردم از خدا:
در یک لحظه که جلوی پنجره آشپزخونه بودم، کبوتر جان اومد و نشست روی لبه ی پنجره، و از اونجایی که من عاشقِ این صحنه هستم و نشانه ای طرف خدا میدونم، خیلی گرم باهاش احوالپرسی کردم.
در یک لحظه ی جذابِ دیگه که خیلی بی مقدمه جلوی پنجره اتاق بودم و پرده رو کنار زدم تا پنجره رو باز کنم هوای اتاق شاداب شه، یهو دیدم یه پیشی جلوی چشم من از پشت دیوار اومده بیرون و رو به پنجره ی ما، منو نگاه میکنه.
خب با اونم سلام علیک گرم کردم ایشون هم هم با میو جوابمو داد.
برای من این دوتا عزیز، امروز، فرستاده شدن تا منو خوشحال تر کنن، روزهای قبل هم کم و بیش میدیدم این لحظاتِ نابِ پشت پنجره ای رو و کیف میکنم در هر حال، اما امروز دقیقا مفهومِ در بهترین زمان و مکان بودن و همزمانی رو حس کردم و خیلی بهم چسبید.
راستی، عبارتِ زیبای
In God We Trust
هم حسابی دلبری میکرد روی شیشه ی RV جان.
خدایا شکرت برای بی نهایت روزیِ حساب و غیر حسابی که هر لحظه جاری میکنی تو زندگیم، اعتبار همه شون از خودته، ممنونتم.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به همه ی عزیزان.
سلام مخصوص به شینا جانِ زرگوشیِ عزیزم
و محمد حسن جانِ خانکیِ عزیزم
دو عضوِ 10 ساله و پر تلاش و دوست داشتنیِ سایت
چی قشنگتر از اینکه اومدم کامنت بنویسم زیرِ آخرین فایل، یعنی 229، و یهو متوجه شدم فایلِ 230 بارگزاری شده.
من سورپرایز
من ذوق زده
من پر نشاط
چی شد که الان اومدم کامنت بنوییم؟
چند روزی هست که جوششی از درون نداشتم که بنویسم و به خودم سخت نگرفتم و فقط کامنت خوندم و لذت بردم.
تا چند دقیقه پیش که هدایت شدم به داستانِ هدایتِ خودم و خوندنش، و بعد جوششِ درونی که آپدیت بنویس واسش سمانه دقیقاً شب تولدت.
و نوشتم…
و حسابی کیف کردم از ورژن های قبلیِ خودم و ورژنِ جدیدم.
کلا حالم با خودم خوبه، هر چی که بودم و شدم و هستم و خواهم شد …
اینکه امروز رگباری از نشونه ها و هدیه های خداوندی رو دریافت کردم توسطِ دست هاش، بنده هاش، مخلوقاتش، حیوانات و …
فایل رو گذاشتم دانلود شه تا ببینم.
استاد سپاس گزارم برای سفر به دور آمریکای اخیر و تمام تجربیاتش که به اشتراک گذاشتین و منم اندازه درک و ظرفیتم ازش لذت بردم.
سپاس گزارم از شما و مریم جانم برای کلاسِ درسی که هر بار در مورد اهمیت و ارزشِ سپاس گزاری برامون به صورت کاملا عملی و صادقانه به نمایش میذارین.
تشکرهای شما دو تا عزیز از همدیگه، از وسایل، از ماشین، از خداوند، سلامتی و رفاه و امکانات و … واقعا کلاس درسِ بزرگی هست برای من.
عکس این فایل کنجکاوی مو شدیدا تحریک کرد.
عکس RV کنارِ ترک کمپر…
یعنی سفر پاییزی با کدوم یک از این دو بزرگوار هست؟
هدف شستشوی این عزیزان هست یا انتخابِ همراهِ جدیدِ سفر؟
جفتشون عالی هستن و کاربردی.
الهی شکر برای ثروت، فراوانی، رفاه، سلامتی، حالِ خوب، حسِ خوب و …
همینطور که مینویسم دارم آهنگ های مورد علاقه مو گوش میدم و حسابی تو فرکانسِ شادی و لذت هستم.
مخصوصا بعد از سورپرایزی که توسط خانواده ام شدم امشب و برام تولد گرفتن.
اولین تولد رو 25 آبان با همسرم گرفتیم که خیلی باحال بود، کاملا تحتِ چیدمان و برنامه ریزیِ خدا، چون از حالتِ چیدمانِ ما خارج شد و تبدیل شد به جذاب ترین ورژن از چیزی که تو ذهن و توانِ ما بود.
الان که تو حالت ویرایش دارم به متنم اضافه میکنم واردِ بامدادِ 28 آبان شدیم، و من 36 سالم رو پُر کردم…
شمعِ روی کیک رو دیدم…
هیچ حسی به عدد روی کیک نداشتم.
عدد برای من مفهومی نداره، چون حسم بهم میگه خوش گذشته…
6 سال، 16 سال، 26 سال، 36 سال، 46 سال، 56 سال، 66 سال، 76 سال، 86 سال و …
زیاد برای من مهم نیست.
چون واسه خودم کودکی هامو میکنم.
میدونم گاهی به خودم سخت میگیرم و جهان رو واسه خودم پیچیده میکنم، اما به همون میزان واسه خودم کودکی و شادی هم میکنم…
معدلی که میبینم خودمو، میبینم که خوب بوده زندگیم با فراز و نشیب هاش، موفقیت و عدم موفقیت هاش، دستاوردها و عقب گردهام…
سمانه ی فعلی حاصلِ همه ی اوناست.
من دو تکه و چند تکه نیستم.
من یه دونه هستم با مجموعه ای از تجربیات که همه شون منو اینی که الان هستم و خواهم بود رو میسازن.
سمانه جان، ازت ممنونم و خوشحالم که 36 سال پا به پای من اومدی و باهام حرکت کردی.
دو سال تو اینستاگرام برای خودم نامه ی تولد مینوشتم، امسالاینجا دارم مینویسم و اتفاقا مثل اونجا، بهم چسبید و دارم لذت میبرم.
تازه دارم درک میکنم هر چیزی هر موقعی که بوده، خوب بوده، نیام تجربه های قبلی ها رو بکوبم تو سرِ تجربه های جدید.
همه شون ارزشمندن.
من عبور کردم از همه ی این مسیرها و رسیدم به الان…
از الان هم عبور میکنم و میرسم به فرداها…
ارزش گزاری شون نمیکنم، همه شون قشنگ و محترمن، چون لحظه های منو ساختن…
خدایا شکرت برای صلحی که کم کم نسبت به خودم دارم میسازم به لطف و فضلِ خودت…
داشتم سریال حضرت یوسف رو میدیدم، لحظه ای که 7 در باز میشه برای یوسف به اذنِ خدا تا رها بشه از شرایطِ نادرستی که داخلش بوده…
گفتم الله اکبر
یادم اومد خدا هم شنواست به همه چیز، هم بیناست، هم عالم هست…
بازم گفتم الله اکبر
و خوشحال شدم یاداوریِ این درس برام، از طریقِ این لحظه ی تصویری تو اون چند دقیقه تو یه سریال برام اتفاق افتاد.
قبلا نمینوشتم سریال میبینم، چون خیلی کم میدیدم، الان کمی بیشتر سریال میبینم، بازم نمینوشتم چون نگرانِ وجهه ی خودم و عملکردم تو سایت بودم…
الان میگم تو داری گاهی سریال میبینی، الکی نقاب نزن، با خودت صادق باش، کاری هم به بیرون نداشته باش، راحت باش با خودت و انتخاب هات.
البته که مسیولیتِ انتخاب هات هم با خودته.
چیه اگه بنویسی سریال میبینی میشی شاگردِ بدِ کلاس؟
وقتی شاگردِ تنبلِ کلاس میشی که اتفاقاً ماسک بزنی و ریا کنی، تظاهر کنی به چیزی که نیستی فقط به این دلیل که وجهه و جایگاهت پیشِ چشمِ دیگران خراب نشه، نگن فلانی داره خارج میشه از مسیر و …
سمانه تو توی زندگی، افکار، عملکرد هیچ کسی نیستی.
نمیتونی متوجه هم بشی.
لازم هم نیست که بشی.
فقط میتونی واردِ افکار و عملکردهای خودت بشی و تراز کنی ببینی چی به چیه؟
چه رفتار و عادتی منجر به چی میشه یا نمیشه.
کلاهت رو پیشِ خودت و روحِ خودت قاضی کن ببین چند چندی با خودت؟
( تو پرانتز: ضرب المثل ” کلاهت را قاضی کن” یعنی خودت طرف مقابل را هم در نظر بگیر و انصاف را درباره ی او رعایت کن. )
بی توجه باش به قضاوت های بیرونی …
چون اساس و پایه ای نداره.
به قولِ خواهرم سارا، که چند روز پیش بهم گفت:
ما عادت کردیم تو ذهنمون به جای دیگران فکر میکنیم.
قضاوت میکنیم.
تصمیم میگیریم.
عمل میکنیم.
در حالیکه روحِ اون بنده خدا از افکار ما بی اطلاعه …
رفتم آپدیتِ داستان هدایتمو نوشتم و موتورم روشن شد واسه نوشتن و الان اینجام…
به قولِ یگانه جانم، این پیامم شاید شبیهِ پیام بازرگانیِ میانِ برنامه اصلی (فایل 230) باشه ولی خب وقتی جوششِ درونی میگه بنویس، کیه که بتونه بگه نه نمینویسم و …
خدارو شکر میکنم برای نوشتن.
برای رد پا گذاشتن از خودم.
امروز از دلم رد شد من با چه هیجان و شور و شوقی تو دوره سلامتی با اکانت همسرم، کامنت نوشتم، و الان احساسِ خجالت کردم، چون قطع کردم اون دوره رو، و بعد حس کردم کاش میشد پاکشون کنم…
چرا؟
چون حسِ ناموفقیتی و بی ارادگی کردم…
بعد گفتم نه…
اون تجربیات تو بوده و اتفاقا اون موقع باهاش سازگار شدم و بهم خوش گذشته چرا حذفش کنم؟
نه، اون جزوی از منه و محترم، عینِ الان که منم و محترم.
خلاصه متوجه شدم و میشم که چقدر گفتگوهام با خودم داره بهتر و لطیفتر و مهربانانه تر میشه و سمانه رو کمتر سرزنش میکنم.
سرزنش عینِ سَم میمونه و دقیقا باعثِ پَسرفتم میشه به جای پیشرفت…
حدودِ 40 دقیقه است دارم مینویسم و همچنان جوششِ درونی داره قُل قُل میکنه که بنویس :)
امروز طبقِ هر روز کامنت میخوندم و حس میکنم گاهی چقدر کامنتهای بچه ها، فارغ از اسم شون، میزان ستاره ها، یا حضورشون در سایت، اینکه جزوِ اعضایِ پرتلاش فعال هستن یا نه، چقدر بهم میچسبه.
من بعضی وقتها وارد بازی و تله ی مطالعه ی کامنتهای برتر و بی توجهی به سایرِ کامنتها میشم.
میرم میچسبم به اسم های آشنا و رد میشم از سایر اسم ها…
اما گاهی هدایت میشم به اسم های ناآشنا برام و یه چیزهایی میخوام که میگم خودشه، ایول، دمت گرم، چه خوب نوشتی، چه قشنگ تحلیل کردی و مثال آوردی…
این باگ هم شاید گاهی از وابستگی بیاد، از موندن تو دایره ی امنِ خود بیاد، از تعصب بیاد، از اعتماد به قبلی ها و … بیاد.
البته که اینم باید شکسته شه، چون گاهی الماس دقیقاً پشتِ دیوارِ امنِ منه و فقط منتظره من بیام بیرون از دایره ی امنم.
یه چیزِ باحالی هم جدیدا کشف کردم در مورد خودم،اینکه این مدت که ورودی هامو کنترل کردم به توان و درک و ظرفیتِ خودم از نازیبایی ها،چقدر قدرتِ تشخیص نسبت به شنیدن و دیدنِ فرکانسهای نامطلوب و نازیبا قوی تر شده.
تا ردپایی از کلامی با فرکانسی پایین و خارج از مدار خودم حس میکنم سریع دست و پامو جمع میکنم میگم اُه اُه این خارجه، دقت کن سمانه، وارد بازی و تله اش نشی…
همون بازی و تله هایی که قبلا توش بودم، منم بازی میکردم و تازه فکر میکردم چه خوش میگذره منم تو بازی ام، عین بقیه ام، چه باحالم، چه باحاله مطلع هستم از همه چیز و …
الان حس میکنم اتفاقا چه باحاله وارد خیلی بازی ها و اطلاعاتِ جاری در دنیایِ پیرامونم نیستم.
نمیدونم چی به چیه؟
کی به کی چی گفته؟
کجا دعوا شده؟
کجا چه بحث تازه ای باز شده و کلی از این اخبارِ ریز و درشت…
یه طوری شده وقتی میریم جایی و از چیزی حرف میزنن که ما نمیدونیم، اتفاقا خوشم میاد که چقدر من و همسرم دوریم از یه سری اخبارهای ریز و درشتی که اتفاقا قبلا خودمون داخلش بودیم به واسطه ی اینستاگرام و سایر بچه های فضای مجازی:)
چقدر سبک بال ترم وقتی تو اخبار نیستم.
حواسم به خودم و زندگیم و برنامه هام و افکار و مسیر خودمه …
نمیگم بی عیب و نقص و فول کیفیت شدم، اما میگم با شجاعت و اعتماد به نفس که چقدر من آروم ترم، خوشحال ترم، متوکل ترم، شادترم، خیلی خیلی کم درگیرِ استرس یا نگرانی میشم، جسم و روحِ سالم تری دارم و ..
خدایا شکرت برای همه ی این موهبت ها.
استاد جان مرسی که یه دریچه ی نو و تازه بهم نشون دادین تا خودم و زندگی رو باهاش تماشا و تجربه کنم.
چه لذتی داره وقتی میبینم اسیرِ افکار و صلاح دیدهای دیگران نمیشم و به قدر ظرفیت و درک خودم سبکِ شخصیِ خودمو کم کم پیاده سازی میکنم…
خدایا شکرت که تو زندگیم هستی، تو بزرگترین هستی تو زندگیم، تو رنگ و مفهومِ من و زندگیم هست، عاشقتم رنگِ زندگیِ سمانه.
سلام سارا جانم
ممنونم از پیامِ پر مهرت و تبریک تولدم.
ماچ به روی ماهت.
خوشحال شدم که دایره آبی، محبتِ قلبِ مهربونت رو رسوند دستم.
شاد و شاداب و پر از لحظه های نشاط بخش باشه زندگیت.
خدایا شکرت برای دوستان و خانواده ی مهربونی که بهم دادی.
سلام مهسا جان.
سپاس گزارم که برام نوشتی و بسیار خوشحالم کردی.
خوشحالم خودم و دوستانم در این سایت و در محیطی هستیم که میتونیم خودمون رو بهتر بشناسیم و بفهمیم، و تلاش کنیم بهبود بدیم خودمون رو از جنبه های متفاوت.
خدایا شکرت برای تمامِ روزی های حساب و غیر حسابت در هر ثانیه ی زندگیم.
سلام فاطمه جانِ نازنین.
خیلی ممنونم برای کامنتت و خوشحالی که بهم هدیه دادی.
دایره آبی رو دوست دارم و هر بار که کنار پروفایلم میاد اول میگم الهی شکر و بعد می خندم :)
ممنونم از تحسین و آرزوهای خوبی که برام کردی.
بهترین ها برای خودت و خانواده ی عزیزت.
من کامنت هاتو میخونم و از روند رو به رشدی که در بهبود خودشناسی داری، لذت میبرم.
وقتهایی هم که محمد حسن جان با اکانتت مینویسه یه جور دیگه لذت میبرم و کاملا برام یادآوری میشه چطوری دوباره ساده لذت ببرم از نعمت هام، سپاس گزاری کنم، صادق باشم با خودم و …
خدا پشت و پناه خودت و همه ی عزیزانت و همه مون باشه.
خدایا شکرت برای خوشحالی هایی که هر لحظه بهم هدیه میدی.
سلام بهار جان.
بسیار لذت بردم از کامنتت و مراحل رشد و پویایی ات.
تحسینت میکنم برای شجاعت و اقدام های عملیت در مسیر بهبود.
بهت افتخار میکنم و بهترین ها رو در همه ی جنبه های زندگی برات آرزو میکنم.
خوب شد که هدایت شدم به کامنتت و برام نکات مهمی یادآوری شد.
داشتم این قسمت رو میخوندم:
و خدا شاهده من آرام بودم. میدانستم خداوند برای من پلن جذابی ریخته است. دااااایم به خودم میگفتم، قرار است ظرفم بزرگتر شود، قرار است خواسته ی دیگری برایم رقم بخورد، قرار است درس های جدید بیاموزم.
سوال پیش اومد برام وقتی چیزی خلافِ خواسته ام پیش میاد، یه چالش یا تضاد، من چطوری رفتار میکنم؟
چه واکنشی میدم؟
خب گاهی میگم خیره، و البته که حالم خوب میشه، جریان هم با صلح جلو میره…
اما تو مسائلی که برای من بزرگ هستن، خیلی روشون حساسیت دارم، اونجا ها واکنشم چیه؟
کنترل ذهنم چطوریه؟
الان یه مثال تو ذهنم هست که نمیخوام بنویسمش چون شخصیه و هنوز اون قدر که باید روش قدرتمند نیستم.
البته نگاهم بهش قوی تر از قبله ولی هنوز جای کار داره…
اتفاقاً امروز تو یه لحظه یاد موضوعم افتادم و یهو این آگاهی توی دلم اومد هر وقت خودم آماده باشم (از لحاظ فرکانس و باور و احساسِ لیاقت) بهش میرسم…
و البته قبلاً این شعر جذابِ پروین جان هم واسه این خواسته ام رسید به قلبم:
رهروی ما اینک اندر منزل است.
حالا که کامنت شما رو خوندم، بازم در مورد خواسته ام واسم یادآوری شد اگاهیِ امروز:
خیره.
خدا برام پلنِ ویژه ای چیده.
قراره یه چیزهایی رو این بین، یاد بگیرم و آماده شم.
ممنونم از کامنت خوب و مثال های کاربردیِ خوبی که نوشتی بهار جان.
شاداب و سلامت و ثروتمند باشی هر لحظه.
خدایا شکرت برای همه ی نعمت های بی شمارت.
سلام سعیده جانم.
از صمیم قلبم برات خوشحالم برای خبر خوبی که تو کامنت قبلی و در ادامه اش این کامنت، برامون نوشتی.
انتقالی ات مبارکه.
منزل جدید مبارکه.
بیمارستان جدید مبارکه.
هد نرس جدید مبارکه.
روز پرستار مبارکه.
روز پرستار، روز تولد حضرت زینب (ع) و روز تولد من یکی بود، مبارکِ سه تامون باشه :))))
رئیس خداست، اینو تو یکی از قسمتهای نتایج دوستان فکر کنم یکی از دوستان گفت.
چقدر کیف کردم.
الان هم که تو مجدد تکرارش کردی، بیشتر چسبید بهم.
مسیرِ توحیدی ات مبارکت باشه، نوشِ جانت باشه.
پاداشِ کنترل ذهن و عملت رو دریافت میکنی، نوشِ جونِ تو و هر کسی که اقدامِ ذهنی و عملی میکنه در راستای بهبود خودش.
ماجراهایی که مینویسی از پله پله مراحلی که تو زندگیت داری تجربه میکنی، عینِ یه سریالِ جذابه برای من.
از این جهت که مثل سریالهای زندگی در بهشت و سفر به دور امریکا و هر سریالی که توش نکته آموزنده داره، واسم تمرین و تکرارِ قوانین رو یادآوری میکنه در عینِ جذابیتِ قصه هایی که میشنوم و یاد میگیرم و تو زندگیِ خودم به دردم میخوره واسه بهبود.
سپاس گزارم که مراحل تمرین و رشد و نتایجت رو خیلی زیبا مینویسی و به اشتراک میذاری.
برای من هم دیگه داره طبیعی میشه و منتظرم هر بار از یه نتیجه ی طبیعیِ دیگه ی رعایت قوانین تو زندگیت، برامون بنویسی.
آفرین سعیده جان.
از تو کامنتت چندین نکته ی جذاب برای خودم برداشتم و لذتش رو بردم، مرسی عزیزم.
خدایا شکرت برای همه ی نعمت هات، روزی های حساب و غیر حسابت.
سلام محمد حسن جان.
چقدر کامنتت قشنگ بود، مخصوصا با روشی که موبایل مامانت رو میگیری خندیدم.
چقدر قشنگه راستگویی ات، با اینکه میدونی مامانت میخونه ولی نوشتیش.
سفر شمال رو بهتون تبریک میگم، بهتون خوش بگذره. بسیار خوشحالم که درخواست دادین به خدا و اجابت شد.
اینکه میای قبل از مدرسه کامنت مینویسی، بعد مدرسه مینویسی و از روزت تعریف میکنی خیلی دوست دارم و با اشتیاق میخونم.
امیدوارم در بهترین زمان، کامنتت رو با نام و فامیلیِ خودت بخونم عزیزم.
چقد قشنگ خودتو تشویق کردی برای پیشرفتت در کلاس رباتیک، خیلی لذت بردم.
به هلیسا جان هم سلام برسون.
خدای مهربون حافظِ خودت و هلیسا جان و پدر و مادر عزیزت باشه.
خدایا شکرت برای همه ی نعمت هات.
سلام و ممنونم محمد حسن جانِ عزیزم.
هم از تو هم هلیسای قشنگم.
بی نهایت خوشحالم کردی با کامنتت و تبریک تولدم و نشاطی که به سمتم فرستادین.
ان شاالله سفرتون به سلامت باشه و کلی بهتون خوش بگذره و بیای از حس های خوبی که تو و خانواده ی عزیزت با لطف خدا دریافت کردین برامون بنویسی عزیزم.
ممنونم برای آرزوهای قشنگی که برام نوشتی.
ان شالله هر روز بیشتر و بیشتر درخواست هاتون در ستاره قطبی تیک بخوره و کلی خوشحال شین.
خدایا شکرت برای نعمتِ بارون، که همین الان دَمِ پنجره کلی درخواستهامو به درگاهت ارسال کردم.
سلام به پاکیزه جانِ نازنینم.
دوستِ زیبا رو و زیبا باطنِ من.
وقتی اسمت رو دیدم در پاسخ هام گُل از گُلم شکفت و گفتم بَه بَه، پیام از پاکیزه جانم.
و قشنگ حس کردم چقدر دلم برات تنگ شده بود.
خیلی از مهربونی و حُسنِ نظرت سپاس گزارم.
از تبریک تولدم ممنونم، خوشحالم کردی عزیزم.
از تک تک واژه های مهربانانه ات که از قلب پاکت میاد ممنونم، بهم کلی حس خوب دادی.
ممنونم برای توجهت به سمانه جانم، کامنت هام، به اسم اکانتم و عکس پروفایلم.
ممنونم از نگاهِ زیبا بینت.
دنیا دنیا حسِ خوب و شادی و خوشحالی و سعادت و ثروت و موفقیت و روابط خوب و اتفاقات خوب، تو لحظه به لحظه ی زندگیت جریان پیدا کنه عزیزم.
ماچ به روی ماهت، همراه با قلب و بغل و عشق فراوان، از سمانه جانم به پاکیزه جانم.
خدایا شکرت برای داشتنِ دوستان و خانواده ای از جنسِ پاکی، زلالی، صداقت، مهربانی.