https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2019/07/abasmanesh.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2019-07-02 23:30:382024-07-25 14:41:45سفر به دور آمریکا | قسمت ۳
916نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
نکته مثبت اول جنگل بسیار زیبا بار درختان قد کشیده و بلند که سایههای بلندی انداختن و فضای خنکی رو ایجاد کردن
نکته مثبت دوم دوچرخه سواری کردن در این طبیعت زیبا در حالی که یک شبنم ناز در حال بارش هست
نکته مثبت سوم غذای حرفهای و هیولایی که استاد درست کرده فقط سینه مرغ پروتئین خالص
نکته مثبت چهارم سنجاب کوچولویی که به عنوان همسایه پشتی در حال هندوانه خوردن با ما هست!
نکته مثبت پنجم مردمی که با سگ های زیباشون در حال پیاده روی کردن دراین استیت پارک زیبا هستن
نکته مثبت ششم تزئینات زیبای ار وی و جشن گرفتن برای 4 جولای که روز استقلال آمریکا هست و پیشواز رفتن برای این روز و چقدر دنبال شادی کردن هستن این مردم
نکته مثبت هفتم خانم ریچل مهربون که سلام میکنه رو به دوربین
نکته مثبت هشتم خانم و آقایی که با هم دارن گیتار و یوکلل تمرین میکنن
نکته مثبت نهم سنگ هایی که کنار چمن ها چیدن منظم چقدر زیبا کرده محیط پیاده روی رو
نکته مثبت دهم افرادی که کمپ زدن و چادر زدن در دل استیت پارک تو چمن ها تحسین میکنم
نکته مثبت یازدهم افرادی که دارن با چوب گلف و توپ بازی میکنن و چقدر مهارت خوبی داره این پسر که در حدی به توپ ضربه میزنه که پسر بچه بتونه توپ رو بگیره
نکته مثبت دوازدهم مردم خون گرم که دست تکون میدن، برای دوربین لبخنند گرم میزنن و سلام میکنن چقدر مردم دوست داشتنی و خوب هستن
نکته مثبت سینزدهم فراوانی ثروت و نعمت این همه ار وی موتور ماشین و امکانات فوق العاده که داخل استیت پارک هست واقعا فراوانی ثروت در جهان رو نشون میده و من تحسین میکنم افراد رو بابت این همه فراوانی ثروتی که تو زندگیشون هست دمشون گرم
نکته مثبت چهاردهم تحسین میکنم استاد و مایک رو که انقدر روابط پدر و پسری صمیمانه ای دارن و با هم آهنگ میخونن و صبحشون رو با شادی شروع میکنن و استاد هم چقدر خود خودش هست و میزنه و میرقصه و شادی میکنه و لحظات شیرین رو ایجاد میکنه و چقدر خوش روحیه هست آفرین به این کنترل ذهن عالی هر روزه استاد
سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیز و مریم جان و دوستان همراه
سومین روز از همسفری من با شما خانواده عزیز عباسمنش در سفر به دور آمریکا هست و خوشحالم که هر روز صبح با دیدن یک قسمت از سفر نامه شروع میشه و خدا رو شکر میکنم که دارم از سفر و این پارک زیبا لذت میبرم ،یکی از اهداف من از دیدن این فایل ها اینه که بتونم عادت برنامه ریزی رو در خودم نهادینه کنم مثلا اینکه من صبح ها بعد از رفتن بچه ها به مدرسه حدود ساعت 8 میخوابم و وقتی بیدار میشم اصلا حس خوبی ندارم چون خیلی کارها واسه انجام دادن دارم که بهترین تایم انجامش همین صبحه،و امروز سومین روزه که من روی خودم کار میکنم و مقاومت میکنم که این عادت نخوابیدن رو در خودم ایجاد کنم و خودم رو ملزم کردم که هر روز صبح یک فایل سفر نامه ببینم و حتما کامنت بزارم و جالبه دیروز چند صفحه از کتاب قورباغه رو قورت بده خواندم و کتاب فوق العاده ای واسه برنامه ریزی و کسانی که مثل من تنبلی میکنند هست و یکی از قدم ها همین نهادینه کردن عادت های کوچک روزانه هست که بعد از مدتی برات خیلی لذت بخش میشه … چون شیرینی موفقیت های کوچک باعث رشد و انگیزه میشه خدا رو شکر میکنم که تا روز سوم متهد به تصمیمم و اهدافم موندم…
دوست دارم وضعیت فعلی ام رو همینجا ثبت کنم تا ان شاالله یکماه دیگه که برمیگردم این کامنت رو میخونم در زیر همین کامنت بنویسم که چه تغییرات خوبی داشتم و از دوستان هم اگر کسی نظری داره خوشحال میشم منو راهنمایی کنه
من یه خانم هستم با فن بیان خیلی خوب و روابط اجتماعی عالی و خدا رو شکر هنر های خیلی زیادی در عکاسی ،نقاشی،خیاطی و……
و هر کدوم از هنر ها رو در حد حرفه ای پیش رفتم تا بلاخره در حرفه ی نقاشی تمرکز کردم و حدود 7 سال پیش تمرکزی روی نقاشی کار کردم و خییلی پیشرفت خوبی در حدود 10 تا تکنیک داشتم و آموزشگاه نقاشی زیر نظر فنی حرفه ای زدم حدود سه سال پیش در آمد من ماهی 100 هزار تومان هم نبود و دقیقا زمانی که با استاد و این پیج آشنا شدم پیشرفت فوق العاده داشتم و آموزشگاهم رو ثبت کردم همون سه ماه اول به در آمد ماهی 5 میلیون و حداکثر در تابستون ماهی 60 میلیون هم درآمد رسیدم والان هم خدا رو شکر در آمد ماهیانه حدود 15 تا 20 میلیون درآمد دارم
اما عیب های من اینکه از خودم راضی نیستم احساس میکنم اونطور که باید از استعداد و هنرم استفاده و بهره نمیبرم
مثلا من اینهمه تکنیک بلد هستم خیلی دوست دارم آموزش مجازی بزارم اما تنبلی هایی که دارم باعث میشه بعد از حدود یکسال تصمیم گرفتن هنوز عملی نکنم
و مشکل بعدی من کمال گرایی هست همش فکر میکنم هنوز باید حرفه ای تر بشم در حالی که کارم خدا رو شکر خوبه اما این مقاومت ذهن و باور من نمیزاره که شروع کنم
همش در حال آموزش دیدن هستم و شروع به ضبط دوره نمیکنم
و وقتی دوستان و همکارانی که میبینم خیییلی با سطح پایین تر ازمن از طریق آنلاین درآمد چند صد میلیونی دارن ،عدم رضایت از خودم تشدید میشه و نا امید تر میشم
بزرگترین مشکل من اینه که نمتونم شروع کنم به ضبط دوره ی آموزش مجازی ام
در حالی که الان بزرگترین خواسته ی منه که ذهن منو درگیر کرده
با توجه به اینکه من درآمد حضوری از آموزشگاهم دارم و همیشه در حال یادگیری و ارتقای سطح شغلی و فردی هستم
اما از خودم راضی نیستم و احساس میکنم تا زمانی که کلاس آنلاینم شروع نکنم کار خاصی نمیکنم
چون در خودم ظرفیت و هنرش رو میبینم افسوس میخورم که چرا شروع نمیکنم
هر وقت تصمیم میگیرم با هزار شوق یه چیزی پیش میاد دوباره دلسرد میشم
در همین کامنت قطعا هزاران ترمز و باور ذهنی هست و من تمام تلاش خودم رو دارم میکنم که رفعش کنم
تا همینجا همونقدر که از آموزش های استاد استفاده کردم که الان دارم قدم 4 رو پیش میرم
خیییلی تغیرات عالی در زندگی من رخ داده هم از لحاظ مالی،سلامتی،روابط،خانواده و عشق و کار… امید که هر روز بهتر و بهتر بشم و همچنین برای دوستانم در خانواده عباسمنش آرزوی سلامت و رشد دارم دوستتون دارم،خدایا شکرت
به نام خداییی که همیشه باهامون صحبت میکنه و مارو به تمام خواسته هامون همین الانشم رسونده و فقط باید فاصله فرکانسی رو پر کنیم
خداجونم کمکم کن کامنتی بنویسن سرشار از عشق و به خوبی بتونم ردپایی از این روز های خودم بزارم تا بعد ها با لبخند به این کامنت نگاه کنم و بگم عههه یادش بخیر اون دوران رو نگاه کن،، الانو نگاه کن:))
خدایا شکرت که فرصتی دوباره بهم داده شد برای نوشتن همین ارامش توی خونه همین حال خوب همینکه میتونم با تمرکز فکری بنویسم و لذت ببرم چقدر ارزش مند هست؟
خدایا شکرت که چشمای سالمی دارم خانواده فوق العاده ایی دارم و زندگی عالی در پیش روم هست و فقط باید لذت ببرم
من امروز خیلی هدایتی فایل 9 کشف قوانین رو گوش کردم و باز کلی اگاهی برام مرور شد برنامه نداشتم که اون فایل رو گوش بدم اما گوش دادم
من هدف گذاشته بودم هرروز ساعت 4 صبح بیدار شم اما امروز به طرز عجیبی طرف های 11 صبح اینا بیدار شدم،، خود سرزنشی یکم داشتم اما سریع کنترل کردمش اما در طول روز احساس بد کمی غالب تر بود بر احساس خوب و اصلا این احساس بود که باعث شده بود من حتی انگیزه نداشته باشم کار کنم، ولی الان دارم با یک حس رهایی و فوق العاده بینظیری میرسم
اقا اگر قرار باشه ما اینقدر عضو سایت باشیم و اینهمه فایل گوش داده باشیم اما مهارت حال خودمون رو خوب کردن رو نداشته باشیم که هیچی دیگه:))
من بارها از خذا هدایت خواستم در طول روز که خدایا حالم رو خوب کن و خوب کن خدا راهکار هایی داد و منم تا جایی که تونستم اجرایی کردم
تا همین جند ساعت پیش که بهم گفت ورزش کن منم شروع کردم به ورزش کردن حسابی روحم آروم تر شد،، و حالم بهتر شد
ترس ها و نگرانی ها از اینده بود که حس من رو بد کرده بود..
بزار یک توضیح کاملی بدم حالا که قراره رد پا بزارم و قشنگ ثبت کنم.
الان 3 دی 1402 هستش و من 17 سالم هست
من دقیقا مهر سال پیش بود که هدایت شدم به شغلی که واقعا دوسش داشتم و حتی تابستون همش توی دفترم مینوشتم خدایا من اینو میخوام و داستان هدایت به طرز معجزه اسایی قشنگ بود فکر کن کل تابستون رو من مینوشتم که میخوام درموردش صحبت میکردم و همیشه میخواستم شروع کنم اما نمیدونستم چطوری باید شروع کنم خلاصه مهر شد و رفتم مدرسه خیلی هدایتی با یکی از دوستان حرف شد و خلاصه من فهمیدم یکی از دوستام که اتفاقا توی مدرسه من هم هست داره یک سری کارهایی میکنه و یک موسسه ایی دارن که دقیقا اون چیزی که من میخوام رو دارن فعالیت میکنن خلاصه رفتن با طرف صحبت کردم،،، من نمیتونستم روی هیچ پولی برای اموزش دیدن یا هرچیزی حساب کنم و عملا یکم با ترس و شک رفتم باهاش صحبت کردم و خلاصه صحبت شد که اره ما اموزش داریم و فلان و اینا بعد گذشت صحبت هامون من به طرز عجیبی آتیشی توم روشن و شعله ور شده بود و حسابی خوشحال بودم و از حرفامون لذت میبردم بعد گفتم خب هزینه اش چطوریه
گفت کار اموز هستین شما هزینه نداره در عوض بعد اموزش یک مدتی میاین برای ما کار میکنین،، من اینو که شنیدم یعنی بال دراوردم سریع کارت موسسه رو گرفتم و رفتم اونجا صحبت کردم و شرایط رو شنیدم و پذیرفتم خلاصه یک سال قرار بود اموزش باشه و 6 ماه هم کار کنیم براشون
اما یک بحثی که بود بخاطر اینکه تابستون (یعنی چندماه قبل از اینکه من برم) یکسری اتفاقات اقتاده بود اینها یک باور مخربی نسبت به این کار پیدا کرده بودن و من قنشگ حس میکردم برای همین اون ذوق و شوق رو نداشتن برای این کار اما بازم این خوب بود برای منی که نمیدونستم از کجا شروع کنم اما شروع کردم من فهمیده بودم خودم بیشتز باید اموزش ببینم حالا که دارم با بیس کار اشنا میشم سعی کنم سرعت ببخشم به کارم خودم و اینکار و کردم خیلی خوب کار میکردم خیلی خوب مهارتم رو افزایش دادم هنوز به مرحله که بخوام کسب درامد کنم نرسیده بودم اما مهارت هام خوب بود،، ولی بخاطر باور های ایراد دار ثروت قدم هایی که میخواست به پول رسی برسه خیلی کند پیش میرفت و تا میومد نتیجه بده باز یم چیزی انگار توی ذهنم جلومو میگرفت با اینکه واقعا واقعا هیچ کاریی نداشت به راحتی میتونستم نتیجه ایی فوق العاده و درآمدی بینظیر داشته باشم. این داستان هدایت رو الان که دوباره به خودم یاد اوری کردم خیلی آروم شدم و واقعا باید همیشه این یکی رو یاداوری کنم به خودم که ببین چقدر قشنگ خدا هدایتت کرد تازه من میخواستم مدرسه ام رو عوض کنم تابستون اما همش همش هدایت بود که من رفتم اون مدرسه یعنی خدا اینطوری کارارو راه انداخت و از جایی که فکرشو نمیکردم منو هدایت مرد به مدرسه و کاری که دوسش دارم تا پیشرفت کنم و بیفتم توی مسیر پیشرفت این داستان هدایت حالم رو خیلی خوب میکنه و بهم آرامش میده چون بهم یاداوری میکنه صبح تا شب توجهت رو بزار روی خواسته هات و خدا اینقدر قشنگ هدایت ات میکنه که فکراشو نکنی حتی یادمه اوایل چقدررر ذوق و شوق داشتم یعنی این داستان هدایتم باز منو به ذوق و شوقی که اول داشتم یاداوری میکنه که سینا تو دقیقا الانم به همون ذوق و شوق داری
خلاصه من بخاطر باور های ثروت که الان واقعا درک میکنم چطوری کار میکردن به پول دراوردن از کارم نرسیدم فکر میکردم تا 17 سالگی به درامد خوبی رسیده باشم(من متولد فروردین هستم) ااما بازم خبری نبود بخاطر باور های ثروت ساز
خدایی درسته روی خودم به اندازه ظرفم کار میکردم اما نه درک درست حسابی هنوز از قانون داشتم نه باور به قانون ولی تو مسیر بودم اونم جزوی از تکامل بوده به هرحال که الان بیام این حرفا رو بزنم
اما هرچی که گذشت توی کارم به خاطر ورودی هایی که داده میشد بهم همینجوری یکی یکی به ترمز هام و باور های محدود کننده ام اضافه میشد. که ذوق و شوقم کمتر میشد از طرفی بخاطر باور هایی که بهم اضافه میشد عملکرد من هم هعی ضعیف تر میشد و خب یو یو شده بودم یک روز با تعهد کار میکردم یک روز هم نه همینطوری خلاصه میگذشت روزا و منم بی نتیجه و کلی هدف گزاری میکردم اما بازم باور ها داشت کار میکرد و من حواسم نبود تا الان یهو به خودم اومدم میبینم 3 دی 1402 هستیم یک سال و 3 ماه میگذره از اون موقع ها و من نتیجه فوق العاده ای که تا الان در نظر داشتم بگیرم رو نگرفتم پولی نساختم از کارم
با این همه استعداد، با این همه علاقه و مهارت و هوشی که داشتم پولی نساختم…
من میخواستم خیالم راحت باشه دیگه نگران درس خوندن نباشم یا نخوندن نباشم چون پول دارم دیگه نگران صحبت های پدر و مادرم نباشم راجع به درس خوندن چون نتیجه دستم هست و الان این چیزا بود که خیلی به من این روزا ترس و حال بد خلاصه داده بود.
و این همه مدت واقعا داشته باور ها کار میکرده اما من چون دقیق درک نمیکردم که باور ها چطوری کار میکنن اونقدر جدی نگرفته بودم این قضیه رو اما میدونی چیه خدای من وعده فراوانی میده بهم میگه هیچوقت دیر نمیشه اشکالی نداره تو بشین روی باور هات کار کن همون عشق و علاقه اولیه رو سعی کن با جهت دهی کردن به گفتگو هات ایجاد کنی و حست رو خوب کنی ببین چی میشه ببین خدا بلده معجزه کنه یا نه:))
از موقعی که با استاد اشنا شدم تا به امروز هیچوقت درست حسابی روی باور هام کار نکردم هیچ وقت درست حسابی روی باور های ثروت سازم کار نکردم
درسته یسری باور های خوب خودش با گوش کردن زیاد و دیدن فایل ها ایجاد شده و میبینم واقعا تفاوت فکری خودم رو نسبت به قبل خودم و نسبت به جامعه و پدر و مادر اما جنس اون تمرکزی که دارم درموردش صحبت میکنم یک چیز دیگست..
یکی از اساسی ترین چیزایی که باعث شده که من هیچوقت نشینم روی باور هام کار کنم میدونی چیه؟
احساس عدم لیاقت همین احساس عدم لیاقت خودش باعث میشه ما روی باور هامون کار نکنیم حتی باعث میهش ذهن ما اونجوری که باید قانون و نخواد درک کنه چون خودش رو لایق نتایج فوق العاده ایی که قانون به ارمغان میاره نمیدونه
و من باید در مرحله اول واقعا روی این احساس ادم لیاقتم حسابی کار کنم یکی از بهترین راه ها برای اینکار این هستش که بیام بشینم گفتگو های ذهنیم رو تا جایی که میتونم جهت دهی بدم یادمه دو سه روز اینکار رو کرده بودم و نتیجه اش رو دیده بودم بینظیر بود حسابی همه چی خودش ردیف شده بود چون خودم رو لایق بهترین ها میدونستم،، لایق بهترین سبک زندگی، لایق بهترین زندگی و شغل و مهارت توی شغل و پول اما نمیدونم چی شد یهو شل گرفتم اما میخوام از همین الان که دارم این کامنت رو مینویسم شروع کنم،، بشینم روی همین گفتگو های ذهنی باور احساس لیاقت کار کنم و به دنبالش خب صد در صد میشینم روی باور های ثروتسازم کار میکنم و شاه ترمز هایی که. من درمورد ثروت دارم این سه تا هستند:
احساس عدم لیاقت نسبت به ثروت
باور به کمبود که خیلی هم شدیده بنظرم و پاشنه آشیلِ این یعنی همیشه باید روش کار کنم البته که واقعا عاشق کار کردن روی باور فراوانی ام یکی دو روز اومدم یک کوچولو روش کار کردم و دیدم واقعا تفاوت رو
باور به سخت بودن داشتن پول این باور هم یکی از اون پاشنه اشیل های منه که اقا اصلا سخته و امکان پذیر نیست و اونم تازهدتو این سن تو فقط باید با درس به جایی برسی و کارت درس خوندن و اینجور چیزاست
بعد یک نکته دیگه ایی که میخواستم بگم
مبحث ارزش های درونی بود که میتونه ترمز ما بشه که توی جلسه 3 کشف قوانین بخش تمرینات خانم شایسته خیلی عالی بهش اشاره کردن که اقا ارزش های درونی ات باید هماهنگ با خواسته باشه
یکی از مهم ترین ارزش های درونی من همین درس خوندن هست یعنی از صبح تا شب این سال ها اینقدر درس رو توی گوشم خوندن و اینقدر گفتن فقط و فقط درس که من ناخودآگاه حتی اگر علاقه به درس نداشته باشم و مطمئن باشم نتیجه ایی هم برام نداره اما دو ساعت وقتی میشینم درس میخونم انگار اروم میشم ولی دو ساعت وقتی برای علاقه ام وقت میزارم حالم بد میشه
چقدرررررررر این الگو رو زیاد دیدم که افرادی بودن که واقعا دوست نداشتن از درس به جایی برسن یا هرچی اما به طرز عجیبی میشستن با خوندن اروم میشدن و اگر میخواستن احساس عذاب وجدان نداشته باشن مینشستن درس میخوندن
توی ایران این الگو توی 99 درصد بچه ها واقعا هست بنظرم من اینطوری دیدم
چقدر واقعا برای بچه ها راحته حتی 12 ساعت میخونن سال کنکور با اینکه واقعا علاقه ایی هم شاید به درس نداشته باشن
اما براشون سخته که 2 ساعت بشینن پای علاقشون
و رسیدم به مبحث جذابه ارزش های درونی که توسط خانم شایسته یک اشاره ایی شد بهش توی جلسه 3 اما من چون الگو هاش رو دیده بودم و بعدشم بیشتر پیداش کردم خیلییی زیاد این موضوع توی ذهنم بولد شد یعنی من با خودم گفتم پسرررر ببین طرف توی موضوعی که علاقه نداره بخاطرش دوازده ساعت وقت میزاره اما تو توی علاقت چرا دو ساعتم تمرکزی نمیزاری
بعد دیدم اگر من بتونم ارزش های درونی ام رو از روی درس بردارم و بزارم برروی اینکه توی این سن عادیه که پول بسازم یعنی ارزش درونیم رو بزارم روی پول ساختن یا یک جوری بتونم ذهنم رو پایه ریزی کنم ک ارزش درونی اش بشه شغلم
اون موقع من میتونم صبح تا شب برای کارم وقت بزارم بدون اینکه جا بزنم یا عذاب وجدان بیاد سراغم اینها همه این چیزایی هست که باهم منو نگه داشته
حالا این مبحث ارزش های درونی رو خیلی بیشتر میتونم بازش کنم اما اصلش رو گفتم که اقا بخاطر اینکه ارزش درونیم مثلا درس هست با درس نخوندن اوکی نیستم و درس خوندن بهم ارامش میده نا خوداگاه
اینا هرکدوم رو بشینم روش کار کنم کیلومتر ها به خواستم و خواسته مم کیلومتر ها به من نزدیک تر میشه و کلی بهبود رخ میده
خدایا شکرت چقدر خوشحالم که این تعهد رو شروع کردم که هرروز کامنت میزارم واقعا با نوشتن ادم به یک چیزای خوبی میرسه و خیلی میتونه کمکش کنه
خدایااا شکرتت که اینقدر ذهن خلاقی بهم دادی که اینقدر قشنگ مینویسم
+++++++++
فردا حتماچهار صبح بیدار میشم با ذوق و شوق کد نویسی ام رو میکنم و گفتگو های احساس لیاقت رو خیلی محکم و جدی شروع میکنم و میرم سراغ جلسه 6 دوره کشف قوانین تا یک روتین خوبی برای خودم بنویسم و برنامه ریزی کنم و ویژن ام رو به خودم یاد اوری کنم و مهم تر از همه شروع کنم به علاقه سازی و شور و شوق رو دوباره نسبت به شغلم ایجاد کنم و از قدرت تمرکزم بهره ببرم
گفتگو های احساس لیاقت رو من درخودم معمولا اینطوری ایحاد میکردم:
میرم جلوی ایینه یا توی دفترچه گوشیم به خودم میگم سینا تو اینقدر لیاقت داری که از یک ایده ساده بهترین پول هارو بسازی تو لیاقت اینو داری که از شغلت و توانایی های الانت همین الان کلی پول بسازی… یا اینطوری میگم که: تو باید بهترین لایف استایل رو داشته باشی چون لیاقتش رو داری، تو باید بهترین تمزکژ لیزری رو داشته باشی چون لیاقتمند قرار زندگی کنی و…
الان میبینم وقتی احساسم خوب شده چقدر ذهنم باز تر شده خداروشکر
بازم میام مینویسم واقعا چقدر به راهکار های خوبی خداروشکر رسیدم از نوشتن
الانم میرم شام خوشمزه رو میخورم و بعدش تمرین شب رو انجام میدم تا به یک احساس خوبتر بازم برسم و با خدای خودم صحبت کنم و عشق بازی کنیم میخوام درمورد قانون جهانش و خاصیت جهانش که بر پایه فراوانی بناشده باهاش صحبت کنم:-)
کامنت نوشتن بهم قدرت میده بهم ایده میده و بهم عمل میده پس حتما ادامه میدمش
امروز نجواها اومد که چرا شروع مردی اصلا اما بعد این کامنت حتما بازم ادامه میدم:))
البته یک تصویر ذهنی هم کمکم میکنه که خود اینده ام رو تصور میکنم که این کامنت هارو نوشته و چه کار درستی کرده و یک قبل و بعد از خودش ثبت کرده
الهی شکرت بخاطر اینکه بازم هدایتم کردی و از جاده خاکی خارج کردی
این چند وقته بیشتر به فرمانروا بودن خداوند فکر میکنم….هرجا میخوام برم میگم خدا صاحب اونجاست…یا خدا فرمانده یا رئیس اونجاست…یا خدا شریک منه تو این کار پس من صد در صددددددددددددد موفق میشم….و میبینم که خیلی بهم حس آرامش میده…و هرچی که میگذره میبینم همین سه آیه اول قرآن از سوره فاتحه اگه باورم بشه و همه کارهام و برنامه هام رو با باور همراهی و حضور الله ای که ارباب و فرمانده است و بینهایت مهربان و بخشنده است…فرمانده نه فقط یه جا و یه بخش و یه کسی یا گروهی…فرمانده کل کیهان که اصلا ما حتی به این که بدونیم وسعت فرمانروایی اش چقدره نزدیک هم نشدیم….یه همچین فرمانده ای…یعنی واقعا آرامشی که بهم میده با هیچ چیزی عوض نمیشه…و نمیدونم اصلا چرا این رو نوشتم اینجا…فقط اون کلمه فرمانروا رو در ابتدای متن نوشتم احساساتی شدم :)) خداوند خیلی خدایی میکنه برای کسانی به خدایی اش باور دارن…خدایا دمت گرم…تو تکی و شبیه تو نیست :)
…………
اما این فایل زیبا
خانم شایسته عزیزم داشتم فکر میکردم که چقدر شما ذهنتون رو از قضاوتها خالی کردین که اینجوری راحت و بدون هیچ ترسی بدون هیچ قضاوتی دوربین رو برداشتید و میون اینهمه آدم غریبه راه میرید و فیلم میگیرید؟ واقعا تحسین تون کردم…یاد جمله ای در فایل آرامش در پرتو آگاهی می افتم که قضاوت از تو نیست…پس قضاوت نکن…مثل یک گل که هست و هیچ قضاوت رو نمیشناسد…و شما مثل یک گل هستید میون اتفاقات و شرایط…و اجازه میدید جهان مثل جریان زیبای آب شما رو با خودش ببره به جایی که بهش تعلق دارید و شما رو بذاره میون آدمها و شرایطی که با شما یکی هستن…و انقدر به این جریان اعتماد کردید که دیگه اطرافتون فقط زیبایی رخ میده…
همه زیبایی های این فیلم و اون آدمها و استاد عزیزمون در حال آشپزی و مایک عزیز با کل کل هایی که با پدرش میکنه و غذای هیولای استاد و اونهمه ماشین و موتورسیکلت های خفن که واقعا هیجان زده ام میکنه….یا اون دو تا سگی که بهتون پارس میکنن…بزرگه که نه اون کوچیکه که فقط چون کنار بزرگه ایستاده دل و جرات پیدا کرده و خودی نشون میده و میخواد بگه منم بلدم پارس میکنه خیلی مضحکه و اونهمه زیبایی فضا…همه یه طرف
من فقط محو این شدم که شما چقدر با این که دوربین رو بردارید و از مردم از زندگی شون فیلم بگیرید راحتید…یادمه اون موقع ها شاید اولین بارها که این ویدیو ها رو میدیدم میگفتم یعنی فکر نمیکنه که ممکنه اونا خوششون نیاد؟ یا بیان بهش بگن فیلم نگیر خانم فیلم نگیر :) حتی میرید وسط بازیشون…توی جمع شون و لابلاشون حرکت میکنید و حتی مدتها خیره به اونها اونها هم خیره به شما و شما به فیم گرفتن ادامه میدید…شاید الان خودم هم این تجربه رو داشتم…اما اون موقع که تازه این فیلم ها رو میدیدم این اعتماد به نفس رو نداشتم…از اینکه مردم بدشون بیاد و بخوان چیزی بهم بگن معمولا آدمها رو از فیلم ها حذف میکردم و فقط از منظره فیلم میگرفتم…اما الان ها بهتر میفهمم در صلح بودن با خود و جهان اطراف یعنی چی…و الان که باز این رو دیدم این شجاعت شما که میرید و کاری که دوست دارید رو انجام میدید بدون اهمیت به قضاوتها تازه اون هم در یک فرهنگ غریبه تحسین تون کردم…و ازتون درس گرفتم…
الان که این نکته یادم افتاد متوجه شدم این مدت چقدر با دیدن این سریالها و الگوبرداری از شما و استاد تغییر کردم…حتی اینکه دارم برای کامنت نوشتن وقت میذارم و خودم رو متعهد کردم که هر روز یه کامنت بذارم حتی اگه همون فایل تکراری باشه مهم نیست…چون این فایلها و آگاهی ها هرگز تکراری نمیشن…و جالبه هر بار این فایلها رو میبینم به یه نکته ای توجه میکنم که باز بهم یه درسی میده…من اصلا آدمی با ذهن بسیار منطقی هستم که چنین کاری برام بی معنیه که وسط اینهمه پروژه کاری بیام سریال ببینم اونم نه توی تایم نهار شام خوردن…یعنی یه وقت کاملا مفید انگار سرکلاس درس نشسته باشم… اما نمیدونم این روزها این خدا و این کارهایی که داره توی زندگی من میکنه و این قرآن که انقدر زیبا هدایت میکنه…و آگاهی بخشه….و فایلهای استاد…که انگار نه انگار من سالهاست شاید سه سال بیشتر که دارم میشنوم…اما انگار نشنیدم و الان مدتی هست که دارم میشنوم….و این باعث میشه که دلم بخواد همش توی تنهایی باشم و این آگاهی ها رو بیشتر و بیشتر بشنوم و عمل کنم و عمل کنم بهشون…این نوشته ها هم اجازه میدم همینجوری بیان….قبلا خیلی بالا پایین میکردم..اما الان از خدا میپرسم بهم یگو به چی توجه کنم…تو چشم و گوش و زبان و دست و کلمات من بشو…تا این فایلها پل بشن بین من و تو و من بهت نزدیکتر بشم…تا فاصله ام کمتر بشن…آخه خودت چندین باره که ازت هدایت خواستم منو به فایل ابتدایی سفرنامه هدایتم کردی و به خودم میگم سعیده گوش بده به ندای قلبت..انقدر اسیر منطق ذهنت نشو…بیا ببین گوش بده و بنویس…حتما خیری و برکتی از این کار و استمرار در اون قراره وارد زندگی ات بشه که تو نمیدونی…و یادت باشه الله همیشه میدونه….او همیشه حاضره…هیچ وقت اشتباه نمیکنه…هیچ وقت نسبت به بندگانش فراموشکار نیست…به خواب نمیره…بیمار نمیشه….همیشه یادشه…همه چیز رو میدونه و قدرت هر کاری رو داره…پس تو حتما خواسته ای داری که از راه دوباره دیدن این فایلها و نوشتن در مورد اونها قراره از نظر ارتعاشات به سطحی برسی که با خواسته هات هم ارتعاش بشی…پس گوش بده پس انجامش بده :) و من میگم چشم ارباب…چشم فرمانده….چشم من انجام میدم :)
سپاس از خانم شایسته عزیزم و همه بازیگران این مجموعه (به قول خود خانم شایسته) از استاد عزیزم گرفته تا کامنتهای دوستان عزیزم که با دیدگاه های زیباشون این مغز منفی باف منو که عادت کرده بود فقط تمرکزش روی ایرادات باشه رو آهسته آهسته تربیت کردم…از زیبایی هایی که خودم نتونستم ببینم ولی توی نظرات زیبای دوستان یا دوربین زیبای خانم شایسته یا کلام زیبای استاد و خانم شایسته و مایک عزیز شنیدم یا خوندم..کم کم زیبابین تر شدم…هنوز این مغز بسیار چموشه اما من رامش کردم تا حد زیادی…و سعی میکنم به خداوند مهربانم که منو به راه درست هدایت کرد متعهد باشم…عهدی که باهاش بستم رو ادامه بدم…چون ازش خواستم…خواسته منم خودش میدونه…و میدونم که منو بهش میرسونه :) در این جهان و زندگی ابدی :)
چقدر لذت بردم از این فایل و ممنونم ازتون خانم شایسته عزیز
واقعا چقدر تنوع در سرتاسر دنیا زیاده
از اب و هوا که یجا گرم و خشکه یجا دیگه مرطوبه یجا دیگه سرده تا
نوع حیوانات نوع گیاهان
حتی سلیقه ها یکی ماشین شاسی بلند دوست داره یکی ون دوست داره یکی ماشین اسپرت یکی لوکس و …
چهره ها رفتارها دیدگاه ها رنگ ها فرکانس ها و و و و
و چقدر خداوند تواناست در کنترل این جهان پر تنوع این جهان پر از زیبایی این جهان پر از فراوانی
و اگر انسان توجهش روی این فراوانی ها و زیبایی ها باشه خداوند هدایتش میکنه به سمت فراوانی ها و زیبایی ها و بلعکس و چقدر بهتره که کانون توجهمون روی زیبایی ها فراوانی ها ثروت و … باشه
چقدر لذت بردم و خندیدم از خوانندگی و رقص استاد عباسمنش عزیز
چقد ماشین های مدل بالایی با افراد ثروتمندی فقط تو این یه قسمت و تو اون فضای به این کوچیکی بود،
پس جهان و مردمش چقدر ثروتمند هستن و دارن ثروت خلق میکنن و با ثروت هم زندگی می کنن
این روزها کنترل ذهن برام سخت شده و تو یه شرایطی هستم که فقط باید چشامو ببندم و عبور کنم
می خوام تو این فرصت بیشتر تمرکز بزارم تو دیدن قشنگی ها و نعمت های دنیا و ذهنم رو از ناخواسته بردارمآگاهانه
نمی خوام این فرصت و زمانم تلف شه رو ناخواسته ها
دقیقا مریم جان تو این ویدیو داشت راجع به همین می گفت
اینکه دیدن این سفرها باعث میشه کانون توجه ما از ناخواسته ها برداشته بشه
باعث شه جهان به وضوح فرکلنس خواسته ما رو دریافت کنه ( چون زبان ما با جهان زبان درخوایت نیست زبان فرکانسه ) و همون و وارد زندگیمون کنه
من که تمرکزی ذهنم رو ءذاشتم رو قسمت ثروت این ویدیو ها و می خوام ازین طریق با فراوانی ها ذهنم رو بمباران کنم
واقعا واسه اینکه آدم موفق شه و به دستاورد تو هر زمینه برسه اول باید ذهن آرومی داشته باشه و واسه داشتن ذهن آروم باید اول کنترلش کرد از بیرون و از نجواهای درونی .به نظرم کنترل ذهن از درون سخت تره
چون ذهنی تره
چون باعث میشه هر لحظه آگاه باشی که داری به چی فکر میکنی
باعث میشه ول و شل نباشه ذهنت و خودت
دست خودت باشه
وقتی ذهنت دست خودت باشه
زندگیتم دست خودته
پس برای خلق زندگی دلخواه اول باید فرمون ذهن رو دو دستی چسبید تا چپ و راست نره و منحرف نشه
بعد یه مدت خودش عادت میکنه که رام شه و بهمون خدمت کنه
خانم شایسته عزیز چه صدای آرامش بخش و لذت بخشی دارید
خدای من چه سنجاب نازی بود چه باحال هندونه میخورد
استاد خیلی تغییر کردین
وقتی این فایلها رو میبینم تازه متوجه میشم ماشاالله چقدر جوونتر و زیباتر شدید
توی دوره ی احساس لیاقت جلسه تکمیلی جلسه یازدهم که در مورد توانایی ها بود گفتید من رقص خوبی ندارم چون نمیتونم دست و پاهام رو هماهنگ کنم ولی به نظر من شما رقصتون هم خوشگله
آخه کدوم استادی رو دیدید که تمام قسمت های زندگیش رو به نمایش بزاره شما اصلا فیلم بازی نمیکنید و خودتان هستید چه شجاعتی چه ایمانی واقعا قابل تحسین هست
منم گاهی مثل شما دوست دارم یه آهنگی بزارم و باهاش بخونم حس خوبی بهم میده انگار هر چی در دوران هست میاد بیرون حس شعف بهم دست میده
خانم شایسته من درسی که از این سه قسمت گرفتم همش در مورد کانون توجه بود
خیلی این رو از شما یاد گرفتم
اگر توی خیابون باشم و جایی تصادف شده باشه آگاهانه نگاه نمیکنم دعوا بشه آکاهانه کانون توجه ام را به جایی دیگه میبرم
به نام خدای مهربان
روز سوم. تشخیص اصل از فرع
توجه وتمرکز روی نکات مثبت
سلام بر استاد عزیزم. ومریم عزیز
الهی صدهزار مرتبه شکرت بخاطر نعمت دیدن وشنیدن وتمرکز به نکات مثبت
اولین نکته مثبت
مریم جووون نکته ی مهمی را گوشزد میکنند توجه به خواسته ای که درکودکی داشتند وهدایت شدند به سمتش. کشوری که همه ی نژادها باهم زندگی مصالمت آمیزی دارند
به زندگیم که نگاه میکنم میبینم منم به هرآنچه توجه وتمرکز کردم رسیدم.
نکته ی مهم اینه که من مسئولیت کارها باورهام را قبول نکردم. هنوز باور صددرصد ندارم که خودم شرایط اتفاقات زندگیم را رقم میزنم
هرکجا قبول کردم تسلیم شدم هدایت شدم. هرکجا مسئولیت گردن همسرم پدرم شوهرم. مشتری کارگرم دوستم انداختم. اوضاع سخت شده
منم که دارم زندگیم رامیسازم
منم که دارم قانون را درک میکنم.
منم که دارم زندگیم را میسازم.
پس چرا گناه رو گردن خدا می اندازم. گردن شرایط وخواست خدا.
چرا مظلوم نمایی میکنم ؟؟چرا میخوام احساس قربانی داشته باشم
چرا تسلیم خدا نشدم. ؟؟
یادگرفتم با خودم مهربان باشم. دوره احساس لیاقت داره بهم یاد میده خودت رابپذیر با تمام اشتباهاتت
کمالگرایی را گذاشتم کنار. میخوام تکاملی بهبود گرایه جلو برم. دوباره شروع کنم
هدایت شدم دوره عشق ومودت.
خدای من. چی میشنوم. با دوره ی احساس لیاقت انگار درک بهتری پیداکردم.
اولین نکته ی استاد قبول کردن وباورکردن که من خودم شرایط زندگیم راخلق میکنم
وبه راستی اصل همین هست. من برگی برباد نیستم. من خدایی دارم که وقتی تسلیمش میشم. هدایتم میکنه
خدایا شکرت که میتونم بنویسم.
بماند به یادگار.
سلام به همراهان عزیز
نکات مثبت قسمت 3 سفر به دور آمریکا
نکته مثبت اول جنگل بسیار زیبا بار درختان قد کشیده و بلند که سایههای بلندی انداختن و فضای خنکی رو ایجاد کردن
نکته مثبت دوم دوچرخه سواری کردن در این طبیعت زیبا در حالی که یک شبنم ناز در حال بارش هست
نکته مثبت سوم غذای حرفهای و هیولایی که استاد درست کرده فقط سینه مرغ پروتئین خالص
نکته مثبت چهارم سنجاب کوچولویی که به عنوان همسایه پشتی در حال هندوانه خوردن با ما هست!
نکته مثبت پنجم مردمی که با سگ های زیباشون در حال پیاده روی کردن دراین استیت پارک زیبا هستن
نکته مثبت ششم تزئینات زیبای ار وی و جشن گرفتن برای 4 جولای که روز استقلال آمریکا هست و پیشواز رفتن برای این روز و چقدر دنبال شادی کردن هستن این مردم
نکته مثبت هفتم خانم ریچل مهربون که سلام میکنه رو به دوربین
نکته مثبت هشتم خانم و آقایی که با هم دارن گیتار و یوکلل تمرین میکنن
نکته مثبت نهم سنگ هایی که کنار چمن ها چیدن منظم چقدر زیبا کرده محیط پیاده روی رو
نکته مثبت دهم افرادی که کمپ زدن و چادر زدن در دل استیت پارک تو چمن ها تحسین میکنم
نکته مثبت یازدهم افرادی که دارن با چوب گلف و توپ بازی میکنن و چقدر مهارت خوبی داره این پسر که در حدی به توپ ضربه میزنه که پسر بچه بتونه توپ رو بگیره
نکته مثبت دوازدهم مردم خون گرم که دست تکون میدن، برای دوربین لبخنند گرم میزنن و سلام میکنن چقدر مردم دوست داشتنی و خوب هستن
نکته مثبت سینزدهم فراوانی ثروت و نعمت این همه ار وی موتور ماشین و امکانات فوق العاده که داخل استیت پارک هست واقعا فراوانی ثروت در جهان رو نشون میده و من تحسین میکنم افراد رو بابت این همه فراوانی ثروتی که تو زندگیشون هست دمشون گرم
نکته مثبت چهاردهم تحسین میکنم استاد و مایک رو که انقدر روابط پدر و پسری صمیمانه ای دارن و با هم آهنگ میخونن و صبحشون رو با شادی شروع میکنن و استاد هم چقدر خود خودش هست و میزنه و میرقصه و شادی میکنه و لحظات شیرین رو ایجاد میکنه و چقدر خوش روحیه هست آفرین به این کنترل ذهن عالی هر روزه استاد
عاشقتونم.
سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیز و مریم جان و دوستان همراه
سومین روز از همسفری من با شما خانواده عزیز عباسمنش در سفر به دور آمریکا هست و خوشحالم که هر روز صبح با دیدن یک قسمت از سفر نامه شروع میشه و خدا رو شکر میکنم که دارم از سفر و این پارک زیبا لذت میبرم ،یکی از اهداف من از دیدن این فایل ها اینه که بتونم عادت برنامه ریزی رو در خودم نهادینه کنم مثلا اینکه من صبح ها بعد از رفتن بچه ها به مدرسه حدود ساعت 8 میخوابم و وقتی بیدار میشم اصلا حس خوبی ندارم چون خیلی کارها واسه انجام دادن دارم که بهترین تایم انجامش همین صبحه،و امروز سومین روزه که من روی خودم کار میکنم و مقاومت میکنم که این عادت نخوابیدن رو در خودم ایجاد کنم و خودم رو ملزم کردم که هر روز صبح یک فایل سفر نامه ببینم و حتما کامنت بزارم و جالبه دیروز چند صفحه از کتاب قورباغه رو قورت بده خواندم و کتاب فوق العاده ای واسه برنامه ریزی و کسانی که مثل من تنبلی میکنند هست و یکی از قدم ها همین نهادینه کردن عادت های کوچک روزانه هست که بعد از مدتی برات خیلی لذت بخش میشه … چون شیرینی موفقیت های کوچک باعث رشد و انگیزه میشه خدا رو شکر میکنم که تا روز سوم متهد به تصمیمم و اهدافم موندم…
دوست دارم وضعیت فعلی ام رو همینجا ثبت کنم تا ان شاالله یکماه دیگه که برمیگردم این کامنت رو میخونم در زیر همین کامنت بنویسم که چه تغییرات خوبی داشتم و از دوستان هم اگر کسی نظری داره خوشحال میشم منو راهنمایی کنه
من یه خانم هستم با فن بیان خیلی خوب و روابط اجتماعی عالی و خدا رو شکر هنر های خیلی زیادی در عکاسی ،نقاشی،خیاطی و……
و هر کدوم از هنر ها رو در حد حرفه ای پیش رفتم تا بلاخره در حرفه ی نقاشی تمرکز کردم و حدود 7 سال پیش تمرکزی روی نقاشی کار کردم و خییلی پیشرفت خوبی در حدود 10 تا تکنیک داشتم و آموزشگاه نقاشی زیر نظر فنی حرفه ای زدم حدود سه سال پیش در آمد من ماهی 100 هزار تومان هم نبود و دقیقا زمانی که با استاد و این پیج آشنا شدم پیشرفت فوق العاده داشتم و آموزشگاهم رو ثبت کردم همون سه ماه اول به در آمد ماهی 5 میلیون و حداکثر در تابستون ماهی 60 میلیون هم درآمد رسیدم والان هم خدا رو شکر در آمد ماهیانه حدود 15 تا 20 میلیون درآمد دارم
اما عیب های من اینکه از خودم راضی نیستم احساس میکنم اونطور که باید از استعداد و هنرم استفاده و بهره نمیبرم
مثلا من اینهمه تکنیک بلد هستم خیلی دوست دارم آموزش مجازی بزارم اما تنبلی هایی که دارم باعث میشه بعد از حدود یکسال تصمیم گرفتن هنوز عملی نکنم
و مشکل بعدی من کمال گرایی هست همش فکر میکنم هنوز باید حرفه ای تر بشم در حالی که کارم خدا رو شکر خوبه اما این مقاومت ذهن و باور من نمیزاره که شروع کنم
همش در حال آموزش دیدن هستم و شروع به ضبط دوره نمیکنم
و وقتی دوستان و همکارانی که میبینم خیییلی با سطح پایین تر ازمن از طریق آنلاین درآمد چند صد میلیونی دارن ،عدم رضایت از خودم تشدید میشه و نا امید تر میشم
بزرگترین مشکل من اینه که نمتونم شروع کنم به ضبط دوره ی آموزش مجازی ام
در حالی که الان بزرگترین خواسته ی منه که ذهن منو درگیر کرده
با توجه به اینکه من درآمد حضوری از آموزشگاهم دارم و همیشه در حال یادگیری و ارتقای سطح شغلی و فردی هستم
اما از خودم راضی نیستم و احساس میکنم تا زمانی که کلاس آنلاینم شروع نکنم کار خاصی نمیکنم
چون در خودم ظرفیت و هنرش رو میبینم افسوس میخورم که چرا شروع نمیکنم
هر وقت تصمیم میگیرم با هزار شوق یه چیزی پیش میاد دوباره دلسرد میشم
در همین کامنت قطعا هزاران ترمز و باور ذهنی هست و من تمام تلاش خودم رو دارم میکنم که رفعش کنم
تا همینجا همونقدر که از آموزش های استاد استفاده کردم که الان دارم قدم 4 رو پیش میرم
خیییلی تغیرات عالی در زندگی من رخ داده هم از لحاظ مالی،سلامتی،روابط،خانواده و عشق و کار… امید که هر روز بهتر و بهتر بشم و همچنین برای دوستانم در خانواده عباسمنش آرزوی سلامت و رشد دارم دوستتون دارم،خدایا شکرت
به نام خداییی که همیشه باهامون صحبت میکنه و مارو به تمام خواسته هامون همین الانشم رسونده و فقط باید فاصله فرکانسی رو پر کنیم
خداجونم کمکم کن کامنتی بنویسن سرشار از عشق و به خوبی بتونم ردپایی از این روز های خودم بزارم تا بعد ها با لبخند به این کامنت نگاه کنم و بگم عههه یادش بخیر اون دوران رو نگاه کن،، الانو نگاه کن:))
خدایا شکرت که فرصتی دوباره بهم داده شد برای نوشتن همین ارامش توی خونه همین حال خوب همینکه میتونم با تمرکز فکری بنویسم و لذت ببرم چقدر ارزش مند هست؟
خدایا شکرت که چشمای سالمی دارم خانواده فوق العاده ایی دارم و زندگی عالی در پیش روم هست و فقط باید لذت ببرم
من امروز خیلی هدایتی فایل 9 کشف قوانین رو گوش کردم و باز کلی اگاهی برام مرور شد برنامه نداشتم که اون فایل رو گوش بدم اما گوش دادم
من هدف گذاشته بودم هرروز ساعت 4 صبح بیدار شم اما امروز به طرز عجیبی طرف های 11 صبح اینا بیدار شدم،، خود سرزنشی یکم داشتم اما سریع کنترل کردمش اما در طول روز احساس بد کمی غالب تر بود بر احساس خوب و اصلا این احساس بود که باعث شده بود من حتی انگیزه نداشته باشم کار کنم، ولی الان دارم با یک حس رهایی و فوق العاده بینظیری میرسم
اقا اگر قرار باشه ما اینقدر عضو سایت باشیم و اینهمه فایل گوش داده باشیم اما مهارت حال خودمون رو خوب کردن رو نداشته باشیم که هیچی دیگه:))
من بارها از خذا هدایت خواستم در طول روز که خدایا حالم رو خوب کن و خوب کن خدا راهکار هایی داد و منم تا جایی که تونستم اجرایی کردم
تا همین جند ساعت پیش که بهم گفت ورزش کن منم شروع کردم به ورزش کردن حسابی روحم آروم تر شد،، و حالم بهتر شد
ترس ها و نگرانی ها از اینده بود که حس من رو بد کرده بود..
بزار یک توضیح کاملی بدم حالا که قراره رد پا بزارم و قشنگ ثبت کنم.
الان 3 دی 1402 هستش و من 17 سالم هست
من دقیقا مهر سال پیش بود که هدایت شدم به شغلی که واقعا دوسش داشتم و حتی تابستون همش توی دفترم مینوشتم خدایا من اینو میخوام و داستان هدایت به طرز معجزه اسایی قشنگ بود فکر کن کل تابستون رو من مینوشتم که میخوام درموردش صحبت میکردم و همیشه میخواستم شروع کنم اما نمیدونستم چطوری باید شروع کنم خلاصه مهر شد و رفتم مدرسه خیلی هدایتی با یکی از دوستان حرف شد و خلاصه من فهمیدم یکی از دوستام که اتفاقا توی مدرسه من هم هست داره یک سری کارهایی میکنه و یک موسسه ایی دارن که دقیقا اون چیزی که من میخوام رو دارن فعالیت میکنن خلاصه رفتن با طرف صحبت کردم،،، من نمیتونستم روی هیچ پولی برای اموزش دیدن یا هرچیزی حساب کنم و عملا یکم با ترس و شک رفتم باهاش صحبت کردم و خلاصه صحبت شد که اره ما اموزش داریم و فلان و اینا بعد گذشت صحبت هامون من به طرز عجیبی آتیشی توم روشن و شعله ور شده بود و حسابی خوشحال بودم و از حرفامون لذت میبردم بعد گفتم خب هزینه اش چطوریه
گفت کار اموز هستین شما هزینه نداره در عوض بعد اموزش یک مدتی میاین برای ما کار میکنین،، من اینو که شنیدم یعنی بال دراوردم سریع کارت موسسه رو گرفتم و رفتم اونجا صحبت کردم و شرایط رو شنیدم و پذیرفتم خلاصه یک سال قرار بود اموزش باشه و 6 ماه هم کار کنیم براشون
اما یک بحثی که بود بخاطر اینکه تابستون (یعنی چندماه قبل از اینکه من برم) یکسری اتفاقات اقتاده بود اینها یک باور مخربی نسبت به این کار پیدا کرده بودن و من قنشگ حس میکردم برای همین اون ذوق و شوق رو نداشتن برای این کار اما بازم این خوب بود برای منی که نمیدونستم از کجا شروع کنم اما شروع کردم من فهمیده بودم خودم بیشتز باید اموزش ببینم حالا که دارم با بیس کار اشنا میشم سعی کنم سرعت ببخشم به کارم خودم و اینکار و کردم خیلی خوب کار میکردم خیلی خوب مهارتم رو افزایش دادم هنوز به مرحله که بخوام کسب درامد کنم نرسیده بودم اما مهارت هام خوب بود،، ولی بخاطر باور های ایراد دار ثروت قدم هایی که میخواست به پول رسی برسه خیلی کند پیش میرفت و تا میومد نتیجه بده باز یم چیزی انگار توی ذهنم جلومو میگرفت با اینکه واقعا واقعا هیچ کاریی نداشت به راحتی میتونستم نتیجه ایی فوق العاده و درآمدی بینظیر داشته باشم. این داستان هدایت رو الان که دوباره به خودم یاد اوری کردم خیلی آروم شدم و واقعا باید همیشه این یکی رو یاداوری کنم به خودم که ببین چقدر قشنگ خدا هدایتت کرد تازه من میخواستم مدرسه ام رو عوض کنم تابستون اما همش همش هدایت بود که من رفتم اون مدرسه یعنی خدا اینطوری کارارو راه انداخت و از جایی که فکرشو نمیکردم منو هدایت مرد به مدرسه و کاری که دوسش دارم تا پیشرفت کنم و بیفتم توی مسیر پیشرفت این داستان هدایت حالم رو خیلی خوب میکنه و بهم آرامش میده چون بهم یاداوری میکنه صبح تا شب توجهت رو بزار روی خواسته هات و خدا اینقدر قشنگ هدایت ات میکنه که فکراشو نکنی حتی یادمه اوایل چقدررر ذوق و شوق داشتم یعنی این داستان هدایتم باز منو به ذوق و شوقی که اول داشتم یاداوری میکنه که سینا تو دقیقا الانم به همون ذوق و شوق داری
خلاصه من بخاطر باور های ثروت که الان واقعا درک میکنم چطوری کار میکردن به پول دراوردن از کارم نرسیدم فکر میکردم تا 17 سالگی به درامد خوبی رسیده باشم(من متولد فروردین هستم) ااما بازم خبری نبود بخاطر باور های ثروت ساز
خدایی درسته روی خودم به اندازه ظرفم کار میکردم اما نه درک درست حسابی هنوز از قانون داشتم نه باور به قانون ولی تو مسیر بودم اونم جزوی از تکامل بوده به هرحال که الان بیام این حرفا رو بزنم
اما هرچی که گذشت توی کارم به خاطر ورودی هایی که داده میشد بهم همینجوری یکی یکی به ترمز هام و باور های محدود کننده ام اضافه میشد. که ذوق و شوقم کمتر میشد از طرفی بخاطر باور هایی که بهم اضافه میشد عملکرد من هم هعی ضعیف تر میشد و خب یو یو شده بودم یک روز با تعهد کار میکردم یک روز هم نه همینطوری خلاصه میگذشت روزا و منم بی نتیجه و کلی هدف گزاری میکردم اما بازم باور ها داشت کار میکرد و من حواسم نبود تا الان یهو به خودم اومدم میبینم 3 دی 1402 هستیم یک سال و 3 ماه میگذره از اون موقع ها و من نتیجه فوق العاده ای که تا الان در نظر داشتم بگیرم رو نگرفتم پولی نساختم از کارم
با این همه استعداد، با این همه علاقه و مهارت و هوشی که داشتم پولی نساختم…
من میخواستم خیالم راحت باشه دیگه نگران درس خوندن نباشم یا نخوندن نباشم چون پول دارم دیگه نگران صحبت های پدر و مادرم نباشم راجع به درس خوندن چون نتیجه دستم هست و الان این چیزا بود که خیلی به من این روزا ترس و حال بد خلاصه داده بود.
و این همه مدت واقعا داشته باور ها کار میکرده اما من چون دقیق درک نمیکردم که باور ها چطوری کار میکنن اونقدر جدی نگرفته بودم این قضیه رو اما میدونی چیه خدای من وعده فراوانی میده بهم میگه هیچوقت دیر نمیشه اشکالی نداره تو بشین روی باور هات کار کن همون عشق و علاقه اولیه رو سعی کن با جهت دهی کردن به گفتگو هات ایجاد کنی و حست رو خوب کنی ببین چی میشه ببین خدا بلده معجزه کنه یا نه:))
از موقعی که با استاد اشنا شدم تا به امروز هیچوقت درست حسابی روی باور هام کار نکردم هیچ وقت درست حسابی روی باور های ثروت سازم کار نکردم
درسته یسری باور های خوب خودش با گوش کردن زیاد و دیدن فایل ها ایجاد شده و میبینم واقعا تفاوت فکری خودم رو نسبت به قبل خودم و نسبت به جامعه و پدر و مادر اما جنس اون تمرکزی که دارم درموردش صحبت میکنم یک چیز دیگست..
یکی از اساسی ترین چیزایی که باعث شده که من هیچوقت نشینم روی باور هام کار کنم میدونی چیه؟
احساس عدم لیاقت همین احساس عدم لیاقت خودش باعث میشه ما روی باور هامون کار نکنیم حتی باعث میهش ذهن ما اونجوری که باید قانون و نخواد درک کنه چون خودش رو لایق نتایج فوق العاده ایی که قانون به ارمغان میاره نمیدونه
و من باید در مرحله اول واقعا روی این احساس ادم لیاقتم حسابی کار کنم یکی از بهترین راه ها برای اینکار این هستش که بیام بشینم گفتگو های ذهنیم رو تا جایی که میتونم جهت دهی بدم یادمه دو سه روز اینکار رو کرده بودم و نتیجه اش رو دیده بودم بینظیر بود حسابی همه چی خودش ردیف شده بود چون خودم رو لایق بهترین ها میدونستم،، لایق بهترین سبک زندگی، لایق بهترین زندگی و شغل و مهارت توی شغل و پول اما نمیدونم چی شد یهو شل گرفتم اما میخوام از همین الان که دارم این کامنت رو مینویسم شروع کنم،، بشینم روی همین گفتگو های ذهنی باور احساس لیاقت کار کنم و به دنبالش خب صد در صد میشینم روی باور های ثروتسازم کار میکنم و شاه ترمز هایی که. من درمورد ثروت دارم این سه تا هستند:
احساس عدم لیاقت نسبت به ثروت
باور به کمبود که خیلی هم شدیده بنظرم و پاشنه آشیلِ این یعنی همیشه باید روش کار کنم البته که واقعا عاشق کار کردن روی باور فراوانی ام یکی دو روز اومدم یک کوچولو روش کار کردم و دیدم واقعا تفاوت رو
باور به سخت بودن داشتن پول این باور هم یکی از اون پاشنه اشیل های منه که اقا اصلا سخته و امکان پذیر نیست و اونم تازهدتو این سن تو فقط باید با درس به جایی برسی و کارت درس خوندن و اینجور چیزاست
بعد یک نکته دیگه ایی که میخواستم بگم
مبحث ارزش های درونی بود که میتونه ترمز ما بشه که توی جلسه 3 کشف قوانین بخش تمرینات خانم شایسته خیلی عالی بهش اشاره کردن که اقا ارزش های درونی ات باید هماهنگ با خواسته باشه
یکی از مهم ترین ارزش های درونی من همین درس خوندن هست یعنی از صبح تا شب این سال ها اینقدر درس رو توی گوشم خوندن و اینقدر گفتن فقط و فقط درس که من ناخودآگاه حتی اگر علاقه به درس نداشته باشم و مطمئن باشم نتیجه ایی هم برام نداره اما دو ساعت وقتی میشینم درس میخونم انگار اروم میشم ولی دو ساعت وقتی برای علاقه ام وقت میزارم حالم بد میشه
چقدرررررررر این الگو رو زیاد دیدم که افرادی بودن که واقعا دوست نداشتن از درس به جایی برسن یا هرچی اما به طرز عجیبی میشستن با خوندن اروم میشدن و اگر میخواستن احساس عذاب وجدان نداشته باشن مینشستن درس میخوندن
توی ایران این الگو توی 99 درصد بچه ها واقعا هست بنظرم من اینطوری دیدم
چقدر واقعا برای بچه ها راحته حتی 12 ساعت میخونن سال کنکور با اینکه واقعا علاقه ایی هم شاید به درس نداشته باشن
اما براشون سخته که 2 ساعت بشینن پای علاقشون
و رسیدم به مبحث جذابه ارزش های درونی که توسط خانم شایسته یک اشاره ایی شد بهش توی جلسه 3 اما من چون الگو هاش رو دیده بودم و بعدشم بیشتر پیداش کردم خیلییی زیاد این موضوع توی ذهنم بولد شد یعنی من با خودم گفتم پسرررر ببین طرف توی موضوعی که علاقه نداره بخاطرش دوازده ساعت وقت میزاره اما تو توی علاقت چرا دو ساعتم تمرکزی نمیزاری
بعد دیدم اگر من بتونم ارزش های درونی ام رو از روی درس بردارم و بزارم برروی اینکه توی این سن عادیه که پول بسازم یعنی ارزش درونیم رو بزارم روی پول ساختن یا یک جوری بتونم ذهنم رو پایه ریزی کنم ک ارزش درونی اش بشه شغلم
اون موقع من میتونم صبح تا شب برای کارم وقت بزارم بدون اینکه جا بزنم یا عذاب وجدان بیاد سراغم اینها همه این چیزایی هست که باهم منو نگه داشته
حالا این مبحث ارزش های درونی رو خیلی بیشتر میتونم بازش کنم اما اصلش رو گفتم که اقا بخاطر اینکه ارزش درونیم مثلا درس هست با درس نخوندن اوکی نیستم و درس خوندن بهم ارامش میده نا خوداگاه
اینا هرکدوم رو بشینم روش کار کنم کیلومتر ها به خواستم و خواسته مم کیلومتر ها به من نزدیک تر میشه و کلی بهبود رخ میده
خدایا شکرت چقدر خوشحالم که این تعهد رو شروع کردم که هرروز کامنت میزارم واقعا با نوشتن ادم به یک چیزای خوبی میرسه و خیلی میتونه کمکش کنه
خدایااا شکرتت که اینقدر ذهن خلاقی بهم دادی که اینقدر قشنگ مینویسم
+++++++++
فردا حتماچهار صبح بیدار میشم با ذوق و شوق کد نویسی ام رو میکنم و گفتگو های احساس لیاقت رو خیلی محکم و جدی شروع میکنم و میرم سراغ جلسه 6 دوره کشف قوانین تا یک روتین خوبی برای خودم بنویسم و برنامه ریزی کنم و ویژن ام رو به خودم یاد اوری کنم و مهم تر از همه شروع کنم به علاقه سازی و شور و شوق رو دوباره نسبت به شغلم ایجاد کنم و از قدرت تمرکزم بهره ببرم
گفتگو های احساس لیاقت رو من درخودم معمولا اینطوری ایحاد میکردم:
میرم جلوی ایینه یا توی دفترچه گوشیم به خودم میگم سینا تو اینقدر لیاقت داری که از یک ایده ساده بهترین پول هارو بسازی تو لیاقت اینو داری که از شغلت و توانایی های الانت همین الان کلی پول بسازی… یا اینطوری میگم که: تو باید بهترین لایف استایل رو داشته باشی چون لیاقتش رو داری، تو باید بهترین تمزکژ لیزری رو داشته باشی چون لیاقتمند قرار زندگی کنی و…
الان میبینم وقتی احساسم خوب شده چقدر ذهنم باز تر شده خداروشکر
بازم میام مینویسم واقعا چقدر به راهکار های خوبی خداروشکر رسیدم از نوشتن
الانم میرم شام خوشمزه رو میخورم و بعدش تمرین شب رو انجام میدم تا به یک احساس خوبتر بازم برسم و با خدای خودم صحبت کنم و عشق بازی کنیم میخوام درمورد قانون جهانش و خاصیت جهانش که بر پایه فراوانی بناشده باهاش صحبت کنم:-)
کامنت نوشتن بهم قدرت میده بهم ایده میده و بهم عمل میده پس حتما ادامه میدمش
امروز نجواها اومد که چرا شروع مردی اصلا اما بعد این کامنت حتما بازم ادامه میدم:))
البته یک تصویر ذهنی هم کمکم میکنه که خود اینده ام رو تصور میکنم که این کامنت هارو نوشته و چه کار درستی کرده و یک قبل و بعد از خودش ثبت کرده
الهی شکرت بخاطر اینکه بازم هدایتم کردی و از جاده خاکی خارج کردی
خدایاشکرت
خداوند یار و نگهدار هممون
به نام الله یکتا…فرمانروا
………..
سلام به همگی عزیزان
این چند وقته بیشتر به فرمانروا بودن خداوند فکر میکنم….هرجا میخوام برم میگم خدا صاحب اونجاست…یا خدا فرمانده یا رئیس اونجاست…یا خدا شریک منه تو این کار پس من صد در صددددددددددددد موفق میشم….و میبینم که خیلی بهم حس آرامش میده…و هرچی که میگذره میبینم همین سه آیه اول قرآن از سوره فاتحه اگه باورم بشه و همه کارهام و برنامه هام رو با باور همراهی و حضور الله ای که ارباب و فرمانده است و بینهایت مهربان و بخشنده است…فرمانده نه فقط یه جا و یه بخش و یه کسی یا گروهی…فرمانده کل کیهان که اصلا ما حتی به این که بدونیم وسعت فرمانروایی اش چقدره نزدیک هم نشدیم….یه همچین فرمانده ای…یعنی واقعا آرامشی که بهم میده با هیچ چیزی عوض نمیشه…و نمیدونم اصلا چرا این رو نوشتم اینجا…فقط اون کلمه فرمانروا رو در ابتدای متن نوشتم احساساتی شدم :)) خداوند خیلی خدایی میکنه برای کسانی به خدایی اش باور دارن…خدایا دمت گرم…تو تکی و شبیه تو نیست :)
…………
اما این فایل زیبا
خانم شایسته عزیزم داشتم فکر میکردم که چقدر شما ذهنتون رو از قضاوتها خالی کردین که اینجوری راحت و بدون هیچ ترسی بدون هیچ قضاوتی دوربین رو برداشتید و میون اینهمه آدم غریبه راه میرید و فیلم میگیرید؟ واقعا تحسین تون کردم…یاد جمله ای در فایل آرامش در پرتو آگاهی می افتم که قضاوت از تو نیست…پس قضاوت نکن…مثل یک گل که هست و هیچ قضاوت رو نمیشناسد…و شما مثل یک گل هستید میون اتفاقات و شرایط…و اجازه میدید جهان مثل جریان زیبای آب شما رو با خودش ببره به جایی که بهش تعلق دارید و شما رو بذاره میون آدمها و شرایطی که با شما یکی هستن…و انقدر به این جریان اعتماد کردید که دیگه اطرافتون فقط زیبایی رخ میده…
همه زیبایی های این فیلم و اون آدمها و استاد عزیزمون در حال آشپزی و مایک عزیز با کل کل هایی که با پدرش میکنه و غذای هیولای استاد و اونهمه ماشین و موتورسیکلت های خفن که واقعا هیجان زده ام میکنه….یا اون دو تا سگی که بهتون پارس میکنن…بزرگه که نه اون کوچیکه که فقط چون کنار بزرگه ایستاده دل و جرات پیدا کرده و خودی نشون میده و میخواد بگه منم بلدم پارس میکنه خیلی مضحکه و اونهمه زیبایی فضا…همه یه طرف
من فقط محو این شدم که شما چقدر با این که دوربین رو بردارید و از مردم از زندگی شون فیلم بگیرید راحتید…یادمه اون موقع ها شاید اولین بارها که این ویدیو ها رو میدیدم میگفتم یعنی فکر نمیکنه که ممکنه اونا خوششون نیاد؟ یا بیان بهش بگن فیلم نگیر خانم فیلم نگیر :) حتی میرید وسط بازیشون…توی جمع شون و لابلاشون حرکت میکنید و حتی مدتها خیره به اونها اونها هم خیره به شما و شما به فیم گرفتن ادامه میدید…شاید الان خودم هم این تجربه رو داشتم…اما اون موقع که تازه این فیلم ها رو میدیدم این اعتماد به نفس رو نداشتم…از اینکه مردم بدشون بیاد و بخوان چیزی بهم بگن معمولا آدمها رو از فیلم ها حذف میکردم و فقط از منظره فیلم میگرفتم…اما الان ها بهتر میفهمم در صلح بودن با خود و جهان اطراف یعنی چی…و الان که باز این رو دیدم این شجاعت شما که میرید و کاری که دوست دارید رو انجام میدید بدون اهمیت به قضاوتها تازه اون هم در یک فرهنگ غریبه تحسین تون کردم…و ازتون درس گرفتم…
الان که این نکته یادم افتاد متوجه شدم این مدت چقدر با دیدن این سریالها و الگوبرداری از شما و استاد تغییر کردم…حتی اینکه دارم برای کامنت نوشتن وقت میذارم و خودم رو متعهد کردم که هر روز یه کامنت بذارم حتی اگه همون فایل تکراری باشه مهم نیست…چون این فایلها و آگاهی ها هرگز تکراری نمیشن…و جالبه هر بار این فایلها رو میبینم به یه نکته ای توجه میکنم که باز بهم یه درسی میده…من اصلا آدمی با ذهن بسیار منطقی هستم که چنین کاری برام بی معنیه که وسط اینهمه پروژه کاری بیام سریال ببینم اونم نه توی تایم نهار شام خوردن…یعنی یه وقت کاملا مفید انگار سرکلاس درس نشسته باشم… اما نمیدونم این روزها این خدا و این کارهایی که داره توی زندگی من میکنه و این قرآن که انقدر زیبا هدایت میکنه…و آگاهی بخشه….و فایلهای استاد…که انگار نه انگار من سالهاست شاید سه سال بیشتر که دارم میشنوم…اما انگار نشنیدم و الان مدتی هست که دارم میشنوم….و این باعث میشه که دلم بخواد همش توی تنهایی باشم و این آگاهی ها رو بیشتر و بیشتر بشنوم و عمل کنم و عمل کنم بهشون…این نوشته ها هم اجازه میدم همینجوری بیان….قبلا خیلی بالا پایین میکردم..اما الان از خدا میپرسم بهم یگو به چی توجه کنم…تو چشم و گوش و زبان و دست و کلمات من بشو…تا این فایلها پل بشن بین من و تو و من بهت نزدیکتر بشم…تا فاصله ام کمتر بشن…آخه خودت چندین باره که ازت هدایت خواستم منو به فایل ابتدایی سفرنامه هدایتم کردی و به خودم میگم سعیده گوش بده به ندای قلبت..انقدر اسیر منطق ذهنت نشو…بیا ببین گوش بده و بنویس…حتما خیری و برکتی از این کار و استمرار در اون قراره وارد زندگی ات بشه که تو نمیدونی…و یادت باشه الله همیشه میدونه….او همیشه حاضره…هیچ وقت اشتباه نمیکنه…هیچ وقت نسبت به بندگانش فراموشکار نیست…به خواب نمیره…بیمار نمیشه….همیشه یادشه…همه چیز رو میدونه و قدرت هر کاری رو داره…پس تو حتما خواسته ای داری که از راه دوباره دیدن این فایلها و نوشتن در مورد اونها قراره از نظر ارتعاشات به سطحی برسی که با خواسته هات هم ارتعاش بشی…پس گوش بده پس انجامش بده :) و من میگم چشم ارباب…چشم فرمانده….چشم من انجام میدم :)
سپاس از خانم شایسته عزیزم و همه بازیگران این مجموعه (به قول خود خانم شایسته) از استاد عزیزم گرفته تا کامنتهای دوستان عزیزم که با دیدگاه های زیباشون این مغز منفی باف منو که عادت کرده بود فقط تمرکزش روی ایرادات باشه رو آهسته آهسته تربیت کردم…از زیبایی هایی که خودم نتونستم ببینم ولی توی نظرات زیبای دوستان یا دوربین زیبای خانم شایسته یا کلام زیبای استاد و خانم شایسته و مایک عزیز شنیدم یا خوندم..کم کم زیبابین تر شدم…هنوز این مغز بسیار چموشه اما من رامش کردم تا حد زیادی…و سعی میکنم به خداوند مهربانم که منو به راه درست هدایت کرد متعهد باشم…عهدی که باهاش بستم رو ادامه بدم…چون ازش خواستم…خواسته منم خودش میدونه…و میدونم که منو بهش میرسونه :) در این جهان و زندگی ابدی :)
به نام خدای هدایتگرم
سلام به استاد و مریم عزیزم
خیلی خیلی از دیدن این قسمت سفرنامه لذت بردم
البته نمیشه گفت این قسمت از اون یکی بهتره چون همه ی قسمت ها بی نظیره
و هر کدوم یه درسی رو به ما یاد میده
بازم از شما سپاسگزارم مریم جان که تصمیم گرفتید این سلسله فایل هارو برای ما آماده کنید
و باز هم میرسیم به زیبایی های تمام نشدنی این فایل
خدایا شکرت بخاطر این استیت پارک زیبا و رویایی
خدایا شکرت بخاطر این همه آر وی های هیولا و ماشین های خفنی که تو استیت پارک هست خدایا شکرت بخاطر این همه تنوع و سلیقه ای که بین آدما وجود داره
خدایا شکرت بخاطر فراوانی که تو این استیت پارک زیبا دیده میشه
و اما آشپزی استادو همکاری شون و آواز خوندنشون
و دوچرخه سواری شون و….
همش برای من تحسین برانگیزه
خدایا شکرت که براحتی از طریق این سایت الهی میتونم زیبایی های جهان و ببینم و لذت ببرم
تا در زمان مناسب خداوند هدایتم کنه از نزدیک این زیبایی هارو تجربه کنم
در پناه فرمانروای جهانیان.
به نام رب
چقدر لذت بردم از این فایل و ممنونم ازتون خانم شایسته عزیز
واقعا چقدر تنوع در سرتاسر دنیا زیاده
از اب و هوا که یجا گرم و خشکه یجا دیگه مرطوبه یجا دیگه سرده تا
نوع حیوانات نوع گیاهان
حتی سلیقه ها یکی ماشین شاسی بلند دوست داره یکی ون دوست داره یکی ماشین اسپرت یکی لوکس و …
چهره ها رفتارها دیدگاه ها رنگ ها فرکانس ها و و و و
و چقدر خداوند تواناست در کنترل این جهان پر تنوع این جهان پر از زیبایی این جهان پر از فراوانی
و اگر انسان توجهش روی این فراوانی ها و زیبایی ها باشه خداوند هدایتش میکنه به سمت فراوانی ها و زیبایی ها و بلعکس و چقدر بهتره که کانون توجهمون روی زیبایی ها فراوانی ها ثروت و … باشه
چقدر لذت بردم و خندیدم از خوانندگی و رقص استاد عباسمنش عزیز
بنام خدای زیبایی ها
سلام به همه دوستان
چقد ماشین های مدل بالایی با افراد ثروتمندی فقط تو این یه قسمت و تو اون فضای به این کوچیکی بود،
پس جهان و مردمش چقدر ثروتمند هستن و دارن ثروت خلق میکنن و با ثروت هم زندگی می کنن
این روزها کنترل ذهن برام سخت شده و تو یه شرایطی هستم که فقط باید چشامو ببندم و عبور کنم
می خوام تو این فرصت بیشتر تمرکز بزارم تو دیدن قشنگی ها و نعمت های دنیا و ذهنم رو از ناخواسته بردارمآگاهانه
نمی خوام این فرصت و زمانم تلف شه رو ناخواسته ها
دقیقا مریم جان تو این ویدیو داشت راجع به همین می گفت
اینکه دیدن این سفرها باعث میشه کانون توجه ما از ناخواسته ها برداشته بشه
باعث شه جهان به وضوح فرکلنس خواسته ما رو دریافت کنه ( چون زبان ما با جهان زبان درخوایت نیست زبان فرکانسه ) و همون و وارد زندگیمون کنه
من که تمرکزی ذهنم رو ءذاشتم رو قسمت ثروت این ویدیو ها و می خوام ازین طریق با فراوانی ها ذهنم رو بمباران کنم
واقعا واسه اینکه آدم موفق شه و به دستاورد تو هر زمینه برسه اول باید ذهن آرومی داشته باشه و واسه داشتن ذهن آروم باید اول کنترلش کرد از بیرون و از نجواهای درونی .به نظرم کنترل ذهن از درون سخت تره
چون ذهنی تره
چون باعث میشه هر لحظه آگاه باشی که داری به چی فکر میکنی
باعث میشه ول و شل نباشه ذهنت و خودت
دست خودت باشه
وقتی ذهنت دست خودت باشه
زندگیتم دست خودته
پس برای خلق زندگی دلخواه اول باید فرمون ذهن رو دو دستی چسبید تا چپ و راست نره و منحرف نشه
بعد یه مدت خودش عادت میکنه که رام شه و بهمون خدمت کنه
سلام استادان معنوی من
عزیزان شما چقدر با حالید
خانم شایسته عزیز چه صدای آرامش بخش و لذت بخشی دارید
خدای من چه سنجاب نازی بود چه باحال هندونه میخورد
استاد خیلی تغییر کردین
وقتی این فایلها رو میبینم تازه متوجه میشم ماشاالله چقدر جوونتر و زیباتر شدید
توی دوره ی احساس لیاقت جلسه تکمیلی جلسه یازدهم که در مورد توانایی ها بود گفتید من رقص خوبی ندارم چون نمیتونم دست و پاهام رو هماهنگ کنم ولی به نظر من شما رقصتون هم خوشگله
آخه کدوم استادی رو دیدید که تمام قسمت های زندگیش رو به نمایش بزاره شما اصلا فیلم بازی نمیکنید و خودتان هستید چه شجاعتی چه ایمانی واقعا قابل تحسین هست
منم گاهی مثل شما دوست دارم یه آهنگی بزارم و باهاش بخونم حس خوبی بهم میده انگار هر چی در دوران هست میاد بیرون حس شعف بهم دست میده
خانم شایسته من درسی که از این سه قسمت گرفتم همش در مورد کانون توجه بود
خیلی این رو از شما یاد گرفتم
اگر توی خیابون باشم و جایی تصادف شده باشه آگاهانه نگاه نمیکنم دعوا بشه آکاهانه کانون توجه ام را به جایی دیگه میبرم
سپاسگزارم از شما
بنام خدای مهربان
سلام به روی ماهت مریم گلی خوشگل من
نمیدونی چقدرررر احساس عالیی دارم
مریم جونم میدونی چیشد
همین الان رفتم تو حیاط زیره ماه کامل اسمون پرستاره و چند تیکه ابر تو اسمون بود
یکم نجواهای ذهنم داشت بلند میشد که من شروع کردم از گفتن نتایجم !
گفتم گفتم گفتم یاد پارسالم افتادمنتایجمروگفتم به خودم
بعد شروع کردم با خدا حرف زدم
اینقدر انرژیم بالا رفت یهو دیدم دارم با هیجان میپرم و گریه میکنم و همش به خودم میگم من میرم یه جای دور از تو اسمون که هواپیما رد میشد
کلی دست تکون دادم گفتم منو ببر واشنگتن فلوریدا تمپا نیویورک جورجیا و کلی ایالتهای امریکا رو گفتم
کلی برای هواپیما دست تکون دادم و بپر بپر و اشک و خوشحالی و قلبم داشت از سینم میزد بیرون
همیشه وقتی هواپیما رد میشه دست تکون میدم و بهش میگم منو کجا ببره
اومدم حسم گفت بزن رو نشونه ات
با اینکا میخام برم جلسه 2 قدم 2 رو گوش بدم اونجایی ک استاد میگه
وقتی داری خاسته هات رو تجسم میکنی و لذت میبری تو همون لحظه به خاستهات رسیدی اما ناخوداگاه زدم رو نشونه و این فایل اومد
اولش گفتم باکیفیت اصلی دانلود میکنم چون من لایق بهترین کیفیتم بعد دیدم خیلی زمان میبره
گفتم فری محم لذت بردنه خیلی هم دلم میخاست ببینم نشونه ام چیه و خدا چی برام فرستاده
عادی دانلودش کردم و دیدمش
احساس میکنم این قسمت خدا با من حرف زد
همون حرفایی که من به خودم داشتم قبل از دیدن این فایل رو شما گفتید
دقیقا همین سرسبزی استیت پارک مردم اسمون رو داشتم تجسم میکردم
اینقدر قلبم بازه نمیدونم چجوری بنویسم چی بنویسم
خیلیییییی خوشحالم ک خدا باهام حرف زد
خبلیییی ممنونم ازتون ک این سریالهای فوقالعاده رو تقدیم ما کردید
خیلی دوستت دارم مریم جون
سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم
من برم با گوش دادن جلسه 2قدم 2 بخابم
شب همتون بخیر
هرچند بقول شما اونجا روزه(:
منم میام اونجای دوری که وقتی اینجا شبه اونجا روزه
جهان برای منه و این جهان بخاطر من ارزشمنده چون من لذت ببرم
منم کا باعث زیبایی جهان شدم
با لبخندم(: