سفر به دور آمریکا | قسمت ۸ - صفحه 31

473 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    رضا زارعی گفته:
    مدت عضویت: 1064 روز

    به نام خداوند زیبایی ها

    سلام به همگی عزیزانم

    واما قسمت8ام سفرمون چقد نماد فراوانیه

    چقدر تحسین برانگیزه دیدن این همه علاقه مند ،این همه آدم که می‌خوان از موزه ی این محصول موفق بازدید کنن و خدای من فراوانی درتمام ابعاده ،از بشقاب های کوکاکولایی گرفته تا لیوان ،کیف ،وسطل و خیلی چیزای دیگه ،چقدر لذت بردم از این همه فراوانی ،این همه نعمت و ثروت دیدن بچه کوچولوها ، اون تابلو که به بیشتر زبانها خوش آمد می‌گفت ،اون کارکنان موزه که چقدر اکتیو بودن ،از اون تبلیغ باحال تست فلفل تند، از عاشقتم گفتنای استاد و اون عینکی که زد و چه خریدای قشنگی ، سطل خریدیم و اونجا که استاد انداخت سطلارو و گفتش که فقط این سالم مونده بقیش به شدن چقد خندیدم از توپی که مایکی خرید ،از دفتر زیبایی که خریدیم ، اون سطل کوچیکه که دستگیرش نوشابه بود باحال بود ،خدای من چقدر تبلیغات داره این محصول ،تبلیغات متنوع ، و اون بازی های باحال که استاد داشت بازی میکرد ،استاد چند بار امتحان کرد و آخرش دید بچه نمیزاره ماسک بیاد رو صورتش ،چقد فان بود ، از تست انواع نوشابه های متنوع و به قول مریم جان انقد انرژی و شوروشوق حس میشد که نوشابه رو با این که علاقه ندارن اما چندین بار تست کردن ، و اون خانومه که با شوهر یا دوس پسرش داشت نوشابه تست میکرد چقد زیبا و کیوت بود ، و اجرای اخرشون چقدر جذاب بود ،نوع لباس هاشون ،یکیشون پیرهن مشکی بود و کت و شلوار قرمز و اون دوتای دیگه شکل هم و پوشش خانوم ها و رقصشون زیبا بود و هماهنگ و لذت بردم واقعا

    خدایا شکرت بابت این همه زیبایی و دیدن این همه فراوانی فرصت و مشتری ،خدایا شکرت بابت این قسمت زیبا که کلی تمرکزمونو برد روی نکات مثبت و لذت بردیم

    مریم جان عزیزم سپاس گذارم بابت به اشتراک گذاشتن این زیبایی ها .

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    محمدصادق امام بخش زاده گفته:
    مدت عضویت: 1568 روز

    سلام به روی ماهتون

    نکات مثبت این قسمت از سفر به دور آمریکا یعنی قسمت 8ام

    نکته مثبت اول این ابراز عشق و علاقه استاد هست که میگه من عاشقتم.. ما هم عاشقتونیم

    نکته مثبت دوم تمیزی فوق العاده شهرها در آمریکا همه جاده ها تمیز همه خانه‌ها و عمارت ها نو و تر و تمیز آدم لذت میبره از دیدن روی شهر

    نکته مثبت سوم صف طویل مشتری های کوکاکولا که شامل قومیت‌ها و اقوام مختلف از سراسر جهان هستن و هر کدوم زیبایی های خاص خودشون رو دارن رنگ پوست ها و رنگ مو های مختلف همه در کنار هم با صلح و صفا و احترام در صف هستن که از این موزه دیدنی لذت ببرن

    نکته مثبت چهارم فراوانی ثروت و مشتری در کوکاکولا رو تحسین میکنم اینکه چقدر مشتری های فراوان داره و چقدر خوب مشتری جذب کرده و اینکه چقدر خوب پول میسازه تحسین میکنم توانایی پول سازی و جذب مشتری کوکاکولا رو و این الگو ثابت میکنه که مشتری فراوان هست و هر روز فرصت ها داره بیشتر و بیشتر میشه

    نکته مثبت پنجم تابلویی که گذاشتن که به افرادی که دارن ورود میکنن به موزه به زبان خودشون خوش آمد میگه و چقدر ایده خلاقانه ای

    نکته مثبت ششم ابزار و وسایلی که به برند کوکاکولا تولید شده و چقدر خوب از این ایده استفاده کردن و از لوگو شرکت استفاده کردن برای اینکه محصولات زیادی رو تولید کنن و بفروشن و خاطرات زیبایی رو برای کسایی که از موزه دیدن میکنن بسازن و آفرین به این ذهن ثروت سازشون

    نکته مثبت هفتم تحسین میکنم شرکت کوکاکولا رو که میگه من در مورد محصولم صحبت نمیکنم بلکه در مورد لحظات لذت بخشی صحبت میکنم که محصولم یعنی کوکاکولا در زندگی مردم ساخته! یعنی ما باید تو کسب و کارمون دنبال چنین هدفی باشیم

    نکته مثبت هشتم تحسین میکنم رقص زیبایی که آخر بازدید از موزه انجام دادن و با شادی و حال خوب به پایان رسوندن بازدید از موزه رو چقدر پر انرژی و با شادی و شور و عشق انجامش دادن و چقدر لباساشون برام جالب بود طرح خود نوشابه هست مشکی و قرمز و خلاقیت و عشق گذاشتن برای کارشون و به همین دلیلم انقدر نتیجه های خوب میگیرن نوش جانشون باشه رشد و شکوفایی که نصیبشون شده. ان شاءالله خداوند برکت بیشتر بهشون بده و البته ان شاءالله به سمتی برن که محصولاتی که به سلامت مردم کمک میکنه تولید کنن.

    عاشقتونم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    سعیده آقایاری شیخ نشین گفته:
    مدت عضویت: 1999 روز

    به نام خدای مهربانم :)

    خدای عزیزم گاهی انقدر دیدن زیبایی ها برام سخت میشه…نه اینکه دیدنشون برام سخت بشه بلکه برام عادی میشن که وقت حرف زدن در موردشون که میرسه میگم چی بگم؟ خیلی عجیبه که ذهن ما اینجوری کار میکنه یعنی هر شب میام داشته هام رو مرور میکنم و گاهی انقدر احساسم خوبه که با اشک شوق میخوابم…اما وقتی بیدار میشم انگار همه چیز دوباره عادی به نظر میرسه…یعنی اول صبح انگار که این عادیه که من به این دنیا اومدم….انگار نه انگار که یه عده در این جهان دیگه صبح امروز رو ندیدن و به زندگی ابدی شون شتافتن…اما من هنوز فرصت زندگی دارم….انگار نه انگار که من سلامتم و نیاز به کسی ندارم و منتظر کسی نیستم که بیاد نظافت شخصی منو انجام بده…یا داروهام رو بهم بده یه زیرم رو چک کنه…به واسطه شغلم با آدمهایی که از نظر حرکتی وابسته هستن برخورد زیادی دارم…انواع بیماری ها رو میبینم…و میدونم خیلی ها وقتی صبح بیدار میشن یکی دو نفر باید بیان نظافتشون رو انجام بدن…از شدت درد یا بی حسی نمیتونن از جاشون بلند شن…خیلی هستن به علت افسردگی یا بیماری های دیگه انگیزه ای برای حرکت کردن ندارن….یا خیلی ها کار ندارن و شاید با خودشون میگن که مثلا از خواب بلند شن برن چیکار کنن؟ خیلی ها از ترس طلبکارهاشون نمیتونن یا دلشون نمیخواد که از خونه در بیان….خیلی ها برای دیدن عزیزانشون یا باید برن بیمارستان یا مراکز توانبخشی یا به آرامگاه ها میرن….واقعا شرمم میشه که چرا من همه این نعمتها رو دارم اما اول صبح انگار مغز من توی خواب ریست میشه خبری از اون شوق و ذوق دیشب نیست…اصلا اینکه امکان زندگی دارم سالم هستم عزیزانم سالم هستن زنده هستن مکان امنی برای زندگی دارم شغل خوب آبرومندی دارم…درامد دارم…به کسی بدهکار نیستم و اینا همه لطف خدای منه باعث نمیشه که از رختخواب بپرم بیرون…با ذوق به خداوند سلام کنم و ورودم به یه روز جدید رو به خودم تبریک بگم…این یکی از خواسته های من هست…و باید هی درش بهتر بشم…البته الان خیلی بهتر شدم…یعنی بداخلاقی اول صبح یکی از عادات ناپسند منه که به مرور داره بهتر میشه…و از خدا میخوام بیشتر و بیشتر هدایتم کنه…اصلا ناشکری و تمرکز روی بدی ها یکی از نقاط ضعف بزرگ منه…من در دسته کذب بالحسنی قرار میگیرم…با اینکه انقدر روی خودم کار کردم و به نظر خودم اما هنوز نتونستم به جایگاهی که میخوام برسم…پس سعی میکنم با دیدن و تحسین کردن بیشتر زیبایی ها ذهنم رو رام کنم…بیشتر بهش خوراک خوب بدم…البته وقتی من با استاد و این سایت آشنا بودم توی شرایطی بودم که شبها دیگه دوست نداشتم روز باشه یا اگه روز بشه من توش نباشم…همیشه اون آیه قرآن یادم میاد که مریم در شرایطی که درد زایمان داشته از شدت درد و اون افکار ناراحت کننده در مورد اینکه چطور باردار شده و چطور با خانواده و جامعه روبرو بشه به خداوند میگه که ای کاش هیچ وقت دنیا نمی اومدم تا کسی نام منو نمیشناخت…و بسیار مستاصل بوده…و من کاملا یه همچین حسی رو درک میکنم…من توی اون شرایط بودم و الان که میبینم انقدر انگیزه پیدا کردم و انقدر بهتر شدم…خدا رو شکر میکنم…یکی از چیزهایی که باعث میشه امیدم رو همیشه حفظ کنم…استادم هست…وقتی استاد از گذشته خودش میگه که چقدر دعوایی بوده و چقدر همیشه تمرکزش روی مسائل ناجالب بوده خیلی با گذشته استاد ارتباط برقرار میکنم…و خیلی به گذشته خودم نزدیک میدونم…با اینکه دختر بودم اما همیشه شر بودم و همیشه دعوا و دردسر درست میکردم…و اما الان با گذشته خودم خیلی از زمین تا آسمون تفاوت کردم….گاهی به خواهرم حسادت میکردم که چرا اون ذاتا مهربونه و همه دوستش دارن…و بعد که از خودش شنیدم که ناراحته که چرا انقدر ضعیفه و نمیتونه از حقش دفاع کنه و همیشه زود گریه اش میگیره…کمی آرومتر شدم و متوجه شدم همه ما نقاط ضعف داریم و حالا اونم به من حسادت میکرد که همیشه از حق خودم دفاع میکردم و جلوی بقیه وای می ایستادم…

    …………

    اما این روزها با بیشتر حضور داشتن در سایت چه به صورت خوندن کامنتها و چه هدایتی دیدن فایلها و چه نوشتن در مورد این فایلهای سفرنامه مدت زمان بیشتری در احساس خوب هستم…و به این فکر میکنم که منظور خداوند رو از هدایت من به این فایلها تازه دارم درک میکنم…من نیاز داره خیلی روحم پاکم بشه خیلی لطیف تر بشم…خیلی با تحسین زیبایی ها به خداوند متصل تر بشم و از نزدیکی به خداوند نعمتهای بیشتری رو که پرودگارم مشتاقانه میخواد برای من به راحتی و به طور طبیعی دریافت کنم… خدای من میخواد آسان شدن برای آسانی ها رو بهم بیشتر یاد بده…چون من از خدای عزیزم که صاحب قدرت و دانش هست خواستم که سرپرست و معلم من باشه…و منو تعلیم بده در مورد قوانین جهان و در کارم…برای خلق زندگی دلخواهم…و هر روز ازش میخوام :)

    ……………..

    به نام خدای خالق زیبایی ها :)

    خدایی که چند وقته منو 5 صبح بیدار میکنه تا آواز یه پرنده ای که فقط همون موقع میخونه رو بشنوم :) اون موقع صبح هیچ صدای مزاحمی نیست…و انگار صدای این پرنده توی تمام آسمون خدا میپیچه…وقتی میخونه تنم به رعشه می افته… به خودم میگم صلاه باید همین قدر زیبا باشه و باشکوه :) که رعشه بندازه به قلب آدم…از بزرگی خالقم…از عشق من به خالقم :)

    دوباره فایل رو از ابتدا میبینم

    ……………….

    استاد عزیزم…من اون اوایل شما و خانم شایسته رو که میدیدم که میگفتید عاشقتم….توو دلم میگفتم این لوس بازی ها چیه…میدونید توی فضایی که من بزرگ شدم گفتن این چیزا عجیب بود…کسی به کسی ابراز عشق نمیکرد…مادرم که همیشه میگفت به زور مجبورش کردن با پدرم ازدواج کنه…و همیشه این حس رو به ما منتقل میکرد…و به ما هم ابراز محبتی نمیکرد فقط عملی…نه کلامی…و ما اصلا در مورد ابراز عشق و علاقه در خانواده و اطرافیان چیزی ندیده بودیم…البته خانواده پدری کمی بهتر بودن اما به دلایلی ما با اونها رفت و امد نداشتیم…و همیشه وقتی کسی اینکارو میکرد بهمون میگفتن اینا احترام بقیه رو رعایت نمیکنن…شما اگه همدیگه رو دوست دارید برید خونه هاتون ابراز عشق کنید بچه های مردم یاد میگیرن….(من اینجا مثل کیانوش برره داخل دوربینی فرضی به خلا خیره شدم:) خوب چه میشه کرد اونا هم همین چیزا رواز والدین خودشون یاد گرفته بودن و به نسل بعد منتقل کرده بودن…اما من وقتی میدیدم که دوستام چقدر با خونواده هاشون و بقیه راحت هستن این رو بیشتر میپسندیدم…اصلا یادمه اولین بار دوستم بهم گفت دوستت دارم من نمیدونستم چی باید بگم…تازه حالا این دوستم دختر بود…حالا شما برو تا ته خط….اما انقدر این فضای فکری من با دیدن این سریالها تغییر کرده که الان خودم هم ازین عبارات استفاده میکنم…نه خیلی زیاد و راحت مثل شما…اما نسبت به خودم خیلی تغییره…حالا وقتی شما میگید عاشقتم اصلا حس بدی که ندارم خیلی هم کیف میکنم

    دقت کردم که دید من به همه چیز به این برمیگرده که ارتباطم با خداوند چطوریه…هر وقت بهتره و از نزدیکی به خدا حس بسیار عالی دارم اصلا انگار به همه دنیا میخوام بلند بگم عاشقتم :) و این ویژگی خالق ماست که سراسر خوبیه…یعنی هرجا هست نوره و زیبایی و حس خوب :) حسادت و کینه و قضاوت میره کنار و جاش فقط تحسین و آرزوی خوب برای همه است :)

    حتی اون وقتا اون اوایل که با سایت آشنا بودم وقتی شما میگفتید احساس شادی و حس خوب همه چیزه و باعث میشه که در فرکانسی قرار بگیرید که لاجرم و خودبخود اتفاقات خوب هستن…من نمیفهمیدم…و کاری که میکردم این بود….سعی میکردم حسم رو خوب نگه دارم…مثلا میرفتم گردش و تفریح حتی اگه کار داشتم بعد خدا رو چک میکردم که چه اتفاق خوبی برای من ایجاد کرده…میخوام بگم تا این حد اون اوایل آدم بد برداشت میکنه…و اگه اتفاقی نمیافتاد میگفتم ببین الکی رفتیم وقت تلف کردیم…حتی ازین هم گمراه تر بودم وقتی اتفاق بدی می افتاد به جای اینکه این باور رو داشته باشم که الخیر فی ما وقع…به خدا اعتراض میکردم…و دیگه نجوای ذهنم دست از سرم بر نمیداشت…تا مدتها….که تو الکی اینکار ها رو میکنی اما زندگی ات همون قدر بده

    اما الان خیلی بهتر اصل رو فهمیدم که احساس خوب حاصل دو چیز هست:

    1. کار کردن روی باورها…به شکلی که بتونیم باورهای قدرتمندکننده قبلی مون رو بهتر کنیم و باورهای محدود کننده رو با باورهای جدید قدرتمند کننده جایگزین کنیم…حالا قویترین باورهای محدود کننده اونایی هستن که استاد بهشون میگن پاشنه آشیل که بیشتری ضربه رو به ما میزنن….مثلا برای من باورهای شرک الود سمی ترین و بدترین بودن…و همه باورهای محدود کننده دیگه من مثل باور احساس لیاقت…مثل کمالگرایی که برای تایید گرفتن از بقیه بود…اعتماد به نفس پایین…سخت گرفتن به خودم و خود دوست نداشتن…احساس گناه همه برمیگردن به همین باورهای توحیدی و رابطه من با خداوند..و هرچی روی این باورها بیشتر کار میکنم میفهمم که همه جنبه های زندگی من بهتر و بهتر میشه…مثلا میتونید فکر کنید که من با اینکه تمرکز و هدف اصلی من چیز دیگه ای بود و هیچ تغییری در رژیم غذایی و عادات ورزشی ندادم اما همین که رابطه ام با خدا بهتر شد و شوق و انگیزه بیشتری پیدا کردم و خودم رو بیشتر دوست داشتم یکدفعه به خودم اومدم دیدم به وزن و اندام دلخواهم رسیدم :) یا یکدفعه دیدم دیگه اصلا کابوسهای شبانه که از سن نوجوانی داشتم اصلا دیگه آزارم نمیدن و شب بیهوش میشم و صبح بمب انرژی از خواب بیدار میشم…و اینا برای من معجزه بود….یعنی من تمرکزم روی کارم بود و بهبود مهارتهام بود اما انرژی خداوند که یکپارچه است…وقتی روی بهبود باورهامون به این انرژی روی اصل کار میکنیم همه جنبه های آهسته خودشون درست میشن

    2.اما دومین کار برای داشتن احساس خوب برای من …وقت گذاشتن برای کیف کردن لذت بردن جستجوی زیبایی ها تحسین زیبایی هاست البته اینکار دقیقا جدا از کار اول نیست…اما با هم فرق دارن….مثلا من مدتی چون نمیفهمیدم استاد میگه روی باورها کار کنید یعنی چی…پس میرفتم اون بخش احساس خوب از راه تمرکز روی زیبایی ها رو انجام میدادم واقعا حس ام بهتر میشد و یه جنبه هایی از زندگی بهتر میشد اما تغییرات اساسی و بزرگ ایجاد نمیشد…مثلا رفتم به یکی از سفرهایی که واقعا آرزوش رو داشتم…سفر واقعا عالی بود در طول سفر ما همیشه در زمان درست در مکان درست بودیم و کلی زیبایی باور نکردنی دیدیم و من باز آرزو دارم اونجا رو ببینم…اما وقتی از سفر برگشتم انگار که من بادکنکی باشم که بادم خالی شده…یعنی دوباره چون همون باورها رو داشتم و اون مدت هم به اون شکل متمرکز روی باورها کار نکرده بودم…وقتی برگشتم نجواها شروع شدن…تو توی این اوضاع مالی رفتی سفر…الکی پولتو دور ریختی…اوضاع مالی ایت اینجوری…و کلی احساس ترس از جنبه باور کمبود بهم داد…با اینکه من قبل سفر خیلی خوب روی خودم کار میکردم و به همین علت هم سفر خیلی عالی بود…اما در طول سفر به علت اینکه آهسته آدمها با حرفهاشون باورهای محدود کننده بهم میدادن و من نجواهای محدود کننده قبلی رو هم که داشتم که داشت بهشون غذا میرسید و باورهای قدرتمند کننده من هم که اصلا تغذیه نمیشدن خوب حاصل اش چی شد این بود که دیدن اونهمه همزمانی، فراوانی زیبایی دستان خدا هدایتهای خدا که باید منو به خداوند نزدیکتر میکرد باعث شد که من بعد از سفر دوباره برم توی احساس بد…پس نتیجه اون سفر برای من این بود که اتفاقا یک درس بزرگ بود برام که برای اولین بار فهمیدم که منظور استاد از کار کردن روی باورها چیه…که تمرکز روی زیبایی ها باید همراه با دادن ورودی خوب همراه با ندادن ورودی بد باشه باید همراه با درس گرفتن از همون زیبایی ها و اتفاقات برای تایید شدن قانون در ذهن باشه…و ایمان بیشتر بسازه…

    ………استاد یه کلمه عاشقتم شما چقدر خاطرات در من زنده کرد :) چقدر این سایت فرق داره…الان میفهمم شما میفرمایید که قبل هر فایلی هیچ ایده ای ندارید و گفته میشه بهتون یعنی چی :) عاشقتونم که انقدر همه ما رو با خودتون رشد میدید

    ………….

    ارزش ساختن

    استاد این مفهوم رو اولین بار از شما شنیدم…هرچند قبلا سعی میکردم که ارزشمند باشم اما ارزشمندی من با کمالگرایی آمیخته بود که کاری رو جدی شروع نکنم مگه اینکه توش عالی باشم و همه جنیه هاش رو بدونم تا مبادا به کسی اسیب بزنم با عدم اعتماد به نفس آمیخته بود یعنی استاندارهام در کار انقدر بالا بود که فقط خود خدا میتونست بهش برسه نه من که خودم رو از خدا جدا میدونستم… یعنی به خودم سخت میگرفتم که کارم رو عالی با بالاترین کیفیت انجام بدم اما برای این جنبه از وجودم ارزشی قایل نبودم…و جهان هم متقابلا براش ارزشی قایل نمیشد….تا با شما آشنا شدم…

    یادمه شما توی یه فایلی گفتید اوایل کارتون شما هم این ترس رو داشتید که نکنه مردم چیزی ازتون بپرسند و شما ندونید…و به شما گفته شد که شما برو شروع کن در موقع مناسب بهت گفته میشه شما هدایت خواهی شد :)

    استاد نمیدونید همین حرف شما چقدر بهم اعتماد به نفس داد و همیشه تکرارش میکنم…وقتی که ترس ها بهم هجوم میارن…وقتی رفتم کارم رو شروع کردم هیچی نمیدونستم…و واقعا صفر بودم…البته من همیشه سماجت رو داشتم و میرفتم در دل کار اما از ترس همیشه در یک استرس دائمی بودم…نمیدونید چقدر خدا هدایتم میکنه گاهی لحظه آخر یه حرفی رو میاره توی دهنم که تا لحظه قبل هیچ ایده ای نداشتم و بعدش که حرفه درست از آب درمیاد اصلا دیوونه میشم میگم خدایا تو کی هستی و چی هستی چقدر بزرگی با شکوهی چقدر دانا هستی چقدر توانایی…نمیدونید چطور خداوند در لحظات آخر که داشتم یه اشتباهی میکردم منو متوجه کرده…مثلا 4 صبح از خواب بیدارم کرده که تلگرام رو چک کنم بعد فهمیدم ایمیل مهمی دارم از یه سمت دیگه دنیا که همون موقع باید جوابش بدم…وگرنه یه موفعیتی از دستم میرفت….اصلا نمیدونم چی بگم به این خدا…به قوانین اش…فقط به خودم میگم تو تلاش ات رو بکن…خدا این قدرت رو داره که آدمهایی رو به سمتت هدایت کنه که کار تو براشون ارزشمند خواهد بود و از کارت استقبال میکنن اگه کسی باشه که کارت به درش نخوره اصلا نمییاد سمت تو…و در کار کردن واقعی هست که آموزش میبینی…و بهتر میشی هرچقدر خونه بشینی مطالعه کنی خوب این دانش اصلا کاربردی نیست ارزشی هم نداره…و من در کارم مهاجرت هم کردم… در سه شهر مختلف و دو استان کشور کار کردم…در هر کدوم از اون شهر ها هم جاهای بسیار متفاوتی کار کردم سمتهای مختلف رو تجربه کردم…الان که داشتم مینوشتم متوجه شدم که من بعد از فارغ التحصیلی چقدر تجربه اندوختم…خدا شاهده تا قبل از نوشتن این متن اصلا ارزشی قائل نبودم برای این حد از بلوغی که در کارم پیدا کردم…چقدر جاهای مختلف و چقدر با آدمهای مختلفی کار کردم…چقدر کامنت نوشتن خوبه…فارغ از اینکه بقیه میخونن یه خیر…یعنی من حتی با اینکه گاهی خطاب به استاد مینویسم اما خدا شاهده که برای به یاداوری خودم مینویسم…و اصلا شاید خیلی کامنت نمینوشتم به این علت بود که خیلی احساس میکردم همیشه مقایسه با بقیه میکردم…همیشه لایک گرفتن برام مهم بود…دیده شدن برام مهم بود…اما الان برام مهم نیست فقط این برام مهمه که خدا هدایتم کرده و باید انجامش بده با این دید که خدا چیزی میدونه که من نمیدونم…حالا بقیه میخونن نمیخونن..خوششون بیادبدشون بیاد…حتی استاد اگه یکی ازین کامنتها رو منتشر نکنه…خوشش بیاد بدش بیاد واقعا برام مهم نیست…الان من فقط هدایتهای خدا برام مهمه که تا جایی که میتونم انجامشون بدم…چون حتما خیری قرار برام برسه و این میشه نتیجه اش …که خدا چیزی رو به ذهنم میاره که بنویسم که اصلا تا بحال توجه نکرده بودم…که من چقدر با ترجبه هستم…و چقدر جاهای مختلف کار کردم…و خدا شاهده همیشه جز افراد مفید و موثر بودم…که باعث جلب اعتماد میشدم و به کارهای دیگه دعوت میشدم…هیچ جایی ثابت نشدم با این باور که توی حاشیه امن خودم نمونم…همین چند وقت پیش برای بزرگترین مجموعه توی شهرم درخواست کار دادم و مستقیم رفتم شماره رئیس اون مجموعه رو پیدا کردم و بهشون توی واتساپ پیام دادم…شرایط خودم رو توی یه وویس واتساپ با احترام و با اعتماد به نفس توضیح دادم…و ازشون خواستم که اگه نیاز داشتن با من تماس بگیرن ایشون هم بلافاصله جواب دادن که اگه نیاز داشتن حتما منو در جریان میذارن…یعنی اگه من تمرینات دوره عزت نفس رو انجام نداده بودم اصلا هیچ وقت چنین کاری نمیکردم…و اصلا نمیگم که چرا یکماه شده با من تماس نگرفتن برای کار…من توی همین مدت با هدایت خدا به یه مجموعه دیگه رفتم که کوچیکتره اما از جاهای قبلی برای من بزرگتره و دارم هر روز اونجا رشد میکنم و هر دفعه کلی چیز یاد میگرم…اولش عضو مازاد بودم…اما الان ثابت شدم و باهام قرارداد بستن…و دارن بیشتر بهم اعتماد میکنن…و باورم اینه که خدا تنها اموزش دهنده منه…خودش وقتی به حد کافی اموزشم داد و به حد کافی رشد کردم منو به جاهای بهتر میبره…و من فقط دارم لذت میبرم از هر پیشرفت توی اون مجموعه…و همزمان برای مهاجرت به امریکا هم اقدام کردم و میدونم اون هم در زمان درست انجام میشه…و من فقط باید رشد کنم…هر روز باورهام بهتر بشه بخصوص باور به اینکه “تنها ارباب و فرمانروای جهان الله هست” و “هرجایی میخوام باشم میخوام برم چه برای زندگی چه برای کار اونجا ملک شخصی خداونده…فرمانروای اونجا فقط خداست”و “خدا فقط با بنده های صالح کار میکنه پس من باید بنده صالح باشم” به قول استاد وظیفه من فرد مناسب بودن هست…وظیفه من خدایی کردن نیست…خدا خودش میدونه که کی به من بده…

    امروز اولین روز از سال 2024 هست…من میخوام بعد از این برم چکاپ فرکانسی شروع سال جدید و اهداف سال جدید رو بنویسم…هر سال برای مهمترین هدف اون سالم از الله هدایت میخوام…و واقعا اون هدف مهم نیست به چقدر ازش میرسم واقعا به طرزی جادویی تمام جنبه های زندگی ام رو بهتر میکنه…میخوام ببینم که الله برای امسال منو به چه هدفی دعوت میکنه و نیاز میبینه که من توی چه حوزه ای با تمرکز بیشتر رشد کنم

    ……………….

    وای خدای عاشق این نمایشگاه هایی هستم که اشیا با آرم اون محصول میفروشن…خیلی باحالن…دیگه هرچی ایده خلاقانه داشتن رو به کار بردن…چقدر دیدنشون آدم رو خوشحال میکنه…من تیشرت ها و اون کپ های کوکولایی رو دوست داشتم…ماگ های کوکولا…رنگ قرمز و سفید با هم ترکیب جادویی هیجان انگیزی هستن…چقدر خوبه که فردی ایده اش رو پیش برده و با اون ایده اولیه این حد از فرصت شغلی ایجاد کرده…خدا رو شکر :) توپ مایک هم خیلی خوشگله…دفتر خانم شایسته رو هم دوست دارم…برای نوشتن سپاسگزاری…من و خواهرم یه گروه تلگرامی داریم و با هم شکرگزاری میکنیم…چه جالبه که از سپاسگزاری همدیگه هم ایده میگیریم….خیلی عالیه…این ایده هم از خود سایت پیدا کردیم…باعث میشه که انرژی شکرگزاری مون بیشتر بشه…و اینکه همه جا در دسترسمون باشه…باعث شده که بگردیم دنبال جنبه های زیبا تو زندگی مون و رشدشون بدیم

    این ایده که وسیله هایی که نیاز نداریم رو به کسی ببخشیم و چیز بیخودی نخریم رو خیلی دوست دارم و شما الگوی عالی این شیوه هستید…یادمه اولین بار اون خونه بزرگ با 8 اتاق خواب تون رو که دیدم تعجب کردم…البته من خودم هم همیشه وسیله کم دوست داشتم ما همیشه تو خونه فوتبال میکردیم یه چیزی رو میشکستیم خوب این چه وضعش بود اخه :) اما دیدم چقدر عالیه این ایده که خونه انقدر خالی باشه…و چقدر میشه باز هم کمتر وسیله داشت…

    چقدر رقص و شادی پایانی زیبا بود و ممنونم که این لحظات شادی رو با ما به اشتراک میگذارید :)

    عاشق اون دوتا کوچولو هستم که عاشق شادی هستن :) و چقدر کوچولو ها خودشون هستن باید بیشتر ازشون یاد بگیریم :)

    ……………

    از آفرینندگان این مجموعه سپاسگزارم

    در شروع سال جدید میلادی برای همه روزهای شادتر، سلامت تر، سرشار از ایده های آسان کننده تر و لذت بخش تر، عشق بیشتر، آرامش بیشتر، ثروت بیشتر، آزادی بیشتر، عزت بیشتر، احساس لیاقت بیشتر در پناه الله یکتا آرزو میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      یاسمن سالاری گفته:
      مدت عضویت: 800 روز

      سلاااام سعیده عزییییزم

      ممنونم بابت کامنت زیبات چقدر بهم حس عالی داد چون منم مثل شما همچین احساسی دارم

      حس کم بودن نا کافی بودن حس کمالگرایی

      حس میکنم هیچ کار مهمی در زندگیم انجام ندادم

      ولی الحمدلله از وقتی آموزه های استاد رو جدی دنبال میکنم با خودم و خدای خودم دوست شدم

      کمتر عصبی میشم

      کمتر استرس میگیرم

      کمتر قضاوت میکنم

      کمتر غیبت میکنم

      الهی هزاران مرتبه شکرت

      واقعا حس خوبیه صدای خدارو شنیدن

      بعد سی سال فهمیدم خدا چطوری باهام حرف میزنه صداشو شنیدم

      تنها دوستم شده

      جالب اینجاست من و خواهرم و یکی از دوستانمون یه گروه سه نفره درست کردیم به نام همفرکانسی ها و فایل های دانلودی رو اونجا میزاریم تا هم اشتراک باشه هم همیشه بمونه و الان ایده شکرگزاری هم عالی بود

      ممنونم عزیزدلم بابت کامنت زیبات

      و همچنین ممنونم از استاد بزرگوار و مریم جان بی نظیر که اینقدر واضح توضیح میدن

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        سعیده آقایاری شیخ نشین گفته:
        مدت عضویت: 1999 روز

        سلام یاسمن عزیزم دوست خوبم

        چقدر دیدن نقطه آبی از سمت شما ذوق زده ام کرد:)))

        البته که واقعا ما با نوشتن این نظرات خودمون رشد میکنیم و منم برای عهدی که با خدا بستم مینویسم اما ایده های ما واقعا به همه مون کمک میکنه…

        کمالگرایی خیلی آسیب زننده است و ریشه در شرک داره…ریشه در اهمیت دادن به قضاوت بقیه داره…ریشه در حساب نکردن روی قدرت خداوند و خیلی حساب کردن روی عقل خودمون (مهمترین پاشنه آشیل من) و بقیه عوامل محیطی داره…و باید از ریشه نابودش کرد

        و جالبه که وقتی میری توی دل هر کاری بدون اهمیت به حرف بقیه کم کم ایده ها و الهامات میان…دستان کمک رسان میان که باعث میشن رشد کنی و بعد که آدم حمایتهای خداوند رو میبنیه اعتمادش و ایمانش بیشتر میشه…بعد گاهی به خودم میگم اگه من مینشستم خونه اصلا این اتفاقات می افتاد؟؟؟ اصلا امکان داشت که من بتونم حدس بزنم که خدا قراره به چه شکلی کمکم کنه؟؟؟ یاد پیامبر و یارانش می افتم که به یک جنگ نابرابر دعوت شدن…و حتما ترس توی دلشون بوده چون چشم اونها چیزی رو میدیده که ترسناک بوده…قطعا نگاه اونها مرگ حتمی شون رو میدیده اما ایمان قلبشون چیزی رو گواهی میداده که اونها رفتن وارد میدان شدن و بعد کمکهای پروردگار وارد شده و به میزان ایمان اونها کارساز شده…و به قول قرآن “ما رمیت اذ رمیت لکن فالله رمی” رخ داده :))) چیزی که فقط مومنان به غیب میتونن ببینن و میتون تجربه اش کنن…باید خیلی بیشتر از این به غیب ایمان بیارم و برم توی دل نشدن و نتونستن ها و هر بار به این چشم زمینی ام نشون بدم که من خدایی دارم که قدرتش ” علی کل شی القدیر” به هر کاری تواناست…تا این چشم زمینی من هر بار باورش بزرگتر بشه…تا با من همراه تر بشه…تا باورش بشه برای الله آفریدگار کیهان هیچ کاری ناممکن نیست و اونایی که تو بعنوان شکست میاری جلوی چشمم یا نتیجه بی ایمانی بوده نه ناتوانی و یا نتیجه ندونستن قانون تکامل بوده که ما میخواستیم مسیر تکامل رو دور بزنیم و اونها شکست نبودن تجربیاتی بودن که ما باید کسب میکردیم تا رشد کنیم و ظرف مون برای مراحل بعد آماده بشه…

        چقدر خوشحالم که توی این سایت با دوستانی هستم مثل تو که روی خودمون کار میکنیم و هربار از قبل بهتر میشیم…کمالگرایی رو با تبر توحید از بین میبریم و هر لحظه کانون توجه مون رو اصلاح میکنیم تا خداوند ما رو به مسیر درست به صراط مستقیم راه دریافت آسان نعمتها بیاره :)))

        خوشحالم شما هم با خواهر و دوست عزیزت در مسیر هستی…داشتن یه فرد نزدیک که با آدم هم مسیره خیلی بهمون اشتیاق و انگیزه میده:)))

        موفق و شاد و پیروز باشی دوست عزیزم :))

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    سینا سبزواری گفته:
    مدت عضویت: 1282 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به همه دوستان عزیزم

    میخوام راجع به یک موضوع خیلی جالب صحبت کنم که درموردش فکر کردم

    بچه هایی که سال کنکور دارن و هدف کنکور دارن بدون مقاومت درس میخونن، هرچیزی که لازم باشه رو اون سال قربانی میکنن از تفریحشون میزنن از دوست و رفیق بازی میزنن و میشینن پای درس خوندن و با این عنوان همیشه یاد میکنن سال سرنوشت ساز

    خیلی جالبه که حتی افرادی که علاقه انچنانی به درس ندارن هم میشینن درس میخونن و بعضیا حتی بالای دوازده ساعت در روز هم مطالعه میکنن

    این حد از مهم بودن رو اگه ما واقعا برای هرچیزی بخوایم ایجاد کنیم توش مستر میشیم! استاد میشیم

    بعد داشتم با خودم فکر میکردم که چطوری من میتونم یک همچین حد از مهم بودن رو در خودم ایجاد کنم که صبح زود بیدار بشم و با همون اهمیت و با همون مهم بودن بشینم روی خودم تمرکزی کار کنم. روی مهارتم کار کنم

    و از دوست و رفیق و هرچیزی بزنم و اینقدر این کار رو انجام بدم تا نتیجه مدنظرم رو بگیرم و باز هدف بعدی رو انتخاب کنم

    خداروشکررر حالم خیلی خیلی بهتر شده از روز های قبل و دیگه تمرکز گذاشتن و حرکت کردن برام راحتتر شده توجهم رفته روی فرصتدها و. توانایی هایی ک دارم و چرخ زندگیم روان تر شده

    امشبم دوست دارم درمورد همین اهمیت فکر کنم و در خودم بتونم ایجادش کنم تا مهارتی که دوست دارم رو در خودم پرورش بدم

    یک چندتا موردو درمورد این چیزی که گفتم بگم

    اینکه “درس” با ارزش های درونی ما سازگار شده

    یعنی اگه 99 درصد درس بخونیم نا خودآکاه اروم میشیم بخاطر این همه ورودی که از بچگی به ما درمورد درس دادن یعنی از 7 سالگی کلا توی گوش ما درس و درس و درس خوندن و خب این یک قدرت قوی شده که بدون وقفه هم بشینیم درس بخونیم سال کنکور و حال بد نداشته باشیم اما اگر همون سال سه ساعت توی علاقه امون قدم برداریم امکان داره حالمون بد بشه

    اینجا همون استعاره گاز و ترمز هست

    و مورد بعدی اینکه اقا امکان پذیری یعنی مطمئن هستن اگر درست حسابی بخونن یک چیزی هست که نتیجه بگیرن ازش و صد در صدی هست این امکان پذیری دیگه بهونه نمیده دستشون که اگر نشه و فلان و اینا و صد در صد مسئولیت رو میپذیرن که اگرم نشه از تلاش های خودم بوده پس بیا تلاشت رو بیشتر کن!

    حالا من درمورد این موضوع امشب خیلی میخوام فکر کنم و مغزم رو بمبارون کنم تا ببینم این مهم بودن رو چطوری میتونم در خودم ایجاد کنم تا همین حد اهمیت و تمرکز رو بزارم روی کار کردن روی باور هام + افزایش مهارت و رشد توی کار خودم

    حتی من به خودم میگم بابا تو دوماه این تمرکزی که این بچه ها میزارن رو بزاری توی کارت میتونی همین دوماه نتیجه ایی بکیری که اونا انتظارش رو چندسال بعد دارن از درس خوندن و واقعا هم همینطوره اما باید حسابی تکرار کنم و ورودی بدم به مغزم تا بشه باور…

    و ارزش درونیم رو از روی درس بردارم و بزارم روی رشد خودم توسعه خودم و اینطوری پیشرفت کنم…

    یک مورد دیگه که خیلی بنظرم کمک کنندست جهت دهی کانون توجه

    یعنی من توجهم رو ببندم به روی فرصت هایی که دارم روی توانایی هایی که دارم روی اهمیتی که زمان من داره و میتونم توی این مدت زمانی که دارم این همه رشد رو ایجاد کنم و مغزم رو ببندم اینطوری از یک جا به بعد طبق قانون این خودش گسترش پیدا میکنه!

    خدایا شکرتتتتت

    این ردپاها رو هرروز دوست دارم بزارم تا ثبت بشه خیلی برام مهمه که این هارو ثبت کنم تا بعدا بیام بخونم!

    شده روزی 5 خط اما دوست دارم بنویسم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    زینب معرفی گفته:
    مدت عضویت: 1331 روز

    به نام خدای فراوانی ها

    سلام میکنم به استاد عزیزم و مریم جان

    اول از همه میخوام این رابطه ی قشنگ و زیبای شما عزیزان رو تحسین کنم

    اون عاشقتم گفتن های استاد به عزیز دلشون و تحسین میکنم که با هر بار گفتنش لبخندم ناخودآگاه تا بناگوش باز میشه چقدر شما عشقید آخه

    چقدر تی شرت هایی که استاد با مایک ست میکنن ناز و شیک و شادن

    و باز هم یکی دیگه از نمودهای فراوانی که تو جهان هست

    فراوانی مشتری فراوانی وتنوع در محصولات فراوانی خریدو…

    خدایا شکرت که این جهانی که توش هستیم روز به روز ثروتمند تر،زیباتر میشه

    خدایا شکرت که تو مدار دیدن این زیبایی هاو فراوانی هاهستم و بدون شک با استمرار تو این مسیر در مدار دریافت شونم قرار میگیرم

    بازم از شما سپاسگزارم بخاطر همه ی زحماتی که می‌کشید.

    در پناه حق.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    صدف صادقی گفته:
    مدت عضویت: 660 روز

    بنام خدای فراوانی ها

    سلام به همه دوستان سلام به استاد عزیز

    چقد الگوی خوبی برای منی که دارم روی باور فراوانی کار میکنم که نه ، چون تو شروع هستم دا م با فراوانی به ذهنم حمله می کنم دارم بمباران میکنم سنگر فقر و کمبود رو که تا عمق روحم نفوذ داره

    فراوانی مسئله ای هست که با دیدن و درک و فهم و منطقش باور پذیر میشه ؟

    چرا باید باور داشته باشم به فراوانی و عدم باور به فقر ؟

    مهمترینش خود خداست ، خدایی که مالک این جهان پهناور هست خودش غنی هست اصلا یکی از اسم هاش غنی و بی نیازه چه کسی میتونه بی نیاز باشه ؟ کسی که خودش ا همه چیز به فراوانی داشته باشه

    چقد اینجا آدم حس خوب فراوانی داشت

    همه چیز آزاد و فراوان و زیاد

    هر کس هر چقد می خواست می تونست تست کنه

    اون از فروشگاهشون ، از نمایشنامه و رقص از بازی جالبی که طراحی کرده بودن در نهایت فراوانی و ثروت

    دوست دارم تو ثروت و نعمت غرق شم در واقع تو خود خدا غرق شم

    ثروت عظیمی که این شرکت خلق میکنه با اینکه میگن کسی نوشابه نمی خوره ولی این شرکت هر سال بزرگ تر میشه !!

    این چند روز که دارم تلاش میکنم اگاهانه فرلوانی ها رو تصدیق کنم جهان هم به کمکم اومده و قشنگ امروز فقط از پنجره اطاقم خیابان روبرویی کلی ماشین واسه یه مسئله ای جمع شده بود

    دوست دارم مدارثروت و فراوانیمو تقوبت کنم و سفر به دور امریکا چقد بهم کمک میکنه

    استاد ثروتمندم رو تحسین میکنم خود این سایت و فایل های هدیه و محصولاتش نمود فراوانی خداست نمود راحتی در کارهاست

    باور فراوانی

    باور توحیدی

    باور راحتی

    باور لیاقت

    باور معنوی بودن ثروت

    تیر خلاص رو به شیطان فقیر ذهنم می زنه

    الان که یادم میاد بچه بودم نوشابه های شیشه ای

    الان همونا شدن قوطی و تغییر کردن

    ولی بهتر و ثروتمند تر شدن

    چرا ؟ چون جهان بر مبنای رشد و ثروته

    چون همیشه فرصت ها ثروت ها و نعمت ها براحتی دارن بیشتر ک بیشتر میشن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    سارا صادقی گفته:
    مدت عضویت: 1100 روز

    سلام استاد عباس منش عزیز و مریم بانوی عزیزم

    سلام دوستان هم فرکانسی

    خدای من چقدر این کشور ثروتمنده

    واسه یه محصولی که شناخته شده هست چقدر هزینه کردن و تبلیغ میکنند در صورتی که این محصول واقعا شناخته شده هست و اینقدر نیاز به تبلیغ نداره

    اونم چه تبلیغی همش رقص و موزیک و شادی

    چقدر آدم های این کشور شاد هستند

    همشون اکثرا لبخند میزنند و حس و حال خوبی دارن

    چقدر فروتن و مهربونن

    این عالیه

    من واقعا این آدم ها رو این کشور رو تحسین میکنم

    اصلا استاد شما دید من رو نسبت به آمریکا تغییر دادین

    متشکرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    زینب گفته:
    مدت عضویت: 2202 روز

    به نام خداونده مهربان

    سلام استاد عزیزم و مریم جان دل

    امروز برخلاف روزهای قبل که در دل طبیعت بکر و سرسبزی بودیم رفتیم در دل موزه کوکا و کلی فراوانی دیدیم

    فراوانی در ادم ها و ثروت و ایده و خلاقیت

    چقدر قشنگ که ایده اصلی ثروت ساز نوشابس اما بازهم ازش ثروت میسازن

    از موزه ای که ساختن و ادم ها برای دیدنش صف میکشن از نوشیدنی ها با مزه های متنوع از فروشگاهی که همهههه چیزش ارم کوکا داشت و چقدر بامزه بودن چقدر دفترتون قشنگ و بامزه بود و جقدر ازاون سطل خوشم اومد

    چقدر خانواده هایی که با بچه های کوچیک اومدن صف وایسادن تا تفریح و گردش کنن و خسته نمیشن این نشون میده فرزند داشتن نشونه خونه نشستن نیست میشه با بچه ها گردش رفت تفریح کرد و ازاد بود

    وای عاشق نمایش اخرش بودم

    مخصوصا اون لچه نازززز کوچولو که داشت فارغ از دنیا میرقصید و جنب و جوش میکرد

    پراز عشق پراز عزت نفس پراز در لحظه بودن بود

    واقعا باید از بچه ها زیستن و یادگرفت به راحتی فراموش میکنن دو دقیقه پیش زمین خوردن یا گشنه بودن و تو لحظه میرن دنبال سرگرمی شادی بخش جدید و بدون توجه به نظر بقیه قر میدن میخندن میرقصن بالا پایین میپرن و رهااا هستن

    عاشقتونم که لحظات خوشی و شادیتون رو باما به اشتراک میزارید

    خدا قوتتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    محدثه گفته:
    مدت عضویت: 2647 روز

    به نام خدایی که رحمتش بی اندازه و مهربانی اش همیشگیست

    سفر به دور آمریکا

    قسمت 8

    تحسین میکنم سانتافه ی زیبای سفید رنگ استاد رو..

    چه قدر خیابونی که توش هستیم زیباست..

    تحسین میکنم لباس های زیبای استاد و مایک رو..

    تحسین میکنم ساختمون زیبای کوکاکولا رو…

    خدای من تحسین‌میکنم فراوانی این همه مشتری رو که همه اومدن برای بازدید از این مجموعه فوق العاده….

    فراوانی ثروت در جهان…این ها همه نمود فراوانی مشتری هست..فراوانی فرصت…این که میشه چه قدر راحت هم یه محصول رو تولید کرد فروخت…هم در کنار اون شیوه های دیگه ای رو برای جذب مشتری و جلب مشتری اجرا کرد..

    چه قدر جالبه این تصاویر و عکس هایی که روی دیوار نصب شده…

    چه قدر طراحی این مکان زیباست و تحسین میکنم…

    چه ایده ی باحالی به همه زبان های زنده ی دنیا به بازدیدکننده خوش آمد میگن…خدایا شکرت فارسی هم بود بین شون..

    چه قدر کالاهای موجود توی این فروشگاه متنوع هست…هر آن چیزی که بخوای با الگوی کوکاکولا درش یافت میشه..‌

    چه قدر خلق ثروت‌ میتونه تنها از یک محصول فراوان باشه و ثروت خلق کرد…

    تحسین میکنم خالقین این برند رو که تنها و تنها با تولید یک مدل نوشابه در همه ی این سالها بی نهایت ثروت دارن خلق میکنن…

    تحسین میکنم کارکنان این مجموعه رو که لباس فرم شون همه نوشته ای با این نام داره…

    تحسین میکنم خانم گوینده رو که این قدر پرانرژی و خوش رو به همه خوش آمد میگه…

    چه قدر جهانی هست این برند و توی لحظه های بسیاری شریک آدم ها بوده…

    چه قدر جالب که حتی سینما هم هست توی این مجموعه…

    حتی بازی هم داره و استاد هم بازی میکنن…

    ای جان چه قدر این قسمت taste it..قشنگه..چه قدر متنوعه انواع نوشابه ها…چه قدر جالب بود شیشه های بطری ای که از بالا در حال جابه جایی بودن…

    حتی لیوان ها هم با نام کوکاکولا بود…

    چه قدر چهره های افراد متفاوت هست با چشیدن هر کدوم از مدل ها….

    چه قدر این پسربچه زیباست…

    چه قدر این نمایش زیبا بود…همه هماهنگ بودن…

    چه قدر همه ی این آدم ها پر انرژی بودن…

    چه نمایش زیبایی رو به اجرا گذاشتن…

    نمایش کاملا هماهنگ با موسیقی بود…موسیقی خیلی زیبایی داشت…

    چه قدر پسربچه ی مو بور داستان مون قشنگ بود‌..چه قدر با خودش هماهنگ بود…زیبا می‌رقصید..

    8/آذرماه/1402

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    فائزه رستگار گفته:
    مدت عضویت: 795 روز

    به نام قوی ترین تکیه‌گاه دنیا به نام نام الله

    سلام خدمت استاد عزیزم و مریم جانم وایییییییی خدای من من فکر نمی کردم که شرکت کوکاکولا آنقدر بزرگ باشه انقدر وسیعی باشه

    این فایل زیبا بی نظیر به من یاد داد که اگر فکرت مثبت باشه ایمان داشته باشی روی افکارت کار کنی ادامه بدی بی نهایت بی نهایت مشتری بی نهایت پول بی نهایت ثروت خدایا رفیق من بی نهایت سپاسگزارم که من به این ویدئو زیبا هدایت کردی

    وای چقدر حرف مریم عزیز زیبا بود که این فقط یک محصول نیست شریک لحظات زندگی ما در خوشی هاست

    یاد این حرف استاد عزیزم افتادم در سریال تمرکز بر روی نکات مثبت قسمت 3 که اگر رویا هات دنبال کنی به جهان خدمت می‌کنی اول از خدا بد از استاد عباس منش عزیز و مریم جانم بابت این فایل منمونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: