سفر به دور آمریکا | قسمت ۱۳

سلام به خدای زیبایی ها

ابتدا که خواستم بنویسم گفتم چی بنویسم

با خودم گفتم بذارخدا بگه چی بنویسم

می نویسم که همیشه همه کارها مو خودم خواستم انجام بدم و حضور خدا رو فراموش کردم

والان ذهنم گاهی میاد برای انجام یک کاری برنامه ریزی کنه مثلا امروز از صبح داشتم به یک مهمانی که قراره بگیرم فک می کردم که چی درست کنم خونه رو چه جوری مرتب کنم دسر چی باشه و از همه مهم تر همسر مو چه جوری راضی کنم

بعد یعنی با خودم گفتم طیبه مگه تو تصمیم نداشتی همه امور زندگیت رو به خدا بسپاری ذهن مو گرفتم و این موضوع رو به خدا سپردم و مطمئنم که به بهترین شکل این مهمانی برگزار خواهد شد

هر روز و هر لحظه باید به ذهن مون رسیدگی کنیم کنترل کنیم ،اوایل کنترل و نظارت بیشتر می خواد و کم کم خودش راه رو پیدا می کنه و میشه عادت

من متعهد میشم که کنترل کنم ذهن مو از ورودی ها،از برنامه ریزی ها و همه امور زندگی مو به خدای بزرگ می سپارم تا نشانه ها رو در زندگیم‌واضح تر کنه و به بهترین اتفاقات هدایت کنه

سپاس گذارم از استاد و مریم عزیز برای ثبت این تصاویر زیبا