سفر به دور آمریکا | قسمت ۱۴

آنچه من از در این سفر شاهد آن هستم‌‌، تجربه‌ی دست‌های بی‌نهایتِ نیروی هدایت‌گری است که‌، ما را در زمان مناسب در مکان مناسب قرار می‌دهد‌، به سمت زیبایی‌ها هدایت می‌کند‌‌، در لحظه‌، پارکهایی را برای‌مان رزرو می‌کند که‌ بقیه آدمها برای اقامت گزیدن در آنها -حداقل از ۶ ماه قبل- باید با برنامه ریزی قبلی آنجا را رزرو کرده باشند.

گاهی اوقات‌، ماجراهایی درست جلوی دوربینم رخ می‌دهد که‌، احساس می‌کنم همه چیز دست به دست هم داده و برنامه‌ریزی شده تا جلوی دوربین من رخ د‌هد و از ورای همه این تجربه‌ها‌، این پیام را به گوشم می‌رساند که:

دست‌های دیگری در کار است. دستهای توانمند نیرویی که مستقل و بی نیاز از قوانین محدودکننده‌ی آدمها‌ست.

نیرویی که اگر به او وصل شوی‌، اگر او را باور و انتخاب کنی‌ و جدّی بگیری، او نیز تو را انتخاب می‌کند و خواسته‌های قلبی‌ات را جدّی می‌گیرد.

اگر به او توجه کنی و در برابر برنامه‌اش سرسپرده باشی و به هیچ چیز-حتی زیبایی‌ها- نچسبی‌ و به قول قرآن‌، استعینوا بالصبر(رهایی) و صلوه(توجه به نکات مثبت هر لحظه) شوی‌، تو را در زمان مناسب‌، با اتقافات مناسب احاطه می‌کند و زیبایی‌هایی را به تو نشان می‌دهد که در هیچ منطق و استدلال ذهنی‌ای نمی‌تواند بگنجد.

منتظر خواندن نظرات زیبای شما هستیم.

سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری سفر به دور آمریکا | قسمت ۱۴
    270MB
    14 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

412 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ابراهیم خسروی» در این صفحه: 1
  1. -
    ابراهیم خسروی گفته:
    مدت عضویت: 1404 روز

    سلام

    سلام به استاد عباسنمش عزیزم

    سلام به خانم شایسته ی خوب

    سلام به هم خانواده های خوش قلبم

    کم کم دارم به آخرای سفرم نزدیک میشم

    نمیدونم

    هم حسه دلتنگی دارم واسه شهر ها و آدم‌هایی که تو این 10/11 روز باهاشون زندگی کردم

    هم اینکه دلتنگ خونه ام شدم

    دلتنگ کارم

    دلتنگ اینکه دراز بکشم و دوره ی احساس لیاقت رو کار بنویسم،قرآن بنویسم و…

    در هر صورت خداروشکر میکنم واسه ی این تجربه های بسیار متفاوت و لذت بخشی که تو این چند روز داشتم.

    اگه خدا عمر بهم بده ،روز جمعه کرمانشاه رو به مقصد اهواز ترک میکنم و میرم ببینم خدا چی میخواد واسم رقم بزنه

    من که منتظر سوپرایزشم.

    امروز صبح تصمیم گرفتم برم سمته غار قوری قلعه،غاری بسیار زیبا و از غارهای بزرگ آبی ایران

    (به چیزی تو پرانتز بگم!

    اون روز داداشم که از شاگردای استاد عباسنمش هم هست بهم زنگ زد گفت ‌جایی!؟

    گفتم غار علیصدر،گفت تو هم همش یا تو غاری،با تو کوهی،با تو دره هایی هی خودتو قایم کن!!!

    خداروشاهد میگیرم فقط تا ده دقیقه ما دوتا روده بر شدیم از خنده!!!)

    میدونی!

    دوست دارم همش به چیزیو بگم!

    اینکه اگه من اینقدر دارم از حالت خوبم تو سفرم و معجزات و همزمانی ها مینویسم،به این منظور نیست که ذهنم اذیتم نمیکنه!

    نه اصلا اینجوری نیست!

    واقعا خیلی پیس میاد حتی تو همین مسافرت کم میوردم اما باز میدونستم که بهم ریختن کمکی بهم نمیکنه و با اینکه سخته!!

    واقعا سخت میشه یه جاهایی کار،اما باز خدا کمک میکنه و بهم میگه ابراهیم یادته فلان روز بهت کمک کردم!؟

    یادته روز اولی که سویت گرفتی هدایتت کردم به یه اتاقی که یه آیه ی قرآنی نوشته بود که (خداوند فتح و پیروزی آشکاری را برای تو قرار داده است)

    پس نگران نباش

    و با این یادآوری ها دوباره قلبم رو آروم میکردم.

    امروز تو مسیر رفتن به سمته غار قوری قلعه چند جا تابلو زده بود مسیر رفتن به سمته (خسروی)

    (خسروی)

    منم کیف میکردم از اینکه فامیلیم همه جای جاده ها روی تابلو نوشته بود!

    بعد از حدود 1 ساعت رسیدم به روانسر!

    با تابلوی قهوه ای رنگ نوشته بود (سراب)

    هرجا ،تو هر شخصی دیدین جایی با تابلوی قهوه ای رنگ مشخص شده ،بدونین اون مکان یه جای تفریحی تاریخی، طبیعی ،و در کل گردشگری هست.

    رفتم دنبال تابلو و رسیدم به یک دریاچه مانند بزرگ ،که عیییینه پارادایس بخار از روش رد میشد بخاطر سرمای هوا و چیزی حدود 100 تا مرغابی و اردک تو آب شنا می‌کردن.

    رفتم پیششون یه مقداری هم نون بردم و دستمو دراز کردم و از دستم نون میخوردن، می‌دیدی ییییهو یکیشون از اون دور یه صدای مسخره ای در میورد بقیه هم باهاش تکرار می‌کردن و داد میزدن!

    فکنم اون بزرگشون میگفت

    ایییین ابراهیییییمه!!!!

    مابقی هم میگفتن

    آره ابراهییییییمه!!!

    البته فکنم شایدم چیزه دیگه ای میگفتن ولی ور هر صورت من بخاطر زیباییشون ممنونم!

    یکیشون بود خیلی بزرگ بود !

    آهاااا!!

    اوت بزرگه قو بود!!!

    از صبح تا حالا هی میگفتم این چه پرنده ای بود!

    نه غازه!

    نه اردکه!

    نه مرغابیه!

    الان موقع کامنت نوشتن یادم اومد قو بود!

    اومد جفتم و منم نزدیکش شدم !

    آقا یه گررردنی داشت!

    باورتون نمیشه شاید بگم طول گردنش به اندازه ی 80 سانت بود!!!

    می‌دیدی گردنشو می‌برد زیر آب و با چشای باز اون علفای زیر دریاچه رو شخم میزد!

    بعد بهش گفتم بابا بیا بیررررون تو این چله ی سرما!

    بعد سرشو آورد بیرون، چند قطره ی آب روی کله اش بود که مثله نگین بودن اینقدر خوشکل بودن،خیییلی قشنگ بودن!!!

    بعد از لذت بردن از اون سراب،رفتم سمته غار

    اما خدا یه نعمت خیلی بزرگی بهم داد!!

    اونم اینکه شاید مقصدم مثلا غار باشه یا فلان جا باشه،اما هررررزیبایی که تو جاده ،تو مسیر میبینم عشششق میکنم از دیدنش!

    تو مسیرم تماااام جاده رو مه گرفته بود!

    تصور کن اطرافت کوه باشه پوشیده از برف،تمامه جاده هم پوشیده از مه

    ای جاااانم!

    من دوست دارم به نکته ی بسیار مثبتی در مورد کوردها بگم اینجا!

    این چند روزی که من مهمان کوردها بودم تقریبا 90٪ از افرادی که باهاشون ارتباط داشتم اسم های اصیل کوردی روی خودشون گذاشته بودن!

    مثلا

    کژوان (به معنی نگهبان کوه)

    آکو( فکنم یعنی مرد کوه)

    شاهو (اسم یک کوه بسیار بزرگ)

    بابک(اسم یکس از اساطیر شاهنامه اگه اشتباه نکنم یا یکی از سرداران هخامنشی)

    سیروان(اسمه یک رودخانه)

    چقققدر من این اسم هارو دوست دارم و از اینکه اسم های اصیل و با معنی خودشون رو روی خودشون میزارن واقعا برا من قابل تحسینه.

    تو مسیرم یه کوهی بود که اینقدر بزرگ بود که قله ی کوه تماما زیر ابر بود ،کوه شاهو.

    وقتی رسیدم به غار گفتن آقا برقا رفته تا 1 ساعت دیگه برقا میاد ،من نمیدونم چرا هر غاری میخوام برم برقش میره!

    والا اون یری هم غار نخجیر کاشان، سمته محلات برقش رفته بود!

    خلاصه با دلفین رفتیم گردنه های اطراف یه دور زدیم و برگشتیم ‌و جاتون خالی،به تخم مرغ و پیاز نوشه جانم کردم و روی تخت نشته بودم‌ یه پیرمردی تو همون رستوران بود،با شلوار کردی و سبیل سفید و کمی تپلی و با مرام،گفت چایی پ

    میخوری !؟

    گفتن اگه زحمتی نیست ،ممنون میشم.

    و با خوشروئی واسم یه لیوان چایی با یه قندون از این قندون استیل ها دایره‌ای شکل، در نهایت سادگی واسم آورد و لذت بردم از اون فضا ،بعدش رفتم سمته غار گفتن که چون خودت تنهایی نمیشه بری باید 5،6 نفر باشید، منم اسرار نکردم و برگشتم و تو برگشتن چند بار زدم کنار و تو جاده ی کوهستانی ‌که ابر بالای سر کوها هی رد میشد و مقداری از ابر تو کوه ها گیر میکرد،و کاپشن کمو کلاه پوشیدم و آهنگه کورش اسد پور که میگه:

    (خوت شوی

    آخی

    خوت افتوی

    آخی

    خوت نیمه شوگار)

    این آهنگ از آلبوم همتوار هست

    و یک آهنگه اصیل بختیاری، در کوه های زاگرس

    قلب آدم رو جلا میده!

    کم کم راه افتادم و رسیدیم نزدیکای پمپ بنزین، دلفین گفت گشنمه ‌و یک دل سیر بهش غذا دادم

    تو مسیر برگشت یه سوپرایزی واسم اتفاق افتاد که نه هیچوقت فراموش میکنم و نه اینکه اصلا فکرشو میکردم اونم تماس برقرار کردن با یکی از عزیزای دل این سایت و از شاگردای استاد عباسنمش!

    ایشون که بینهایت لطف داشتن به من من یه جمله ای بهش گفتم که خدا میدونه اینو از قلبم و بدونه اینکه فکر کنم گفتم و دوست دارم اینم به تویی بگم که به هر شکلی به هر شکلی حتی با دعای خیرت تو قلبت واسم،بهم کمک کردی این جلمه رو بگم .

    من به ایشون گفتم که خدارو شاهد میگیرم، اگر نبود این لطف و محبت شما،هر موفقیتی که داشتم تو زندیگم، نصفه الان بود!

    من خیلی جاها که تو عقل کل جواب سوالات دوستان رو میدم ،بعد از یه روز ،دوروز یا حتی همون روز ،موضوعی پیش پیاد و بهم می‌ریزم، به خودم میگم پس اون حرفایی که تو سایت زدی چی!؟

    یا دهنتو ببند و چیزی نگو،یا اینکه حداقل خودت به حرفی که میزنی عمل کن!

    و بارها و بارها شد که بخاطر همین موضوع من ذهنمو کنترل میکردم و عملکردم رو بهبود میدادم.

    در هر صورت با قلبم دوستون دارم

    ندیده عاشقتونم

    ایشالا اگه خدا بهم عمر بده فردا میرم بیستون و لذت ببرم.

    بوس به چشاتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 85 رای: