سفر به دور آمریکا | قسمت ۱۵ - صفحه 40

548 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    الهه گفته:
    مدت عضویت: 1227 روز

    به نام خدای مهربان خداوندا هر چه دارم از ان توست

    خدایاشکرت بابت داشتن ایتاد وخانم شایسته عزیز

    تحسین میکنم این همه با خود در صلح بودن رو تحسین میکنم این همه سادگی و لذت بردن در کنار هم رو خدایاشکرت

    چه ادمایی خوبی واقعا از دیدنشون میشه ارامش و با خودشون در صلح بودن روفهمید خدایاشکرت

    تحسین میکنم رابطه زیباتون رو تحسین میکنم این ازادی و این حد از خود باوری و اعتماد به نفس و دوست داشتن خود رو بی قید و شرط واقعا تحسین برانگیزه که خیلی راحت ارتباط میگیرید خدایاشکرت تحسین میکنم همچین مهمونی هارو واقعا لذت بخشه خدایاشکرت تحسین میکنم این هوای عالی این صدای پرنده ها رو واین فضای زیبارو خدایاشکرت تحسین میکنم اون فرکانس مثبتتون رو که باعث شد این خانم باهاتون عکس بگیره یادگاری خیلی حسش خوبه خدایاشکرت

    تحسین میکنم داشتن این اذوی زیبا رو خدایاشکرت چه جاده رویایی چقد زیباست این جاده و سرسبزی و تکیزی خدای من شکرت چه کشوری چه ماشین های زیبایی چه گیلاس خوشمزه ای خدایاشکرت بابت این همه زیبایی و فراوانی و نعمت و ثروت خدایاشکرت خیلی لذت بردم اهنگشم بسیار عالی بود لذت بردم هر کجا هستین شاد ثروتمند و سعادتمند در دنیا و اخرت باشید دوستون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    مهرداد غنچه-اسما ابوتراب گفته:
    مدت عضویت: 2395 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    اسما ابوتراب:

    سلام به دو استاد عزیزم چقدر این قسمت ارامش بخش بود انگار مورفین تزریق کردم یا یک یاعت مدیتیشن انجام دادم چقدر همه چیز هماهنگ بود با روحم از اون پارتی ساده و قشنگ گرفته تا موزیک اخر این قسمت

    چقدر انتخاب موزیک با این صحنه ها مچ بود وای من خیلی لذت بردم از این اهنگ اینقدری ک دانلودش کنم باهاش مدیتیشن انجام بدم…

    من از این مهنونی و توضیحات مریم جانم در مرود مهمونی های مردم امریکا بسیار لذت بردم

    ایشالا وقتی رفتم خونه خودم دلم میخواد مهمون نواز باشم ولی ساده گیر

    دوست دارم راحت ادما بیان خونم مهمونی ولی بتونم ساده گیر باشم

    خیلی دلم میخواد منم با ظروف یکبار مصرف از مهمونام پذیرایی کنم ولی هنوز نتونستم این موضوع رو درون خودم حل کنم ایشالا ک حلش کنم و مهمونی های باحالی بگیرم

    چقدر مردمی که باهاشون برخورد کردید با خودشون در صلح بودن لولشو واقعا خیلی خوب بود این حد تز احساس راحتی و اعتماد بنفس کاقعا از دید من قشنگه من با دیدن این قسمت این موضوع رو احساس کردم ک باید با خودم بیشتر راحت باشم یعنی وقتی اون اقاهه اهنگ گاد بلس امریکا رو خوند من فقط این موضوع تو ذهنم بود ک چقدر با خودش راحته

    استاد واقعا این حرفتون خیلی درسته ک وقتی ما تغییر میکنیم ادمای اطرافمون هم تغییر میکنند من یادمه تو جمع هایی بودم ک مدام افراد به هم برمیگشتن و همدیگ رو کوچیک میکردن وقتی من شروع کردم روی خودم کار کردن از اون فضا خیلی فاصله گرفتم و ادمای زیادی توی زندگیم حذف شدن و اوناییشون هم ک باهام هستن ممکنه ک همدیگ بی احترامی بکنن ولی ب من نه چون من تلاشم رو میکنم ب بقیه احترام بذارم و همچنین ب خودم و این موضوع خیلییی برام لذت بخش شده خیلی جدیدا این حرف رو شنیدم ک اسما به تو نمیتونم حرفی بزنم ولی ب فلانی چرا :))

    ولی بازم دوست دارم تو این جنبه بیشتر پیشرفت کنم واقعا ک همه چیز احساس لیاقته

    ….

    صحنه های اخر این قسمت من رو مدهوش خودش کرد

    واقعا زیبا بود اون تیک ابرایی ک پایین اومده بودن اون جاده سرسبز اون اهنگی ک ملودیش فقط با یه گیتار بود

    این ار وی زیبا که خونه متحرکه

    عمق ارزوی من اینکه ک یه سایت طراحی معماری در تمام جنبه ها داشته باشم و کلا توی یه ون زندگی کنم و بتونم دنیا رو بگردم چه چیزی بهتر از این واقعا

    استاد خیلی زندگیتون رو دوست دارم کنترل ذهنتون رو ارامشتون رو اینکه از تجربه های مدید نمیترسید و توی دلش میرید با ادمایی که تازه اشنا شدید مهمونی میرید و..

    عاشقتونم من ک با دیدن این سریال هر روز بیشتر ب اگاهیام اضافه میشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    Serveh گفته:
    مدت عضویت: 974 روز

    سروه قشنگم این بار برای تو مینویسم

    عزیز دلم ببین و لذت ببر ، تجربه کن ،

    اگه داری میبینی یعنی خدای مهربون هدایتت کرده ، یعنی صدای درونتو شنید و اوکی داد ، یعنی بنده ارزشمندم تو هدایت شده هستی مثل بنده های صالح من تو مسیر نعمت و خوشبختی هستی ، ببین و لذت ببر ، درسهاتو بگیر ، ادامه بده و تکاملتو طی کن ،

    اگر اون سر دنیا به بانو شایسته ای الهام میکنم که دوربینتو دست بگیر و این فایلهای ارزشمند رو درست کن ، برای تو این کارو کردم که بتونی دقایقی رو به دیدن دنیای قشنگم بگذرونی و بدونی چیا خلق کردم و این جهان که نقطه ای در کائناته چقدر وسعت و تنوع و زیبایی داره

    تا ببینی آدمهایی که با خودشون در صلح هستن ساده لذت میبرن و تو هم از همونجا ساده بگیری لذت ببری ، زندگی همینه ، لحظه بعد رو خدا میچینه نگران هیچی نباش

    سروه ارزشمندم ، تلاشهات و هر حرکتت هر کار مثبتت ، هر کنترل ورودی و کنترل ذهنتو میبینم و بهت افتخار میکنم ، اینها رو ساده نمیگیرم میدونم برای رسیدن به این نقطه تلاش زیادی کردی ، خیلی جاها خواستی بیخیال بشی بگی نمیشه نمیتونم ، بارها مسخره شدی بارها از درون حس نا امیدی کردی ولی بعدش فهمیدی این صدا صدای شیطانی هست که نمیخواد حرکت کنی خودتو آروم کردی و گفتی اشکال نداره بزار حرف بزنه منم راه خودمو میرم و ادامه دادن باعث شده این صدا آروم و ضعیف بشه

    عزیز دلم خیلی خیلی برام ارزشمندی و دوستت دارم ، مبارک باشه مسیرت ، استاد های خوبی که طلبشو کرده بودی ، شخصیت جدیدی که در حال شکل گرفتنه و دنیای جدیدی که آروم آروم داره نمایان میشه

    دوستت دارم در پناه خدا باشی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    محمد حسن اصغری گفته:
    مدت عضویت: 1696 روز

    سلام سلام

    چقدر این قسمت واقعا زیبا و ذت بخش بودش

    اون قسمت جنگل زیبا

    وایی که من مردم براش

    ابر در وسط

    پر درخت‌های زیبا

    خداروشکر

    سادگی مردم که نگو

    چه الگو قشنگی واقعا، منم میخوام از این به بعد همه چیز ساده بگیرم

    مهمونی، تفریح، همه چیز دوست دارم اینقدر قشنگ و ساده بگیرم

    اون خانم مهربان که اومد و درخواست عکس کرد

    چقدر زیبا و قشنگ بود کارش

    چقدر اعتماد به نفس داخلش نهفته بود

    آهنگ آخر ویدیو

    کاش هیچ موقع تموم نمی‌شد

    من یاد شمال خودمون انداخت

    خدایا شکرت بابت هدایت امروزت

    چه زیبا که آدم روزش با این قشنگی شروع کنه

    خدایا شکرت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    نفیسه گفته:
    مدت عضویت: 670 روز

    خدایاااااا سپاااااس

    به خاطر اشنا شدنم با استاااااد

    خدایا سپاااااس

    به خاطر مریم بانوی عزیز و این فایل هایی که برای ما اماده می کنید

    خداااااایااااا سپااااس

    به خاطر این سااااایت خیییییلی خوووب

    خدایاااااا سپااااس

    به خاطر سریال سفر به دور امریکا

    خداااایاااااا سپاااااس

    به خاطر این قسمت سریال

    خدایاااا سپااااس

    به خاطر جاده های خیییلی زیبا

    خدایااااااسپاااااس

    به خاطر این دورهمی شاد و ساده

    خدایااااا سپاااااس

    به خاطر RV استااااد و تمام امکاناتش

    خدایا سپاااااس

    به خاطر اون کاسه البالو

    خدایااااا سپااااس

    به خاطر جاده زیبا و اون خط رنگ زرد وسط جاده

    خدایااا سپااااس

    به خاطر جمله هایی که روی لباس استاد و روی RV هست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    سهند گفته:
    مدت عضویت: 656 روز

    درود و عشق

    منم ک تا تضادی میبینم دور برم سریع میپرم یه جای خلوت و میام سریال زیبای سفر نامه رو میبینم که هرچی تضاده میشوره میبره و

    دوباره حالمو خوب میکنه و دوباره بر میگردم روی فاز خوب…

    یه خوبی دارم توی زندگیم که هیچ وقت نا امید نمیشم بار ها بار ها زمین میخورم ولی پا میشم

    بار ها بار ها تضاد میبینم ولی باز برمیگردم روی احساس خوب اینقدر تکرار میکنم احساس خوب رو تا بشینه توی ناخودآگاهم و شرایط و محیط هم باهام همسو بشه و مثل استاد 100 درصد محیطش پر از زیبایی ها بشه…

    من عاشق مسافرت و سفر هستم…

    حتی اگر کسی هم فرکانسمم نباشه بخواد بیاد همراهم تنهایی میرم و با جهان هستی که همیشه هست و خدایی که همیشه و همجا هست لذت میبرم…

    عاشق رانندگی توی جاده هستم و عاشق تند رفتن توی جاده…

    ولی جاهایی که زیباست و سر سبزه و باید خرامان خرامان رفت آروم میرم و از مناظر لذت میبرم…

    و گاهی وقتم که ایقدر زیبایی زیاد میشه سریع متوقف میشم میزنم کنار جاده وحسابی از محیط استفاده میکنم نفس میکشم…

    یه چایی میخورم اگر آبی باشد تنی به آب میزنم

    آتشی روشن میکنم و معمولا زیر پل ها که رودخانه زیرشون رد میشه سریع میزنم کنار میرم زیر پل و مدیتیشن با صدای آب میزنم و کلی آروم میشم…

    و بعد به مسیر ادامه میدم و هرچه میرم جلو تر زیبایی های بیشتر بیشتر بیشتر مثل دفعه قبل رفته بودم تنگه براق توی استان فارس 100 کلیومتری شیراز اینقدر زیبا بود سرسبز رودخانه پر آب

    و آب یخ رفتم توی آب یخ شنا کردم و کلی انرژی گرفتم و کلی هم کوه نوردی کردم…

    زندگی همینه از چیز هایی کوچکی که هست استفاده کنی و لذت ببری و کم کم چیزای بهتر و شرایط بهتر به سمتت جاری میشه…

    چون انتهایی برای زیبایی برای لذت بردن برای راحتی برای ثروت برای عشق برای خندیدن برای آرامش برای سلامتی برای موفقیت نیست

    هرچی بری جلو بهتر بهتر بهتر میشه…

    به شرطی که به زیبایی های هرچیز و هرکس توجه کنی…

    من عاشقتون هستم سهند (:🫀

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      حمید توفیق گفته:
      مدت عضویت: 1557 روز

      واااایییی خدای من سلام به روی گلت سهند عزیز خیلی خوشحالم که هستی و کلی ذوق کردم حاجی (ذووووق)

      پسر تو خیلی باحالی من تازه پیدات کردم میدونی چجورییییی؟؟ صبر کن الان میگم

      آقا داستان من داستان خدمته که قراره شنبه 2 تیر خودم رو به پادگان ثامن الائمه مشهد (مرزبانی) معرفی کنم به امید خدا خودم ساکن شهرستان های اطراف مشهدم و وقتی رفتم پلیس نظام وظیفه و برگه سفیدم گرفتم و اون لحظه که بهم گفت افتادی مرزبانی مشهد فقط گفتم بنازم…. خخخ که افتادم مرزبانی اونم آموزشیش که افتاده مشهد شهر به این زیبایی و البته نزدیکی به محل زندگیم یه کلام بهترین جا برای من…

      خب خب روزای آخره و دارم نزدیک میشم به خدمت واسه همین تصمیم گرفتم کلی روی باور هام کار کنم و با خودم تکرار کنم که من تا الانش که بهترین جا افتادم پس بعدش هم موقع تقسیم یگان جای خوبی هستم و همون خدایی که این کارو کرد برام از الان به بعدش هم با منه فقط بستگی داره من خودم رو چجوری بهش ثابت کنم البته که کلی نجوا هم میومد که اگه بعدش بندازنت سیستان و زابل و… خخخخ خودت میدونی چی میگم دیگه کار ذهن رو خوب میشناسی و درک میکنی عزیزم خب ولی اومدم به این احساس هایی که توی این لحظه و شرایط بهم روحیه خوب میده رو پیدا کنم پس اومدم توی سرچ باکس سایت استاد کلمه سربازی رو سرچ کردم کلی صفحه اومدم از کامنت ها و عقل کل که همشو خوندم ولی از اونجایی تقریبا همه اونها ماله شرایط اعضایی بود که میخواستن تصمیم بگیرن اصلا برن خدمت یا نه یا اینکه چه باوری بسازن که معاف بشن و امثال اینها بهم کمک زیادی نکرد چون من تصمیمم خدمت بود و رفتنی ام خخخ

      آقا جات خالی جامو عوض کردم اومدم تو بالکن سر صبحی بقیه کامنتم بنویسم اصلا هوا عالی یه چای آنخ فقط بزاری کیف کنی بفرما چایی درخدمتیم..

      بگذریم بعدش یه ایده اومد که آقا کلمه مرزبانی رو سرچ کنم که بیشتر به شرایط من نزدیک باشه و ببینم آیا کسی هست از خاطرت اون دورانش که توی مرز ها نوشته باشه که دیدم چند نفری رو برام آورد بالا شکر خدا خیلی خوشحالم که خانواده ام دوره دوازده قدم رو خریدند چون در لا به لایه نتایج جست و جو کامنت های این دوره هم آورد برام که من از اون طریق کامنت قشنگت رو خوندم کلی کیف کردم پسر میدونی چقدر به من روحیه دادی با اون تجسم خلاقت و اون اعتماد به نفست که با وجود مسخره شدنت ادامه دادیییی من که توی این زمینه تجسم هنوز خیلی کار دارم و من که اصلا باورم نمیشه خدا چجوری هدایت میکنه واقعا آدم از زابل که همه ازش وحشت دارن بیوفته تو بهترین جا یعنی کیش با اون آدمای ثروتمندش و کلی عشق و حال کنه دمت خدا گرم حالا جالب ترش میدونی چیه دیدم اون کامنتت ماله عید امسال بود اصلا چشمام یه لحظه برق زد همونجا گفتم من باید با سهند ارتباط بگیریم

      بلافاصله اومدم تو پروفایل خودم و آدرس پروفایلت کپی کردم اومدم توی پروفایلت باز دیدم بعلهههه سهند جان هر روز داره کامنت می‌زاره آخرین کامنتش هم ماله چند ساعت پیشه دیگه گفتم تموم دلم رو زدم به دریا و اومدم بهت بگم میدونی خدا هدایتم کردم که از تو درخواست کنم برام بیشتر بگی بیشتر ازت یاد بگیرم پاسخت رو کلمه به کلمه و حرف به حرفش رو با عشق میخونم و میدونم که خدا داره بهم اینا رو میگه پس ازت میخوام توام دلت بزن به دریا برام بنویس هرچی بهت گفته میشه….

      فقط بزار یکم از خودمم و باور هام هم بگم که منو بیشتر بشناسی من از جایی که یادم میاد اصلا حرف خدمت که میشد توی ذهنم این بود خیلی گنده نیست و چیز خاصی نیست انگار که مثلا طوری که بقیه بهش به عنوان یه مانع بزرگ نگاه میکردن و دلیل عقب افتادن از زندگی میدونستن من اونطور نگاه نمیکردم نمی‌خوام بگم اصلا خدمت خوبه یا نه هرکسی یه شرایطی داره ولی من بشخصه زیاد روش حساب نمیکردم انگار که وجود نداره برخلاف یکی از پسرایه فامیلمون که به شدت باور های مخربی از سربازی برای من میگفت و خب نتیجه هم معلوم بود خودش کلی اذیت شد و بهش سخت گرفتن که داستان اونم شاید بعدا یه جا دیگه گفتم خب حالا این گذشت و من میخواستم دانشگاه برم که یه اتفاق افتاد وااییی خدای من واقعا قانون چجوری داره کار میکنه سهند جان میدونی چی شد؟؟

      آقا بابام از طریق یکی از همکاراش فهمید که میتونه بره و درخواست کمیسیون برای بررسی جانبازی که توی دوران جبهه براش اتفاق افتاد که فقط در حد یک موجی شدن بخاطر خمپاره نزدیکش افتاد شده بود و چون چیز خاصی نبود و فقط چند روز بستری بود و بعد کاملا نرمال شد تا جایی که من میدونم دیگه پرونده پزشکیش توی همون درمانگاه موند و حالا ببین که همون اتفاق اصلا چندین سال قبل از اینکه من به دنیا بیام سبب شد چندین سال بعدش بابام پیگیر بشه و از طریق همون کمیسیون بهش 10 درصد جانبازی بدن و خودت میدونی که اینا چقدر توی کسر خدمت اثر داره یعنی من قبل از اینکه به دنیا بیام بابام جانباز شده بود ولی خودش خبر نداشت میشه براش اقدام کرد و بعد که من به دنیا اومدم و بزرگ شدم حالا یه باور توی ذهن من شکل گرفته بود که آقا سربازی من خیلی نیست و کوتاهه فارغ از اینکه روحم خبر داشته باشه پدر من قراره بعدش جز ایثارگران بشه و اینا شروع شد رخ دادن اتفاقات از اون داستان همکار بابام و درصد تعلق گرفتن جانبازی به ایشون که باعث میشه در کنار مدت حضور در جبهش و درصد ایثارگریش و البته با فعالیت هایی که خودم توی یه دفتر بسیج کاملا سالم که فقط یک مسئول خیر خواه با باور های خیلی قشنگ توحیدی که داشت بشه اندازه 11 ماه کسری خدمت بگیرم به امید خدا. داستان اون مسئول و اینکه چطور شد من به راحتییییی خدا شاهده به راحتییی و بدون حضور در هیچ گشت و حلقه صالحین و این قبیل فعالیت ها شناخته شده بسیج که اصلا در حیطه اون دفتر نبود و روحیات من هم اصلا بهش نمیخورد و بجاش با کلی کار مفید با هفته ای یا دوهفته ای چند ساعت برسم بهش کارایی مثل ثبت فعالیت و تخصیص دادن کسری خدمت به سربازایی که باعث میشد خیلی خوشحال بشن از اینکه یه همچین دفتری هست با یک همچین مسئول سالمی که راحت براشون کسری خدمت میزنه و درک می‌کنه اونهارو که همون باعث شد من دیدم نسبت به هیچ ارگان خاصی کلی نباشه مثلا بگم همه بسیجیا فلانن یا همه مسئولا بی اخلاقن و غیره بلکه آدم با فرکانس خودش انتخاب میکنه با چه آدم هایی میتونه ارتباط برقرار کنه…

      خب دیگه منو یکم شناختی حالا فهمیدی چرا من قند تو دلم آب شد اونجا که اون آقا بهم گفت افتادی مرزبانیییی

      بلههه به دو علت چون خود مرز کلی کسر خدمت داره منم که از همینجوری خودم کلی کسری خدمت دارم دیگه بقول یکی از دوستان می‌گفت حمید تو فقط میری یه سلام میکنی میای که یعنی اصلا خدمت نمیکنی قبل عیدم احتمال زیاد تمومی خخخخ و علت دوم اینکه حتما فهمیدی که من آدمی ام که دوست دارم از من در انجام کارهای مفید استفاده بشه و با تمام احترام به سایر یگان های دیگه و فارغ از اینکه اصلا من معلوم نیست لب مرز خدمت کنم یا نه ولی خدمت توی اونجا بهم احساس ارزشمندی ویژه ای میده و خداروشکر احساس بیهودگی و بی مصرف بودن نمیده.

      آره سهند جان خدا بخواد بچینه خیلی قشنگ میچینه. البته اینم بگم اونجایی میفهمم این راهم درسته که وقتی این سوالو از خودم میپرسم که حمید اومدیم و اصلا بهت یه ماه هم کسری ندادن تو که هنوز اقدام نکردی و هنوز تازه داری میری آموزشی درسته که اینا قانون داره و ثبت شده ولی در کل اصلا هرچی آیا تو به این برگه ها و وعده های این افراد حساب کردی یا روی خدا ؟؟

      پاسخ من اینه اون خدا خودش از همه بهتر میدونه کی کدوم شرایط براش بهتره شاید من ازش هرچیزی بخوام ولی اونه که میدونه چی برای من از همه واجب تر و بهتره خلاصه خواستم بگم اینطورم نیست که من روی این کسری خدمت ها خیلی حساب کرده باشم البته که خیلی خوشحالم میکنه چون احساس میکنم اینا همه نشانه های تحقق خواسته هاست و اینکه درخواست های ما واقعا مورد اجابت قرار میگیره و وقتی خودم رو میسپارم دستش و ازش می‌خوام که هدایتم کنه به بهترین شرایط دیگه میدونم هر اتفاقی حتی به ظاهر خیلی بد توی هر کجای این مرز و بوم برام بیوفته قطعا میخواد یه پله خیلی گنده منو بکشه بالا

      سهند جان نمیدونم واقعا توی شرایط به ظاهر سخت هم میتونم این احساس رو در خودم نگه دارم و حسم رو خوب کنم یا نه ولی به خودم قول میدم هرجا احساس کردم دیگه کم آوردم یا خسته شدم یا بهم فشار اومده نهایت تلاشم رو بکنم از خدا میخوام اون لحظه ها من رو خیلی بیشتر هوام رو داشته باشه توام برام همین دعا رو بکن یه حسی بهم میگه سربازی خیلی بهم قراره درس یاد بده و واقعا دگرگونم کنه

      الان دوست دارم فقط از روز به روز اون دوره آموزش لذت ببرم و به بعدش که قراره کجا تقسیم بشم فکر نکنم به نکات مثبتش توجه کنم به اینکه حقوق بالایی میگیرم با اینکه مجردم نسبت به بقیه یگان ها و از الان دارم روی بازوی دست چپم عکس پرچم عزیز ایرانم رو توی لباس مرزبانیم حس میکنم با اون عینک دودی های خفنشون وای پسر چه استیل گنگی بشه که قراره خدمت ارزشمندی برای این خاک بکنم البته هیچوقت تعصب نداشتم خیلی آدم ها میان و میرن رئیس جمهور ها عوض میشن ولی تهش این ایرانه که میمونه

      در حال حاضر دوست دارم بعد دوران آموزشم که توی مشهده که البته نمیدونم 2 ماهه یا 3 ماه چون شنیده بودم مرزبان ها بیشتر از 2 ماه آموزشی دارن بعدش توی یکی از مرز های استان خودم خراسان رضوی خدمت کنم البته اینم بگماااا منم از دریا بدم نمیاد بد نیست بیاییم یه سلامی هم با لباس سربازی به دریا بکنیم مثل خودت خخخخخ و منتظرم بیای از باور هایی که توی روزای سخت دوران آموزشی روی خودت کار کردی بگی چون من تحرکم کم بوده و ورزش نکردم قبلش یا اصلا روزای خیلی سخت هم داشتی؟؟ در کل اگه نصیحتی دوست داشتی بکنی چه دوران آموزشی چه بعدش کیف میکنم بخونم. سبز باشی دوست خوبم (سلام و احترام نظامی) خخخخ

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        سهند گفته:
        مدت عضویت: 656 روز

        درود و عشق حمید جان

        شکر وجودت عزیز دل

        من کامنت هام توی دوره دوازده قدم بیشتر راجب سربازی نوشتم چون پیشرفت کوانتومی داشتم توی خدمت….

        خدمت بهترین دوران زندگی یه پسره و میتونی داخلش کلی خاطره بسازی و ازش حداکثر استفاده رو کن تو میتونی انتخاب کنی خدمت برات زجر بشه یا انتخاب میکنی خدمت برات بهشت بشه…

        فقط کافیه به نکات مثبت توجه کنی به نکات مثبت دوستات توی سربازی و نکات مثبت فرمانده ها که چقدر خوشتیپن چقدر مهربانن چقدر کار درستن بگرد دنبال نکات مثبت همه چیز و مرتب تحسینشون و اگر دوست مثبتی توی خدمت جذب کردی که صدرصد میکنی مدام راجب خوبی های مکان و زمان و آدم ها صحبت کنین این خیلی میتونه کمک کنه شرایط بهتر و بهتر بشه

        اگرم تضادی دیدی توی خدمت فشار و سختی بدون صدرصد به نفعته و داره تو رو قوی تر میکنه…

        من توی خدمتم خودم میرفتم آگاهانه بیشتر از بقیه دوستان میدویدم چون میخواستم از همه قوی تر باشم منتظر نبودم کسی بخواد بهم فشار وارد کنه…

        یه نکته هم بگم توی آموزشی حتما اگر منشی دفتر خواستن حتما منشی شو که خیلی متونه کمک کنه ک خودت انتخاب کنی کجا بیافتی چون منشی ها به فرمانده ها نزدیک ترن

        و یا رابط بهیاری شو

        من رابط بهیاری بودم و خیلی آزاد بودم هرجا دلم میخواست میرفتم و خوش میگزراندم حتی فرمانده ها هم نمیتوستن بگن کجا بودی…

        و اونجا سعی کن همش یاد بگیری

        من توی خدمت هم آرایشگری یاد گرفتم هم آشپزی‌ هم رانندگی با ماشین های دنده اتومات هم توی کشتی ها سوار شدم هم مکانیکی

        هم تاسیسات هرجا هر کاری بود داوطلب مشارکت میکردم چون میخواستم یاد بگیرم…

        برعکس همه که از کار فرار میکردن…

        و هر جا دوست داری رو تجسم کن…

        چون توی آموزشی از گوشی و محیط داستان بیرون دوری و یه محیط ایزوله هست خیلی راحت میتونی به ثبات فرکانسی برسی

        و از حاشیه دور باشی…

        به قولی هر خواسته ایی داشته باشی کافیه روش زوم کنی و تجسمش کنی راجبش حرف بزن و توی پست ها که تنهایی با خدا صحبت کن و سریع اجابت میشه…

        لذت ببر رفیق ما کلا اومدین روی سیاره زمین لذت ببریم نه نگران چیزی باشیم

        رسالتت لذت بردن حالا توی هر مرحله ایی که از زندگی هستی

        قدر تک تک لحظات زندگیتو بدون

        و سپاس گزار باش…

        بزرگترین چیزی که توی خدمت یاد میگیری صبر هست

        بخصوص داخل پست های نگهبانی یه تسبیح همرات توی پست ها داشته باش مرتب نکات مثبت رو تکرار کن ذکر خدا رو بگو و عشق بازی کن با خدا…

        حاجی خدمت خیلی عالیه اگر به من بگن دوباره برو خدمت میرم…

        هیچی دیگه همه رو گفتم عاشقتم دوست عزیزم

        برات بهترین روز هارو آرزومندم

        دوستارت سهند(:

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
        • -
          حمید توفیق گفته:
          مدت عضویت: 1557 روز

          ای نام تو بهترین سرآغاز

          بی نام تو نامه کی کنم باز؟

          ای نام تو مونس روانم

          جز نام تو نیست بر زبانم

          بانو شایسته زحمتکش و دوست داشتنی و استاد بزرگ و گرانقدرم خداقوت بهتون و سلام به روی ماهتون و درود و عشق تقدیم خودت سهند جان

          خدایا خودت بنویس من نظاره میکنم فقط

          دقیقا یکماه پیش همین موقع ها میرفتم بالای برجک مرزی و روز زیبام رو با زمزمه همون شعر اول کامنتم شروع میکردم همزمان از سمت راستم طلوع خورشید رو از پشت کوه های افغانستان میدیدم و از سمت چپم صدای شکرگزاری پرنده هارو از رودخانه مرزی ترکمنستان میشنیدم اون موقع هایی هم که نگهبان نبودم میشستم زیر سایه یه درخت و شروع میکردم به خوندن کتاب «بخواهید تا به شما داده شود» شبا هم زیر آسمون پر ستاره کنار آتیش با چای آتیشی و یک دوربین دید در شب هم داشتیم قشنگ برات مثل روز نشون میداد چقدر با اون حال کردم یاد این بازیا جنگی میوفتادم که دارم الان با اون تجهیزات کار میکنم چیزایی که دیگه هیچ وقت تجربه نمیکنم یادش بخیر و قرار بود بیام و تعریف کنم که واقعا قانون داره درست کار میکنه بله چون من همین دو هفته پیش رفتم تسویه کردم و سربازی تمااااام…

          حساب کردم اگه بخوام رد پای خدا رو توی تک تک این 4 ماه سربازیم (2 ماه آموزشی + 2 ماه یگان) توی این کامنت اشاره کنم شاید وسطش دیگه کم‌ بیارم خودتم تائید میکنی که آدم مهم نیست چقدر خدمت کرده باشه میتونه تنها از روز اول آموزشیش یعنی از اولین روز سربازیش یک کتاب خاطره بنویسه برای همین میخوام خلاصه کنم

          خب من توی کامنت قبلیم که دفترچه پست کرده بودم و میخواستم تازه برم از خودم گفتم (29 خرداد) درباره اینکه به چه شکل درخواست کرده بودم و چه باور هایی از بچگیم داشتم توضیح دادم حالا میخوام بگم به چه طرز معجزه آسایی بهم بخشیده شد:

          روز اول… صبح ساعت 7 دم در پادگان ثامن کلی خانواده اومده بودن شلوغ شده بود منم با یک روحیه عالی و شاد روی بابام رو بوسیدم و ازش خداحافظی کردم و از در رفتم داخل پادگان. بله رفتم که رفتم خخخ و این شد شروعی از یکی از بخش های زندگیم که توش خدا بهم ثابت کرد قانون درسته یکجوری هم ثابت کرد که مو به تنم سیخ میکنه

          رفتم داخل و کنار بقیه راحت نشستم رو زمین تا توجیهات اولیه داده بشه و بعد ورودمون رو یکی یکی ثبت کنن تو همین حین بعضیا نگران خاکی شدن شلوارشون بودن بعضیا تیپ زده بودن بعضیا کچل کردن بودن مثل من بعضیا هم هنوز باورشون نمیشد که سرباز شدن بعضیا هم با رفیقاشون بودن. منکه کلا راحت گرفتم چهار زانو نشستم رو خاکا و سخت نگرفتم کلا جو خوبی بود (شاید هم کسایی بودن که به اصطلاح کما زده بودن خخخ ولی طبق قانون فرکانس توی دید من قرار نگرفتن) اتفاقا یاد روز اول دبیرستانم افتاده بودم یک همچین حسی داشت

          رد پای خدا: دقت کردی اولین ها همیشه یاد آدم میمونه اولین برخوردی هم که از طرف پرسنل یا به قول معروف همون دژبان با شخص من شد موقع ثبت کردن ورود یک سلام گرم و خوش آمدگویی بود خدا خیرش بده طوری که با نفر جلوتر از من یه برخورد معمولی با یک سلام ساده داشت شایدم اصلا سلام نداد (یاد خاطره استاد از اولین ورودشون به خاک آمریکا و طرز برخورد اون آفیسر آقا با استاد و تفاوتش با نفر جلوتر از خودشون افتادم). میبینی سهند جان همینا نشانه هست ببین من همین اتفاق به ظاهر کوچک رو توی یادم نگه داشتم چون این نشونه های کوچیک از معجزات بزرگ خبر میدن

          اون اتفاقی که برای استاد اون موقع افتاد و اون آفیسر با اینکه به نفر جلوییشون مدت زمان اقامت کمی داد و تازه باهاشون هم بحث کرده و گویا یکم داغ هم کرده بود و اما نوبت به استاد که رسید اصلا انگار از این رو به اون رو شده بود اولین چیزی که گفت این بود که چه لباستون بامزه و باحاله لباس استاد هم یه چهره خندون داشت مثل همین لباسی که توی فایل اخیر با خانم شایسته ی عزیز پوشیده بودن و اون آفیسر براشون بیشترین مدت اقامت که میشد ثبت کرد رو به استاد داد و تازه چمدونشون هم خودش برداشت و راهنماییشون کرد و به همکارش توی بخش بعدی سفارش کرد که کار اینها رو راحت تر راه بندازه اگه حافظم درست یاری کنه… درسته این اتفاق دربرابر اتفاقی که برای من افتاد خیلی بزرگتره ولی نشونه ها همشون از یک خدا و از یک قانون ثابت میان وچون استاد ریشه هاش خیلی عمیقتره و بیشتر روی خودش کار کرده نتایج هم به همون مقدار بزرگتره ولی مسیر یکیه و این باوریه که من توی خودم ساختم که میشود واقعا به نتایج شبیه به استاد و خانم شایسته عزیز و حتی فراتر از اونها هم رسید.

          خیلی حرف دارم من به معنای واقعی به تک تک خواسته هایی که دوست داشتم توی خدمت برام اتفاق بیوفته رسیدم و حتی به قول استاد فراتر از اونها

          و می‌دونم این کامنت میشه یک سند محکم برای اثبات قانون اول از همه به خودم و ادامه مسیر زندگیم…

          خدایا شکرت

          دوست داشتم خدمت رو تجربه کنم برعکس کسایی که دوست دارن معاف بشن کلا اما خدمت کوتاهی داشته باشم حتی مشخص کرده بودم 4 ماه باشه

          که دقیقا خدا جورش کرد و کسری هام هم با موفقیت ثبت شد و مهمتر از اون سر وقت رسیدن جوابش بود طوری که باور نمیکردم اینقدر زود ظرف مدت یکماه همشون بیاد مخصوصا بسیج که در حالت معمول 2 حتی 3 ماه طول میکشید حتی مسئول اون بخش بنده خدا پرونده من رو شخصا برای اینکه زودتر بشه رفت استان و آورد و خدا خیرش بده فرمانده پایگاهمون برام 5 ماه کسری رد کرد که اونم باور نمیکردم چون من قاعدتاً بیشتر از 4 ماه بهم تعلق نمیگرفت و مجموعا با کسری های دیگم شد 348 روز کسری خدمت و خداروشکر نه کسی از سر حسادت خواست اذیتم کنه و نه کارم رو عقب بندازه و اتفاقا بهم تبریک هم میگفتن برعکس نتیجه پسرخالم که میگفتن باید حداقل 6 ماه خدمت کنی تا نامه اشتغال به خدمت بهت بدیم و اذیتش میکردن

          دوست داشتم خدمتم مفید باشه حتی مشخص کرده بودم مرزبانی و جایگاه خوبی داشته باشه که به لطف الله یکتا همین هم شد اتفاقا آموزشیم هم افتادم مشهد نزدیک شهر خودمون و اونجا فهمیدم که ممکن بود جاهای سختی هم بیوفتم مثل استان خراسان جنوبی پادگان محمد رسول الله (که معروف بود به جهنم سبز) درحالی که به پادگان ما میگفتن هتل ثامن خخخ و پاسگاهم هم شدش یه نقطه استراتژیک دقیقا محل مرز سه جانبه که یک پاسگاه نوساز و شیک و مجهز و با امکانات عالی بود و فرمانده عالی و جو خوب بین همه سربازا بدون پایه بازی و این چرت و پرتا طوری که واقعا فکر میکردی اومدی هتل من حتی چندتا عکس که تونستم از داخل آسایشگاه سربازا بگیرم رو نشون هرکس دادم باورش نمیشد که اینجا جای سربازایه کف اتاق سرامیک شده و فرش و اسپیلت و نگهبانی هاش هم پشت مانیتور از چندین تا دوربین دور تا دور پاسگاه و روی صندلی و پاسگاه هم مجهز به رادار بود یک ژست مثل فیلمای پلیسی که عاشقش شده بودم و برجک هاش هم دارای امکانات مثل تلویزیون و برق و یخچال و اتفاقا برجک هاش رو بیشتر دوست داشتم چون رفتن تو دل طبیعت و آتیش و ستاره و حیوانات اهلی و وحشی و طلوع و غروب خورشید و مطالعه کتاب توی فضای باز و… رو بهم هدیه داد

          خیلی حرف توی دلمه که میخوام با جزئیات بهش اشاره کنم و قانون رو ازش در بیارم اما ترجیح میدم تا همین جا کافی باشه که طولانی نشه چون یکی از 3 تعهدی که روزای آخر خدمت به خودم دادم این بود که بیام و کل داستان خدمتم رو توی سایت کامنت کنم که میدونم خیلی برای خودم مفیده و چون میخوام کامل و با جزئیات بنویسم پس بخش بخش میکنم و به امید خدا زودی ادامش رو میام زیر همین کامنت مینویسم

          همیشه سبز باشی دوست خوب من…

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
          • -
            سهند گفته:
            مدت عضویت: 656 روز

            درود و عشق حمید عزیزم

            خدا قووت بهت مرد…

            دمت گرم

            به به به سلامتی اومدی و تموم کردی

            اونم چقدر راحت…

            نشون از باور عزت نفس و باور توحید باور راحتی کار

            باور عشق و صلح داشی که اینقدر خدا بهت آسان گرفت

            و آسانت کرد برای آسانی ها

            خدارو صد هزار مرتبه شکر مرد خدا که برگشتی…

            یادت باشه دوران طلایی تو از الان شروع شده و سریع و سیر با قوانین برو به سمت علاقه هات و کار و شغلت و یک جا رو انتخاب کن. و رشد کن. و تکاملتو طی کن و کلی پول و ثروت بساز…

            خیلی خوشحال شدم به خاطر کامنتت خیلی دوست دارم دوست عزیزم حمید جان…

            بهت تبریک میگم…

            دوست دارت سهند(:

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
            • -
              حمید توفیق گفته:
              مدت عضویت: 1557 روز

              بسم الله الرحمن الرحیم (1) الحمد لله رب العالمین (2) الرحمن الرحیم (3) ملک یوم الدین (4) ایاک نعبد و ایاک نستعین (5) اهدنا الصراط المستقیم (6) صراط الذین انعمت علیهم غیر المغذوب علیهم و لاالضالین (7) سلام مجدد به روی ماهتون سلام سهند جان چقدر حس خوب بهم تزریق کردی با کامنت پر مهرت انرژیم خیلی بالا برد مرد ایشالا به اون رابطه عاطفی که همیشه خیلی قشنگ تجسمش میکنی خیلی زود و در بهترین شرایط و زمان و مکان با بهترین و عاشقانه ترین همراهت برسی (آمییین) یجا چشم اتفاقی به یکی از کامنتات خورد داشتی درباره تجربه سقوط آزاد میگفتی که استاد با عزیزدلشون هم توی اون قسمت از سفر به دور آمریکا تجربه کرده بودن و گفتی که قبلا توی مسابقه ای به اسم فرمانده چنین چیزی رو تجربه کردی… چشمام برق زد گفتم واووو تو بزرگترین ترس فیزیکی من رو تجربه کردی سهند جان راستی شما احیانا سهند اسفندیار پور نیستی؟؟ رفتم راجب این مسابقه سرچ کنم که کلیپی توی آپارات برام آورد یه نفر بود خیلی شبیهت بود اتفاقا اسمش هم سهند بود بگذریم خلاصه دم خودت گرم(لایک)

              از خدا میخوام بهم فرصت بده بتونم یک بخش دیگه از الطافش رو که توی دوران سربازی شامل حالم کرد رو اینجا بهش بپردازم. خدایا شکرت پادگان آموزشی ما داخل خود شهر مشهد در یک منطقه خوش آب و هوا و بدور از آلودگی بود من همیشه آرزو داشتم چندین روز متوالی در مشهد زندگی کنم که قبل از این فرصتش برام پیش نیومده بود. خدایا هزار مرتبه شکرت چون نزدیک باند فرودگاه بودیم تقریبا هر 20 دقیقه یک هواپیما از کنار ما به پرواز در می اومد و ما لحظه اوج گرفتنش توی آسمون رو میدیدیم که همین صحنه من رو یاد این مینداخت چقدر ثروت و فراوانی هست که یک عالمه آدم هر روز خدا میدونه چندتا مسافر جا به جا میشدن تازه اونایی که فقط ما میدیدیم و اتفاقا یک حس مهاجرت طور هم لهم دست میداد و میگفت همین همین روزای خدمت داره کلید مهاجرت و گذرنامه تورو بهت میده و کلی ذووق میکردم و میگفتم اینا همش یه نشانه هست.

              آقا سهند عزیز به قول خودت اگه فشاری هم بهت میاد تو خدمت بهت قراره کمک کنه واقعا هم همینطور شد شاید به ظاهر شرایط آموزشی و با خواب کم و یکسری نگهبانی های الکی مثل نگهبانی از آب خوری یکم مسخره بود ولی درواقع اون یک تمرین برای آماده شدن شرایط جسمی و روحی توی برجک ها بود البته که کلی هم میشد توی همون ساعات نگهبانی تو دل شب با خدا کلی عشق بازی کرد واقعا اون لحظات سخت بهم کمک کرد سهند جان صبر من بیشتر شد و خانوادم بهم گفتن تو خیلی رفتارات بهتر از قبل شده (خدایا شکرت)

              میدونی که نه من نه خودت اصلا نمیگیم که برین خدمت که خیلی خوبه و فلان هرکس بسته به مقاوتمی که نسبت به این موضوع داره شرایطش رو رقم میزنه من خدارو شکر چون مقاومتم تقریبا صفر بود راحت تموم شد برام و صرفا به معنی خوب یا بد بودن چیزی به اسم سربازی نیست درکل برای منکه خیلی خوب شد چون خوابم تنظیم شد و یکسری عادت های بد مثل استفاده مداوم از تلفن همراه خب اونجا مثل یک کمپ ترک اعتیاد میمونه خخخ.

              آقا دو سه روز اول آموزشی ما گروهان و گردانمون مشخص شد.

              رد پای خدا: من رفتم پرس و جو کردم از کسایی که 10 ماه توی اون پادگان دوره کادری مرزبانی میدیدن (فراگیری) همه به اتفاق گفتن که شما توی بهترین گردان از لحاظ امکانات و بهترین گروهان از لحاظ فرمانده قرار گرفتین و گفتن که تا همین دوره قبل از شما این گردان برای سرباز ها نبود و اولین باره این گردان رو میدن به شما این گردان کولر داره درحالی که گردانی که قبلا ماله سربازی بود آسایشگاهش اصلا کولر نداشت خب توی گرمای برج 4 مشهد بنظرت بدون کولر آخه مگه میشه خخخ

              رد پای بعدی:

              یادمه اولین صحبت های فرمانده گروهانمون با ما این بود که من نمیخوام همکارام رو خدای نکرده تخریب کنم ولی شماها خودتون آخر دوره خواهید گفت که این گروهان نسبت به سایر گروهان های دیگه بهتر بود.. دقیقا همینم شد آخر دوره ما واقعا فهمیدم بهترین فرمانده رو داشتیم توی مرخصی ها همیشه ما اول از همه از پادگان میرفتیم بیرون و بعد نوبت به گروهان های دیگه میرسید و توی نظم و انظباط انصافا خوب تربیتمون کرد و درعین حال که رفیق بودیم باهاش ازش هم کلی حساب میبردیم خخخ

              درباره مرخصی گفتم بزار اینم بگم که من شنیدم از بچه های محمد رسول الله بیرجند که کل دوماه آموزشیشون رو نه میان دوره دادن بهشون نه مرخصی آخر هفته این در حالی بود که ما از هفته سوم بهمون پنجشنبه عصر تا جمعه عصر رو مرخصی میدادن و چقدر همون مرخصی ها واقعا خوش میگذشت با اینکه کلا مفیدش شاید 8 ساعت هم نبود ولی خیلی حال میداد (البته اینم بگم که این به معنای خوب بودن یک پادگان نسبت به یک پادگان دیگه نیست اینها صرفا تجربیاتی بود که برای شخص من رقم خورد ممکنه کسی توی اون پادگان خیلی براش بهتر میبود ولی برای من قطعا پادگان ثامن بهترین بود یعنی دیگه خب از این بهتر و نزدیکتر دیگه پادگان مرزبانی وجود نداشت کلا کسایی که از شمال شرق کشور دفترچه پست میکنن و میوفتن مرزبانی یا به احتمال زیاد پادگانشون میشه محمد رسول الله یا درصد کمی هم میوفتن ثامن مشهد حالت دیگه ای نداره عرفش همینه) واقعا آموزشی خیلی زمان دیرتر میگذشت و اون سه هفته اول برای من به معنای واقعی کلمه اندازه 2 ماه کش اومده بود طبیعی هم بود کلا توی شبانه روزی 5 ساعت می‌خوابیدیم و تایم بیداریمون دیگه فقط فعالیت داشتیم یادش بخیر چقدر زیر آفتابا سوختم خخخخ

              یک ردپای خیلی مهم هم بگم و دیگه برای امروز کافیه:

              درحیرتم واقعا خدا چقدر قشنگ چید من قرار بود برج 3 برم سربازی ولی سر یک اتفاق تصمیم بر این شد فعلا دفترچه پست نکنم و یک ماه دیرتر برم و چقدر پی بردم که واقعا یکسری اتفاقات وقتی میوفته شاید اون لحظه نفهمی ولی وقتی زمان میگذره و با دید بزرگتر و بالاتر میتونی نگاه کنی به گذشته میفهمی که چه حکمتی داشته…

              من برج 4 رفتم و فرقش با برج 3 این بود که توی برج 3 هیچ مناسبتی به اون صورت وجود نداشت واین درحالی بود که دقیقا اولین جمعه آموزشیم خورد به انتخابات دور اول ریاست جمهوری و خودت میدونی دیگه انگار یک زنگ تفریح خیلی خوب به حساب میاد چون کل روز جمعمون کاری به ما نداشتن و بردنمون مهدیه پادگان و تا نوبت به رای دادن ما شد چند ساعتی راحت لم دادیم و از کولر و هوای مطلوب اونجا جات خالی استفاده کردیم و تازه انتخابات هم که به دور دوم کشیده شد و هفته بعدش هم همین داستان خخخخ آخ جون

              حالا اونکه رو هم رفته کلا دو روز بود بعذش بلافاصله خوردیم به دهه اول محرم آخ آخ این بهترین اتفاق توی آموزشیم بود دیگه کل اون ده شب رو فقط مهدیه میبردن و عشق و حال خخخ

              خدایا شکرت

              میدونی شاید من دیگه یادم نیاد شبا چیکارمون میکردن ولی فقط از جنس احساس اون موقعم که یادم مونده میدونم مهدیه رفتن برامون واقعا نفس راحت کشیدن بود چون واقعا خستمون میکردن از ساعت 3 صبح تا 9 یا 10 شب

              یک چیز خنده دار: اولین مرخصیم که بعد 3 هفته بود وقتی اومدم خونه یادم رفته بود چطوری کمربند شخصیم رو سفت میکردم تا 3 ثانیه مغزم ارور میداد خخخ

              ادامه میدم بقیش رو به امید خدا به زودی

              سبز و پرانرژی باشی دوست خوبم…

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    رضا دهنوی گفته:
    مدت عضویت: 2641 روز

    به نام خداوند برکت دهنده

    god bless america

    god bless iran

    سلام و احترام

    قسمت 15

    در ( Great Smoky Mountains National Park) پارکی طبیعی در ایالت تنسی و کارولینای شمالی در آمریکا هستیم…

    مراسم فورث اف جولای.. چهارم جولای ..جشن استقلال امریکا از بریتانیا …

    چقدر این ادم ها برای پرچم کشورشون احترام قائل هستند.. طوریکه موقع جشن گرفتن همه جا پرچم امریکا رو میشه دید و ظروف غذاشوم هم پرچم امریکا داره .. خیلی مراسم ساده و لذت بخشی گرفتن و از بودن در کنار هم بسیار لذت میبرن و در کنار آتیش نشستن و صحبت میکنن و با ساده ترین چیزها جشن گرفتن و لذت میبرن..

    باران در حال باریدن هست و طبیعت زیبای پارک خیزه کننده شده و چشم هام با این زیبایی مبهوت میشه و قلبم آکنده میشه با این طبیعت که چقدر اینجا زیباست ..

    اون اقا چقدر صدای زیبایی داره …

    سگه خیلی ناز و خوشگله و چقدر برای حیوانات احترام قائل هستن …

    آرروی رو slide in میکنیم و با اون گیره ها همه درب ها رو سفت و محکم میکنیم .. و از دل این جاده ی فوق العاده زیبای پارک ملی کوهستانی گریت اسموکی عبور میکنیم و خداوند رو سپاسگزار هستیم بزای این همه زیبایی و از روی اون پل زیبا عبور میکنیم و چشم هاموم خیره میشه به این جنگل زیبا به همراه اهنگ بسیار زیبای

    Famous Blue Raincoat از Leonard Cohen

    تقدیم به خانم RachelV‌ که این همه راه رو دنبال شما اومده تا باهاتون عکس یادگاری بگیزه.. چقدر خانم مهربان و دوست داشتنیی هستن …

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    محمد حسین تجلی گفته:
    مدت عضویت: 2261 روز

    به نام خدای مهربان توانا

    سلام به شما خانم شایسته ، خواهر عزیزم

    این اولین باری که برای شما دارم از عبارتِ خواهر عزیزم استفاده می کنم چون احساس صمیمیت و دوستی با شما دارم

    احساس می کنم طی این چند سال با هم همسایه بودیم ، مهمونی می‌گرفتم شما و استاد می اومدید خونه‌ی من و شما مهمونی می گرفتید و من هم می اومدم خونه‌ی شما

    شاد بودیم ، می خندیدیم و بازی می کردیم و زندگی رو ساده می گرفتیم…

    خانم شایسته‌ی عزیز می خواهم به شما اینو بگم ، من هم با تمام وجود از شما سپاسگزارم به خاطر گوش فرا دادن به ندای قلبتون ، که تیرماه سال 98 به شما گفت این سریال سراسر زیبایی و پر از درس و آگاهی رو شروع کنید و شما به ندای قلبتون لبیک گفتید

    نمی دونید روزهای اولی که با شما و استاد آشنا شده بودم چه حال و هوایی رو تجربه می کردم و از فرط خوشحالی خیلی وقت ها اشک می ریختم

    من آدمی افسرده و بی میل و رغبت نسبت به ادامه دادن زندگی ام بودم

    هیچ وقت آرامش نداشتم و شب ها همیشه کابوس می دیدم

    از وقتی با شما آشنا شدم ، می توانم بگم اولین و مشهود ترین تغییری که درون خودم احساس کردم ، اُمّید و سرزندگی بود … حال خوب بود …

    من با شما فهمیدم که خدا کی هست ، فهمیدم من تنها و رها شده نیستم … خدا عاشقانه می خواسته این همه سال هدایتم کنه … من در رو بسته بودم

    من با شما مفهوم حقیقی زندگی رو فهمیدم و باورتون نمیشه چقدر درک فقط همین یه موضوع که … «من خالق زندگی ام هستم ، نه هیچ عامل بیرونی دیگه» چقدررر من رو خوشحال کرد و چقدر برای تک تک اتفاقات کوچک و بزرگ زندگیم از خوشحالی دیوانه می شدم و اشک می ریختم و خدا رو شکر می کردم.

    خانم شایسته‌ی عزیزم من ازت ممنونم بابت قلب مهربان و الهی که داری ، بابت تک تک این صد قسمت که با هدایت الله به بهترین شکل ممکن تصویر برداری کردی ، ادیت و صدا گذاری کردی و متم برایش نوشتی و هدیه دادی به ما

    خانم شایسته ، می توانم بگم این صد قسمت سریال آموزنده ، یکی از ارزشمندترین هدایایی است که در زندگیم دریافت کردم ، به شکلی که از دیدنش سیر نمیشم و تا به امروز شاید بالای ده بار دوره کرده باشم ، ولی انصافا هر بار که می بینم برایم تازگی داره …

    هر بار هم دلیلش رو از خداوند می پرسم چرا فقط در مورد این صد قسمت اینقدر حس و حال خدا گونه رو دارم ؟ و هر بار از خداوند یه پاسخ تکراری رو می شنونم !!

    خدا بهم میگه ، شما اون زمان ها خیلی به قلبت متصل بودی و تقریباً کل این سریال 100 قسمتی رو با هدایت الله تولید و منتشر کردی

    من قسمت 32 سفرنامه رو خیلی دوستش دارم و فکر کنم تا حالا بالای 50 یا 100 بار دیدمش و گوشش دادم ، خیلی برای من درس های لذت بخش و دلنشینی داره و از شنیدنش سیر نمیشم:) اونجا هم شما خودتون بیان کردید که این سفرنامه رو با هدایت الله شروع کردید و دارید پیش می برید.

    خانم شایسته می خواستم از زیبایی های خیلی زیادِ این قسمت از سریال بنویسم ، اما قلبم گفت باید برای خود شما بنویسم و من هم به ندای قلبم گفتم چشم.

    این متنی که در مورد سفر و ساده گیری نوشتید ، اینکه توضیح دادید سفر چقدر به بزرگ‌تر شدن ظرف وجودی انسان کمک می کنه و چقدر عزت نفس انسان رو رشد میده … این متن هم برایم خیلی خیلی دلنشین و زیبا بود ، سپاسگزارم

    خداوند یار و نگهدار و هدایتگر شما و استاد عباس منش باشه به سمت زیبایی های بیشتر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  9. -
    زهرا گفته:
    مدت عضویت: 693 روز

    به نام خدای هدایتگرم

    سلام بر خدای با عظمت درونم

    خدای مهربان و عشقی و بامرامترین رفیق دنیاااا

    خدای من در سادگی و زیبایی‌ست

    الهی شکر برای ‌ایده‌ی زدن روی دکمه هدایت و فرصت زندگی و استفاده از این آگاهی ها

    خدای من بی نهایت ازت ممنونم که در این زمان در این مکان هستم این هدایته و من انتخاب کردم که به این سمت هدایت بشم و چه کسی مرا هدایت می‌کند جز تو؟!

    خدای من بینهایت سپاسگزارت هستم که زنده هستم و با تک تک سلول هایم عشق را تجربه می‌کنم، زندگی را دوست دارم، زیبایی ها را می‌بینم، می شنوم و می‌سازم….

    خدایا شکرت میخواستم کامنت بنویسم سوال کردم کجا بنویسم خداوند بهم گفت بزن روی دکمه « مرا به سوی نشانه‌ام هدایت کن » و هر فایلی اومد اونجا بنویس و وقتی نام فایل رو دیدم و متن فایل رو خوندم گفتم احسنت که در مکان مناسب قرار گرفتم مرسی که هر لحظه باهام حرف میزنی و میگی چیکار کنم،،،

    ——————————————-

    امروز تجربه‌های متفاوتی داشتم که همه‌شونو دوست دارم

    تفاوت ها چقدر قشنگه!

    تنوع چقد این جهانو قشنگتر کرده!

    خدایا حکمتت را شکر…

    امروز بعد از فرجه ها فاطمه رو دیدم و با چه ذوقی دوییدم بغلش کردم!!! خودمم مونده بودم که این همه عشق و ذوق و شوق و شادی من از کجا میاد!؟ من که قبلن اینطوری نبودم!…دیدم همش تغییر شخصیت بوده که انقدر آروم و تکاملی برام رخ داده که خودمم متوجه نمیشم در مواقعی که با دیگران مواجه میشم و تفاوت رفتارمونو می‌بینم اون موقع شکرگزاریم دلی تر میشه میگم خدایا دمت گرم مرسی که منو آوردی توی مسیری که توحیدیه و میتونم زندگیمو خودم خودِ خودم از صفر تا صدشو خلق کنم….

    وقتی ذوق و شوقمو در ارتباطاتتم میبینم بیشتر عاشق خودم میشم، بیشتر عاشق اون خدای درونم میشم…

    بیشتر میگم زهرا خوشبحال اونی که با تو در ارتباط باشه، خوشبحال اونی که میتونه کنارت باشه چه سعادتی داره اون آدم!!! چه شانسی داره!! چقد خدا دوسش داشته که تو رو در کنارش قرار داده!!

    به قول استاد عرشیانفر که میگفتن انقد خودمو دوست دارم که دیگران بهم میگن خودشیفته! بنده خودشیفته هستم برادر گل شیفته

    حالا منم میگم خودشیفته هستم خواهر گل شیفته

    میخوام خودخواه باشم و خودشیفته باشم از نوع مثبتتتتتت… (همون خودخواهی که استاد توی دوره عزت نفس میگه) البته من برا خودم اسمشو گذاشتم خودخواهی!!

    خودخواهی که باعث میشه تو حاضر نشی یه تیکه از وجودتو بکنی بدی به بقیه!!!!!!!!!

    ———————————-

    باور های توحیدی چقد زندگی رو برام ساده کرده خدای من!!!!

    امشب ساعت 8 تا 9 دوستم از نگهبان اجازه گرفت که بریم شهربازی

    وقتی میدونستم باید زود آماده‌شم از حیاط سریع رفتم ساختمون اصلی و بعدش فک کنم 5 دقیقه هم نشد که آماده شدم! فقط لباس پوشیدم آرایش نکردم! آرایشی که من معمولن انجام میدم شامل ضدآفتاب و رژعه ولی هر وقتم که نخوام انقد برام ساده‌ست که بدون همون رژم برم بیرون چون که خودمو دوست دارم…. این راحتیا نتیجه‌ی تازه یکم دوست داشتن خود و کار کردن روی عزت نفسه!!!

    فاطمه گفت من آرایش نمیکنم ولی ماسک میزنم، ثنا که آرایش کرد ولی من از همون قبل آماده شدن گفتم که آرایش نمیکنم و ماسک هم نمیزنم اینو برای این گفتم چون از اینکه فاطمه گفت میخوام ماسک بزنم تعجب کردم فکر می‌کردم اعتماد به نفسش بیشتر از ایناست!!! بعد من زودتر از همه آماده شدم و رفتم پیششون و دیدم فاطمه فقط یه رژ زد و ماسک نزد خوشحال شدم از اینکه الگویی شدم براش که اونم مثل من راحت باشه و به خودش سخت نگیره….

    فاطمه داشت به ثنا میگفت زهرا نه اینکه چون الان پیشمونه بخوام بگم نه کلا خیلی پایه‌ست مثلن دفعه قبل که رفته بودیم شهربازی یه دور می رفتیم میگفتم زهرا یه دور دیگه بریم میگفت آره اصن هر چی میگفتم پایه بود به شوخی گفت میگفتم زهرا بیا بریم خودمونو اَع اون بالا بندازیم پایین میومد…!

    وای خودم انقد خندیدم توی ذهنم گفتم اولند که قبول دارم پایه‌ام ولی قدرت نه گفتن رو بلدم تمرین کنم و خط قرمزای خودمو دارم چون فاطمه هنوز مدت کوتاهیه منو میشناسه تا این حد شناخت داره ازم و من فهمیدم فاطمه منظورش این بود که زهرا نترسه

    خب وقتی خودمم بهش فکر می‌کنم به این میرسم که تغییر کردم! بازم میگم اینا همش نتایج این مسیره و من قبلن اصلن اینطوری نبودم

    از خودم میپرسم چی باعث ایجاد این ویژگی پایه بودن شده؟؟؟ می بینم توحید، رفتن توی دل ترس، ساده گرفتن، لذت بردن از لحظه که از استاد عباسمنش عزیزم یاد گرفتم

    اون اهرم رنج و لذتی که توی ذهنمه باعث شده باحال باشم و به قول فاطمه پایه باشم اون رنج باقی موندن ترس‌هام و نرفتن تو دلش و لذت تجربیات جدید باعث میشه که نترسم و انجامش بدم

    باور داشتن توانایی‌ها،،، آخ که چقدر مهمه! امروز کلیپ رقصمو نشون فاطمه همکلاسیم دادم گفت زهرا بخدا تو یه نابغه‌ای!!!!

    بهم میگن تو خیلی خوش شانسی، تو حافظه خیلی خوبی داری، تو اندام خیلی خوبی داری، تو چهره خیلی زیبایی داری، تو خیلی قشنگ میرقصی، تو خیلی انرژی بالایی داری، خیلی مهربونی و…. جالب اینه که من همه تعریفایی که ازم میکنن رو میپذیرم و تایید میکنم ولی وقتی میبینم وقتی من از بقیه تعریف میکنم طرف باور نمیکنه یا بعضی مواقع ازم میپرسه که مثلن فلان چیزی که مربوط به منه چطوره حالا یا ظاهرشه یا اخلاقشه بعد من تعریف میکنم از خوبیاش میگه تو رو خدا راست میگی ؟! بعد دوباره میفهمم که تغییر کردم و این نتیجه‌ی ارزشمند این مسیره و خدا رو شکر میکنم….

    بعد از برگشت از شهربازی بقیه استرس داشتن که جواب سرپرست رو چی بدن من بیخیااااال، صبح فاطمه استرس شدید داشت برا امتحان و من دریغ از سر سوزنی استرس! زریان هم وقتی بیخیالی منو دید شک شده بود و گفت مغزم داره سوت میکشه بابا تو دیگه کی هستی خوش بحالت…. صبح فایل هدفی انگیزه ساز برای امسالت انتخاب کن رو دو بار فایل تصویریشو دیدم، چقدر لذت بردم وقتی دیدم استاد میگه نتیجه ایمان داشتن به خداوند همین ساده گرفتن و جدی نگرفتن دنیا و بیخیال بودنه…با دیدن این فایل بیشتر ایمان پیدا کردم که مسیرم درسته و فقط باید ادامه بدم.

    وقتی رفتم توی حیاط پیش فاطمه و ثنا دیدم درگیرن و حالشون اوکی نیست!!! بعد یکم که موندم فهمیدم بخاطر چه چیزایی که در ذهن من به دلیل وجود باورهای توحیدی و باورهای قدرتمندکننده حتی به اندازه پشیزی ارزش ندارن که خودمو درگیر کنم و زندگی رو زهرمار خودم و اطرافیانم کنم…. انگار داشتم مراقبه میکردم چون دیدن این تضاد و رفتارهای متفاوت، داشت سپاسگزاری منو بخاطر بودن در این مسیر بیشتر میکرد….

    وابستگی و شرک رو دیدم و درس گرفتم، تشخیص شرک در دیگران خیلی راحتتر از تشخیص شرک در خودته!!!! برای همین باید حواست باشه به دلیل و باوری که پشت رفتاراته

    به قول استاد که میگن : رفتارهای ما نشات گرفته از باورهای ماست

    باید همیشه چرایی طرح کنی واسه خودت،، چرا این کارو کردم؟ چرا این واکنشو نشون دادم؟ چرا اینکارو نکردم؟ و….

    با دیدن و شناختن بیشتر ثنا و فاطمه از خودم پرسیدم من چرا مسائلی مثل مسائل اونا ندارم؟!؟؟ چرا همه چی انقد برای من ساده و زیباست؟! چرا زندگی من قشنگ و ساده پیش میره؟! چرا ؟؟؟

    _ جواب : بخاطر ترکیب جادویی آگاهی + عمل‌‌عه یا همون ایمان که خداوند توی کتاب قرآن میگه.

    باور های توحیدی

    تمرکز بر نکات مثبت

    پذیرفتن مسئولیت خلق زندگی

    کار کردن روی عزت نفس

    اینا همه باعث شده زندگی برای من آسونتر شه

    خدایا شکرت

    براتون آرزوی پیروزی و سعادت دارم در دنیا و آخرت

    ان‌شاءالله روز به روز خدای گونه‌تر بشیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    حسام گفته:
    مدت عضویت: 1998 روز

    نکته سفر امروزمون

    “ساده گرفتن همه چیز”

    زیبایی های سفر 15 در کنار استاد

    اول اینکه چطور بتونم فرکانس بفرستم ک بتونم بهمراهتون سفر کنم

    دوم اینکه ب چی توجه کنم ک بتونم سفرم ادامه دار باشه چون اگ مراقب باشم جهان منو پیشتون نگه میداره اگه مراقب نباشم ……..

    سلام به استاد های قشنگ و مهربونم

    قلب زیاد دارین

    دوستان همسفر عزیز تر از جـــــونم

    چقدر عاشق شماها هستم با نظرات کم نظیرتون ؟

    (لایک و قلب زیاد)

    استاد شایسته جان

    درس امروزم

    روح من بهم میگه همه چیز رو ساده بگیر

    هر چی زندگیم رو ساده تر بگیرم زیبایی های بیشتری میبینم

    از هر چیزی لذت می‌برم

    • میخوام از این ب بعد مهمونی رو ساده بگیرم

    • میخوام از این ب بعد مهمونی رفتن رو ساده بگیرم

    • میخوام از این ب بعد صحبت با غریبه ها رو ساده بگیرم

    • میخوام از این ب بعد لذت بردن از اتفاقای کوچیک رو ساده بگیرم و از اتفاقای کوچیک‌، شادی‌های بزرگتر بسازم‌.

    • میخوام از این ب بعد سوال کردن از غریبه ها رو ساده بگیرم

    • میخوام از این ب بعد اعتراف به ندونستن‌ هامو و اشتباهاتمو ساده بگیرم

    و پایان این ساده گرفتن ها منو با خودم ب صلح میرسونه

    استاد شایسته جان این قسمت سفرمون زیبایی های زیادی داشت

    چقدر دوس داشتم استاد اون سگ خوشکل رو نازی میکردن

    چقد دوس داشتم توی مهمونی پرتاپ جولای (استقلال امریکا)شرکت کردیم

    چقد اون آقا با خودشون در صلح بودن ک بلند شدن و شعر ملیشون رو خوندن

    و چقدر دوس دارم سادگیشون رو ک از همه چیز ب سادگی لذت میبرن

    ب سادگی میخندن

    ب سادگی ارتباط برقرار میکنم

    منکه عاشق مردم نازنین امریکا شدم

    و در پایان سفر امروزمون

    و خبر خوب آخریم اینکه من میتونم همرنگ جماعت سایت خودمون و استاد و استاد شایسته بشم.

    خدا جون ممنونم ک اینقدر جهانت ساده داره کار میکنه و قرار نیس من کوه بکنم و سختی بکشم

    من توجه میکنم ب ساده زندگی کردن و جهان

    “”” بقول استاد لاجرم اتفاقات خوب وارد زندگیم میشود””””

    از خدا ممنونم بابت این نعمت بزرگش

    استاد شایسته جان

    عاشقتونم

    مرسی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: