https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2019/08/abasmanesh-18.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2019-08-23 14:22:222024-08-12 10:55:15سفر به دور آمریکا | قسمت ۴۱
320نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
هممون وصل شدیم.چون نظرات بچه ها هم گویای زوایای دیگه ای از واقعیتیه که شما دارید بهمون معرفی میکنید.
شاید مرزهای زمینی برای کنترل و اداره ی زمینیها لازم باشه ولی عشق و انسانیت مرزی نمیشناسه.
من نمیدونم دلیل جنگها چیه! هرچی که میخواد باشه. فقط میدونم جهان داره به سمت نیکیو نیکنامی پیش میره و گسترش پیدا میکنه.
اونقدر قدرت عشق و انسانیت زیاده که وقتی در مورد مثبتها با یکی حرف میزنی خودت اوج گرفتن خودتو حس میکنی.
استاد
خوشحالم که به سهم خودم نماینده ی شما هستم که به دیگران یاداوری کنم تمرکزشون روی داشته هاشون باشه. تمرکزشون روی مثبتها باشه و حواسشون به حرف زدنشون باشه. چون افکار ما به گفتار تبدیل میشن.
پس اگه یاد بگیریم هر حرفی رو نزنیم در حقیقت داریم ذهنمونو وادار میکنیم که روی فرکانس خوبیها بمونه.
چیزی که از این فایل یاد گرفتم این بود که :
همیشه طوری زندگی کن که حتی دشمنتم تورو ستایش کنه.
سعی کن در مقابل حریفت یه رقیب ارزشمند باشی.
تفکرمثبت گسترش پیدا میکنه و مرزهارو درهم میشکنه.
حرفها رو بخاطر خوشایند مردم نزن. حرفتو بخاطر راستی و انسانیت بزن. حرفی بزن که اگه دشمنت بهش عمل کرد از خودیها بشه.حرفی بزن که آدمهارو به صلح و دوستی و استقلال و هماهنگی دعوت کنه…
چون یه چیز مشترک بنام “آزادگی” هست که قابل تقدیره و دوست و دشمن نمیشناسه. وگرنه مجسمه ی گاندی وسط اون پارک تو امریکا چکار میکنه؟!!
ایکاش یاد بگیریم تفاوت قائل بشیم بین نجواهای شیطان و پیامهای خداوند.
ایکاش بفهمیم که ثروتمند بودن با پولدار شدن فرق داره.
ایکاش بفهمیم بزرگترین ثروت ما توانایی رفتن از حال بد به حال خوبه و از حال خوب به بهترین حس و حال رسیدن..
استاد
من تازگیها دارم مثل یه ادم ثروتمند رفتار میکنم، حرف میزنم و سعی میکنم ارزوهامو شجاعانه بنویسم.
لذت میبرم به خدا. انگار بهم داده شده. اینکار برام شده یه تفریح..هرچی که نباشه حالمو که خوب نگه میداره! چی بهتر از این.دیدن فایلها آرزوهای منو گسترش داده ودست منو باز کرده تو نوشتن و درخواست کردن.
بازم ازتون ممنونم استاد و همینطور از مریم جون که پابه پای شما همراهیتون میکنن.
امیدوارم که از اون روزی که این کامنت ( با تمام ویژگی های مثبتش ) نوشتی بازممم بی نهایت بارِ دیگه هم اومده باشی سر زده باشی بهش و بارها خوانده باشیش تا بفهمی و متوجه بشی از چه درک والا و بالایی میاد از چه ذهن ثروتمندی فقط میتونه این همه عشق ترواش بشه، بله بله امیدوارم که اینکارو کرده باشی
تو بینظیری
من وااقعا به خاطر وجود ارزشمندت از خدا سپاس گزارم
قطعا خداوند یکتا خدای اسمان ها و زمین به خاطر وجود ارزشمندت خودش را تحسین میکنه بارهاا و بارهاا
خدارا تحسین میکنم به خاطر خلقت هدف دارت فرشته جان مهربان و زیبارو و زیبااندیش و بخشنده و ثروتمند و باحال و مشتی و خففن و خوش خنده و هماهنگ و افتاده و در صلح درونی …
سلام من چی بگم از این همه خوشی، نمیدونم برای شما هم اینطوری هست یا نه اما من هر چی که داره میگذره فایل ها انگار داره طولانی تر میشه، مثلاً اولین فایل ها خیلی زود تموم میشد اما الان سر این فایل آخر من دوبار اومدم فایل رو ببندم و فکر کردم که تموم شده بعد که خط زمان رو نگاه کردم دیدم تازه ۵ دقیقه یا ۸ دقیقه از فایل گذشته، خیلی خیلی دیر میگذره و خیلی حال میده ذوق میکنم میگم ای ول هنوز مونده:))))))))))))))))))))))))
خیلی ذوق دارم مثل موقعی شده که قبلنا وقتی که مدرسه تموم میشد با دوستام میشستیم چندتا فیلم خیلی خفن نگاه میکردیم و وسط فیلم یهو یاد درسا می افتادم و بعدش ذوق میکردم که ایول درس ندارم تموم شد مدرسه و الان تابستونه و کلی با ذوق و عشق و خیال راحتی بیشتر ادامه ی فیلم رو نگاه میکردم:))))))… الان دقیقاً همون حس و حال رو دارم
استاد خیلی خیلی دارم حال میکنم با این برنامه…
یه چیزی رو اعتراف کنم… من تا قبل قسمت ۳۵ خیلی حال نکردم با این سفر نامه اما چند روز بود که اینترنتم خیلی ضعیف شده بود و از اون موقع تا الان رو ندیده بودم و امروز که اینترنتم عالی شد دوباره اومدم همه ی فایل هایی که ندیدم رو دانلود کردم و نشستم همش رو دیدم همین الان… استاد و آبجی شایسته ی عزیزم من عاشق فیلم بودم و مخصوصاً فیلم های سریالی و قسم میخورم که تا به الان هیچ فیلمی اینقدر به من نچسبیده بود و خیلی به تنم نشست با اینکه مثل فیلمها هیچ چیز خاصی نداشت نه جلوه های ویژه داشت نه هیچی عجیب و غریبی ولی خیلی به تنم نشست تازه الان میخوام برم از اول بشینم همینطوری فقط نگاه کنم و نکاتش رو هم ببینم، خلاصه خیلی چسبید.
تازه بقیش رو بگو اووووووووووووووووووووووه ایـــــــــــولا…
آبجی اون تایم لپس فوووووووووووووووق العاده بود اصلا منو میگی من رفتم توی اون مکان و فضا من خیلی خیلی تایم لپس رو دوست دارم خیلی بهم آرامش میده..
یه چیزی دیگه هم بگم…من خیلی این پیاده روی های شبانه رو دوست دارم مخصوصا که با عشقت باشی و همینطوری یه مسیری رو بگیری و بری تا ببینی به کجا میرسه اون مسیرهای مستقیم کنار بزرگراه و اتوبان رو هم خیلی خیلی دوست دارم میتونی چشمات رو ببندی و فقط مستقیم بری اووه خیلی حال میده…حالا نمیدونم قصد شما هم اینطوری بوده یا نه؟:))))))
خلاصه خیلی خیلی چسبید دمت گرم آبجی جون خدا خیرت بده… استاد دستتون سلامت…خیـــــــــــلی حال کردم و خیلی به دلم نشست اصلاً نمیدونم چجوری بگم به دلم نشسته حالا میرم تهش رو در میارم
خیلی حال دادا خیلی حال دادا خیلی حال داد خیلی حال داد بی نهایت چسبید نوش جونتون باشه اون غذای خوشمزتون.
راستش امروز اومدم در مورد یه چیز عجیب بنویسم …در واقع در مورد دو چیز عجیب…که نشان از لطف خداوند و نعمت هایی بود که رحمان به من داده بود …
واقعیت اولای مرداد روز باز یکی از دانشگاه های تهران بود و من با رفیقم تصمیم گرفتیم بریم (حالا من میدونم استاد خوشش نمیاد از این فضا ها ! به نکات مثبت کامنت توجه کنید! خیلی توش قوانین داره!) خب صبح قرار گذاشته بودیم و برنامه ۹ صبح شروع می شد…اینم بگم واقعا این رفیقم فوق العادس یعنی خیلی چیزا داره….منی که این همه مدته دارم روی نحوه فک کردن کار میکنم باید از اون الگو بگیرم…یه نمونش اینه خیلی راحت، تاکید می کنم و اصن شوخی ندارم خیلی راحت با افراد که تو عمرش کلا برای اولین بار داره می بینه مخصوصا جنس مخالف ! و دیگه هم اصن ممکنه نبینه ارتباط برقرار میکنه!
دومیش اینه که سرش واقعا به کار خودشه! اصن کاری نداره کی داره چیکار میکنه و کی به کجا رسیده خیلی هم خوش برخورد و واقعا خوش زبون هست…استاد پیدا کردن رستوران های عالی و فوق العادس :) و واقعا بیرون اومدن باهاش لذت بخشه :)
حالا من صبح خیلی شاد و ریلکس داشتم می اومدم و رسیدم به رفیقم دیده یکی پیشش وایساده بعد از ما پرسید که از کدوم طرف باید بریم چون فک کنم منو شبیه کسایی دیده بود که انگار چن سالی میشه اینجا کلاس داره و کل فضای دانشگاه رو میشناسه (چون من خیلی جدی و مصمم داشتم از سمت چپ می رفتم درحالی که خیلی از افراد داشتن از سمت راست می رفتن …یه دو راهی اونجا بود….خلاصه بگم رو مفاهیم هدایت و اینا خیلی کار کرده بودم و دیگه جو هم منو گرفته بود و با اینکه برای دومین بار تو عمرم وارد یه دانشگاه شده بودم داشتم این طوری می رفتم :) )
خلاصه از ما پرسید کدوم ور برنامه شروع میشه منم گفتم نمیدونم ! گفتم میریم پیدا میکنیم!
فک کنم از ما خوشش اومد دنبال ما اومد از شهر کرد اومده بود برا اون برنامه خیلی روز خوبی رو گذرونیدیم و واقعا لذت بردیم… در مورد رشته ها صحبت کردن و فضای دانشگاه رو نشونمون دادن در واقع یه تور دانشگاه گردی بود!
خلاصه داستان بالا خیلی طولانیه ولی تا همون جاش کافیه!
اینم بگم که چون ازش خوشم اومده بود به همدیگه شماره دادیم و حالا با هم خیلی کم تا امروز پیام می فرستادیم….
امروز بهم پیام داد که خلاصش این بود “میای بریم بیرون “؟ امروز ساعت ۱۰ و نیم شب میخواست بره شهرشون و میخواست تا اون موقع از تهران لذت ببره
منم از اونجا که کلا اهل عشق و تفریح گفتم خوب به من بگو کجا میخوای بری من کلا وقتم آزاده اگه از اونجا که میخوای بری خوشم بیاد میام!
بهم توضیح داد و اینا…گفت یه جا هس تو انقلاب یه فضایی میری دو ساعت بازی های فکری داره شبیه گیم نت ولی با این تفاوت که به جای گیم بازی های فکری هستش کارت بازی و اینا بعد منم تجربه ی بازی کردن اینا رو داشتم خیلی خوشم میومد قبول کردم و اعتماد کردم با اینکه کلا یه بار طرف رو تو عمرم دیده بودم…
ساعت ۶ و نیم PM قرار گذاشتیم
بعد رفتیم و اینا….(حالا این دوستمون یه ویژگی خیلی جالب داره شاید یه روز در موردش صحبت کردم خیلی متفاوت و جالبه تو این کامنت نمی گنجه)دیدم داره منو به یه کوچه خلوت می بره و همین طور رفتیم رسیدیم به یه خونه که درش باز بود مطلقا هییییییییییییییییچ تابلویی یا نشونه ای که اونجا یه همچین مکانی بود نبود خیلی جدی میگم…
بعد واقعیت من یه اعترافی بکنم من یکی از پاشنه های آشیلم اینجاهاس که ترس دارم توش از تاریکی و از اینجور فضا ها و کلا دیر وقت بیرون برم و کلا باور اینکه دیگران میتونن رو زندگیت تاثیر بزارن (خیلی واردش نمی شم قطعا متوجه شدید منظورم چیه) الان که قدم پنجمیم خیلی خیلی کمتر شده به لطف الله(قبلا که اصن حتی تا قدم دوم سوم معضلی بود برا خودش و ….!) ولی حذف نشده و فک کنم از همون پاشنه هاس که استاد میگن همیشه باید روش کار شه
منم کلا من یه کاری که حالا میکنم اینه که با اینکه شاید بترسم ولی میرم توش اینو جدی بارها و بارها و بارها اینکارو کردم تاحالا و شاید علت اینکه شاید ترسام خیلی کم شده تو زندگی همین بوده میگم خدا ازم حفاظت میکنه و خب رحمان تاحالا اینکارو به وفور انجام داده :) (اینکه میگم رحمان علت اینه که خیلی از سوره مریم خوشم اومد …دوستانی که خوندن این سوره رو میدونن منطورم چیه )
بعد خوب رفتیم بالا طبقه دوم من یه محیطی دیدم که یه ذره خیالم راحت شد ! دوستم که اون اول قیافه منو دیده بود گفت نترسی ها ! بعد خودش خیلی ریلکس رفت طبقه دوم و من پشتش اومدم …
اولین مورد که میخوام بهش بپردازم اینه که اونجا برخلاف اینکه هیچ تابلویی هیچی نداشت واقعا شلوغ بود خیلی شلوغ تقریبا هرچی جا داشت یا رزرو شده بود یا پر بود ! اصن بعد یه مدت یه خانواده ۸ نفری اومدن اونجا! مادر و پدر و بچه ها و ….!برای انجام بازی فکری ! و اصن این موضوع رو تو ذهن من شکوند بحث تبلیغ رو در مورد ثروت اصن خیلی خیلی مطمئن تر شدم که خداوند راهای خودش رو داره تو اصن کاری نمیخواد بکنی…به قول خودش تو قرآن هیچ جنبنده نیست رو زمین که روزیش بر خداوند نباشه و (بقیه آیه) (هود ۶) مگه ما جنبنده نیستیم ؟
دیدم چقدر ساده چقدر راحت خداوند کارارو انجام میده اصن برای بحث ثروت من کار خاصی نمیخواد برای پولدار شدن انجام بدم..من میرم محصولم رو ارائه میدم یه جا و الله می فروشه…از رفیقم پرسیدم اینجا چطوری میگرده ؟ من الان می بینم این جواب اومد تو ذهنم همون طور که خودم امروز اومدم اونجا …
افراد تو یه شبکه به همین دیگه گفتن…
خداوند از طریق دستاش داره رزق اون بنده خدا ها رو می رسونه…
خوب ما یه دوساعت اونجا بودیم (داریم به مورد دوم که میخوام بهتون بگم نزدیک میشیم!)
خیلی غذای خوش مزه ای هم اوردن (رایگان روی ورودیش بود) و جاتون خالی خیییییییییییییییییییییییلی خوش مزه بود تا حالا تو عمرم یه همچین غذای خوشمزه ای نخورده بودم !یه فلافل ساده بودا ولی اینقدر خوب درست شده بود…سس های مخصوص و با سلیقه و …….خوردیم بازم جاتون خالی :) و دیگه دوساعت تموم شد و باید می یومدیم تو صف وایسادیم پولو بدیم به طرف رفیقم اول وایساد و منم یه لحظه هواسم پرت شد نفهمیدم چیکار کرد کلا میگم خیلی تو فاز اینکه دیگران چیکار میکنن نیستم (بارها شده که بهم ثابت شده که اصن مغز من به چیزای فرعی و جزعیات توجه نمیکنه شاید به خاطر کار روی قانونه چون قبلا اینطور نبود… ) من داشتم پولو آماده میکردم بدم به طرف رفیقم برگشت و گفت بریم من حساب کردم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
راستش کاری به عددش ندارم که چقدر بود شاید (با احتمال بسیار بالاااااااااااااااااا ) من تو اون موقعیت بودم اینکارو نمی کردم با اینکه از لحاظ مالی میدونم از افراد هم سن خودم ورودی شاید تا ۵ ، ۶ برابر بالاتری رو دارم حالا بنا به این همه مدتی که دارم روی این قانون کار میکنم (که انشاالله دارم برنامه نویسی وب رو هم یاد میگرم بالاتر هم میره :) …استاد فک کردید خودتون فقط بیزینس دارید !!!! :) ) توجه کنید این مورد رو من دارم در مورد کسی میگم که کلا برای دومین بار تو زندگیتون دیدید و شاید دیگه هم نبینید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! به نظر من اینا معجزس شاید شما مث استاد براتون طبیعی شده باشه برای من هنوز خیلی خیلی طبیعی نشده …اینکه اوضاع زندگی خوب باید پیش بره برام اوکی هست اینکه (حالا من این لفظ رو به کار می ببرم بعضی موقع ها :) ) خداوند به قول خودم گند کاری های منو جبران میکنه طبیعی هست ولی اینو دیگه ندیده بودم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اینارو گفتم تا به خودم بیشتر بگم که بینهایت آدم فوق العاده هستن که همراهی باهاشون لذت بخش هست و عاشق شمان و شما فقط باید افکارتون رو کنترل کنید…..کانون توجه تون رو ،رو زیبایی ها بزارید تا جهان زیبایی های بیشتری به شما نشون بده….وقتی الان می بینم که این پسر خودش اومد به ما ملحق شد اون روز تو برنامه می بینم که مطلقا هیچ کار خاصی برای پیدا کردن این آدم نکردم مطلقا هیچ کاری ……………………………
شاید از خوندن این کامنت کمی خسته شدید (چون واقعا طولانی بود به نظرم ولی به لطف الله اومد و من تایپ کردم (من سرعت تایپ بالایی دارم) تا هم شما قوی تر بشه باورتون هم خودم بعدا بیام بخونم و بیاد بیارم که قانون نتایجش چی بود چون ما فراموش می کنیم…
خیلی دوست دارم این جریان تو مکان مناسبش گسترش پیدا کنه…من هنوز راستش این قسمت از سفرنامه رو ندیدم چون بیرون بودم (ولی دانلودش کردم!) ولی میخوام بگم اتفاقات توی این سفرنامه میتونه طبیعی ترین جزو از زندگی ما باشه اگر روی خودمون کار کنیم……………………………………….
سلام به جهانگردهای عزیز که این خانواده تبدیل به یک جهانی جدااز عده ی زیادی ازجامعه شده….
اولا که استاد میگفتی مدیر شرکت اوبر یه فرد ایرانی هست واقعا بادیدن این راننده ماشین که اومد دنبالتون چقدر باورسازی میکنه درموردخودمن که اهدافهای بزرگ وزیادی در آمریکا دارم….
خدایا شکرت که این خانواده دراینجا جمع شده ایم وهرکدوم ازهمدگه پیشه میگیرن برای درک قوانین خداوند،خواندن فکر خداوند،رشد،پیشرفت،زیبایی ها….
برعکس اون افرادی که در آیه ای از قران که میگه کافران ازهمدیگه پیشه میگیرند برای خلاف قوانین پروردگار..
اون داستانی هست که میگه یه آدم میخواست جهان روتغییر بده نتونست گفت کشورم روتغییرمیدم بازم نتونست گفت شهرم روتغییر میدم باز نتونست گفت خانواده م روتغییر میدم بازنتونست تااینکه به این نتیجه رسید اول ازهمه باید اول خودتو تغییر بدی تابتونی تاثیرگذار برجهان هم باشی …
ممنون استاد عزیز ومریم عزیز که برعکس این داستان عمل کردین…و از خودتون شروع کردین وهمه بزرگ اندیشان این سایت هم ازوقتی این تصمیم روگرفتند اینجا استخدام شدن والان درحال تدریس وپیشرفت زندگی اند…
این به معنای اینه که جهانی زیبا ازفکر باز وزیبا آغاز ونمایان میشود….
این فضای مجسمه ها وخوش امدگویی ها داره میگه ارزشمندها ،بزرگها،خوبی ها هیچ زمان نمیمیرند مهم نیست وجود فیزیکشون حضورنداشته باشه اما نامشون ویادشون همیشه زنده ست چونکه روح جاودانه است ازجنس خداست…
خدایا شکرت احساس میکنم این سفرنامه داره باآگاهی هاوحرکتش مثل نفوذ کردن آب به وجود یک کنده چوبی…در وجودم نفوذ تغییرات و جلوهای پروردگار میشود…
اصلا باادامه دادن سفرنامه واین مسیر جور دیگه ای نمیتونی فکروباور کنی…اصلا انگار خداوند خودش داره بهم میگه غیراز نوع نگاه نوع دیگری رونخواه و دنبالش نباش….
ودوستان ممنون ازاینکه تمام تجربیات زیبا و مهارت هایی که دارید دراینجا مشارکت میکنید…بشخصه خودم باعث افتخارمه که ازهمچین دوستانی دراینجا خیلی چیزها یادمیگیرم…
حتی به همین هم که بیاندیشیم میفهمیم که قوانین خداوند چقدر بینظیره وقتی چیزی روبه بقیه یادمیدی اون موقع بیشترین یادگیری رو اونموقع داری کسب میکنی
من میخواستم و میخواهم یکی ازافرادی که خواهان بیشترین یادگیری هستن باشم
امیدوارم همتون مثل این مجسمه ها دردل همه جهان ثبت بشید….
سلام ،استاد میبینم علاقمند به کار مریم بانو شدید و ،عکاسی میکنید ،چقدر زیبا بودن اون لیلیوم های سفید ،چقدر حس خوبی بهم داد وقتی خوش آمدید فارسی رو دیدم اما ای کاش تندیسی از مشاهیر بزرگ ایران هم اونجا بود ،
من حدس میزنم این ماجرا احتمالا شب بعد از مهمونی خورشت بادمجون و قبل از پاقالی پلو باشه , که مایک هم خونه اون دوست هنرمندمون مونده بود . نکته ای که توی این قسمت برای من جالب بود ; استاد همیشه میگن اصل اینه که حال خوب و احساس خوب داشته باشید , چگونگی رسیدن به خواسته ها به بهترین وجه برامون پیش میاد. خب میدونیم که استاد میخواد انرژی جسمانی بالا داشته باشه و احتمالا کاهش ورزن متناسب با اون . رفته مهمونی اونجا به آموزه همیشگی اش که هرگونه درگیری اشتباهه حتی با ذهن , عمل میکنه و از غذا خوردن لذت میبره و میزبان مهربانش هم خوشحاله که استاد از غذا کمال لذت رو برده. احساسش خوبه , بعد در همین راستای احساس خوب و خواسته اش راهکار پیاده روی طولانی رو انتخاب میکنه . نه موقع غذا خوردن خودش رو اذیت نکرده ( احساس خوب باعث میشه کنترل بهتری روی میزان غذا هم داشته باشیم , علاوه بر اینکه سوخت و ساز بدن هم مطیع خواسته ما خواهد بود) بعد از غذا هم بدون سرزنش خود , یک پیاده روی مهیج و جالب رو انتخاب میکنه . نه اینکه بگه حالا برم غذاب ورزش کردن رو بکشم به مجازات غذا خوردن .از پیاده روی مهیج لذت میبره حتی وقتی خط های سبز نقطه چین میشن هم کنجکاوی اش رو مسپاره به هدایت و انتظار مشاهده ی آنچه باید … ولی وقتی جایی اواخر مسیر میبینه نمیشه تا آخر پلن رو طبق تصمیم اولیه اجرا کنه , خیلی راحت خودش رو به خاطر اجرای تا الان تحسین میکنه و راه دیگه ای رو انتخاب میکنه , بهمین راحتی و بهمین خوشمزگی!
خانم شایسته عزیزم هم کارگردان همه جوره ی همه ی این ماجرهاست
استاد سلام
من نمیدونم چه اتفاقی برام افتاده .
فقط میدونم وصل انرژی شما شدم.
هممون وصل شدیم.چون نظرات بچه ها هم گویای زوایای دیگه ای از واقعیتیه که شما دارید بهمون معرفی میکنید.
شاید مرزهای زمینی برای کنترل و اداره ی زمینیها لازم باشه ولی عشق و انسانیت مرزی نمیشناسه.
من نمیدونم دلیل جنگها چیه! هرچی که میخواد باشه. فقط میدونم جهان داره به سمت نیکیو نیکنامی پیش میره و گسترش پیدا میکنه.
اونقدر قدرت عشق و انسانیت زیاده که وقتی در مورد مثبتها با یکی حرف میزنی خودت اوج گرفتن خودتو حس میکنی.
استاد
خوشحالم که به سهم خودم نماینده ی شما هستم که به دیگران یاداوری کنم تمرکزشون روی داشته هاشون باشه. تمرکزشون روی مثبتها باشه و حواسشون به حرف زدنشون باشه. چون افکار ما به گفتار تبدیل میشن.
پس اگه یاد بگیریم هر حرفی رو نزنیم در حقیقت داریم ذهنمونو وادار میکنیم که روی فرکانس خوبیها بمونه.
چیزی که از این فایل یاد گرفتم این بود که :
همیشه طوری زندگی کن که حتی دشمنتم تورو ستایش کنه.
سعی کن در مقابل حریفت یه رقیب ارزشمند باشی.
تفکرمثبت گسترش پیدا میکنه و مرزهارو درهم میشکنه.
حرفها رو بخاطر خوشایند مردم نزن. حرفتو بخاطر راستی و انسانیت بزن. حرفی بزن که اگه دشمنت بهش عمل کرد از خودیها بشه.حرفی بزن که آدمهارو به صلح و دوستی و استقلال و هماهنگی دعوت کنه…
چون یه چیز مشترک بنام “آزادگی” هست که قابل تقدیره و دوست و دشمن نمیشناسه. وگرنه مجسمه ی گاندی وسط اون پارک تو امریکا چکار میکنه؟!!
ایکاش لبخند یادمون نره، گذشت یادمون نره، بخشش فراموشمون نشه.
ایکاش یاد بگیریم تفاوت قائل بشیم بین نجواهای شیطان و پیامهای خداوند.
ایکاش بفهمیم که ثروتمند بودن با پولدار شدن فرق داره.
ایکاش بفهمیم بزرگترین ثروت ما توانایی رفتن از حال بد به حال خوبه و از حال خوب به بهترین حس و حال رسیدن..
استاد
من تازگیها دارم مثل یه ادم ثروتمند رفتار میکنم، حرف میزنم و سعی میکنم ارزوهامو شجاعانه بنویسم.
لذت میبرم به خدا. انگار بهم داده شده. اینکار برام شده یه تفریح..هرچی که نباشه حالمو که خوب نگه میداره! چی بهتر از این.دیدن فایلها آرزوهای منو گسترش داده ودست منو باز کرده تو نوشتن و درخواست کردن.
بازم ازتون ممنونم استاد و همینطور از مریم جون که پابه پای شما همراهیتون میکنن.
در پناه الله..شاد وسلامت باشید.?
امیدوارم که از اون روزی که این کامنت ( با تمام ویژگی های مثبتش ) نوشتی بازممم بی نهایت بارِ دیگه هم اومده باشی سر زده باشی بهش و بارها خوانده باشیش تا بفهمی و متوجه بشی از چه درک والا و بالایی میاد از چه ذهن ثروتمندی فقط میتونه این همه عشق ترواش بشه، بله بله امیدوارم که اینکارو کرده باشی
تو بینظیری
من وااقعا به خاطر وجود ارزشمندت از خدا سپاس گزارم
قطعا خداوند یکتا خدای اسمان ها و زمین به خاطر وجود ارزشمندت خودش را تحسین میکنه بارهاا و بارهاا
خدارا تحسین میکنم به خاطر خلقت هدف دارت فرشته جان مهربان و زیبارو و زیبااندیش و بخشنده و ثروتمند و باحال و مشتی و خففن و خوش خنده و هماهنگ و افتاده و در صلح درونی …
عاشقتممم ))
سلام من چی بگم از این همه خوشی، نمیدونم برای شما هم اینطوری هست یا نه اما من هر چی که داره میگذره فایل ها انگار داره طولانی تر میشه، مثلاً اولین فایل ها خیلی زود تموم میشد اما الان سر این فایل آخر من دوبار اومدم فایل رو ببندم و فکر کردم که تموم شده بعد که خط زمان رو نگاه کردم دیدم تازه ۵ دقیقه یا ۸ دقیقه از فایل گذشته، خیلی خیلی دیر میگذره و خیلی حال میده ذوق میکنم میگم ای ول هنوز مونده:))))))))))))))))))))))))
خیلی ذوق دارم مثل موقعی شده که قبلنا وقتی که مدرسه تموم میشد با دوستام میشستیم چندتا فیلم خیلی خفن نگاه میکردیم و وسط فیلم یهو یاد درسا می افتادم و بعدش ذوق میکردم که ایول درس ندارم تموم شد مدرسه و الان تابستونه و کلی با ذوق و عشق و خیال راحتی بیشتر ادامه ی فیلم رو نگاه میکردم:))))))… الان دقیقاً همون حس و حال رو دارم
استاد خیلی خیلی دارم حال میکنم با این برنامه…
یه چیزی رو اعتراف کنم… من تا قبل قسمت ۳۵ خیلی حال نکردم با این سفر نامه اما چند روز بود که اینترنتم خیلی ضعیف شده بود و از اون موقع تا الان رو ندیده بودم و امروز که اینترنتم عالی شد دوباره اومدم همه ی فایل هایی که ندیدم رو دانلود کردم و نشستم همش رو دیدم همین الان… استاد و آبجی شایسته ی عزیزم من عاشق فیلم بودم و مخصوصاً فیلم های سریالی و قسم میخورم که تا به الان هیچ فیلمی اینقدر به من نچسبیده بود و خیلی به تنم نشست با اینکه مثل فیلمها هیچ چیز خاصی نداشت نه جلوه های ویژه داشت نه هیچی عجیب و غریبی ولی خیلی به تنم نشست تازه الان میخوام برم از اول بشینم همینطوری فقط نگاه کنم و نکاتش رو هم ببینم، خلاصه خیلی چسبید.
تازه بقیش رو بگو اووووووووووووووووووووووه ایـــــــــــولا…
آبجی اون تایم لپس فوووووووووووووووق العاده بود اصلا منو میگی من رفتم توی اون مکان و فضا من خیلی خیلی تایم لپس رو دوست دارم خیلی بهم آرامش میده..
یه چیزی دیگه هم بگم…من خیلی این پیاده روی های شبانه رو دوست دارم مخصوصا که با عشقت باشی و همینطوری یه مسیری رو بگیری و بری تا ببینی به کجا میرسه اون مسیرهای مستقیم کنار بزرگراه و اتوبان رو هم خیلی خیلی دوست دارم میتونی چشمات رو ببندی و فقط مستقیم بری اووه خیلی حال میده…حالا نمیدونم قصد شما هم اینطوری بوده یا نه؟:))))))
خلاصه خیلی خیلی چسبید دمت گرم آبجی جون خدا خیرت بده… استاد دستتون سلامت…خیـــــــــــلی حال کردم و خیلی به دلم نشست اصلاً نمیدونم چجوری بگم به دلم نشسته حالا میرم تهش رو در میارم
خیلی حال دادا خیلی حال دادا خیلی حال داد خیلی حال داد بی نهایت چسبید نوش جونتون باشه اون غذای خوشمزتون.
در پناه ربّ.
این چه وضع فیلم درست کردنه چرا همه جز استاد و پسرشون سانسور میشن خیلی ویدئوها اعصاب خورد کن شدن جدی میگم
سلام به خودم و شما :)
راستش امروز اومدم در مورد یه چیز عجیب بنویسم …در واقع در مورد دو چیز عجیب…که نشان از لطف خداوند و نعمت هایی بود که رحمان به من داده بود …
واقعیت اولای مرداد روز باز یکی از دانشگاه های تهران بود و من با رفیقم تصمیم گرفتیم بریم (حالا من میدونم استاد خوشش نمیاد از این فضا ها ! به نکات مثبت کامنت توجه کنید! خیلی توش قوانین داره!) خب صبح قرار گذاشته بودیم و برنامه ۹ صبح شروع می شد…اینم بگم واقعا این رفیقم فوق العادس یعنی خیلی چیزا داره….منی که این همه مدته دارم روی نحوه فک کردن کار میکنم باید از اون الگو بگیرم…یه نمونش اینه خیلی راحت، تاکید می کنم و اصن شوخی ندارم خیلی راحت با افراد که تو عمرش کلا برای اولین بار داره می بینه مخصوصا جنس مخالف ! و دیگه هم اصن ممکنه نبینه ارتباط برقرار میکنه!
دومیش اینه که سرش واقعا به کار خودشه! اصن کاری نداره کی داره چیکار میکنه و کی به کجا رسیده خیلی هم خوش برخورد و واقعا خوش زبون هست…استاد پیدا کردن رستوران های عالی و فوق العادس :) و واقعا بیرون اومدن باهاش لذت بخشه :)
حالا من صبح خیلی شاد و ریلکس داشتم می اومدم و رسیدم به رفیقم دیده یکی پیشش وایساده بعد از ما پرسید که از کدوم طرف باید بریم چون فک کنم منو شبیه کسایی دیده بود که انگار چن سالی میشه اینجا کلاس داره و کل فضای دانشگاه رو میشناسه (چون من خیلی جدی و مصمم داشتم از سمت چپ می رفتم درحالی که خیلی از افراد داشتن از سمت راست می رفتن …یه دو راهی اونجا بود….خلاصه بگم رو مفاهیم هدایت و اینا خیلی کار کرده بودم و دیگه جو هم منو گرفته بود و با اینکه برای دومین بار تو عمرم وارد یه دانشگاه شده بودم داشتم این طوری می رفتم :) )
خلاصه از ما پرسید کدوم ور برنامه شروع میشه منم گفتم نمیدونم ! گفتم میریم پیدا میکنیم!
فک کنم از ما خوشش اومد دنبال ما اومد از شهر کرد اومده بود برا اون برنامه خیلی روز خوبی رو گذرونیدیم و واقعا لذت بردیم… در مورد رشته ها صحبت کردن و فضای دانشگاه رو نشونمون دادن در واقع یه تور دانشگاه گردی بود!
خلاصه داستان بالا خیلی طولانیه ولی تا همون جاش کافیه!
اینم بگم که چون ازش خوشم اومده بود به همدیگه شماره دادیم و حالا با هم خیلی کم تا امروز پیام می فرستادیم….
امروز بهم پیام داد که خلاصش این بود “میای بریم بیرون “؟ امروز ساعت ۱۰ و نیم شب میخواست بره شهرشون و میخواست تا اون موقع از تهران لذت ببره
منم از اونجا که کلا اهل عشق و تفریح گفتم خوب به من بگو کجا میخوای بری من کلا وقتم آزاده اگه از اونجا که میخوای بری خوشم بیاد میام!
بهم توضیح داد و اینا…گفت یه جا هس تو انقلاب یه فضایی میری دو ساعت بازی های فکری داره شبیه گیم نت ولی با این تفاوت که به جای گیم بازی های فکری هستش کارت بازی و اینا بعد منم تجربه ی بازی کردن اینا رو داشتم خیلی خوشم میومد قبول کردم و اعتماد کردم با اینکه کلا یه بار طرف رو تو عمرم دیده بودم…
ساعت ۶ و نیم PM قرار گذاشتیم
بعد رفتیم و اینا….(حالا این دوستمون یه ویژگی خیلی جالب داره شاید یه روز در موردش صحبت کردم خیلی متفاوت و جالبه تو این کامنت نمی گنجه)دیدم داره منو به یه کوچه خلوت می بره و همین طور رفتیم رسیدیم به یه خونه که درش باز بود مطلقا هییییییییییییییییچ تابلویی یا نشونه ای که اونجا یه همچین مکانی بود نبود خیلی جدی میگم…
بعد واقعیت من یه اعترافی بکنم من یکی از پاشنه های آشیلم اینجاهاس که ترس دارم توش از تاریکی و از اینجور فضا ها و کلا دیر وقت بیرون برم و کلا باور اینکه دیگران میتونن رو زندگیت تاثیر بزارن (خیلی واردش نمی شم قطعا متوجه شدید منظورم چیه) الان که قدم پنجمیم خیلی خیلی کمتر شده به لطف الله(قبلا که اصن حتی تا قدم دوم سوم معضلی بود برا خودش و ….!) ولی حذف نشده و فک کنم از همون پاشنه هاس که استاد میگن همیشه باید روش کار شه
منم کلا من یه کاری که حالا میکنم اینه که با اینکه شاید بترسم ولی میرم توش اینو جدی بارها و بارها و بارها اینکارو کردم تاحالا و شاید علت اینکه شاید ترسام خیلی کم شده تو زندگی همین بوده میگم خدا ازم حفاظت میکنه و خب رحمان تاحالا اینکارو به وفور انجام داده :) (اینکه میگم رحمان علت اینه که خیلی از سوره مریم خوشم اومد …دوستانی که خوندن این سوره رو میدونن منطورم چیه )
بعد خوب رفتیم بالا طبقه دوم من یه محیطی دیدم که یه ذره خیالم راحت شد ! دوستم که اون اول قیافه منو دیده بود گفت نترسی ها ! بعد خودش خیلی ریلکس رفت طبقه دوم و من پشتش اومدم …
اولین مورد که میخوام بهش بپردازم اینه که اونجا برخلاف اینکه هیچ تابلویی هیچی نداشت واقعا شلوغ بود خیلی شلوغ تقریبا هرچی جا داشت یا رزرو شده بود یا پر بود ! اصن بعد یه مدت یه خانواده ۸ نفری اومدن اونجا! مادر و پدر و بچه ها و ….!برای انجام بازی فکری ! و اصن این موضوع رو تو ذهن من شکوند بحث تبلیغ رو در مورد ثروت اصن خیلی خیلی مطمئن تر شدم که خداوند راهای خودش رو داره تو اصن کاری نمیخواد بکنی…به قول خودش تو قرآن هیچ جنبنده نیست رو زمین که روزیش بر خداوند نباشه و (بقیه آیه) (هود ۶) مگه ما جنبنده نیستیم ؟
دیدم چقدر ساده چقدر راحت خداوند کارارو انجام میده اصن برای بحث ثروت من کار خاصی نمیخواد برای پولدار شدن انجام بدم..من میرم محصولم رو ارائه میدم یه جا و الله می فروشه…از رفیقم پرسیدم اینجا چطوری میگرده ؟ من الان می بینم این جواب اومد تو ذهنم همون طور که خودم امروز اومدم اونجا …
افراد تو یه شبکه به همین دیگه گفتن…
خداوند از طریق دستاش داره رزق اون بنده خدا ها رو می رسونه…
خوب ما یه دوساعت اونجا بودیم (داریم به مورد دوم که میخوام بهتون بگم نزدیک میشیم!)
خیلی غذای خوش مزه ای هم اوردن (رایگان روی ورودیش بود) و جاتون خالی خیییییییییییییییییییییییلی خوش مزه بود تا حالا تو عمرم یه همچین غذای خوشمزه ای نخورده بودم !یه فلافل ساده بودا ولی اینقدر خوب درست شده بود…سس های مخصوص و با سلیقه و …….خوردیم بازم جاتون خالی :) و دیگه دوساعت تموم شد و باید می یومدیم تو صف وایسادیم پولو بدیم به طرف رفیقم اول وایساد و منم یه لحظه هواسم پرت شد نفهمیدم چیکار کرد کلا میگم خیلی تو فاز اینکه دیگران چیکار میکنن نیستم (بارها شده که بهم ثابت شده که اصن مغز من به چیزای فرعی و جزعیات توجه نمیکنه شاید به خاطر کار روی قانونه چون قبلا اینطور نبود… ) من داشتم پولو آماده میکردم بدم به طرف رفیقم برگشت و گفت بریم من حساب کردم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
راستش کاری به عددش ندارم که چقدر بود شاید (با احتمال بسیار بالاااااااااااااااااا ) من تو اون موقعیت بودم اینکارو نمی کردم با اینکه از لحاظ مالی میدونم از افراد هم سن خودم ورودی شاید تا ۵ ، ۶ برابر بالاتری رو دارم حالا بنا به این همه مدتی که دارم روی این قانون کار میکنم (که انشاالله دارم برنامه نویسی وب رو هم یاد میگرم بالاتر هم میره :) …استاد فک کردید خودتون فقط بیزینس دارید !!!! :) ) توجه کنید این مورد رو من دارم در مورد کسی میگم که کلا برای دومین بار تو زندگیتون دیدید و شاید دیگه هم نبینید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! به نظر من اینا معجزس شاید شما مث استاد براتون طبیعی شده باشه برای من هنوز خیلی خیلی طبیعی نشده …اینکه اوضاع زندگی خوب باید پیش بره برام اوکی هست اینکه (حالا من این لفظ رو به کار می ببرم بعضی موقع ها :) ) خداوند به قول خودم گند کاری های منو جبران میکنه طبیعی هست ولی اینو دیگه ندیده بودم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اینارو گفتم تا به خودم بیشتر بگم که بینهایت آدم فوق العاده هستن که همراهی باهاشون لذت بخش هست و عاشق شمان و شما فقط باید افکارتون رو کنترل کنید…..کانون توجه تون رو ،رو زیبایی ها بزارید تا جهان زیبایی های بیشتری به شما نشون بده….وقتی الان می بینم که این پسر خودش اومد به ما ملحق شد اون روز تو برنامه می بینم که مطلقا هیچ کار خاصی برای پیدا کردن این آدم نکردم مطلقا هیچ کاری ……………………………
شاید از خوندن این کامنت کمی خسته شدید (چون واقعا طولانی بود به نظرم ولی به لطف الله اومد و من تایپ کردم (من سرعت تایپ بالایی دارم) تا هم شما قوی تر بشه باورتون هم خودم بعدا بیام بخونم و بیاد بیارم که قانون نتایجش چی بود چون ما فراموش می کنیم…
خیلی دوست دارم این جریان تو مکان مناسبش گسترش پیدا کنه…من هنوز راستش این قسمت از سفرنامه رو ندیدم چون بیرون بودم (ولی دانلودش کردم!) ولی میخوام بگم اتفاقات توی این سفرنامه میتونه طبیعی ترین جزو از زندگی ما باشه اگر روی خودمون کار کنیم……………………………………….
:)
فعلا خداحافظ
سلام به جهانگردهای عزیز که این خانواده تبدیل به یک جهانی جدااز عده ی زیادی ازجامعه شده….
اولا که استاد میگفتی مدیر شرکت اوبر یه فرد ایرانی هست واقعا بادیدن این راننده ماشین که اومد دنبالتون چقدر باورسازی میکنه درموردخودمن که اهدافهای بزرگ وزیادی در آمریکا دارم….
خدایا شکرت که این خانواده دراینجا جمع شده ایم وهرکدوم ازهمدگه پیشه میگیرن برای درک قوانین خداوند،خواندن فکر خداوند،رشد،پیشرفت،زیبایی ها….
برعکس اون افرادی که در آیه ای از قران که میگه کافران ازهمدیگه پیشه میگیرند برای خلاف قوانین پروردگار..
اون داستانی هست که میگه یه آدم میخواست جهان روتغییر بده نتونست گفت کشورم روتغییرمیدم بازم نتونست گفت شهرم روتغییر میدم باز نتونست گفت خانواده م روتغییر میدم بازنتونست تااینکه به این نتیجه رسید اول ازهمه باید اول خودتو تغییر بدی تابتونی تاثیرگذار برجهان هم باشی …
ممنون استاد عزیز ومریم عزیز که برعکس این داستان عمل کردین…و از خودتون شروع کردین وهمه بزرگ اندیشان این سایت هم ازوقتی این تصمیم روگرفتند اینجا استخدام شدن والان درحال تدریس وپیشرفت زندگی اند…
چقدر زیبا وصلح طلبانه اون خوش امدیدها ومجسمه های مختلف ازکشورهای گوناگون
این به معنای اینه که جهانی زیبا ازفکر باز وزیبا آغاز ونمایان میشود….
این فضای مجسمه ها وخوش امدگویی ها داره میگه ارزشمندها ،بزرگها،خوبی ها هیچ زمان نمیمیرند مهم نیست وجود فیزیکشون حضورنداشته باشه اما نامشون ویادشون همیشه زنده ست چونکه روح جاودانه است ازجنس خداست…
خدایا شکرت احساس میکنم این سفرنامه داره باآگاهی هاوحرکتش مثل نفوذ کردن آب به وجود یک کنده چوبی…در وجودم نفوذ تغییرات و جلوهای پروردگار میشود…
اصلا باادامه دادن سفرنامه واین مسیر جور دیگه ای نمیتونی فکروباور کنی…اصلا انگار خداوند خودش داره بهم میگه غیراز نوع نگاه نوع دیگری رونخواه و دنبالش نباش….
ودوستان ممنون ازاینکه تمام تجربیات زیبا و مهارت هایی که دارید دراینجا مشارکت میکنید…بشخصه خودم باعث افتخارمه که ازهمچین دوستانی دراینجا خیلی چیزها یادمیگیرم…
حتی به همین هم که بیاندیشیم میفهمیم که قوانین خداوند چقدر بینظیره وقتی چیزی روبه بقیه یادمیدی اون موقع بیشترین یادگیری رو اونموقع داری کسب میکنی
من میخواستم و میخواهم یکی ازافرادی که خواهان بیشترین یادگیری هستن باشم
امیدوارم همتون مثل این مجسمه ها دردل همه جهان ثبت بشید….
سلام ،استاد میبینم علاقمند به کار مریم بانو شدید و ،عکاسی میکنید ،چقدر زیبا بودن اون لیلیوم های سفید ،چقدر حس خوبی بهم داد وقتی خوش آمدید فارسی رو دیدم اما ای کاش تندیسی از مشاهیر بزرگ ایران هم اونجا بود ،
جالبه و بسیار سپاسگزارم ؛ از اینکه انقدر کامل و دقیق همه زیبایی ها رو نمایش می دهید و همچنین نکات عالی رو یاد آور می شوید .
این واقعان جای قدردانی ویژه دارد .
استاد عباسمنش با تمام ایمانم می گم که شما بهترین استاد قانون جذب و انگیزشی در دنیا هستید .
بسیار از لطف شما سپاسگزارم
??????
عالیچقدر حس خوبی هستتصویر برداری و تدوین هم بسیار خوب بود _تبریک میگم مریم جان?
سلام بر عزیزان
من حدس میزنم این ماجرا احتمالا شب بعد از مهمونی خورشت بادمجون و قبل از پاقالی پلو باشه , که مایک هم خونه اون دوست هنرمندمون مونده بود . نکته ای که توی این قسمت برای من جالب بود ; استاد همیشه میگن اصل اینه که حال خوب و احساس خوب داشته باشید , چگونگی رسیدن به خواسته ها به بهترین وجه برامون پیش میاد. خب میدونیم که استاد میخواد انرژی جسمانی بالا داشته باشه و احتمالا کاهش ورزن متناسب با اون . رفته مهمونی اونجا به آموزه همیشگی اش که هرگونه درگیری اشتباهه حتی با ذهن , عمل میکنه و از غذا خوردن لذت میبره و میزبان مهربانش هم خوشحاله که استاد از غذا کمال لذت رو برده. احساسش خوبه , بعد در همین راستای احساس خوب و خواسته اش راهکار پیاده روی طولانی رو انتخاب میکنه . نه موقع غذا خوردن خودش رو اذیت نکرده ( احساس خوب باعث میشه کنترل بهتری روی میزان غذا هم داشته باشیم , علاوه بر اینکه سوخت و ساز بدن هم مطیع خواسته ما خواهد بود) بعد از غذا هم بدون سرزنش خود , یک پیاده روی مهیج و جالب رو انتخاب میکنه . نه اینکه بگه حالا برم غذاب ورزش کردن رو بکشم به مجازات غذا خوردن .از پیاده روی مهیج لذت میبره حتی وقتی خط های سبز نقطه چین میشن هم کنجکاوی اش رو مسپاره به هدایت و انتظار مشاهده ی آنچه باید … ولی وقتی جایی اواخر مسیر میبینه نمیشه تا آخر پلن رو طبق تصمیم اولیه اجرا کنه , خیلی راحت خودش رو به خاطر اجرای تا الان تحسین میکنه و راه دیگه ای رو انتخاب میکنه , بهمین راحتی و بهمین خوشمزگی!
خانم شایسته عزیزم هم کارگردان همه جوره ی همه ی این ماجرهاست
دوست عزیز دقیقاً درست حدس زدید و این همون اتفاقی بود که اون روز رخ داد.
همیشه شاد و سلامت باشید.
بازم بسیار سپاسگزارم، از خانم شایسته بخاطر ۲ موزیک عالی، انتخابیتون، عاشق موزیک هاتون هستم، سپاسگزارم خیلی زیاد