سفر به دور آمریکا | قسمت ۴۳ - صفحه 1

356 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ليلا كيايی» در این صفحه: 14
  1. -
    ليلا كيايی گفته:
    مدت عضویت: 2919 روز

    به نام فرمانروای کل هستی

    سلام استاد عزیزم و خانم شایسته ی مهربان❤️❤️

    استاد من از اون وقتی که با شما آشنا شده ام حتی یه دونه قرص هم مصرف نکرده ام و همون ماه اول آشنایی با شما سلامتی کاملم را از خدا گرفتم.

    و از اول امسال هم دفترچه ی بیمه ام را حذف کردم و دیگه چون بیشتر از دوسالی میشد که تمام برگه هاش سفید بود رفتم اداره ی بیمه و قطعش کردم.

    دیشب از خداوند درخواست کردم که در مورد بیمه ی عمر بچه هام هم راه رو بهم نشون بده و هدایتم کنه که بیمه های اونا رو هم تمام کنم؟

    امروز صبح گوشی ام را که باز کردم دیدم این جمله ها تو کانالی اومد و به صورت هدایتی این جمله ها از طرف خداوند جلوی چشمانم قرار گرفت:👇

    ——————–

    هر صبح، که از خواب بیدار میشوم، از نو زاده شده ام… ب همین علت، منتظر روز تولدم نیستم…

    هر روز، برایم روزی نیکوست… ب همین علت، منتظر روز عید نیستم…

    هر لحظه ام را، رب، مراقب و نگهبان است… ب همین علت، دنبال انواع بیمه نیستم…

    👈این منم… یک قانون جذبی.. کسی ک متفاوت میاندیشد…👉

    ——————–

    ببینید حتی گفته انواع بیمه 😃استاد یعنی همین طور که میگید که ما حتی لازم نیست فکرمون رو‌مشغول کنیم ،باید بسپاریم به اوس کریم که خودش میدنه چیکار کنه و خداوند جواب منو داد و من گفتم خدایا شکرت که با من اینگونه حرف میزنی و بلافاصله رفتم بیرون و بازخرید کردم و انجامش دادم.

    استاد چقدر خوبه که از آموزه های شما استفاده میکنیم دست به عمل می زنیم و فقط شعارتو زندگیمون نباشه.

    چقدر عالیه که این عمل کردن به دانسته هامون به خودمون و جهان هستی نشون میدیم که داریم رو باورهامون کار میکنیم.

    من امروز با این عملم به خدا نشون دادم که خداجونم من بهت ایمان دارم همانطور که سلامتی ام را کاملا به دست آوردم و تو از من مراقبت کردی از بچه هام هم مراقبت میکنی.

    من با این کارم ایمانم را به خداوندم ثابت کردم و تازه اول راهم .

    من هر روز دارم به خدا نزدیک تر میشم❤️

    خدایا شکرت 🙏🏻🙏🏻🙏🏻

    استاد یه نکته ی دیگه اینکه اون وقتی که خانم شایسته اومد پیشتون و شما داشتید کامنتهای دوستان و میخوندید شاید باورتون نشه من همش دوست داشتم که از این صحنه فیلمبرداری بشه و من ببینم که شما چطور لایک میکنید و صفحه ی سایت برای شما چطوریه و تجسمم به واقعیت تبدیل شد خدایا شکرت چقدر خوبه که به قول خودتون ترکیب باور هم جهت با خواسته تبدیل به معجزه میشه و این رویایی بود برای من.

    از زمین گلف از اون تپه ی مرتفع سبزززززززز ،وااااااای که چقدر زیبااااااااااا بود و لذت بردم.

    دلم میخواست دراز می کشیدم و دستم و رو چمنها میگذاشتم . من این تجسم رو انجام دادم و لبخند بر چهره ام نمایان شد.

    آهنگ آخر این قسمت رو دوست داشتم مثل تمام آهنگهایی که انتخاب میکنید و عالی بود.

    اول آهنگ از left به right و بالعکس از تو هندزفری شنیدم و برام لذت بخش بود.🎧😊

    Dido_white flag

    [Verse ۱]

    I know you think that

    I shouldn’t still love you

    Or tell you that

    But if I didn’t say it

    Well, I’d still have felt it

    Where’s the sense in that?

    I promise I’m not trying to make your life harder

    Or return to where we were

    [Chorus]

    I will go down with this ship

    And I won’t put my hands up and surrender

    There will be no white flag above my door

    I’m in love and always will be

    [Verse ۲]

    I know I left too

    Much mess and destruction

    To come back again

    And I caused nothing but trouble

    I understand if you

    Can’t talk to me again

    And if you live by the rules of “it’s over”

    Then I’m sure that that makes sense

    [Chorus]

    I will go down with this ship

    And I won’t put my hands up and surrender

    There will be no white flag above my door

    I’m in love and always will be

    [Bridge]

    And when we meet

    Which I’m sure we will

    All that was there

    Will be there still

    I’ll let it pass

    And hold my tongue

    And you will think

    That I’ve moved on

    [Chorus] [۳×]

    I will go down with this ship

    And I won’t put my hands up and surrender

    There will be no white flag above my door

    I’m in love and always will be

    🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃

    اون برکه ماهیگیری که ماهی زنده تو دستش بود و چقدر خوشرنگ بود و چه زیبا اونو رهاش کرد و مریم جون گفتید که اون ماهی خوشحاله از این رهاییش. آسمان با ابرهای قشنگش خیلی خیلی زیبا بود مثل یک نقاشی تو تابلوی ذهنم که همیشه عاشق طبیعت خداوندم.

    دوستتون دارم و بی صبرانه منتظر قسمتهای بعدی سفرنامه هستم ❤️❤️❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 59 رای:
  2. -
    ليلا كيايی گفته:
    مدت عضویت: 2919 روز

    ?????????????????

    ? ?

    ?الهام جان سلام ? ?

    تو هم که مثل من متولد شهریور هستی من جمعه تولدمه

    تولدت مبارک عزیزم ????????????????

    خیلی خوشحال شدم که اسمت و تو این قسمت سفرنامه دیدم و اتفاقا من هم همچین تجسمی کردم و امروز اونو دیدم.?

    برات از خداوند مننان بهترینها رو آرزومندم??????????

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    ليلا كيايی گفته:
    مدت عضویت: 2919 روز

    سلام و درود خداوند بر تو دوست شجاع ?

    محمد عزیز داستانت را خواندم و خیلی خوشحال شدم که پا رو ترسهات گذاشتی راستش این داستان منو یاد یکی از هم گروهی هام انداخت که اتفاقا همین تازگیها رفته شیراز و اون هم میگفت پول زیادی همراه خودش نبرد و اینو بدان که خداوند همیشه همراهته و هیچ وقت تنهات نمیذاره و داره با زبان ما باهات صحبت می کنه بذار داستان را از زبان خودش بهت بگم که جهان به شجاعان پاسخ میده :?????

    آقا سلام. قبلا گفتم ک من مهاجرت کردم ب شیراز. قوم و اشنا اینجا دارم اما بع خدا گفتم خدایا من فقط روی تو حساب باز میکنم. ی طوری میرم شیراز انگار هیچکسی رو ندارم و فقط تو رو دارم. خلاصه. رو ترسام پا گذاشتم و ۶ صبح سوار اتوبوس شدم. با ۴۰ هزار تومن پول. یه کیف و چند تا لباس. خودم. و خدام. تو اتوبوس خیلب جالب ی پسره اومد کنارم نشست تو کار بورس بود و کلی راجع ب بورس و ثروت حرف زدیم. خب این اولین نشونه بود واسم. ک راه درسته.(شک هم داشتم دیگه اونم با این همه تحقیری ک تو خونه شده بودم.) اره. رسیدیم شیراز و فقط ی جا رو میشناختم دیگه. بلوار رحمت غربی. که خونه ی عمم همونجاست. همونجا رو رو نقشه پیدا کردم و گفتم میرم تو همین خیابون و ب امید خدا ی کار پیدا میکنم. اسنپ گرفتم. رسیدم بلوار رحمت. با ۳۰ تومن پول. تو ی شهر غریب. هیچ جا رو نمیشناسی. فقط بلوار رحمت. به خودتم قول دادی سمت خونه ی عمه ت نری. خلاصه. از اسنپ پیاده شدم. اومدم حرکت کنم برم سمت مغازه ها واسه کار. یهو ی ال نود جلوم وایساد. دیدم شوهر عممه! میگه سوار شو بریم. حالا نمیدونم امتحان خدا بود یا چی اما من سوار شدم. خلاصه ۳-۴ روز اونجا بودم و هر روز میرفتم دنبال کار. البته عمم هی تیکه و طعنه مینداخت. منم میدونستم قضیه چیه خدا داره اینطوری به من میگه «پسر، هیچوقت رو کسی حساب نکن. اینطوری میشه. باید طعنه بشنوی» گفتم چشم. خلاصه کار ب جایی رسید ک عمم نیم ساعت فقط ی تیکه منو تحقیر کرد و از این حرفا. منم ب خودم قول دادم ک فرداش برم دنبال کار و دیگه اینجا برنگردم. حتی اگر کار هم پیدا نکردم شبا تو پارک مبخوابم. اما اینجا نمیام. ینی قشنگ خدا داشت همین پیام رو به من میداد. من ۳-۴ روز هی میرفتم بیرون عمم ی بار نگفت عمه پول داری با خودت؟ پیام خدا بود ک به من میگفت « پسر ، فقط از من بخواه » همون موقع ها بود ک خواهرم پیام داد گفت پول داری ؟ گفتم ۳۰ تومن دارم. گفت چرا انقد کم با خودت بردی ؟ گفتم میخواستم ببینم خودم و خدام چند مرده حلاجیم. یه مقدار پول برام فرستاد و گفت ب بابا هم میگم واست بفرسته. خداروشکر. بدون اینکه من بگم. خدا رسوند. خلاصه رفتیم بیرون. با کلی استرس و نگران اما ته دلم میدونستم ک خدا خودش با نشونه هاش بهم گفته بیا شیراز. پس تنهام نمیزاره. دو سه تا اگهی کار تو دیوار دیدم ک جای خواب هم داشتن. اولینش مجتمع بزرگ خلیج فارس بود واسه کارواش. و دومیش هم ی سرستوران فست فود طرفای بالاشهر. من اول رفتم سمت مجتمع خلیج فارس. توی اسنپ زدم و خودش پیدا کرد کجاست. رفتم دفتر کارواش حتی کارت ملیم هم گذاشتم واسه ثبت نام. داشتم ثبت نام میکردم که دو تا پسر اهل مرودشت هم سن خودم اومدن تو دفتر کارواش. چند تا از قانونا رو واسه اونا گفت. یهو گفت باید ۱۰۰ ملیون سفته بزاری واسه ضمانت ! گفتم چیی ؟؟؟ ب من اینو نگفتی. به ی صفحه اچار رو دیوار اشاره کرد و. گفت اینجا نوشته. گفتم هدا بده خیر و برکت. کارت ملیمو بده خدانگهدار. خداروشکر کردم ک این دو تا جوان رو فرستاد م به من بگه اینجا ثبت نام نکن پسر.

    منم با حس خوب رفتم سمت فست فود. خلاصه قبول کردم ک ظرف بشورم و طی بکشم و در ازاش ۸۰۰-۹۰۰ تومن حقوق و جای خواب و غذا بگیرم. ۱۰ ملیون سفته واسه ضمانت هم میخواست. گفتم اوکی. شروع کردم ۳-۴ روز ازمایشی کار کردم .سفته هم نزاشتم. گفتم اول ببینم کاره چطوره. تا همین امروز ک کلافه شدم. دیدم هر روز رفتار کارگرای دیگه داره باهام بدتر میشه و منم ک نمیتونم قبول کنم ۲ دقه ای ی بار یکی بهم با لحن بد دستور بده. میدونستم اینا نقشه ی خداست اما نمیدونم واسه چی. میدونستم لیاقت من واقعا دیگه طی کشیدن نیست دیگه واقعا. گفتم از اینجا هم میرم بازم تهش میرم تو پارک میخوابم اما دیگه نمیتونم این حمالی رو تحمل کنم. خلاصه کلی ناراحت شدم و بازم میدونستم نقشه ی خداست. فکر میکردم داره اینطوری میکنه که منو مجبور کنه از اینجا برم و داره با زبون بی زبونی میگه « از اینجا برو پسر»

    گفتم خدایا اگه واقعا هستی همین امشب خودتو به من نشون بده. من حوصله ندارم بخواب منو قال بزاری. باید خودتو بهم نشون بدی. خلاصه ساعت ۲ شب شد و بالاخره ظرف شستنا و طی کشیدنا تموم شد. به داداش صاحب کارم گفتم سینا جان من ده اینجا نمیکشم. دمتون گرم. کارت ملیمو لطف کن من برم. گفت فردا هم وایسا من ی نیرو به جات پیدا کنم. ضمنا باید با داداشم صحبت کنی. ساعت شد ۳ و من نشسته بودم دم در رستوران و غمگین و کلافه و ناراحت و تقریبا پشیمون ک اومدم شیراز. یهو سانتافه ی صاحب کارم اومد جلو رستوران. صاحب کارم پیاده شد و دید من نشستم.با لهجه ی شیرازی گفت. ممد راستی. سفته گرفتی بیاری ؟ گفتم نه برعکس. میخوام برم. خلاصه واسش توضیح دادم و اینا. داداشش هم اومد کنارم وایساد. گفتم اقا من نمیکشم دیگه کارتمو لطف کن برم همین امشب. گفت پسر بیا اینجا ببینم. تو ک خوب بودی چی شد یهو. گفتم دیگه نمیتونم طی بکشم میخوام برم. یهو روشو کرد سمت داداشش گفت : خو حرف قشنگی میزنه. «من تعجب کردم» گفت راست میگه خو. ظرف شستن و طی کشیدن واسه ی پسر با ادب و با تربیت و خوش صحبتی مثل ممد نیست. گفت ما ب تو اعتماد داریم نمیتونیم هر کسی رو بیارم تو رستوران جای تو. از این به بعد. سالندار باش. لباس مجلسی خوشگل هم برات میخرم بپوش کیف کن. با مشتری ها صحبت کن با ادب مودب. حقوقتم افزایش میدم. ساعت کاریت هم نصف میشه. زحمتت هم ۱۰ برابر کم تر میشه. منو بگی رو اسمونا بودم. اصلا اشکم دراومده بود. باورم نمیشد. من ک خودمو واسه اخم و عصبانیت صاحب کارم اماده کرده بودم شاخم دراومد ک چ رااااحت یهو از ی کار سخت به ی کار ۱۰ برابر اسون تر رسیدم. اونم از طرف کی ؟. صاحب کارم ک خودش اند سخت گیریه. خلاصه ک از اون موقع تا الان فقط دارم میگم خدایاشکرت. دلیل اصلیش اینه ک خدا صدای منو میشنوه. خواسته هامو راحت اجابت میکنه از جایی ک فکرشو نمیکنم. شاید روی کاغذ موفقیییت خیییلی بزرررگی محسوب نشه. اما واسه من انگار دنیا رو بهم دادن ک خداصدای منو میشنوه و میدونه من کجام و چی میخوام. قربونش برم. ب امید فرداهای بهتر.شب ب خیر. ??

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  4. -
    ليلا كيايی گفته:
    مدت عضویت: 2919 روز

    سلام سمیه ی عزیز?

    چه آیه های اصل و خوبی را یادآوری کردید.

    سپاسگزارم بابت کامنت زیبایتان که نکته های زیادی را به ما یاد میده.

    غرق در نور یگانه آفریدگار عشق و آگاهی باشید و بدرخشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    ليلا كيايی گفته:
    مدت عضویت: 2919 روز

    سلام دوست عزیز ?

    چقدر عالی گفتید که انسان نمیتونه یکدفعه فرکانسش چند درجه بالاتر و یا حتی پایین تر تغییر کنه.?

    این روند تکاملیه.?

    و اگر اینطور باشه اون شخص داره نقش بازی میکنه و به قول استاد تو یکی از فایلهاش اینو میگه که ما باید شخصیتمان تغییر کنه نه اینکه ادا در بیاوریم.??

    سپاس از کامنت زیباتون??????

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    ليلا كيايی گفته:
    مدت عضویت: 2919 روز

    سلام و درود مینای عزیز?

    ارتش تک نفره چه اصلاح جالبی

    و اینکه همه چیز از خودمان آغاز میشه

    تغییر،تقصیر،عشق،خوبی،آرامش

    وقتی که در درونمان اینا غوغایی برپا کنه به بیرون ساطع میشه و جهان اطراف ما رو با دنیای درونمون هماهنگ میسازه

    بیرون زتو نیست آنچه در عالم هست

    از خود بطلب هر آنچه خواهی تویی

    به قول استاد این ساز و کار جهان هستیه

    شاد باشید و راضی و پرروزی دوست من???

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: