نوشتهی زیبا و تأثیر احسون عزیز -با کمی ویرایش- به عنوان متن انتخابی این قسمت:
اولا تشکر کنم از خانم شایسته و استاد که به ما این امکان رو میدن که با فرهنگ ها و نکات و اتفاقات جالبی که در اونجا هست آشنا بشیم و خدا رو شکر می کنم بخاطر تکنولوژی و اینترنت که چنین امکانی رو فراهم کرده .
می دونم بسیاری از هموطنان خودمون که شاید ساکن همون پنسیلوانیا و اوهایو هستن شاید هنوز اسم آمیش ها رو نشنیدن و شاید هرگز چیزی ازشون متوجه نشن ولی ما به برکت این سایت و محبت و نکته سنجی خانم شایسته و استاد عزیز می تونیم از همین ایران با چیزهای جالبی در دل آمریکا آشنا بشیم و امیدوارم خدا قوت و طول عمر بده بهتون و ما رو با چیزهای جالب تر بیشتری آشنا کنین .
همیشه دوست داشتم بتونم سفرهای بسیار برم، مسافرت کنم و آدم ها و فرهنگ ها و اتفاقات جدید رو ببینم و خیلی خوشحالم بابت اینکه اگر هنوز امکانش برام فراهم نشده ولی به مدد نگاه تیزبین خانم شایسته و دل مهربونشون و پشتیبانی و همراهی استاد عزیز با ایشون و با وجود اینترنت می تونم از راه دور حداقل تجربشون کنم . این خودش یعنی باید قدر تکنولوژی و اینترنت رو بدونم و سپاسگزارشون باشم و یادم باشه که کم نعمتی نیستن.
اما میرم سراغ نکات این فایل از اول :
اولین نکته ای که به ذهنم میرسه اینه که چرا توی همچین دوره زمونه ای چنین انسان هایی هستند؟
اعتقادات مذهبی و اطرافیان و قضاوتشون چکار کرده با این آدم ها؟
مگه چه تناقضی هست بین استفاده از دستاوردهای علمی و فناورانه با آموزه های دینی؟
واقعا تو سر این آدم ها چی می گذره که استفاده از تکنولوژی رو و آسان گرفتن زندگی رو متناسب با گناه و جهنم رفتن می بینن و فکر می کنن باید همه چی در بدوی و اولیه ترین شکل ممکن باشه ؟
واقعا چکار می کنه نوع اعتقادات و باورها و جهان بینی یک انسان با اون آدم.
واقعا خود من چقدر از باورها و اعتقاداتی که توی کله ام هست رو از محیطم و پدر و مادرم و اطرافیانم و جامعه و مذهبم بهم تزریق کردن؟
واقعا چقدر از چیزهایی که توی سرم کردن، درسته؟
به این فکر می کنم ک خب هرکس با هر آیین و نگرش و اعتقاداتی فکر می کنه اونها درست ترین و شاید تنها ترین روش درست رو دارن زندگی می کنن . اگر آمیش ها فکر می کنن پاک ترین و بهترین بندگان هستن و اونها رهروان حقیقت اند و من هم همین فکر رو دارم و پیروان آیین های دیگه هم همین باور رو راجع به دین و اعتقاداتشون دارن پس حقیقت چیه؟
حقیقت بنظرم این میاد که انسان آزاده. آزاده تا جایی که به دیگران صدمه نمی زنه به سبک خودش زندگی کنه و انسان ها هم باید به انتخاب هم احترام بذارن. ما این حق رو نداریم که بگیم فقط اونچه من می فهمم درسته و من راه حقیقت رو پیدا کردم و فقط روشی که من میگم درسته. یک لحظه وقتی فکر می کنم که اگر مثلا حکومت آمریکا دست آمیش ها باشه و اونها بخوان به همه بگن از این به بعد آیین رسمی آمریکا آمیش هست و باید همه قوانین مارو رعایت کنن اصلا مو به تنم سیخ میشه.
فکر کن انتخاب و آزادی این همه مردم سلب میشه و نمی تونن سبک زندگی خودشون رو داشته باشن و نمی تونن از دستاوردهای علمی استفاده کنن. یک سبک زندگی سخت و پر از کارهای فیزیکی.
واقعا باور و نگاه و ذهنیت های یک انسان همه چیزه. آشنایی با آمیش ها به من بیشتر از قبل ثابت کرد که باور و اعتقاد تو همه چیزه. نگاه تو، برداشت تو، تفسیر و قضاوت تو همه چیزه و تو طوری زندگی می کنی که درک کردی و باور کردی.
نکته بعدی که به ذهنم رسید بحث “تعصب” هست. واقعا تعصب از کجا میاد؟
مطمئنا این آمیش ها روی دینشون و باورهاشون تعصب دارن. توی ترجمه همون آهنگ هم معلومه که خودشون و راهشون رو پاک ترین و بهترین راه می دونن. فقط خوبیشون اینه که واقعا زندگی خودشون رو می کنن و کاری به کار بقیه ندارن. برای همینم هست که تو آمریکا بهشون اجازه میدن زندگیشون رو کنن و خودشون باشن و مکتبشون هم اینه که به کسی هیچ اخم و ترش رویی حتی نکنن و این قابل تحسینه.
واقعا اونچه از آمریکا برام خیلی قابل تحسینه وجود قانون شهروندی توی این کشوره. اینکه اونچه داره کشور رو اداره می کنه تعصبات دینی و مذهبی نیست. به مردمش تا جایی که میشه سعی می کنه متعصبانه و نژادی و مذهبی نگاه نکنه. شاید کشوری هست با نگاه سرمایه داری. ولی حداقل از نظر شخصی انسان ها تا جایی که مزاحمتی ایجاد نکنن و نگاهشون و اعتقاداتشون رو دیکته نکنن به کسی آزادن که سبک زندگی خودشون رو داشته باشن و کسی هم حق توهین و مقابله و بی احترامی و آزار اونها رو نداره و قانون حقوق شهروندی برای همه هست و ازشون دفاع می کنه.
یکبار دیگه برای من ثابت شد که نباید تعصب داشت. نه روی جهان بینی و اعتقادات خودت، نه روی دین و مذهب خودت، نه روی نژاد و ژن خودت، نه روی شهر و محله و کشور خودت. تو می تونی اینها رو دوست داشته باشی و حتی بهشون افتخار کنی و ازشون جلوی بی حرمتی ها دفاع کنی ولی حق این رو نداری خودت و دوست داشتنیهات و اعتقاداتت رو به دیگران تحمیل کنی و ادعای بالاتر و بیشتر بودن و بیشتر فهمیدن از دیگران کنی و یا بخوای به دیگران توهین و بی حرمتی کنی. راز با آرامش زندگی کردن آمریکایی ها کنار همدیگه همین قانون شهروندی هست که هرکس می تونه اعتقاد و سبک زندگی خودش رو داشته باشه ولی کسی حق دیکته کردن نگاه خودش و یا بی حرمتی به نگاه و اعتقادات دیگران رو نداره.
قضیه آمیش ها به من درس دیگه ای داد. گاهی شاید تو اعتقادی داری و مطمئنی درسته و داری بهترین راه رو میری که اصلا مورد رضایت خداست. مورد رضایت ترین. ولی از کجا معلوم؟ … شاید اتفاقا اصلا داری خلاف مسیر آفرینش حرکت می کنی؟ … آیا تکنولوژی که از علم الهی میاد و برای راحتی زندگی انسان، فقط انسان رو از خدا دور می کنه و باعث گناهه؟ … با خودم میگم از این به بعد هر وقت تعصب پیدا کردی روی یه موضوع و اعتقادی یک آن به خودت بیا! … با خودت بگو نکنه یه درصد حتی ممکنه اشتباه می کنم؟ نکنه اینطور که من باور کردم اشتباه باشه؟ بر چه مبنایی دارم همچین فکری می کنم؟ ریشه اش از کجاست؟ بهم تحمیل شده یا خودم بهش رسیدم؟ و خیلی سوالات و بررسی های دیگه.
نکته دیگه و اما متفاوت اینکه همین الانشم نباید تعصب داشته باشم. یعنی قضاوت نکنم آمیش هارو. واقعا خب دارن اشتباه می کنن و باورهای اشتباهی دارن. ولی اما من جای یکی از اونها بودم تابحال؟ … اگر من هم در خانواده ای آمیش به دنیا اومده بودم چی؟ … مگه الان مسلمانی و شیعه بودن من رو خودم انتخاب کرده بودم؟ … پس کافیه به انتخابشون احترام بذارم و قضاوت نکنم و سعی نکنم نگاهم رو تحمیل کنم. فکرش رو کن مثلا یه آمیش بخواد از نگاه دین خودش من رو امر به معروف و نهی از منکر کنه و دائم بیاد باهام حرف بزنه و توضیح بده. گیر بده که مثلا حق نداری و نباید از تکنولوژی استفاده کنی؟ … پس همینطور که اون برای من آزار دهنده هست، توضیحات من به اونها هم همینطوره براشون. پس نباید حق دخالت به خودم بدم. ضمن اینکه درست مثل همون مثالی که خانم شایسته زدن از اون دختری که قیام کرد برای زندگی خودش و نپذیرفت هرچی بهش گفته بودن و تا دکترا ادامه داد، هرکس دیگه ای هم می تونه تعقل کنه و به اونچه باور داره عمل کنه و شجاعت لازمش رو داشته باشه که طوری که صحیح می دونه و بادرکی که بهش رسیده زندگی کنه و لازم نیست ما دخالت کنیم.
نکته دیگه اینکه میگن حتی چیز خوب رو از دشمنت هم که هست یاد بگیر. آنچه مشهوده آمیش ها انسان های خوبی هستن و آزارشون به کسی نمی رسه و مثل یک گروه مزاحم برای کسی نیستن و قدرت طلب هم نیستند و دارن زندگی خودشون رو می کنن. شاید هم بخاطر جمعیت کمشون باشه ولی به هرحال الان اینطورند. توی همون ترجمه آهنگ من نکات مثبتی به چشمم خورد. اینکه مثلا ب چهره همسرش توی زمین کشاورزی نگاه می کنه و صفا می کنه از صاف و ساده بودن همسرش. اینکه لذت می بره از دوشیدن شیر گاوها و شخم زدن زمین و غذا دادن به مرغ و خروس ها. اینکه یک زندگی مینیمالیستی و ساده دارن و بدور از تجملات و حرف و قضاوت مردم و برای دل و اعتقاد خودشون زندگی می کنن، اینکه کسی رو آزار نمیدن و اخلاقی زندگی می کنن واقعا نکات مثبت و آموزنده ای هست که میشه ازشون یاد گرفت. حتی گاهی دور شدن و کم کردن استفاده از تکنولوژی و آشتی با طبیعت و نزدیک شدن به سبک زندگی روستایی و وقت گذراندن بیشتر با خانواده چیز بدی نیست، منتهی آمیش ها توی این قضیه دچار تفریط هستن و افراط و تفریط توی هیچ چیز بنظر خوب نیست و هرچیزی بجای خود. ولی به هرحال همین آمیش ها و همین سبک زندگیشون هم نکات مثبت زیادی داره. اینقدر دارن در صلح با خودشون و بدور از اهمیت دادن به چیزهای بی ارزش و حرف دیگران سبک زندگی خودشون رو انجام میدن و این خودش ارزشمنده.
نکته دیگه درس صبوری و گذشت و احترام هست. خود آمیش ها انسان های بدی نیستن و آزارشون به کسی نمی رسه ولی بعضی کارهاشون با دنیای امروز نمیخونه. مثلا اینکه درشکه ای بیاد تو خیابون و ترافیک ایجاد کنه . ولی با این حال بازم می بینیم که اینقدر فهم و درک متقابل اونجا بالاست که بازهم احترام میذارن با صبوری، بخشش، بزرگواری و صبر و گذشت. چون میدونن که از عمد نمی کنن و قصد آزار ندارن و این نگاهشون و اعتقادشون هست.
یه چیز دیگه که تو ذهنم جرقه زد این بود که ببین ؟!… تو شاید تو ایرانی و غر می زنی که چرا مثلا آمریکا نیستم و ذهنت تو این قضیه اذیتت کنه یا مثلا میگه اونجا فقط میشه زندگی کرد و اونجا مهد امکانات و تکنولوژی و اینهاست و اینجا نمیشه و اینها. ولی ببین در دل همون امریکا کسایی هستن که حتی پشت کردن به این چیزها و حتی از برق هم استفاده نمی کنن و باز دارن چقدر از زندگیشون لذت می برن. اگر میخوای بری آمریکا هم بیشتر بخاطر همین قانون شهروندی و احترامی که به عقاید هم میذارن بخواه اونجا رو وگرنه می بینی که همونجاشم خیلیا مینیمالیستی و ساده زیستی رو انتخاب کردن. حتی در این حد!
وقتی استاد کتاب رو سمت دوربین گرفتن که روش نوشته بود عروسی آمیش ها سریع یک نکته ای رو یادم اومد. دوستی داشتم که با دختری آشنا و بهم بشدت علاقمند شده بودن و بخاطر تفاوت مذهبی خانواده ها که خانواده دختر اهل سنت بود و پسر زرتشتی حتی تهدید به قتلش کردن و این ازدواج سر نگرفت و هردو افسرده شدن و مجرد هستن و مشکلات زیادی پیدا کردن. الان هم دوستی دارم که بشدت بهم علاقه دارند ولی دختر از خانواده های مذهب اهل حق هست و پسر شیعه و دختر حتی جرات نداره که با خانواده اش مطرح کنه و میگه صد در صد جواب منفی هست و تازه ابروی خودم هم میره که چرا از چارچوب خانوادگی و سنت ما خارج شدی و فقط باید با اهل حق ازدواج کنی. حالا هردو موندن که چکار کنن. خلاصه اینکه کاش آدم ها آزاد بودن در همه جا و این تعصبات نبود. به هرحال همه ی ما انسانیم. چرا باید برای یک نسل و بجای اونها تصمیم گرفت. عنوان این کتاب من رو یاد این دوتا ماجرا انداخت.
نکته دیگه اینکه زندگی آمیش ها به من ثابت کرد هر زمانه ای ویژگی های خودش رو داره. نمی تونی خیلی متفاوت از زمانه باشی. بقول استاد باید خود رو آداپت کنی و کنار بیای. باید همگام زمانه در سطح جهان بود. باید با مناسبات حرکت کرد و بعضی چیزها دیگه اصلا غیر قابل اجتناب هست توی دنیای امروز. اونوقت بخوای اجتناب کنی وضعیت خنده داری پیدا می کنی. میگی تکنولوژی نباشه ولی مجبوری سوار درشکه بشی که خودش هم به هرحال در زمان خودش تکنولوژی محسوب می شده. اصلا خود چرخ یک اختراع بوده و خنده دار تر اینکه باید درشکت چراغ راهنما داشته باشه. یا از دوچرخه استفاده می کنی ولی خودت رو گول می زنی که اگه رکابش رو بردارم دیگه امروزی نیست. یا خودت رو فریب میدی که لباس های امروزی و با کیفیت پارچه ی امروزی می پوشم ولی دکمه نمی زنم. یا مغازه دارم و اجناست رو می فروشی ولی دستگاه کارت خوان که ته تکنولوژی هست رو داری. واقعا همراه نشدن با روند جهان و پیشرفتش محکوم به شکست هست و خب اگر هم پافشاری باشه یه همچین پارادوکس هایی دیده میشه که یه آدم می بینی زندگیش شده جمع تناقض ها و اعتقادات متناقض و مختلف. و بسیاری از آدم ها تو همین کشور خودمونم گیر کردن بین نگاه مذهبی و روشنفکری و تکنولوژی و پیشرفت و سنت و مدرنیته و دچار مشکلات روانی بسیاری شدن. با خودم گفتم یه بار بشین و سعی کن نگرش و اعتقاد خودت رو انتخاب کنی و تعادلی ایجاد کنی بین دیدگاه های ذهنیت که شبیه معجونی از چند چیز مختلف و متناقض شده. صد البته که این سایت و آموزه هاش تونسته یک سرهم بندی و تعادل و همسویی ایجاد کنه بین نگاه به موفقیت و شادی و قرآن و مذهب اسلام و ثروتمند شدن و تکنولوژی و دیگه از اون تناقضات خبری نیست و حالا آرامش بیشتری دارم و اینها رو مقابل هم نمی بینم.
و نکته آخر و شاید مهمترین نکته ای که گرفتم این بود که تو آزادی. تو آزادی تحقیق کنی و بقدر آنچه فهمیده ای عمل کنی. تو آزادی وقتی فهمیدی و درکت این بود که مسیری که تا بحال می رفتی اشتباه بوده بخوای مسیر جدیدی که درک کردی رو بری. اونچه جلوی تو رو گرفته باورهای منفی و اشتباهه توئه. باورهایی مخرب و دورکننده از چیزی که حس می کنی درسته ولی در لباس اعتقادات مذهبی و سنت ها و نژادپرستی ها و قوانین زمینی و یا من درآوردی. اگر چیزی روی می خوای که فکر می کنی درسته و حق طبیعیت هست و مخالف قوانین هستی و الهی هم نیست، باید شهامت و شجاعتش رو داشته باشی که بتونی بایستی . بتونی روی حرفت و نگاهت بایستی و آزاده باشی. حتی اگر شاید تهش ب قیمت جونت تموم بشه. محرم نزدیکه. خیلیا فقط لباس مشکی می پوشن و گریه و ماتم می گیرن ولی پیام حسین(ع) رو نگرفتن. حسین ایستاد روی چیزی که مطمئن بود حق هست و درست هست. اگر پس از تحقیق و تفکر و جستجو و بررسی های زیاد به این نتیجه رسیدیم چیزی می خواهیم که حق هست، غیر الهی هم نیست و ظلم و ستم و آزار هم نمیده کسی رو و خواسته ی ما هم هست باید یاد بگیریم در مقابل قانون های من درآوردی و زمینی انسان ها و تعصبات بیجای دینی و رسم و رسوم های پوچ و نژاد پرستی و غیره و ناحق بایستیم و حق رو طلب کنیم و آزادگی رو.
- نمایش با مدیاپلیر پیشرفته
- فایل تصویری سفر به دور آمریکا | قسمت ۴۴248MB16 دقیقه
زندگی قانون باورها و لیاقتهاست، همیشه باور داشته باش که لایق بهترینهایی
بنام خداوند بخشنده مهربانم🫀
سلام به استاد عباس منش عزیزم و خانم شایسته مهربان️🫀
کامنت قسمت 44 سفر به دور آمریکا
خدارو شکر میکنم بخاطره این سفر زیبا که وقتی تمرکز بر روی آن میگذارم چرخ زندگیم روان تر میشه و احساسم خوب میشه و رها از هر چیزی میشم
الان که دارم این کامنت رو مینویسم دقیقا روی نیمکت پارک بغل کارم نشستم توی این هوای پاییزی که احساس منو هر لحظه بهتر میکنه و منو به منبع نزدیک تر میکنه و صدای پرنده هایی که برام دارن آواز میخونن و بادی که برگ های درختان رو به وزش در میاره و صدای آبی که داره چمن ها رو آب میده و طراوت آبی که با وزش باد به سمت من میاد و رنگین کمانی که با تابش خورشید به این آب ایجاد شده
و آنقدر زیباست که هوش از سر من میبره
هرچقد که در این مسیر جلو تر میرم ایمان من بیشتر میشه به این که هیچ چیزی نمیتونه مثل تمرکز بر نکات مثبت چرخ های زندگیتو نرم تر و روان تر کنه و ذهنت رو آماده کنه برای آرامش داشتن و در عمل تقوا را اجرا کردن و کنترل ذهن رو جدی گرفتن…
توی این روزا و این لحظات حس میکنم خیلی به خدا نزدیک تر شدم و خدا داره کار هامو انجام میده و دستانشو برام میفرسته بدون اینکه از کسی تقاضا کنم خود افراد زنگ میزنن و میگن ما میخواییم برات اینکارو انجام بدیم
توی این روزا حس میکنم دارم بیشتر با خدا چای مینوشم و خدا رو در تک تک ثانیه های زندگیم بیشتر حس میکنم
بیشتر حواسش به من هست
خب البته همش بخاطره فرکانس خودمه که مسئولیت پذیر تر شدم و شاید قبلا گهگاهی انگشت اشاره رو در بعضی از جاها به سمت بقیه میگرفتم ولی الان همه اتفاقات و رفتارا و حرف ها و هر چیزی رو فقط و فقط خودمو مسئول میدونم
انگار حس میکنم این نگاه خیلی توحیدیه که خودتو مسئول همه چی بدونی نه دیگران رو….
چقد این قسمت درس داشت برام که نخوام نه تنها کسی رو عوض کنم بلکه بخوام همونجور که اون شخص هستش رو با اون خصوصیات اخلاقی و رفتاری که داره رو بپذیرم
و عاشقش باشم چون جزیی از خداست
و این
متاسفانه یکی از پاشنه های آشیل من هستش که ناخودآگاه میخوام نظر خودمو غالب کنم و یا بخوام همه مثل من فکر کنن و الان خیلی بهتر شدم ولی خب پاشنه های آشیل رو باید همیشه کار کردم
و البته این نوع نگرش هم فقط برای خانواده بیشتر هست تا دیگران
یعنی خیلی وقتا ما میخواییم خانوادمون رو مثل خودمون کنیم
ولی خب باعث هرزگردی فرکانسمون میشه
بازم میگم الان خیلی بهتر شدم ولی خب گهگاهی در این دام میفتم ولی به یاد خودم میارم و همون موقع سکوت میکنم
اتفاقا هدایت شدم به یکسری اطلاعات در مورد انجمن معتادان گمنام NA یه چیزی که خیلی پر رنگ بود توی اون مقالات این بود که میگفت شما باید همیشه به خودت بگی که
من فلانی هستم یک معتاد
من فلانی هستم یک معتاد
من فلانی هستم یک معتاد
یعنی هیچوقت فکر نکنی که دیگه تو پاک شدی و معتاد نیستی و اگر مغرور بشی و تکبر بورزی و خودتو قوی و بی نیاز بدونی دوباره به سمت مواد کشیده میشی
و خدا همون موقع این الهام رو به من کرد و گفت که این جمله رو همیشه به یاد داشته باش و هر روز صبح به خودت بگو که
من میلاد هستم یک معتاد
معتاد به یکسری از رفتارای فقر الود
معتاد به رفتار حسادت
معتاد به دیدن نکات منفی
معتاد به رفتارای اشتباه قبل
و اگر هر روز تلاش نکنی و در این مسیر ثابت قدم نباشی
دو قدم که میری بالا و بعد فکر میکنی که قوی شدی و خودتو بی نیاز میبنیی از هر چیزی و مغرور میشی و دوباره با کله میخوری زمین….
ولی،
اگر یادت باشه که تو یک معتاد هستی یه یکسری از عادات خراب و اگر هر روز روی خودت کار کنی اون عادت های خراب از بین میره و تو پاک میشی و به سمت شخصیت جدید هدایت میشی
و هر روز سعی کن فقط برای همون روز خودتو پاک نگه داری از عادات غلط
واقعا این اطلاعات خیلی باعث شد که ذهنم باز تر بشه و یکسری از مقاومت ها رو کنار بگذارم و فقط برای هر روز سعی کنم پاک باشم از عادات غلط و حواسم به خودم باشه و کانون توجه ام رو کنترل کنم و
غرور منو نگیره که اگر یه ذره اوضاع خوب شده یا داره خوب میشه، دوباره از خود بی خود بشم
و
همین نگرش باعث میشه در این مسیر ثابت قدم باشم
و
برای همین من باید روی اون پاشنه آشیلم همیشه کار کنم و حواسم باشه که خانوادم رو همونطوری که هستن بپذیرم و نخوام ذره ای تغییرشون بدم و
اگر من به خدا نزدیکم پس
اونا هم به خدا نزدیکن و هر وقت بخوان خدا هدایتشون میکنه و من نخوام ناجی کسی باشم
و
من فقط وظیفمه خودمو نجات بدم نه بقیه رو
من مسئول نجات دادن خودم هستم
من غریق نجات خودم هستم نه بقیه
و جلسه اول و دوم قدم پنجم اینقدر زیبا استاد با مثال ها توضیح داده که اگر هزار بار هم بشنویم و عمل کنیم کمه چون این باور خیلی پاشنه آشیله
که ما فکر میکنیم مسئول هدایت همه افراد جهان هستیم
و ما فکر میکنیم که باید همه رو نجات بدیم و غریق نجات افراد باشیم
و فکر میکنیم اگر بقیه رو نجات بدیم خوشبختیم
و این دیدگاه هستش که؛
پدر و مادر خودشو مسئول بچه میدونه که من وظیفمه پسرم رو داماد کنم یا دخترمو عروس کنم
ازون بر بچه خودشو مسئول میدونه که من باید عصای دست پدر و مادر و خانواده باشم و اونا چشمشون به کمک منه
حالا اون بچه خودش داره غرق میشه ولی به فکر بقیه اس
اینو دارن مینویسم چون خودم این نگرش رو دارم یعنی در پس ذهنم هست و بارها فرهنگ و مدرسه و خانواده بهم گفتن ولی الان خیلی بهتر شدم و بیخیال تر شدم و تا حدی که سعی کردم این نگاه رو داشته باشم که من ناجی کسی نمیتونم باشم زندگیم روان شده ولی وقتی فراموشش کردم ضربه خودم بخدا قسم
واقعا کار کردن روی خود همیشگی و دائمیه
و باید هر روز به خودم بگم من میلاد هستم یک معتاد به یکسری از رفتارها و عادت بد که باید هر روز کار کنم روی فرکانسم
هر روز باید کنترل کنم خودمو
هر روز باید فرکانس خوب بفرستم
هر روز باید ردپا بذارم از خودم
هر روز باید در مسیر قانون استمرار داشته باشم
هر روز باید کنترل ذهن کنم
اصلا کنترل ذهن یعنی چی؟؟
کنترل ذهن یعنی:
یعنی خساست به خرج بدم درباره توجه به هر آنچه که منو به احساس بد میرسونه و در مدت زمان بیشتری منو در احساس بد نگه میداره
یعنی پرهیز از قانع کردن دیگران دربارهی برحق بودن دیدگاهم و نخوام اون آدم ها رو مثل خودم کنم با هر منطق و دلیلی که در ذهنم فکر میکنم درسته
یعنی پرهیز از تلاش برای تغییر آدمهای اطرافم که آمادهی تغییر نیستند
یعنی تغییر زندگی خودم فقط به وسیلهی تغییرکانون توجهام و معطوف کردن توجه ام به هر آنچه منو به احساس بهتری میرسونه و مدت زمان بیشتری منو در احساس بهتری قرار میده
یعنی به جای تلاش برای حذف چیزهایی که دوسشون ندارم ، بیام آگاهانه از خودم بپرسم که من چه چیزهایی رو دوست دارم و میخوام وارد زندگیم بشه و به اونا فکر کنم و توجه کنم و حرف بزنم در موردشون
یعنی تمام تمرکز و توجهام رو بر روی نکات مثبت بذارم
یعنی هر روز متعهد تر باشم برای کنترل ذهنم با اهرم رنج و لذت
꧁꧁꧁꧁꧁꧁꧂꧂꧂꧂꧂꧂
خدایا شکرت که امروز ردپا از خودم جا گذاشتم و در این مسیر بهبودی هستم
عاشقتونم رفقایِ جان🫀
و یادتون باشه که
منو شما دیگه تنها نیستیم چون که خدا با ما نشسته چای مینوشه
ادامه دارد…