سفر به دور آمریکا | قسمت ۵۴ - صفحه 24 (به ترتیب امتیاز)

به نام الله

چقدر زیبا بود غروب خورشید .چقدر زیبا اون جاده ی رویایی که من به اوج لذت کشوند . چقدر زیباست روابط بین پدر و پسر . چقدر زیبا بود فواره ها ،چقدر زیبا بود اون مناظری که استاد عکس میگرفت ،چه گوشی فوق العاده ایی ،عکسها از خود تصاویر واقعیش بسیار زیباتر بودن .

چه غذای لذیذی از دیدنشون لذت بردم معلوم خیلی خفن و خوشمززه بود .

چه پیاده روی قشنگی ،من عاشق پیاده روی توی طبیعت هستم .

چه برنامه های خوبی تو گوشی نصب کردید که شما رو در ان به هر جا بخواهید هدایت میکنه .

چقدر قشنگ به زبان تسلط پیدا کردید و حرف میزنید .

خیلی قشنگ با دیگران ارتباط برقرار میکنید و هیچ ترس و دلهره ای تو شهر نا اشنا ندارید و همه چقدر با شما با محبت برخورد میکنن. واقعا از این روابط لذت میبرم .

انگار من خودم تو این قسمت با شما بودم و هر لحظه حس میکردم اونجام . و داشتم لذت میبردم انگار اون نسیم موقع غروب خورشید تو اون دشت زیبا صورتم و نوازش میکرد .

شهر چقدر تو شب زیباست .

استاد اصلا ادا در نمیاره و خود واقعیش ،کودک درونش مشغول شیطنت و بازی

خدایا شکرت

خانم شایسته ی عزیز . همیشه با صبرو حوصله ای که داره من و شگفت زده میکنه . چه خانم مهربانی .همیشه هر برنامه ریزی استاد انجام میدن استقبال میکنه . همپای استاد میاد و لذت میبرن .

چه لذتی داره بعد یه پیاده روی طولانی اینطور روی چمنها دراز بکشی و به اسمون نگاه کنی و حال کنی . خدایا شکرت