سفر به دور آمریکا | قسمت ۵۵ - صفحه 13

سلام استاد عزیزم

بالاخره من هم اومد توی مسیر واقعی

دوسل بود که مقاومت می کردم سر الهام قلبم که می گفت که روی احساس لیاقتت کار کن

اما من خیلی مقاومت میکردم و همش میکفتم که نه من روی لیاقتم کار کردم این نتیجه گرفتن هام برای لیقتم نیست بری یه چیزی دیگس اما قلبم میگفت که بابا تو فقط روی لیاقتت کار کن من بهت قول میدم درست میشه همه چیز م مشکلت اونجاست اما من مقاومت میکرردم و خلاصه چند تا باور رو ساختم و ایسنا دوسال طول کشید مدتها هم باور نساختم و دو سال تقریبا گذشت و همین چند روز پیش بود که قلبم یه جوری گفت که بابا بیا روی این لیاقتت کار کن توی این دوسال همش اینو میگفت اما من بهش گوش نمیدادم

بعد یهو انگار که تمام ترسام ریخت و به حرفش گوش دادم و یه جورایی هم سختم بود و ذهمن میگفت که ببین اگه بری حرف اون رو گوش کنی و ذهنت و عقلت رو از مدار خارج کنی کاون همش الهامات سخت بهت میکنه و قراره که پدرت دربیاد بیا همینطوری که با هم بودیم بریم دیگه

من به حرف قلبم گوش دادم و شروع کردن به کار کردن روی لیاقتم و قشنگ هم گفت که از کدوم فایل و از کدوم جمله شروع کنم برای کار کردن و استاد نمیدونم چی بگم

اینطوری بود که میگفت آهــــــــان تموم شد دیدی ترس داشت بعد فهمیدم که دوسال مسیر رو اشتباه رفتم و حتی به یک خواسته هم نرسیده بودم و الکی داشتم درجا میزدم و دور خودم میچرخیدم بعدش بلافاصله قلبم گفت که اصلاً نگران نباش هیچی نشده همش جبران میشه بعد قشنگ تمام تک تک لحظات زندگی ام از مدرسه هایی که رفتم از جایگاهم توی جاهایی که بودم از رفتارهایی که باهام شده بود از لباسام از همه چیز قشنگ بهم نشون داد که ببین همه ی اینا بخاطر احساس بی لیاقتی ام بوده و قشنگ بعد هر اتفاقی که نشونم میداد میگفت ببین اصلا نگران نباش همش جبران میشه بعد اصلا نمیدونم قراره چه اتفاقاتی بیفته همش به خودم میگم ببین پسر چقدر چیزایی که من میخواستم توی زندگیم و همش تا به این احساس لیاقت میرسید خفه میشد و کلا بی خیالش میشدم و الان حسم میگه که ببین همش رو قراره که تجربه کنی نگران هیچی نباش و خیلی خوبه استاد

خیلی خیلی همه چیز بهم نزدیک شده و هر چیزی که دوست دارم رو قراره داشته باشم خیلی حالم خوبه خدا رو شکر

اصلا الان نمیدونم که مسیرم قراره کجا تغییر کنه و چه چیزایی رو تجربه کنم و نمیدونم که قراره چی بشه.

خیلی خوبه استاد خیلی خوبه