سفر به دور آمریکا | قسمت ۵۶ - صفحه 7

408 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    توانا گفته:
    مدت عضویت: 2463 روز

    سلام

    چقدر میوه های سالم و درشت و خوب گذاشته بودن ، لذت بردم از تمیزی اونجا و اینکه فروشنده ها با خنده بر لب کارشون رو انجام میدادن و لذت میبردند در کل هماهنگی برقرار بود . پله های آر وی که سالم بودن و بسته شدن ،غذاهای خوشمزه که روشون سفلون کشیده شده بود و هر کدوم نوشته ای داشت،نشانه ها که برای هدایت شما میامد و این نشان از هماهنگی کامل میده سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    زمرد آبی گفته:
    مدت عضویت: 2427 روز

    سلام

    تحسین وذوق کردن خانم شایسته عزیزم برای تیپ استاد?

    هر چقدر استاد بدونه که این لباس بهش میاد ولی وقتی عشقش بهش میگه محشر شدی یه چیز دیگست ویه حس عالی رو بهشون منتقل کرد?

    مایک گفته من نمیام به نظرش ارزش گذاشتن وگفتند باشه وتازه همه امکانات راحتی رو هم براش فراهم کردند?

    (وبازهم یه رابطه خوب پدر وفرزند ودادن حق انتخاب به فرزند وایجاد عزت نفس بیشتر در مایک)

    چقدر اوبرا زود میان?

    چقدر این راننده خوش برخورد بود?آدم فکر می کرد سالهاست شما رو میشناسه?و برام جالب بود خودش ارتباط با شما رو شروع کرد?فکر کن تمام مسیر خندید ?خدایا شکرت به خاطر همچین انسانهای خوش اخلاق وبا انرژی مثبتی که دنیا رو هم برای خودشون وهم اطرافیانشون قشنگ وزیبا می کنن??

    آقا تو این فایلا من فهمیدم هر چی خوش اخلاق تر باشی پول بیشتر جذبت میشه??

    (تیپ دادن استاد به راننده)

    چه میز وصندلیایی بیرون فروشگاه بود خدایی همه چیزشون تمیز وبا کلاسه? حالا کسایی که می خوان محصولشون که خیار سیب تخم مرغ و…هست رو راحت روی میز می زارن وتمیز ومرتب عرضه می کنن?

    مشتری هم اینطوری خیلی راحت جنس می بینه وخرید می کنه??

    چه کار قشنگی اون دختر خانم داشت به گنجشکا غذا می داد?

    ومیز وصندلیا هم اینجا باعث شد بود مشتریها راحت بشین واستراحت کنن و تازه اگه خوراکی خریدن به راحتی روی میز بزارن واستفاده کنن?

    برام جالب بود که یک محیط خیلی بزرگ وتمیز وزیبا روفقط مخصوص غذا وشیرینی ونوشیدنی وچیزهای مربوط به غذا قرار داده بودن?

    سبک مغازه هاشون برام جالب بود مخصوصا اون قسمتا که غذا سرو میشد مثل اپن آشپزخونه بود وصندلی هم داشت ومشتری چقدر راحت می تونست غذاشو بخوره?

    خانمها که با هم شیرینی درست می کردند?

    گرم وتازه پس بوی شیرینی خودش مشتری رو جذب می کنه?

    چه فرهایی?همیشه توی ذهنم وقتی کار اینطوری حرفه ای میشه فکر می کردم باید حداقل به آقا هم وجود داشته باشه(این باور در خودم پیدا کردم که برای همه کارها مخصوصا کارهایی که حرفهای تر هستند متکی به آقایونم وفکر می کنم خانما از پسش برنمیان)ولی اینجا دیدم چندتا خانم چقدر عالی دارن کارشون رو انجام میدن??

    توی چندتا از غرفه ها همینطور بود?

    اکثر کسایی که داشتند با هم کار می کردند همش در حال حرف زدن وخندیدن با هم بودن?واین نشونه روابط عالی بین همکاران بود?

    هر کس در حرفه خودش داشت با عشق کار می کرد واصلا خستگی توی چهرهاشون نبود??

    مرغهای طعم دارشده

    ماهیهای پاک شده

    انواع غذاهای آماده شده چقدر تنوع غذابود??

    اون خانم چه حرفه ای همکارشو ماساژ می داد?باز هم روابط خوب دو همکار? توی صورت اون آقا هم اصلا خستگی معلوم نبود واین نشون میده عشق به کارشون دارن وفقط ماهیچشون گرفته

    خدای من چقدر گلهای صورتی زیبا بود یه دفعه دوربین این تصویر گرفت چه ذوقی کردم??

    وگلهای زیبا??

    تابلوهای نقاشی?

    اینهمه تنوع شغلی با کارهای ساده وهمیشگی که ما داریم توی خونمون هم انجامش می دیم واین آدمها قدم برداشتن وشروع به ساختن ثروت کردن با همین روشهای ساده?

    این بازارچه پر از حس خوب وانرژی مثبت بود

    ??علاوه بر جسم می شد روح رو هم اینجا تغذیه کرد??

    دوستتون دارم ????

    وسپاسگذارم????

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  3. -
    امین دهقانی گفته:
    مدت عضویت: 2552 روز

    به نام خدای مهربان

    باز هم زیبایی باز هم فراوانی نعمت

    باز هم عشق و علاقه ای ای که به کار هست

    الان که دارم این متن رو مینویسم از مراسم عاشورا میام ساعت 6نیم عصر هست و من بسیار امروز فعالیت داشتم البته این واسن خیلی خوبه چون باور فراوانی رو به شدت تقویت میکنه که این همه ادم در این رو نهار میخورن و این نشون دهنده ی فراوانی هست

    اما به خودم گفتم که قبل از استراحتی که باید بکنم و شب دو باره برم برای مراسم و کار چون من یه قسمت مسعول پخش غذا هستم بسیار خسته ام میکنه ولی وقتی میبینم که هر وعده رو بیش از 1000نفر غذا میدیم خستگی از تنم میره چون باور فراوانی رو تقویت میکنم

    خوب قریم سراغ فایل فوق العاده امروز از کجا بگم اااااااااااااااااااااااا اهان از همون اول

    صحنه دوربین و فیلم برداری متفاوت امروز دوباره یه خلاقیت فوق العاده از کارگردان و فیلم بردار سریال سفر به دور امریکا شگفتی افریدی خانم شایسته

    استاد و ببین چقد خوش تیپ شده اینقده دوس دارم از این تیپا بزنم

    راننده اوبر رو بگم چقد خوش خلق و مهربون

    اسنتاد که مبره عقب میشینه و در رو رای عشقش باز میکنه نشون دهنده اینه که میخواد هر لحظه عشق و دوس داشتن نابش رو نشون بده که بکه تنها نیستی مریم خانم

    اره تیپ دادن بالا خودش کمک میکنه به گردش ثروت در جهان و باعث میشه این راننده با یه حس و احساس شادی به خونه بره و توی ذهنش این باور شکل بگیره که افراد خوب در جهان زیادن

    و این خودش یهنی لذت بیشتر و شادی فوق العاده اون راننده با خانوادش و بسیاری مزیت های دیگه از همه مهمتر کمک به گسترش جهان

    اره دقیقا از همون جایی که هستی و همون چیزی که داری بهمترین جا و زمان برای شروع کردنه کسب و کارته فقط کافیه عشق داشته باشی به کارت جهان خودش کمکت میکنه به این صورت که استاد و مریم جان رو از اون سر شهر برده به اون سر شهر اونم با اصرار راننده قبلی اوبر و این راننده هم که گفت برید به اون بستنی فروشی اینها یعنی دستان خداوند برای کمک به اون افرادی که دارن با عشق توی اون فضا فعالیت میکنن

    چقد با حرمت و احترام و ناگفته نماند با تمیزی و زیبایی فوق العاده دارن محصولاتشون و خدماتشون رو به مردم ارایه م یدن و کسب ثروت میکنن اون خانمه که زیر میزش خوابیده بود بدون اینکه براش مهم باشه دیگران چی فکر میکنن در موردش داره اونجا اونجوری فعالیت میکنه این یعنی عزت نفس بالا و اعتماد به نفس و علاقه شدیدش به کارش

    وااای خانم شایسته چقد این فایل ها داره به ما کمک میکنه چقدر زیاد یه دوربین میتونه برای ساختن باور های قدرتمند کننده افرادی در اون سر جهان با هنر مندی شما کمک کنه

    باورهایی از جنس ایمان شجاعت عزت نفس فراونی های بی نهایت معنوی بودن ثروت احساس لیاقتی که این افراد برای خودشون دارن و در یک کلام توحید توحید توحید

    خداوندا شکرت میلیونها بار سپاسگزارم از این همه نعمتی که به ما دادی

    اون خانم اخری چقد زیبا بود چهره اش واقعا ستودنی بود خدا رو شکر بخاطر این چهره زیبا و اون موهای صاف و لختش

    این خودش یعنی اون درسی که امام علی به امام حسن داده بود و 4خصلت فقر رو بیان کرده

    1سستی در یقین

    2کاستی در خرد

    3شکنندگی در دین

    4کمی شرم و حیا در چهره توی پرانتز اینکه اگه فقیر باشی چهرتم نا زیبا میشه و این خانم نماد ثروت بود

    هر چهر تای این خصلت رو میشه توی این فایل به صورت بر عکس مشاهده کرد

    اگه این افراد فقیر باشن ایمانی به پروردگار ندارن در صورتی که همه میگن ما به خداوند اعتماد داریم و با این باور هر انچه در اختار دارن و مبیارن و به فروش میرسونن

    اگه ثروت داشته باشن با خردمندی و فکر میان و اینجوری کسب دراند میکنن

    اگه اگه ثروت مند باشن دین شون هر چی که هست و بهش اعتقاد دارن محکم و پاینده است

    خصلت چارم هم که بخوام در موردش صحبت کنم همون زیبایی چهرهایی هست که داریم میبینیم

    ممنون و هزاران بار سپاس از شما خانم شایسته عزیز دستتون رو میبوسم و به خداوند میسپارمتون که همیشه سالم و سلامت باشید

    استاد عزیز واقعا ازتون سپاسگزارم که ما رو توی این سفر همراه کردین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  4. -
    سمانه خادمی گفته:
    مدت عضویت: 2286 روز

    سلام

    خدا جونم شکرت که بیش از وهابیت و رزاقیت و بیش از فراوانی وفور ثروت و نعمت و پول را در زندگی ام جاری کردی .

    دقیقا با دیدنش این تبریک به من گفته شده که سمانه جان تو لایق بیش از وهابیت و رزاقیت و فراوانی وفور ثروت و نعمت و پول با در آغوش بودن من هستی .

    خیلی لذت بردم برای من ی فیلم نبود پیامی از جانب خدا بود خدایا شکرت سپاس ممنونم

    مریم جان و استاد عزیزم سپاسگزارم که پیامی از جانب خدا رو به من رساندید .

    سپاس به خاطر همه سفرنامه زیبایتان که هر لحظه اش برای من خیری از جنس خدا را به راحتی با حضور همیشه خدا در زندگی ام جاری کرده است .

    هزاران سپاس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    اریا بردیا گفته:
    مدت عضویت: 2308 روز

    با سلام و ادب خدمت استاد و خانم شایسته و همه دوستان دوره ۱۲ قدم

    من امروز شروع کردم سفر دور امریکا رو دیدن و چندین قسمت رو دیدم خیلی خوشم اومد و واقعا حالم رو دگرگون کرد

    خانم شایسته عزیز خیلی دوستدارم چهره زیباتون رو ببینم

    با سپاس صدیقه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    RITA گفته:
    مدت عضویت: 2982 روز

    سلااااااام به استاد عزیز و خانم شایسته دوست داشتنی و مایک فوق العاده.

    سلام به همه عزیزان همسفر

    این همسفری مصداق چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید ایست. با هر بخش سفرنامه در کنار همه همسفرا یاد گرفتم چطور نگاه ریزبینانه را به دنبال زیبایی ها گسیل کنم. بارها با خواندن نظر دوستان شگفت زده شدم.

    چقدر خوبه که شما و استاد به زیبایی های هم انقدر توجه میکنید و در گفتن جمله عاشقتم پیش دستی میکنید و این البته در مایک هم به خوبی الگو برداری شده یادمه در یکی از بخشها در مکالمه تلفنی مایک با استاد، مایک آخرش به استاد گفت عزیزمی عاشقتم و این چقدر فوق العاده است که نوجوانی به این سن اینقدر عالی محبتش رو بیان کنه.

    تیپهای خفن استاد که عالیه.

    به عینه میبینیم که شما بهترین هر ادمی رو چطور جذب میکنید. اون راننده فوق العاده اوبر و گپ و گفتی که تو طول سفرتون بود جوری بود که اگه کسی از همونجا فیلم رو میدید فکر میکرد سالها هم رو میشناختید و یه نسبتی وجود داره. همین روند در مقابل دوربین شما وجود داره ناخودآگاه انگار آدمها یه وجه دیگشونو جلوی دوربین نشون میدن وجه مهربانانه دوست داشتنی و همراه. تو همین قسمت چندین بار این صحنه تکرار شد از اون خانم کلاه آبی تا فروشنده های آقا و خانم بیرون و داخل فروشگاه و حتی اون دختر فروشنده جوون که اولش جدی بود و بعد یه دفعه صورت پر یه لبخند قشنگ شد. وااااقعا که چهره آدمها با لبخند زیباتره. ??

    اون دختر خانمی که به پرنده ها غذا میداد.

    پاکتهای زیبای سیب و ظرفهای خیار تازه.

    اون خانم فروشنده سیب با وجود سن بالا اما قبراق و سرحالش برام جالب بود و اینکه چقدر با افراد سن بالای جامعه ایران متفاوتند.

    وااای اون دختر جوونی که خیلی راحت و بیخیال زیر میز خوابیده بود و موبایلش کنارش رو زمین بود نشون میداد چقدر اعتماد، امنیت و آرامش تو فضا وجود داره. ???

    با دیدن هر بخش سفرنامه به خودم میگم خدای من چقدر تجربه هست که میتونم انجام بدم از جاهایی که میشه رفت و دید از غذاها و شیرینیهایی که میشه تست کرد از ادمهایی که میشه باهاشون دوست شد از …..

    و من وااقعا دلم میخواد این تجربه ها رو تجربه کنم خدا جونم.??

    اون همه دنیای رنگ و تنوع و جریان پویای خوش زندگی رو تو اون بازارچه از پشت دوربین شما میشد حس کرد?

    اون دختر کوچولوی موبلند که شاد و رها بارها به دور خودش چرخید نمادی از رهایی و خوشیه که همه ادمها دنبالشن و بچه ها با حضور در لحظه به تمامی دارنش.

    همراهی افرادی که با هم تو غرفه های مختلف کار میکنن اوجش در ماساژ دادن کتف اون آقا بود. میدونید این بازارچه مصداق حقیقی فراوانی است مصداق جا برای همه هست و هر کس در هر شغل و هر کاری میتونه بی نهایت مشتری داشته باشه هست?

    و در آخر اون گلهای بسیار زیبای داوودی آفتابگردان و …. که حقیقتا به قول امرسون خنده زمین هستند ??????????

    سپاسگزارم سپاسگزارم که وجود نازنینتان و اموزه هایتان شادی و لبخند و عشق را به این روزهایم برگردانده است. ظاهرا در بیرون چیزی تغییر نکرده اما من چنان انرژی پیدا کرده ام که این روزها چون کودکان میدوم میپرم میرقصم. ??????

    اگر گلها خنده زمین هستند شما رنگین کمان زیبای آن هستید.??????

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  7. -
    وحیده گفته:
    مدت عضویت: 2487 روز

    سلام چقدر خوبه دیدن آدمهای شاد و خوشبخت و راضی. همه به طور طبیعی شادن و دارن لذت می برن. و چقدر آدمها ساده و بدون ماسک هستن.

    مریم جان واقعا خیلی خوبین که دارین لحظات شیرینتون رو با ما تقسیم می کنین. عاشق زیبایی های طبیعت و دنیای مدرن باهم هستم که دارم تو این فایلها می بینم. چقدر خوبه تو دنیای مدرن آدمها هنوز ساده هستند . سلیقه شما تو انتخاب موسیقی هم بی نظیره. من از بسته بندیهای شیک هم خیلی لذت بردم. از لبخند ساده آدمها لذت بردم. ممنونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    ولی اله مرادی گفته:
    مدت عضویت: 2481 روز

    مریم جان عزیز این فایل یکی از بی نظیر

    ترین های تمرکز روی زیبای بود؛ثروت،فراوانی،شادی مردم، عشق به مشتری ،بهترین فیلمبرداری شما،وهزاران نکته زیبا برای من داشت، ۵۶قسمت شما منو به امریکا بردی،۵۶بار مرا شاد کردی،۵۶ بار با نگاه کردن به این فایل ها من تازه به دنیا اومدم،۵۶بار امیدم به زندگی زیاد شد،۵۶بار خدارو در کنارم حس کردم،این خدای من هست که این زیبا هارو به من نشان میدهد،پروردگار سپاس گزارم برای دست های زیبایت(مریم شایسته)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    الهام محمدی گفته:
    مدت عضویت: 2912 روز

    استاد عزیزم… خانم شایسته دوست داشتنی… ممنون بابت این فایل بی نظیر که پر از درس بود. وقتی کامنت یکی از دوستان خوبمون رو در مورد احساسش تو تاسوعا و عاشورای امسال خوندم تصمیم گرفتم که من هم در مورد تجربه و حس و حالی که این چند روز داشتم براتون بنویسم و رشدی رو توصیف کنم که واقعا بهش افتخار میکنم.

    امسال با شروع مراسم عزاداری و دیدن پرچم های سیاه و دسته های سینه زنی و … باز هم نجواهای ذهن قضاوتگرم شروع شد… حتی امروز وقتی دسته سینه زنی داشت از کوچمون رد میشد خواستم هدفون بزارم تو گوشم اما یه دفعه یاد فایل آمیش ها افتادم و توضیحات استاد در مورد قضاوت…

    گفتم الهام به نظرت این حس بد تو دلیلش چیه؟ جز اینه که قضاوت و تقسیم کردن چیزها و آدم ها به خوب و بد حال آدم رو بد میکنه؟ جز اینه که تو داری این افراد رو قضاوت میکنی؟ جز اینه که تو خودت و باورهای خودت رو برتر از دیگران و باورهاشون میدونی و فکر میکنی که به خدا نزدیک تری؟ جز اینه که دوست داری همه مثل تو فکر کنن و به شیوه تو خدا رو درک و ستایش کنن؟

    از خودم پرسیدم از کجا معلوم افرادی که تو اون دسته عزاداری هستن از تو به خدا نزدیک تر نباشن؟ مگه تو خدایی که میخوای ایمان و نیت دیگران رو بسنجی؟ مگه تو خدایی که میخوای تعیین کنی که کارِ کی درسته و کار کی غلط؟ کی قراره بره بهشت کی جهنم؟ مگه داستان موسی و شبان یادت نیست؟ مگه فقط یه راه برای رسیدن به خدا هست؟ مگه خودت همیشه عاشق این بیت مولانا نبودی که «ما زبان را ننگریم و قال را / ما درون را بنگریم و حال را»؟

    به خودم گفتم تو که انقدر ادعات میشه تا حالا دل و پولش رو داشتی که بیشتر از 10 نفر رو تو زندگیت مهمون کنی؟ مگه جز اینه که ما با تقویت صفات خدایی تو وجودمون به خدا نزدیک تر میشیم؟ مگه «غنی» یکی از صفات خدا نیست؟ پس اون کسی که به پشتوانه ثروتش داره به این همه آدم نذری میده و به واسطه این کار این همه حس خوب تو وجود دیگران ایجاد میکنه از تو خدایی تر نیست؟ واقعا ایمان این آدم به فراوانی و فضل خدا بیشتر از تو نیست؟

    وقتی این سوالات رو صادقانه جواب دادم، دیگه هدفون تو گوشم نزاشتم و گفتم ببینم چند مرده حلاجم. گفتم باید ببینم چقدر میتونم با افرادی که عقایدشون با من متفاوته در صلح باشم و قضاوتشون نکنم و جنبه های مثبت قضیه رو ببینم، مثل فراوانی غذا و انواع خوردنی ها تو این ایام.

    گفتم اگه من نتونم با افراد هم مذهب خودم ولو با عقاید متفاوت در صلح قرار بگیرم چطور میتونم از جهان انتظار داشته باشم من رو به جایی هدایت کنه که مسلمان و یهودی و هندو و بودایی و خداناباور و … در صلح و صفا دارن در کنار هم زندگی میکنن، حتی گاهی اوقات تو یه ساختمون؟ اگه من اینجا نتونم با خودم و جهانم در صلح قرار بگیرم، آیا در جای دیگه جهان میتونم با خودم و افراد دیگه در صلح باشم؟

    استاد و خانم شایسته عزیز… بی نهایت ازتون ممنونم که با راهنمایی هاتون باعث شدید متفاوت ترین تاسوعا و عاشورای زندگیم رو تجربه کنم… ایامی که باورهای من رو به صورت عملی محک زد و دستاوردی جز بهتر شدن باورهام و رسیدن آگاهانه به احساس خوب نداشت… یقین دارم که سال آینده همین موقع باورهایی حتی بهتر از باورهای امسال تو وجودم شکل گرفته چون تعهد به ادامه این مسیر نتیجه ای جز بهتر شدن باورها و بیشتر شدن حس خوب نخواهد داشت… خدایا شکرت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 75 رای:
    • -
      اذر ارین کیا گفته:
      مدت عضویت: 2780 روز

      سلام دوست عزیزم

      چقدر پراز درس بود دیدگاهتون و ذهن نجواگرو قضاوتگرمن رو خاموش کرد..احساس کردم این پیام از طرف خداواسه ی منم بود…سپاس از این دیدگاه بی نظیرتون..باارزوی بهترینهابرای شما..

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      حنانه آ گفته:
      مدت عضویت: 4031 روز

      سلام الهام عزیز

      واقعا از کامنتت لذت بردم و تحسینت کردم که سعی کردی انقدر زیبا و بدون قضاوت به همه چیز نگاه کنی. ازت یاد گرفتم. ممنونم به خاطر کامنت زیبا و عمیقی که گذاشتی و انقدر بر من تاثیر گذاشت.

      در پناه خدا باشی همیشه و در مسیر هدایت او به سمت نیکی ها…

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      آذر کریمی گفته:
      مدت عضویت: 2541 روز

      سلام الهام جان . من ایمیلمو فعال کردم که زمانیکه شما پیامی در سایت میزارید بلافاصله به من اطلاع داده میشه . واقعا لذت میبرم از خوندن دیدگاههای شما . راستش منم امسال روز عاشورا با نگاهی همانند شما به دیدن مراسم رفتم ‌. اول انگار از ی سیاره دیگه اومدم . برام جای تعجب بود که چرا تیم مردم این کارا رو میکنن . با اینکه سالهای قبل این علامت سوال در ذهنم ایجاد نشده بود . بعد یهو متوجه شدم ذهنم داره ی حس برتری و دانایی رو بمن القا میکنه و چون متوجه شدم این کار ذهنه و هر چه کار ذهن باشه فاقد ارزشه به این حس بیتفاوت شدم . درادامه با خودم گفتم همه ما (چه منی که تماشا میکنم و چه اونایی که مراسمو اجرا میکنن)داریم توی ی مدرسه (مدرسه زندگی)درس میخونیم .ی مربی داریم یکی پیش دبستانیه .یکی ابتدایی یکی راهنمایی یکی دانشجو و….

      دلیلی نداره سال بالایی سال پایینی رو مسخره کنه منم ابتدا سالهای پایینو گذروندم (هر چند که الانشم سال بالایی نیستم) . همه اینایی هم که این مراسمو اجرا میکنن بلاخره هدایت میشن .خودشون ی رب دارن که از من بهشون نزدیکتره لحظه به لحظه داره هدایتشون میکنه.حتی ضربان قلبشونو ،آنزیمهاشونو،

      نفس کشیدنشونو….من چیکاره ام ؟؟ خلاصه در طول تماشای مراسم فقط چشام مراسمو میدید حواسم به گفتگو با ذهنم و ساکت کردنش بود و بلاخره قانعش کردم??

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        الهام محمدی گفته:
        مدت عضویت: 2912 روز

        دوست خوبم… آذر خانم عزیز… ممنون از لطفتون. چقدر از خوندن پیام زیباتون درس گرفتم. واقعا برام جالبه که به تعداد آدمهای روی زمین زاویه دید در مورد یه موضوع واحد وجود داره که میتونه دید ما رو نسبت به مسائل مختلف باز تر کنه. ممنون که با حرف هاتون زاویه دید جدید رو به من هدیه دادید. این آگاهی به من کمک کرد درک بهتری از قوانین داشته باشم. سپاسگزارم.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    باران گفته:
    مدت عضویت: 2466 روز

    سلام

    خانم شایسته، قبل از اینکه به رفتار و عشق کارکنان اون بازارچه اشاره کنید، دقیقا داشتم به لبخندشون موقع کار توجه میکردم. دیدم که خیلی از اونها موقع کار کردن خوشحال بودن و لبخند میزدن. معلومه که از کارشون لذت میبرن و چقدر عالیه! چقدر تنوع سلیقه ی آدمها چیز خوبیه. خیلی خوبه که یه عده از آشپزی لذت میبرن و یه عده از گل فروختن. همه نباید رئیس و موسس شرکتهای بزرگ باشن. جهان به همه ی شغلها نیاز داره تا بتونه به روند طبیعی خودش ادامه بده و چنین چیزی فقط با تنوع سلایق و علایق و توانایی های انسانها امکان پذیره. پس این تنوع چقدر نعمت بزرگیه! چه خوبه که همه ی آدمها مثل هم نیستن. چه خوبه که این تنوع رو بپذیریم و دوست داشته باشیم و دلیلش رو درک کنیم تا نخوایم همه شبیه ما باشن.

    به قول استاد (فکر کنم در دوره ی عزت نفس) «هر کسی فقط خودش میتونه موفقیت رو برای خودش تعریف کنه.»

    موفقیت از نظر یک نفر اینه که موسس یه شرکت بزرگ باشه و کارآفرینی کنه. موفقیت از نظر یک نفر دیگه اینه که تو یه بازارچه با لذت دونات بپزه. مثلا شاید اون آدم از آشپزی، بازار، از مکانهای شلوغ، از دیدن افراد جور واجور و پوشیدن لباس راحت موقع کار لذت میبره پس کار کردن تو چنین بازارچه ای براش موفقیت به حساب میاد. مهم نیست دیگران چه فکری درموردش میکنن. مهم اینه که خودش از کارش لذت میبره و میدونه که موفقه. مهم نیست که تصویر یک انسان موفق تو ذهن خیلی از آدمها یک آدم با لباسهای رسمی پشت یک میز و کامپیوتره. مهم اینه که اون آدم در زمانی که میخواد، در مکانی که دوست داره، مشغول کاریه که ازش لذت میبره و این یعنی موفقیت. هر کدوم از ما تعریف متفاوتی از موفقیت داریم پس به آدمها به خاطر شغلشون برچسب نزنیم. اگر بچه داریم، نخوایم بچه مون همون شغلی رو انتخاب کنه که ما دوست داریم. اجازه بدیم خودش موفقیت رو برای خودش تعریف کنه. جهان به این تنوع نیاز داره و این تنوع نعمات فراوان به وجود میاره. خیلی از ما ممکنه فقط به خاطر اینکه برچسب خاصی روی یک شغل زده شده سراغ کار مورد علاقه مون نرفتیم یا دیرتر وارد اون کار شدیم. خیلی از ما مدرکی داریم که ربطی به علایقمون نداره. خیلی از مردم تحصیلات دانشگاهی رو ادامه میدن فقط به خاطر اینکه توسط دیگران سرزنش نشن. حرف مردم رو تو ذهنمون کمرنگ و کمرنگتر کنیم. اگر دوست نداریم فوق لیسانس بخونیم، نخونیم. فکر نکنیم همه باید دکترا داشته باشن. همین چیزها برای خیلی از ما ترمز میشن!

    چند سال پیش در حالی که همه منتظر بودن من کنکور ارشد بدم، محکم وایسادم و گفتم نمیخوام کنکور بدم. بارها سرزنش شدم و اهمیت ندادم. بعدها دوستانم به من گفتن: خوش به حالت… کاش ما هم ارشد نمیخوندیم!

    من اگر در یک شرکت بزرگ و عالی ۸ ساعت پشت یک میز روی یک صندلی راحت بشینم و کار کنم و هر وقت بخوام چای روی میزم آماده باشه، مریض و خسته میشم اما اگر ساعتها در حالت ایستاده عکاسی کنم و برای خوردن یک فنجون چای(که عاشقشم) چند ساعت صبر کنم، خیلی کمتر خسته میشم و خیلی بیشتر لذت میبرم. این تجربه ی واقعی منه. ظاهرا ایستادن، راه رفتن و ساعتها گرفتن یک دوربین سنگین آدم رو باید بیشتر خسته کنه اما وقتی در حالت ایستاده کاری رو انجام بدی که دوسش داری، خسته نمیشی یا کمتر خسته میشی.

    دانشگاه رفتن خوبه ولی جهان فقط به دکتر و مهندس نیاز نداره و موفقیت فقط پشت میز نشستن نیست. یه نفر باید باشه تا با لذت دونات بپزه و بقیه ازش بخرن وگرنه کارخانه های بزرگ که آرد و… تولید میکنن به تنهایی کافی نیستن. یکی باید باشه تا با لذت خیاطی کنه وگرنه طراحان لباس دانشگاه رفته به تنهایی کافی نیستن. چند وقت پیش یک طراح لباس رو دیدم که میگفت الان تعداد طراحان لباس از کارگاه های تولید لباس بیشتره و ما به خیاطان و کارگاههای بیشتری نیاز داریم. من فکر میکنم همین الان یک عالمه آدم هستن که عاشق خیاطی هستن ولی دارن تو دانشگاه برق و مکانیک و معماری و پزشکی میخونن.

    از خودمون بپرسیم: موفقیت از نظر من یعنی چی؟

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 43 رای: