سفر به دور آمریکا | قسمت 67 - صفحه 17 (به ترتیب امتیاز)

درود و تشکر فراوان به مهرهای تایید پی در پی خدا توسط بنده های بینظیرش

استاد جونم ممنونم

ااا اا سلاممممم میکنم

سلامممم

من عااشقتونممم

برو بریم به سمت کشیدن نکات مثبت با اشتیاق فراوان برای یک قسمت بینظیر دیگه : یوهوو خداروشکرررر

واوو عجب پل زیبا و خفنییی توی این هوای عالیی پیاده رویی

خدای من چه گل های نارنجی و بنفش و برگایی و این ابر گلدان های بنفش چه هارمونییی خدایا شکرت

بازمم دوچرخهه بازم عشق فراوان بازم خیابون خیس شده اووووفف بوی بارون بوی این گل ها و احساس بینظیری که داری

بازم گوگل مپ و تکنولوژی

واووو چه والیبال ساحلییی آقاا منممم میخواممم خدای من چقدر خوش میگذره پاسس بده برو برووو بلندتر بزن آخه واوو چه سرویسی دم این خورد به توو حالا یک نفر دیگه این بازیکن این نگاه بازیکن توپول و شیرینی که توپ را میزنه به تور و حالا این سرویسس بلهه امتیاز میشهه امیتاز برای تیم توحیدی که تصمیم گرفتند جور دیگه نگاه کنند تا جور دیگه نتیجه ببینند

اوهو راستی چه موسیقی شاد و باحالیییی خدایا شکرتتت

بله دست دادن بعد بازی هر دو تیم با خوشحالی و دوستانه آفریننن آفرینن خیلی این حرکت زیباستتت

واووو چه ویوی زیبا و محشری چه آبییی چه درختایی

چه استادی ای جون جیگرییی

چه غروبیییی خدای مننن واوو خدای من بینظیره خدای من شکرت چقدر قشنگه چقدرر راستی همه چی رنگارنگگگ هم لباسا هم طبیعت هم پل و ساختمون ها و همه چیییی آفرین چقدر روح انگیز

واوو این ساختمونه چیههه چه رنگ قرمزی چقدر خفن

واوو چه دوربینی بازم چه موبایلی خدایا شکرت به خاطر اینکه منم لیاقت داشتن بهترین ها را دارمم

واوو بازم غذا و نوشیدنی و موسیقی و سیاوش قمیشی که مشخصه از موسیقی

واو چه منوی خفنی چه سبطیجات و گوشت و ان چیه وایسا ببینم شبیه قارچه

بلهه باید ثروتمند بود ذهن عزیزممم انقدر اوکی باشی انقدر دارا باشی به استقلال مالی رسیده باشی که بتونی به جای اینکه بگی این غذا چیه و ای کاش و این چیزا در عملمم پیاده اش کنیی و واقعاا باورت بشه واین کد را توی ذهنم جا بدی که هم خرج کردن لذت بخش و آسونه و هم پول در آوردن لذت بخش و ساده است و اومدن پولی که با عشق و احساس خوب و چندبرابری که داری خرج میکنی

بله عزیزم باید ثروتمند باشی دغدغه ی مالی نداشته باشی که بتونی هر جایی فکرشو میکنی هر غذایی که دوست داری پاشی بری تستش کنی !

بازم یاد یک خاطره افتادم

موقعی که تهران توی یک کافه بودم یک دوستی میومد که هم سفارش هاش همیشه خاص بود و هم نوع لباس پوشیدن وموهاش هم همیشه درد میکرد و همیشه همین مدل بود

یک روزی اومد کافه و داشت با بچه ها حرف میزد و یک دفعه در مورد من ازش پرسیدم که چه غذاهایی را دوست داره و گفت و گفت وگفت

تا رسید به اینجا که گفت یک روز صبح حوس یک غذایی کردم که فقط توی کشور ترکیه هست همونجا اولین پرواز به سمت ترکیه را گرفتم ظهر اونجا ناهاری که میخواستم همون غذای بینظیر را زدم و غروب تهران بودم!

خدای من خدای من

یکبار دیگه هم گفت یک غذا را فقط توی دبی دوست دارم دقیقا مثل همین سفر به ترکیه اولین پرواز واسه دبی …

خب من میدونم که واقعا داشت راست میگفت

نمیدونم کجاست هر جایی هست واقعا جیبش پرپول تر و قلبش شادتر و مهربون تر و لباش خندون تر باشه

واقعا ممنونم که اصلا مثل همیشه هیچ سناریویی برای نوشتن نداشتم و سبک شخصی خودم: در لحظه زندگی کردن و هدایت گونه وار نوشتن و عمل کردن پیش رفتم و میرم

و الانم یک دفعه با دیدنش یاد اون و خاطره و مهم تررر” باورهاش ” افتادم

خداروشکر

خب سوالی که بازم از خودم باید بپرسم اینه که:

چه کسی میتونه به همین راحتی هر چیزی را که دلش میخواد و میگه انجام بده؟

واو خدای من چه جت اسکی و کشتی مسافربری

اووو مای گاد چه ساختمون رنگی چه ثروتی هست چه فراوانی چه شبی چه دوربینی

Ready to move?

خدای من خدای من چه تصویرهاییی بینظیرههه چه عشق بازی میشه لحظه هایی که با همین پوینت داشت

ای جانمم که من عاششق این عاشقتمممم عاشقتممم هاتون هستم.

اما گوشه ای از نظرات و نگاه بچه ها که کمکم میکنه فرکانس ها را قوی تر کنم:

وای خدای من نظر این جیگرو:

با رکابی لباس ارتشی توی یک از بهترین رستوران های دنیا ( هدایت شما به هر جایی الکی نیست: حکمت داره هر جایی میرید از اون جایی که میدونم و میدونید که لیاقت خودتون را بهترین ها میدونید اوکی پس بهترین جاها هم هدایت میشید ) رفتی و مریم جان همیشه در هر جایی و هر شکلییی دوربین به دست

دو تااا آدممم چی بگممم؟!

چقدرر به قول شهروز جان این جیگر، چقددررر اخه خودتون

چقدر هم شادد شادد

چقدر بدون ترس از قضاوت دیگران

چقدر اعتماددد به نفسسسس و عزت نفسس آخههه ای جانن

Come on.. YOU WANT OR WON’T!

وای وای واییییی هزاران وای خدای منن

داستان زنبور عسل را بخوانید دوباره چی میفهید؟ !! چی چی؟؟!

یک زنبوری در روستای زندگی می کرد…

روزهابه دنبال غذا می رفت،وزندگی ساده وخوبی داشت…

چندین سال از عمر او گذشت …

یک روزی از خود سال کرد ؛من کیستم!

وقتی خودش را شناخت!…فکر کرد…

به خود آمد که من چر ا اینجا هستم…

وقتی خود راشناخت ؛بیشتر عاشق کسی شد که او را آفریده!!!!!!!

همان موقه درخواستی به درگاه حق ارسال کرد!

(خدایا من دوست دارم تورا بیشتر بشناسم)

صبح روز بعدکه شروع شد با روز های بعد فرق داشت!

یعنی چه شده…

زنبور عسل؛

چرا من احساس هدایت بیشتری دارم

چرا احساس تنهای ندارم

چرا کارهای من به راحتی اتفاق می افتد …

رسیدم به اینجا من و نوشته خدایا میخوام بیشترر بشناسمت!

از فردای همون روز دیگه اون زنبور عسل تعجب میکرد که همه یییی کارهاشش به راحتی انجام میگیرن

آرههه آره بچهه هاا خداااا وقتی خدا را عمیق بشناسی خدا همم همه ی کارهاتو به آسونی انجام میده تو فقط لذت ببر تو فقط سپاس گزارش باش تو فقط خودت باش تو فقط از خودش بخواه

از خودش از خودش

بابا بقیه نظرها را بذار کنار فعلا

همین را باور کنی تمامممممممممممممممممممممممممم

دنیات گلستان میشه

بوممممم بوممم

خدای من سپاس گزارم که این بهم گفتی با وجود تو همه چی بایدددد بایدددد بایددد به راحتی انجامم بشه و اگر نشه حتما یا وقتش نشده یا پام رو ترمزه یا …

مرسی مرسی

مرسی به خاطر همه چیز

ممنونم استاد جوننن

ممنونم مریم جون

ممنونم بچه ههااا

من عاشقتونممم

من برم باشگاه و یک خورده اعتماد به نفس و عزت نفس و اندام .. باز بهتر و بهترش کنیم و بعد کافه )))