دیدگاه زیبا و تأثیرگذار ریحانه عزیز -با کمی ویرایش- به عنوان متن انتخابی این قسمت:
این ۱۲ قدم چه غوغایی درون من به پا کرده. صحبتهای استاد. دیدن فیلمهای سفرنامه. خوندن کامنتهای بچه ها. اصلا وارد یه دنیای جدیدی کرده منو که مثل آدمهای ذوق زده شدم که از فرط خوشحالی مثل گیج و منگ ها رفتار میکنه. خدایا اینجا وادی عاشقهاست که دست منو گرفتی آوردی. اصلا نمیدونم چطور تایپ میکنم. اونقدر تند تند مینویسم هی غلط املا دوباره برمیگردم تصحیح میکنم. میگم که ذوق زده شدم دیگه.
از اول این فایل اشکام راه افتاده تا فایل تموم شده و من همچنان اشک میریزم. چقدر آزادی. چقدر رهایی. چقدر شجاعت. چقدر شادی و خوشحالی و چقدر عشق تو این قسمت فراوونه.
اونجایی که خانمه از خاستگاری عشقش اشک میریخت و دستاش میلرزید اونقدر منو منقلب کرد که نگو. احساس خوشحالی و هیجان اون خانم چقدر وصف ناپذیر بود. یه حس بی نظیر که تو قلبش گذاشتی. اونقدر که مریم جان رو هم به وجد آورد که بره موبایلش رو بیاره تا هیجانات و اوج خوشحالی اون خانم رو به ما نشون بده.
اون بادی که بین درختا میوزید و باران رحمت الهی که منو دیوانه کرد.
وقتی با مایک و استاد جان میدویدید برای رسیدن به غار. گفتم خدایا این سه عزیز رو برای ما همیشه حفظ کن. خوشحالیشون رو روز به روز زیادتر کن. اون جاده ای که استاد سریع دوید که اول بشه معرکه بود. پر از سرسبزی درختان بلند سر به فلک کشیده. تعریفش از دویدن مریم که میگفت عاشقتم که مثل آهو میدوی خیلی خوب بود.
وقتی اون خانواده ها رو توی غار دیدم شوکه شدم از شجاعتشون که با بچه های کوچیک و بغلی اومده بودن یه غاز تنگ و تاریک. چه اعتمادی توی قلبشون بود که به راحتی به اون عمق زیر زمین اومده بودن. تازه جاهایی که مریم جان میگفت باید چهار دست و پا بری خیلی خیلی برام عجیب بود که این پدر و مادرها چقدر رها و پر از اعتماد به خدا هستن. نه ترسی و نه نگرانی.
لیدر برق و خاموش میکنه. تاریکی مطلقه غازه اما بچه ها سکوت میکنن.. این آرامش و اعتماد بچه های کوچیک از کجا اومده؟!
اونجا که مریم جان میگه به جای با عجله دویدن، یه جایی تو زندگیتون وایستید و ببینید مسیر زندگیتون مورد علاقه خودتونه یا فقط به خاطر تأیید دیگرانه؟!
تو جواب گفتم مریم جان با آموزشهای شما و استاد اومدم تو مسیری که مورد علاقه خودمه دارم آروم آهسته میرسم به جایی که تمام زندگیم بشه لذت و خوشبختی. فقط باید صبوری کنم و فعلا تو هر جایی هستم از لحظه ی حالم لذت ببرم و خوش باشم تا خداوند من رو هم هدایت کنه. تا بهم لیاقت هر آنچه که میخوام رو بده. عاشقتونم.
عظمت و شکوه خداوند رو تو اون غار میدیدم. زیبایی و آرامش خدا رو تو اون غار میدیم. رها بودن و رسیدن به تمام لذت ها رو تو اون غار و تو چهره ی آدم ها میدیم .
تو غار دستشویی به اون تمیزی و بزرگی بود واقعا تحسین کردم که حتی فرسنگها زیر زمین هم لوازم آسایش فراهمه.
خدایا وقتی زندگی استاد رو میبینم. میگم چقدر تو این بنده ات رو دوست داری. چقدر خوشحال زندگی میکنه. چقدر رها از همه چیز و همه کسی هست. چقدر حس توحیدی تو وجودش هست.
مریم جان الگوی یه زن نمونه برای منه که ازش یاد بگیرم همیشه با خودم در صلح باشم. مریم جان بازم درس جدیدی بهم آموختی. با دیدن هر قسمت از سفرتون ساعتها به خودم وخواسته هام توجه میکنم و به آرامش و رهایی میرسم. عاشق خودم و زندگیم شدم و ایمان دارم که روزی من هم راهی سفر به دور دنیا خواهم شد.
منتظر خواندن نظرات زیبای شما هستیم.
سایر قسمت های سریال سفر به دور آمریکا
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سفر به دور آمریکا | قسمت 80209MB14 دقیقه
به نام خدایی که از سر مهر بخشش فراگیر و همیشگی دارد
سلام مریم جانم..
فکر میکنم تا الان کامنتی برای سفر به دور آمریکا نزاشتم اما این قسمت و حرف های شما برام یادآور خاطره ای شد که فکر میکنم توی همون سالی بوده که شما این فایل هارو ضبط کردید!
این خاطره مال پنج سال پیشه زمانی که من تازه وارد مسیر شده بودم و پونزده سالم بود.. با یکی از همکار های مامانم راهی یه سفر چند روزه شدیم سمت یاسوج و چهارمحال بختیاری..
روستای این آقا نزدیک به کوه دنا بود و خیلی از یخچال های طبیعی ایران..
یادمه یه روزش لب یه رودخونه ای بودیم و اطرافمون کلا کوه بود من بودم مامان بود برادر کوچیکم که اون موقع پنج سالش بود و اون آقا و دخترش که همسن برادر من بود..خیلی یهویی وقتی داشتیم اطراف رو نگاه میکردیم این آقا مارو برد سمت یکی از کوه ها کمی که بالا تر رفتیم رسیدیم به دو تا تخته سنگ بزرگ ما هیچ ایده نداشتیم تا زمانی که ایشون اشاره کرد به حفره ای که بین دوتا سنگ مخفی شده بود! خیلی صحنه ی عجیبی بود بهمون گفتن این ورودی یک غاره و این کوه داخلش یه غاره خیلی بزرگه که افراد کمی از بومیان و کوهنورد های همون منطقه ازش باخبر هستن.
نمیدونم چی مارو کشوند اون پایین! با دوتا بچه ی پنج ساله و بدون هیچ آمادگی ای حتی یادمه کفش پامون هم مناسب نبود. انقدر اون حفره باریک بود که تو باید با دوتا پا یه جورایی خودت و مینداختی پایین و زیر پات خالی بود یه ارتفاعی تا زمین داشت ما یکی یکی وارد شدیم و تنها هم فقط چراغ قوه ی اون آقا رو داشتیم..
الان که داشتم این قسمت رو میدیدم یاد اون صحنه ها افتادم! تاریکی مطلق یه جاهای باید میخابیدیم رو زمین تا بتونیم رد بشیم و یه جاهایی انقد شیب داشت و زمین گلی و لیز بود که نشسته میرفتیم چون ایساده لیز میخوردیم..
این غار چندین تا دالان داشت که آخریش ختم میشد به یک سرچشمه دقیقا صداش یادمه که به دالان آخر نزدیک میشدی صدای بلند آب رو میشنیدی!
یکی از عجیب ترین تجربه های زندگیم بود چون فقط ایمانت بود که تورو میبرد انقدر که خفه بود و هیچ راهی نداشت و اینکه مثل شما هم این همه آدم نبود و کسیم از وجود اون غار خبر نداشت! یعنی رسما اگر اتفاقی هم میوفتاد خودت بودی و خودت ولی آرامشی که ما داشتیم و هر قدمی که برمیداشتیم فقط تسبیح خدارو میگفتیم و قدرت خدارو میدیدیم!
این فایل باعث شد یادآوری بشه برام که خیلی جاها تجربیاتی به دست آوردم که اگر میترسیدم یا رها نبودم اون کار رو اون قدم رو برنمیداشتم و چقدر خوشحالم که خیلی جاها خداوند کمکم کرده روی ایمانم بهش حساب کنم و نترسم و تجربیاتی داشته باشم که شاید خیلی از افراد نتونن حتی بهش فکر بکنن!
خدارو شکر بابت وجودتون و تمام این هدایت ها که باعث میشه لحظه ای برگردی و یادآوری کنی که چه نیرویی داره تورو میبره و عجله نکنی رو خودت حساب نکنی و بهش اعتماد کنی حتی تو تاریک ترین لحظه های زندگیت
بنام خدای فراوانی ها
سلام به همه دوستان
بازم به قسمت دیگه و دیدن الگوهایی که برنامه ریزی و ترمز های ذهنیم رو کمرنگ میکنه
یکی از بزرکترین دغدغه ها و ترمز های ذهنی من واسه ازدواج و کار این بود که دوست نداشتم به خاطر کار از بچه ها همسرم بزنم و دوست هم نداشتم به خاطر بچه و خانواده از کار و خودم و تفریحاتم بزنم و همش فکر می کردم اینا با هم منافات دارن
ولی اون خانم خیلی راحت با همکاری همسرش بچه کوچیکشو تو بغلش گذاشت و اون همه مسیر غار رو رفت و از لذتش به خاطر فرزند کوچیکش نزد
یا یکی دیگه از الگوهایی که چند روز پیش تو پینترست دیده بودم خانم بارداری بود که 9 ماه باردار بود و داشت ورزش می کرد اونم ورزش با وزنه و سنگین ……. و بدنم رو فرم کامل بود و غقط شکمش بزرگ بود
با اینکه تو همین فایل مادرهایی با چند تا فرزند بودن
من یادمه وقتی اطرافیانم میگفتم ما بچه کوچیک داریم فلان جا فلان کار نمیشه ….. همش حرصم میگرفت ناخودآگاه تو دلم میگفتم تو نمی خوای مگه میشه چیزی نشه … یا یه بار تو همین قسمت ها دیده بودم خانمی که دوچرخه سواری می کرد وبچه اش رو پشتش بسته بود
جالبه امروز یک همزمانی اتفاق افتاد
دختر همسایمون که 7 سالشه اومد پیشم من بهش گفتم الان تایم ورزشم هست گفت باشه من اینجا می مونم خودم بازی میکنم تو ورزشتو بکن ، اونم موند کنارم دو متر اون ور تر و من 40 دقیقه ورزشمو کردم
می دونم اینا همه کار خدا بود
خدا می دونه ترمز های ما چیه
خدا می دونه بهترین رفع ترمز چیه
هر چقد من میخواستم زور بزنم واسه ذهنم منطقی کنم که اره بچه داشتن باعثنمیشه از کار و زندگیم بیوفتم نمیشد به اندازه این تجربه امروزم ثابت بشه بهم وپذیرفته بشه از نظر ذهنم
یا اینکه امروز ناخودآگاه تو شبکه اجتماعی خوندم مادر های سن بالا حوصله ندارن رو بچه زیاد وقت بزارن و باهاش همراه باشن
و جالب اینکه امروز یه خانم دیگه اومد پیشم که دختر دوساله داشت و از من کوچکتر هم بود و متوجه شدم بچه اش تو خونه حوصله اش سر میره و وقتی پیش من بود کامل انرژیش با بازی های من گرفته شد سرحال شد
بازم این گفته که سن بالا حوصله نداری سن پایین داری شکسته شد
ربطی به سن نداره به اون ادمداره
چونمن سنم پایین تر بود خیلی گرفته تر بی انرژی تر و بی حوصله تر بودم …. و آدم تا آدم متفاوته
یکی دیر بچه دار میشه
یکی زود …..
و نباید سن رو خیلی ربط داد به یه چیزهایی که واقعا میشه تو هر سنی ایجادش کرد
و نکات زیبای این فایل
اخ چقد ازین جاده های جنگلی دوست دارم که درخت هاش سر به فلک کشیده شدن
اون غاری که از بالای ورودیش قطرات آب جاری بود
یا اینکه اون فضای سبز اطراف
اها اون خانم اول فایل ….. واقعا تو هر سنی با هر شرایط ظاهری میشه ازدواج کرد
این خانمنه لباس آنچنانی و نه ظاهر انچنانی حتی تا حدودی انگار به خودش نرسیده بود ولی چون همه چیز فرکانسه با همین شرایط داشت ازدواج میکرد
اونوقت مثلا خود من یه عالمه چیز کنار هم قرار میدم که موقعیت ازدواج تو شرایطم ممکنه سخت باشه یا نشه و…….
اون خانم خوشرو موفع دریافت بلیط واقعا خوشرو بودن یکی از صفات ممتاز آدم ها هست
و من فکر میکنم اونی که اینطوری نیست فکر میکنه اگه روی خوش داشته باشه صحیح نیست یعنی بازم از یک نوع تفکر میاد
بنام الله یکتا
سلام به استاد عزیزم و مریم جان نازنین
واقعا سپاسگزارم بخاطر این فایلهای بینظیر و اینکه مارو هم تو شادیها و خوشیها و لذتهای زندگیتون سهیم میکنید از راه دور روی ماه مریم عزیز رو میبوسم که اینقدر عاشقانه فیلم میگیرن و اینقدر با عشق و لذت در مورد سفرنامه توضیح میدن هر آنچه خیر و خوشبختی و لذت بیشتر رو خداوند سهم و روزی شما دو انسان بینظیر کنه
خدارو شکر بخاطر آفرینش چنین انسانهای دوست داشتنی و بینظیر واقعا لذت بردم
خدارو هزاران بار شکر بخاطر اینهمه نعمت و زیبایی که در این جهان سهم بنده هاش کرد خدایا شکررررررررت
به نام الله
سلام به استاد عزیز و مریم جان و سلام به همه ی اصحاب سایت استاد عباس منش ….
خدایا شکرت با این همه عظمتت وقتی استاد گفت این غار حدود 700 کیلیو متر هست اصلا هنگ کردم .
استاد ممنون هستم از شما ، من تو این سریال دارم این زیبایی ها را می ببینم..
و این تور ها که چقدر دارن ثروت کسب میکنند و این نشان میدهد که نعمت ها فراوانی ها بی نهایت هستن…
و نکته تحسین کننده اون بچه های کوچیکی که با خانوادشون آمده بودن و پدر مادرشون خودشون را از این زیبایی منع نکرده بودن با آوردن بهانه ی مختلف …
به قول مریم جان چقدر حس آرامش داشتن و این یعنی اعتماد به هدایت و ما هم باید یاد بگیریم که به خالق هستی اعتماد داشته باشیم و خودمون را رها کنیم …
خدایا شکرت بابت این همه زیبایی ها
به نام خداوندی که آفریننده ی زمین و آسمان هاست
سلام به مریم جان و استاد عزیز
از اینکه با شما در این سری از فایل ها همسفر هستم و فرصت این رو دارم که این نشنال پارک های زیبا رو اینطوری و با این جزئیات داخلشون رو بگردم و زیبایی هاشون رو ببینم قدردان و شکر گزارم.
مریم جان شما خودتون به زیبایی هرچه تمام تر در مورد زیبایی های این فایل روی تصاویر صحبت کردین اما اگر من هم بخوام از نگاه خودم به چند مورد از این زیبایی ها اشاره کنم ، اول از همه به در صلح بودن آدما با خودشون و با فرزندانشون اشاره میکنم .
دقیقا همونطور که شما به این موضوع اشاره کردین ، این خیلی تحسین برانگیزه که پدر و مادرای آمریکایی داشتن فرزندان کوچیک رو برای خودشون مانعی ندیدن که بخوان سفر نکنن و اتفاقا جاهایی مثل این غارها رو که شاید در نگاه اول برای بچه ها مناسب به نظر نرسه رو هم از لیستشون خط نمیزنن.
و آرامشی که خود این بچه ها دارن هم ماحصل این نکته ست که به پدر و مادر خودشون اعتماد دارن و هم نشان دهنده ی صلح درونی این پدر و مادرهاست که در نحوه ی تربیت اونها هم تجلی پیدا میکنه.
احتمالا این مادرها هم در دلشون ترس ها و نگرانی هایی دارن اما همین که با وجود اون ترس ها اقدام میکنن و پا در مسیر میگذارن جهان هم با اونها همکاری میکنه و نتیجه ش میشه آرامش خود بچه ها تا به این شکل همه در کنار هم لذت این سفر رو تجربه کنن.
اونجا هم که شما عجله داشتین تا به تور برسین من عاشق تعریفی شدم که استاد از شما کردن و دویدن شما رو به دویدن آهو تشبیه کردن.
چقدر این کلام عاشقانه و ابراز علاقه ی استاد در حین رهایی و عدم وابستگی برام جذاب و شیرینه.
همیشه در پناه الله یکتا باشیم همگی :)
سلام به توحیدی ترین نقطه ی سایت
سلام استاد عزیز
وسلام مریم جان جانان
چقدر ازتون ممنونم واسه ضبط این فایل واسه به تصویر کشیدن اینهمه زیبایی وواسه پیامی که از سوی
پروردگار به من رسوندید
یه جایی از فایل گفتید
لیدرمون یه جاهایی از غار فانوسش رو خاموش میکنه
تا عمق تاریکی رو متوجه بشیم وعجیبه که بچه هااون جاها به طرز عجیبی ارامش دارن
این ارامش نتیجه ی ایمان به پدر مادرشونه
احساس کردم خدا داره میگه مطهره
الان که چراغ ها خاموشه میخوام ایمانت رو بهم ثابت کنی
استاد من الان وسط ارزوهای دوسال پیشم زندگی میکنم
من کسب کار خودم رو راه اندازی کردم
مزون زدم
ابزار کار خریدم کوچولو کوچولو .
وحالا مشتری هایی که میخواسنم پبدا شدن و انقدر سرم شلوغه که وقت واسه هیچ کاری ندارم
جالبه اصلا هیچ خستگی ای رو احساس نمیکنم
گاهی حس میکنم اگر 48 ساعت پشت سرهم کار کنم
بازهم توان کار کردن دارم
استاد من دوروزه که درگیره یک چالش هستم
نیروی چرخ کاری که گرفته بودم رو یجورایی طبق هدایت های الهامی خداوند میدونم که باید اخراجش کنم
حس میکنم دارم بیش از حد باج میدم
میفهمم ادم درستی نیست برای این جایگاه
ولی من تلاااااش میکردم که درستش کنم
که اموزشش بدم
و به قول شما از تیکه تیکه های وجودم میکندم و برای اون وقت میزاشتم اما احساس کردم هربار بیشتر دارم احساس عزت نفس و احساس لیاقت خودم رو مچاله میکنم
حس میکنم این همون اشغالها رو زیر مبل گذاشتن
حس میکنم دارم یک گاری 100 تنی رو باخودم حمل میکنم
و طبق هدایت الله تصمیم دارم اخراجش کنم
استاد هدایت ها واضحه و عین روز روشن
فقط این وسط ذهن من هست که تردید میکنه
که ترس داره
که کمبود ها احاطه ش کردن و میگن نیروی خوب نیس
همینم بره دیگه کسی نیس بیاد
الان شب عیدی یک عالمه کار قبول کردی از مشتری
چطوری میخوای اینها رو تحویل بدی خودت تنها ؟؟
مدام ترسها بهم فشار میارن
اما
اما
اما
من امشب یک پیام دریافت کردم
خدا گفت همه ی چراغ هارو خاموش کردم
میخوام ایمانت رو بهم ثابت کنی
خدامیگه رهاش کن
میگه از مدار اون همکارت بیا بیرون
میگه خودت رو ازاد کن
میگه بیا بالا دستت رو بده به من
بیا ببرمت مدارهای بالاتر
میگه نترس اونجا تو مدارهای بالاتر
ثروت های بیشتری هست
میگه نعمت های بیشتری هست
میگه اسایش هست
میگه وقت ازاد هست
میگه نترس
میگه نترس
دیروز یه خانمی رو اومد توی مزونم
ینی خدا هدایتش کرد به سمت من
اومد ویه حرفهایی زد استاد
که من حین حرف زدن اون فقط داشتم
توی قلبم خداروشکر میکردم
هرکلمه ش رو از زبون خدا میشنیدم که میگفت
نترس تو کارت حرف نداره
میگفت اجرت کارهات خیلی پایینه
میگفت اینطوری داری به خودت ظلم میکنی
میگفت پله پله اروم اروم اجرت هات رو ببر بالا
میگف نترس مشتری الان وابسته ی کار تو شده
میگفت میدونم میترسی اجرت بالا بدی مشتریت بپره
میگف نترس میره ولی برمیگرده خواهشت میکنه براش کار بزنی
میگفت میدونی چقدر کارت حرفه ایه
میگفت میدونی مثل اینها هیچ جا پیدا نمیشه
میگفت میدونی اونها ینی مشتری هات چقدر الان خوشحالن که تو رو پیداکردن
به خنده گفت الان ار خوشحالی ملق میزنن که تو روپیدا کردن
می.ف محاله ولت کنن
میگفت اینهمه جملات قشنگ نوشتی به درودیوار اینجا چسبوندی رو بکن بنداز دور اگه بهشون عمل نمیکنی
خدایا خدایا خدایااااااا
تک تک کلماتش رو ضبط کردم توی مغزم
و پیامت رو دریافت کردم
استاد چندروز پیش همکارم یک چالش بزرگ درست کرد که من دیگه نتونستم تحمل کنم
وانگار خدا واضح گفت اخراجش کن
از طرفی سفارشات شب عید هم زیاد هستن و تنهام
حالا من تصمیم گرفتم امروز
در تاریخ 10 اسفند ماه 1403 تسلیم بشم
در برابر امر و فرمان رب العالمین
تصمیم گرفتم که گوش جان بسپارم به هدایتش
و این همکارم رو تو همین نقطه رهاکنم و دستم رو بدم به خدا که ببرتم به مدارهای بالاتر
جایی که نیروی کار ماهر تر هست
جایی که نیروی متعهد تر هست
جایی که نیروی کار منظم و مسئولیت پذیر تر هست
ومن ایمان دارم که خدا چنین فرشته ای رو به زودی وارد زندگیم میکنه
و من کلی بابتش سپاسگزاری میکنم
خدایا شکرت واسه امروزی که جمعس ولی من میتونم کار کنم
ودارم عاشقانه و صادقانه کار میکنم
خدایا شکرت واسه این مهارت فوق العاده ای که به من بخشیدیکه میتونم ازش هم ثروت بسازم هم خدمت کنم به جهان و هم برای خودم ارامش خلق کنم
خدایا من به هر خیری که از جانب تو به من برسه سخت فقیرم خودت هدایتم کن
سلام دوست عزیز
چقدر زیبا نوشته بودی
چقدر قشنگ هدایت های رب رو دریافت کردی
خدایا شکرت که چنین خدایی داریم که در هر لحظه هدایت مون ر و به عهده گرفته
و
شما چه خوب فهمیدی چی کار کنی
امیدوارم به ترس هات غالب شدی و از ترس هات گذشته باشی .
نشانه امروز من هم این فایل بسیار زیبا بود که در حال شروع کار جدیدم هستم و امروز یه کار مهم برام نیمه کاره موند و. اون مهندس توی اداره که باید نامه ام رو امضا می کرد نیومده بود یه کم اول صبح حالم گرفته شد ولی در جا به خودم اومدم و با خودم گفتم اون خدایی که داره منو هدایت می کنه حواسش به من هست و حتما خیری درکار هست و زدم روی نشونه و به کامنت شما عزیز رسیدم و چون شما هم از کارتون نوشته بودید این رو به فال نیک گرفتم و خوش حال شدم.
امیدوارم شما هم به خوبی از چالشتون عبور کرده باشید
اگه ممکنه برام بنویسید چی کار کردید تا هم تاییدی بشه برای خودتون که خدا همیشه حواسش به ما ها هست و هم من که در شروع راه اندازی کارم هستم دلگرم و امیدوار تر بشم.
ممنونم دوست عزیز
همیشه در پناه الله یکتا شاد و پیروز و ثروتمند و سعادتمند باشید.
سلام سیده عزیز
سلام نور هدایت رب العالمین
خدای من مگه میشه اینهمه عدالت
مگه میشه اینهمه همزمانی
اصلا خدایا تو دیگه کی هستی؟
خدای من
امر کردی که :
اگه ممکنه برام بنویسید چی کار کردید تا تاییدی بشه برای خودتون که خدا همیشه حواسش به ما ها هست
چشم .
چشممممم
حتما مینویسم
همشو مینویسم
خودت کمکم کن میخوام ازین معجزه ی بزرگ بنویسم تا اول از همه مهرتاییدی باشه برای ادامه ی مسیر خودم
و هم امیدی باشد بر دلهای دوستانم
که بدانند خداهست
دقیقا همان جایی که حس میکنی
چراغ ها خاموشه
خدا نورش رو وارد زندگیت میکنه
من طبق هدایت عمل کردم
اون چالشی که توسط همکار من پیش اومد پلن از پیش تعیین شده ی تو بود که من تونستم عذرش رو بخوام و بازهم طبق هدایت تو بدون کوچکترین مخالفتی فقط یک جواب از سمت همکارم دریافت کردم
چشم.
حالا من مونده بودم بایک دنیا سفارش خیاطی که باید برای شب عید به دست مشتری ها میرسید
برای چند ساعتی
استرس تمام وجودم رو گرفت
دفتر برنامه ریزیم رو باز کردم و به حساب خودم خواستم یک برنامه ی خفن بریزم اما هررررکاری میکردم نمیشد برای روزی 15 ساعت فشرده برنامه میریختم بازهم کارها تا اخر اسفند تموم نمیشد
واقعا من فک کردم قدرتی دارم
واقعا من فک کردم اگه خدا نخواد من میتونم کوچکترین حرکتی بزنم حتی؟
خلاصه دیدم من زورم نمیرسه دفترم روبستم
برای چند صدمین بار توی زندگیم رو کردم به خدا گفتم
ببین من نمیتونم
من نمیفهمم
من هیچ قدرتی ندارم
من هییییییییچی نیستم
لطفا خودت درستش کن
خودت بهم برنامه بده
بگو کی چه کارایی رو انجام بدم که
هم سفارشاتم سروقت به دست مشتری ها برسه هم خودم خسته نشم وهم لذت ببرم از کار
اگه قراره یک نیرو بیاد خودت برام بفرستش
اگه قراره خودمون دوتا کار کنیم پس کمکم کن
استاد خداشاهده
ارامش وارد قلب و جانم شد
اصلا این مرحله ی تسلیم خیلی باحاله
مثل اون موقعیه که 5،6 سالته تو خیابون گم شدی، ترسیدی ،نمیدونی اخرین بار ک چادر مامانت رو گرفته بودی کجا بود به هرطرف میدوی مامانت نیس
گلوت رو بغض گرفته
و بعد چندین ساعت سرگردونی
یهو یه نفر از پشت سر صدات میکنه
مامانته
ازخوشحالی گریه میکنی میپری بغلش
اون اون اون لحظه
بوی تن مامانت
حس امنیت اون لحظه
ارامشش،
امنیتش
حس دلگرمیش
هزار برابر بیشترش رو من لحظه ای حس کردم ک به خدا گفتم همش باخودت
من نمیفهمم
من ضعیف و ناتوانم
واضح شنیدم ک خدا گفت
همه چیز درست میشه
نگران نباش
من و خودت باهم تموم کارها رو انجام میدیم
استاد من واقعا تو اون لحظه نمیدونستم و هیچ ایده ای نداشتم که چطور این حجم لباس رو تنهایی بدوزم
ولی گفتم خدا هست گفته درست میشه پس درست میشه
از فردا زود تر ازخواب بیدار میشدم ساعت 5ونیم و ساعت 7 من کارگاه خیاطی بودم از خدا سوال میکردم
بهم بگو امروز چکاراایی قراره بکنم
واون بهم برنامه میداد
و مدام این جمله رو تکرار میکرد
فقط تمام تمرکزت رو بزار رو کارهایی که همین امروز میتونی انجام بدی
یادمه مثلا یهو حین کار یادم میومد ک فلان مدل کت رو نمیدونم چطور طراحی کنم یقه شو بعد ذهنم میرف پی طراحی اون همزمان داشتم یک لباس دیگه رو میدوختم یهو خدا میگف
اون رو الان از ذهنت خارج کن
الان فقط همین لباس تمومش کن تا بریم بعدی
و به طرز عجیبی من اگاهانه تموم تلاشم رو میکردم
وخدا چرخم رو روون کرده بود
خیلی راحت یکی یکی لباسهارو همینطور طبق برنامه ای ک خدا میداد میدوختم و تکمیل میشد و همون روز یا شب خود همون مشتریش زنگ میزد میگف لباسم اماده شده و عجیب اینجا بود که اون روز صبح خدا بهم گفته بود همون رو بدوزم
و من با خوشحالی میگفتم اره امادست
تازه استاد اون برنامه ی فشرده ای ک من ریخته بودم هم نشد واقعا هم استراحت میکردم هم با ارامش غذام رو میخوردم هم کارها رو انجام میدادم
جالبه ما توی مجتمع مون ر زهای شنبه و سه شنبه برقامون قطع میشد دوساعت
و خدا طوری برنامه میداد که تو اون برقی قطع که چرخ خیاطی واتو خاموشه من بتونم مثلا کارها رو برش کنم وجوری میشد ک کارها همشون برش میخورد و برق میومد و من بلافاصله می نشستم پشت چرخ و دوخت دوز شروع میشد
استاد به طرز معجزه اسایی امشب که فک میکنم یک عالمه لباس رو من و خدا باهم دوختیم و به دست مشتری ها رسید
حالا میفهمم من همش فک میکردم ک خدا قراره یک نفر همکار برام بفرسته ولی خودش شد همکارم
و باهم کارها رو انجام دادیم
تازه چنتا سفارش جدید هم مازاد براون قبلی ها قبول کردم
درحالیکه من اصلا فکرش رو نمیکردم ک بتونم همونا رو بدوزم ولی میدیم
مشتری میومد و میگف یک کت برام میدوزین ؟
و من تو دلم میگفتم خدایا چیکار کنم؟
میگف قبول کن
و من قبول میکردم
بعد میدیدم یک کار خیلی اسون وراحت هست
مشتری هایی ب سمتم هدایت میشد ک اندام استانداردی داشتن و من از اساس الگوهای اماده استاندارد سایزی استفاده میکردم و لباس لا کاملا براشون اوکی در می اومد
و خوب همین حذف شدن الگو و طراحی لباس خودش کلی برام وقت سیو میکرد
ومن حالا ک دارم مینویسم دقیقا دوروز مانده به عید 1403
در 28 اسفند ماه تموم سفارشات تموم شدن
و وقت اضاف اوردم ک برای خودم یک دست کت و شلوار خفن بدوزم
چیزی ک رویام بود
و فگ
ک نمیکردم وقت برای خودم بمونه
از ثروت بینظیری ک وارد حسابم شد
واقعا شگفت زدم
از توان جسمی بالایی ک خدا تو وجودم نهادینه کرد برای انجام اون کارها ووقعا ممنونم و سپاسگزار
ازینکه لباسها خیلی زیبا شدن ازخدا ممنونم
یکی از مشتری هام میگفت
ولی خوب تونستی تنهایی از پس اینهمه کار بربیای…!!
و من تو دلم گفتم تنهایی نبود
باخدا همه چیز ممکن میشه
خدایا شکرت واسه این هدایت های ناب
.
خدانگهدار
سلام دوست عزیزم
خدا قوت
واقعاً بهت تبریک میگم.
که با ایمان و اراده قوی از پس همه کارها بر اومدی و فهمیدی با کی تقسیم کار کنی.
درس بزرگی ازت گرفتم عزیزم.
در هر لحظه استفاده کردن از هدایت های الله توانا آدم رو میتونه صبور و با اعتماد به نفس کنه و با قدرت رو به پیشرفت جلو ببره.
باز هم بهت تبریک میگم که خوب از پسش بر اومدی و مشرک نشدی .
خوشی روزهای پایان سالت رو به روزهای آغاز سال پیوند بزن و برای خودت در این پیروزی جشن بگیر.
در پناه الله یکتا شاد و پیروز و ثروتمند و سعادتمند باشید.
من الان رفتم و داستان هدایتت رو خوندم.
عالی بودی و خوب تونستی ایمانت رو حفظ کنی.
راستش من هم یک سال پیش از کارمندی در اومدم و این در حالی بود که توی اداره مون خیلی نیاز داشتن و همش اصرار به موندنم بود و حتی خودم هم تا اون موقع خیلی راضی بودم از کارم و واقعا معلم بودنم رو دوست دارم ولی به حقوق آخر برج راضی نبودم و کنار رفتم والان هم خوشحالم.
و کاری که باز علاقه زیادی بهش دارم فست فودی هست و باورت نمیشه چجوری با دست خالی شروعش کردم و معجزه وار پیش رفته و دستان خداوند به یاریم اومده تا کارها به بهترین شکل ممکن پیش بره.
خدایا شکرت
و الان به لطف خدای قادر مطلق در روزای اول سال استارت کار رو میزنم.
و
مطمئن هستم به یاری خدا موفق میشم
چون اجرای کار یه ایده ی ابهامی و جدید هست و
هدایتی از سمت خودش برام اومده.
دوست عزیز
برات آرزوی بهترینها رو دارم
بازم برام از موفقیتها بنویس تا مهر تاییدی برای شما و من باشه.
درود به شما استاد عزیز
واقعا چقدر زیباست که شما از اون خانم فیلم گرفتید
و اینقدر با شوق ازش خواستید که ماجرا را شرح دهد
واقعا چقدر زیباست که انسان ها از یکدیگر درخواست
میکنند و مورد قبول واقع میشود یا خیر و مهم این است که درخواست را از یکدیگر انجام دهند
خیلی این جمله شما به دلم نشست که گفتید در حال دویدن ناگهان ایستادم و به استاد گفتم با این عجله کجا میرویم و بعضی جاها باید ایستاد و ببینیم آیا این راه اتنخاب خودمان است یا نه