سفر به دور آمریکا | قسمت 81 - صفحه 4

229 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سیده معصومه هاشمیان رستمی گفته:
    مدت عضویت: 2713 روز

    سلام استاد جان من

    سلام راهنماوهدایتگر من

    با هر فایلتون دنیایی از دنیای من واقعی تر میشه ,خواسته هایم دستیافتنی تر میشن

    ارادم برای بدست اوردنشون برای داشتنشون خواستنی تر میشه,????دوستتون دارم بی اندازه

    خانواده من هستید ومن مشتاق دیدار شما

    سپاسگزار خدای خود وشماهستم استاد من ومریم بانوی عزیز????????????????????

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    غزال گفته:
    مدت عضویت: 2366 روز

    سلام به استاد عباس منش عزیز

    سپاس خداوندی را که همیشه پاسخگوی بندگانش است،خدایا خودت می دونی الان چقدر با دیدن این فایل استاد حالم دگرگونه????

    خدایا ازت ممنونم که جوابمو دادی،ازت سپاسگزارم??????چقدر قشنگ راه رو بهم نشون دادی چقدر عاشقانه دستم رو گرفتی،من صدای دلگرمی ها و دلداری های تو را شنیدم????????من عاشق تکیه گاهی چون تو هستم،بی نهایت از تو سپاسگزارم???????…….

    مرداد و شهریور مشغول کارای نهایی پایان نامه م بودم و گاهی توی کامنتهام اشاره ای به وضعیتم می کردم،بذارید داستانم رو از اولش بگم….

    من پایان نامه مو با بهترین استاد رشته خودم برداشتم،استادی که تحصیلکرده اروپا هستن و بسیار سختگیر،می دونستم که در طول کار نمی تونم هر سوالی رو از ایشون بپرسم،چون اصلا از جواب دادن به سوالات ابتدایی خوششون نمیاد،اما وقتی بدونن دانشجو خودش علاقه به کار داره تا یه حدی کمکش می کنن،من واقعا احترام ویژه ای برای ایشون قائل هستم و این سختگیری ایشون برام لذت بخش هست،با اینکه خیلی سخت بود برام برای اولین بار موضوع پایان نامه مو کار می کردم اما کار رو شروع کردم،یه جاهایی مدام ذهنم می گفت آخه تو که تا حالا چنین چیزی رو کار نکردی…نکنه نتونی به موقع تحویل بدی و یه ترم اضافه بهت بشه…اما با این حال گفتم من باید ادامه بدم،توی لیسانسم خودم پروژه مو انجام داده بودم و به نجواهام می گفتم من اونم کار نکرده بودم اما از پسش بر اومدم اما ذهنم یه جاهایی می گفت این در حد اون نیستاااا بالاتره نکنه بمونی….

    برای اولین مرحله ش نیاز به اطلاعات یه فروشگاه موادغذایی داشتم،رفتم یه هایپر بزرگ نزدیک خونمون باهاشون صحبت کردم که اطلاعات بهم بدن،به استادمم گفتم با فلان جا صحبت کردم،اما چند روز بعد،تماس گرفتم گفتن ما اطلاعاتمون محرمانه ست نمی دیم،خیلی اعصابم خرد شد یه دفعه یاد اون فایلی که فقط روی خدا حساب کن افتادم یاد حرف استاد که تو درخواست کن اگه نشد ناراحت نشو چون دستان خدا زیاده این نشد یکی دیگه،فک کنم همون روز یا فرداش بود رفتم یه فروشگاه دیگه وقتی می خواستم برم تو دوباره یاد فایل استاد افتادم گفتم خدایا من به تو امیدوارم و مرتب تکرارش می کردم،وقتی با رئیس فروشگاه صحبت کردم موافقت کردن،گفتن فلان روز تماس بگیر تا به حسابداری بگم هر چی می خوای در اختیارت بذارن??خیلی خوشحال شدم اونقدر که برای رسیدن به خونه به سرعت راه می رفتم و پیش خودم می گفتم تندتر تندتر برو این خبر خوشو به همه بگو?

    فاصله این فروشگاه تا خونه ۱۰ دقیقه بود و رئیسش فوق العاده آدم افتاده ای بود

    فاصله اون هایپرمارکت تا خونه ۳۰ دقیقه بود و رئیسشم خیلی برخوردش معمولی…

    روزی که گفته بودن تماس گرفتم،خانمی که کارمند حسابداری بودن گفتن با رئیس حسابداری صحبت کردم گفتن اجازه نداریم اطلاعات بدیم گفتم رئیس فروشگاه اجازه دادن گفتن نه رئیس حسابداری گفتن نمی شه،دروغ چرا خیلی به هم ریختم،اما دوباره گفتم خدایا من به تو امیدوارم پا شدم رفتم پیش رئیس فروشگاه گفتم رئیس حسابداریتون گفتن نه و اینجای داستان من به شدت تعجب آور بود

    اون خانم حسابدار اونجا نشسته بودن بهشون گفتن فلانی(رئیس حسابداری) کی میاد چکشو بگیره،گفتن فلان روز،یهو به من نگاه کرد گفتن چکشو اگه خواست باید اطلاعات به تو بده!!!!!!!!!!!!!! اصلا من موندم و دوباره جمله استاد یادم اومد وقتی بهش توکل واقعی کنی دلهایی رو برات نرم می کنه که باورت نمی شه….. اون آقا اصلا منو نمی شناختن اما من اولویتم نسبت به رئیس حسابداریشون اول شد…اصلا شوکه شده بودم و خوشحالی عجیبی درونم بود مثل اینکه خدا دستشو انداخته بود گردنم??

    رئیس فروشگاه گفتن من بهش زنگ می زنم اگه باز بهانه ای آورد بیا بهم بگو هر کاری از دستم بر بیاد برات انجام می دم….

    اصلا دیگه رسیدم به مرز جنون رسیده بودم….

    قرار با رئیس حسابداری گذاشته شد و من رفتم برای گرفتن اطلاعات وقتی موضوع پایان نامه مو توضیح دادم یه چیزی گفتن که اصلا خشکم زد……..

    گفتن بعد از تایید پایان نامه ت من چند تا شرکت می شناسم که می تونم معرفیت کنم و این کار رو اجراییش کنی و درآمدم برات داره…..

    اصلا نمی تونم بگم که چه حالی داشتم……….

    عین دیوونه ها شده بودم…..

    در نهایت من با نمره کامل از پایان نامه م دفاع کردم و تنها کسی بودم که توی همکلاسیهام نمره کامل گرفت?

    سره جلسه دفاع اونقدر استادم از من دفاع کردن در مقابل داورا که اصلا باورم نمی شد،فکر کنین یه استاد با اون مرتبه با ۲۲ سال سابقه کار عضو هیئت علمی به من که تازه کار بودم بگن تو به سن من برسی بهتر از من می شی????? داشتم دیوووونه می شدممممم….

    من ۲۰ شهریور دفاع کردم و فایل ورد پایان نامه م یه کم اصلاحیه داشت قرار شد که انجامش بدم و پایان نامه مو هم به صورت یه مقاله درش بیارم و بفرستم برای یه مجله که ان شاءالله چاپ بشه،به خاطر اینکه شاغلم هنوز اصلاحیه م کامل نشده و دارم بین کارام انجامش می دم،اما هنوز سراغ آقای رئیس حسابداری نرفتم با اینکه بعد از دفاعم باید می رفتم،نرفتم چون می ترسم آخه منم مثل استاد مهارت این کار رو ندارم تازه کارم چند روزی هست که حسم بهم می گه یادته چی بهت گفتن؟اما نجواها بهم می گن نه خیلی سخته آخه تو که حرفه ای نیستی تو که تجربه نداری و انگار یکی بهم می گه اگه نمی تونستی اون آقا بهت پیشنهاد کار نمی داد خدا بهش نمی گفت که بهت اینطوری بگه…

    امشب که فایل استاد رو دیدم اشک از چشمام سرازیر شد گفتم خدایا داری دوباره باهام حرف می زنی جوابتو گرفتم داری می گی نترس برو جلو من هواتو دارم…….

    خدایا به اندازه بزرگیت شکرت????

    استاد خیلی دوست داشتم داستانم و حسم رو بهتون بگم و به دوستانم هم بگم

    از شما هم استاد عزیز هم ممنونم??

    زندگی همگی پر از داستانهای خوش

    در پناه فرمانروا و بزرگترین تکیه گاه جهان خداوند مهربان باشید??

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    الهه سجاد گفته:
    مدت عضویت: 3579 روز

    سلام به استاد عزیز و خانم شایسته مهربان و بقیه بر و بچه ها

    واااای چقدر همه از این فایل تعریف می کنن دلم آب شد. دوباره سعی کردم دانلود نمیشه!!

    به قول پژمان جمشیدی توی فیلم سینمائی ” خوب، بد، جلف” کسی پاسخگو نیست؟ ??

    تازه از اون بدتر میترسم هر بار کلی اینترنت مصرف کنه ?? چون این فِلِش دانلود هی میاد هی میره

    ممنون??

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    کیمیا گفته:
    مدت عضویت: 3767 روز

    من همیشه توی زندگیم عاشق رانندگی و البته سرعت بودم. یادمه از وقتی 13 چهارده ساله بودم هروقت دلم میگرفت و حوصله ام سر میرفت به مامانم میگفتم بریم با ماشین دور بزنیم و بعدش حالم کاملا خوب میشد. هروقت خانمها یا اقایونی رو میدیدم که حرفه ای و عالی رانندگی میکردن تحسین شون میکردم و میگفتم باریکلا عجب دست فرمونی. اما خودم به خاطر یه سری تضاد از اینکه پشت فرمون بشینم خیلی میترسیدم. امسال تابستون بعد از چهارسال گواهینامه داشتن و رانندگی نکردن مصمم شدم که رانندگی کنم و برای خودم ماشین بخرم. روزای اول پشت فرمون که مینشستم میترسیدم و دستام عرق میکرد و استرس میگرفتم. اما هروقت میخواستم بشینم پشت فرمون یاد حرف استاد میوفتادم که میگفت هرکسی توی دنیا هرکاری بکنه یعنی منم میتونم همونکارو بکنم به شرط اینکه مثل اون عمل کنم و مثل اون باور کنم. منم این جمله رو اویزه ی گوشم کردم و هرزمان که ترس و استرس میومد سراغم به خودم با صدای بلند میگفتم اگه مریم شایسته میتونه رانندگی کنه منم میتووووووووونم. (اسم مریم جون رو میاوردم چون ایشون و استاد برای من الگو هستن ) خلاصه الان از اونموقع 4 ماه میگذره و من اولین ماشین زندگیم رو خریدم و خیلی راحت رانندگی میکنم و لایی میکشم (: (: از وقتی هم توی یه فایل حرف خانم شایسته ی عزیز رو شنیدم که موقع شروع رانندگی استاد بهشون گفتن مراقب باش و ایشون گفتن :” سپردم به خدا ” منم موقع رانندگی میسپرم به خدا و واقعا همه ی ماشین ها میرن کنار و جاده باز میشه و ترافیک ناپدید میشه و خدا به بهترین شکل ممکن حواسش هست که همه چی عالی بشه.

    اینم بگم که توی این مسیر تکامل مو طی کردم. اولش باوجود اینکه گواهینامه هم داشتم چندجلسه اموزشگاه رانندگی رفتم و بعدش چنددفعه کنار پدرم رانندگی کردم و بعد از اون تنهایی از مسیرهای کوتاه و راحت شروع کردم رانندگی کردن و حالا به لطف و محبت خدا واسه خودم یه پا راننده شدم(:

    خلاصه که الان خوشحال و خندانم ازاینکه ماشین خودمو دارم و باخیال راحت رانندگی میکنم و به یکی از ترسهای زندگیم غلبه کردم.

    مرسی خداجون

    مرسی استادجون

    مرسی مریم جون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    سحر افشار مهربان گفته:
    مدت عضویت: 2121 روز

    با سلام به استاد عزیز و قدرتمند ??

    همیشه قبل از اینکه فایل و گوش بدم مکث میکنم و به تصویر نگاه میکنم زیبائیهاش و می بینم و لذت میبرم ??

    این تصویر شاید ثابت باشه ولی به نظر من خیلی حس خوبی داره اول از همه اتاقی که با چوب ساخته شده چوب زندست جون داره عاشق بوی چوبم انگار داره باهات حرف میزنه از طبیعت میگه از سبزی و زنده بودن???????

    اون دو تا پنجره کوچولو کنار تخت که نسیم صبح و خنکای شب و وقتی که روی تخت میخوابی و به تو میرسونه و گرمای افتاب که با چشمانت بازی میکنه و ازش لذت میبری و تختی که برای آرامش است????

    اولین کلمه ای که از این فایل به گوشم رسید کلمه تجربه بود

    تجربه کلمه زیبا و محکمی است که ما با اون در زندگیمون مواجه شدیم

    تجربه شیرین

    تجربه تلخ

    تجربه ها مارو محکم میکنن

    بعضی تجربه ها رو خودمون حسش کردیم و بعضی تجربه ها از حس دیگران که برای ما بازگو کردند

    حالا این به خودمون بستگی داره که اینارو به فال نیک بزاریم یا بالعکس

    تجربه ای که همش درسه???

    استاد من عاشق موتور و موتر سواری ام امید دارم روزی برسه که با همدیگه یه مسابقه عالی و پر از هیجان بدیم ????

    چه زیباست که تا رسیدید به آمریکه به رویاتون جنس حقیقت دادید و موتور خریدید ???

    آزادی کلمه قدرتمندیست برای زندگی

    وقتیکه آزاد باشی میتونی لذت ببری ???

    آزادی مکانی

    آزادی زمانی و مالی

    آزادی در تمام ابعاد زندگی???

    واااااااای چه ماشین زیبایی مبارکتون باشه عزیزم???

    چه قدر خوبه که گفتید و انقدر قدرتمند هستید که جائیکه چیزی و نمیدونید و میترسید و بازگو می کنید این خودش نوعی از اعتماد به نفس و قدرته???

    این خیلی خوبه که انسان قبول کنه یه جاهایی یه نکات وکارهایی رو نمیدونه

    ولی این نمیتونه باعث بشه

    آرزویی که مربوط به این ترسه رو بزاری کنارو انجامش ندی?

    برای رسیدن به خواسته هات نباید چیزی جلودارت باشه

    این خیلی بهتره که با داشتن ضعف در موضوعی به پیروزی رسیدن خیلی قشنگتره چون خودت و خیلی محکمتر و قدرتمند تر میدونی و می بینی

    وااااای چه موتورای نازی

    همین الان آرزو میکنم یه دونه از اون موتور سرخابی ها داشته باشم الهی آمین?????

    رفتن استاد به جاهائیکه پر از سنگ و خطرناک و کم باد بودن لاستیک موتورش این خودش واقعا دل نترس میخواد???

    هدایت هر لحظه به سمت کسانیکه تورو در راهی که علاقه داری همراهی میکنند

    چه قدر قشنگه به قولی که بهتون دادند عمل کردند و باهاتون قرار گذاشتن و پزشکانی که زمانهایی رو به دور از مریض و جراحی در زندگیشون برای خودشون اختصاص میدن و لحظه هاشون و در طبیعت میگذرونن ??

    لذت بردن از مسیر یه جاهایی باید از کسانیکه اجازه نمیدن تو لذت ببری جدا بشی و تو مسیر عشق کنی??

    استاد منم همیشه دوست دارم آزاد باشم با اینکه ایران قانون های خاص خودش و داره برای حجاب ولی من دوست دارم از نظر حجاب روسری البته آزاد باشم و راحت و بی خیال روسری میشم ??

    بر ترسها باید غلبه کنی و آروم آروم رفت به دل ترسها یه جاهایی باید رفت و توکل کرد به خدای نازنین رفت و رفت تا جائیکه هدایت بشی

    چه قدر خوبه که جاده هایی رو آماده کردن با مسافت زیاد با درختان زیبا و…برای مصرف کنندگان

    ساخت گوشیها با دوربین های قوی برای ثبت لحظه ها و واقعا از تمام کسانی که برای آرامش و آسایش انسانها بر روی زمین وقت گذاشتند ممنونیم????

    آفرین بر خلاقیت استاد برای دوربین????

    استاد عزیزم من از اول فایلهاتون که می بینم نکته برداری میکنم و می نویسم

    قبل از توضیحات آخر کلیپ شما با خودم گفتم در آخر برداشتمو می نویسم این فایل شاید به ظاهر بازگو کردن یک خاطره بود ولی از اون اول تا آخرش پر از درس بود

    اینکه به آروزهات جامه عمل بپوشان و پیش برو حتی اگه ترسناک و پر از خطر باشه چون وقتی دلت و میدی به اون بزرگ و توکلت به اونه اون میدونه تا کجا هدایتت کنه

    دستاش و برات میفرسته و تو باید با ترست لذت ببری از مسیرت و فقط نگاهت به زیبائیهاش باشه ???

    شاید یه جاهایی ضربه بخوری و به ظاهر بیافتی ولی بلند شی و به راهت ادامه بدی و البته اینم بگم شاید یه راههایی خطر باشه و سیاهی ولی وقتی تو دلت و میدی و ایمانت به اونه هدایت میشی هدایت به اینکه

    از ادامش منصرف بشی و برگردی و وقتی به عقب برمیگردی می بینی چه قدر خوب شد که دیگه ادامه ندادی و چون وقتی یه جاهایی ادامه میدی و آخرش که خراب میشه دیگه اون زیبائیهای قبلش برات لذت نداره

    پس دلتو بده به خدا و برو و بهش اعتماد کن ???

    وقتی به ترسهات غلبه کنی یعنی ایمان داری

    اعتماد به نفست بالا میره

    درسهای زیادی می گیری

    بزرگتر میشی

    حرکت میکنی و یه آدم جدید و قوی تو خودت می بینی این خودش پره از لذت و غرور????

    پس برای رسیدن به خواسته هات حرکت کن و واینسا?????

    استاد عزیز ممنونم از این فایل زیباتون ???

    به آسمان نگاه کن آبی آبیست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
    • -
      طیبه مرادی گفته:
      مدت عضویت: 3026 روز

      به نام خدای زیبا

      سلام دوست ارزشمند آبی آسمانی

      واقعا به آسمون همین الان نگاه میکنم همه جا آبی هست تو ایران باشی و آمریکا فرقی نداره اما اگه باورهات خوب نباشه واقعا همه جا تیره و تار میشه و اصلا نمی‌فهمی آسمون آبی هست یا نه هیچ چیزی تو رو خوشحال نمیکنه و اصلا لذت میشه فقط یه کلمه لذت .

      سپاسگزارم برامون باز نوشتید خیلی عالی بود .

      امیدوارم همیشه دلتون زندگیتون باورهاتون آبی و آسمانی باشه .

      در پناه بهترین وتنها ترین خالق مهربان ?????

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    میلاد خزائی گفته:
    مدت عضویت: 2251 روز

    خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت

    استاد واقعا لذت بردم واقعا مرسی که تجربه های که داری باهامون به اشتراک میزاری سپاس گذارم

    من واقعا عاشق موتور سواریم و انگار یه آرزو جدیدی شکل گرفت که گفتم به خودم چقدر لذت بخش که موتور سواری کنم آفرود خیلی لذت بخشه امیدوارم هر لحظه شاد سلامت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    حامد امیری گفته:
    مدت عضویت: 2493 روز

    سلام استاد عزیزم

    از اینکه تجربه این موتور سواری رو با ما به اشتراک گذاشتی ممنون

    چه تجربه فوق العاده‌ای و چقد بعد این تجربه ظرف وجودتون بزرگتر شده

    عزت نفس و اعتماد بنفستون بالاتر رفته

    من هم یه تجربه‌ای از خودم بگم: همین یک ماه پیش داشتم تو دامنه یه کوهی پیاده روی میکردم و یه فضایی رو دیدم و با خودم گفتم برم توی این فضا و تا یه حدودی از کوه بالا برم در صورتی که نمیدونستم مسیرهاش چطوره، ولی من رفتم جلوتر و کوه رو بالا رفتم و ادامه دادم اما یه نقطه‌ای حس کردم گیر کردم و یه روی یه صخره‌ای که تقریبا صاف بودم و نمیدونستم چیکار کنم، نه میتونستم بیام پایین و نه راهی بود برم بالا به شدت هم ترسیده بودم و لباس‌هام هم راحت نبود و اذیت میشدم شلوارم جین بود و کارو سخت تر میکرد، هیچکس هم نمیدیدم اونجا باشه، به خدا سپردم، با اینکه خیلی ترسیده بودم ولی از خدا هدایت خواستم ، وقتی یه نگاهی به اطراف انداختم چند لحظه بعد یه آقایی پایین‌تر دیدم که با تجهیزاتی که داشت متوجه شدم که کوهنورده، از همون پایین شروع کرد به راهنمایی کردنم که پامو کجا بذارم دستامو کجا بذارم و چطور بالا برم، همون لحظه پی بردم که خداوند چطور هدایتم کرد و به درخواستم پاسخ داد، اصلا وقتی رفتم تو دل کوه هیچکس اونجا نبود ، باورم نمیشد این آقای کوهنورد یکهو از کجا پیداش شد. خلاصه هدایت شدم از اون صخره رفتم بالا و اون آقا بهم گفت از سمت راستت بپیچ یه راهی هست میتونی بیای پایین، ازش تشکر کردم و رفت، وقتی هدایت الهی رو دیدم اعتماد بنفسم بالا رفت، اما وقتی میخواستم اون راهی که اون آقا گفت رو پیدا کنم بیام پایین نتونستم و باز هم راهو گم کردم، و دوباره تنها شدم و اون آقا هم نموندش، بازم خیلی ترسیدم و نجواهای شیطان داشت میگفت کارت تمومه دیگه اینجا گیر کردی، شب میمونی توی تاریکی این کوه و گم میشی، ولی داشتم تلاش میکردم ذهنم رو کنترل کنم و بازم از خدا هدایت خواستم که خدایا خودت کمکم کن، بسیار ترسیده بودم و خیلی هم تشنه بودم، آرامش خودم رو حفظ کردم و از خدا هدایت میخواستم، اطرافم رو نگاه میکردم که دیدم دو نفر دارن از یه مسیری بالا میرن، خدا جواب درخواستمو داد، صداشون کردم که اینجا مسیری هست که بتونم برم پایین ، که راهنماییم کردن و من مسیرو پیدا کردم. بعد که پایین رفتم دیدم اینجا مسیرهای مشخصی داره که افراد میرن کوهنوردی ولی از جای دیگه رفته بودم ولی در نهایت به مسیر اصلی هدایت شدم.

    اما بعدش من خیلی احساس کردم اعتماد بنفسم بالا رفته، و دیدم که خداوند به شجاعان پاسخ میده در هر شرایطی که باشه، و ما اگه به هدایت الهی اعتماد داشته باشیم و به این هدایت در هر شرایطی تکیه کنیم قطعا هدایت میشیم..

    بعضی ترسها هست که ما از قبل ساختیم و وقتی میریم تو دلشون میبینیم که چیزی نبود و فقط یه ترس بود،مثل ترس از تاریکی، ترس از ارتفافع،ترس از رفتن تو دل جنگل و.. ولی بعضی مواقع هست شرایطی پیش میاد که کاملا ناشناخته هست و تو این ترس رو از قبل نداشتی، مثل همین مثال استاد که از دوستای موتور سوارش جدا میشه و میخواد خودش بره و تجربه کنه و از زیبایی‌های بین مسیر هم لذت ببره، اما در مسیر ترسها براش بوجود میاد و تازه هستن ، اما استاد به یک نیرویی تکیه کرده که در تمام مراحل زندگیش هدایتش کرده بخاطر همین کاملا اعتماد داره با اینکه ترس داره اما این نیرو داره هدایتش میکنه. اون دوستای موتور سوار چون که تجربه داشتن از قبل احتمالا این ترس رو دارن که تنهایی بیان به همچین مسیرهایی چون با جمع بودن بهشون احساس امنیت میده، و از طرفی مسیرهای شناخته شده رو میشناسن و این هم باز احساس امنیت بهشون میده، اما استاد قبلا نیومده و از جمع هم جدا میشه و پا روی ترسهاش میذاره و نیروی هدایت الهی هم اعتماد داره و حتی این نیروی هدایت بهش میگه از این بیشتر نرو، چون این این هدایت آگاهی‌هاش کامله و نامحدود و میدونه که استاد تکاملش رو طی نکرده و نباید بره و باید بیشتر تمرین کنه و تکاملش رو طی کنه و بره با مهارت و اعتماد بنفس بیشتری برگرده.

    نکات دیگه ای که میشه از این فایل یاد گرفت:

    ۱- رها بودن از چگونگی رسیدن به خواسته و تعیین نکردن مسیر رسیدن به خواسته از طرف ما و اینکه اعتماد داشته باشیم در زمان و مکان مناسب هدایت میشیم (مث همون خواسته‌ای که استاد تو ایران داشت که با موتور بدون محدودیت هر جا بخواد بره که تو امریکا هدایت میشه به ایالت یوتا و با موتور آسفالت تجربه‌اش میکنه)

    ۲- پیگیری نشانه‌ها ، درخواست کردن (هدایت شدن استاد به سمت موتور سوارها و درخواست از اونا)

    ۳- دیدن نقاط ضعف و حرکت به سمت نقاط قوت و بالا بردن مهارت و تمرین کردن توی اون زمینه

    ۴- اختصاص دادن زمانهایی برای تنهایی با خودم با وجود اینکه دوستای زیادی داشته باشم و خیلی هم من رو دوست دارم و همه عاشق من هستن، اما زمانهایی رو با خودم و خدای خودم اختصاص میدم.(دوره عزت نفس بهش اشاره میکنه استاد) و حتی بعضی وقتها میخوام تنهایی یکسری خواسته‌های خودم رو تجربه کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
    • -
      Z گفته:
      مدت عضویت: 2705 روز

      سلام دوست هم‌فرکانسی و الهی من

      خیلی لذت بردم از خوندن تجربه‌ی زیباتون.

      خداوند به شجاعان خیلی عالی پاسخ میدهد و شجاع‌ترشون میکند.

      زندگیتون سرشار از هدایت الهی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      طیبه مرادی گفته:
      مدت عضویت: 3026 روز

      به نام خدای مهربانم

      سلام حامد عزیز

      چه تجربه عالی داشتی پسر آفرین واقعا تحسینت میکنم .

      تبریک میگم که با کنترل ذهن و هدایت از نیروی الله این مسیرو طی کردی .

      حست رو میفهمم چون بارها پیش اومده تو تجربیاتی رفتم که اصلا هیچ الگویی ازش نداشتم و بعد در طول مسیر با تکیه بر خدا پیش رفتم و چقدرباور به خدا م توانایی م بالاتر رفته .

      یعنی یه مسیر تکاملی همواره است این راه .

      آفرین ممنون که برامون نوشتید بی نهایت سپاسگزارم .

      بدرخشید مثل همیشه ??????

      در پناه رب

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    هادی توکلی گفته:
    مدت عضویت: 2910 روز

    بازهم‌ بگم ما در این سفرمون خیلی بصورت عملی از قانون استفاده کردیم. اتفاق های زیادی رخ داد که غصه بخوریم‌ناراحت بشیم. داد و بیداد کنیم‌ولی در این سفر واقعا از قانون‌‌ استفاده گردم. و نکته جالبش همزمان‌ شده‌بود با سفر استاد. و خیلی قشنگ‌بود. البته چند‌تا‌فلم و عکس هم فرستاده‌بودم به شما‌ از این سفر نمیدانم‌ خانم شایسته عزیز نگاه کردین.؟! چیزهای خیلی زیادی‌را‌یاد‌گرفتم‌تجربه های کاملا جدید با‌وجود نداشتن پول کافی. ولی واقعا به خودم‌افتخار کردم و تحسین میکنم‌خودم را بخاطر زدن‌ دل به همچین مسافرتی. البته با شرایطی من هستم و این فضای ما افغانی ها! ما اگر برای لذت بردن و تفریح بریم خیلی کم هتل میریم همه آنهم‌مواقع ضروری ولی جایی که اصلا کسی را نشناسی و بری مسافرت هیچ رواج نداشت و کسی انجامش نمیده حتی با توانایی مالی خوب. البته من ندیدم خودم‌حتی بین شما دوستان عزیز ایرانی ها همش همینه که پیش دوستان‌مسافرت برین. و بعدش دیدم برای خودم گفتم پسر چقدر تغییر کردی چقدر عالی هستی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    هادی توکلی گفته:
    مدت عضویت: 2910 روز

    سلام استاد عزیز عاشقتم.

    واقعا عالی هست.

    من تحربه یی همین لمسال تابستان در کوه های آلپ داشتم‌. میخواهم داستانش را شرح دهم.

    من خیلی خیلی عاشق موتور سواری نیستم. البته هستم‌ اما اینجا اروپا خیلی موتور کم هست و اصلا موتور سواری وجود ندارد. خیلی این عشق از سرم رفت و با موتور اصلا جاهای زیبا و قشنگ نمیتونی بیینی.

    من عاشق دوچرخه سواری هستم. و مثل شما که‌گفتید من هم از تک چرخ حرکتای مختلف کمی میترسم ولی بیشتر‌از خراب شدنش میترسم. چون واقعا شرایطم مجاب نمیکنه???.

    امسال رفتیم با یک دوست بسیار عزیزم و او هم در سایت کما کان هست. و وقت کم داشتیم و خیلی ما دوست داشتیم بیشتر بگردیم‌ و ببینیم.

    این اولین سفرم بود. و در این سفر مطمئنا آنقدر احساس رهایی احساس زنده بودن. احساس لذت عشق و لمس کردن خدا در قلبم و غلبه بر ترس ها را تجربه کردم واقعا که فوقالعاده بود.

    ما روز اول رفتیم منطقه کاملا کوهستانی و توریستی. و آنجا واقعا زیباترین جای ممکن تا حالا با چشمای خودم دیدمش تجربه کردم. خوب ما روز اول رفتیم با دوچرخه مسیرهای سرپایینی با دوچرخ خیلی حال میداد واقعا هم خطرناگ وحشتناک‌بود. خیلی دوست داشتم بدون ترمز برویم. خدارا شکر سالم از هرجایش جان بدر بردیم. ما رفتیم که شهر آنجا که خیلی زیبا بود بگردیم‌روز اول رفتیم داخل شهر یک کم گشتیم یک رود خانه یا یک جوی آب خیلی آب زلال زلال تمیز هیچ وقت در عمرم ندیده بودم. اینقدر آب باصفا تمیز تمیز. خیلی خوشم آمد گفتم حتما بریم لب آب رفتیم چند کلومتری بالاتر تا پایین شویم لب جوی آب. و آنقدر آبش سرد بود مثل یخ. چون آب برف بود. خیلی لذت بردم از آب و آن صاف و روشنیش خیلی دره قشنگ بود. خیلی دره قشنگ بعدش رفتیم رفتیم دره بالا با دوچرخه هیچ چیزی باخود مان نداشتیم ازخوردنی باب. و تا چند ساعت در ته دره رسیدیم ساعتای ۲ یا ۳ بعد از ظهر. وای من عاشق قله و کوهنوردی یودم‌و هستم. من کلا عاشق بلندی کوه بلندی هستم که همه جارا یشه دید از آنجا. ما بمحض وارد جایی شدیم که دوچرخ دیگه اصلا نمیشد ببریش شروع کردیم با پای پیاده. هرکسی میدید با جدیت تمام‌میگفت برگردین با این کفش‌های‌ اصلا غیرممکن هست واصلا اجازه نیست که با کفش های معمولی‌بری چند ساعت ۲ ث الی ۳ ساعت رفتیم تا نصف کوه برسیم. چه جایی زیبا قشنگ‌و رویایی بود. گاوها قشنگ‌ در چراهگاه های زیبا و رویایی که آنجا آدم نمیتوانست بره چطوری گاو هارا بردخ بودند. و ما فقط دوست داشتیم بریم سری قله کوه از پایین هیچ‌چی معلوم نبود. و کاملا نزدیک‌آسان بنظر میرسید. ولی رفتیم‌به قله اولی که بجز‌ما دو نفر فقط دو نفر دیگه جرات کرده بود بیاد. و چه بگم وقت آنجا بودی فگر میگردی دیگه دنیایی پایین آنقدر دور و پایین معلوم‌میشد که بس نهایت. و باز هم‌ رفتیم به سمت جایی اصل اصلی. میدنین. آنجا دیگه بگم فقط میشد دیوانه ها برن. فقط دیوانه ها من که خیلی از ارتفاع ترس داشتم‌و دارم ولی‌این عشق کوه رفتن و از آن بالا دنیا را دیدن نمیگذاشت که انجا نریم. آنهم روز اول بدون آنکه حتی یک درصد فصد داشته باشیم. حتی یک درصد و اگر‌میدانستم که تا بالای آن کوه فقط بالا رفتن ۵ الی ۶ ساعت راه بری برسی اصلا قدم‌از قدم بر نمیداشتیم. دوما ما اگر میدانستیم‌کفش‌بایدی بپوشیم که اصلا. و سوما آن کوه های که وحشتناک که سیخ مثل نود درجه یی ساختمانی نشیبی اش حتی تپه های خاکی اش فقط مثل دیوار هستند. کوه های ایران یا افغانستان درسته از نظر ارتفاع بلندتر باشه قله های بالای بالایش. ولی به وحشتناکی که اینجا بود اصلا نیست. آنجا فقط افراد حرفه یی با تجهیزات کامل کامل و با تجربه یی کامل میبود. و البته راه را هم کامل با نقش اش بلد میبود. برای آنها سخت بود چه برسد که من ده دوازده سال کلا از منطقه کوهستانی دور بودم‌و دوران کودکی آنهم کوه های با نشیب خیلی کم‌را رفته بودم. و ما رفتیم و این دوستم حرفه یی نبود ولی در کوهنوردی آنقدر حرفه یی و بدون ترس بود. اول او میرفت بعدش من با صد ترس لرز میرفتم دنبالش. و سر نوک قله ساعتای ۷ رسیدیم. و دنبال راه کوتاه و میان‌بور بودیم. چون از خانه یی که اجاره کرده بودیم باید چندین ساعت میرفتیم‌تا میرسیدیم. ۶ ساعت میرفتیم. نیم ساعت بیشتر روی‌ قله که هم‌سطح با ابر ها بودیم باور کنین ما حتی بالاتر از قرار داشتیم. چه حس حال داشتیم. واز طرفی ترس پایین رفتن داشتم مخصوصا من. چون پایین رفتن از کوه به مراتب خیلی سخت از بالا آمدن هست. و بعضی جاها سنگ های لغزنده داشت. که اصلا کمی بی احتیاطی میکردی رفتی دیگه. ولی اصلا ترس مرگ‌نداشتیم. واقعا باهم میگفتیم اگر‌بمیریم هم اصلا مهم نیست. پس و پیش میمیریم. چون واقعا امکان مرگ‌وجود داشت. و بخاطر اینکه دنبال هدایت بودیم راه کوتاه و میان بور پیدا کنیم. خیلی اینطرف آن طرف رفتیم. و گوشی چارچ نداشت. البته با گوگل مپ نمیشد آن راه پیدا کرد. بعدا من از گوگل ارت رفتم‌ که خیلی راه های کمی را نشان میداد و جاهای رفتیم که بز های کوهی هم بسختی میرفت. خوب تصورش را بکنین! و همنطور دنبال یک راه نزدیک بودیم. و دریچه دریچه های زیادی بود ولی هیچ‌کدام راه نداشت. ولی بالاخره با هدایت و حس قلبی از یک دریچه با سنگ و کوه خطرناک گفتیم از همین جا پایین بریم و رفتیم پایین اول این دوستم میرفت تا خیلی پایین تا مطمئن شود راه است نشود دوباره بالا بریم. چون آخرای هر دریچه میرسیدم کاملا غیر ممکن ممکن بود. و آمدیم با هدایت خداوند. فقط یک‌جای کاملا غیر قابل تصور که فقط همینجا اگر‌میکردی به راه خوبتر میرسیدی. آنقدر انجا سخت بود ولی دوستم خیلی راحت رفت. و مرا خیلی کمک کرد تا پایین شوم. وقتی پایین شدیم به بالا میدیدیم از آنجا واقعا آمدیم پایین. خدای من خدای من چقدر کمک کردی و هدایت کردی. آنجا قشنگ رابطه بین نترسیدن و پیروز شدن را درگ کردم. کافی بود یک‌ذره ترس و وحشتناک بودن را در دلم راه میدادم دیگه تمام‌بود. و این دوستم واقعا اگر ترس وجودش را فرا میگرفت ( منو میگرفت ولی‌با دیدن او که هیچ ترس نداشت ترس هایم دور میکردم) با دیدنش‌ترس هایم دور میشد. اگر‌کسی میبود که کمی قانون بلد نبود و هی داشت با سخنش یاد آوری میکرد. اصلا کاری غید ممکن بود. ما ترس از این داشتیم که مبادا هوا تاریگ شود و در راه اصلی که خود همان راه پیاده روی اصلی در روز‌روشن کار خطرناک‌بود. راهی‌بود از بالای برف کوچ ،‌از زیر برف تنگ و تاریک. و شب هم بخاطر سردی نمیتوانستیم بمانیم. همین ماه هفتم ۲۰۱۹ بود.

    وقتی پایین آمدیم تاریک تاریک شد. و ما اصلا ترس نداشتیم و جاهای خطر ناگ‌بود اگر پای ادم میلغزید میرفتی ته دره که آب خروشان با نشیب و سرعت بود دیگه نابود میشدی. ولی کاملا با آرامش و لذت حرف زده و در مورد تجربیات آنروز صحبت میکردیم. خانه که رسیدیم یک بجه شب بود. چون‌بادوچرخه خیلب سریع آمدیم سرپایینی بود و خلوت و چه حال و تجربه یی میداد واقعا. فردا که شد گلو همه گرفته بود چون برف خورده بودیم‌هههه. و به پیرزنه که مسافرخانه گفت من تا ۱۲ بجه منتظر شما بودیم. یک سره ترسیده بودم و اصلا کاملا ترسیه بودم. که دو تا بچه با سن و سال کم. کاملا نابلد. حتما اتفاقی رخ داده و پولیس هم زنگ‌نزده بود.‌ وقتی قضیه گفتیم زنه فقط همانطوری ماند این دیوانگی محظه واقعا. چطوری ممکن هستش. دیگه خیالش کاملا تخت شده بود و اصلا بعدش ۱۲ شب ۱ شب میامدیم مشکل نبوو چون مسافرخونه از ۲۲ بجه کاملا بسته میشد. و هوا تاریک میشد.

    و آن چند روز واقعا من آزادی ورها بودن را تجربه کردم. و اگر‌اگر در این فضای‌فکری نبودم اصلا تا اخر عمر مسافرت همچین نمیرفتم چه برسه که این همه تجربه. لذت جای کاملا جدید. و نا آشنا و هیچ کس را نمیشناختم. واقعا اگر هرچقدر از لدت ها و هدایت ها این سفرم بگم باید کتاب بنویسم. چون بعدش دوباره به زندگی‌چسپیدم‌ و تازه وارد دنیای کار و مشکلات دیگه که کلا از مسیر هدایت از خدا از قانون دور شدم. از احساس‌خوب‌دور شدم. و ببین قانون چقدر دقیق عمل میکنه هرلحظه یی که و هروقتیکه روی خودت کار میکنی احساست خوبه. زیبایی های دنییایی اطرافت را میبینی‌و با تمام وجود احساس سپاسگزاری وجودم میگرفت و همین وقتا هم‌بعضی وقت واقعا حسم‌عالی میشه و حالا این کمنت مینویسم بخاطر احساس خوبه که مینویسم‌این فایل خیلی به من امروز کمک‌کرد که توجه کنم به روز های فوقاااعاده گذشته‌که بگم‌باز هم‌میتونه دنیایم‌قنشگ‌میشه. بشرطی که رها باشی. مثل همان روز‌ها بازهم‌هدایت میشوی.

    چقدر خوب بود ان تجربه کوه گشتی و کوهنوردی که اصلا عالی بود. دقیقا با وجود ترس ها حرکت کردیم. و لذت بردیم. درسته سخت بود راه هایش ولی برای ما آنقدر سخت نبود بجز‌ جایی آخرش چون ما داشتیم با تمام وجود از مسیر لذت میبردیم‌و با عشق میخواستیم که سر قله برسیم. خدایا خدایا شکرت خدایا شکرت.خدایا شکرت. فکر کنم زیاد شد.

    خدانگهدار عاشق تان هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: