https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2019/11/abasmanesh-4.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2019-11-07 06:23:212024-10-12 10:12:41سفر به دور آمریکا | قسمت 85
252نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
دوستان خوبم و استاد بزرگوارم و خانم شایسته عزیز دل سلام
??????
و سپاس فراوان بابت این فایل زیبا ،به نظرم یکی از زیباترین قسمت های سفرنامه بود ، به وجود استادانی مانند شما افتخار می کنم ، خدا را می شد در چشمان همان گاو دید و خدا را میتوان در غذا خوردن یک آهو شناخت ، بزرگی او را سپاس و سپاس مجدد از شما خانم شایسته عزیز و مهربانم، چه زیبا ، زیبایهای وجود خدا را به تصویر می کشید، به حقیقت مقام استادی برازنده شماست، چه قدر عالی است که ما استادانی چون شما داریم
فتبارک الله احسن الخالقین
#######
خدا به من الهام کرد که به شما بگویم ، به وجودتان افتخار می کند ، هر چند که خودتان به خوبی می دانید، مایه ی فخر خدایید
????
داستانی را بیان می کنم که نویسنده اش خودم هستم و تقدیم می کنم به استادان عزیزم و خانواده صمیمی عباس منش
?????
زندگی زیباست ای زیبا پسند
زنده اندیشان به زیبایی رسند
شازده کوچولو فقط سه روز فرصت زندگی داشت و تصمیم گرفت در این سه روز به سمت زمین بیاید و از لحظات عمر به خوبی استفاده نماید و از این سفر خوشحال بود و خدا را شکر می کرد. سوار بر سفینه خود شد و به سمت زمین پرواز کرد همین که به زمین رسید لبخندی زد و از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید. ابتدا به نجاری رسید که کلبه ای چوبی می ساخت. از او پرسید از زندگی خود راضی هستی؟ نگاهی به شازده کوچولو انداخت و گفت از صبح تا شب باید کار کنم و جان بکنم تا یک لقمه نان در بیاورم. به نظرت می شود راضی بود؟؟؟
شازده کوچولو سکوت کرد و راهش را ادامه داد.
به زنی رسید که سه فرزند داشت. از او پرسید از زندگی خود راضی هستی؟ زن متعجب از شازده کوچولو پرسید از صبح تا شب باید با این سه فرزند سر و کله بزنم. رخت بشویم و لباس آویزان کنم. به نظرت می شود راضی بود؟؟؟
شازده کوچولو باز سکوت کرد و به راهش ادامه داد.
به خانه ای رسید که پزشکان به او گفته بودند پدر خانواده عمر کوتاهی دارد. تمام اهالی خانه می گریستند و خودش نیز از فرط غم و غصه رنگ در چهره نداشت و پوست و استخوان شده بود. حتی نمی توانست یک لقمه نان بخورد. تمام وجودش پر از احساس بد بود. شازده کوچولو کنار این مرد نشست و به او گفت قرار است چه مدت زنده بمانی؟ مرد پاسخ داد پنج تا شش ماه
شازده کوچولو بلند بلند شروع به خندیدن کرد. مرد ناراحت و متعجب از او پرسید چرا می خندی؟ مردن من برای تو خنده دار است؟؟؟ و بسیار ناراحت شد.
شازده کوچولو گفت نه، خدا گفته فقط سه روز زنده ام و من می خواهم از این سه روز عالی استفاده کنم. پس دیگر از شما سوال نمی پرسم، میان کوچه و بازار های شما می گردم و
قهقه می خندم. از کنار جویبارها می گذرم و لذت می برم. از دیدن آسمان به این زیبایی از خدا تشکر می کنم. پایم را روی سنگفرش های خیابان می گذارم و از داغی کف خیابان ها عجیب انرژی می گیرم. متعجبم از شما انسان ها که هیچ چیز شما را خوشحال نمی کند.
جای تعجب نیست که حتی ملاقات پروردگار تان نیز شما را می ترساند و خوشحال نمی کند.
در این میان عده ای فریاد زدند، شازده کوچولو به این طرف بیا. این سه روز را کنار بچه های سایت عباس منش بمان. ما افرادی هستیم از اهل زمین که خواستیم سپاسگزار خداوند باشیم و خواستیم خوب زندگی کنیم و خواستیم جهان را جای بهتری برای زندگی کردن نماییم.
تعدادمان کم است اما قلبمان مانند آینه می درخشد. شازده کوچولو ما خواستیم خوب زندگی کنیم، مثبت فکر کنیم و از هوای نفسمان پیروی نکرده تا لحظه ای که به ملاقات پروردگار مان می رویم شاد و مسرور باشیم.
اسیر روزمرگی نشویم و در هاله عشق الهی قرار گیریم و وجودمان پر از نور خدا شود.
شازده کوچولو این سه روز را در سایت عباس منش و شایسته با ما بمان.
دوستان خوبم و استاد بزرگوارم و خانم شایسته عزیز دل سلام
??????
و سپاس فراوان بابت این فایل زیبا ،به نظرم یکی از زیباترین قسمت های سفرنامه بود ، به وجود استادانی مانند شما افتخار می کنم ، خدا را می شد در چشمان همان گاو دید و خدا را میتوان در غذا خوردن یک آهو شناخت ، بزرگی او را سپاس و سپاس مجدد از شما خانم شایسته عزیز و مهربانم، چه زیبا ، زیبایهای وجود خدا را به تصویر می کشید، به حقیقت مقام استادی برازنده شماست، چه قدر عالی است که ما استادانی چون شما داریم
فتبارک الله احسن الخالقین
#######
خدا به من الهام کرد که به شما بگویم ، به وجودتان افتخار می کند ، هر چند که خودتان به خوبی می دانید، مایه ی فخر خدایید
????
داستانی را بیان می کنم که نویسنده اش خودم هستم و تقدیم می کنم به استادان عزیزم و خانواده صمیمی عباس منش
?????
زندگی زیباست ای زیبا پسند
زنده اندیشان به زیبایی رسند
شازده کوچولو فقط سه روز فرصت زندگی داشت و تصمیم گرفت در این سه روز به سمت زمین بیاید و از لحظات عمر به خوبی استفاده نماید و از این سفر خوشحال بود و خدا را شکر می کرد. سوار بر سفینه خود شد و به سمت زمین پرواز کرد همین که به زمین رسید لبخندی زد و از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید. ابتدا به نجاری رسید که کلبه ای چوبی می ساخت. از او پرسید از زندگی خود راضی هستی؟ نگاهی به شازده کوچولو انداخت و گفت از صبح تا شب باید کار کنم و جان بکنم تا یک لقمه نان در بیاورم. به نظرت می شود راضی بود؟؟؟
شازده کوچولو سکوت کرد و راهش را ادامه داد.
به زنی رسید که سه فرزند داشت. از او پرسید از زندگی خود راضی هستی؟ زن متعجب از شازده کوچولو پرسید از صبح تا شب باید با این سه فرزند سر و کله بزنم. رخت بشویم و لباس آویزان کنم. به نظرت می شود راضی بود؟؟؟
شازده کوچولو باز سکوت کرد و به راهش ادامه داد.
به خانه ای رسید که پزشکان به او گفته بودند پدر خانواده عمر کوتاهی دارد. تمام اهالی خانه می گریستند و خودش نیز از فرط غم و غصه رنگ در چهره نداشت و پوست و استخوان شده بود. حتی نمی توانست یک لقمه نان بخورد. تمام وجودش پر از احساس بد بود. شازده کوچولو کنار این مرد نشست و به او گفت قرار است چه مدت زنده بمانی؟ مرد پاسخ داد پنج تا شش ماه
شازده کوچولو بلند بلند شروع به خندیدن کرد. مرد ناراحت و متعجب از او پرسید چرا می خندی؟ مردن من برای تو خنده دار است؟؟؟ و بسیار ناراحت شد.
شازده کوچولو گفت نه، خدا گفته فقط سه روز زنده ام و من می خواهم از این سه روز عالی استفاده کنم. پس دیگر از شما سوال نمی پرسم، میان کوچه و بازار های شما می گردم و
قهقه می خندم. از کنار جویبارها می گذرم و لذت می برم. از دیدن آسمان به این زیبایی از خدا تشکر می کنم. پایم را روی سنگفرش های خیابان می گذارم و از داغی کف خیابان ها عجیب انرژی می گیرم. متعجبم از شما انسان ها که هیچ چیز شما را خوشحال نمی کند.
جای تعجب نیست که حتی ملاقات پروردگار تان نیز شما را می ترساند و خوشحال نمی کند.
در این میان عده ای فریاد زدند، شازده کوچولو به این طرف بیا. این سه روز را کنار بچه های سایت عباس منش بمان. ما افرادی هستیم از اهل زمین که خواستیم سپاسگزار خداوند باشیم و خواستیم خوب زندگی کنیم و خواستیم جهان را جای بهتری برای زندگی کردن نماییم.
تعدادمان کم است اما قلبمان مانند آینه می درخشد. شازده کوچولو ما خواستیم خوب زندگی کنیم، مثبت فکر کنیم و از هوای نفسمان پیروی نکرده تا لحظه ای که به ملاقات پروردگار مان می رویم شاد و مسرور باشیم.
اسیر روزمرگی نشویم و در هاله عشق الهی قرار گیریم و وجودمان پر از نور خدا شود.
شازده کوچولو این سه روز را در سایت عباس منش و شایسته با ما بمان.
در خدا شاد و پیروز باشید
دوستدار شما لیلا شب خیز.
سپاسگزارم دوست خوب و مهربونم، شما عمر در پناه خدای خوبی ها شاد و ثروتمند و پیروز باشید
سپاسگزارم برادر ارجمندم، انشالله در پناه خداوند شاد و ثروتمند باشید و پر از عشق خدا
سلام دوست خوبم
من تیر نینداختم ، خدا تیر را پرتاب کرد
دو عالم را به یکبار از دل پاک
برون کردم تا جای تو باشد
یادتان باشد ، خدا هست و خدا هست و خدا هست
خدا را هرلحظه به یاد داشته باشیم
سپاسگزارم دوست زنده اندیشم ، آفرین بر این نگاه زیبا بین
در خدا شاد و پیروز باشید
زهرا جان سپاسگزارم از ابراز لطف شما
من الله توفیق
چشم عزیزم ، به محضی که به من الهام شود ، در خدمت شما عزیزان هستم
این سایت برای من بهترین ها را به ارمغان آورد
حتما دوست خوبم
کافی خوب باشیم که شما خوب هستید ، به حرف های استاد خوب گوش کنید و سپس به بهتر از آن عمل نمایید این راز موفقیت همگی ماست
در خدا شاد و پیروز باشید
انشالله که دوست مثبت اندیشم ، همیشه سالم و سلامت باشید و مقرب درگاه خدا
پر باشید از عشق خدا
سپاسگزارم دوست خوبم
کنار شما بودن لذتی دارد که با تمام دنیا عوض نمی کنم
در خدا شاد و پیروز و تندرست باشید
ممنون عزیز مهربانم
امیدوارم که همیشه در پناه حضرت حق سالم و سلامت باشید
در خدا شاد و پیروز باشید