«تجربههای من از اعتماد به نشانهام» - صفحه 1
- نمایش با مدیاپلیر پیشرفته
- فایل تصویری106MB25 دقیقه
- فایل صوتی23MB25 دقیقه
این صفحه ساخته شده تا در بخش نظرات آن، فقط داستانهایتان درباره جزئیات و شروع مسیری هدایتی نوشته شود که با کلیک روی دکمه «مرا به سوی نشانهام هدایت کن» آغاز شد.
اینکه چطور آن نشانه را تشخیص دادید؛
و آن نشانهها چه زنگهایی در وجودت به صدا درآورد و به چه تصمیماتی انجامید؛
و چه پلههای متوالی از قدمهای پی در پی را یکی پس از دیگری به تو نشان داد؛
و چه «تغییراتِ از اساس متفاوت با رویههای قبلیات» را در شخصیت و در وجودت رقم زد؛
و چطور از میان هزاران شیوه، روند و مسیری برایت سَرَند و غربال شد که بهترین، نزدیکترین، لذتبخش ترین، پرثمرترین و قابل اجراترین شیوه با امکانات و شرایط آن لحظهات بود.
و در نهایت، ادامه دادن در آن مسیر مهارتها، تجربهها، ایمان و عزت نفسی را در وجودت ساخته که بین شمای کنونی و آدم قبلی فاصله انداخته و نسخهی با ایمانتر در شخصیتات ساخته که گوش به زنگ پیغام نشانهها و بنیان کردن تمام جنبههای زندگیاش بر جدّی گرفتنِ مسیر هدایتی نشانههاست.
داستان هدایت تو به نشانههایی که برای حل مسائلتان به آنها هدایت میشوی، و قدمهای عملی و تکاملیای که در جهت آن هدایت برمیداری و تجربیاتی که-در ادامه- برای اشتراک با این خانواده در این صفحه نوشته میشود، از دل اعتمادی ناب متولد میشود که -حتی با وجود نجواهای ذهنتان-، نسبت به ساز و کار هدایتگونهی خداوند، در قلبتان میسازید و به قول خداوند:
ذَالِكَ الْكِتَبُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ
الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ ممَِّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ
وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بمَِا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَ مَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَ بِالاَْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ
أُوْلَئكَ عَلىَ هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ وَ أُوْلَئكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. بقره
این جریان هدایت که همواره در جهان جاری است، فقط آنهایی را با خود همراه میسازد که تقوا پیشه کرده و ذهنشان را کنترل میکنند و به نشانهها اعتماد میکنند و تسلیم مسیر هدایتشان میشوند و رستگاران و متبرّک شدگان آنها هستند.
زیرا خداوند هرگز برای یاری ما، قوانینش را نقض، معلق یا موقتاً غیر فعال نمیکند، بلکه به شیوههای کاملاً طبیعی، منطقی و هماهنگ با سازو کار جهان هدایت خود را به سمتتان جاری میسازد.
ما از طریق ایدهها و نشانههایی هدایت میشویم که به واسطهی قرار گرفتن یک کلمه یا جمله، یا خواندن داستان و تجربهای که برایمان الگو میشود و مرز ناممکنها را در ذهنمان جابه جا میکند، یا راهکاری که دیگری برای مسئلهای متفاوت اجرایش کرده، یا گوش دادن به یک فایل و درک یک مفهوم از آن و…، به ما الهام میشود.
نقطه مشترک این نشانهها این است که همهی آنها، «پیغامی واضح از اولین اقدام برای حل مسائلمان» را در دل خود دارند.
پیغامی که فقط و فقط برای خودمان و از طریق خودمان قابل تشخیص و قابل درک است.
زیرا این وعدهی خداوند است که:
قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ
گفتيم همگى از بهشت فرود آييد، پس چون از جانب من هدايتى براى شما آمد، آنان كه از هدايت من پيروى كنند هرگز بيمناك و اندوهگين نخواهند شد. بقره 38
نکته مهم:
در راستای هدفما درباره نظم بخشیدن به محتوای سایت، در این صفحه فقط نظراتی منتشر میشود که درباره داستان و مسیر هدایت شدهای که به واسطه استفاده از دکمه «مرا به سوی نشانهام هدایت کن» نوشتهاید.
منتظر خواندن داستانها و روندی هستیم که در مسیر هدایتتان طی میکنید و نتایجی که پله به پله شما را رشد و به مرحلهی بالاتر هدایت میکند.
وقتی از قدرت کانون توجهمان برای دیدن، به خاطر آوردن و مرور کردن مسیر این هدایت استفاده میکنیم، یعنی با نوشتن درباره جرئیات این مسیر و به اشتراک گذاشتن با سایر اعضای خانوادهمان، صدق بالحسنی میشویم، آرام آرام، جنس محکمتری از ایمان و یقین در وجودمان نهادینه میشود که جانمایه و شخصیت ما را تغییر میدهد و به قول قرآن، چشمانمان را برای تشخیصِ بهتر و دقیق ترِ نشانههای هدایت بیناتر میکند.
به نام فرمانروای آسمان ها و زمین
سلام به استاد عزیزم
سلام به دوستان هم فرکانسی ام
یک داستان جالب و شگفت انگیز میخوام براتون بگم و احساس خودمو و اتفاقاتی که برام درباره نشانه،هدایت و حرکت کردن بگم و اینکه شاید این بار درست صدای قبلم رو شنیدم،شاید این بار خیلی آسان شدم برای آسانی ها و دریافت الهامات و شنیدن صدای خداوند و پاسخ های اون.
داستان از اونجا شروع میشه این مدت که در سفر به دور امریکا هستیم و تمرکزی منم سوار کشتی به سمت جزایر دیگه هاوایی هستم و تا الان قسمت ۱۳۶ روی سایت اومده.
و از اون سمت قضیه تو تمرین های فانوس دریایی خیلی ار خدا نشونه خواستم تا منو هدایت کنه یا بامن حرف بزنه تا واقعا عشق و.علاقه واقعی خودم رو در زمینه کار بدونم.
حالا این دو قسمت یکی تمرکز بر سفر در هاوایی و بودن در فضا و جو اون حتی من فکر میکنم خواب بودن در کشتی رو دارم.انگار تو خواب تو کشتی هستم و بعد تمرکزم روی
این موضوع که خدا به من نشون بده عشق و علاقه واقعی من چیه و هدایت کنه و بهم نشون بده.
این چند روز گذشته بیشتر نشانه های من قسمت هایی از فایل های سفر به دور آمریکا قدیم بود و یکبار هم زندگی در بهشت بود که مربوط به جشن روز استقلال آمریکا بود قسمت۱۸۵.و بعد تا روز گذشته دوباره سفر به دور آمریکا قسمت ۶۷ بود.
راستش فقط می گفتم احتمالا چون تو جو هاوایی هستم هی سفر به دور آمریکا میاد و خیلی دوست داشتم بیشتر از این پیام فایل رو متوجه بشم و بدونم واقعا چرا این قسمت ده دقیقه ایی به عنوان نشانه ی من اومده. چندبار اون قسمت رو دیدم با آهنگ هاش کلی برای خودم شاد بودم،کامنت دوستان رو خوندم و جز شادی و در مسیر سفر به دور آمریکا بودن چیزی به ذهنم نمیومد و برداشتی عمیق تر نداشتم.(من همیشه دوست داشتم نشانه های من بیشتر از فایل های محبوب و نکته دار باشه،چون اون موقع میدونم مثلا رو چه کلیدی یا چه موضوعی باید بیشتر کار کنم یا برای امروزم چه فایلی رو بیشتر گوش کنم. اما فارغ این فکر همیشگی ام فقط میخواستم نکته های عمیق تری که این فایل۶۷سفر به دور آمریکا داشت رو درک کنم) تا اینکه صبح به ذهنم زد تنها (همسرم به دلیل کار یهویی چند روزی رفته مشهد تا کنار پدرشون باشه) پاشم برم برج میلاد. هفته گذشته از دوستان پوستر دیده بودم که اونجا تلسکوپ بردند و برنامه رصد عمومی در محوطه باز برج دارند. تاریخ برنامه رد شده بود قرار بود یک جوری با همسرم بریم که اونجا افطار بکنیم برگردیم که نشد. اما من دیروز صبح به ذهنم زد خودم تنها بزم،یک آبجوش دو تا ساندویچ خرما بردارم بزم اونجا. حالا یا اونجا کسی هست یا کسی نیست. بیشتر مایل بودم بزم اصلا تنهایی برای خودم تو محوطه برج بشینم.
خلاصه تو همین حوالی افکار بودم که یهو به ذهنم زد تا از اون دوستی که هفته پیش پوستر ازشون دیدم بپرسم آیا برنامه دارند،هستند یا نه؟!که اگر رفتم و اگر اونها هم بودند بهشون یک سر بزنم و اونجا پیداشون کنم. خلاصه به ایشون پیام دادم و گفتند بخاطر استقلال برنامه چند روزی برای این هفته تمدید شده و هستند فقط به من گفتند اگر فردا یا پس فردا بیاین بهتره،چون امشب هوا۷۰%ابری هست و احتمالا رصد خوبی نداشته باشیم. من پیام ایشون رو دیدم و تشکر کردم و گفتم ممنون اطلاع دادیم اگر شد بیام اونجا باهاتون تماس میگیرم پیداتون میکنم.
عصر شده بود و من تو تردید رفتم یا نرفتن بودم.چند باری هم همین قسمت ۶۷رو دیده بودم و هی فکر میکردم این فایل چه پیام عمیق تری جز تمرکز و توجه به زیبایی ها برام داره. کم کم از پیاده روی و عکاسی در شب و گذر از پلی که رد شدند تو ذهنم اومد که من باید بیشتر پیاده روی و ورزش کنم احتمالا،همش تو خونه ام. از امکانات موجود بیشتر و بهتر استفاده کنم. یادم اومد اون قسمت ها شما اسکوتر نداشتید اما حرکت میکردید و قدم میزدید و لذت میبردید.
منم با خودم گفتم چرا حالا که میتونم با مترو برم و اصلا کاری ندارم،وقت دارم،ترسی هم ار تنها رفتن و شب برگشتن ندارم چرا نرم.با خودم میگرفتم برو و لذت ببر،قدم بزن و از امکانات موجود اطرافت استفاده کن.خلاصه این فکر و استدلال ها تو سرم می چرخید بعد گفتم تو تماسم به همسرمم میگم همچین فکری دارم و.میخوام اگر بشه برم افطار برج میلاد،تو که نیستی لااقل خودم برم. همسرم چیزی نگفت و فقط گفت خوش بگذره و مراقب خودت باش.
عصر شد و من همچنان تو تنبلی و تردید رفتن یا نرفتن بودم. یهو یک برقی منو گرفت و گفتم میزم،هر چی باشه ابری یا نیمه ابری،دیر یا زود میرم و فقط از مسیر لذت میبرم.
کوله پشتی و چیزهای خوردنی و دفتری که توش همیشه یادداشت میکنم برداشتم و راه افتادم و تو مترو هم دفترم رو و چیزهایی که نوشته بودم رو میخوندم. نوشته های مصاحبه با استاد قسمت۹ رسیده بودم. چندین صفحه نوشته بودم وقتی میخوندم انگار دارم دقیقا فایل رو میبینم و یادم میومد و انتهای این فایل طبق پرسشی که دوستان داشتن استاد داشتن جواب میدادن و به مثال طرح الهی رسیدند. اینکه هر کدوم از ما مثل چرخ دنده میمونیم برای جهان.
جملات آخرش هم این بود که نوشتماگر اون چیزی که در موردش تعلل می کنی عشقت نیست که تعلل میکنی.اگر عشقت بود ۱۰۰% بدون تعلل انجام می دادی فارغ از هر نتیجه ایی که برات داشت
خب به مقصد رسیدیم و من تو ذهنم این سوال بود واقعا اون کارهایی که من دوست داشتم و نصفه رها کردم یا اینقدر تعلل کردم پس علاقه من نبودن،پس خدایا علاقه من و اون عشق من چیه؟!
اینا که میگم تو ذهنم رد میشد شاید بیشتر از این مکالمه ها…خلاصه دارم با جزییات میگم تا یادم بمونه چقدر این پازل قشنگ چیده میشه وقتی میسپاری به فرمانروای آسمان ها و زمین.
من تا رسیدم پای برج اذان گفتن و آسمان هم یک رنگ آبی زیبا داشت، یک حالت گرگ و میش بود. رسیدم بالا دیدم بابا چه خبره. چقدر غرفه،چقدر آدم،چقدر همه چای به دست و… چقدر حس و حال مشهد داشت و نذری و افطاری میدادند و اینجور که معلوم بود از طرف آستان قدس از مشهد این فعالیت ها رو داشتند. با خودم گفتم منو ببین چقدر واسه خودم آبجوش و نان و خرما آوردم اینجا همه چی بود. مونده بودم بشینم افطار کنم یا اول غرفه اون دوستان رو پیدا کنم. حالا کجا هستند تو این شلوغی،کدوم سمت دنبالشون بگردم.خلاصه جوری پیچیدم و رفتم که یهو آشنا دیدن بله بچه ها دارند از ماشین تلسکوپ در میارن،بعد سلام و حال و احوال همراه اونا رفتم و غرفه شون رو پیدا کردم.
همون اطراف روی سکو نشستم و چای و نباتی که تو مسیر گرفته بودم خوردم.
تا تلسکوپ رو نصب کردند و ماه رو گرفتند دیدم ابرها کنار رفتند سریع رفتم تا اگر ابری شد بود یک لحظه دیدن ماه از پشت تلسکوپ رو از دست ندم. این دوستمون که کلی خوشحال بود که ماه رو با تلسکوپ گرفته و آسمون صاف هست. منم با خوشحالی گفتم بخاطر من ابرها رفتند کنار.از همون جا فقط تو دلم می گفتم خدایا شکرت. از اونجایی که ازبچه طرف بچه های انجمن علمی دانشگاه تهران بودند یک میز هم گذاشته بودند با دوتا میکروسکوپ و مشاهده موجودات و مقاطعی از تکامل مغزها و قلب ها و … بود. این دوست عزیز من رشته شون در اصل نجوم نیست اما زندگی هستند رشته شون زیست شناسی هست و ایشون به این مقاطع آشنایی داشتند و مسلط بودند که البته اون طرف مشغول رصد ماه و تنظیم تلسکوپ و راهنمایی کردن به آدم ها برای مشاهده ماه بودند.
منم بعد یکم انرژی جسمانی تامین کردند کنار میز میکروسکوپ ها ایستادم و لذت می بردم ار چیزهایی که بود،یک دختر خانمی بود که البته ایشون هم رشته اش زیست نبود اینجوری که باهاش آشنا شدم ترم شش زمین شناسی بود. (منم فارغ التحصیل زمین شناسی هستم) خلاصه دقایقی گذشت و آدم ها از پشت نرده سوال میکردند اینا چیه،اونا چیه،قضیه اون چیه و … و چون دوستان مشغول بودند گاهی من جواب میدادن، طوری شده بود که انکار از من دارند سوال میکنند و منم وارد جریان توضیح موارد زیر میکروسکوپ شدم و چند دقیقه بعد دیدم اصلا اون خانم نیست و رفته اون سمت غرفه و من بودم و میکروسکوپ و کلی آدم مشتاق و کنجکاو…
خدایا چی بگم،چی بگم که وقتی این داستان رو شب تلفنی برای همسرم تعریف کردم فهمیدم داشتم چه میکردم. اینکه من اصلا ساعت۹میخواستم برگردم ۱۰ از اونجا تازه راه افتادم و البته خوشبختانه به آخرین خط مترو بود که رسیدم.ولی خدای من چقدر آسون چقدر هدایای چقدر…
وقتی برای همسرم ویس می فرستادم و از حال و هوای غرفه می گفتم ناخودآگاه اشک و بغض تو گلوم جمع شده بود،جوری که نمیتونستم حرف بزنم، خنده و گریه قاطی شده بود. اصلا فقط می گفتم حسین من عشق کردم و پیدا کردم کاری که اگر حتی به من پول هم ندن انجام میدم. آره همینه،چیزی که من همیشه نادیده میگرفتم و شاید دنبال یک چیز خاص بودم. من اصلا به اون چیزها مسلط نبودم اما وقتی آدم ها از من می پرسیدن و من در حد خودم ار تکامل می گفتم و چهره شگفت زده آدم ها رو میدیدم. از بچه شش هفت ساله تا ددبیرستانی تا پدرمادرهاشون. اینکه در آخر ازم تشکر میکردند برای توضیحی که دادم این نهایت عشق کردن من بود.
متوجه شدم من عاشق اینم،این کاریه که منو شارژ میکنه و اینا با اشک و لبخند و شوق برای همسرم تعریف کردم.
دیشب میخواستم بنویسم و کامنت بذارم اما نشد.وگرنه اینجا هم با همون حرارت مینوشتم.
واقعا همینه من به دنبال چی می گشتم.
دیشب یکهو یک متن بداهه هم نوشتم شبیه شعر شد.
با همون حال و هوا اومد و نوشتم.
در انتها اون بداهه خودمو اینجا هم می نویسم.
این بود از تجربه ی من ار نشانه ی من یا بهتره بگم سلسله نشانه هایم.
ممنون ار شما عزیزی که کامنت منو خواندی.
حال و هوای من در حال دیگری است
رقصیده در باد مثل شعر دیگری است
آنگونه غرق در خویش میشوم که حالم حال دیگری است
از آگاه می شنوم که برخیز که این راه دیگری است
این من، به دنبال چه چیز دیگری است؟!
وقتی که عشق او در ما حال دیگری است
اکنون به خیالم یافته ام که انگار چیز دیگری است
اما فراموش نکن، این همان بود که بودن دیگری است
با بودنم در قلب، جوششی دیگری است
انگار یک آن، من در زمین و زمان دیگری است
بی وقفه می نویسم، که خوب میدانم او دیگری است
که هیچ نیست ما، که من و تو همه دیگری است
سلام و درود به ما دوست عباسمنشی عزیز
سلام به شما که نام کاربری ات “من معجزه خداوندم”
چقدر لذت بردم از خوندن کامنتت.چقدر خوشحال شدم از دیدن این شجاعت ها و تغییراتی که کردی و در حال بهترین خودت شدنی…
واقعا بهت تبریک میگم که دنبال علاقه ات رفتی واقعا تحسینت میکنم واقعا نقطه عطف زندگی ات خواهد بود.
راستش دوست عزیز میدونی چی شد که به خوندن کامنت شما اومدم، اونم یهویی،اونم هدایتی انگار شد.
من دیشب روی “نشانه ی من” زدم یادم نمیادد دقیقا تو دلم چی گذشت میدونم کلی چیز از ذهنم رد شد، اینکه الان یک مدتی هست از مشهد به تهران امدیم من هنوز درآمدی ندارم، اینکه به من پیشنهاد شده یک کلاس های آنلاین بصورت رایگان و آزمایشی برگزار کنم اونم برای بچه های شهرکرد؛که داستانش جالبه همون روزهایی که تازه به تهران اومده بودیم تو پارک آب و آتش با یک نفر شنا شدمم که از قضا معاون مدرسه ایی در شهرکرد بود.خلاصه که من این مدت دوست نداشتم بی پول باشم یا دستم تو جیب همسرم باشه. دلیل مهاجرت مون هم جالبه منم در اوج شرایط خوب همه چی رو ول کردم، فروختم و از کارمم اومدم بیرون الهامی که ان شب به من شد نوشتن کتاب بود و به اندازه مقدممه کتاب هم پیش رفتم اما این چندماه اینقدر اتفاقات جورواجور افتاد که اصلا تمرکز نداشتم و اصلا با خودم میگفتم اینجوری هم که نمیشه آخه این که الان برای من درآمد نمیشه…خلاصه که کلی اتفاق…انگار من داشتم با چالش هایی برای اینکه ایمانم و هدفم رو محک بزنم مواجه میشدم.
چند وقت پیش هم با پیشنهادی از یکی از دوستان مواجه شدم برای ایجاد یک پیج فروش در اینستاگرام که خلاصه و خوشبختانه باهاش شروع نکردم.
اما این اذیتم میکنه که درآمدی ندارم، اینکه ادامه ندادم نوشتنم رو،اینکه من نمیخوام زور بزنم بنویسم و دوست دارم مثل اون شب دلی بنویسم. اینکه نمیدونم اصلا این روند درست هست یا نه. از طرفی هم میگم اگر برم دنبال استخدامی یا یک کار پاره وقت شاید خوب باشه اما این که میشه همون روش. من اومدم که فقط صددرصد در مسیر علاقه ام باشم. گاهی شک میکنم علاقه ام چیه. خلاصه که یک چیزهایی به ذهنم میاد تو از چیزهای ئیگه پول نساختی از نجومم و این علاقه هات چطور میخوای پول دربیاری برو دنبال یک کار مرتبز با نوشتن و کتاب و پژوهش شاید اینجوری راهت رو پیدا کنی.
من دیشب روی “نشانه ی من” زدم و خود فایل تصویری که استاد درباره ی این فایل ضبط کردن بنام “نشانه ی من برای واضح شدن قدم بعدی ام” اومد.
اولش با خودم گفتم اینو من دیدم یعنی چه نکته ایی داره یا شاید من هنوز درخواست کردن و نشانه خواستنم مشکل داره و خیلیگیج پرسیدم. شاید باید تازه الفبا رو یاد بگیرم تو این موضوع…الفبای هدایت، الفبای دیدن نشانه ها، الفبای درخواست و پرسیدن، الفبای اعتماد به رب، الفبای تشخیص، الفبای عمل کردن…
خلاصه که اونجا گفتم بیام تو “تجربه ی من به نشانه ام” و تجربه دوستان عباسمنشی رو بخونم و یاد بگیرم و مواجه شدم با اولین کامنت….و به یادآوردم که منم یکجاهایی هدایتی عمل کردم و نشونه ها چی بودن الان کمی این قسمتم ضعیف شده و به یادآوردم چرا اومدم تهران. برای دنبال کردن علاقه ام. شاید هنوز وقتش نشده تا هنوز پول دربیارم و به قول شما باید منتظر نشونه های بعدی باشم چون خداوند منو هدایت میکنه چون وعه ی خداوند همینه…منم فهمیدم کمال گرایی نقطه ضعف من هست پس شاید فقط باید بچسبم به همینی که الان باید انجام بدم. گداشتن دوره بصورت آنلاین و راهش هم از همین جلسات رایگان برای بچه های شهرکردی میگذره…خدایا خوت منو به سرراست ترین و درست ترین مسیر هایت میکنی…
ممنون از شما دوست عزیز بخاطر اون تجربیاتی که اینقدر ساده و زیبا نوشتی از هدایت هدایت ها و نشونه هایی که دیدی.
براتون بهترین پیشرفت های درونی و بیرونی رو از خداوند یکتا میخوام.
اراتمند شما فهیمه پژوهنده
به نام خالق متعال
سلام و درود به همه ی دوستان هم فرکانسی و استاد عزیز و مریم دوست داشتنی
امروز که من خیلی خیلی خوشحال از اینکه کامنتم در سریال زندگی در بهشت قسمت 111 به عنوان متن انتخابی فایل قرار گرفته،گفتم یک سری به “نشانه ی من” بزنم.
برام فایل دوره قدم 2 دوره 12 قدم اومد.
من بعد این خوشحالی ام از اینکه خیلی قدم برداشتم و به یک هدفم رسیدم و یاد گرفتم که قدم به قدم پیش برم. هدف داشته باشم و خلاصه کلی چیز به ذهنم زد…
حالا با دیدن این نشانه به من گفته شد که قدم بعدی رو بردار در در قدم اول نمون. به من میگه بزودی منم 12 قدمی میشم و دوره رو میخرم….
خدایا شکرت بخاطر تمام اتفاقات خوبی که افتاده و اتفاقات خوب تری که در راه هستن…
سلامی به بلندای آسمان
مینویسم برای دوست قدرتمندم، اینبار وبرای اولین بار در اینجا…
جالبه الان که دلم خواست اینبار از “نشانه ی من” بنویسم اسمش هم بی ربط نیست….
نشانه من “سریال تمرکز بر نکات مثبت قسمت ۱۱ (💜پیام نشانه ها💜)”
قبل خواب دیدم و برام جالب بود… صبح هم در مسیر از خونه تا محل کار ویس اون نشانه رو گوش میکردم و دنبال یک نکته طلایی و آگاهی بودم. و تو ذهنم این سوال اومد خب چطور پیام نشانه ها رو بفهمم، که اصلا این نشانه است یا یک چیز عادی در مسیر زندگی… و همونجا ها بود که استاد داشت میگفت :حتی پول ارزون هم پیدا کردین، نگین اینکه چیزی نیست من از قانون بیشتر از اینا میخوام و… کلمه پول ارزون استاد در ذهنم انگار قلاب شد، هم خنده ایی در دل کردم که چی بامزه گفتی استاد:پول ارزون😊 بعد ذهنم میگفت پس قدر بدون حتی اگر در حد سکه ۲۰۰ تومن ۵۰۰ تومنی بود یعنی کم بود، ارزشش پایین بود، خلاصه همون ارزون بود استاد…… داشتم نزدیک میشدم به محل کارم که💜 یهو روی زمین یک سکه پیدا کردم…
😍😍😍 یک سکه ارزان ۲۰۰ تومنی 😍😍😍😍
یعنی هنوز فایل صوتی تموم نشده بود که امروز این اتفاق افتاد… و من باور دارم هیچ اتفاقی اتفاقی نیست.
پیام نشانه ها به ما میگن داریم درست میریم و در قدم های اول شاید نشونه ها کوچیک باشن ولی مهم بودن شون، درست پیش رفتن ما، تایید کردن ماست… و من هنوز فایل تموم نشده تمرین تایید رو بارها و بارها انجام دادم و دیگه فراموش نمیکنم مثل هزاران نشانه دیگه ایی که برام افتاده و من یادم رفته یا توجه مناسبی نکردم….
اگر به ادامه امروزم سر بزنیم هم جالبه. من کارم تموم شد و رفتم برای اینکه برگردم به سمت خونه، هندزفری دستم بود تا طبق عادت و علاقه ام فایل بگوشم یا اهنگ زیبا… سوار تاکسی شدم تا هنوز سرعت نگرفته بود یهو یادم اومد پول نقد از عابربانک باید برمیداشتم به راننده گفتم ببخشید جناب باید پیاده بشم فکر کنم،(در همین حین تو کیف پولم رو نگاه میکردم شاید پول خورده ایی چیزی باشه، تا ۲۰۰۰ تومن کرایه نزدیک بشه پیاده نشم، چشمم به سکه ۲۰۰ افتاد که صبح پیدا کرده بودم ولی دلم میخواست اون سکه رو یکم نگهش دارم) راننده به من نگاهی کرد گفت اگر برای کرایه است اصلا مشکلی نیست و خلاصه راننده لطف کرد منو پیاده نکرد. و منم یک اسکناس ۵۰۰ تومنی داشتم اونو تقدیم کردم گفتم شما حداقل خورده لازم تون میشه.(💜جالبه چند لحظه قبلش راننده با یک مسافر دیگه سر اینکه خورده داره یا نه حرف میزد)
*بیشتر متوجه ارزش همین پول های ارزان سکه ای یا کاغذی شدم.
*بیشتر متوجه پیام نشانه ها دارم میشم.
*بیشتر و بیشتر
خدا جون شکرت، خدا جون شکرت برای این دنیای قانون مند وزیبات ، برای ادم های خوب و فراوانی هات….
تا شب هنوز نشانه های دیگه ایی هم قطعا بوده…💜 دیدن صحنه اسمان شب در صفحه تلویزیون مامانم(سر شب رفتم اونجا و یهو تو تلویزیون دیدم، چون علاقه ایی به دیدن تلویزیون ندارم) وقتی فرکانست درست تنطیم باشه تعجبی نداره، (من علاقه زیادی به ستاره ها، نجوم، فضا و فضانوردی دارم)همیشه در بهترین زمان و بهترین مکانی….
راستی امروز وقتی عصر برای بار چهارم داشتم اون قسمت سریال تمرکز بر نکات مثبت میدیدم، تو ذهنم گفتم کاش یک سریال عباسمنشی دوباره رو سایت بیاد، مثل این فایل یا سفر به دور امریکا….
شب که خونه مامان بودیم💜 یهو دیدم استاد اینستاگرام یک فایل گذاشتن.
سریال زندگی در بهشت…..
هنوز ندیدم یا شاید فردا بیاد روی سایت…. ولی این اتفاق ها عالی نیستن، انصافا نباید تایید کنم، نباید شکرگزار باشم….. واقعا اینکه هماهنگی ها به من بیشتر گرا میدن و منو مشتاق میکنن که درستتتتته برو…
👣قدم به قدم… درسته ۱۲ قدم فعلا ندارم ولی خدا رو دارم که همین برای من کافی است… همین که قدم هام رو میتونم حس کنم درسته و هدایت بشم، در بهترین زمان و بهترین مکان فایل ها و آگاهی ها رو خواهم خرید و به من میرسه….💪
✏راستی الان که نوشتم با خودم گفتم کاش این سکه ارزان رو هم به راننده تاکسی مهربون میدادم و دلم نمیخواست یکم نگه دارم، سریع رها میکردم تا سریع به من بازگردد و دلبسته حتی برای یکروز نباشم…این درس رو از نوشته های خودم گرفتم…
🌠هیچ اتفاقی اتفاقی نیست…..
⭐🌟🌟⭐🌟
خدایا شکرت شکرت شکرت…..
واقعا درود بر شما دوست هم فرکانسی… فقط میتونم بگم با همین فرمون پیش برو…. عالی و زیبا قدم برمیداری در قدم ها….❤👌
سلام دوست عباس منشی من
چقدر خوب هدایت شدین و چقدر خوبتر عملی کردین…
خیلی جالب بود…
منم یهو دلم خواست متن شما رو تا انتها بخونم.
سلام سلام سلام
واقعا ذوق زده شدم، واقعا عالی بود عالی عالی عالی….
خیلی کیف کردم که روی نجواهای شیطانی رو کم کردین…
چقدر عالی خدا به اندازه ایمانتون سرازیر کرد و وقتی جهان ایمان بیشتر و امید بیشتر تون رو دید بیشتر هم سرازیر شد…
خداجونم شکرت که قرض نکردن و فقط از خودت خواستن.
خدا جونم شکرت که این دوست خوبم اینقدر عالی داره نتیجه میگیره.
خدا جونم شکرت بخاطر دنیای قانون مند بدون تغییرت…
مونا جان و اسماعیل جان تبریک… دست خدا با جمع و جمع دونفره شما قطعا اتفاقات بهتر در زمان مناسب دریافت میکنه.
دوست دارم داستان هدایتت رو برم بعدش برم بخونم….
راستی هوای حوالی ما هم خیلی فلوریدایی شده. از بس با استاد جون داریم زندگی میکنیم مهم نیست فاصله ها… واقعا زیبا شده و بهار متفاوتی شده….
من که از کرونا سپاسگذارم…
امروز دقیقا ۱۰ اردیبهشت ۹۹ هست که خوندم و این حس خوب پرداخت تون و اینکه با چه داستان هاو هدایت های پیش اومده این پول رو قراره پرداخت کنین( که البته ده برابرش برمیگرده) شیرینه… و برای من شیرین تر اینه که فردا ۱۱ اردیبشهت دومین سالگرد ازدواج مون هست و این درس رو باید یادم نگه دارم…
و یک نقطه مشترک در متن شما که دیدم بدهکار بودن و قرض نگرفتن تون بود. ما هم هم بدهی زیاد داریم و قراره اصلا قرض نگیریم…. و این داستان شما باور منو بیشتر تقویت کرد… یادم باشه برای همسرم(حسین) هم بخونم.
ممنونم که هستی…
با آرزوی اتفاق های زیباتر برای شما….
سپاسگزارم…
سلام و درود بر شما دوست عزیز
از نوشته هات لذت بردم. عالی بودن
کوتاه و شیوا نوشتی و احساست رو درک کردم و واقعا خدا رو شگر….
منم باید روی کمال گرایی ام کار کنم و بیشتر هدایتی عمل کنم تا بینا تر بشم برای دیدن نشانه ها و شنیدن صدای خدا
خدایا شکرت بخاطر همه چیز
سلام و درود به شما دوست عباسمنشی ام
سلام به شما زهرا جان
چقدر خوشحال شدم از نشانه خودم که سریال زندگی در بهشت قسمت ۱۸۲ بود و خوندن کامنت منتخب و بعد پیدا کردن کامنت ها در بین بقیه کامنت ها(که واقعا کار سختی بود و اینکه دیدم جز پرامتیاز ترین ها نبوده ولی بسیار مرتبط انتخاب شده بود)
و اومدم سری به پروفایل شما زدم تا با شما بیشتر آشنا بشم. و داستان هدایت تون رو خوندم و چه زیبا نوشتین.
و بعد اومدم دیدگاه های شما رو ببینم یهو یک چیزی گفت بیا اینو بخونیم.
منم گفتم چشم.
نشانه ی من از اون فایل زندگی در بهشت تا کامنت منتخب شده ی شما رسید به “تجربه شما از نشانه ی من”
واقعا عجب دنیای زیبایی خدا ساخته.
من چند وقتی هست در رکورد بیکاری بسر میبرم و اینکه چطور درامد کسب کنم. و با نوشته ی شما یک چیزهایی در وجودم یادآوری شد. همین شجاعتی که خیلی سریع با فروختن وسایل و استعفا دادن انجام دادم و اومدیم تهران ساکن شدیم. اما یک چیزی در درون من، منو متوقف کرده…منو سردرگم کرده و خیلی در احساس سردرگمی و گیجی به سر میبرم و با کامنت شما فهمیدم اینم ریشه در یک ترس من داره
و چقدر قشنگ نوشتین:
. این ترس بود که زهرا رو ٢سال در میان سردرگمی ها رها کرده بود…
و قطعا یک ترس هایی هم در وجود فهیمه هست که اونو گیج و سردرگم کرده.
باید برم کامنت خودمم در قسمت128سریال زندگی در بهشت بخونم.
واقعا خداروشکر که ما رو هرلحظه هدایت میکنه.
خوشحال شدم از آشنایی تون خانم دکتر عزیز، دوست هم فرکانسی و موفق و باهدف من…
💕براتون بهترین پیشرفت های درونی و بیرونی رو از خداوند یکتا میطلبم.
ارادتمند شما فهیمه پژوهنده