«تجربههای من از اعتماد به نشانهام» - صفحه 111
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری106MB25 دقیقه
- فایل صوتی23MB25 دقیقه
این صفحه ساخته شده تا در بخش نظرات آن، فقط داستانهایتان درباره جزئیات و شروع مسیری هدایتی نوشته شود که با کلیک روی دکمه «مرا به سوی نشانهام هدایت کن» آغاز شد.
اینکه چطور آن نشانه را تشخیص دادید؛
و آن نشانهها چه زنگهایی در وجودت به صدا درآورد و به چه تصمیماتی انجامید؛
و چه پلههای متوالی از قدمهای پی در پی را یکی پس از دیگری به تو نشان داد؛
و چه «تغییراتِ از اساس متفاوت با رویههای قبلیات» را در شخصیت و در وجودت رقم زد؛
و چطور از میان هزاران شیوه، روند و مسیری برایت سَرَند و غربال شد که بهترین، نزدیکترین، لذتبخش ترین، پرثمرترین و قابل اجراترین شیوه با امکانات و شرایط آن لحظهات بود.
و در نهایت، ادامه دادن در آن مسیر مهارتها، تجربهها، ایمان و عزت نفسی را در وجودت ساخته که بین شمای کنونی و آدم قبلی فاصله انداخته و نسخهی با ایمانتر در شخصیتات ساخته که گوش به زنگ پیغام نشانهها و بنیان کردن تمام جنبههای زندگیاش بر جدّی گرفتنِ مسیر هدایتی نشانههاست.
داستان هدایت تو به نشانههایی که برای حل مسائلتان به آنها هدایت میشوی، و قدمهای عملی و تکاملیای که در جهت آن هدایت برمیداری و تجربیاتی که-در ادامه- برای اشتراک با این خانواده در این صفحه نوشته میشود، از دل اعتمادی ناب متولد میشود که -حتی با وجود نجواهای ذهنتان-، نسبت به ساز و کار هدایتگونهی خداوند، در قلبتان میسازید و به قول خداوند:
ذَالِكَ الْكِتَبُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ
الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ ممَِّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ
وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بمَِا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَ مَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَ بِالاَْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ
أُوْلَئكَ عَلىَ هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ وَ أُوْلَئكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. بقره
این جریان هدایت که همواره در جهان جاری است، فقط آنهایی را با خود همراه میسازد که تقوا پیشه کرده و ذهنشان را کنترل میکنند و به نشانهها اعتماد میکنند و تسلیم مسیر هدایتشان میشوند و رستگاران و متبرّک شدگان آنها هستند.
زیرا خداوند هرگز برای یاری ما، قوانینش را نقض، معلق یا موقتاً غیر فعال نمیکند، بلکه به شیوههای کاملاً طبیعی، منطقی و هماهنگ با سازو کار جهان هدایت خود را به سمتتان جاری میسازد.
ما از طریق ایدهها و نشانههایی هدایت میشویم که به واسطهی قرار گرفتن یک کلمه یا جمله، یا خواندن داستان و تجربهای که برایمان الگو میشود و مرز ناممکنها را در ذهنمان جابه جا میکند، یا راهکاری که دیگری برای مسئلهای متفاوت اجرایش کرده، یا گوش دادن به یک فایل و درک یک مفهوم از آن و…، به ما الهام میشود.
نقطه مشترک این نشانهها این است که همهی آنها، «پیغامی واضح از اولین اقدام برای حل مسائلمان» را در دل خود دارند.
پیغامی که فقط و فقط برای خودمان و از طریق خودمان قابل تشخیص و قابل درک است.
زیرا این وعدهی خداوند است که:
قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ
گفتيم همگى از بهشت فرود آييد، پس چون از جانب من هدايتى براى شما آمد، آنان كه از هدايت من پيروى كنند هرگز بيمناك و اندوهگين نخواهند شد. بقره 38
نکته مهم:
در راستای هدفما درباره نظم بخشیدن به محتوای سایت، در این صفحه فقط نظراتی منتشر میشود که درباره داستان و مسیر هدایت شدهای که به واسطه استفاده از دکمه «مرا به سوی نشانهام هدایت کن» نوشتهاید.
منتظر خواندن داستانها و روندی هستیم که در مسیر هدایتتان طی میکنید و نتایجی که پله به پله شما را رشد و به مرحلهی بالاتر هدایت میکند.
وقتی از قدرت کانون توجهمان برای دیدن، به خاطر آوردن و مرور کردن مسیر این هدایت استفاده میکنیم، یعنی با نوشتن درباره جرئیات این مسیر و به اشتراک گذاشتن با سایر اعضای خانوادهمان، صدق بالحسنی میشویم، آرام آرام، جنس محکمتری از ایمان و یقین در وجودمان نهادینه میشود که جانمایه و شخصیت ما را تغییر میدهد و به قول قرآن، چشمانمان را برای تشخیصِ بهتر و دقیق ترِ نشانههای هدایت بیناتر میکند.
خداقوت خدا روشکر میکنم یکی از بهترین هدیه هایی که خداوند به من دادآشنایی با استاد عباس منش بود.نشانه ها رو در همین مدت کوتاه 5ماه در زندگی ام دیدم شاید کوچک بودن ولی دنیای مرا متحول کرد باور های غلط و جایگزین کردن باور های درست چقدر خوشحالم خدایا شکرت
بنام خدای هدایتگرم
خدای من هزاران بار شکرت
مدهوش این سیستم بدون نقص ت هستم
مستم از هدایتت
همین چند دقیقه قبل کامنت فایل نشانه رو نوشتم
قبلش این قسمت برام پررنگ شده بود
موقع کامنت با خودم میگفتم چه خوب میشد کامنت نشانه ها با بقیه کامنت ها جدا بود
الان ک رد پاهام برام خیلی مهم شدن
خدای من باورتون میشه من اصلا دقتی به این قسمت نداشتم
فقد فایل نشانه میزدم همین
خدای من
حالا باید میشنیدم حرفاتونو
حالا باید میدیدم فایل رو
خدااای من
میزان پررنگ شدن هدایتم با میزان اجازه دادنم به این جریان برام واضح تر شده
دارم جنس دیگه ای از هدایت تجربه میکنم
همیشه بوده از،بچگی
همیشه حس میکردم
حتی یادمه جاهای ک ردش میکردم و اتفاقاتی ک میفتاد برام
دارم یاد میگیرم ازش استفاده کنم
ینی همیشه روشن بوده این رادیو
من فرکانسم بالاتر رفته ک واضح میشنوم
مقاومت م کم شده
صدای ذهنمو کم کردم
صدای قلبمو ک مملو از عشق به همه موجودات ش بوده و منشا وجودی خودشه بردم بالا
وااای ک چه حالی دارم من خدااااای من خداااای من
استاد مسیر هدایت این یک ماه اخیر بحدی معجزه وار بوده ک این درخواست شده بود یجا مخصوص بنویسم
البته دفتر دارم یه دفتر خدایی
خودش میگه چه رنگ خودکار بنویسم چه متنی رو
باید بیشتر رو خودم کار کنم
ضعف تردید م باید بشه نقطه قوت م
و میشه
راجب تایید کامنتها توسط شما
بارهای اول خیلی حس قشنگیه
ینی بار اول من یادمه ازش اسکرین گرفتم و با کلی ذوق به برادر عزیزترینم ک دستان خداوند شد برا هدایتم به سایت نشون دادم
و خودمو تشویق میکردم تا ترس و مقاومت م به نوشتن کم بشه
در دوره لیاقت متوجه شدم بعدها دنبال حس تایید از دیگران شدم
تا قبلش من کلی ستاره داشتم
و چقد قشنگه این قانون وقتی فعالیتم کم شد
رفتن
مث ستاره های سینما ک غرق غرور میشن
فک کردم همچی بلد شدم
همون وقت بقول شما پس گردنی رو خوردم
و ستاره ها افول کردن
و من به یه مسیر هدایتی توحیدی هدایت شدم
جوری ک حس میکنم دستای خدا رو
از فایل نشانه م ک بخام بگم
دم دم های صب از نجوا ییخاب شدم با آموزش دوره لیاقت اومدم سایت تو قسمت دوره ها
حل مسله پررنگ شد
دقیقا مساله ی حل نشده دارم
و اونقد متن ش قوی و عمیق بود ک خابم پرید
و حسم گفت هنوز آماده ش نشدی پس فرستادمش تو سبد قشنگم
سپاسگزاری و درخواست م نوشتم
شبش کتاب بینطیر چگونه فکر خدارو بخوانید ،میخوندم و میخکوب شده بودم
موقع درخواست حسم گفت مث حصرت ابراهیم بخواه
اونجا ک خدا میگه مگه باورم نداری
و ابراهیم میگه ، باور دارم ولی میخام دلم آروم شه ،
منم گفتم یه نشونه بفرس دلم آروم شه
و فرستاد.
طبق روتین رو نشانه زدم و سریال پرادایس قسمت 199
اونم همش راجب حل مساله بود
خدای من شکرت
نمیدونم این کامنت بعد کامنت قبلم در آپشن نشانه میاد رو سایت یا نه
استاد من آخر متنم نوشتم خدایا ما رو به راه راست هدایت کن به راه آنهای ک بهشون نعمت داده ی
و شما این فایل رو با این ذکر زیبا تموم کردید
نفسم بند اومد موقع شنیدنش
خداااای من خدااااای من شکرت هزاران هزار بار شکرت
بنام خدا
سلام خدمت هر دو عزیز استاد عباسمنش و خانم شایسته
و دوستان گرامی
میخوام از داستان هدایتم اینجا بنویسم شاید امشب وقتش بود که بنویسم
استاد با گوش دادن به چندتا فایل اولی دوره روانشناسی ثروت1 باعث شد که من یه اقداماتی بکنم
من خیاطم و تو کارگاه خودمون مشغول کارم ولی به صورت سری برا کس دیگه لباس میدوختیم
یه حسی بهم گفت که برا خودم تولید کنم (با اینکه نمیدونستم پارچشو از کجا بگیرم و ….) پروسه تولید یکم باید حواست باشه که محصولت خوب دربیاد و تا میتونی مواد اولیتو از جاهایی بگیری که ارزون میدن و …
من رفتم یه رنگرزی چندتا لباس بدم رنگ کنن برای نمونه تولید (صاحب رنگرزی گفت منم پارچه دارما اگه خواستی بیا بگیر)
من رفتم کل بازارو گشتم با قیمت این آقا پیدا نکردم برگشتم خونه یه چند روز دودل بودم که بگیرم یا نه ولی دنبال هدایت بودم رفتم تا دم عابر که براش پول بزنم گفتم خدایا خودت نشونه بده بهم
که دوتا خانوم بغل عابر نمیدونم راجب چه موضوعی حرف میزدن که یهو یکیش گفت بخر نگران نباش (من مطمئن شدم که اره باید بگیرمش) خدا واقعا هدایت میکنه
الان با همون پارچه لباس تولید کردم و منتظر دوباره هدایت هاش هستم فقط دلم خواست بیام اینجا بگم
انشالله که خدا همه ای مارو هدایت کن و از کسانی باشیم که به راه راست میریم
از همه شما سپاسگزارم
درپناه الله یکتا شاد باشید
به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم
خدای قشنگم، استاد مهربونم و دوستای نازنینم سلام به روی ماه تک تکتون.
میخوام بگم از وقتایی که به نشانه ها اعتماد کردم و معجزه دیدم معجزههههههه اما نمیدونم از کدومش شروع کنم.
قبلا توی کامنتای گذشته م درباره یسری هدایت ها صحبت کردم الان مختصری از هر کدوم رو مینویسم و اما مهم ترینش رو آخر میگم
1.درباره خونه مهربونی و اینکه چطوری هدایت شدیم به خرید زمین قشنگمون وسط شالیزار و باغ پرتغال اونم کجا توی شهر قشنگ و بهشت نمک آبرود. این زمین رو کاملا هدایتی خریدیم و به قصد خرید و فروش و کاسبی گرفتیمش. اما از اونجایی که من عاشق این زمین بودم نتونستیم بفروشیم. حتی زیر قیمت خیلی خیلی زیر قیمت اعلام کردیم اما فروش نرفت که نرفت و ما نزدیک دوسال نتونستیم این زمین رو بفروشیم. این اواخر که دیگه خیلی از دست خودمون و خدا عصبانی بودیم که آخه این چه زمینی بود خریدیم که اصن هیچ کاری نمیشه باهاش کرد، یهوو همسایه کناریمون که دقیقا توی شهرک ما زمین داشت شروع کرد به ساخت خونه، به ماهم گفت بیاین بسازین من رفتم شهرداری و مشکلی نداره میتونیم بسازیم، خب ماهم خیلی دوست داشتیم بسازیم اما پول نداشتیم که، حتی پول کرایه خونه رو هم نداشتیم. هربار که میرفتیم مشتری برای زمین ببریم میدیدم که همسایه مون مشغول ساختنه، یبار دقیق یادمه که یه کامیون شن خالی کرد و من اون لحظه ته دلم گفتم چی میشد الان این کامیون برای خونه ما بود، همونجا بود که کائنات دست به کار شدن و تدارکات ساخت خونه شروع شد. خدای بزرگ شاهده که ما فقط با 50 میلیون تومان سال گذشته 1402 شروع کردیم خونه مون رو بسازیم و هربار هربار هربار به یه طریقی از جایی که اصن گمان نمیکردیم اصن بهش فکر نمیکردیم یه پولایی با مبلغای شیرینی بهمون رسید که اصن خودمون شک میشدیم. و الان مردادماه 1403 خونه مهربونیمون تقریبا کاملا و حدود یک ماه دیگه بیشتر کار نداره. اینم بگم که 10 روز پیش شالی های روبه روی خونه مون رو برداشت کردن و از اول تا آخرش رو با عشق نگاه کردم و لذت بردم از این همه زیبایی و برکت و فراوانی و ثروت و آرامش. الهی شکرت.
2. از کسب و کاری که سه ساله راه اندازی کردم هم قبلاً گفتم، از اینکه شروع کار رو با سه تا گونی چای قد و نیم قد کنار خیابون استارت زدم. از اینکه رفته رفته سایه بان، سماور آتیشی، میزو صندلی، قهوه، چای باک، انواع چای میوه و … رو هم بهش اضافه کردم گفتم. از اینکه شروع کارم و روز اول چقققققققققدر سخت بود هم گفتم، اینکه من با داشتن خانواده تقریبا متوسط رو به بالا برم کنار خیابون چای بفروشم اصن ندارد بود برای خانوادم، ولی خوشبختانه چون اونا توی شهر دیگه زندگی میکردن باعث شد که من کار خودم رو انجام بدم بدون اینکه اونا متوجه بشن و تا یکی دوماه شروع کار اصن خبر نداشتن. خلاصه که همه اینارو بهتون گفته بود، حتی اینم گفته بودم که باید برم شهرداری و درخواست کانکس کنم و تقریبا یه کار به شدت سخت و نا امیدکننده س و به شدت براش ترس دارم اما باید پا روی ترسم بذارم و حتما انجامش بدم.
3. اما این یه مورد و جذاب ترینش رو براتون نگفته بودم که بلههههههههه بلاخره پا روی ترسم گذاشتم و یکشنبه همین هفته رفتم شهرداری، بگو خب.
اول رفتم پیش خانوم رضوانی مسئول ارتباطات که اصن بپرسم برای درخواست باید برم پیش شهردار یا شورا شهر، بعد از سلام علیک مستقیم بهش گفتم خانوم رضوانی من کانکس میخوام، با خنده گفت دختر کانکس بوی خووووووووون میده، گفتم خب منم براش خووووووون میدم
بعد کلی صحبت گفت کانکس اونجایی که تو هستی که اصلا نمیدن حالا برو با خود شهردار صحبت کن درباره کانکسای کنار ساحل و غرفه های روبه رو شهرداری. خلاصه غرفه روبه رو شهرداری رو که قبلاً رزرو کرده بودم و حل شده بود، کانکسای کنار ساحل رو هم نمیخواستم، فقط کانکس میخواستم برای جایی که هستم.
بعد رفتم توی دفتر شهردار و به منشی گفتم با شهردار کار دارم، منشی هم از مشتریای چایخور خفن منه، گفت چیکار داری گفتم با خودش کار دارم، خلاصه بعد کلی بگو بخند گفت کانکس که نامیده شهردار چون موردهای شبیه تو یا حتی با سابقه بیشتر از تو یا آماده تر از تو رو قبول نکرده و توام به هیچ عنوان صحبت از کانکس نکن، فقط درباره کانکسای ساحل بهش بگو و خیلی تاکید داشت که حرفی در این مورد نزن که یهوو دیدی کانکس ساحل هم بهت نداد.
خلاصه این آقا به خیال خودش خیلی لطف کرده به من و منم آدم حرف گوش کن، بعد چند دقیقه منو فرستاد داخل اتاق شهردار و خودشم پشت سرم اومد. همین که وارد اتاق شدم دیدم یااااااااااخدا فرماندار استان، شورا شهر کلارآباد، شهردار نمک آبرود، شهردار چالوس، شهردار عباس آباد و… کلی آدم دیگه که نمیشناختم اونجابودن و همه نگاهها سمت من بود. ولی خدا شاهده اصلا و ابدا نه ترسی نه استرسی نه بزرگ بینی هیچی نداشتم خیلی خیلی خیلی آرامش داشتم. مستقیم رفتم پیش شهردار خودمون(شهردار کلارآباد) و بعد سلام گفتم آقای شهردار من کانکس میخوام……………
شهردار یه نگاهی به من کرد گفت برا چی دخترم، گفتم برای اینکه راحت باشم هر روز وسیله هامو جا به جا نکنم. گفت کانکس که نمیدیم میدونی که، گفتم بله ولی من هم کارم متفاوته، هم اینکه کلی ایده و انرژی دارم، هم اینکه میخوام یه گوشه شهر رو به عنوان شهروند زیبا کنم، هم اینکه سه ساله اینجا هستم و دیگه از تمیزی کار و محیط اطرافم خبر دارید.
استاد سرتون رو درد نیارم، فک کنم کلا 10 دقیقه توی دفتر شهردار نبودم و در کمال ناباوری برای بقیه اما کاملا طبیعی برای خودم، شهردار تایید کرد و اجازه کانکس رو بهم داد، البته یسری شرط گذاشت که اصلا نه سخته نه هزینه داره نه هیچی دیگه.
اصن نمیدونستم چجوری خودمو به علی برسونم و این خبر رو بهش بدم. فقط از دفتر که اومدم بیرون منشی شهردار گفت تو قبلا از طرف کسی دیگه اقدام کرده بودی برا کانکس؟ گفتم نه.
گفت شهردار میشناختت؟ پارتی داشتی؟ گفتم نه.
ته دلم میگفتم شهردار اصلی منو میشناسه، اون از دلم و خواستههام خبر داره، اون پارتیه منه، اون همه کارای نشد رو برای من مث آب خوردن انجام میده فقط من باید آماده دریافتش باشم.
و الان به شدت خوشحالم که یبار دیگه به نشونه های خدای قشنگم توجه کردم، الهامات رو انجام دادم و الان یه حس خوب بعد پیروزی رو دارم. حسی که خدارو پشتش درک میکنم و میدونم که همش رو اون برام انجام داد مث همه کارای دیگه.
الهی شکرت الهی شکرت الهی شکرت.
.
در پناه الله یکتا
ماچ به همتون️
به نام یکتای بی همتا
سلام و درود به استاد عزیز و دوستان گرامی
چند روزی هست که تو این مسیر زیبا قرار گرفتم و امروز یه نشانه قشنگ و زیبا از خدا دریافت کردم
خاستم با شما به اشتراک بزارم
امروز بعداز تعطیل شدن از کار داشتم به سمت کوچه ای میرفتم که ماشین رو پارک کرده بودم
یک سالی بود که که ماشین رو تو اون کوچه پارک میکردم اما تا به امروز یاد نداشتم ازین تراکت های تبلیغاتی روی شیشه ی ماشین بزارن …
امروز دست خداوند یه تراکت تبلیغاتی گذاشته بود رو شیشه ماشینم و اولین جمله ای که به چشم خورد تو اون تراکت
این بود :
شما دعوتید به زیباتر شدن….
و شک ندارم این نشانه ای بود برای اینکه من این مسیر زیبا رو با ایمان قوی تر ادامه بدم.
دوستتون دارم
در پناه امن خداوند باشید
با نام و یاد خدای مهربون
از مهدیه شریفیان به استاد عباسمنش
حدود دو ماه پیش بصورت خیلی اتفاقی با یکی از فایل های صوتی شما در پیام رسان ایتا مواجه شدم که به شدت مرا جذب کرد و گویی مدتها بود که منتظر شنیدن چنین حرفهایی بودم. من پیش از آن اصلأ نمیدانستم شخصی به نام سید حسین عباسمنش وجود دارد اما از همان شب تا به همین لحظه هرروز و هرروز دارم با فایل های رایگانی که در سایت هست یا از طریق همان کانالی که تو ایتا گذاشته میشودبا شما زندگی میکنم.
من مادر دو فرزند هستم و همسری بسیار زحمت کش و کاری دارم که تمام تلاشش را برای داشتن زندگی بهتر صرف میکند.اما بیشتر اوقات احساس میکند که دارد رنج زیادی را متحمل میشود. من همیشه از خدا میخواستم که مرا هدایت کند تا بتوانم به او آرامش بیشتری هدیه کنم و درنهایت او هم ناخواسته در مسیر رنج کمتر و لذت بیشتر قرار بگیرد.
حدود6 سال پیش من هدایت شدم به سمت آقایی به نام ماهان تیموری و دوره ی هوش مالی را از ایشان خریداری کردم. تقریبا یک سوم فایل های دوره را که گوش کردم، چنان تغییر و تحولی در من و نوع نگرش من ایجاد کرد که نگو . ومن هر روز هر نکته ی جدیدی که یاد میگرفتم با ذوق و شوق برای همسرم تعریف میکردم. آن روزها ما در یک خانهٔ کوچک قدیمی زندگی میکردیم که قسمتی از خانهٔ مادر شوهرم بود وهمسرم موقع ازدواجمان به اصلاح جدا کرده بود . بعد از به دنیا آمدن دخترم دوست داشتیم که مستقل شویم و دریک خانه ی بزرگتر زندگی کنیم اما همیشه میترسیدیم و هیچ پشتوانه ی مالی هم نداشتیم.دقیقاً از زمانی که من شروع کردم روی باورهای محدود کننده ی خودم و همسرم کار کردم، باعث شد که ما شهامت پیدا کنیم و شهریور 98بود که آن خانه را فروختیم و خیلی راحت یک خانه اجاره ای فول امکانات با قیمتی بسیار مناسب(1ملیون تومان پیش و ماهی 500هراز تومان اجاره) پیدا کردیم و پول خانمان را هم یک باغ نقلی خریدیم به این امید که آن را رشد داده و پس از مدتی بفروشیم و دوباره خانه دار شویم.تا مدتی همه چیز خیلی خوب پیش میرفت، شغل شوهرم بنایی است و به کشاورزی هم علاقه ی شدیدی دارد، در واقع او هر سال اوایل مرداد بذر موسیر کوهی را میخرد و مهر ماه آنها را میکارد، پس از گذشت 8ماه موسیر دیمی برداشت میکند که هم قیمت خوبی دارد هم طعم و عطر بهتری نسبت به موسیر کوهی دارد.من هم خودم خیاط شخصی دوز بودم، در خانه ی اجاره ای جدید ما هر دو در کارمان به پیشرفت های چشمگیری دست پیدا کردیم تا اینکه یک روز گوشی من مشکل پیدا کرد و کلاً ابلیکیشنِ هوش مالی از روی گوشی من پاک شد. شاید میتوانستم دوباره با پشتیبانم در تلگرام تماس بگیرم و مشکل پیش آمده را برایشان توضیح دهم و از آنها بخواهم تا دوباره فایل ها را برایم ارسال کنند، اما متأسفانه این کار را انجام ندادم چون احساس میکردم اوضاع تحت کنترل است و ما روی قلتک افتاده ایم. اما
هنوز یک سالِ اجاره ای ما نگذشته بود که صاحب خانه تصمیم گرفت خانه اش را بفروشد و جای دیگری سرمایه گذاری کند. اینطوری شد که من از نظر اعصابی بهم ریختم و همش به خدا میگفتم امیدوارم روزی حکمت این قضیه را به من نشان دهی.متاسفانه ما برای پیدا کردن خانهٔ اجاره ای بعدی به زحمت بسیار افتادیم و اغلب بحث و مشاجره بین منو همسرم در این مورد بالا میگرفت اما من با یاد آوری قانون ها سعی میکردم احساس خودم را خوب نگه دارم. خلاصه خانه دیگری پیدا کردیم که خدا راشکر نسبت به خانه قبلی خیلی نزدیک به مرکز شهر بود اما شوهرم مجبور شد برای تهیهٔ پول پیش آن خانه که 25ملیون تومان بود بذر موسیر هایی که برای کاشت خریده بود را بفروشد. خلاصه پس از اسباب کشی و مدتی زندگی کردن در آن خانه من بارها و بارها سجده ی شکر به جا میآوردم و متوجه شدم که چرا خدا کاری کرد تا ما مجبور شویم آن خانه را خالی کنیم و چقدر زندگی کردن نزدیک به مراکز خرید میتواند لذت بخش باشد. فقط تنها مشکلی که در آن خانه داشتم این بود که خانم صاحب خانه بسیار زن کنجکاوی بود و دوست داشت از تمام جیک و پوک زندگی من سردر بیاورد. گاهی اوقات که بسیار اذیت میشدم ،سر به آسمان بلند میکردم و به خدا میگفتم حتماً جای بهتری هم هست، تو خود به هر شکلی که میدانی ما را به آن خانه هدایت کن.سر یک سال که شد من پسرم را باردار شدم و فکر میکردم که با این وضعیت نمیتوانم به شوهرم اصرار کنم که دنبال خانه ی بهتری بگردیم تا اینکه یک روز خانم صاحب خانه که مغازه کفش فروشی داشتند آمد و گفت: ما میخواهیم مغازه گردانی کنیم اما مغازهٔ جدید فاقد انبار است و شرمنده ما به خانمان احتیاج داریم و اگر میتوانید، خالی کنید. ما دوباره به دنبال خانه ی اجاره ای گشتیم اما این بار به هیچ وجه جور نمیشدتا اینکه که من قضیه ی باردار شدنم را با او درمیان گذاشتم وگفتم :من خیلی در اذیت هستم و اگر میشود چند ماه دیگر به ما فرصت دهید تا حداقل بچه ام به دنیا بیاید. خدا برایشان خوب بخواهد قبول کردند و ما یک سال دیگر هم آنجا نشستیم تا اینکه یک روز عموی شوهرم که یه خانه ی دو طبقه اجاره ای دارد به ما پیشنهاد داد که مستاجر طبقه همکف میخواهد خالی کند و شما اگردوست داشتید میتوانید بیایید خانه ی من . آنجا بود که من باز هم حکمت تمام جور نشدن های پیش از آن را فهمیدم علی الخصوص که خانه ی عموی شوهرم، هم نزدیک به مرکز شهر بود هم خودش در آن خانه زندگی نمیکرد.در این خانه دوباره شوهرم موسیر کاشتن را در کنار شغلش پیش گرفت و پارسال و اردیبهشت امسال سود خوبی بدست آورد در کنار اینکه واقعاً با کشاورزی کردن تفریح میکند و حال دلش خوب است. اعصابش هم آرامتر. من هم امسال برای اطلاع رسانی به تمام اعضای فامیل و دوست و آشنا ، یک کانال تو ایتا زدم و نامش را گذاشتم ( مِستر موسیر)
ما انتظار داشتیم چند سالی در این خانه بمانیم تا من کانالم را حسابی رشد دهم ، باغمان بفروش برسد، خانه ی دلخواهمان را بسازیم و اسباب کشی بعدیمان به خانه ی خودمان باشد. اما ظاهراً خدا نقشه های دیگری برایمان چیده است چون هنوز دوسال نگذشته که عمو آمد و گفت میخواهد خانه را بفروشد تا بتواند حق قباله ی عروس هایش را رد کند. و من دوباره بهم ریختم و مغزم هنگ کرده بود تا اینکه یک روزکه ناامید و سردرگم برای تولید محتوای کانالم داشتم کانال های دیگر را زیر و رو میکردم بصورت اتفاقی وارد کانال ذهن ثروت ساز شدم ویک فایل را بصورت شانسی (با موضوع حکایت کسی که ناامید نشد، خدا همه کاره است) دانلود کردم، صدای شما درسرم پیچید که: از چی میترسی، خدا همه ی پارتی ها رو داره، همه ی راهها رابلده ، همه چیز را بهت میگه
ومن که انگار گمشده ی خودم را دوباره پیدا کرده بودم، همین طور اشک میریختم. اولش شک کردم که صدای ماهان تیموری ست که دباره بعد از چند سال میشنوم اما بعد با تحقیق بیشتر احساس کردم به اصل ، ریشه و استاد اصلی دسترسی پیدا کرده ام ، فوراً عضو سایت شدم و چند باری از نشانه ی من استفاده کردم و هر بار از نشانه ام یک درس جدید هدیه گرفتم. من با گوش کردن هر روز و هرروز به حرف های شما دوباره جانی تازه گرفتم و دوباره با ذوق و شوق برای همسرم تعریف میکنم . این بار برای پیدا کردن یک خانه ی دیگر خیلی بیشتر از دفعه های قبل آرامش دارم.
این بار با اینکه میدانستیم قرار است جابه جا شویم اما شوهرم چند روزه پیش حدود 100ملیون پس اندازی که داشتیم را دوباره بذر موسیر خرید برای کاشت.
این در حالیست که اکنون در شهر من اجاره کردن معمولی ترین خانه ها حداقل 100 ملیون پول پیش میخواهد و من نمیدانم این پول از چه طریقی قرار است جور شود؟ اما دلم به خدایی روشن است که امشب شما تو نشانه ام گفتید : من اینقدر کارهایم به راحتی انجام میشود که نگو ،خدا مرا به سمت خرید ملک هایی هدایت میکند که اگر میخاستم با ذهن تحلیل گر خودم آنها را پیدا کنم هرگز نمیتوانستم.
استاد جان از اینکه با شما آشنا شدم بسیار بسیار خدا را شاکر و سپاسگزارم و از شما التماس دعا دارم .برایم دعا کنید بدون اینکه بخواهیم ماشین یا بذر موسیر هایمان را بفروشیم، برایمان از راه بی گمان پول جور شود یا یک خانه با فول امکانات و نزدیک به مرکز شهر با بودجه ی فعلیمان پیدا کنیم.
امین یا رب العالمین
خدا را شکر که من جسارت درخواست کردن و زیاد خواستن از خدا را از شما یاد گرفتم.
به امید روزهایی پر از نور و اگاهی
با تشکر از وقتی که برایم گذاشتید
«با نام و یاد خدای مهربون»
از مهدیه شریفیان به استاد عباسمنش عزیز.
با سلام و احترام_
از اولین کامنتی که برای شما فرستادم کمی بیشتر از 4ماه میگذرد.
در این مدت اتفاقات بسیار خوبی برایم افتاد که هر روز خدا را برای آنها شکر میگویم و امروز فرصتی پیش آمد که بیایم و موهبت هایی که این مدت بدست آوردم را با شما نیز به اشتراک بگذارم.
فقط چند روز بعد از کامنتی که (در مورد پیدا کردن یک خانه اجاره ای )گذاشتم، بطور معجزه آسایی به سمت خانه ای هدایت شدم که تقریباً با فاکتورهایی که در ذهن خودم در نظر گرفته بودم، همخوانی داشت.
و بسیار نزدیک به میدان اصلی شهرمان بود، قیمت پول پیش آن خانه 100 ملیون بود. با اینکه نسبت به تروتمیزی و موقعیتش بسیار قیمت منصفانه ای بود اما آن موقع ما چنین پولی نداشتیم .
شوهرم که از خانه دیدن های مختلف خسته شده بود و دید من، آن خانه را دوست دارم، گفت : یا باید ماشین (پژو پارس)را بفروشم یا بذر موسیر ها را ؛ که بتوانم پول پیش را جور کنم.
اما من به خدا جوری اعتماد داشتم که گویی مطمئن بودم نیازی به فروش این چیز ها نیست و ما آن خانه را اجاره خواهیم کرد
که واقعاً همین طور هم شد
اکنون که باشما صحبت میکنم، از روز 31شهریور ماه یعنی چند روز بیشتر از سه ماه است که ما در این خانه ساکن هستیم، ماشینمان سر جایش و مدتی است که شوهرم کشت موسیر امسالمان را نیز رقم زده است
از وقتی متوجه شدم کار کردن روی باورهایم چه نتایج بزرگی میتواند برایم به ارمغان بیاورد، دوست داشتم یک دوره خریداری کنم و بصورت اصولی، قانون ها و تکنیک ها را یاد بگیرم. ولی متأسفانه هیچ پولی برای خرید دوره نداشتم که…..
حدود دوماه پیش من بازهم بطور اتفاقی با یک دوره رایگان از یک استادِ عزیزِ دیگر آشنا شدم که واقعا تاثیرات شگرفی در طرز تفکر و باورهای غلطی که داشتم گذاشت و آرامش عجیبی به من بخشید.
یکی دیگر از خواسته هایم این بود که بیرون از خانه کاری داشته باشم تا هم بتوانم به افراد بیشتری خدمت رسانی کنم هم رابط اجتماعی قوی تری داشته باشم و به همان نسبت درآمد بیشتری.
اما اصلاً نمیدانستم چه کاری میتوانم پیدا کنم که با وجود دختر 9ساله و پسر زیرِ سه ساله ام که به شدت به من وابسته هستند و هیچ کسی را هم، برای نگهداری از آنها ندارم، بتوانم انجامش دهم؟؟
یک روز که حسابی دل شکسته بودم واقعاً از خدا خواستم که شرایط فعلی ام را تغییر دهد که یک دفعه چیزی به من الهام شد.
و آن کار کردن در یک خانه بازیِ سرپوشیده بود که درست در مرکز شهر و بسیار نزدیک به خانهٔ ما بود.
به لطف الله درخواست کاریِ من پذیرفته شد و انها اجازه دادند که بچه هایم را هم دنبال خودم ببرم.
اکنون یک ماه بیشتر است که بصورت نیمه وقت آنجا مشغول به کار هستم
با اینکه هنوز سر حقوقم به یک توافق قطعی نرسیده ایم اما این واقعاً برایم شبیه معجزه است که بچه هایم در خانه بازی ،ساعتها بصورت رایگان بازی کنند و من هم سر کارم باشم
اعتراف میکنم زمانیکه برای شما کامنت گذاشتم به هیچ عنوان با بحث درهم تنیده گی آشنا نشده بودم ولی احساس میکردم که به وسیلهٔ ارتباط برقرار کردن با مجموعه شما، حتماً راه فرجی برایم مهیا میشود.
این روزها احساس میکنم که در مسیر هدایت قرار گرفته ام، چون با تکنیک هئوپونوپونو آشنا شدم،معجزهٔ پاکسازی درون خودم را درک کردم وتمرین های کتاب معجزه شکرگزاری خانم راندابرن را دارم انجام میدهم.
فردا تولد 41 سالگی من است.
برایم دعا کنید که در سال جدیدِ زندگی ام هر روز بیشتر از روز قبل هدایت شوم وبا سورپرایز های جدید خداوند شگفت زده
شاد و سربلند و پیروز باشید
ممنون از وقتی که به بنده اختصاص دادید.
سلام و درود به استاد عزیز و گرامی ، سال 1400 یا 1399بود دقیقاً یادم نیست …. یکی از همکارام دوره ی روانشناسی ثروت یک رو برای من فرستاد، منم چند جلسه ازش رو گوش کردم واقعاً عالی بود، حتی یه جاهایی با حرفاتون بغض میکردم و اشک میریختم، ولی ازونجا که هزینه ی دوره رو نداده بودم حالا به هر طریقی دیگه بقیه ی جلسات دوره رو نتونستم ادامه بدم… مجدداً امسال چندتا فایل ازتون گوش کردم و تو اینستاگرام کلیپ هاتون رو دیدم باز اشتیاق پیدا کردم که دوره هاتون رو تهیه کنم ، بخاطر این پول تهیه دوره هاتون واسم خیلی سنگینه و اگر بخوام هزینه حتی یک دوره رو بدم تو ابتدایی ترین هزینه های زندگیم و زن و بچم میمونم ،رفتم از یکی ازین گروه های تلگرامی تقریبا همه ی دوره ها رو تهیه کردم ، دو سه روزی گوش دادم به چند جلسه ، اما باز وجدانم درد گرفت و با اشک و بغض دوره ها رو پاک کردم به قول خودتون اون قدم اول خیلی مهم که چطوری برداشته بشه، الان که دارم براتون مینویسم خیلی حالم بده , اشک تو چشمام جمع شده ، از خدا میخام یه طوری منو هدایت کنه که بتونم پول دوره هاتون رو جور کنم و از سایت بخرم وبا خیال راحت گوش کنم، امیدوارم هر چه زودتر معجزه بشه بتونم از دوره هاتون استفاده کنم، چون من نمیخام تو این مداری که هستم بمونم، من سراسر شور و شوق و اشتیاق دارم واسه ثروتمند شدن ،من میخام ثروتمند بشم تکامل پیدا کنم… خسته شدم ازین وضعیتم، دوستان واسم دعا کنید پول تهیه دوره ها رو بتونم زودتر جور کنم
یا وهاب….
سلام مهیار جان
امیدوارم حال دلت بهتر از قبل باشه؛ کامنتت برام جالب بود چون بی شباهت به زندگی خودم نبود و نیست اجازه میخوام چند خط براتون بنویسم، من هم سالهاست به دلیل تصمیمات اشتباهی که سالها پیش در اثر ترس ها ضعف ها و پایین بودن هوش مالی و فرکانسیم گرفتم در بحران مالی بودم نزدیک 10 سال ، و از سال 96 هم با قانون جذب البته از طریق استاد دیگه ای به اسم امیر شریفی آشنا شدم و دوره پولی ایشون رو هم با تمام فشار وحشتناک مالی که داشتیم خریدم ؛ اما عمل نکردم به آموزه هاش اما فرصت ندادم که اثرشو ببینم اما وسوسه شدم که همون کارهای قبل و رفتار های قبلمو داشته باشم و به قول انشتین مثل یک احمق انتظار نتیجه های جدید رو داشته باشم و متاسفانه فقط انباشت اطلاعات در ذهن طوری که توی هر مجلسی میتونسم ساعت ها سخنرانی کنم !!!! دوست عزیزم به خدا قسم که مساله و مشکل ما نداشتن پول برای خرید دوره نیست این رو به عنوان کسی که 7 سال پیش مثلا راه قانون جذب رو شروع کرده اعلام میکنم بلکه بزرگترین مساله ما عدم التزام و عمل به دانسته هامون یعنی همون مقدار که میدانیم و خدای بزرگ از طریق فطرتمون هم بهمون الهام میکنه و الهاماتی که از طریق نشانه های ریز و درشتی که در طول شبانه روز میبینیم و میشنویم و میخوانیم هستش و دیگر هیچ ، یعنی حتی بدون داشتن هیچ دوره ای و هیچ استادی صرفا با دانستن اینکه باید ورودی هامون رو اعم از دوستانی که چیزی به ما و رشدمون اضافه نمیکنند و شبکه های اجتماعی و اخبار و تلویزیون و فان های بیهوده ای که چیزی جز اتلاف عمر و بر باد دادن قدرت حیاتی تمرکزمون نیستند کنترل کنیم و از طرفی برای هدفی که داریم دنبال یادگیری و رشد و تمرکز و باز تمرکز و دوباره تمرکز باشیم و حال و احساسمون رو خوب نگه داریم حتی زمان هایی که شرایط نامطلوب هستش و به ظاهر حالگیری هستش ما رو به چنان درآمدی میرسونه که هر دوره ای رو بخوایم اگر بخوایم به راحتی خریدن یک آدامس میتونیم بخریم ، این حرفهایی که بهتون زدم رو اصلا به عنوان یه نصبحت نشنو ؛ اینها تجربه های 7 سال عمر و دقت کردن در زندگی افراد زیادی هستش که من دیدم و به دلایل موفقیتشون فکر کردم و الان چند ماهه که نثل یککلاس اول از ابتدا ولی با تعخد مجدد شروع کردم و هر روز نشانه های بهبود رو در خودم میبینم و با خدا عهد کردم که پیمانمو باهلش دیگه نشکنم اگر به قیمت جانم تمام شود. در پناه الله بی شریک بی همتا شا د و سربلند باشید
سلام واقعا استاد عباسمنش تمام حرفاشون بی نهایت زیبا و واقعا درست هست و تو روزمرگیهامون هممون باهاش روبرو هستیم ،اصلا فقط همیم روزمرگیهامونو نگاه کنیم دقیقا پی به اثبات حرفای استاد میبریم واقعا کنکاش سخت نیاز نداره برای رسیدن به حرفای ایشون، من حتی بادیدن فایلهای رایگان ایشون و دقت کردن به سیستم و قانون حتی به این نکته پی بردم سیستم نیت و درون آدماروهم نگاه میکنه و جواب میده،من میشناسم کسیو که خانم هست و این مطالبو میگه و جالبه در زندگیش تغییری نیست و باگذشت زمان نیتش از گفتش و درونش ازینکه چرا حرفشو میزنه و اما اصلا زندگیش اوکی نیست معلوم میشه که آقا سیستم و قانون درونت و بیرونت هم نگاه میکنه و جواب میده،استاد از شهود گفتن ومن این شهودو نه خیلی زیاد اما دارم من اتفاقات و … را در خواب یا حتی بیداری میبینم،راجع به این خانم و رسیدن به این طرز فکرش هم در خواب بهم گفته شد و هم گذشت زمان بدون اینکه من دخالتی کنم و توجه کنم خداوند انرژی یاسیستم یا قانون نمیدونم هرچیکه میشه اسمشو گذاشت بهم نشون داد و خواستم بگم تک تک صحبتهای استاد تو روزمرگیهامون دیده میشه و واقعا بیاییم درون زلال داشته باشیم و خداوند واقعا باهامون حرف میزنه و دنیامون زیباترمیشه
نمیدونم خود استاد میخونن یا نه اما ازشون تشکر میکنم
سلام به استاد گرامی وخانم مریم شایسته عزیز وهمه ی دوستان سایت.من مدتی بود که دوره ی دوازده قدم رو از یک کانال تلگرام خریده بودم یکی دو قدم رو گوش کردم اما خیلی به دلم نبود چون متوجه شدم که فروش غیر قانونی بوده هر بار از این موضوع ناراحت بودم ودلم میخواست از طریق سایت خرید کنم چند روز پیش یه فایل از استاد با همسرم گوش میکردیم هر بار همسرم دستش میخورد به آیرپاد و از اول صحبت استاد میومد که از مسیر درست بروید خشت اول که اشتباه باشه نمیشه به مسیر درست رسید به همسرم گفتم این یه نشونه س چندین بار این صحبت تکرار شده البته همسرم اولین بار بود که صحبت استاد رو گوش میکرد تصمیم گرفتم از سایت خرید کنم و قدم اول رو خرید کردم وخوشحالم که تو این مسیر هدایت شدم .
از استاد گرامی تشکر میکنم شما یکی از از دستان خداوند برای هدایت من بودید بهترین ها رو براتون آرزو دارم.
به نام خالق هستی
سلام به استاد عزیزم و مریم بانو و دوستان خوبم
نشانه امروزم درخواست هدایتی برای انجام کارهام بود که کد گذاشته بودم
به فایل قدیمی از به صلح رسیدن با خود هدایت شدم که قسمتی از فایل زندگی در بهشت 141 ، توش بارگزاری شده بود
آنقدر حرفهای استاد اینجا شنیدنیه و برای منی که چند سال اینجام مهر تایید بود که قلبم باز و باز تر شد حتما ببینید و کد واضحی در مورد کتاب میخواستم که بازم مریم جاان رو تخته سنگی که نشسته بودن و در موردش توضیح دادن حسابی برام راه گشا بود.
استاد عزیز در این فایل بخوبی و واضح دلیل تمرکز برنکات مثبت و استفاده از فایل های تصویری رو توضیح میدن و امیدواری رو در دل خودشون و دل ما زنده میکنن، خدا نگهدارتون باشه.
خداروشآکرم که تو این خونه بهشتی هستم و باران نعمت و هدایت درش میباره.
در پناه خداوند، ناب ترین هارو تجربه کنید.