«تجربههای من از اعتماد به نشانهام» - صفحه 18 (به ترتیب امتیاز)
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری106MB25 دقیقه
- فایل صوتی23MB25 دقیقه
این صفحه ساخته شده تا در بخش نظرات آن، فقط داستانهایتان درباره جزئیات و شروع مسیری هدایتی نوشته شود که با کلیک روی دکمه «مرا به سوی نشانهام هدایت کن» آغاز شد.
اینکه چطور آن نشانه را تشخیص دادید؛
و آن نشانهها چه زنگهایی در وجودت به صدا درآورد و به چه تصمیماتی انجامید؛
و چه پلههای متوالی از قدمهای پی در پی را یکی پس از دیگری به تو نشان داد؛
و چه «تغییراتِ از اساس متفاوت با رویههای قبلیات» را در شخصیت و در وجودت رقم زد؛
و چطور از میان هزاران شیوه، روند و مسیری برایت سَرَند و غربال شد که بهترین، نزدیکترین، لذتبخش ترین، پرثمرترین و قابل اجراترین شیوه با امکانات و شرایط آن لحظهات بود.
و در نهایت، ادامه دادن در آن مسیر مهارتها، تجربهها، ایمان و عزت نفسی را در وجودت ساخته که بین شمای کنونی و آدم قبلی فاصله انداخته و نسخهی با ایمانتر در شخصیتات ساخته که گوش به زنگ پیغام نشانهها و بنیان کردن تمام جنبههای زندگیاش بر جدّی گرفتنِ مسیر هدایتی نشانههاست.
داستان هدایت تو به نشانههایی که برای حل مسائلتان به آنها هدایت میشوی، و قدمهای عملی و تکاملیای که در جهت آن هدایت برمیداری و تجربیاتی که-در ادامه- برای اشتراک با این خانواده در این صفحه نوشته میشود، از دل اعتمادی ناب متولد میشود که -حتی با وجود نجواهای ذهنتان-، نسبت به ساز و کار هدایتگونهی خداوند، در قلبتان میسازید و به قول خداوند:
ذَالِكَ الْكِتَبُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ
الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ ممَِّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ
وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بمَِا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَ مَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَ بِالاَْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ
أُوْلَئكَ عَلىَ هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ وَ أُوْلَئكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. بقره
این جریان هدایت که همواره در جهان جاری است، فقط آنهایی را با خود همراه میسازد که تقوا پیشه کرده و ذهنشان را کنترل میکنند و به نشانهها اعتماد میکنند و تسلیم مسیر هدایتشان میشوند و رستگاران و متبرّک شدگان آنها هستند.
زیرا خداوند هرگز برای یاری ما، قوانینش را نقض، معلق یا موقتاً غیر فعال نمیکند، بلکه به شیوههای کاملاً طبیعی، منطقی و هماهنگ با سازو کار جهان هدایت خود را به سمتتان جاری میسازد.
ما از طریق ایدهها و نشانههایی هدایت میشویم که به واسطهی قرار گرفتن یک کلمه یا جمله، یا خواندن داستان و تجربهای که برایمان الگو میشود و مرز ناممکنها را در ذهنمان جابه جا میکند، یا راهکاری که دیگری برای مسئلهای متفاوت اجرایش کرده، یا گوش دادن به یک فایل و درک یک مفهوم از آن و…، به ما الهام میشود.
نقطه مشترک این نشانهها این است که همهی آنها، «پیغامی واضح از اولین اقدام برای حل مسائلمان» را در دل خود دارند.
پیغامی که فقط و فقط برای خودمان و از طریق خودمان قابل تشخیص و قابل درک است.
زیرا این وعدهی خداوند است که:
قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ
گفتيم همگى از بهشت فرود آييد، پس چون از جانب من هدايتى براى شما آمد، آنان كه از هدايت من پيروى كنند هرگز بيمناك و اندوهگين نخواهند شد. بقره 38
نکته مهم:
در راستای هدفما درباره نظم بخشیدن به محتوای سایت، در این صفحه فقط نظراتی منتشر میشود که درباره داستان و مسیر هدایت شدهای که به واسطه استفاده از دکمه «مرا به سوی نشانهام هدایت کن» نوشتهاید.
منتظر خواندن داستانها و روندی هستیم که در مسیر هدایتتان طی میکنید و نتایجی که پله به پله شما را رشد و به مرحلهی بالاتر هدایت میکند.
وقتی از قدرت کانون توجهمان برای دیدن، به خاطر آوردن و مرور کردن مسیر این هدایت استفاده میکنیم، یعنی با نوشتن درباره جرئیات این مسیر و به اشتراک گذاشتن با سایر اعضای خانوادهمان، صدق بالحسنی میشویم، آرام آرام، جنس محکمتری از ایمان و یقین در وجودمان نهادینه میشود که جانمایه و شخصیت ما را تغییر میدهد و به قول قرآن، چشمانمان را برای تشخیصِ بهتر و دقیق ترِ نشانههای هدایت بیناتر میکند.
سلام خدای من
سلام بهترین من
مدتی بود که برای تو ننوشته بودم
مدتی بود که برای تو نگفته بودم
مدتی بود که فاصله گرفته بودم و داشتم دنبال روزمرگی های خودم می دویدم
خدای من می دانم که برایم بهترین را می خواهی
می دانم که دوستم داری و از دوست داشتن من لذت می بری
می دانم که غرق شادی و مهربانی می شوی از اینکه من حالم خوب باشد
می دانم که برای من آن را می خواهی که شاید حتی در تصور من هم نمی گنجند
می دانم که تو من را اشرف آفریده ای
خدای من
مهربان من
عشق من
اگر گاهی اوقات تو را فراموش می کنم تو از من بگذر
اگر گاهی اوقات درگیر روزمرگی می شوم تو من را از یاد نبر
اگر گاهی اوقات درگیر بازار و ارز و پول و مال می شوم تو من را درگیر نکن
همه را برای من گذاشته ای تا لذت ببرم اما اوقاتی است که من خودم را گم می کنم و درگیر چیزهایی می شوم که آنها برای رفاه من بوده آند
خدای من
معبود من
خالق من
من بنده هستم و از بنده گاهی اوقات قصور و کوتاهی سر زدن عیب ندارد تو به بزرگی خودت ببخش من را
تو به خوبی خودت من را در آغوش بگیر و مگذار که هوای نفس بر من مسلط بشود
هر زمان که از تو می نویسم حالم دگرگون می شود
زندگی برای من معنایی دیگر پیدا می کنند
می دانم این خودم هستم که همیشه و همه وقت و همه جا خلق کرده ام و ساخته ام
و در آخر آنرا به گردن تو می اندازم و می گویم تو نخواستی و تو ندادی
اما
اما
اما
آنقدر با گذشت و وفادار هستی
آنقدر مهربان و بزرگ هستی
که نه می بینی و نه بروی من می آوری
می دانم که از عشق بازی من عشق می کنی
می دانم که از بخشنده بودن من کیف می کنی
می دانم که هر چه بنده خوبی باشم تو بیشتر ذوق من را می کنی
پس من را در آغوش خودت بگیر و رهایم مکن
من را لحظه ای به خود وامگذار
من را لحظه ای رها مکن
دوستتت دارم ای بهترین انرژی که این دوست داشتن کمترین کاری است که در برابر این همه خوبی تو می توان انجام داد
به امید روزهای بهتری که با تو خواهم داشت
سپاس از تو ای خدای من
سپاس از تو ای خالق من
سپاس از تو ای خدای فراوانی ها
سلام به تو دستان خداوندم
سلام دوست ارزشمندم سعید جان
چقدر زیبا نوشتی و چه زیباتر که عجز خود را به خدای الرحمن الراحمین گفتی. به خدای قادر و توانا و دانا گفتی. به خدایی که بر همه چیز و همه کس شنوا و بیناست.
چقدر لذت بردم و برایم مناجاتی بود از هدایت شدن و هدایت خواستن و اجازه دادن به اینکه اجازه دهم هدایت مرا هدایت کند… دیگر چیزی نتوان گفت و شنید جز سکوت که زبان خداوند است که اوست که از اعماق وجودت با تو، با من، با ما سخن میگوید پس گوش بسپاریم به سکوت که زبان مــنِ لایتناهی ست…
به نام خدا
باسلام و احترام
نشونه امروز من قسمت پنجم سریال زندگی در بهشت بود
دوستمون که کامنتش متن انتخابی این فایل بود نکته مهمی رو بمن گوشزد کرد اونم این بود
با این همه سادگی و راحتی در زندگی استاد و خانم شایسته ولی چقدر فعالیت می کنن استاد و خانم شایسته
دوستمون گفت خونه مثل دسته گل ، آشپزی به بهترین نحو ممکن و انتشار کامنت ها و تهیه دوره روانشناسی ثروت یک ویرایش جدید و خیلی کارهای دیگه که ما تو زندگیشون نمی بینیم اینا همه درس هایی باشه برای من که تنبلی رو با سادگی اشتباه نگیریم استاد بارها و بارها میگن وقتی کار ساده پیش میره یعنی خدا داره هدایت می کنه و من نباید این طوری فکر کنم که همه کارها رو خدا انجام بده و من هیچ کاری نکنم بلکه خدا هدایت می کنه از هزاران طریق و من باید سریع عمل کنم من نباید بشینم و فکر کنم خدا انجامش میده بلکه برعکس باید بمحض دریافت هدایت ، انجامش بدم و این اشتباه هم نکنم که الان انجامش دادم ولی نتیجه اش نیومد بلکه باید صبور باشم و صبر بمعنای امید به بهبود شرایط داشته باشم باید به این آگاهی برسم کاری که آلان از طریق هدایت انجام دادم باید منتظر باشم که نتیجه اش بیاد و باز هم نتیجه اومد شاید مطلوب من نباش ولی باز باید شکرگزار خدا باشم و مسیر هدایت رو ادامه بدم
راستش در این روزگاری که بالای 90 درصد ( شایدم بیشتر) مردم جامعه این آگاهی رو نمیدونن و اگه هم بدونن عمل نمی کنن نیاز به یک تعهد بالاست که روی آگاهی هایی که از آموخته های استاد عباس منش دریافت می کنم بمونم و ادامه بدم
چند سال پیش مدیرمون حرف خوبی زد تو ذهنم موند گفت: انسان ها سه جورن یا تاثیرگذار هستن یا تاثیرپذیر یا خنثی اگه می خوای زندگی خودت و اطرافیانت رو ارتقاء بدی جز دسته اول باش و سریع ترین راحت ترین لذتبخش ترین و سعادتمندانه راه برای تاثیرگذاری ، موندن در این مسیر و عملکرد روز به روز این آگاهی هاست.
موفق و سربلند وپیروز باشید.
اگر در میزان درآمد براتون فرقی نکنه مشتری باشه یا نه، شما کارمند هستید.
اگر مجبورید همیشه دنبال مشتری باشید تا درآمد داشته باشید، شما یک شغل آزاد دارید.
اگر مشتری دنبال شما میگرده تا از خدمات و محصولات شما استفاده کند، شما یک سیستم ساخته و یک بیزینس دارید…
به همین سادگی
سلام جناب صادقزاده وقتتون بخیر امیدوارم حالتون خوب باشه من اول از خداوند و بعد از شما سپاسگزارم که با کامنتاتون ما راهنمایی میکنید خدا را شکر که من توی همچین سایتی هستم و دوست خوبی مثل شما دارم من یک سوال داشتم من الان یه چند وقتیه که یک کار جدید شروع کردم یعنی یک آنلاین شاپ زدم چون میخواستم درآمدم بره بالا و کنارش هم درس میخونم هم کار ادمینی رو انجام میدم اما بعضی وقتا زمان کم میارم و من کار کانال بقیه وقتی تبلیغ میکنم به چند دقیقه نمیرسه که مشتری میاد پی وی من و فکر میکنه من مالک مالک کانالم اما حالا که کسب و کار خودم دارم آنلاین شاپ خودمو دارم اصلاً مشتری نیومده برای من نمیدونم چرا چه باور محدود کنندهای برای من وجود داره که اینجوری شده و اینکه یا مثلاً یک چند وقت پیش به خودم گفتم من که آنلاین شاپمو زدم برم به فلان دوستم فلان همکلاسیم بگم که بیاد از من خرید کنه و یه جوری تبلیغ کنم جالب اینجاست برای دیگران این کارو کردم و خوب نتیجه گرفتم اما برای خودم اصلاً نتونستم محصولمو به فروش برسونم و خجالت میکشیدم نمیدونم چرا برای آنلاین شاپ خودم اینجوری شده و برای دیگران همچین چیزی نیست و من هم کنار کارم درس میخونم و هم کنار درسم کار ادمینیو انجام میدم و هم آنلاین شاپ نمیدونم این سه تا رو چه جوری همزمان با هم انجام بدم و این موضوع من رو یکم نگران کرده و مضطرب کرده الان که داشتم قسمت سوم توحید عملی میدیدم و یک ایمیل اومد برام و کامنت شما اومد و کامنتو اتفاقی خوندم و گفتم این سوالو از شما بپرسم از شما دوست خوبم که کامنتاتونو همیشه دنبال میکنم خیلی ممنون که وقت گذاشتید کامنت منو خوندید و خیلی ممنون که همیشه با کامنتهای قشنگتون حس خوبی رو به ما بچههای سایت میدید مرسی
سلام دوست عزیز
در ذهن خودتان یکسری افکار و ترس هایی دارید و این باور را ندارید که می توانید به راحتی به کسب درآمد برسید
در ذهن خودتان نسبت به محصول و کار خودتان که برای خودتان است هنوز به احساس لیاقت و ارزشمندی کافی نرسیده اید
منظورم این است که وقتی شما کالا و محصول دیگران را تبلیغ می کنید این ایمان را دارید که کار شما کاملا درست و اساسی است و حتما به نتیجه می رسید
اما در مورد کالا و محصول خودتان این ایمان و این حس و حال خوب را ندارید
شاید کمی ترس
ترس از فروش نرفتن
ترس از دیدن دیگران و قضاوت کردن آنها
ترس از پس دادن محصول
ترس از انتقاد مشتری
هزاران ترس دیگر که در ذهن خودتان وجود دارد و فقط خودتان هستید که از آن خبر دارید
یادتان باشد که وقتی بتوانید براین ترس ها غلبه کنید بی شک آنوقت به راحتی می توانید تک به تک دیگر کارهای خودتان را هم با هم هندل کنید
متوجه افکار و نجواهایی باشید که در ذهن خود دارید
آنها را برای خودتان بنویسید و در بین آنها حتما به جواب خواهید رسید
سلام استاد عباس منش و مریم بانو عزیزم
من چند روز کوتاهی هست که عضو سایت شما شدم از قبل شما رو میشناختم ولی عضو سایت تون نبودم،من چند ماهی هست که دارم آماده میشم برای شروع کسب کار جدیدم ،تو این مدت از خدای مهربون خواسته بودم که من رو به اسمی که باید برای پیجم انتخاب کنم هدایت کنه ،اما هر چقد فکر میکردم چیزی به ذهنم نمیرسید ،یه اسمی انتخاب کرده بودم اما ته ذهنم میگفت نه این اسم نباید باشه ،تا اینکه عوض سایت شما شدم و از گزینه به نشانه ام هدایت کن استفاده کردم
دو بار فایل زندگی در بهشت برام اومد برای من خیلی جالب بود که چرا ،دو روز پشت سرهم فایل سریال زندگی در بهشت اومد
و انقد از دیدن اون فایل ها غرق حس خوب شدم که واقعا گفتم کلمه سریال زندگی در بهشت برازنده این فایل ها هست
استاد من امروز هم از گزینه به نشانه ام هدایت کن استفاده کردم و فایل سفر به دور آمریکا واسم اومد بعدش با خوندن یه کامنت که نوشته بودن
من منتظر سریال زندگی در بهشت شما هستم که خوده بهشته و اینجا مطمئن شدم که باید اسم کسب کار جدیدم رو بزارم قابِ بهشت .
از شما و از خدای مهربونم ممنونم که منو هدایت کردین 🫂
سلام استاد عزیزم
من کتاب رویاهایی که رویا نیستن و تا فصل ۵ خریده بودم و خیلی هم عاشقشون شدم و همون موقع اونم دوباره با نشانه ۱۲ قدم رو قدم اولش و خریدم با خودم گفتم ول کن دیگه فص ۶ کتاب و دیگه نمیگیرم رو همین ۱۲ قدم کار میکنم همون روز زدم مرا به سوی نشانه ام هدایت کن و با کمال تعجب کتاب رویایی که رویا نیستن اونم فصل ۶ اومد خیلی برام جالب بود همون موقع خریدمش
خدایا شکرت
به نام خدایی که همین نزدیکیست
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان
سلام به دوستان عزیزم
تجربه امروز من از اعتماد به نشانه هام برام خیلی جالب بود دوست داشتم باهاتون به اشتراک بذارم. ممنون که مطالعه میکنید
من امروز یه فایل از مصاحبه شما با استاد دیدم که استاد تو اون فایل از الهاماتی که بهمون میشه صحبت کردند و تعریف کردن که تو فرودگاه میکائیل گم شده بود و استاد هرچی دنبالش میگرده پیداش نمیکنه تا اینکه به استاد الهام میشه که فریاد بزنه و میکائیل و صدا کنه و با وجود مقاومت های ذهنش این کارو میکنه و میکائیل پیدا میشه.
امروز یه تایمی تو دفتر بی حوصله شدم یه دفعه یه چیزی بهم گفت پاشو برو بیرون گفتم نه حوصله ندارم برم بازم گفت پاشو برو بیرون و خیلی واضح میگفت و من همش حرفهای استاد میومد تو ذهنم
انقدر گفت برو بیرون گفتم باشه میرم. وقتی داشتم میرفتم همسرم ازم یه چیزی خواست که براش بخرم
رفتم بیرون گفتم خدایا تو بگو از کدوم مسیر برم. بعد دوباره یه حسی بهم گفت از این بلوار برو من بهش گوش ندادم گفتم نه دوست دارم از همین خیابون برم
خلاصه راه خودم و رفتم و رفتم تو مغازه برای همسرم خرید کنم ولی اون چیزی که من میخواستم نداشت گفتم عیب نداره بر میگردم دفتر از همون مغازه روبه روی خودمون میخرم.
دوباره بهم گفت از این طرف برو وارد این بلوار شو بچه ها خیلی اصرار داشت از این طرف برو همش حرفهای استاد میومد تو گوشم که به ندای درونش گفت آخه برای چی باید فریاد بزنم و بهش گفت تو کاری نداشته باش فریاد بزن
منم هی میگفتم آخه تو این بلوار اصلا سوپر مارکت نیست من میدونم برم چی کار کنم و خیلی واضح میگفت برو تو چی کار داری( خیلی جالب بود انگار هلم میداد میگفت برو)
گفتم باشه میرم و دیگه مطمئن شدم یه چیزی هست که انقدر اصرار داره میگه برو
رفتم و داخل بلوار شدم و یه کم رفتم جلو دیدم ععععه یه هایپر مارکت بزرگ اینجا هست که من اصلا یام نبود. خلاصه رفتم و دیدم اون چیزی که من میخواستم و داشت. اومدم برم حساب کنم که خانمی که صندوقدار بود شروع کرد به سلام علیک و گفت شما خانم فلانی هستین که با همسرتون کار میکنین دیگه ؟؟ گفتم بله ولی من نمیشناختمش و خلاصه گفت که من صندوقدار فلان جا بودم قبلا و شما رو میشناسم( میدونست که کار ما چیه ولی من اصلا تو ذهنم نبود )
خیلی برام جالب بود بهم گفت من الان چند وقته تو فکر شما هستم ولی شمارتون و نداشتم میخواستم که بیام پیشتون صحبت کنم و قرار داد بنویسم ولی پیداتون نکردم و کلی ازم تشکر کرد گفت خیلی به موقع اومدی اینجا . من هم بهش کارت دادم و قرار شد زنگ بزنه و هماهنگ کنه.
واقعا برام جالب بود که بهم گفت خیلی به موقع اومدی اینجا خرید کنی و چقدر از دیدن من خوشحال شد و اینکه اون خانم تو فکر ما بود و من چقدر زیبا هدایت شدم به سمتش
الان چند وقته که همش از خدا میخوام هدایتم کنه بهم بگه که چی کار کنم و خداوند اینطوری هدایت میکنه.
حالا واقعا مهم نیست که اون خانم کارش و بده به ما یا قرار دادش چقدر سود داره واقعا از این خوشحالم که اینطوری نشانه ها منو هدایت کرد به سمت اون خانم و اینکه قانون داره جواب میده
اینکه استاد میگه به الهاماتت گوش کن وقتی گوش میدی و معجزه میکنه چقدر حس قشنگی داره. اصلا به قول خانم شایسته جان آدم دیوانه میشه
از وقتی استاد گفت بهترین دعا سوره حمد هست روزی چندین بار معنی سوره حمد رو با خودم تکرار میکنم و از خدا خواستم که همیشه هدایتم کنه به بهترین مسیرها.
خدایا همه ی ما را به راه راست هدایت فرما
آمین
سلام استاد و هم خانواده ای های عزیز
دوست دارم تجربه خودمو از هدایت شدنم به فایل توحید عملی ۶ که دیروز برام اتفاق افتاد بنویسم
وقتی داشتم به این فایل گوش میکردم همش ذهنم درگیر این بود که من چه باورهای شرک الودی میتونم داشته باشم با اینکه این فایلو بارها و بارها دیده بودم هیچوقت همچین فکری توی ذهنم نبود که این نگرشم میتونه از شرک باشه…
نمی دونم خبر دارین یا نه این روزا دولت سهام عدالت رو آزاد کرده و هر فردی میتونه سهام خودشو توی بورس بفروشه پول خوبیم هست از وقتی این خبرو شنیدم همش به این فکر میکردم سهاممو بفروشم و باهاش دوره عزت نفس و قدم اولو بخرم خیلی عطش اینو داشتم که سریع تر اینو یکاری بکنم تا به دوره ها برسم پری روز که این فایل نشانه من بود داشتم برای سومین بار به فایل توحید عملی ۶ گوش میدادم و نت برداری میکردم استاد یحرفی رو گفتن که بارهای قبلی اصلا تا این حد برام بولد نشده بود
جمله استاد این بود ” اگر این موردو حل کنم این مسئله رو اگر حل کنم این شیوه بازاریابی رو تغییر بدم وضعم خوب بشه، یعنی می خوام بگم هزارجور فاکتور رو ما در نظر می گیریم غیر از فاکتور اصلی، فاکتور اصلی توحیده فاکتور اصلی اینکه من با باور های خودم زندگی خودمو رقم میزنم اگر قدرت رو از بقیه بگیرم بدم به خدای خودم که خدای خودم قدرت رو در دستان من قرار داده همه چی حل میشه …”
توی ذهنم یک جرقه خورد من که اینقدر چسبیدم به پول سهام این شرک هستش. خدا میتونه از بی نهایت راه پول این دوره ها رو برام فراهم کنه نه فقط همین یک راه
تا این فکر اومد ذهنم گفتم اگر شرکه من نمی خوامش همون لحظه دیگه به پول سهام فکر نکردم گفتم هر چیزی در بهترین زمان و مکان خودش بهم داده میشه چون فهمیده بودم شرکه واقعا از ذهنم خارجش کردم و حالا بیشتر از این پول این نگرش خوشحالم میکرد که در زمان مناسب خودش بهم داده میشه حتی شب همون روز اینو توی دفتر سپاس گذاریم نوشتم و خداروشکر گفتم واسه اینکه این شرک رو بهم نشون داد و منو اگاه کرد ازش
دیروزم از چیزایی که نت برداری کرده بودم و بنظرم مهم بود برا فایل توحید عملی۶ کامنت نوشتم تقریبا نزدیکای شب بود پدرم یه پسردایی داره که سال ها اصلا به پدرم زنگ نزده بود اصلا از هم خبر نداشتن بعد از چند سال دیشب به بابام زنگ زد وقتی صحبت کردنشون تموم شد پدرم منو صدا کرد گفت پسر داییم بعد سالها زنگ زده و مستقیم سراغ تو رو می گرفت گفتم چی شده مگه؟
پدرم گفت بهت پیشنهاد یکاری رو داد با درامد عالی همون لحظه فهمیدم قضیه چیه توی دلم همش میگفتم خدایا شکرت خدایا شکرت همش به این فکر می کنم چی میشه یه فردی بعد سالها زنگ بزنه و برای من پیشنهاد کار بده اصلا یک هزارم درصدم نمی تونستم به این فکر کنم از این شخص همچین پیشنهادی داشته باشم
بخاطر هدفی که برای خودم انتخاب کردم و دوست دارم خودمو توی این راه به خودم ثابت کنم و ایمانمو نشون بدم گفتم نه ولی به این نتیجه رسیدم اینم یکی از دستان خدا بود و خدا بی نهایت دست دیگه ای داره که اگر من در مسیر درست باشم در مسیرزندگیم قرارشون میده و براحتی میشه به خواسته ها رسید اگر توحید رو اصل قرار بدیم
خیلی حس خوبی دارم و در دفتر سپاس گذاریم مقابل همون ترمزی که پیدا کرده بودم بخاطر این نشانه سپاسگذاری کردم
امیدوارم بتونم تا اخر عمرم توحید رو فاکتور اصلی ببینم و از خدا میخوام در این مسیر ثابت قدم تر و محکم تر قدم بردارم ان شا الله
براتون بهترینا رو از خدا می خوام :)
خدای مهربانم هزاران بار ذات مقدست را سپاس میگویم
به نام پروردگار یکتا
سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان دانشجوی هم فرکانسی
امروز رفتم پمپ بنزین که بنزین بزنم
یک پیرمرد دوست داشتنی و محترم کنار پمپ بنزین نشسته بود و تعدادی فال حافظ توی دستای قشنگش بود
همونطور که نشسته بود و سرش پایین بود زیر لب داشت چیزهایی زمزمه میکرد
چند لحظه همونجا موندم و نگاهش کردم و حسابی نگاهش کردم و کلی لذت بردم و بخاطر این که برای امرار معاش فعالیت می کرد کلی تحسینش کردم
من خیلی اهل فال حافظ و کلا اینجور داستانها نیستم ولی گهگاهی محض سرگرمی و البته کمک اندکی به کسانی که فال میفروشند ازشون خرید می کنم
اما در مورد این پیرمرد نازنین حس عجیبی در من ایجاد شده بود
حسی فارغ از هرگونه دلسوزی و ترحم
حس بسیار زیبایی بود و داشتم حسابی لذت می بردم
در همین احوال بودم که یکباره تصمیم گرفتم برم پیشش و به بهانه فال خریدن باهاش گپ بزنم
در عین حال از خدا خواستم که توی فالی که از ایشون می خرم نشونه ای باشه برای من که بتونم ازش استفاده کنم
خلاصه رفتم به سمتش و سلام گرمی با تمام وجود کردم جوری که خودم به وجد اومدم
سرش رو بالا گرفت و با صدای زیباش جواب سلامی بسیار قشنگتر از سلام من داد . کلی کیف کردم
پرسیدم فالهاتون چنده؟ گفت ۲هزار تومن
گفتم اگه ممکنه یکیش رو با دستای خودتون به من بدید
بخاطر سرما دستکش دستش بود اما بخاطر لطفی که به من داشت درخواستم رو رد نکرد و با مهربانی تمام یک فال به من داد
مقداری پول تقدیمش کردم و اومدم توی ماشین نشستم و فالم رو باز کردم
الان در حالی که اشک میریزم و در حال ستایش خدا و شکرگزاری به درگاهش هستم این متن رو براتون می نویسم
انقدر حالم خوب بود که نتونستم در خودم نگهش دارم و از شدت فورانش تصمیم گرفتم با شما شریک بشم در این حال فوق العاده
به همین دلیل این شعر رو تقدیم میکنم به همه شما عزیزان
ای هدهد صبا به سبا میفرستمت
بنگر که از کجا به کجا میفرستمت
حیف است طایری چو تو در خاکدان غم
زین جا به آشیان وفا میفرستمت
در راه عشق مرحله قرب و بعد نیست
میبینمت عیان و دعا میفرستمت
هر صبح و شام قافلهای از دعای خیر
در صحبت شمال و صبا میفرستمت
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب
جان عزیز خود به نوا میفرستمت
ای غایب از نظر که شدی همنشین دل
میگویمت دعا و ثنا میفرستمت
در روی خود تفرج صنع خدای کن
کآیینهٔ خدای نما میفرستمت
تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند
قول و غزل به ساز و نوا میفرستمت
ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت
با درد صبر کن که دوا میفرستمت
حافظ سرود مجلس ما ذکر خیر توست
بشتاب هان که اسب و قبا می فرستمت
خدایا اگرچه گفته ای که بنده ات نتواند آنچنان که باید شکر نعمت هایت را بجای آورد
اما تو شکر ناچیز ما را با فضل و رحمت بی انتهای خود اندازه گیر
آمین یا رب العالمین
بنام خداوند بخشنده مهربان،
مهیار اسکندری هستم 30 سالمه اصالتا تالشی و اکنون در شهر تبریز زندگی میکنم، دقیق یادمه سال 1400 بود
تو اینستا گرام داشتم چرخ میزدم تو اکسپلور، یهو دیدم یه نفر یاد میزنه من از خدا میخام فقط از اون میخام به من ربطی نداره چجوریش من فقط میخام
خیلی هم میخام ، شوکه شدم از حرفاش
زیر فایل نوشتم ایشون کی هستن ، نوشتن استاد عباسمنش، گفتم ممنونم ، نه تو اینترنت نه تو اینستا گرام هیچا نگشتم دنبالشون، رفت و رفت چندماهه دیگه تو تلگرام دوستم منو به یه گروهی که فایل های صوتی استاد عباسمنش بود دعوت کرد، اصلا نمیدونم چی بگمممم داغون داغون بودم ، اینم بگم من بسیار بسیار ادم نشان گرایی هستم، حرفایی که میزدن با ذهن من جور در نمیومد، انگار پوتک میردن به سرم
من خیلی دیر متوجه شدمممم که استاد عباس منش دستی از دستان خداوند هست برای راهنمایی من
تمام فایل های صوتی و رایگان گوش دادم، الانم میخام کشف قوانین بخرم اما یکم پولم کمه، مطمعنمم
خدایی که منو اورد اینجا تا این جملات رو با اشک بنویسم همونم منو هدایت میکنه به هر چی لازمه.
اقای عباسمنش عزیز و همکاران از صمیم قلب و ته دلم میگم دوستون دارم امید وارم یک روز بببینمت تو یک هدیه خدایی برای کره زمین مرد خوب،
خداوند پشت و پناهتون باشد ، من اشکم در اومد تا اینارو بنویسم . استاد عزیز خدا حفظت کنه
سلام بچه ها سلام استاد سلام خانم شایسته،چقدر این هدایت ها قشنگه،من میخوام از دو داستان هدایت که برام خیلی جذاب بوده صحبت کنم،پریروز من توی خونه بودم و برای سایتم باید درگاه پرداخت بانک میگرفتم،خب برای اینکار نیاز بود که من برم بانک و یک حساب بانکی باز کنم،دودل بودم که برم یا نرم…یه جورایی ناامید بودم،به خدا گفتم خدایا هدایتم کن،یهو اومد به ذهنم که برو و توی سایت نشانه من رو دنبال کن،اولش گفتم ولش کن…باز گفتم ببییییین به الهاماتت عمل کن،اینا حرفای خداست هااا…خلاصه اومدم نشانه من رو زدم و به سریال زندگی در بهشت فک کنم قسمت 61 هدایت شدم،باز نجواهای ذهنم شرو شد که آخه سریال زندگی در بهشت چه ربطی به بانک رفتن تو داره آخه؟تو الان میخوای بشینی سی چهل دیقه فایل رو گوش بدی که ببینی بری بانک یا نه؟گفتم ببین ذهن من این هدایت خداست میخوام گوشش بدم،تا فایل رو پلی کردم استاد عزیزم توی محوطه ی پردایس وایساده بود جلوی دوربین و ورداشت گف خب بچه ها ما امروز میخوایم بریم چن تا کار بانکی داریم انجام بدیم،خداااای من مگه میشه همچین هدایت واضحی؟مگه داریم؟منو میگی همون موقه بدون اینکه لازم باشه بقیه فایل رو ببینم لباسامو پوشیدم رفتم بانک و کارم رو انجام دادم خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت
و یه داستان هدایت دیگه که خیلی برام جذاب بود این بود که من چن روزی بود کتابا و مصاحبه های آقای اکهارت توله رو میخوندم و سعی میکردم مراقبه کنم چون خیلی حال خوبی بهم میداد اما تا اونموقه من هیچوقت از استاد راجب مراقبه نشنیده بودم،حتی یه کلمه و برام سوال بود که اگه این مراقبه چیز خوبی بود استاد حداقل یه بار ازش میگف،قبلش هم سریال زندگی در بهشت رو ندیده بودم که استاد توش از مراقبه با جوجه ها حرف میزنن،خلاصه گفتم خدایا هدایتم کن ببینم این مسیرم درسته یا نه…اومدم نشانه های من رو دنبال کردم و هدایت شدم به یکی از قسمت های پاسخ به سوالات درباره سریال زندگی در بهشت…فایل رو پلی کردم،باز نجوای ذهنم شرو شد که بابا این چه ربطی به سوال تو داره اخه؟بازم ذهنم رو کنترل کردم و ادامه دادم به گوش دادن…یهو دیدم استاد داره سوال یکی از بچه ها رو میخونه که مراقبه با جوجه ها که شما میگید ینی چی؟خداااای من مگه میشه مگه داریم همچین هدایت واضحی؟؟مگه من با ذهن خودم میتونستم این فایل رو پیدا کنم؟؟خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت
من هرروز سعی میکنم از داستان هدایت استفاده کنم و هرروز به مسیری که درسته و درون لحظه بهش نیاز دارم هدایت میشم،خدایا ممنونم و ممنونم استاد عزیزم