«تجربه‌های من از اعتماد به نشانه‌ام» - صفحه 69


این صفحه ساخته شده تا در بخش نظرات آن‌، فقط داستان‌های‌تان درباره جزئیات و شروع مسیری هدایتی نوشته شود که با کلیک روی دکمه «مرا به سوی نشانه‌ام هدایت کن» آغاز شد.

اینکه چطور آن نشانه‌ را تشخیص دادید‌؛

و آن نشانه‌ها چه زنگ‌هایی در وجودت به صدا درآورد و به چه تصمیماتی انجامید؛
و چه پله‌های متوالی از قدم‌های پی در پی را یکی پس از دیگری به تو نشان داد‌؛
و چه «تغییراتِ از اساس متفاوت با رویه‌های قبلی‌ات» را در شخصیت و در وجودت رقم زد‌؛

و چطور از میان هزاران شیوه‌‌، روند و مسیری برایت سَرَند و غربال شد که بهترین‌، نزدیک‌ترین‌، لذت‌بخش ترین‌، پرثمرترین و قابل اجراترین شیوه با امکانات‌ و شرایط آن لحظه‌ات بود.

و در نهایت‌، ادامه دادن در آن مسیر مهارتها‌، تجربه‌ها‌، ایمان و عزت نفسی را در وجودت ساخته که بین شمای کنونی و آدم قبلی فاصله انداخته و نسخه‌ی با ایمان‌تر در شخصیت‌‌ات ساخته که گوش به زنگ پیغام نشانه‌ها و بنیان کردن تمام جنبه‌های زندگی‌اش بر جدّی گرفتنِ مسیر هدایتی‌ نشانه‌هاست.

داستان هدایت تو به نشانه‌هایی که برای حل مسائل‌تان به آنها هدایت می‌شوی‌، و قدم‌های عملی و تکاملی‌ای که در جهت آن هدایت برمی‌داری و تجربیاتی که-در ادامه- برای‌ اشتراک با این خانواده در این صفحه نوشته می‌شود‌، از دل اعتمادی ناب متولد می‌شود که‌ -حتی با وجود نجواهای ذهن‌تان-، نسبت به  ساز و کار هدایت‌گونه‌ی خداوند‌، در قلب‌تان می‌سازید و به قول خداوند:

ذَالِكَ الْكِتَبُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ
الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ ممَِّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ
وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بمَِا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَ مَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَ بِالاَْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ
أُوْلَئكَ عَلىَ‏ هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ وَ أُوْلَئكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. بقره

این جریان هدایت که همواره در جهان جاری است‌، فقط آنهایی را با خود همراه می‌سازد که تقوا پیشه کرده و ذهن‌شان را کنترل می‌کنند و به نشانه‌ها اعتماد می‌کنند و تسلیم‌ مسیر هدایت‌شان می‌شوند و  رستگاران‌ و متبرّک شدگان آنها هستند.

زیرا خداوند هرگز برای یاری ما‌، قوانینش را نقض‌، معلق یا موقتاً غیر فعال نمی‌کند‌، بلکه به شیوه‌های کاملاً طبیعی‌، منطقی و هماهنگ با سازو کار جهان‌ هدایت خود را به سمت‌تان جاری می‌سازد.

ما از طریق ایده‌ها و نشانه‌هایی هدایت می‌شویم که  به واسطه‌ی قرار گرفتن یک کلمه یا جمله‌، یا خواندن داستان و تجربه‌ای که برای‌مان الگو می‌شود‌‌ و مرز ناممکن‌ها را در ذهن‌مان جابه جا می‌کند‌، یا راهکاری که دیگری برای مسئله‌ای متفاوت اجرایش کرده‌، یا گوش دادن به یک فایل و درک یک مفهوم از آن و…‌، به ما الهام می‌شود.

نقطه مشترک این نشانه‌ها این است که‌ همه‌ی آنها‌، «پیغامی واضح از اولین اقدام برای حل مسائل‌مان» را در دل خود دارند.

پیغامی که فقط و فقط برای خودمان و از طریق خودمان قابل تشخیص و قابل درک است.

زیرا این وعده‌ی خداوند است که:

قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعاً فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ

گفتيم همگى از بهشت فرود آييد، پس چون از جانب من هدايتى براى شما آمد، آنان كه از هدايت من پيروى كنند هرگز بيمناك و اندوهگين نخواهند شد. بقره 38

نکته مهم:

در راستای هدف‌ما درباره نظم بخشیدن به محتوای سایت‌، در این صفحه فقط نظراتی منتشر می‌شود که درباره داستان و مسیر هدایت شده‌ای که به واسطه استفاده از دکمه «مرا به سوی نشانه‌ام هدایت کن» نوشته‌اید.

منتظر خواندن داستان‌ها و روندی هستیم که در مسیر هدایت‌تان طی می‌کنید و نتایجی که پله به پله شما را رشد و به مرحله‌ی بالاتر هدایت می‌کند.

وقتی از قدرت کانون توجه‌مان برای دیدن‌، به خاطر آوردن و مرور کردن مسیر این هدایت استفاده می‌کنیم‌، یعنی با نوشتن درباره جرئیات این مسیر‌ و به اشتراک گذاشتن با سایر اعضای خانواده‌‌مان‌، صدق بالحسنی می‌شویم‌، آرام آرام‌، جنس محکم‌تری از ایمان و یقین در وجودمان نهادینه می‌شود که جانمایه و شخصیت ما را تغییر می‌دهد و به قول قرآن‌، چشمان‌مان را برای تشخیصِ بهتر و دقیق ترِ نشانه‌های هدایت بیناتر می‌کند.

1828 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    لیلا زینی گفته:
    مدت عضویت: 1203 روز

    سلام استاد عزیز و مریم خانم من دو ماهه فایل شمارو گوش میکنم از شما تشکر🌹 بخاطره این همه زحمات ک میکشید برای ما من بخاطر شما تونستم خدای درونم را پیدا کنم و از خدای خوبم ممنونم ک شما را در راه من قرار داده من ک انقد می توانم با خدای خودم و درونم حرف بزنم خیلیه . و ریختن ترس های بی خودی رسیدن ب حدفم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    سهیلا خزابی گفته:
    مدت عضویت: 1194 روز

    سلام استاد من چند روز اومدم تو سایتتون و دارم تک تک فایل گوش میدم و از توحید عملی شروع کردم و الان دوروز درگیر اینم که درمورد موضوع خاص چه تصمیمی بگیرم و دیدم شما درباره این موضوع تو صفحه اولتون گذاشتید ممنون حضور خداوند هستم🙏🙏🙏

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    محمد آریان نیک گفته:
    مدت عضویت: 1497 روز

    خدایاشکرت بخاطرتمام حال خوبی که به بنده هاش داده هروقت خدارو در زندگیت به یاد داشته باشی در هرلحظه احساس ارامش وشادی درعمق وجودت راحس میکنی حتی اگه از لحاظ مالی صفر باشی اما انگار تمام ثروت دنیا رو داری همون داشتن حال خوب یعنی ثروت همان سلامتی که داری.یعنی نعمت بی انتها خدایا شکرت که الان دوستانی پرازانرژی مثبت دارم به امید روزی که زندگی تمام دوستان به روال دلشان بگذرد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    علي حسين نيا ابكناري گفته:
    مدت عضویت: 1534 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان.

    سلام و عرض ادب و ارادت خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته گرامی.

    خدا رو کرور کرور شکر برای وجود پاک و ناب شما که خداوند یک هدیه گرانبها به همه خانواده عباسمنشی داد و آنهم شما هستید. میتونم با جرات بگم که به نظر من شما همون چراغ هدایت و کشتی نجات همه خانواده بزرگ عباسمنش هستید.

    به خداوندی خدا قسم میخورم روزی نیست که من الهامات و نشانه هارو دریافت نکنم اونم به تعداد زیاد از روزی که این هدیه الهی را از دستان پاک خداوند دریافت کردم. هر چند مغز و منطق خیلی مقاومت میکند و حقیقتا اصلا آسون نیست ولی میشه با کار کردن این قوانین در راستای اونا قرار گرفت. و کم کم نشونه ها بیشتر و بیشتر میشن. هیچ عجله ایی نیست چون هم باید قانون تکامل انجام بشه و در راه این انجام شدن تکامل اون احساس خوب رو باید همیشه داشت و در واقع همون حس خوبه که کلید رسیدن به همه نعمات و برکات است.

    مانا باشید در پناه خدای بزرگ ومهربان🙏🙏🙏

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  5. -
    امیر لطفی گفته:
    مدت عضویت: 1333 روز

    خداروصدهزار مرتبه شکر ک همچین خانواده‌ای دارم سلام ب استادم ک عاشقتم سلام خانم شایسته عزیزم

    برای اولین بار دارم کامنت میزارم

    وقتی کامنتتو میخوندم دوست من منم با حرفات گریم‌ گرفت

    دقیقا تک تک کلماتت نشانه بود

    خداروشکر همچین انرژی و خانواده در کنار خودم دارم ک هممون ب انرژی کل منبع وصلیم….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    مهدی هوشمند گفته:
    مدت عضویت: 1270 روز

    سلام استاد من الان که دارم این مطلب رو میذارم تقریباً دو ماه و ده روز به کنکورم باقی مونده و من الان در حال استفاده از اهرم رنج و لذت هستم اما میخوام در مورد اون حرف‌هایی که تو قسمت آخر قانون هدف گذاری در مورد الهامات خدا گفتید صحبت کنم. من دقیقا همون لحظه‌ای که شما گفتید به من از طرف خدا الهام شد که کتاب بنویسم یه حس عجیبی بهم دست داد که یکی داره بهم میگه تو بخون بقیش با من اصلا تن و بدنم لرزید و اونقدر گریه کردم که تا حالا اینقدر تو خوشحالی گریه نکرده بودم. الان که دارم اینو میگم مو به تنم سیخ شده اینم بگم تازه از پای کتاب زیست که قبلش معتقد بودم خیلی سخته بلند شده بودم و فایل شما رو گوش میدادم که رسیدم به الهامات خدا و الان دقیق میفهمم کجا اشتباه میرم و کجا درست میرم

    این نظر رو هم گذاشتم تا ایمان خودم قوی تر شده باشه اخه هر وقت مینویسم میره تو اعماق وجودم و قشنگ حسم رو از ریشه خوب میکنه

    در پناه خدا باشید🙏🌹

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    arash kamangir گفته:
    مدت عضویت: 3598 روز

    سِلام دوست عزیزامیدوارم که حال دلتون خوب باشه ببخشیدمیخواستم بدونم که علاقه تون روپیداکردید؟یعنی ازطریق خدابهتون الهام شدواسه علاقتون؟اخه شماگفتیدکه من نمیدونم علاقه به چیه وچه کاری روبهش علاقه دارم خب من حقیقتش متوجه نمیشم اخه هرادمی میدونه به چی علاقه داره وخودش بهترازهرکسی میدونه که به چی علاقه داره

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    فهیمه پژوهنده گفته:
    مدت عضویت: 2193 روز

    به نام فرمانروای آسمان ها و زمین

    سلام به استاد عزیزم

    سلام به دوستان هم فرکانسی ام

    یک داستان جالب و شگفت انگیز میخوام براتون بگم و احساس خودمو و اتفاقاتی که برام درباره نشانه،هدایت و حرکت کردن بگم و اینکه شاید این بار درست صدای قبلم رو شنیدم،شاید این بار خیلی آسان شدم برای آسانی ها و دریافت الهامات و شنیدن صدای خداوند و پاسخ های اون.

    داستان از اونجا شروع میشه این مدت که در سفر به دور امریکا هستیم و تمرکزی منم سوار کشتی به سمت جزایر دیگه هاوایی هستم و تا الان قسمت ۱۳۶ روی سایت اومده.

    و از اون سمت قضیه تو تمرین های فانوس دریایی خیلی ار خدا نشونه خواستم تا منو هدایت کنه یا بامن حرف بزنه تا واقعا عشق و.علاقه واقعی خودم رو در زمینه کار بدونم.

    حالا این دو قسمت یکی تمرکز بر سفر در هاوایی و بودن در فضا و جو اون حتی من فکر میکنم خواب بودن در کشتی رو دارم.انگار تو خواب تو کشتی هستم و بعد تمرکزم روی

    این موضوع که خدا به من نشون بده عشق و علاقه واقعی من چیه و هدایت کنه و بهم نشون بده.

    این چند روز گذشته بیشتر نشانه های من قسمت هایی از فایل های سفر به دور آمریکا قدیم بود و یکبار هم زندگی در بهشت بود که مربوط به جشن روز استقلال آمریکا بود قسمت۱۸۵.و بعد تا روز گذشته دوباره سفر به دور آمریکا قسمت ۶۷ بود.

    راستش فقط می گفتم احتمالا چون تو جو هاوایی هستم هی سفر به دور آمریکا میاد و خیلی دوست داشتم بیشتر از این پیام فایل رو متوجه بشم و بدونم واقعا چرا این قسمت ده دقیقه ایی به عنوان نشانه ی من اومده. چندبار اون قسمت رو دیدم با آهنگ هاش کلی برای خودم شاد بودم،کامنت دوستان رو خوندم و جز شادی و در مسیر سفر به دور آمریکا بودن چیزی به ذهنم نمیومد و برداشتی عمیق تر نداشتم.(من همیشه دوست داشتم نشانه های من بیشتر از فایل های محبوب و نکته دار باشه،چون اون موقع میدونم مثلا رو چه کلیدی یا چه موضوعی باید بیشتر کار کنم یا برای امروزم چه فایلی رو بیشتر گوش کنم. اما فارغ این فکر همیشگی ام فقط میخواستم نکته های عمیق تری که این فایل۶۷سفر به دور آمریکا داشت رو درک کنم) تا اینکه صبح به ذهنم زد تنها (همسرم به دلیل کار یهویی چند روزی رفته مشهد تا کنار پدرشون باشه) پاشم برم برج میلاد. هفته گذشته از دوستان پوستر دیده بودم که اونجا تلسکوپ بردند و برنامه رصد عمومی در محوطه باز برج دارند. تاریخ برنامه رد شده بود قرار بود یک جوری با همسرم بریم که اونجا افطار بکنیم برگردیم که نشد. اما من دیروز صبح به ذهنم زد خودم تنها بزم،یک آبجوش دو تا ساندویچ خرما بردارم بزم اونجا. حالا یا اونجا کسی هست یا کسی نیست. بیشتر مایل بودم بزم اصلا تنهایی برای خودم تو محوطه برج بشینم.

    خلاصه تو همین حوالی افکار بودم که یهو به ذهنم زد تا از اون دوستی که هفته پیش پوستر ازشون دیدم بپرسم آیا برنامه دارند،هستند یا نه؟!که اگر رفتم و اگر اونها هم بودند بهشون یک سر بزنم و اونجا پیداشون کنم. خلاصه به ایشون پیام دادم و گفتند بخاطر استقلال برنامه چند روزی برای این هفته تمدید شده و هستند فقط به من گفتند اگر فردا یا پس فردا بیاین بهتره،چون امشب هوا۷۰%ابری هست و احتمالا رصد خوبی نداشته باشیم. من پیام ایشون رو دیدم و تشکر کردم و گفتم ممنون اطلاع دادیم اگر شد بیام اونجا باهاتون تماس میگیرم پیداتون میکنم.

    عصر شده بود و من تو تردید رفتم یا نرفتن بودم.چند باری هم همین قسمت ۶۷رو دیده بودم و هی فکر میکردم این فایل چه پیام عمیق تری جز تمرکز و توجه به زیبایی ها برام داره. کم کم از پیاده روی و عکاسی در شب و گذر از پلی که رد شدند تو ذهنم اومد که من باید بیشتر پیاده روی و ورزش کنم احتمالا،همش تو خونه ام. از امکانات موجود بیشتر و بهتر استفاده کنم. یادم اومد اون قسمت ها شما اسکوتر نداشتید اما حرکت میکردید و قدم میزدید و لذت میبردید.

    منم با خودم گفتم چرا حالا که میتونم با مترو برم و اصلا کاری ندارم،وقت دارم،ترسی هم ار تنها رفتن و شب برگشتن ندارم چرا نرم.با خودم میگرفتم برو و لذت ببر،قدم بزن و از امکانات موجود اطرافت استفاده کن.خلاصه این فکر و استدلال ها تو سرم می چرخید بعد گفتم تو تماسم به همسرمم میگم همچین فکری دارم و.میخوام اگر بشه برم افطار برج میلاد،تو که نیستی لااقل خودم برم. همسرم چیزی نگفت و فقط گفت خوش بگذره و مراقب خودت باش.

    عصر شد و من همچنان تو تنبلی و تردید رفتن یا نرفتن بودم. یهو یک برقی منو گرفت و گفتم میزم،هر چی باشه ابری یا نیمه ابری،دیر یا زود میرم و فقط از مسیر لذت میبرم.

    کوله پشتی و چیزهای خوردنی و دفتری که توش همیشه یادداشت میکنم برداشتم و راه افتادم و تو مترو هم دفترم رو و چیزهایی که نوشته بودم رو میخوندم. نوشته های مصاحبه با استاد قسمت۹ رسیده بودم. چندین صفحه نوشته بودم وقتی میخوندم انگار دارم دقیقا فایل رو میبینم و یادم میومد و انتهای این فایل طبق پرسشی که دوستان داشتن استاد داشتن جواب میدادن و به مثال طرح الهی رسیدند. اینکه هر کدوم از ما مثل چرخ دنده میمونیم برای جهان.

    جملات آخرش هم این بود که نوشتماگر اون چیزی که در موردش تعلل می کنی عشقت نیست که تعلل میکنی.اگر عشقت بود ۱۰۰% بدون تعلل انجام می دادی فارغ از هر نتیجه ایی که برات داشت

    خب به مقصد رسیدیم و من تو ذهنم این سوال بود واقعا اون کارهایی که من دوست داشتم و نصفه رها کردم یا اینقدر تعلل کردم پس علاقه من نبودن،پس خدایا علاقه من و اون عشق من چیه؟!

    اینا که میگم تو ذهنم رد میشد شاید بیشتر از این مکالمه ها…خلاصه دارم با جزییات میگم تا یادم بمونه چقدر این پازل قشنگ چیده میشه وقتی میسپاری به فرمانروای آسمان ها و زمین.

    من تا رسیدم پای برج اذان گفتن و آسمان هم یک رنگ آبی زیبا داشت، یک حالت گرگ و میش بود. رسیدم بالا دیدم بابا چه خبره. چقدر غرفه،چقدر آدم،چقدر همه چای به دست و… چقدر حس و حال مشهد داشت و نذری و افطاری می‌دادند و اینجور که معلوم بود از طرف آستان قدس از مشهد این فعالیت ها رو داشتند. با خودم گفتم منو ببین چقدر واسه خودم آبجوش و نان و خرما آوردم اینجا همه چی بود. مونده بودم بشینم افطار کنم یا اول غرفه اون دوستان رو پیدا کنم. حالا کجا هستند تو این شلوغی،کدوم سمت دنبالشون بگردم.خلاصه جوری پیچیدم و رفتم که یهو آشنا دیدن بله بچه ها دارند از ماشین تلسکوپ در میارن،بعد سلام و حال و احوال همراه اونا رفتم و غرفه شون رو پیدا کردم.

    همون اطراف روی سکو نشستم و چای و نباتی که تو مسیر گرفته بودم خوردم.

    تا تلسکوپ رو نصب کردند و ماه رو گرفتند دیدم ابرها کنار رفتند سریع رفتم تا اگر ابری شد بود یک لحظه دیدن ماه از پشت تلسکوپ رو از دست ندم. این دوستمون که کلی خوشحال بود که ماه رو با تلسکوپ گرفته و آسمون صاف هست. منم با خوشحالی گفتم بخاطر من ابرها رفتند کنار.از همون جا فقط تو دلم می گفتم خدایا شکرت. از اونجایی که ازبچه طرف بچه های انجمن علمی دانشگاه تهران بودند یک میز هم گذاشته بودند با دوتا میکروسکوپ و مشاهده موجودات و مقاطعی از تکامل مغزها و قلب ها و … بود. این دوست عزیز من رشته شون در اصل نجوم نیست اما زندگی هستند رشته شون زیست شناسی هست و ایشون به این مقاطع آشنایی داشتند و مسلط بودند که البته اون طرف مشغول رصد ماه و تنظیم تلسکوپ و راهنمایی کردن به آدم ها برای مشاهده ماه بودند.

    منم بعد یکم انرژی جسمانی تامین کردند کنار میز میکروسکوپ ها ایستادم و لذت می بردم ار چیزهایی که بود،یک دختر خانمی بود که البته ایشون هم رشته اش زیست نبود اینجوری که باهاش آشنا شدم ترم شش زمین شناسی بود. (منم فارغ التحصیل زمین شناسی هستم) خلاصه دقایقی گذشت و آدم ها از پشت نرده سوال میکردند اینا چیه،اونا چیه،قضیه اون چیه و … و چون دوستان مشغول بودند گاهی من جواب میدادن، طوری شده بود که انکار از من دارند سوال میکنند و منم وارد جریان توضیح موارد زیر میکروسکوپ شدم و چند دقیقه بعد دیدم اصلا اون خانم نیست و رفته اون سمت غرفه و من بودم و میکروسکوپ و کلی آدم مشتاق و کنجکاو…

    خدایا چی بگم،چی بگم که وقتی این داستان رو شب تلفنی برای همسرم تعریف کردم فهمیدم داشتم چه میکردم. اینکه من اصلا ساعت۹میخواستم برگردم ۱۰ از اونجا تازه راه افتادم و البته خوشبختانه به آخرین خط مترو بود که رسیدم.ولی خدای من چقدر آسون چقدر هدایای چقدر…

    وقتی برای همسرم ویس می فرستادم و از حال و هوای غرفه می گفتم ناخودآگاه اشک و بغض تو گلوم جمع شده بود،جوری که نمیتونستم حرف بزنم، خنده و گریه قاطی شده بود. اصلا فقط می گفتم حسین من عشق کردم و پیدا کردم کاری که اگر حتی به من پول هم ندن انجام میدم. آره همینه،چیزی که من همیشه نادیده میگرفتم و شاید دنبال یک چیز خاص بودم. من اصلا به اون چیزها مسلط نبودم اما وقتی آدم ها از من می پرسیدن و من در حد خودم ار تکامل می گفتم و چهره شگفت زده آدم ها رو میدیدم. از بچه شش هفت ساله تا ددبیرستانی تا پدرمادرهاشون. اینکه در آخر ازم تشکر میکردند برای توضیحی که دادم این نهایت عشق کردن من بود.

    متوجه شدم من عاشق اینم،این کاریه که منو شارژ میکنه و اینا با اشک و لبخند و شوق برای همسرم تعریف کردم.

    دیشب میخواستم بنویسم و کامنت بذارم اما نشد.وگرنه اینجا هم با همون حرارت مینوشتم.

    واقعا همینه من به دنبال چی می گشتم.

    دیشب یکهو یک متن بداهه هم نوشتم شبیه شعر شد.

    با همون حال و هوا اومد و نوشتم.

    در انتها اون بداهه خودمو اینجا هم می نویسم.

    این بود از تجربه ی من ار نشانه ی من یا بهتره بگم سلسله نشانه هایم.

    ممنون ار شما عزیزی که کامنت منو خواندی.

    حال و هوای من در حال دیگری است

    رقصیده در باد مثل شعر دیگری است

    آنگونه غرق در خویش میشوم که حالم حال دیگری است

    از آگاه می شنوم که برخیز که این راه دیگری است

    این من، به دنبال چه چیز دیگری است؟!

    وقتی که عشق او در ما حال دیگری است

    اکنون به خیالم یافته ام که انگار چیز دیگری است

    اما فراموش نکن، این همان بود که بودن دیگری است

    با بودنم در قلب، جوششی دیگری است

    انگار یک آن، من در زمین و زمان دیگری است

    بی وقفه می نویسم، که خوب میدانم او دیگری است

    که هیچ نیست ما، که من و تو همه دیگری است

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
    • -
      سارا محمدی گفته:
      مدت عضویت: 1488 روز

      سلام دوست عزیزم

      چقدر لذت بردم از کامنت بسیار زیبای شما

      چقدر حال و هواتون شبیه من بود

      من هم دقیقا مدتی هست مدام از خودم می پرسم که رسالت من چیه، اون چه کاری که من عاشقش باشم

      الان هم از کارم لذت می برم هاااااا

      اما اون چیزی نیست که عمق وجودم بخواد

      من کاری رو می خوام که برای تعطیلی لحظه شماری نکنم

      یعنی عاشق کارم باشم لذت ببرم

      عرق در کارم باشم

      خلاصه اینکه هنوز پیدا نکردم

      امیدوارم خدا من رو هم خیلی راحت با بی نهایت دستانش و از بی نهایت راه، هدایت کنه.

      خیلی براتون خوشحالم

      بهترین ها رو براتون آرزو می کنم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    دانیال گفته:
    مدت عضویت: 1402 روز

    به نام خدا

    سلام به دوستان یکتاپرست امید وارم همراه خوشحال و با امید باشید.

    می خوام برای اولین بار در مورد اتفاقات بی نظیر زندگیم براتون بنویسم.

    من در مدت ۴ ماهی که به صورت جدی روی باورهام کار کردم. اتفاقات عالی تو زندگیم خلق کردم.

    توی صفحه شخصی خودم مدت عضویت یه خورده بیشتر اما من ۴ ماه که جدی شروع کردم.

    درست ۱۵ یا۱۶ دی ماه بود که تصمیم گرفتم واقعا روی باور هام کار کنم. با عبارات تاکیدی کمک مکم شروع کردم و بعد از مدتی خیلی بهتر شدم. دی ماه بود و من واقعا درگیر امتحانات پایان ترم اول بودم من نمرم همیشه عالی بود و نمی خواستم که با گوش دادن به فایل ها وقت کم بیارم و نتونم درس بخونم اما به خودم گفت هر اتفاقی قرار بیوفته بزار بیفوته من باید این کار بکنم اون خدایی که من می پرستم خودش نمره هامو درست میکنه.

    راستی من قبل از این سایت آشنا بشم با اساتید مختلفی اشنا بودم و در زمینه موفقیت اطلاعاتی در

    کمی محدود داشتم،اما تمامی اون استاید الان که فکر شو می کنم کلا از مسیر درست خارج شده بودند.

    خلاصه من تصمیم گرفتم و روی باور هام به صورت جدی کار کردم. اون زمان امتحان شیمی داشتم نمره امتحان افتضاح شده در واقعا وقتی کارنامه خودمو آوردم ۱۲ شده بود اما گفتم اشکالی نداره همه چی درست میشه.

    ۲ ماه گذشت من از لحاظ باوری و غزت نفس با فایل های رایگان خیلی بهتر شده بودم

    که یه روز از طرف مدیر مدرسه به پیوی شاد پیام دادن و گفتن که من به عنوان همیار معلم مهترین درس ها انتخاب شدم.

    😲👌باور نمی شد گفتم خدا من اون موقع شجات خودمو نشون دادم و تو این جو پاسخ دادی. من ۲ سال پیش به به سوی خدا طی اتفاقاتی هدایت شدم. و خدا رو قبل از آشنایی ام با این سایت پیدا کردم.

    اما من همیشه به خدا می گفتم من نمی خوام مثل بقیه آدمهای این کشور ساده زندگی کنم.

    و دلم می خواست برم خارج از کشور اما همیشه با خودم می گفتم که اینا حجاب ندارن

    و مسائل جنسی به شدت مشکل داشتم.

    اما یه روز از خدا خاستم منو هدایت کنه که این موضوع بفهمم و یه یه فایلی از یه استاد دریگه هدایت شدم و این موضوع کمی بهنر شدم.

    اما این هم منو راضی نکرد و دوباره از خدا خواستم هدایتم بکنه. که یکی از روز ها بهم الهام شد که برو قرآن بخون روفتم و واقعا در این موارد بشدت عالی شدم.

    فعلا نشده که برم خارج از کشور اما تا ۳ سال آینده حتما

    می رم. راستی من از همن بچگی عاشق امریکا بودم.

    🇱🇷🇱🇷🇱🇷🇱🇷🇱🇷🇱🇷🇱🇷🇱🇷🇱🇷🇱🇷🇱🇷🇱🇷

    این آخرین نتیجه عالی که می خوام در موردش صحبت کنم مربوط میشه به یه ۱۵ دقیقه قبل از همین الان که اسمم شامل افراد برتر مدرسه شد.😲😲😲😲😲

    واقعا عالی بود کف کردم. گفتم خدایا من توی اون شرایط سخت به تو توکل کردم و تو این جور جواب دادی به قول کشیک کلیسای لندن

    کار و که دادی به خدا دیگه برو کنار بزار باد بیاد. 😄😄😄😄😁😁😁😁😅🤣

    وقعا خدا رو شکر.

    خدانگه دار 😉

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    محمد حیدری گفته:
    مدت عضویت: 1271 روز

    به نام خداوند خوبی ها

    با سلام و احترام خدمت استاد و مریم خانم

    به امید خدا و دعای دوستان مدتی است شروع کردم فایل های رایگان استاد رو گوش میدم و فعلا امکان خرید محصولات رو ندارم

    ولی از وقتی فایل های رایگان را دانلود کردم و با همسرم نگاه میکنیم خیلی حال دل مان خوب شده و امیدوار به آینده شدیم دیگر دنبال اخبار و فیلم های منفی نیستیم و شکر گزار همه داشته هایمان هستیم و خدا رو شاکرم که جزو خانواده عباس منش شدم

    ممنون از شما استاد گرامی و سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: