مثل ابوموسی نباشیم - صفحه 14

481 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سجاد طبسی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 2836 روز

    به نام تنها نیرویی که هدایت مرا برعهده گرفته

    سلام به بهترین و بی غرورترین استاد دنیا

    خدایا ممنونم از این همه دانا و شنوا بودنت درست همون روزی که این فایل اومد رو سایت من قبلش داشتم با خودم و خدای خودم میگفتم من چکار کنم که در رشته کاری خودم درحال حاضر فقط یه قدم بیشترم نه بلکه فقط یه قدم بیشتر و بهتر عمل کنم

    این فایل با نام «مثل ابوموسی نباشیم»

    حالا ابوموسی در پرادایس مون فقط یه خروسه اما کارها و سبک زندگیش یه عالمه درس های عبرت انگیز و یادآوری قوانین الهی رو برامون داره که البته باید همیشه تیزبین و ریزبین و آگاه بود که درمورد همچین مواردی هم صحبت کرد و ازشون درس های زندگیساز ساخت،

    منی که تاالان ایده هایی تو رشته ام بکار بردم که تا حد شهر خودم جواب داده پس باید برنامه ریزی کنم که ایده ها و باورهایی بسازم که برا چندتا شهرستان دیگه بعد در حد استانم جوابگو باشه نه اینکه یهو الان بگم و انتظار داشته باشم که ایده ها و باورهایی رو داشته باشم که انتظارم این باشه که بخواهم درحد کشوری یا جهانی باشه

    کشوری و جهانی شدن هم میتونم و رخ دادنی ست اما باید تکامل رو طی کنم و از یاد نبرم،

    خب اینو بگم یادمه از همون کودکی بااینکه خودم یه عالمه ترس ها از اونموقع ها داشتم اما هیچوقت با سبک زندگی افرادی مانند کارمندهایی که فقط روی یه ریتم ثابت حرکت میکردند البته هرکسی تو هرشغلی که بود بااینکه اصلا هیچ آگاهی ای نداشتم اما یجورایی احساس میکردم که چنین سبک های زندگی اصلا برا من خوشایند که هیچ بلکه بسیار عذاب آوره و بعضی اوقات در همون کودکی به خودم میگفتم بنظرت دیوونه نیستی که اینجور فکرهایی میکنی چون بسکه تو خانواده و دوربری ها گفته بودن شغل کارمندی یعنی بهترین و رویایی ترین زندگی و همون حقوق ثابت هرچند کم اما بسیار باارزشه یه آب باریکه ای هست و بسیار آینده داره 😒😒 امیدوارم که برداشت اشتباه از حرفای من درمورد شغل کارمندی نشه،

    که بعداز گذشت سالها فهمیدم که من چقدر درست فکر میکردم که میخواهم دنبال زندگی ای باشم که بیشتر میخواهم واقعا یه انسان آزاد و مستقل خودم باشم و برم زندگی رو به معنای واقعی تجربه کنم هرچند که با یه عالمه تضادهای وحشتناک در زندگی برخورد کردم و امادر نهایت اونا همه کلی درس و تجربه شدن برا زمان الانم و من کلا یه روحیه کارآفرینی دارم نه کارمندی هرچند که تا همین چند سال قبل از اینکه خودم کارآفرین باشم خیلی ترس های وحشتناک داشتم اما از زمانی که آگاهی کسب کردم دیگه وارد این مورد شدم که همیشه میخواهم خودم کشف کننده باشم

    ایده پرداز باشم ،پا در دل ناشناخته ها و ترس ها بذارم که مثلا در چندتا شغل مختلف در سالهای خیلی قبل که حتی ذره ای از این آگاهی هارو نداشتم همیشه خواهان رشد بودم و چقدر پا به دل ترس هام گذاشم و الان هرموقع که دارم رودوره عزت نفس کار میکنم که یسری از فکت ها و منطق های ذهنم شده اون کارهای قبل به‌خودم میگم یادت هست تو همون آدمی که تو شغل تعیرات ماشین های بنزینی بااینکه بهش علاقه نداشتی اما همیشه سعی داشتی ماشین های مختلف و جدید رو تجربه کنی و با چندها و ده ها نفر کار کردی که از هرکدوم تجربه ای کسب کنی

    به خودم میگم یادت هست تو بااینکه تو موسیقی هم علاقه نداشتی بلکه فقط از دریچه کسب درآمد واردش شده بودی اما پا به یه عالمه ترس هات گذاشتی و چقدر خوب هم از پسش براومدی و صدها مراسم زنده موسیقی اجرا کردی و همچنین تو همین رشته ورزشی که علاقمند وهدف اصلیم هست و مدتهاست که فقط تو همین زمینه فعالیت دارم کلی موفقیت ها و تجربه ها کسب کردم هرچند هنوز خیلی خیلی بیشتر از اینها ازخودم انتظار دارم اما خلاصه همه اینها برام باورهای منطقی برا بهتر تسلیم کردن ذهنه که کارهای بعدی رو بتونم با باورهای قویتر انجام بدم،

    استاد فکر میکنم یکی از نکات اصولی و ریز و خوب انتقال دادن درس های این فایل اینه که میگی حالا اگه میگیم نباید تو نقطه امن بمونیم به این معنا باشه بدون طی کردن تکامل مون یهو انتظار داشته باشیم و بریم وسط میدون و خطری که باعث مرگ مون بشه

    (اینجاست که باید هواسمون به کج‌ فهمی ها و برداشت های اشتباه باشه)

    بلکه منظورمون اینه که همیشه بخواهیم این نوع نگاه و این نوع زندگی کردن رو برا خودمون بسازیم

    که نیاز هم نیست هرروز صد لول قدرتمندتر بشیم کافیه که هرروز فقط یه قدم یه پله یه ذره بهتر از روز قبل خودمون باشیم و عمل کنیم درنهایت همین ذره ذره ها روی هم جمع میشه و تکامل رو میسازه بعد میشه تصاعد

    و همون آدم ترسو بعداز مدتی مداومت تبدیل شده به یه فرد شجاع و بسیار قدرتمند نیازمندش فقط تمرین،تکرار و تکامل طی کردنه،

    که حتی همین تمرینات ساده رو هم قبلا از زبان خیلی ها من نشنیده بودم که متاسفانه فقط نقطه 0 تا 100 رو میگفتن

    آخه میدونید چیه دوستان خودتون هم بهتر میدونید البته نمیخواهم بگم خیلی سالهای قبل همه اساتید و یا پدر و مادر ها و افراد بزرگ که نه همیشه اما اکثریت فقط میگفتن باید مثلا باید باایمان باشی،

    آدم خوبی باشی،

    و…..

    و در هرکاری هرمهارتی میگفتن باید تمرین کنی حتی شکست هم خوردی اشکال نداره مهم ناامید نشی و اینقدر ادامه بدی تا به نتیجه برسی

    اما در مهارتهای زندگی ،ایمان،آرامش،باور،توکل رو هیچوقت نتونستند بخوبی و با قانون تکامل انتقال بدند به دیگران احتمالا بوده اما من هیچوقت ندیده بودم بلکه فقط میگفتن هرچیزی و هرکسی یا خوبه یا بد یا کاملا قویه یا کاملا ضعیف،یا صفره یا صد

    یا ثروتمنده یا فقر یا سفیده یا سیاه و……

    شاید یسری از حرفاشون اینجور نبود اما رفتارها و باورهاشون اکثرا همینجور بود و به هنبن دلیل هم کسی مثل من اکثرا الگوی مناسبی نداشتم،

    اما استاد از اینکه بهترین الگوی من در جهان هستی واقعا هم به خودم هم به شما افتخار میکنم همچنین به این دوستانم که واقعا نظیرشون هیچکجا وجود نداره،

    از صحبتهای این فایل میشه این درس هارو گرفت که هیچ هدف و تجربه ای نباید انجام دادنش به تعویق بیفته و زمان حال رو از دست بدیم و بعضی از کارهارو موکول کنیم فقط به آینده

    و پیام هایی برامون داره که آقای عزیز و خانم عزیز همیشه جوری زندگی کن که باعث نشه بچسبی به زندگی و فکر کنی که تو حتما قراره سالهای سال زنده باشی

    پیام بعدی این فایل

    وقتی اینجور باورهایی رو داشته باشی و اینگونه فکر کنی دیگه نمیگی خب من به فلان کار علاقه دارم ولی مجبورم برم سر کاری که دوستش ندارم چونکه بتونم درآمدی داشته باشم

    بلکه میگی حتی اگه قرار باشه من تو رشته و شغلی که بهش علاقمندم درآمدی نباشه اما من انجامش بدم و از زندگیم لذت ببرم و چرا بخوام خودمو از لذت اصلیم محروم کنم بخاطر هیچ و پوچ که مردم چی میگن ،مسخره میکنن،ناامیدم میکنن،غیبتم میکنن،میگن بدرد نمیخوره،یا تو جامعه یه چیزهای دیگه ای مد شده،خانواده ام‌ مخالفن یا حتی ممکنه نجواهای ذهن خودم بگه بیخیال بااین شرایط جامعه،کشور،درآمد،شکستهای قبلیت،و….نمیشه ولشکن سخته،

    «نعععععععععععععععععع»

    بله به تمام اون چرت و پرت های اکثریت جامعه فقط یه کلام میگی

    نععععععععععععع

    حرف هیچکس و هیچی برام مهم نیست که چه حرفها،دیدگاه ها،و محدودیت هایی وجود داره بلکه من فقط میخواهم تو کار مورد علاقه قلبی خودم فعال باشم و هرروز بهتر و حرفه ای تر بشم و در واقع هرروز بیشتر خودمو از انگیزه گرفتن های اون کارم درون خودم و توانایی های خودمو کشف و تجربه کنم،

    خدای من یعنی این همه انسان تو جهان دارن مردگی میکنند نه زندگی یعنی مرده های متحرک هستند چونکه خودم از بدو تولد دارم یه عالمه همچین انسانهایی رو میبینم که متاسفانه فقط دنبال امرار معاش و داشتن یه زندگی معمولی و بی دردسری هستند و نکات مختلف شرک و ماندن در دایره امن رو در خودشون پرورش میدن و جالب اینجاست هرکی هم اینجوری زندگی میکنه میگن ایول این آدم عقلش و مغزش خوب کار میکنه که اگه یه وقت زمانی اتفاقی براش افتاد یا زمینگیر شد همین چیزها به دادش میرسن

    اما هیچوقت نمیگن چه در این دنیا چه اون دنیا باشی بلکه فقط باورهای نزدیک به منبع الهی و از جنس خداوند و هدایت هاش ساخته باشی به دادت میرسند نه خونه،بیمه،باغ،حقوق و…….

    ای خدا چرا خیلی از ما آدمها اینهمه هنوز در خواب غفلت بسر میبریم،

    چونکه تمام عوامل بیرونی مانند حساب بانکی،بیمه،دارایی،باغ،خونه،ماشین،حتی نزدیکترین اعضای خانواده ت ممکنه با یه چشم بهم زدن از دستت بره اما تنها چیزی که باهات میمونه فقط اون باورهای ذهنی و احساسی که تو همیشه در خودت ساخته ایش

    یکی از شخصیتهای معروف و بسیار محبوب دل من جکی چان

    واقعا این آدم اسطوره ست یادمه چندسال پیش ازش یه مصاحبه در یه برنامه نگاه میکردم که میگفت اون زمان اویل کارم در بازیگری

    تجهیزات زیاد و پیشرفته ای وجود نداشت و من از رو ساختمان 3طبقه میپریدم بدون تجهیزات خاصی بلکه فقط یه عشقی در وجود من باعث میشد که من اینهمه خطر رو نبینم و با عشق اینکارهارو انجام بدم،

    واقعا این مرد دوست داشتنی و بسیار الهام بخش میلیاردها انسان دیگه ست،

    و چرا هرکدوم از ما نخواهیم اینجور زندگی کنیم و باعث بشیم که الهام بخش دیگران بشیم،

    مهم تر از الهام بخش بودن اینه که ما با خوب زندگی کردن و رفتن دنبال عشق و علاقمندی خودمون با رضایت کامل این دنیا رو ترک کنیم

    واقعا ما بشینیم به این فکر کنیم چرا بااینکه میدونیم که یه فرصت بسیار کوتاهی داریم بنام زندگی اما بازم اکثرمون اسیر نجوای ذهن میشیم و میگیم خب من اگه بخوام دنبال عشق و علاقه ام برم پس هزینه ها زندگیم چی میشه و….درصورتی که اصلا اینجور نیست و تو هرکاری بینهایت فرصت و ایده های پولساز وجود داره بلکه فقط تفکرات و باورهای ذهنی متفاوتی از اکثریت میخواد،،

    خدایا شکرت و ممنونم ازت استاد که من هربار بیشتر مطمئن میشم که منم میتونم از رشته مورد علاقه خودم بینهایت ثروت بسازم پس دیگه نیاز به انجام کار دیگه ای ندارم،،

    همگیتونو به خداوند مهربان و عزیز میسپارم،،

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    مائده گفته:
    مدت عضویت: 1493 روز

    سلام استاد عزیزم چقدر خوشتیپ شدی🤗

    استاد من از بچگیم همیشه مامانم مواظبم بوده تا الان که ۲۲سالمه مامانم میگه زود بیا خونه دیروقت نرو بیرون توی وسط ظهر نرو بیرون تنهایی خیلی جایی. نرو تو دختری و جامعه جالب نیست باید همیشه احتیاط کنی تو زندگیت و من با این فکر بزرگ شدم و یک ترسی هست تو وجودم برای بیرون رفتن از منطقه امن زندگیم

    حالا یک تجربه عالی ام میگم از خارج شدن از منطقه زندگیم چند ماه پیش اواسط پاییز خواهرم با برادرم که تهران هست کار داشت درباره یک مسئله ای که بینشون بود و بهم گفت بیا بریم یهو ترسه اومد سراغم تهران اون شهر بزرگ وای نه ولش کن نمیرم خواهرم باز اسرار کرد که بریم و توام حال و هوات عوض میشه یهو حرفهای شما اومد تو ذهنم ایمان بدون عمل حرفه مفته همه فایلهای دانلودی شما در ذهنم مرور شد گفتم باشه میام مادرم تاکید داشت که مواظب خودت باش دستات رو بشور تو جمعیت نرو مواظب کیفت باش وای اونجا تهرانه بپا جایی دور نشی گم نشی گفتم باشه مامان هنوز ترس داشتم اما توجهی نکردم ساعت ۱۲شب با اتوبوس راه افتادیم که صبح زود برسیم ترمینال آرژانتین ما راه افتادیم و خودم و خواهرم رو سپردم به الله ما ساعت ۶ونیم رسیدیم ترمینال آرژانتین دیدن تهران بهم ترس داد اما گفتم امتحانش میکنم یکمی بخاطر اشغال بودن در خیابان و اینا اعتراض کردم و گفتم اصفهان تمیز تره بعد حرف شما اومد در ذهنم توجه به ناخواسته ها بیشتر میشه بعد یه دفعه ای چشمم خورد به کوه های تهران در ترمینال آرژانتین کوهای پر از برف و زیبا بعد برادرم اومد دنبالمون باهم چایی خوردیم از دیدن هم خوشحال شدیم بعد رفتیم بهم یاد داد چطوری از مترو استفاده کنم کوچه های شیب دار تهران برام زیبا بود از دیشب بارون باریده بود آفتابی بود هوا و کوچه ها خیس شده بود از بارون شب تا ما رسیدیم اون روز هوا عالی و آفتابی رفتم توی پر جمعیت ترین جاها مترو پر از جمعیت آدم های جدید شهر جدید همه چی تو چشمام جدید بود گربه ها اصلا از آدم ها نمی‌ترسیدن دقیقا یه گربه اومد جلوی پامو گرفت تا بهش غذا بدم اما چیزی در اون لحظه نداشتم بهش بدم رفتیم توی پارک بزرگ با داداشم و خواهرم صبحونه خوردیم به گربه هام غذا دادیم

    بعد رفتیم با مترو چهار راه استانبول را دیدم آهان ساختمان پلاسکو رو دیدم که ساختن جدید بعد رفتم یک پاساژ موبایل خیلی بزرگ طرف جمهوری داداشم برای موبایل جدیدم که خریده بودم هدیه یک هنذفری عالی خرید بعد گفت بیا بریم آیفون دوست داری از نزدیک نشونت بدم تو دستت بگیرش آخه من گوشی آیفون خیلی دوست دارم اون موقعه تازه ۱۳اومده بود تو بازار رفتیم دیدم یه عالمه گوشی گذاشتن که تست کنی سریع رفتم سراغ آیفون ۱۲که گذاشته بودن البته ۱۳نبود تستش کردم باهاش با خواهر و داداشم عکس گرفتم البته بعدش پاک کردم از دوربینش خیلی لذت بردم از گرفتن توی دست هام خیلی لذت بردم انگار که مال خودم بود بعد رفتم سراغ گوشی آخرین مدل سامسونگ اونم تو دست گرفتم عکس گرفتم لذت بردم آخر بار گفتم من آخرش آیفون رو دوست دارم ببخشید سامسونگ جان بعد اومدیم بیرون رفتیم میدان تجریش وااای خیلی زیبا بود دوست داشتم برم دربند یه دفعه ای داداشم گفت بریم دربند یک اسنپ گرفتیم و رفتیم واای چقدر زیبا بود هنوزم فیلمهایی که اونجا گرفتم رو میبینم هواش عالی بوی طبیعت بوی خوش اون لواشک هایی که چشمک میزدن آب رودخانه زیبا وااای عالی بود فقط میگفتم خدایا سپاسگزارم خدایا سپاسگزارم این خواسته ام را که مدت ها داشتم برام امروز تیک زدی اومدم دربند یه عالمه با خواهر و برادرم عکس گرفتم بعد رفتیم چایی سفارش دادیم روی اون تخت ها نشستیم و خوردم از دیدن آب باشکوه دربند لذت بردم از هوای زیباشو لذت بردم توی اون همه شلوغی رفتم ناهار هم یادم رفت دستامو بشورم از ذوق اماااا هیچیم نشد نه اون بیماری رو گرفتم که میگن نرو تو شلوغی و نه چیزیم شد اصلا اونم توی مترو که خیییلی شلوغ بود همه چسبیده بهم اما من اینقدر ذوق داشتم که به این چیزا فکر نکردم 😁😁😁

    راستی من ماشین مینی کوپر کروک خیلی دوست دارم و در راه برگشت از دربند به میدان تجریش یک ماشین مینی کوپر کروک دیدم و خیلی خوشحال شدم و برای صاحبش کلی دعا کردم و تشویقش کردم توی دلم اینم خلاصه سفر من به تهران

    اینم تجربه عالی من از خارج شدن از منطقه امن زندگیم استاد جونم ❤️❤️❤️❤️❤️🤗🤗🤗🤩😘🥰

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    نيلا نظری گفته:
    مدت عضویت: 3371 روز

    سلام استاد عزیز

    بازم ممنون از این فیل بی نظیرتون چقدر حالم رو خوب کرد و چقدر این فایل به موقعه بود.

    چند وقته دارم برنامه ریزی میکنم و قصد کوچ کردن دارم ولی هر دفعه یه اتفاقی میوفته و برنامه هام عقب میفته راستش الان داره ٢ ماه میشه که هی از این هفته به هفته بعدی منتقل میشه و من هم خیلی کلافه شدم چون خیلی سر در گم شدم و همش با خودم فکر میکنم چرا بایید این اتفاق ها بیفته و برنامه هامو خراب کنه ولی یه ٣ روز پیش تصمیم جدی با خودم گرفتم و گفتم من همین هفته یکشنبه هر طوری که شده باید کوچ کنم و اینو هم بگم که اونجای که میخوام برم یه کشور دیگه هست و هنوز خونه هم پیدا نکردم و این هم همش منو نگران میکرد. وقتی که تصمیم خودم رو گرفتم یک روز کامل به خودم حرف زدم و همش میگفتم مومنان واقعی نه ترسی دارند و نه غمی، من باید باید از اینجا کوچ کنم حتی اگه تو اون کشور جدید شکست بخورم ولی بازم باید بروم و تجربه کنم، حداقل فردا پشیمان نیستم که امتحان نکردم و خلاصه خیلی ذهنم رو از افکار مثبت پر کردم و ترسام کمی کمتر شد و اتفاقأ فردای همون روز این فایل رو دیدم و هزاران بار شکر گذاری کردم چون این انگار برای من درست شده بود که من بشنوم و خیلی مصمم تر شوم در مورد مهاجرتم و این جمله استاد که گفتند کسانی که مهاجرت میکنند رو همیشه تحسین کرده خیلی افتخار کردم به خودم، چون دارم به کشوری میرم که خیلی با این کشوری که هستم فرق داره و اونجا خانواده و دوستانم هم نیست که بهشون تکیه کنم. اونجا فقط خدارو دارم و یک دوست و ١٠٠٪؜ ایمان دارم خدا خودش همه کارهامو انجام میده و هدایتم میکنه به یک زندگی عالی.

    بعد این تصمیمم اون دوستم که اونجا بود بهم زنگ زد و گفت برام رفته چند تا خونه رو نگاه کرده که خیلی تعجب کردم چون این چند روزه اینقدر سرش شلوغ بود که از ۵ صبح بیدار میشد میرفت سر کار تا ١٢ شب و با اینکه اینقدر سرش شلوغ بوده تازه به فکر من بوده و بدون اینکه به من بگه رفته دنبال خونه برای من و تازه امروز هم رفته بود یه خونه دیگه رو نگاه کنه و ویدیو هم از اونجا گرفته بود که اگه بهم نشون بده که من خوشم میاد یا نه. این کارش خیلی برام ارزشمند بود و ته دلم میگفتم ببین تو که توکلت به خدا باشه، خدا چه جوری آدما رو به کمکت میاره و خلاصه خیلی امروز خوشحال بودم و بلیطم رو هم گرفتم واسه روز یکشنبه و به خودم گفتم خدا خودش برام تا اون موقه بهترین خونه رو برام تو اونجا پیدا میکنه و من اصلا نگران نیستم و میخواهم فقط به خدا اعتماد کنم و یکی از بزرگترین هدفم برای کوچ کردن به همچین جای که کسی بجز اون دوست تو اون کشور نمیشناسم اینه که می خواهم برم تو دل ترسام و تنها بودن رو تجربه کنم و توکلم به خدا رو بیشتر کنم و از منطقه امنم بیرون بیام.

    من تو این کشوری که الان هستم یکی از بهترین کشورها واسه زندگی هست و خیلی ها آرزوشونه اینجا باشند ولی من دوست دارم برم تو یه کشور زندگی کنم که کمی متفاوت باشه و دوست دارم بیشتر ماجراجویی کنم.

    خیلی خیلی از این فایلتون لذت بردم و منو مصمم کرده برای کارهای که همیشه ارزوشون رو داشتم رو انجام بدم و خیلی تشکر میکنم از شما و مریم جان که وقت میزارید و باعث رشد بقیه میشید ❤️❤️

    خدارو صد هزار مرتبه شکر برای همه چیز 🙏🏻❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    علی بردبار گفته:
    مدت عضویت: 1861 روز

    سلااام، عاشقتونم♥️

    ✔️این فایل، منو برد به جوانیهایم….به زمانی که با رفقام، با کوله پشتی به جنگلهای تاریک شمال زدیم…توی شب! کرم شبتابهای اطراف جاده وسط جنگل و پایان بی انتهای وحشتناکی که ۵ ساعت دیوانه کننده را توی آن جاده جنگلی برایمان فراهم کرد. چشمانمان به تاریکی عادت کرده بود و فقط نور ته جاده را می‌دیدیم که مثل توی کارتون پینوکیو، نزدیک و نزدیکتر میشد…

    ✔️به زمانی برگشتم که توی سال ۸۳ و ۸۲، تمام حقوقم را روز دوم ماه، توی مهمانی که رفقام می‌گرفتیم خرج میکردم و شدت خنده نمی‌گذاشت حتی مرگ را به خاطر بیاورم!

    ✔️به زمانی برگشتم که توی قبرستان تا نصفه شب می‌نشستیم و داستانهای ادگار آلن پو را می‌خواندیم تا شاید کمی بترسیم!

    ✔️به مسافرت‌های پی در پی و بی حساب و کتابی که نگذاشت یک قران پس انداز کنم و البته هیچ چیز هم توی دلم باقی نگذاشت!

    ✔️به روزی برگشتم که توی یک مسابقه ی فوتبال بصورت عمودی، با مغز سر به زمین خوردم و تماشاگرهای روی سکو، با هم جیغ کشیدند: آااااااخ، مرد!!!

    ✔️به روزهایی برگشتم که ساعت ۵ صبح، از خانه مان با دو به سرکار میرفتم…به کارخانه مان، که ۹ کیلومتر دورتر بود! چه روزها که گله سگ به دنبالم ندوید!!

    ✔️به روزهایی برگشتم که خانه ام را بدون ترس فروختم و توی معامله ملک و خرید باغشهر و کار توی باغ و کار باغداری انداختم و بعدش توی بورس آمدم و….تا الان که با بچه هایم اجاره نشین هستیم و توی خانه مردم داریم می‌خندیم!!😂

    چند هفته پیش، یکی از همین ابوموسی ها، بهم نگاه کرد و گفت: از زندگیت چی فهمیدی؟! تا حالا تونستی خانواده ت رو ببری یه هتل لوکس یا خارج از کشور یا یک شام درست حسابی؟! هر هفته رفتن به کوههای اطراف شهر، با نهار توی خانه تان، چه لذتی دارد؟! جسارت است، ولی این زندگی ذلیلانه کرم وار را دوست ندارم!!

    یادم آمد که موقعی با رفقام به کوه و کمر می‌زدیم و هیچ چی از حقوقم باقی نمیگذاشتیم، همین آقا از کارخانه مان خارج نمیشد و توی اضافه کاری، خفه کرده بود خودش را!

    چی شد که جای من و این ابوموسی، با هم عوض شد؟!🙄

    تنبلی کردم.

    به تنبلی فکری عادت کردم.

    مطالب جدید در برخی حوزه ها، در حوزه هایی که چیزی ازشان نمی‌فهمیدم را دست کم گرفتم و فقط به چیزهایی عشق ورزیدم که درشان تخصص و علاقه داشتم.

    اینجوری شد که نتوانستم عاقلانه معامله و بیزنس کنم.

    خب، تا روزی که زنده هستم، چیز یاد خواهم گرفت! مثل چیزهای فوق العاده ای که توی این سایت دارم یاد میگیرم! من یک تیم فوق العاده دارم که پول نوکرش است و همیشه خواهد خندید!

    با کیفیت ترین غذاها را خواهیم خورد،

    بهترین جاها زندگی خواهیم کرد

    وبهترین ماشینها را سوار خواهیم شد!

    وبهتر ازهمه، عاشق دانستن و فهمیدن هستیم و خواهیم بود♥️

    و در آخر اینکه، عشق، تنها چیزی است که برای ما، همیشه موجودیت دارد و خواهد داشت♥️♥️

    دوستتان دارم😍😘

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  5. -
    زینب خان محمدی گفته:
    مدت عضویت: 2325 روز

    چقدر جالب و شگفت انگیز

    من شروع کردم به رفتن تو دل ترس ها و این اتفاقات و فایل ها هدایتم میکنند مدام که در مسیر درست هستی زینب😍

    من از منطقه امنم خارج شدم و الان ۱ ساله گواهینامه گرفتم ولی حاضر نشدم رانندگی رو یاد بگیرم تا این چند وقت پیش که به خودم تعهد دادم و اهرم رنج و لذت نوشتم که حتما رانندگی رو یاد بگیرم با طی تکامل و

    شاید فقط ی رانندگی ساده باشه ولی من هرروز دارم قوی تر میشم و هرروز پا رو ترسم میزارم و هرروز نشانه های بیشتری میبینیم و شجاع تر میشم واسه بقیه خواسته هام.

    از وقتی تعهد گرفتم از خودم با اهرم رنج و لذت دارم زبان انگلیسی رو یاد میگیرم

    هرروز اعتماد به نفسم بالاتر میره

    میگم ایول زینب اینو عالی یاد بگیری میری سراغ خواسته بعدی و

    من همیشه ترس داشتم از یادگیری زبان

    که یاد بگیرم یادم بره یا منکه نمیتونم یاد بگیرم درصورتی که از بچگی عاشق زبان انگلیسی بودم و هیچ وقت نتونستم توش عالی باشم ولی الان زمانش رسیده که پا بزارم رو ترسهام و زینب قوی رو نشون بدم به خودم😎

    تک‌تک اتفاقات زندگی شما به واسطه افکار شماست دارید به چه چیزهایی فکر می‌کنید

    توجه می‌کنید

    در مورد چه چیزی صحبت می‌کنید

    چه چیزهایی را تجسم می‌کنید

    با چه کسانی می‌گردید

    و درکل چه ورودی هایی به ذهنتان می‌دهید

    اینو از فایل ۸ تمرکز بر نکات مثبت یاد گرفتم😍

    خدایاشکرت

    مثله ابوموسی نباشیم😍چه مثال فوق العاده ای

    من همیشه به خودم میگفتم مثه گوسفند نباش زینب که ففط بخوری و بخوابی و دغدغه زندگیت اینا باشه

    سرتو بالا بگیر و ببین جهان چیه و به کجا داره میره و توی این مسیر پیشرفت نقش داشته باش😍

    من دبیرستان از روستامون اومدم بیرون و رفتم شهر پیشرفته ای درس خوندم و زندگی کردم و استقلال رو از اون جا یاد گرفتم و همیشه برام جالب بود بدون خانواده زندگی کردن چه حسی داره🤩دور از شهر خودت بودن چه حسی داره🤩اینکه تو غریبه ها بزرگ بشی و با غریبه ها هم صحبت بشی واسه پیدا کردن دوست🤩چقدر اینا منو رشد داد

    اون موقع متوجه اصل موضوع نبودم و فقط از خدا خواسته بودم از خانوادم دور باشم چون مدام جنگ و دعوا بود تو خونمون. و خدا خواستمو برآورده کرده بود و همین اتفاقات چقدر به رشد من کمک کرد باعث شد درس خوندن که علاقه داشتم رو هدقمند انجام بدم که منجر بشه به شغل و رشته مورد علاقم که الان ازش پول درمیارم و لذت میبرم از کار کردن

    من از منطقه امنم خارج شدم از ۱۵ سالگی

    و دوباره اونجا واسم تکراری شد و دانشگاه رفتم ی شهر کوچیکتر اونجا هم ۱ سالی تجربه کسب کردم و تغییر کردم و فهمیدم اونجا پتانسیل پیشرفت واسه من نداره پس انتقالی گرفتم و اومدم مرکز فارس شیراز😍تو هیاهوی شهر به تنهایی زندگی کردن😍بدون هیچ آشنا و دوست و رفیقی

    از منطقه امنم خارج شدم و هم دوست داشتم دانشگاه برم یاد بگیرم هم کار کنم تجربه کسب کنم😍و دوباره شد من از منطقه امنم خارج شدم و توی این شهر بزرگ هم کار داشتم هم درس میخوندم

    چقد ارتباطات جدید گرفتم با افراد غریبه

    چقد اطلاعات عالی کسب کردم از کار و دانشگاه

    چقد پیشرفت کرد شخصیتم با این اتفاقات 😍

    وقتی با همسرم ازدواج کردیم هدایت شدیم به شهر نزدیک شیراز و اتفاقات جدید😍

    من شروع کردم به کار کردن تو شهر جدید و محل کار جدید افراد جدید و ارتباط گرفتن با افراد غریبه و رشد کردن

    و همسرمم شروع کرد به راه اندازی کسب و کارش و ارتباط گرفتن و اشنا شدن با محیط

    درسته الان توی منطقه امن داریم زندگی میکنیم ولی مطمئنم به موقعش خدا هدایتمون میکنه و با استارت همین رانندگی کلی اتفاقات عالی قراره واسم بیفته که از منطقه امنم خارج بشم و تجربه کنم.

    من فوق العاده عاشق مسافرت و گشت و گزار بدون برنامه هستم و همیشه همینو میخوام

    دیروز با یکی از دوستام به قصد معاینه توسط دکتر رفتیم بیرون

    ولی یهویی سر از خرید و خوش گذرونی و گشت و گزار در آوردیم و چقد لذت بخش بود

    خدایا بازم از این تجربه های شیرین و باحال بهم بده 🤩😍

    خدایاشکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
  6. -
    طاهره آل یدلو گفته:
    مدت عضویت: 1304 روز

    سلام استاد عزیزم از شما وخانم شایسته سپاسگزارم که با این فایلتون من رو به یاد چه خاطره وموفقیت های شیرین انداختید.

    واقعا تجربه شهر واستان های جدید فوقالعاده است ومن با تمام وجودم زندگی با آدم‌های جدید بالهجه های مختلف راتجربه کرده ام

    بزارید براتون تعریف کنم.

    من یک ترکم وتا قبل اینکه برم دانشگاه، توی روستا زندگی می کردم،وارد دانشگاه شدم توی دانشگاه با بیشتر بچه ها فارسی صحبت می کردم البته این کار برای من نسبت به هم زبون های خودم راحت تر بود یعنی اصلا لهجه نداشتم واین از علاقه ای که به این زبان داشتم بود. بعد از دو ترم توسط دوستام با قانون آشنا شدم.

    بعد از دانشگاه با همسرم آشنا شدم ورفتیم به یک استانی که هم لهجه ی منطقه ی خودشون رو داشتن وهم فرهنگشون از زمین تا آسمون با ما فرق داشت،خیلی برام جالب بود وقتی برای اولین بار درختهای گز رو می دیدم وهر چیز جدیدی می دیدم از همسرم می پرسیدم وایشون در کمال متانت کامل برام توضیح می دادن، یا وقتی برای اولین بار درختهای خرما رو از توی ماشین می دیدم انگار داشتم توی یک صحنه ی فیلم نقش بازی می کردم دوست داشتم ماشین وایسته وبرم به درختا دست بزنم اما صبر کردم تا به باغ همسرم رسیدیم ویک دنیا جذابیت وهیجان رو تجربه کردم وقتی برای اولین بار با مادر شوهرم صحبت کردم وایشون با لهجه غلیظ خودشون صحبت می کردند من بیشتر برام جذاب بودسعی می کردم مفهومی از صحبت هاشون برای خودم پیدا کنم وبیشتر مواقع درست بود،دوست داشتم که در مورد همه مسائل زندگی رفتارشون رو ببینم ومی دیدم که چقدر مهربون، خونگرم وبا احترام وخیلی متواضع بودند.

    وهمه چیز کاملا متفاوت از اون جایی بود که من زندگی می کردم یعنی هر سال که ما برای دیدن خانواده ام می رفتیم احساس می کردم از یک کشور به کشور دیگه ای رفته ام.

    هنوز بعد از گذشت سالها وقتی همسرم ومادرم با هم صحبت می کنند من کلی ذوق می کنم که با وجود دوتا زبان کاملا متفاوت چطوری با تفاهم کامل باهم حرف می زنند.واینجا واقعا جای سپاسگزاری داره که خداوند نمیدونم بگم با قدرت خودش،با لطف خودش،داره به راحتی کارای منو انجام می ده.

    الان با گذشت سالها از زندگی من وهمسرم توی شهر ایشون،مهاجرت کردیم به یک استانی که نه ربطی به همسرم داره ونه به من داره،

    جالبه که هر دوتامون اینجا با وجود تفاوت ها در کنار همسایه هامون در آرامش کامل کنار هم زندگی می کنیم و درباره فرهنگ شون یاد می گیریم حتی لهجه ی خاصی که اینجاییها دارن با هم صحبت می کنیم و یاد می گیریم اینجا طبیعت عالی داره شهر مون از یک طرف به دریا و از یک طرف به جنگل هست یعنی دریا وجنگل رو باهم داریم آخر هفته ها بیشتر موقع ها یا با هم ،یا خودم نتهایی می رم دریا وقتی دریا رو میبینم انگار خدا داره بهم لبخند میزنه یعنی از وقتی که از کوچه های وصل شده به دریا وارد میشم تا وقتی که بر می گردم لبخند از روی لبم نمی ره،هردفعه هم انگار که بار اوله می رم بی نهایت عالی هست

    خدایا سپاسگزارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 36 رای:
  7. -
    ایلیا میم رام الله گفته:
    مدت عضویت: 1459 روز

    به نام خداوند ثروت و سلامتی آفرین

    دوستان و یاران عزیز سلام

    زندگی با کیفیت اول خب است همین زندگی با کیفیت رو به معناش پی ببریم واقعیتش معنی این واسه هر کدام از ما معانی مختلف و المان های مختلفی در نظر میگیریم

    هر کدام از ما دوست داریم زندگی پر از برکت و شادی داشته باشیم

    آیا فکر کردید چه کسانی یه زندگی سراسر از عشق الهی و… رو تجربه می‌کنند

    یا اینکه چه کسانی اقدام به عمل می‌کنند

    فکر کردن بهشون خیلی واسم مفید بود و از خودم پرسیدم آیا من دارم عمل میکنم یا نه آیا منم باور دارم اگه دارم پس فقط باید عمل کنم یکی از عزیزان دل می‌گفت که اگه میگی که میدونم ولی اقدام نمی کنی در واقع تو نمیدونی بهترین روش یاداشت کردن کارهای که در طول روز انجام میدم و بعد از مدتی ببینم که چی کار داریم میکنم این نکته ای اضافه کنم اون اینه بازه های زمانی پیدا کنید که بیشترین عملکرد رو دارید در واقع ما نمی‌توانیم زمان رو مدیریت کنیم ولی میتوانیم اولیت های خودمون رو مدیریت کنیم

    و تجربه کنیم چیزهای جدید راه های جدید هر موقع این کار رو می کنیم در واقع انرژی جدیدی تجربه می‌کنیم ما باید حرکت کنیم و گرنه مثل آبی میشم که تبدیل به مرداب میشه از امروز تصمیم بگیر حداقل از یه راه جدیدی بری به خونه و یا …..

    از ایستایی در بیایم قانون اینرسی

    تمایل اجسام به حفظ حالت قبلی را اینرسی گویند

    قانون اول نیوتن می‌گوید هرگاه شی با سرعت ثابت در حال حرکت باشد مادامی که نیروی خارجی به آن وارد نشود به حرکت خود در همان مسیر ادامه خواهد داد

    پس ما باید تجربه کنیم زندگی رو

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  8. -
    مسعود برزگر گفته:
    مدت عضویت: 1271 روز

    سلام.به گفته خانم هلن کلر:زندگی یک ماجراجویی جسورانست،یا هیچی نیست.من وقتی به گذشتم نگاه میکنم که کدوم رویداداش تو ذهنم بوده،با کمال حیرت دیدم اون جاهایی که بی پروا رفتم بطرف چالش یا نا خودآگاه جذبش شدم،که بعدها بهش فکر میکردم میگفتم عجب روزایی بود چقدر استرس داشت و هیجان،یعنی واقعا من اون کارو انجام دادم?طعم زندگی همین روزایی هس که با چالش برمی‌خوریم یا توش میریم.حس سرزندگی به آدم میده.مثل چراغ ماشین میمونه،بترس و اقدام کن.با هربار اقدام قسمتی از ترساندن میریزه که بیخود بتن شده بود به وجودمون نزاشت حرکت کنیم و ماشین هرچقد تو تاریکی جلوتر میره بیشتر جاهای تاریک مسیرو نشون میده،بعد می‌بینیم که کل مسیر تاریک پیموده شد و به مقصد رسید.گفتم اخیرا خیلی دارم روم کار میکنم که بین فکر و تصمیمم برای کاری که میخوام انجام بدم وقفه نیفته.تا حالا خیلی نتیجه گرفتم و اعتماد بنفسم بالا رفته.چون دوس ندارم تو برزخ بمونم که آیا انجام بدم یا ندم.بترس و اقدام کن شعار منه.سپاس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  9. -
    آرمین حاجی وزیری گفته:
    مدت عضویت: 2413 روز

    عرض ادب

    چقدر فایل خوووبی شد این فایل و چقدر بازخورد خوبی داشت.

    بعد از یک مدت یک فایل اینجوری آمد که ریسکمان را بالاتر ببرد.

    من مهاجرت داشتم اما به اون شکلی که استاد انجام داده نبوده.

    عاشق کشف ناشناخته ها هستم و همیشه خاطرم خواهد ماند که همه از خداییم و به سوی خدا بازمیگردیم.

    این جمله خیلی بهم قدرت انجام کارهای مختلف را میدهد…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  10. -
    یاسر گفته:
    مدت عضویت: 3756 روز

    سلام استاد.باور کنید چند روز هست که من تو این حال و هوا هستم امروز شما این فایل رو در مورد زندگی گذاشتید تو سایت.خداروشکر.چند روز هست عمیقا به این موضوع دارم فک میکنم.الان چهار روز هست شب ها قبل خاب تو دفترم می‌نویسم میگم خب امروز رو چیکار کردی یاسر؟از این فرصتی که خدا امروز به تو هدیه داده بود چطور استفاده کردی؟لذت بردی؟خودتو گسترش دادی؟زمین رو گسترش دادی؟ در راستایی چیزایی که قلبت میخواد قدم برداشتی؟چیکار کردی از این فرصت؟درگیر روزمرگی شدی؟!میدونی چند نفر فرصت پیدا نکردن امروز رو ببینن ولی به تو داده شده این فرصت.خلاصه اگه بتونم این مفهوم رو‌درک کنم به درستی درکی که استاد داره میتونم بهتر زندگی کنم.انشالله خدا هدایتم می‌کنه.ممنونم استاد از بابت این فایل و چقدر خوشحالم که وزن کم کردید.افرین به شما.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای: