مثل ابوموسی نباشیم - صفحه 25
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/02/abasmanesh-8.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-02-22 08:27:482024-03-08 07:09:13مثل ابوموسی نباشیمشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
به نام خداوند مهربان
سلام استاد و خانم شایسته عزیز
ابوموسی که ترسو ترین خروس در پرادایس است هیچ ریسکی نمی کند، هیچ گاه با هیچ کسی درگیر نمی شود، با وجود هیکل بسیار بزرگ جای دوری نمی رود، هیچ اکتشافی نمی کند، در محدوده ی امن خود باقی می ماند و هیچ بلایی سر او نیامده است و هیچ کاری انجام نمی دهد.اگر از دید منطقی نگاه کنیم فکر می کنیم ابوموسی باهوش است اما اگر دقیق تر بررسی کنیم زندگی به این سبک که فارغ از ماجراجویی است و ما علایق خود را تجربه نمی کنیم بر زندگی که همراه با تجربه ی علایقمان باشد و حتی به خاطر علایق خود کشته شویم تحسین برانگیزتر از افرادی است که هیچ تجربه ی جدیدی از مکان ها افراد شغل مهارت غذا و… را امتحان نمی کنند این زندگی بسیاری از ما است. باید حرکت کنیم به دنبال علایق خود برویم یک ساعت عمر با کیفیت بهتر از صدها سال عمر بی کیفیت است. مهاجران افرادی شجاع هستند و از نقطه ی امن خود خارج شده اند. برنامه زندگی بسیاری از افراد این است که یک ساعت دیگر بتوانند زنده بمانند سال ها سر کار مشخصی رفته، در زندگی درجا زده و چون حرکت نمی کنند بلایی هم سر انها نخواهد آمد. اما افرادی که ریسک می کنند زندگی را در تمام جنبه ها تجربه کرده قله ها را فتح و کشته شدند و زندگی بسیار خوبی را تجربه کردند آنها به سراغ علایق خود رفته و ثابت کرده اند که هیچ چیز غیر ممکن نیست. افرادی که با ریسک کردن دنیا را تغییر داده و الگوی تمامی افراد شدند .
با افراد غریبه صحبت کنیم، مهارت جدید یاد بگیریم، مسافرت های بدون برنامه ریزی برویم، از جایی شروع کنیم و زندگی را تجربه کنیم چه صد سال یا سی سال عمر کنیم فرصت بسیار کوتاه است. مرگ را بسیار نزدیک به خود ببینیم و هیچ گاه لذت بردن از تجارب جدید را به تعویق نیاندازیم. افرادی که هیچ تجربه ای کسب نکرده و بسیار مراقب خود هستند بارها مشاهده کرده ایم که به بدترین شکل ممکن مریض شده و مرده اند بنابراین اکنون که فرصت کوتاهی داریم از زندگی خود بهتر استفاده کنیم و به فایل های استاد عمل کنیم از اینکه حرف های زیبا بزنیم و بعد فراموش کنیم فایده ندارد با شنیدن این حرف ها باید تغییرات در خود ایجاد کرده و زندگی را یک درجه بهتر کنیم.در مکانی تنها چادر بزنیم تا کسب تجربه های جدید منجر به عمل شود و زندگی ما بهتر با کیفیت تر و لذت بخش تر شود این فرصت را خوب زندگی کرده تا زمان مرگ حسرت نخوریم جوری زندگی کنیم که همه چیز را تجربه کرده و برویم تا دنیای دیگر را هم تجربه کنیم.
خدایا شکرت
عاشقتونیم
چقدر حرفاتون استاد خوبه که باعث میشه نترسم انجامش بدم با همین ویس های شما من الان توی خونه بزرگتر هستم و الان میتونم لذت بیشتری ببرم
پا گذاشتن روی ترس ها برای همه سخته ولی وقتی ویس های شما را میشنوم دلم قرص میشه انجامش میدم
هر کاری که انجام دادم نتیجه عالی هم گرفتم
ممنون استاد
به نام خدا
روز 118سفرنامه
سلام به دوستان عزیزم و استاد مهربان و مریم خانم نازنین
استاد آفرین واقعا آفرین به این اندامی که ساختید
بزنم به تخته ماشالا
این حد از پویایی این حد از تغییر این حد از موفقیت و پیشرفت در تمام زمینه ها واقعا جای تحسین داره .
تو سفرنامه فایل میبینی همون استاد توپول روز قبل که داشت بهت قوانین آموزش میداد امروز با این اندام فوق العاده و تقریبا میشه گفت بیست سال جوان تر داره بهت میگه ابوموسی نباشیا
شروع به حرکت کنیا
یه جا نمونیا
دریا نمیاد پیش تو
تو باید بری پیش دریا
خودت محدود به یک حوض کوچک و استخر نکن
اصل شنا کردن تو اقیانوس هستا
خدای من
استاد شما بی نظیرین
منظره پشت سرتون که دیگه اصلا نگم براته
واقعا زیانم قاصره از این حجم زیبایی .
این انعکاس آسمان ابر درخت ها توی آب رویایی ترین منظره هست واقعا شگفت انگیزه
خدا جون شکرت الهی شکر که این همه زیبایی در این فایل دیدم الهی شکر خدای خوبم که چشم بهم دادی چشمانی بینا که ببینم این همه زیبایی در اطرافم را.
الهی صدهزار مرتبه شکر
یه جاهایی ابوموسی بودم یه جاهایی نه
گواهی نامه ام گرفتم با وجود اینکه همه گفتن تو که همیشه شوهرت میبره تورو بابات هست یا هر چی ولی من دوماه رفتم یه شهر دیگه برای گرفتن گواهی نامه و چقدر حسم خوب بود چقدر اعتماد به نفسم بالا بود چقدر حالم خوب بود که برای وقتم و خودم ارزش قائلم.
همه آدم های منفی و آدم های که باری به هر جهت بودند تو زندگیم گذاشتم کنار با اینکه روابط نزدیکی داشتیم ولی هیچ درسی هیچ چیزی ازشون یاد نمی گرفتم فقط یه جمعی پر از دروغ و غیبت و مسخره کردن بود که خداشکر گذاشتمشون کنار به راحتی و نترسیدم از نبودنشون .
الان هم تو فکر شغل هستم
اگر من شغلم اینجا کنم یعنی از محیط امن خودم خارج شدم همین که نمیتونم زیادی بخوابم همین که نمیتونم وقتم هدر بدم همین که نمیتونم وقتم در اختیار هر کسی بذارم همین که باید منظم تر باشم همه اینا برای من نقطه امن هست که میخوام نابودشون کنم .
یاد بگیرم منظم بودن رو یاد بگیرم وقتم هدر ندهیم یاد بگیرم که نخوام به کم قانع باشم و خودم پول دربیاوریم و بهترین ها داشته باشم نخوام از روی بیکاری بخوابم نه نه من هیچکدوم از این ها نمیخوام
خدایا خودت بچین من تلاشم میکنم ولی امضاش با تو خدایا بچینش برام
الهی شکر الهی صدهزار مرتبه شکر
دوستتون دارم
یا حق
به نام خدایی که به تنهایی کافیست.
سلام به استاد عزیزم وبه مریم جان.
کلید:جسارت در پرداخت بهای هدف.
فایل:مثل ابو موسی نباشیم.
استاد قبل از اینکه در مورد این فایل بنویسم باید در مورد تصویر فایل بگم چقدر زیبا بود انگار پرادایس توی این فایل زیباتر شده درختها وعکسشون توی آب حرکت آروم آب دریاچه خدای من یه بهشته واستاد که چقدر خوش اندام شدید وچقدر این لباسها مخصوصا کفش اسپرت سفیدتون زیباست شما همه چیز رو بهشت کردید هم محیط اطراف رو وهم بدنتون رو چقدر زیباتر شدید.
خدارو شکر.
و جسارت در پرداخت بهای هدف واین بار بها رفتن تو دل ترسها هست تجربه کردن زندگی اگر می خوای یه زندگی با کیفیت داشته باشی باید از منطقه امنت بیرون بیای باید تجربه کنی انچه ازش می ترسی .
موندن در منطقه امن شاید کمک کنه که آسیبی نبینی اما زندگی رو هم تجربه نمی کنی و زمان مرگ شاید تقاضات زندگی کردن وچشیدن مزه زندگی رو داشته باشی.
خروس داستان ما همون ابو موسی بزرگ شده زنده مونده وکاملا سالمه اما خودش رو به واسطه ترسهاش از دیدن جاهای مختلف جنگل از خوردن اون همه غذاهای مختلف از بودن کنار مرغها محروم کرده اما خروسهای دیگه شاید مردن وخورده شدن به وسیله حیونها اما تجربه کردن همه زندگی رو زیباییهاش رو.
وحتی کسی که تو منطقه امن مونده هم ممکنه به واسطه اتفاقی زندگیش رو از دست بده من خودم عمه ای داشتم که تو جریان بیماری خودش رو تو خونه حبس کرده بود حتی خونه بچه هاش هم نمی رفت خونه فامیل مراسمهایی که همه با ماسک شرکت می کردند اما اون حدود یکسال هیچ چیز رو جز چهار دیواری خونش تجربه نکرد وآخر هم به وسیله یکی از بچه هاش که نمی دونست بیماره وبه خونش رفت این بیماری رو به شدیدترین شکلش گرفت وشاید همون ترسهاش موجب شد از دنیا بره ولی ما با ماسک بیرون رفتم چند بار هم بیمار شدیم اما خدارو شکر خوب شدیم واین ابو موسی بودن رو توی این جریان کاملا درک کردم.
البته خودم هم خیلی جاها ابو موسی می شم وترسم اجازه لذت بردن نمی ده وبه اشتباه فکر می کنم دارم لذت می برم در حالی که خودم رو محروم کردم.
مثل رانندگی با اینکه گواهینامه گرفتم اما می ترسم سوار ماشین بشم ومجبور می شم خیلی جاها رو پیاده برم ویه جاهایی که دلم می خواد نتونم برم یا گاهی چیزی خرید می کنم با اینکه سنگینه بگیرم دستم بیارم وهر بار می بینم کسانی که رانندگی بلدن چقدر راحتن وچه لذتی داره ودارن همه چیز رو تجربه می کنن اما باز نمی تونم بیرون بیام از ترسم امیدوارم بتونم اینبار با این ترس مقابله کنم بتونم برم تو دلش وتجربه کنم ماشین سواری رو دنیای بیرون رو.
من هم فکر می کنم زندگی با کیفیت وتجربه کردن این دنیا خیلی بهتر از موندن در منطقه امن وزندگی طولانی هست.
خدایا شکرت.استاد متشکرم.
در پناه خدا.
با نام و یاد الله
مثل همیشه این فایل هدایتی هم بسیار عالی و زیبا و تاثیرگذار بود برای منی که همیشه دنبال تغییر و تحول و بهبود شخصیتی و تمام ابعاد خودم هستم
و البته افتخار میکنم به خودم که در این مسیر هستم و خداوند را بینهایت سپاسگزارم که به من عمری داد که بیام و خودم رو تجربه کنم و زندگی این دنیای مادی رو تجربه کنم
بله البته زندگی دنیا در مقابل زندگی آخرت واقعاً چشم برهم زدنیه چه سه سال باشه چه 100 سال چه 500 سال و چه نزدیک هزار سال مثل حضرت نوح
و این دیدگاه باید باشه که من یک موجود ابدی هستم و قراره که تا ابد زنده باشم،،و به این دنیا اومدم که خودم رو تجربه کنم در زمین بگردم و ببینم و لذت ببرم از یه جایی شروع کنم از هر جایی که میتونم شروع کنم و لذت ببرم و تجربه کنم
یک مهارت جدید یاد بگیرم یک مسافرت جدید به یک مکان جدید و یا یک مسافرت و تفریح به مکانی که نمیشناسی بدون برنامه و هیجان انگیز،،،رفتن به یک شهر جدید آشنایی با آدمهای جدیدی که الان نمیشناسمشون،،،یادگیری یک زبان جدید مثلاً زبان انگلیسی که خودم خیلی دوست دارم ادامه بدم و یادش بگیرم،،،حتی در اون کاری یا ورزشی که انجام میدی به روشهای جدید و تمرینهای جدید، مثلاً من خودم دوست دارم توی تمرین بدنسازی برنامه خودم رو عوض کنم و یه برنامه جدید داشته باشم و حرکاتهای جدید رو امتحان بکنم و تجربهاش بکنم
دوست دارم زبان انگلیسی رو خیلی خوب یاد بگیرم تا اینکه کلیپهای انگلیسی زبان یا صحبت انگلیسی رو خیلی خوب و روون انجام بدم و به نظرم باید کم کم شروع بکنم به یادگیری لغات انگلیسی دیدن کلیپهای آموزشی و از یه جایی شروع کنم مطمئنم که قدرت و سرعت یادگیری من خیلی بالاست و خیلی زود یاد میگیرم با توجه به همون لرنینگ کروی که استاد توی فایل احساس لیاقت گفتن میدونم که یک دسته از افراد خیلی زود در ابتدا یاد میگیرند و رفته رفته از سرعت یادگیریشون کمتر میشه ولی همچنان میتونن ادامه بدن دسته دوم افرادی هستند که شاید سرعت یادگیری در ابتدا برای اونها کم باشه و پایین باشه ولی از یه جایی به بعد سرعتشون خیلی بیشتر میشه و تصاعدی حرکت میکنند
من دیشب خیلی دلم میخواست که یک فایل هدایتی رو ببینم شه دوست دارم در کنار آموزشهای دوره احساس لیاقت که الان دارم جدی روش کار میکنم، هر از چند گاهی یک فایل هدایتی رو ببینم و بدونم که دقیقاً خداوند میخواد من چه رشدی رو در شخصیت خودم و تمام ابعاد زندگی خودم ایجاد بکنم تا اینکه رشد بکنم و خودم رو ارتقا بدم و کیفیت زندگیم هم بهتر بشه
و واقعاً اینکه ما بیایم همیشه از نقطه امن خودمون حرکت کنیم و نقطههای دیگر رو تجربه کنیم و تجارب جدید و چالشهای جدید رو در زندگی خودمون تجربه کنیم یا به وجود بیاریم خیلی کیفیت زندگی ما رو ارتقا میده به نظر من
و اینکه همیشه یادم باشه شخصیتی مثل این خروس در دنیای واقعی خودم نباشم و همیشه سعی بکنم که از نقطه امن خودم حرکت کنم و تغییر و تغییر و تغییر و حرکت و حرکت و حرکت و شجاعت و شجاعت و عبور از مرزهای محدوده امن عبور از ترسهای واهی ذهنی، تجربه چالشهای جدید دیدن زیباییها و نعمتهای خداوند در این جهان
راستش اگر در مورد عبور از منطقه امن و تغییر بخوام صحبت کنم، ما حدود یک سال پیش یعنی اردیبهشت ماه 1402 از شهرستان خودمون که یکی از دهاتهای استان زنجان بود به همراه عزیز دلم مهاجرت کردیم به شهر قلعه حسن خان که یکی از شهرهای حاشیه تهران هست، و با توجه به تضادهایی که اونجا تجربه میکردیم و اینکه کار من تهران بود و اینکه عزیز دلم دوست داشت که بیاد شهر و زندگی شهرنشینی رو با هم تجربه کنیم،،،بنابراین تمام سعیمون رو کردیم که باورهای خودمون رو ارتقا بدیم در مورد مهاجرت و خیلی در مورد الگوهایی که مهاجرت کردن خوندیم و با همدیگه صحبت میکردیم و من خیلی دنبال خونه گشتم هرچند خداوند در نهایت من رو از مسیری خیلی سادهتر و آسانتر و در دسترستر کم هزینهتر هدایت کرد و با تکامل یه خونه گرفتیم و اومدیم به تهران،،این یک قدمی بزرگ بود(هرچند اولش یکم سخت بود به خاطر اینکه باورهای ما به اون صورت تغییر نکرده بود و وابستگیهایی داشتیم و هنوز هم داریم ولی من همیشه وقتی این حرکت رو در زندگی مرور میکنم واقعاً خودم رو تحسین میکنم) برای ما که اون موقع برداشتیم و خیلی هم بعدش راضی بودیم و حس میکردیم که کیفیت زندگیمون واقعاً بالاتر رفته و احساس رضایت درونی خیلی خوبی داشتیم چون که از یک منطقه محروم و دور افتاده ، اومده بودیم به جایی که خیلی نسبت به شهرهای دیگه ایران پیشرفته است و امکانات زیادی داره و تمدن و فرهنگ و تفکرات مردمش خیلی متفاوتن و سطح بالاتری دارند خیلی افراد موفق در این شهر بودند و خیلی الگوهای بزرگی وجود داشت،،،و من همیشه به خودم میگم که این یک قدمیه که ما برداشتیم و داریم آماده میشیم برای اینکه مهاجرتهای بزرگتری را انجام بدیم برای خارج از ایران و مهاجرت به جایی که دوست داریم و البته هر جایی هم که باشی به قول استاد اگر فکر کردی که داره به نقطه امنی تبدیل میشه و مثلاً جایی که داری زندگی میکنی همه جاشو بلدی همه آدمها آشنا شدن همه خیابونها رو تقریباً بلدی و عادت کردی، دقیقاً موقعیه که باید حرکت کنی و خودت رو وارد منطقه دیگهای بکنی چالشهای جدید خیابانهایی که نمیشناسی هایی که هنوز اونها رو نمیشناسی و یادگیری بینهایت چیزی که تو رو به یک آدم بهتری تبدیل میکنه
واقعا زندگی زیباتر میشه اگر به قول استاد بیایم نگاه کنیم به خودمون و ببینیم چه ترسهایی داریم خودمون رو بندازیم تو دل اون ترسها،،،من قبلاً با عزیز دلم چند بار موندن و خوابیدن توی پارک و چادر رو تجربه کردم و روزهایی که شاید از اوضاع مالی خوبی برخوردار نبودیم ولی تو اون دوران یک سال یک و نیم ساله همیشه دنبال تجربههای جدید بودیم مسافرتهای جدید شهرهای جدید و چالشهای جدید ، آدمهای جدید یاد گرفتن چیزهای جدید و غیره
که این سبک زندگی ما رو عاً متفاوتتر و رشد یافتهتر از آدم قبلی کرد، و خیلی به نظرم نترستر شدیم و همین باعث شد که 5 6 ماه بعد از عروسی خودمون از شهرستان بار و بندیل رو جمع بکنیم و دوتایی امید به خدا و توکل به خدا بکنیم و بیایم جایی که تقریباً هیچکس رو اینجا نمیشناختیم و آشنایت خاصی نب آدمها و نه با شهر جدید داشتیم
من خودم زمانی که شهرستان بودم همیشه برنامه کاریم اون موقعی که توی اورژانس 115 شیفت میدادم این بود که میرفتم سر کار یک روز یا دو روز سر کار بودم شیفت بودم کامل شب و روز، و بعدش سریعا میخواستم که برگردم به نقطه امنم یعنی همون دهات و شهر کوچیک نزدیک خودمون و فکر میکردم که اگر نزدیک به محل زندگی خودم باشم این برای من بهتره و اینجوری ونم به آدمهایی که میشناسم و دوستشون دارم نزدیکتر باشم و فکر میکردم که این یک سبک زندگی عالی محسوب میشه چون باورهای محدود کنندهای داشتم
اما بعد از اینکه با سایت استاد آشنا شدم در ابتدا چندین ماه فایلهای رایگان رو دیدم و باعث شد که باور من ارتقا پیدا کنه و باورهای فوق العادهای در ذهن من کم کم به تشکیل شدن کرد، همین باعث شد که بشینم فکر کنم و برای چندین سال آینده برنامه داشته باشم و فهمیدم که باید بیام به تهران و اینجا کار بکنم چون درآمد بالاتری داشت و البته خودم خیلی دوست داشتم که بیام تو این شهر و تجربش کنم هرچند اولش واقعاً سر در نمیآوردم شون و جایی که خیلی دور بود به محل زندگی ما،،،خلاصه از وقتی که تصمیم گرفتم حرکت کنم خداوند بینهایت هدایتها و حمایتهای خودش رو از من انجام داد از اینکه همیشه یا خیلی از اوقات افرادی من رو سوار میکردند یا جابجا میکردند که اکثراً از من کرایه نمیگرفتند، گرفته تا، افرادی که دوستای من بودند و خیلی راحت خونه خودشون رو در اختیار من قرار میدادند تا زمانی که کم کم من کارم توی تهران شروع شد و درآمد پیدا کردم و البته هدایت خداوند بود که بعد از چند ماه تونستیم خونه بگیریم با عزیز دلم و مهاجرت کنیم به تهران و پایان بدیم به این رفت و آمد…
خیلی از افراد و نی که ما جدیداً باهاشون آشنا میشیم وقتی میبینند که ما دوتایی با عزیز دلم اومدیم اینجا و فامیل و دوست و آشنایی خاصی نداریم یا اگر هم نداریم زیاد رفت و آمد نداریم با اونها،،،خلاصه وقتی میفهمن که این دل و جرات رو داشتیم و الان هم انقدر داریم پیشرفت میکنیم و ادامه میدیم واقعاً تحسین میکنند و میگن شما خیلی شجاع هستین و نترس هستین،،،هرچند نمیخوام خودم رو وابسته به تحسین دیگران و تایید دیگران بدونم ولی خب خیلی خوشحال میشم از اینکه تونستم این سبک زندگی متفاوت رو شروع بکنم و سپاسگزار خداوند هستم که همیشه به من کمک میکنه،،،و همین جدا شدن از خانوادههای خودمون و اومدن به این شهر بزرگ باعث شد که خیلی توحیدیتر بشیم من خودم خیلی برنامههای خودم رو برای آینده جدیتر کنم و باعث شد که خیلی جدیتر به پیشرفت خودم فکر بکنم و همیشه در در تکاپو و فعالیت بشم مثلاً باعث شد که یک حرفه جدید رو یاد بگیرم، طراحی با نرمافزار اینونتور و بعدش ساخت اون در دنیای واقعی که الان بعد از یک سال و خوردهای واقعاً پیشرفت خیلی خوبی رو انجام دادم و امیدوارم که خداوند من رو در این مسیر در زمان درست و موقعیت درست قرار بده و ثروت بینهایتی را وارد زندگیم بکنه و آزادی زمانی و مالی و مکانی رو داشته باشم
اما اینکه من هدایت شدم به این فایل فوق العاده به نظرم خداوند میخواد به من پیامهایی رو بده که باز هم من رو به یک کیفیت بالاتری از زندگی میرسونه ،،،از این به بعد دوست دارم که با عزیز دلم اون روزهایی رو که بیکار هستیم برنامهریزی کنیم و بریم تهران رو بگردیم جاهای جدیدش رو ببینیم تجربه کنیم و لذت ببریم،،،دوست دارم که خونه بعدی که میخوایم اجاره کنیم بعد از پایان قرارداد خونه فعلی توی تهران باشه و دوست دارم که غرب تهران خونه بگیریم و اونجا هم کم کم خونمون رو ببریم جایی که دوست داریم و تجربه کنیم جاهای جدید رو با آدمهای جدیدی آشنا بشیم که البته هدایتهای خداوند هم وجود داره و باز هم وجود خواهد داشت و با این رشدهای ذره ذره و متر متر مطمئناً رشد تصاعدی و کیلومتری هم از راه میرسه و زمانی میرسه که خیلی راحتتر میتونیم به تفریح و مسافرت بپردازیم،،،من همیشه دوست داشتم که زودتر اوضاع مالی خودم رو بهتر بکنم و خونه خودمون ماشین خودمون و حساب بانکی میلیاردی خودم رو داشته باشم جوری فکر میکردم که با رسیدن به این خواستهها کیفیت زندگی من بهتر میشه،،،این انکارناپذیر هست که با رسیدن به آزادی مالی واقعاً زندگی روی دیگهای رو به من نشون میده و خیلی کیفیت زندگی من بالاتر خواهد رفت،،اما فکر میکنم که خیلی از اوقات اس خوبم رو شرطی میکنم احساس لیاقت و ارزشمندی خودم رو احساس خوشبختی خودم رو احساس خوب خودم رو گره میزنم به عوامل بیرونی و فکر میکنم که باید حتماً یک سری خواستهها توی زندگی من باشند، تا اینکه من خوشبخت باشم یا اینکه خیلی از کارها رو که الان هم میتونم انجام بدم رو موکول میکنم به اون موقع،،، اما به نظر من خوشبختی یا احساس خوب و احساس ارزشمندی و لیاقت خیلی چیز درونیه و نباید گره زده بشه به عوامل بیرونی مثل داشتن یک ظاهر خوب و آراسته یا یک قیافه خوب یا یک اندام مناسب، یا موفقیت مالی و ثروتمند بودن در زندگی و داشتن درآمد بالا، یا داشتن ماشین یا داشتن مسافرتهای خیلی فوق العاده یا داشتن یک پارتنر یا همسر خیلی فوق العاده و خلاصه خیلی چیزهایی که بیرونی هستند و فکر میکنم اکثر مردم همیشه احساس خوبشون رو احساس ارزشمندی و احساس لیاقتشون رو و احساس خوشبختی خودشون رو گره میزنند به این عوامل بیرونی و همین باعث میشه که خیلی اذیت بشن یا شکستهای سنگینی بخورن، یا خیلی مواقع احساس بدبختی و شکست و عقب افتاد از قافله دیگران یا ناامیدی و…بکنند
زندگی در لحظه یا همون مایند فولنس، یک تعبیر فوق العاده است که قرآن هم خیلی مواقع از اون صحبت میکنه و میگه که کسانی که به خدا و روز آخر ایمان دارند و عمل صالح انجام میدهند نگران آیندهای که نمیبینند میخواد چی بشه نیستند چون که اصلاً تضمینی نیست که در اون آینده زنده باشند یا نباشند، و یا ناراحت و اندوهگین شکستها و ملالتهای گذشته نیستند بار سنگینی رو از گذشته نمیکشند
در واقع خیلی واضح روشن خداوند میخواد به ما بگه که در همین لحظه زندگی کنیم و لحظه به لحظه زندگیمون رو دریابیم، و بدونیم که ما اومدیم زندگیمون رو تجربه کنیم پس باید همیشه در حال تجربه باشیم نه اینکه همیشه در حال تکرار تکرارهای روزهای قبلی خودمون و کارهای روزهای قبلی خودمون باشیم، در واقع بیایم به این تکرارها خاتمه بدیم و کم کم تفاوتها و تغییر رو ایجاد بکنیم که اون هم با تکامل امکانپذیره
و البته مثالهایی که استاد توی این فایل فوق العاده برامون زدن خیلی الهام بخش بود و تاثیرگذار و ملکه ذهن من شد سعی میکنم که همیشه برای خودم مرور کنم تا اینکه باعث بشه سرعت تغییرات در شخصیت من و در باورهای من و رفتارهای من و در نهایت در عملکرد من بیشتر بشه
سلام به استاد عزیزم
و دوستان هم فرکانسی
من هر بار به این نتیجه میرسم که انگار هیچ سوالی در ذهن من نیست که شما جوابی براش نداده باشید
راجب این فایل می خوام تجربه ی شخصی خودم رو بگم
حدود دو سال پیش بود که خونه تنها بودم، پام لیز خورد ، خوردم زمین و دندم با شتاب خورد به یک سنگ سرامیکی و به اندازه ی چند ثانیه نتونستم نفس بکشم ، همون موقع مامان بابام رسیدن و اومدن آب قند بدن و کمک کنن که من بی اختیار هوشیاریمو از دست میدادم و دوباره برمیگشم ، یعنی چیزی که ازون دقایق یادمه اینه که جلو دیدم کامل سیاه میشد و چیزی نمی شنیدم و نمیدیدم و انگار تقلا میکردم که دوباره برگردم و برمیگشتم
اون موقع نمیدونستم که این آسیب تا چه حد جدی هست و فکر میکردم واقعا دارم می میرم
یادمه توی اون لحظات که نزدیک ترین حالتی بوده به از دست دادن نعمت زندگیم، به تنها چیزی که فکر میکردم و مکالمه ای که با خدا داشتم این بود که من هنوز اونجوری که می خوام زندگی نکردم ، هنوز کلی تجربه ی قشنگ هست که نداشتم ( و توی ذهنم همش تصویر یک صخره ی بلند بود که زیرش یک چشمه زلال از آب بود و آفتابی که بر ما میتابید و شیرجه میزدم توی اون آب)
بخدا میگفتم خدایا به من فرصت بده این لحظه رو تجربه کنم
خدایا به من فرصت بده تا زندگی رو بهتر از این تجربه کنم
هنوز خیلی چیزهای قشنگ هست که ندیدم
هنوز خیلی کار های جالب هست که نکردم
یعنی واقعا هیچ حسرتی و هیچ نگرانی برای من اون لحظه نبود
بجز اینکه احساس کردم که من از این فرصت زندگیم درست استفاده نکردم
به اندازه کافی لذت نبردم
خب همون طور که میبیند خداوند به من لطف داشت و فرصت دوباره ای برای زندگی کردن به من داد
و حالا نه اینکه فکر کنید ، کوه نورد قله های بالای هشت هزار متر شده باشم
اما زیر بارون طبیعت رفتن و بستنی خوردن و تجربه کردم
هر جایی رفتم ماجرا جویی و کنجکاوی رو تجربه کردم
با دوستم کمپ کردن تو طبیعت رو ، زیر آبشار خیس شدن و رقصیدن رو ، از شیب های زیاد کوه پایین اومدن رو ، آتیش درست کردن ، تو شب تاریک پیاده روی های طولانی رو ، طلوع و غروب رو تماشا کردن رو ، روی صخره های نچندان صاف کنار دریا رقصیدن رو ،تنها کافه رفتن رو و …. تجربه کردم
و دقیقا توی اون لحظه ها بوده که احساس کردم زنده هستم
و خداروشکر میکنم بابت اون لحظه ها ، بابت اون خاطرات و بابت این تجربه که به من داد، درسته که هنوز درد خفیفش گاهی باهامه ولی هر بار بهم یاد آوری میکنه می خوام چجوری زندگی کنم
الان یک تایمی هست که چون دارم برا کنکورم می خونم فرصت اونقدر در شور زندگی کردن رو ندارم ( هر چند اینجوری در مسیر خواسته هام بودن هم ، خودش بیرون اومدن از دایره امنه ، شب زمانی که همه خوابن به تلاش کردن ادامه دادن خودش بیرون اومدن از دایره امنه) اما عهد بستم با خودم که این آزمون رو که پشت سر بذارم از تک تک روز های زندگی ام استفاده کنم طوری که انگار مرگ خیلی نزدیکه و لذت ببرم از هر آنچه هست و هر آنچه میتوانم خلق کنم
شاید زیر همین کامنت از تجربیاتم نوشتم
به نام خداوند بخشنده و مهربان
روز 118 سفرنامه :
سلام به استاد عزیزم و تمام بچه های سایت،افرادی هستن که نمیخوان از نقطه ی امن خودشون خارج بشن ، مثلاً حاضر نیستن که تو دل ترساشون برن من خودم تو این سال خیلی تو دل ترسام رفتم و لاسون روبرو شدن و خیلی هم به خودم افتخار مردم که بعد با خودم میگفتم خدایا من تا الان چه ترس هوایی داشتم که پوچ بود همشون ، کسی که میره کوه هارو فتح میکنه لذت میبره و تو همون سرمای کوه میمیره ، خیلی بهتره از کسی که هیچ چالش جدیدی رو تجربه نمیکنه افرادی هم هستن که ماجراجویی های زیادی کردن و کشته نشدند مثل سر ریچارد براونسن این نیست که هرکسی که رفته دنبال ماجرا جویی مرده اما اونا کسایی بودن که زندگی رو به زیبایی تجربه کردن ، این نگاه رو تغییر بدیم که زندگی زیباییش به تجربه کردنشه .
به نام رب العالمین
118 امین روز از روزشمار من
سلام بر استاد عزیز
من وقتی برمیگردم به سالهای قبلم همیشه در حال تغییر بودم ولی دیگران این را نمیگفتند تغییر . و به من حال بد انتقال میدادند.
من همیشه بعد از چند سال کار کردن در یک شرکت چون چیز جدیدی برام نداشت با مدیرم صحبت میکردم و تغییر مکان میدادم. همیشه مدیرام مخالف بودند و میگفتند برو ببین میتونی اونجای جدید کار کنی مثلا یک روز در میان برو بعد تصمیم نهایی را بگیر.
اما من همیشه تغییر را دوست داشتم .همیشه از محیط امنم خارج میشدم . من نرم افزارهای جدید را یاد میگرفتم و لذت میبردم.
اطرافیانم میگفتند بابا تو چرا یک جا بند نمیشی . این برای سابقه کاری تو خوب نیست . جای جدید میگن حتما مشکلی داره که چندسال یکدفعه جایش را عوض میکنه. اما من همیشه میگفتم یه زنگ به محل کار قبلیم بزنند میبینند که من کارم را عالی انجام دادم و چقدر هم منو دوست دارن.
اما همیشه حس بد به من میداد که حتما من مشکل دارم. چون مثلا دوستام یک جا کار میکنند هنوزم همونجا هستند یکدفعه 15 سال یک شرکت و یا اداره و یک کار مشخص . من نمیتونم . من عاشق تغییر هستم.
من حتی در یک شرکت هم کارهای متفاوت را انجام میدادم . به عنوان حسابدار کار میکردم اما گزارش های عجیب غریب مینوشتم. حتی به بدنامه نویس ها میگفتم چنین چیزهایی میخوام توی برنامشون اضافه کنند.
اما متاسفانه من مثل استاد آدم ماجراجویی نیستم و اصلا ماجراجویی را دوست ندارم. تا حالا فکر نکردم برم مثلا جنگل چادر بزنم. حتی با گروه چه برسه تنهایی.
من تا حالا تنهایی سفر نکردم . تا چند سال پیش حتی رستوران هم تنهایی نرفته بودم.
نمیدونم این توی ذاتم نیست ماجراجویی دوست ندارم. کوهنوردی عادی را دوست دارم اما رفتن به قله های سخت اصلا به ذهنم نمیرسه .
البته فکر کنم این تغییرات بستگی به علاقه هرکسی داره.
وقتی من علاقه به هنر دارم و همیشه تو دل هر هنری میرم و دوست دارم چیزهای جدید را یاد بگیرم و همیشه با متریال های مختلف همه چیز را تست میکنم. به نظر من اینم یه تغییر است.
من فکر میکنم تمام بچه هایی که اینجا هستند تصمیم به تغییر گرفته اند که اینجا هستند. فکر میکنم هیچ کدام از ماها ابوموسی نیستیم.
چون داریم روی شخصیت خودمون کار میکنیم. هر روز یه قدم به جلو برمیداریم. فایل میبینیم . کامنت میخونیم . نظر میدیم . محصول میخریم.
اینها مگه تغییر نیست؟
ما داریم یه دنیای جدید را تجربه میکنیم که شاید برای دیگران خارج از این سایت مبهم به نظر برسه. اما همه ما داریم تغییر میکنیم .
من هر روز صبح که سپاسگزاریم را مینویسم از خدای خودم تشکر میکنم که اجازه زندگی در یک روز دیگه بهم داده تا تجربه کنم امروز را. تا لذت ببرم از این جهان مادی. از تضادها درس بگیرم و پیش برم بسوی آنچه میخواهم در این جهان انجام بدم.
مگه ما میدونیم که آیا خدا اجازه زندگی در لحظه دیگه را به ما میدهد یا نه.
پس زندگی را زندگی کنیم اونم در لحظه حال.
و خداوند گفته مومن واقعی کسی است که غمی برای گذشته نمیخوره و ترسی هم از آینده ندارد. و فقط و فقط از فرصتی که خدا بهش داده استفاده میکند.
حالا سلیقه آدم ها متفاوته. و هر کسی میتونه با هر سلیقه ای تغییرات را تجربه کنه.
و به نظر من مهم همون احساس خوبی است که بدست میاوریم . یکی با آشپزی جدید و با مواد جدید که توی غذاهاش امتحان میکنه تغییر را تجربه میکنه. یکی نقاشی کردن و خلق اثری متفاوت حالش را خوب میکنه. یکی با رفتن در دل جنگل و کوه حالش را خوب میکنه.
پس همه چیز احساس ماست. حال خوب ماست. اونه که فرکانس ما را تشکیل میده و ما را به سمت جلو هل میده.
شاید مثل ابوموسی بودن هم برای یک عده ای احساس خوب بهشون میده. (خنده)
خدایا سپاسگزارم بخاطر این مسیر سبز.
مریم جان ممنونم بخاطر این فایل های روزشمار.
خیلی خیلی دوستتون دارم
سپاسگزارم
سلام و درود
این فایل برای دومین بار از نشانه ها ی من ، رو میبینم
دقیقا سال قبل همونروز که این فایل رو دیدم فرداش جمعه بود و شب وسایل رو جمع کردیم و زدیم رفتیم بندر و شب همونجا موندیم با وجودیکه خیلی هم از امنیت اون ساحل شناختی نداشتیم
اما خیلی بهمون خوش گذشت
جالب اینجاست که من قبل از دیدن این فایل در سال گذشته همیشه به خودم میگفتم من با ماشین پراید مسافرت راه دور که بخوام شب بمونم نمیرم
و اما این سفر شد شروع سفرهای دیگه
طوریکه دیگه ما خونه نمیموندیم و چند سفر خیلی خوب هم برامون جور شد که فکرشو نمیکردیم و همین الان که برای بار دوم در تاریخ 15 دیماه 1402 دارم این کامنت رو میزارم واسه اخر این ماه برنامه سفر به بندر لنگه و آخر ماه بعد سفر به شمال چیدیم
به قول استاد کافیه از منطقه ی امن خود یه قدم بیرون بیای خداوند تو رو به جاها و مکان هایی هدایت میکنه که فکرش رو هم نمیکنی و خیلی راحت و آسون برات پیش میاد
خدایا شکرت چقدر از لحاظ فکری،باور،ثروت،روابط و کار نسبت به سال قبل پیشرفت کردم و تغییر داشتم
سپاس از استاد و مریم جان
خدایا شکرت
سلام خدمت استاد عزیز ودوست داشتنی وبانو شایسته
سلام خدمت بچه های سایت
الان که داشتم این فایل رونگاه میکردم یاده چند تا نکته جالب اززندگی خودم افتادم یادمه چندسال پیش که تازه پندمیک آمده بود ومن تنهایی رفته بودم کرمان درحالی که داخل ماشین دراز کشیده بودم احساس خفگی بهم درس داد ومن گفتم ای وای منم بیمار شدم ولی یه لحظه به خودم آمدم وگفتم همچین بیماری نیست ونترس این فقط یه بیماری ذهنی وکسی که نپذیره اینو نمیگیره ویکم شیشه ماشین بده پایین وهمونجا بخواب منم همین کارو کردم وصبح که بیدارشدم هیچ اثری نبود ومن سالم وسره حال بودم وچندروزی که اونجابودم کارامو انجام دادم وبه سلامتی برگشتم خونه . چندروز بعد رفتم سمت الیگودرز وخودم تنهایی داخل این جاده بودم وخیلی هم خوش گذشت تواین جاده ای که خودم تنها بودم وقتی رسیدم پلیس راه الیگودرز مامور ایست داد وبعداز سلام وخداقوت بهم گفت بایستی یک میلیون جریمه بشی وازهمین راه برگردی ومن بهش گفتم یک میلیون جریمه بکن ولی من بایستی حتما این راهو برم کاردارم حقیقتش اینه کاره خاصیم نداشتم فقط نمیخواستم بپذیرم که نمیشه بری شهردیگه وفقط 50هزارتومن جریمه ام کرد وباخنده گفت برو بسلامت ومن رفتم چندروز الیگودرز وبعدش برگشتم شهره زیبای خودم اصفهان. چندوقت بعدش میخواستم برم تهران ورفتم دره ترمینال که مسافربزنم که خرجم دربیاد وکسی که مسئول مسافر دادن به بقیه بودپسرخاله ام بود وگفت نمیتونی بری یه میلیون جریمه میشی وقم برت میگردانند ومن بازم پافشاری کردم وگفتم اشکال نداره بزار من جریمه بشم ولی من بایستی برم وبالاخره بامسافر حرکت کردم ورفتم درطول مسیر خدا هدایتم کرد ومن از جاده قدیم رفتم وهیچ ماموری نبود وبه سلامت رفتم ورسیدم تهران چندباری این مسیرو رفتم آمدم وخیلی هم جریمه شدم بوسیله دوربین تایک روز مادرم بهم زنگ زد وگفت خواهرت مبتلا شده به این پندمیک برو بیارش ولی ماسک بزن وضدعفونی بزن وازاینجور حرف ها من رفتم خواهرمو سوار کردم وهیچ کدوم ازاونایی که گفته بود انجام ندادم وخداروشکر مبتلا نشدم هیچ وقت وهمیشه این توی ذهنم بود که این فقط یک بازی روانیه نپذیری نمیگیری وخوشبختانه توی چندوقت پندمیک همه جا رفتم وباهمه کس نشستم ولی هیچ وقت مبتلا نشدم .
کلی هم جریمه شده بودم وباخودم همیشه میگفتم اشکال نداره پندمیک که تمام بشه اینا خودشون پاک میشن وازمن نمیگیرن فقط میخوان مردم بترسن وجایی نرن ودقیقا همون اتفاقی افتاد که فکرشو میکردم وتو دوره ای که همه خونه ها خواب بودند من فقط بانپذیرفتن وپا گذاشتن تو دل ترس ها تونستم پول خوبی به جیب بزنم خداروشکر. من این نتیجه روگرفتم هرترسی رو که نپذیری ودنبالش کنی اون ازتوفرار میکنه یابه قول استاد بندازی دنبال شیر اون ازدستت فرارمیکنه ولی اگه ازش بخوای فرار کنی میگیره ومیخوردت .
الان توحیات نشسته بودم وراهنمایی میخواستم ازخدا که بهم گفت برو واز سایت ببین بهش گفتم اگه نشانه روزم همون بود که دیروز دیدم وتغییر نکرده بود چی؟ اونم گفت تو برووو اینقدر سوال نپرس خودم راهنماییت میکنم اومدم واون نشانه دیروز تغییر نکرده بود ومن هدایت شدم به این فایل که اسمش برام جالب بودونگاه کردم ودقیقا جواب سوالمو داد.
استاد وبانوی شایسته ازتون واقعا ممنونم بااین فایل های زیباتون واقعا حلالتون واقعا این زندگی لایقش هستین ودمتون گرم.
درپناه الله یکتا