مثل ابوموسی نباشیم - صفحه 30
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/02/abasmanesh-8.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-02-22 08:27:482024-03-08 07:09:13مثل ابوموسی نباشیمشاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بسم الله الرحمن الرحیم
لطفا ابوموسی نباشیم
من الان ابوموسی های خودمو کشتم به شدت ، یعنی سال 1402 جنگ کردم با منطقه ی امنم ، چه کارهایی کردم اینکه تنهایی مسافرت رفتم ، اینکه تنهایی رفتم یه جایی سرکار که خیلی با ارزش های من تضاد داره ولی انجامش دادم و از محدوده امنم خارج شدم رفتم یه جای دور از محل زندگیم سر کار و این به نظر خودم خیلی کار بزرگیه که تونستم یک ماه دوام بیارم و اینجا مشغول باشم و بتونم کلی همکار خوب پیدا کنم با کلی آدم آشنا بشم ، استعدادهامو نشون بدم ، و از این بابت واقعا خوشحالم ، خداروشکر که دارم میبینم انقدر رشد کردم و شخصیت خودمو پرورش دادم .
خداروشکرکه هرموفقیتی دارم از آن توست خدای بزرگم .
به نام ، و لم یکن له کفوا احد .
با تشکر از شما استاد ، که همیشه به نکات بینظیری اشاره میکنید. با دیدن این فایل یاد صحبتی از ابوعلی سینا افتادم جایی به نقل از ایشان خواندم که طول زندگی مهم نیست بلکه عرض زندگی برایش مهم بوده است لذت بردن از زندگی برایش مهم بوده است اعتقادی به عمر طولانی و بی چلنج نداشته. به آنچه فهمیدم از این فایل اینکه کیفیت زندگی مهم است نه کمیت آن مثل همه چیزهای دیگر کیفیت دوستهای شما مهمند نه کمیت آن، کیفیت کار مهم است نه کمیت آن، کیفیت کار باعث میشود که برند مطرحی شود. کیفیت درس خواندن شما مهم است نه کمیت آن. در همین سایت آنچه باعث تمایز میشود کیفیت محصولات است نه کمیت آن.
یه چیزی که تو خودم متوجه شدم این است که نسبت به رفتن به مهمونیهای جدید آدمهای جدید یا کلاً رفت و آمد کردن گارد پیدا کردم.
اولش فکر میکردم این به خاطر اینه که اونها از حرفهای روزمره حرف میزنند یا باورهای مخرب دارند و من نمیخوام ورودیهای نامناسب داشته باشم. اما بعدش متوجه شدم نه به خاطر اینه که اونها تراز مالیشون از من بالاتره .
من دارم خیلی خوب تحسینشون میکنم و این تغییر خیلی بزرگیه توی من چون قبلاً نمیتونستم تحسینشون بکنم نمیتونستم موفقیتهاشون رو زیبا ببینم و آفرین بگم میخواستم بگم نه حالا این چیزها رو دارن ولی از این چیزها محروم هستند یه جوری کم ارزش جلوه بدم برای خودم اما حالا، حالا میتونم با قلب باز و بدون احساس حسرت کمبود حسادت تحسینشون کنم خیلی از این بابت احساس خوبی توی خودم پیدا میکنم خیلی حس و حال خودم خوبه وقتی تحسین میکنم.این یعنی یه پیشرفت برای من. استاد این رو هم از فایلهای ذهنیت قدرتمند در برابر ذهنیت محدود کننده یاد گرفتم و الانم پی به این بردم که چرا گارد دارم نسبت به صمیمی شدن با افراد پول دار چون خودمو در سطح آن ها نمیبینم و تمام فکر و ذکرم روی کمبودهای یه که دارم و اینکه اونها سطح بالاتری از من دارند در واقع دارم فرکانس منفی میفرستم اما خوشحالم ، خوشحالم که الان این ترمز را شناسایی کردم . خوشحالم که درمان رو هم بلدم بهم میگه و هدایتم میکنه و راهنمایی میکنه در همه لحظهها منو به سمت زندگی بهتر و لذت بردن از زندگی رفتن به هیجانات بیشتر و فرکانس بهتر فرستادن.
خدایا شکرت که وقتی غمگینم غممو برطرف میکنی خدایا شکرت وقتی دچار روزمرگی میشم منو به هیجان میاری، خدایا شکرت که وقتی سطح فرکانسیم پایین میاد احیا ام میکنی ،خدایا شکرت که وقتی گم میشم خودمو گم میکنم راهمو گم میکنم تو نشانه برام میفرستی، خدایا شکرت که وقتی دچار تضاد میشم راهنماییم میکنی و رشدم میدی. خدایا شکرت که وقتی افکار نامناسب توی ذهنم میاد بهم تلنگر میزنی ،یادآوری میکنی.
خدایا شکرت وقتی کم میارم تو به جای من جبران میکنی.
یا محول الحول والاحوال حول حالنا إلی احسن الحال.583
سلام استاد عزیزم
من اولین باری هست که دیدگاه می زارم بخاطر شهامت و جسارتی است که در فایل امروز به من منتقل کردید و با این دیدگاه می خواهم قدم کوچکی برای تجربه کردن و عمل کردن برداشته باشم
استاد عزیز من وقتی بسیار کم می یارم وقتی در سایت می یام پراز امیدو انرژی می شم
و من واقعا اگر خودم را با مثلا پارسال این موقعه مقایسه می کنم می بینم خیلی از هر لحاظ به سمت رشد و اگاهی دارم حرکت می کنم و خداروشکر خیلی تجربه های بسیار عالی را امسال داشتم و خیلی در خودسازی پویا تر بودم
ممنونم از شما که جنس حرف هاتون همه حس شهامت و شجاعت داره و این که می توانم بهتر از این هاشوم را در من زیاد می کنه
خیلی دوستتون دارم
انشالله همیشه شاد و ثروتمند و خوشبخت در پناه الله یکتا باشید
با سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته نازنین و زیبا و تمام هم فرکانسی های عزیز
عجب فایلی استاد عجب حرفهای زیبایی زدین از جنس شجاعت و رها بودن
مثل ابوموسی نبودن یعنی از دایره امن بیرون اومدن
مثل ابوموسی نبودن یعنی اون پیله ای که سالها دور خودمون پیچیدیم و خیالمون راحته که جامون امنه و راحت زندگی میکنیم یعنی اون پیله رو پاره کنیم و پروانه بشیم و به پرواز در بیایم و آزاد بشیم و رها رها رها آخ که این کلمه رهایی چقدر حس خوبی به آدم میده پرواز کنیم و تجربه کنیم چیزایی رو که همیشه دوس داشتیم و اما اون پیله اون ترسه او شجاع نبودنه نمیزاشت که از زندگی بیشتر لذت ببریم لدتی سراسر از حس آزادی و شجاعت و بزرگ شدن در هر لحظه
مثل ابوموسی نبودن یعنی خطر کردن نه صرفا خطر جانی نه گاهی خطر کردن به این صورت که یک گام از دایره امنمون فرا رفتن و تجربه کردن و پیشرفت کردن و بزرگ و بزرگ و بزرگ شدن
من خودم همیشه از تاریکی ها میترسیدم شبا که میرفتم سرویس بهداشتی چون ما توی روستا زندگی میکنیم و سرویسمون بیرون و یکم دوره از خونمون من همیشه میترسیدم مخصوصا نصف شبا همیشه حس میکردم که یکی منو تعقیب میکنه تا اینکه تصمیم گرفتم یه کاری واسه این ترسم کنم کاری که کردم این بود که هیچوقت فیلمایی که یه خورده ترسناک باشن حتی یه خورده رو نگاه نکنم البته من هیچوقت علاقه به فیلمهای ترسناک نداشتم و نگاه نمیکردم و شبا بدون اینکه چراغو روشن کنم برم داخل حیاط واسه سرویس اوایل سخت بود اما بعد مدتی یهو فهمیدم که چقدر تغییر کردم و دیگه نمیترسم یعنی ترسم به صفر رسیده دیگه اصلا نمیترسم باورم نمیشه که من منی که انقدر میترسیدم حالا دیگه شجاع شدم و اون ابوموسی بودنم رو کنار گذاشتم چون ابوموسی بودن آدمومحدود میکنه اینکه از یه حدی دیگه فراتر نری
با تشکر از همه شما دوستان.
سلام و صد سلام به استاد توحید و عشق، و به توحیدی ترین یار استاد، به مریم بانوی شایسته. سلام به تک تک دوستان نازنین این خانواده ی دوست داشتنی… به قول سعیده جان شهریاری صدای من رو از شیفت شب شیردهی می شنوید، منتظرم تا تایم شیر بعدی لیلین بشه و شیرش رو بدم. گفتم تو این فاصله بیام و زاد روز استاد عشقم رو تبریک بگم… استاد جان تولدتون هزاران بار مبارک و پرتکرار باد.
خدای مهربونم اشک به چشمام میاد وقتی به این نعمت بزرگ فکر می کنم که استاد نازنینی رو تو همچین روزی بدنیا آوردی که زندگی این همه آدم رو تحت تاثیر قرار داده. شکرت خدای مهربونم که من رو به این مسیر هدایت کردی… وقتی یادم میفته مسیر آشنایی من با استاد از طریق اون استاد دانشگاه کرنل بود که (از نظر خودم در اون برهه از زمان) کلی بد کرده بود بهم، می گم خدایا شکرت… شکرت که با قدم گذاشتن تو این مسیر از جهل و تاریکی دراومدم و تو یک مسیر زیبا و دل انگیز قدم گذاشتم که پر از نور و خیر و برکته…
استاد نازنینم خییلی دوستون دارم و تا آخر عمر سپاسگزار آموزشهاتون هستم.
وقتی این فایل رو دیدم با خودم فکر کردم من کجاها از حاشیه ی امنم فاصله گرفتم چون اصولا آدم محافظه کاری بودم قبلا حداقل تو ذهنم اینجوریه، و به یاد خودم آوردم که:
وقتی دوم راهنمایی بودم و رفته بودم یه مدرسه ی جدید، با اینکه تا قبل از اون یه بچه ی خجالتی بودم و هیچ وقت حرفای تو ذهنم از ذهن خارج نمی شد و گفته نمی شد تصمیم گرفتم جور دیگه ای باشم و داوطلب شدم برای اینکه نماینده ی کلاس بشم و شدم و دیگه بعد از اون خیلی فرق کردم
زمان لیسانس با اینکه تو یه خانواده ی فوق العاده مذهبی بودم و اصولا موسیقی چیز خوشایندی نبود تصمیم کرفتم یاد گرفتن موسیقی رو شروع کنم و سه تار گرفتم و کلاس رفتم
بعد از فوق لیسانس حس کردم به گرایش پلیمر علاقه دارم در حالی که خودم تو زمینه ی شیمی آلی بود فوقم، و تصمیم کرفتم برای دکترا رشته م رو عوض کنم و امتحان دکترای پلیمر رو بدم با اینکه هیچ درسی ازش پاس نکرده بودم و باید همه ی درساش رو از اول می خوندم و یاد می گرفتم
یا وقتی تو دانشگاه کرنل ریسرچر بودم باز زمینه ی ریسرچم رو بکلی عوض کردم و از استادم خواستم که تو زمینه ی باتریها کار کنم که هیچ تجربه ای توش نداشتم ولی بشدت برام جذاب بود
مهاجرت هم که گل سرسبد خارج شدن از حاشیه ی امن بود و خدا رو شکر می کنم برای این مسیر، هرچند که پوش زیادی از سمت همسرم برای مهاجرت بود و شاید اگر اصرار ایشون نبود من خیلی مشتاق نبودم به همون دلیل حاشیه ی امن و دوری از خانواده و اینا.
یه مورد دیگه برداشتن روسری بود که به دلیل عادت و مهم بودن حرف مردم تدریس اون زمان بشدت برام سخت بود با اینکه عقلم می گفت باید اینکارو بکنم. اینکه 3-4 سال تو شهر کوچیک دانشجویی باشی و همه تو رو با روسری دیدن و شناختن و بعد بخوای حجابت رو برداری واقعا سخته ولی خدا رو شکر بر مقاومت ذهنی م غلبه کردم و برش داشتم
فکر که می کنم می بینم تو زمینه درس و کار ابوموسی نبودم زیاد خدا رو شکر اما تو زمینه ی ویژگیهای شخصیتی یا کلا غیر کاری خیلی کار دارم هنوز. بعد فایل یه مدت فکر کردم من اگه بخوام یه چیز انتخاب کنم که از حاشیه ی امنم بیام بیرون چیه، دیدم چیزای بزرگی هست مثلا من از تنهایی در تاریکی بودن مثلا بیرون خونه یا شب تو جنگل بودن و اینجور چیزا می ترسم واقعا ولی نمی دونم کی شرایطش رو بتونم جور کنم یا بخوام که جور کنم تا به این ترسم غلبه کنم. اما چیزای ساده تر مثلا سفارش دادن غذاهای متفاوت که تا حالا امتحان نکردم تو رستورانه، البته یکی دوبار امتحان کردم که اون غذایی که مطمئنم دوست دارم رو نگیرم و بعد دیدم خب کمتر دوسش دارم و ذهنم سریع گفته دیدی گفتم…ولی می خوام آگاهانه اینکارو بیشتر انجام بدم. یا رفتن از مسیرهای متفاوت، اینا چیزایی هست که سخت نیستن و حتما انجامشون می دم. باید بازم فکر کنم و از اینجور چیزا بیشتر پیدا کنم و انجام بدم.
کامنت رو قبل از شیر دادن لیلین شروع کرم و بقیه ش رو بعدش نوشتم یک ساعت هم ازش گذشت. برم برای یک ساعتی خواب که این روزا قدرش رو خوب می دونم :)) خدایا شکرت که تونستم این کامنت رو بنویسم.
استاد عزیزم و مریم بانو عاشقتونم خیلی زیاد! کلی قلب فراوون
سلام استاد عزیزم.
چقدر جالب این تاپیک انتخاب شده.
یادم افتاد چند روز پیش روی یکی از محصولات واستون نوشتم استاد من تنها تفاوتی که دارم با شما اینه سختمه از دایره امنم بیرون برم.
تلاش میکنم که بیام بیرون ولی خیلی سرعت کمی داره. شاید کاری که بقیه توی 1ماه انجام بدهند من توی 1 سال طول بکشه این تغییر را ایجاد کنم.
البته این در مورد کارم هست. منظورم اینه من الان 1 سال هست میخوام مستقل بشم. بارها حرکت کردم ولی باز برگشتم به پله اول. حدود 2 ماه پیش شروع کردم به تغییر.
من میدونستم که باید مستقل بشوم و توی 10 ماه قبل از حرکت داشتم شخصیتم را تغییر میدادم که:
1. موحد باشم.
استاد در این راستای مستقل شدن من فهمیدم تمام باوری که بقیه را سدی میبینم برای رشدم، در حقیقت دارم شرک می ورزم. در اصل هیچ سدی به غیر از من برای رشد وجود ندارد.
سختمه الانی که ازدواج کردن مستقل کاری بشم اونم از صفر. منی که میلیارد ها تومن ساختم (که اعتبارش تماما به خدا داده میشود)، بخواهم دوباره از صفر شروع کنم.
من فهمیدم من دارم شرک میورزم که انسانهای دیگر را سد راه خودم میبینم.
پس از لحاظ ذهنی این بازی را جایش را عوض کردم. همون اشخاصی که سد راه خودم میدیدم را اینبار به عنوان دستانی از خداوند برای رشد خودم دیدم. و شرایط هر روز بهتر شد.
2. مومن باشم و حرکت کنم.
اگر همواره ایمان بیاورم، هر روز حرکت میکنم. بنابراین این ایمان که به عمل صالح گره خورده است، باعث همون عمل صالح می شود.
در همین راستا شروع کردم به یادگیری، شروع کردم به تماس گرفتن، به زنگ زدن. به ارتباط برقرار کردن با افراد. کاری که دوستش دارم. بنابراین به قول جلسه سوم دوره روانشناسی ثروت 2 دارم میبینم که افراد مناسب هر روز بیشتر دارند وارد زندگی من می شوند.
در راستای یاد گیری 2 نرم افزار بدرد بخور در کارم را یاد گرفتم.
استاد یه موضوعی که این چند وقته بهش برخوردم این بود که:
4 روز پیش به یک تضادی برخوردم. جمعه فکر کردم درست شده ولی دیروز فهمیدم خیر هنوز درست نشده است.
ابتدا ذهن نجوا گر گفت که تو بی ارزشی و هیچ وقت نشده که یک کار را درست انجام بدهی.
همواره توی هر کاری به تضاد بر میخوردم و این گوش من زنگ نمیخورد که دلیلش چیه؟ به مسیرم شک میکردم.
اینبار اما به لطف رب العالمین و آموزش های شما استاد عزیزم، سوال درست پرسیدم.
این یه اتفاق تکرار شونده است.
چه باوری دارم که باعث میشه توی تک تک کارها یه مسئله کوچک پیش بیاد؟
● از این اتفاقات چه درسی میتونم بگیرم؟
● چه اصلاحاتی در شخصیتم میتونم الان ایجاد کنم که این نوع اتفاقات برام ایجاد نشود؟
من با صحبت کردن با خودم و کنترل ذهنم به این نتیجه رسیدم منطقی که اشکالی نداره، همه اشتباه می کنند. این دال بر بی ارزشی من نیست. من ارزشمندم به خودی خود.
نزدیک ظهر امروز بود که متوجه شدم اصلا ایراد کار از من نیست.
بلکه اون قطعات ساخته شده قبلی ایراد دارند.
خلاصه سپاسگزار خداوند شدم. از طرفی هم ایده های جالبی به ذهنم رسید برای حل این مسئله که بازهم از سمت رب العالمین بود.
این تضاد به من می آموزه اگر حرکت نکنم و رشد نکنم و اصلاح نکنم، قطعا هر روز میزان تضادها بیشتر و بیشتر می شود.
بنابراین استاد من میدونم که باید حرکت کنم.
یه درس دیگه:
2 هفته پیش رفتم کوه صفه و خوردم زمین. یه درس بزرگی گرفتم از این زمین خوردن.
بزرگترین درسی که گرفتم این بود که از هرچیزی استفاده نکنم؛ میگنده.
دقیقا استاد این موضوع در مورد ابوموسی هم صدق میکنه.
ازتون ممنونم که الگوی من هستید و به اضافه اینکه استاد من هستید.
سعی میکنم و در تلاشم که تغییر کنم. فقط بعضی اوقات فکر میکنم یکم سرعتم پایینه.
عاشقتونم استاد عزیزم. بینهایت ازتون سپاسگزارم.
ان شاءالله هرکجا هستید در پناه رب العالمین شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
سلام .ممنون دوست عزیز چقدر خوب توصیح دادین که وقتی کسی رو مانع میبینیم یعنی داریم شرک می ورزیم .من پسرم معلول ذهنی هست ولی وجودش توی زندگیم پر از خیر وبرکت. چون وجودش باعث شده حرکت کنم به خدا نزدیکتر بشم .وقتی پسرم کوچیک بود من آرایشگاه داشتم وخداوند دستان پر قدرتش واسه کمک به نگهداری پسرم فرستاد پدر ومادرودخترم در نبود من ازش نگهداری میکردن من چند سال کار کردم ولی بعد فوت پدر ومادرم وازدواج دخترم دیگه کار نکردم ولی به کارم خیلی علاقه داشتم ودارم ولی چون نمیتونم پسرم رو تنها بزارم مجبورم که بشینم توی خونه .من این مسئله رو بخاطر این گفتم که چون خودم هم میدونستم وجود پسرم چه قدر واسم مفید بوده ولی ناخودآگاه شرک ورزیدم وگفتم که بخاطر پسرم من خیلی کارهارو نمیتونم انجام بدم ولی آلن با خوندن کامنت شما فهمیدم که این بودن پسرم نیست که من نمیتونم حرکت کنم این شرک منه که مانع من میشه چون من اون خدایی که اون ساله کمکم کرده رو نمیبینم دیگه من خودم رو بهش نسپارم چون مشرکم چون به جز مشکلات نمیبینم در صورتی که توی زندگیم هزاران نعمت هست .ممنون که آگاهم کردی دوست عزیز ممنون که بیادم آوردی که هیچ کس هیچ چیز نمیتونه مانعمون بشه .من اگه بخوام باز هم میتونم حرکت کنم وخدا دستهاشو به کمکم میفرسته قطعا .من نباید ابوموسی باشم باید از منطقه امنم بیام بیرون وحرکت کنم .وقتی حرکت کنم ودل بسپارم بهش تمام راهها بهم گفته میشه مثل همیشه .استاد ممنون از این آگاهیهای بی نطیرتون که هر جلسه ای که برگزار میکنین هزاران درس واسمون داره .ممنون دوست عزیز که باعث شدین به خودم بیام وخودم از این محدودیت خارج بکنم .به امید موفقیت روز افزون همه هم فرکانسیهای عزیز .در پناه رب العالمین باشین
سلام ملیحه خانم.
خداروشکر میکنم و بینهایت سپاسگزارم که این کامنت من به شما کمک کرد.
ملیحه خانم دقیقا این موردی که حدود 6 ماه پیش من نوشتم، موضوعی هست که همین امروز هم هنوز درگیرش هستم.
یعنی به قول استاد انتهایی نداره این مسیر.
یه کاری که من کردم اینه اومدم باورهایی که باهاشون مسئله دارم را نوشتم و هر روز تقریبا میخونم.
تعدادش کم نیست. خوندنش نزدیک به یک ساعت وقت نیاز داره.
اما چون میدونم اگر اینو اصلاح نکنم خبری از سعادت و خوشبختی نیست، متعهدانه به لطف و هدایت رب العالمین هر روز این دفترچه را مطالعه میکنم
هرچی بهتر رو خودمون کار کنیم؛ بیشتر نتیجه میگیریم.
از خدا براتون آرزوی خوشبختی و حس خوب، حال خوب دارم.
امیدوارم یه آنچه دوست دارید برسید.
ان شاءالله هرکجا هستید در پناه رب العالمین شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
سلام حضرت استاد
ای جان استاد باز من حرکتی کردم و شما با مهر تایید اومدید و بهم گفتین مینا درسته همین فرمون برو جلو
مینا تو توی مسیری
استاد نزدیک یکی دوماهه از نقطه امنم بیرون اومدم کارگری میکردم و دخلم با خرجم همخوانی داشت و یهو تصمیم گرفتم از نقطه امنم بیرون بیام و خواستم برای خودم کار کنم و لطف خدا شامل حالم شد و سرمایه مکان همه چیز جور شد و نگران بودم نکنه درامدم کم بشه و مجبور بشم کم خرج کنم ولی همه چیز اوکی شد و خودبه خودی پول سمتم اومد و
باز به قانون بزرگ حال خوب اتفاقای خوب رسیدم.
حالم از اینکه نکنه کارگری نکنم و درامد نداشته باشم بد نبود خوب اتفاقای خوب پشت سر هم افتاد.
استاد خیلی تصمیم هام گذاشته بودم برای بعدا
با دوره عزت نفس و احساس لیاقت رفتم تو دل خواسته هام و گفتم حالا
چرا بعدا؟
و استاد چقدر همه چیز باب میل من پیش میره
کوچکترینش استاد میخواستم برم کنسرت خواننده محبوبم و گذاشته بودم تا روزی که بیاد شهر مون و کنسرت بزاره ولی گفتم نه هرجا کنسرت گذاشت میرم و همه و همه دست به دست هم دادند تا من به ارزوم رسیدم
حضرت استاد خیلی چیزا گذاشته بودم برای بعدا و درجا میزدم و استاد فک میکنیم درجا زدن و در نقطه امن بودن اتفاق بدی برامون نمی افته اتفاقا استاد در نقطه امن بودم که اتفاق بد افتاد و به میزان بیشتر درآمدم خرج سلامتی م کردم.
پس امتیاز بزرگتری هست در ریسک کردن اتفاقی برامون بیوفته و تجربه ای کسب کرده باشیم.
خوشحالم در مسیرم و عملگرا هستم
استاد شما فقط تمرین بده و عمل کردنش با ما
در پناه حق
هم اکنون خوشحالم وشکر گزارکه همینک بودنم ادامه دارد و قوطوردرعضمت عشق خداهستم
سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته وخانواده عباسمنش
هجرت:تاریخ اسلام برمبنای مهاجرت حضرت محمد بناشده.پس هرجرت درنزد خداخیلی بزرگه وخداوند به شجاعان پاسخ میده. من ازهمون نوجوانی عاشق ماجراجویی بودم عاشق رفتن وگشتن چون نمیدون کی وکجا ازیه بزرگی شنیده بودم که دنیادیدن وگشتن به ازدنیاخوردنه.
من شهرهای زیادی رودفتم اون موقعها بااین قوانین آشنانبودم که اگه اشنابودم متمآهستم که الان ثروت بینهایتی داشتم.ولی بازم خداروشکر الان عضواین سایت هستم 2ساله مهاجرت کردم تهران کارخاصی کردم وخداروشکرنتیجه گرفتم خدا درهای رحمت وبرکتش بروی من بازکرده خداوند به شجاعان جایزه میدهد خدایاشکرت
خیلی وقتها سیع میکنم مسیرهای جدیدی روبرم وقتی میرم بیرون سیع میکنم هردفعه یک جای جدیدیرو تجربه کنم وزیبایی های بیشتری ببینم و هردفعه خداوندسورپرایزم میکنه.
درپناه الله یکتا شادوثروتمند باشید
سلام به خداوند قشنگم و همه ی عزیزان
فایلِ مثلِ ابوموسی نباشیم برای من چندین نکته و درس داره که مینویسم ازشون:
– به من یادآوری کرده که از نقطه امن و دایره امنیتم خارج شم ذره ذره.
ظاهرش سخت و ترسناک باشه شاید، ولی وقتی میگم ذره ذره قراره این اتفاق بیوفته آروم میشم و اتفاقاً انجام دادنش تو ذهنم ساده تر میشه.
حالا چیکار کنم؟
چه اقدامی کنم؟
همین الان موقع نوشتن سپاس گزاری و مخلفاتش تو دفترم، برام آشکار شد که سمانه جان وقتی اقدامی میکنی در جهتِ بهبودت، عملاً از نقطه ی امنت خارج شدی.
و یه مثال سریع بالا اومد برام:
وقتی من شروع کردم به تمرینِ نوشتن با دست چپ (دست غیر ماهرم)، عملاً از نقطه امنم خارج کردم خودمو.
تقریباً یک سال شده از آغاز این تصمیم و پشتکار برای ادامه دادنش.
من دست خط قشنگی دارم با دست راستم، و یه روزی تصمیم گرفتم برای بهبودِ عملکرد نیمکره راست مغزم و تقویت قسمت احساسات و خلاقیت و … مغزم، بیام و با دست چپ نوشتن رو تجربه کنم.
یادمه اوایل ذهنم خیلی سختش بود.
چون کمال گرایی میگفت نمیتونی مداد رو خوب بگیری دستت، دستت اذیت میشه، خرچنگ قورباغه مینویسی، چه کاریه حالا انقدر بد مینویسی و قلمبه سلمبه، برو با دست راستت بنویس که انقدر قشنگ و ظریف مینویسی، چه کاریه حالا…
ذهن، ذهن، ذهن…
ذهنم شیطنت میکرد ولی من ادامه دادم.
با یه روش درست و اروم.
کم کم نوشتم، یه کتاب تمرین خوشنویسی داشتم که از زمانی که معلم هنر بودم شناختمش و به بچه هامم معرفی کرده بودم واسه بهبود دست خط شون.
کتاب 4 جلدی خط، موسوی گرمارودی که کوچک و مربعی و زرد رنگه.
گفتم خب تو همین کتاب تمرین کن.
سرمشق داشت، دست خط تحریری هست و جلد 1 از کلمات ابتدایی شروع میکنه تا جلد 4 که به نوشتن شعر هم میرسه.
روزی یه صفحه تمرین میکردم، الگو داشت و کم کم راه افتادم.
جلد 4 که تموم شد حالا تو دفتر خودم واسه خودم مشق مینوشتم، هر کلمه ای به ذهنم میرسید یا میشنیدم مشق مینوشتم و رفته رفته دست خط چپم بهتر و بهتر هم شد و کلی ذوق دارم که من میتونم به لطف خدا با دو دست بنویسم به زیبایی.
معلومه که مهارت دست راست به دلیل تمرین بسیار (از 7 سالگی تا 36 سالگی) عالی تره، اما دست چپم با اینکه از تمرینش فقط 1 سال میگذره، کیفیتش عالیه و به خودم افتخار میکنم.
چون با حال خوب مینویسم، نه مثل تکلیف و از سر اجبار.
هدف داشتم و دارم، برام اهرم لذتِ خوبی داره انجام دادنش…
حالا چالش بعدی که باید واردش بشم اینه که کم کم مشق نوشتن با دست چپ تو دفتر مشق خودش رو بیارم و تو دفتر سپاس گزاری ام بنویسم…
دفتر سپاس گزاری مو دوست دارم و با دست راست و بسیار زیبا و تمیز و مرتب مینویسم همیشه، و کمال گرام مانعم میشه گاهی با چپ توش بنویسم چون از کیفیت دست خطم کمتر میشه.
اما دارم میرم تو دل ترس و کمال گراییم و میگم فدای سرت.
اینجا با چپ هم میتونی بنویسی.
باید بنویسی که بهتر شی دیگه.
باید کم کم از کلمه نویسی بیای روی جمله نوشتن تا کیفیت مهارتت بالاتر هم بره.
نکته ی مهمش اینه کاملا تکاملی جلو رفتم و اصرار به عجله نداشتم برای سریع جواب گرفتن.
نرم و اهسته جلو رفتم و میرم.
از همون اول کم کم مشق و تمرین کردم تو کتاب خطم.
بعد روزی 3 خط تمرین کردم تو دفترم که گاهی خیلی بیشتر هم میشد.
یه مدت کوتاهی قطع شد تمرینم و مجدد شروع کردم دوباره با 3 خط.
الانم گاهی بیشتر هم میشه.
روزهایی که نمینویسم هم 3 خط هاش محفوظه و مینویسم بعدش.
سرمشق هر روز اولش تاریخ میزنم که بدونم روزانه نویسی ام مرتب جلو بره و بفهمم چه روزهایی نوشتم یا ننوشتم.
گاهی هم تو دفتر سپاس گزاری ام با دست چپ مینویسم، ولی ذهنم نمیذاره زیاد اونجا بنویسم و دوست دارم این مرحله رو هم بهتر عملیاتی کنم برای خودم.
در کل زیبا مینویسم با چپ.
جالبه اولش میخواستم دست خطِ عادی بنویسم با چپ.
بعد گفتم کتاب خط که تحریری هست رو کار کنم یه دفعه.
درسته ظاهرش سخت تر میشه، اما وقتی کم کم نوشتم دیدم چه کار خوبی کردم، با یه تیر دو نشون زدم، هم چپ نویسی هم تحریری.
آفرین بهت سمانه جانم.
این مثال پررنگی هست برام:
1- برای خروج از نقطه امنم.
2- تمرینِ رعایتِ روندِ تکاملی.
3- ایجاد بهبود در زندگیم.
بعد از فایل ابوموسی، از خدا خواستم هر روز کمکم کنه ذره ذره کاری انجام بدم که از نقطه امنم خارج شم.
ذره ذره میشه، میدونم که میشه، چون فشار و باری روش نذاشتم که بدو، عجله کن، نتیجه رو ببینم زودتر، عقب نیوفتی و …
دارم راه میرم تو اتاق و مینویسم.
چه عالی، هم مینویسم، هم پیاده روی مو انجام میدم.
پیاده روی در منزل هم برام باورپذیر نبود قبلاً.
اینم مثالی هست برام از بهبودم، از خروج از نقطه امنم.
چون قبول نداشتم پیاده روی در منزل هم اسمش پیاده رویه.
بعد با خودم گفتم دختر خوب، هدف پیاده روی و تحرکه، اگه بیرون نمیری گاهی، با نگاه بهبودگرایی تو خونه انجامش بده و به هدفت که تحرک جسمانی هست برس.
اشکالی نداره گاهی بیرون گاهی داخل خونه.
این نباید باعث شه که فکر کنی پیاده روی بیرون نرفتی، خونه هم بی ارزشه.
نه، خونه هم ارزشمنده.
کمال گرایی میگفت بیرون نرفتی، دیگه فایده نداره، امروز هیچی دیگه…
ولی با ذهنم کار کردم نه عزیزم تو هر لحظه میتونی جبران کنی و تو خونه راه بری اگه بیرون نشد.
ذهن کمال گرا همه چیز رو کامل و پرفکت میخواد برای همین نمیذاره آدم کاری کنه، حرکتی کنه گاهی، هر چند اگه به اون کیفیت مورد علاقه ادم نزدیک نشه.
ولی در حقیقت ذهنِ بهبودگرا دوستِ حقیقیِ منه نه ذهن کمال گرا که ظاهرش میگه من کیفیت بالا میخوام، ولی عملاً ترمز میذاره روی حرکت آدم.
خیلی خوشحالم که عضله ی ذهنِ بهبودگرام داره قوی تر میشه نسبت به قبلم که اصلا درکی نداشتم روش.
استاد از شما و مریم جان خیلی ممنونم برای دوره شیوه حل مسایل، چون اونجا بهتر درک کردم بهبود یعنی چی.
چه کارهای ریزی وجود داره که انجام میدم و بهبودم بهتر و بهتر میشه.
وقتی حرف از بهبود و بهبودگرایی میشه صدای مریم جونِ شایسته میپیچه تو گوش و قلب و ذهنم.
و بعد به خودم افتخار میکنم که سعی میکنم گوش بدم به حرفِ معلم های نازنینم در زمینه بهبود.
تا یادمه بگم:
فکر میکردم همیشه باید سرعت پیاده رویم بالا و خوب باشه تا کیفیتش حفظ بشه.
کم کم فهمیدم نه، باید متناسب با شرایط بدنت جلو بری.
یه روز ممکنه تندتر بری، خوبه.
یه روز کندتر، اونم خوبه.
گوش بده به صدای بدن و جسمت، اونه که هدایتت میکنه چی برات خوبه.
الان که باردارم اوایل تعجب میکردم چرا نمیتونم مثل قبل برم، بعد برام جا افتاد دختر خوب شرایط فیزیکی تو دقت کن، نباید خسته بشی، نباید به نفس نفس بیوفتی، نی نی تو دلته، اروم و با کیفیت راه برو، نه خودتو خسته کن نه نی نی رو، لذت ببر.
اینطوری علاقه ام به پیاده روی همچنان محفوظ میمونه و زده نمیشم، خاطره بد نمیمونه ازش برام.
تو ستاره قطبی یه پیاده روی دلچسب خواستم واسه امروزم، تیک خورد الان.
قبلش دلم درد گرفت، ترسیدم، هدایت شدم پاشو راه برو تو اتاق.
الان حالم عالیه، خدایا شکرت که راه حل ها رو میدی و هدایتم میکنی به بهترین ها از همه ی ابعاد.
برام درس بزرگی هست که درک کردم بهبودهام، همون خروج از نقطه امن هام هست.
اینطوری خوشحال شدم که منم حرکت دارم در زمینه خروج از نقطه امنم.
استاد مثال زدن زندگی کنین و از فرصت زندگی استفاده کنین، چقدر زیبا.
استاد مثال زدن: صحبت با غریبه ها هم خروج از نقطه امنه.
خوشحالم امسال این مورد رو بیشتر تجربه کردم.
سلام و لبخند زدن به غریبه ها موقع پیاده روی هام…
کاری که قبلا خجالت میکشیدم ولی الان راحت تر انجامش میدم تازه خوشحالم میشم.
سلام دادن به همسایه ها و هر کسی که تو راه پله ساختمونمون یا حتی تو محوطه مجتمع مون میبینم…
چقدر این بهبودهای ریز و میز تو احساسم نسبت به خودم و اعتماد به نفسم، واسم تغییر و شادی ایجاد کرده.
خوشحالم بسیار.
آهان، راستی کامنت نوشتن در سایت، پاسخ نوشتن برای دوستان، کامنت در عقل کل هم برام خروج از نقطه امنم بود…
چون اول میگفتم چی بنویسم؟
چی دارم که بنویسم؟
خجالت میکشم!
پاسخ نوشتن برای غریبه ها هم سختم بود، اینکه چه فکری میکنن و …
اما با حسم جلو رفتم و نوشتم و باعث شد کلی دوست ناب اینجا پیدا کنم.
هنوزم جدا از دوستای ثابتم اینجا، بازم برای اولین بار برای بقیه هم مینویسم…
از قصد میخوام محدوده ی دوستی رو وسعت بدم و دست بذارم روی ترسم از خروج از نقطه امن.
استاد جان، این فایل هم مثل همه ی فایلهاتون، گنجینه ای از اگاهی و درس ها رو برام یادآوری کرد.
خیلی سپاس گزارتونم تا همیشه.
منم میخوام و دوست دارم محدوده ام رو در زندگیم ذره ذره وسیع کنم.
تجربه کنم، رشد کنم، بزرگ تر شم…
من طبق شناختم از خودم ذهنی دارم که خط کشی و نظمِ سفت و سختی داره، اما میخوام به تعادل برسونمش به یاری الله.
اینکه تمرین کنم و میکنم خارج از برنامه ریزی هامم کارهایی رو تست کنم، اگه شرایط غیر مترقبه ای پیش اومد همچنان ارامشم حفظ بشه و اولین کلامی که دهان و ذهنم خارج میشه این باشه: خیره
یک ساعت زندگی با کیفیت، ارزشمندتر از صد سال عمر بی کیفیت هست.
موندن در نقطه امن، ترسیدن از موقعیت جدید، زندگی رو بی کیفیت میکنه.
زیبایی زندگی به تجربه کردنشه، نه طولانی بودنش.
استاد هر کدوم از این جمله هاتون رو دوست دارم قاب کنم بزنم روی دیوار جلوی چشم هام هر لحظه.
خدایا شکرت که زیباترین کلام ها رو میندازی به قلبِ نازنینِ استاد و ایشونم با سخاوت با ما به اشتراک میذارن.
صبح برای خودم نوشتم سمانه جون میخوای زندگیت زیباتر شه؟
مثل بقیه فکر نکن.
زیبا نگاه کن به همه چیز، تا زندگیِ تو زیبا بشه.
الهی شکرت برای نوشتن این کامنت و پیاده روی ام در خلالش.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِکَهُ ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِیمَ کُنْتُمْ ۖ قَالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ ۚ قَالُوا أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَهً فَتُهَاجِرُوا فِیهَا ۚ فَأُولَٰئِکَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ ۖ وَسَاءَتْ مَصِیرًا
کسانى که فرشتگان (قبض ارواح)، روح آنها را گرفتند در حالى که به خویشتن ستم کرده بودند، به آنها گفتند: «شما در چه حالى بودید»؟ گفتند: «ما در سرزمین خود، تحت فشار و مستضعف بودیم». آنها (فرشتگان) گفتند: «مگر سرزمین خدا، پهناور نبود که مهاجرت کنید»؟! آنها (عذرى نداشتند، و) جایگاهشان دوزخ است، و سرانجام بدى دارند.
سلام به استاد عزیزم و مریم بانو و هم خانواده ای های نازنین.
اگر بخوام در مورد خودم بنویسم یه کمی خارج شدن از منطقه ی امن برام سخته ولی به هر حال با توکل به خدا تا حالا باهاش مقابله کردم و به طور مثال مهاجرت زیاد کردم. کلاً سفر کردن و کشف جاهای جدید رو دوست دارم. دوران لیسانس که بودم به بهانه ی کنفرانس های علمی چند تا کشور اروپایی رو به تنهایی رفتم در حالی که دوستام میترسیدن و می گفتن تو چه جوری جرات می کنی تنهایی بری؟! البته که برای منم ترسناک بود، مخضوضاً اینکه بعضی کشورها زیاد انگلیسی هم بلد نبودن، ولی یه لذتی بود توی این تجربه های جدید که می چربید به ترسش. بعد از چند سال مهاجرت کردم به هلند. اونجا دوست زیاد داشتم، اما به هر حال یه شروع دوباره بود و چالش های زندگی در یه کشور غیر انگلیسی زبان. ولی با هر بار رفتن تو دل ترس ها، مثلاً انجان دادن یه کار اداری جدید، یاد گرفتن یه مسیر جدید و … به اعتماد به نفسم اضافه می شد و حس خوب اینکه من می تونم و خدا هوامو داره رو تجربه می کردم. بعد از هلند مهاجرت کردم به کانادا. این یکی باز راحت تر بود چون هم کشور انگلیسی زبان بود هم خواهرم اینجا بود و خیلی کمکم کرد. بعد از حدود 2 سال که توی اون شهر جا افتاده بودم، دوباره مهاجرت کردم به یه شهر دیگه. و الانم که در آستانه ی مهاجرت به آمریکا هستم. این مهاجرت یه مهاجرت کبری ست :)))))) که انشالله وقتی انجام شد میام در موردش صحبت می کنم. یکی از چیزایی که همیشه از استاد توی گوشمه اینه که در مورد نتایجتون و کارهایی که کردید صحبت کنید نه کارایی که میخواید در آینده انجام بدید! ما هم میگیم چشم :)
خدایا شکرت که هر بار این ایمان و باور رو به من دادی که با توکل به خودت حرکت کنم و نترسم از ناشناخته ها و این همه تجربه های مختلف داشته باشم.
عاشقتونم و به الله یکتا میسپارمتون (قلب قلب قلب)
سلام یاسمین عزیز
ماشالا به این ایمان و توکلی که داری
چقدر خوی و با ایمان مهاجرت میکنی
مهاجرتِ کبری که گفتی اسونتر و هموار تر از مهاجرت های قبلی خواهد بود
اطمینان دارم
چون تکاملت رو طی کردی و ایمانت قویتر شده
منتظرِ خوندنِ داستانِ مهاجرتت هستم
در پناه الله رحمن باشی
سلام به نوید عزیز!
خیلی ممنونم ازت به خاطر پاسخی که برای دیدگاهم نوشتی. خدا از طریق شما دل منو گرم کرد وقتی گفتی “مهاجرت کبری که گفتی آسون تر و هموار تر از مهاجرت های قبلی خواهد بود، اطمینان دارم”.
خدا رو شکر برای این سایت الهی و دوستان ارزشمندی مثل شما که میتونیم باهم تعامل کنیم و حس خوب به هم هدیه بدیم!
باز هم از شما ممنونم و در پناه الله یکتا بهترین ها رو برات آرزو می کنم :)