دلسوزی بی جا | به کبوترها غذا ندهیم! - صفحه 1 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-28.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2015-12-11 21:21:172021-11-09 07:54:07دلسوزی بی جا | به کبوترها غذا ندهیم!شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
یا حق
یه داستان مشهوری راجع به این موضوع هست که:
شکاف کوچکی بر روی پیله کرم ابریشمی ظلاهر شد. مردی ساعت ها با دقت یه تلاش پروانه برای خارج شدن از پیله نگاه کرد. پروانه دست از تلاش برداشت. به نظر می رسید خسته شده و نمی تواند به تلاش هایش ادامه دهد. او تصمیم گرفت به این مخلوق کوچک کمک کند. با استفاده از قیچی شکاف را پهن تر کرد. پروانه به راحتی از پیله خارج شد ، اما بدنش کوچک و بال هایش چروکیده بود.مرد به پروانه همچنان زل زده بود . انتظار داشت پروانه برای محافظت از بدنش بال هایش را باز کند. اما این طور نشد. در حقیقت پروانه مجبور بود باقی عمرش را روی زمین بخزد، و نمی توانست پرواز کند.
مرد مهربان پی نبرد که خدا محدودیت را برای پیله و تلاش برای خروج را برای پروانه بوجود آورده. به این صورت که مایع خاصی از بدنش ترشح می شود که او را قادر به پرواز می کند.
بعضی اوقات تلاش و کوشش تنها چیزی است که باید انجام دهیم. اگر خدا آسودگی بدون هیچگونه سختی را برای ما مهیا کرده بود در این صورت فلج می شدیم و نمی توانستیم نیرومند شویم و پرواز کنیم.
سلام به همه بازم از استاد عزیزم تشکر میکنم به خاطر این فایل بی نظیر بود. من میخواستم تجربه خودمو بگم از این که پدرمو خیلی دوست داشتم فکر میکردم اگه همیشه بهش توجه کنم ببرمش دکتر حالش خوب میشه و همیشه درحال بردن پدرم به دکتر از این مطب به اون مطب بهترین دکترهای اوایل پدرم به راحتی راه میرفت از بس من برده بودمش دکتر خودشم باور کرده بود که مریضه کم کم نتونست راه بره اعصا گرفت دستش بعد دوباره توانایش از دست داد واکر گرفت ومن همچنان ادامه میدادم هی دکتر ببر تا جایی تو یه شهر دیگه من بودم پدر یه جایی دیگه بعضی وقتها که نمیتونستم ببرمش عذاب وجدان میگرفتم جالب اینجا بود که پدرم میگفت من کسی ندارم ببرتم دکتر خوبم کنه درصورتی من از همه خواسته خودم میزدم که اون ببرم دکتر حتی پول توجیبی که شوهربهم میداد خرج نمیکردم که برای پدرم هزینه کنم فکر میکردم این دوست داشتن من باید این کارا بکن هرچند اطرافیان همش سرزنش میکردم نکن بی چاره کاری کردی که باور کنه مریضه خلاصه من دست بردار نبود خلاصه جوری شد که پدرم سکته کردم و کاملا از دست پا افتاد دیگه توانایی نگهداری پدرمو نداشتم نمیتونستم پیشش بمونم نه میتونستم هزینه هایش پرداخت کنم اواخر عمر پدر خیلی عذاب کشیدم و درنهایت پدرم از دست دادم در بدترین حالت الان به همه میگم توراخدا با دلسوزی بی جا هم خودتون رواذیت میکنید هم عزیزانتون کاش به جای دکتر بردنش از وجودش استفاده کرده بودم تا این جوری زجرکشیدنش ندیده بودم این دوست داشتن نیست این که نه به خدا توکل نداری می خوای جا پاخدا بزاری ومن تاوانشو دادم و هنوز همین جور هروقت میخوام مثل قبل دلسوزی بی جا کنم یاد پدرم میفتم میگم جا پای خدا گذاشتن تاوان سنگین داره این اسمش مهربونی دلسوزی نیست این عین شرک ومن بعداز دست دادن پدرم بهش رسیدم والان خیلی بهتر شدم ولی متاسفانه دیگه بهتر نعمت زندگی از دست دادم ومن از شما خواهش میکنم با دلسوزی بی جا هم به خودتون هم به دیگران آسیب نرسونید آرزوی بهترین ها برای شما دوستانم
💎به نام خدایی که به هر کس که از او بخواهد ، می بخشد💎
زمانی که نوجوون بودم فک میکردم اگه مثلا از این کودکان کار که آدامس و بادکنک و … میفروشن پشت چراغ قرمز خرید کنم آدم خوبی ام و یه جورایی بهشون کمک کردم.
اصلا من یه جورایی اینو وظیفه ی خودم میدونستم که من باید هر روز از یکیشون برم خرید کنم که حالا اونا هم یه پول بیشتری درآورده باشن.
همون سال ها یادم میاد حتی به گدا های تو خیابون هم کمک میکردم.
بعد ها فهمیدم توجه کردن به این افراد منو تو مدار فقر قرار میده و کلا توجهمو برداشتم از رو این افراد و جهان هم بهم کمک کرد واقعا.
نمونه هایی از این افرادو دیدم که فهمیدم اصلا اینا کسب و کارشون همینه و از گدایی پول های عجیب غریب بالایی در میارن.
یکم گذشت به این نتیجه رسیدم که اصلا اگه من از بچه ها پشت چراغ قرمز چیزی نخرم ، و تعداد آدم هایی مثل من زیاد بشن ، اونا هم میرن دنبال یه مهارت بهتر ، یا اصلا به فکر یه شغل بهتر تو همین موضوع فروش کالا میوفتن و در نهایت از اون تضاد به نفع خودشون استفاده می کنن.
و حالا اینم بگم که این تصمیم من که دیگه ازونا چیزی نخریدم و به هیچ کدوم از گدا ها اصلا توجه نکردم ، به جایی هدایت شدم که نه گدایی هست ، نه تو ترافیکاش دست فروش از شیشه ماشین آویزون میشه و اینو من خیلی دوست دارم.
اما خواستم یه تجربه از خودم بگم.
یه کارگری به طور هدایتی اومد تو سیستم کاری من ، و وارد اکیپ کاری من شد.
من بهش گفتم ببین اگه شوق یاد گیری مهارت داری ، من بهت کارو یاد میدم ، همونطور که به فلانی یاد دادم و الان داره برام به عنوان نیروی فنی کار میکنه و دیگه کارگر نیست.
اینم قبول کرد.
و این بنده خدا به شدت روزای اول خوب کار میکرد و خیلی اکتیو بود و یه جورایی هم فاز رقابت با اون یکی نیروی فنی منو داشت و من از این حرکت و شوقش خوشم اومد.
خب من چون نیرو هام ساکن این شهر نیستن و از شهر های مختلف میان ، من تمام هزینه های غذایی اینارو پرداخت میکردم.
اینجوری هم نبود که مثلا یه منوی خاص غذای پرسنلی بی کیفیت بدم بهشون که ، میگفتم بچه ها هر غذایی دوس دارید بگید من براتون مواد اولیه شو بگیرم خودتون درست کنید یا آماده از بیرون بگیرم.
خداوکیلی هر چی هم میگفتن من میخریدم که حالا به قولی کمبود نداشته باشن.
مثلا من برای وعده ی صبحونه ، ۴-۵ نوع صبحونه براشون فراهم میکردم که از هر چی که دوس دارن بخورن.
البته اینم بگم تمام کسایی که تو سیستم کاریم بودن همشون آدم های قدردان و سپاسگذاری بودن و واقعا توی محیط کار زحمت میکشیدن و درستکار بودن و همین باعث میشد من براشون واقعا کم نزارم با اینکه یه سری چیزا اصلا وظیفه ی من نبود.
یه چند روز گذشت و یه روز موقع صبحونه این بنده خدایی که تازه اومده بود ، بهم گفت تو اولین کسی هستی که میبینم اینجوری به کارگرات ، نیرو هات رسیدگی میکنی و بهشون حال میدی .
بعد من تعجب کردم گفتم چطور ؟
گفت ببین من هر جا کار کردم ، اصلا هیچ رسیدگی بهم نشده ، اصلا غذا به کارگرا نمیدن و … ولی تو اصلا اون چیزایی که من حتی تو کل زندگیم نخوردم رو برامون فراهم میکنی و تشکر کرد و …
یه چند روز دیگه گذشت و این یه جورایی فهمید که مثل اینکه درآمد خوبی دارم و خیلی هم راحت خرج میکنم و هوای نیروهامو دارم و … میومد پیشم و حرفایی میزد که دوس داشت ترحم بخره ، هی میگفت ۱۱ ساله مادرمو ندیدم و فلان عضو بدنم آسیب دیده تو کار اذیت میشم و نمیتونم مثلا اشیا سنگینو جا به جا کنم و دیگه میخواست یه جورایی از زیر کار در بره و کم کاری کنه حقوق هم بگیره و همینجا هم تا ابد پیش من مثلا کار کنه و هر روز هم به بهونه های مختلف یا کم کار کنه ، یا اونروز رو مرخصی با حقوق بگیره و…
و این در حالی بود که همین آدم روزای اول کاریش مثل بنز کار میکردااا ، ولی حالا داشت میگفت مثلا فلان جام آسیب دیده و بدبختم و مریضم و مادرمو از بچگی ندیدم و خلاصه آقا من یه لحظه جدی شدم و بهش گفتم ببین ، اگه اینایی که میگی درست باشه و تو الان راست گفته باشی که هیچی ، اوکیه ، ولی اگه من یه جایی بفهمم کسی منو خر فرض کرده ، دیگه اون روی سگ منو میبینه و بهش هم گفتم من اصلا گوش شنیدن درد و دل و این حرفای ناراحت کننده رو ندارم برو خارج از محیط کارت ، با یکی دیگه حرف بزن و درد و دل کن.
آقا این قضیه گذشت و یه چند روز بعد اومد اطراف من میچرخید و یهو زنگ زد به مادرش (قبلا گفته بود ۱۱ سال پیش مادرش مهاجرت کرده به انگلیس و اینو ول کرده رفته)
ویدیو کال داشت با مامانش حرف میزد و از قصد میومد دور من میچرخید که من ببینم واقعا داره با مادرش حرف میزنه و بشنوم چی میگن بهم.
منم واقعا سعی میکردم گوش نکنم ولی کلیت داستانو اینجوری فهمیدم که ته همه حرفا به این رسید که به مادرش گفت یه جوری برام ۳-۴ تومن پول بفرس و اونم میگفت نمیتونم.
بعد این شروع کرد به چرت و پرت گفتن و میگفت تو منو بچگیام ول کردی رفتی حالا یه قرون هم بهم نمیدی و از این حرفا و تهش هم گفت اخرش من خودمو میکشم و خلاص میکنم خودمو.
اقا من اصلا به روی خودم نیاوردم که چی شنیدم و هیچی هم بهش نگفتم.
اونم با عصبانیت و خشم از پیش من رفت و در حال راه رفتن غر غر میکرد و …
فردای اون روز نمیدونم چرا یه حسی بهم میگفت اصلا امروز نباید برم سر کار و به نیروهام گفتم بچه ها امروز تعطیل میکنیم ، بعد اگه شد جمعه به جای امروز میریم سر کار.
آقا یکی دو ساعت گذشت داشتم میرفتم بیرون ، یهو دیدم این پسره دو خشاب قرص دستشه .
قرص ژلوفن هم قیافش تابلوئه دیگه ، قرمز ژله ای.
با ناراحتی بهم نگاه کرد و دونه دونه این قرصارو در آورد و خورد و منم هیچی نگفتم.
بعد از چند دقیقه بهش گفتم دو ورق قرص کامل بود ؟
خیلی سریع جواب داد نه ۱۶ تا بود ولی جواب میده.(اصلا انگار منتظر بود من حرف بزنم که جواب بده)
بعد منم یکمی نگران شدم ولی با خونسردی گفتم اوکی.
یکم حرف زدم و بهش گفتم اگه مردی که همه اینجا شاهد بودن و پزشکی قانونی هم تایید میکنه که خودکشی کردی ولی اگه نمردی خودم یه بلا سرت میارم که بفهمی با کی طرفی.
بهش هم گفتم من حالم از آدمای ضعیف مثل تو بهم میخوره ، ۱۶ تا ژلوفن هم تورو نمیکشه چون من خودم قبلا خوردم هیچیم نشده.
بعدش آقا من گفتم میرم بیرون کار دارم و دعا کن بمیری که برگردم ببینم زنده ای لهت میکنم.
آقا من رفتم و بعد از چند دقیقه یکی از دوستام بهم زنگ زد گفت این پسره که برات کار میکنه بهم پیام داده حلالم کن من قرص خوردم خودکشی کردم و…
منم گفتم بزار بمیره به من چه.
خلاصه آقا من به اصرار یه نفر برگشتم که اینو ببریم بیمارستان معدشو شست و شو بدیم.
برگشتم دیدم هیچیش نیس اصلا ، از ترسش داشت خونه رو تمیز میکرد ، وسایلو مرتب میکرد ، مودب شده بود ، آقا این اصلا جرات نمیکرد تو چشام نگاه کنه.
تا بهش گفتم چی شد پس نمردی که ، با ترس و لرز گفت به خدا رفتم انگشت کردم تو حلقم هر چی تو معدم بود و بالا آوردم.
بعدش هم فهمیدیم اصلا همه ی قرصارو نخورده بود و الکی داشت فیلم بازی میکرد.
بعد اونجا بود که به خودم گفتم دمم گرم که به این ادا بازیا اهمیتی ندادم و ولش کردم به حال خودش.
حساب کتابشو درآوردم ، پولشو واریز کردم ، گفتم اخراجی ، تا شب وقت داری بری بیرون ازینجا.
آقا این انقد التماس و گریه و درخواست و که تورو خدا بمونم و بیکارم نکن ولی من دیگه هیچ راهی براش نزاشته بودم.
اخراااااج بود و محکوم به ترک خوابگاه پرسنل من.
شب برای ساعت ۱۱ پرواز داشت به سمت تهران.
بعد از دو سه ماه به یکی دیگه از نیروهام زنگ زده بود گفته بود رسیدم تهران جا نداشتم رفتم یه جا تو رستوران ظرف شستم و بعدش تو سالن سرویس میدادم و تازه شده بود سرپرست سالن.
من دقیقا نمیدونم اینا چه جور مشاغلی هستن ولی اینو میدونم که یه جورایی پیشرفت کرده بود و حالش خیلی بهتر شده بود.
من همون موقع خیلی خوشحال شدم واقعا .
با خودم گفتم با اون کاری که من کردم ، همه منو به عنوان یه آدم بی احساس و بی رحم دیدن ولی نتیجه اش خوب شد برای خود پسره.
بعد یه مدت هم به خودم زنگ زد و کلی معذرت خواهی کرد و در ادامه بهم گفت تو با این کارت اصلا منو مستقل بار آوردی و …
دوباره ازم خواست که میخواد بیاد پیشم کار کنه ،
من گفتم اگه واقعا آدم شدی بیا کار کن ، ولی اگه دست از پا خطا کنی دوباره اخراجی.
آقا این دوباره اومد و خیلی هم خوب شده بود واقعا
ولی بازم سر یه خطای دیگه تو ۱۰ روز اول اخراجش کردم.
خودش هم باز گفت احتمالا اینبار هم اخراج کردنت بهم بیشتر کمک میکنه و به قول خودت قوی ترم میکنه😂
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
از خدا میخوام بهمون کمک کنه تا احساساتی عمل نکنیم.
از خدا میخوام بهمون شهامتی بده که به راحتی شاخ و برگای اضافی و بیهوده رو قطع کنیم.
از خدا میخوام کمکمون کنه تا در راستای رشد و پیشرفت قوی تر باشیم.
به نام خداوندی که من رو خالق آفرید تا دنیامو زندگیمو با افکارم و باورهام خلق کنم
سلام میکنم خدمت استاد عباسمنش و همه دوستان عزیزم
در راستای تمرین روانشناسی ثروت 1
بینهایت سپاس گذار خداوندم که منو به این مسیر الهی و پر از آگاهی هدایت کرده و بینهایت خوشحالم که اینجا حضور دارم و با تعهدی بالا دارم رو خودم کار میکنم دوره فوق العاده روانشناسی ثروت 1، باور های ثروت ساز، سریال زندگی در بهشت، سفر به دور آمریکا و توجه بر نکات مثبت رو دنبال میکنم و کامنت مینوسم و توجه خودمو میذارم رو زیبایی و ثروت و رو خواسته هام
استاد بی نهایت سپاسگذارتونم بابت آموزش های فوق العاده ایی که در اختیارم قرار میدین
درکی که من از این فایل داشتم اینه که ما مسئولیتی در قبال دیگران نداریم و همه موجودات خدایی دارند برای راهنمایی و هدایتشون و مشکل و مسئله ایی که برای کسی به وجود میاد سبب رشد و پیشرفت میشه اگر بتونن ذهن خودشون رو کنترل کنن و خودشون رو با محیط وقف بدن اگر نه محکوم به شکست و نابودی میشن و ما اگر در نقش ناجی بخوایم عمل کنیم کمکی که نمیکنیم هیچ سبب ناتوان شدنشون هم میشیم
همه ما به یک اندازه به خداوند متعال دسترسی داریم و میتونیم از هدایت های پروردگار بهره مند بشیم
چه بهتره اگر برای خودمون هم مسئله و چالشی به وجود اومد فقط از خداوند متعال درخواست هدایت کنیم تا با حل کردن اون چالش بتونیم بزرگ تر و پخته تر بشیم و یا حتی بتونیم با حل اون مسئله به ثروت برسیم و اگر دیدیم فردی با مسئله و چالشی مواجه شده به جای منجی شدن و نشستن پای حرفاش از خداوند متعال بخوایم هدایتش کنه
همه ما باید بتونیم روی پای خودمون به ایستیم و انتظاری از کسی نداشته باشیم و منتظر منجی و کمکی کسی نباشیم چون روزی میرسه اون منجی و کسی وجود نداره و ما با کوچک ترین مسئله و چالش نابود میشیم پس بهتره که خودمون بزرگ بشیم
استاد واقعا این مثالی که در خصوص کبوتر ها زدین بهترین مثال بود برای رسوندن این پیام به من واقعا عالی بود استاد
استاد شما این قانون حاکم بر جهان هستی رو با زوایای مختلف مفهموشو با ما به اشتراک میذارین واقعا با تموم وجوددم و با تک تک سلول های بدنم سپاس گذارتونم و قطعا شما و این سایت بهترین در حوزه کاری خودتون در دنیا هستین
خداجونم خیلی دوست دارم و عاشقتم
خدایا منو به راه راست: راه کسانی که به آنها نعمت دادی هدایت کن
خدایا منو به مسیر شرایط اتفاقات ایده ها و انسان هایی هدایت کن تا از تک تک لحظات زندگیم لذت ببرم
خدایا منو به مسیری هدایت کن مثل استاد عباسمنش تا کارو تفریحو عشق و علاقه و لذت و پول درآوردنم یکی باشه
خدایا منو هدایت کن به استقلال مالی، استقلال مکانی و استقلال زمانی
خدایا خودت میدونی که من عاشق خودمو خودتم: خدایا شکرت
سلام به استاد عزیزم
من هنوز فرصت نکردم که دانلود کنم الان سر کار هستم رفتم خونه انجام میدم . خیلی جالبه من و همسرم با دست خالی زندگیمون رو شروع کردم اولش من خیلی از خانواده همسرم توقع داشتم که کمکمون کنن تا بتونم خونه ای داشته باشیم و یا اینکه اجاره خونمون رو بدن و من چقدر سر این مسایل به همسرم غر زدم و رو اعصابش رفتم که چرا پدرت این کارو نمیکنه چرا کمک نمیکنه و چقدر هم با هم دعوا میکردیم . بعد از تقریبا یکی دوسال بود که دیدم نه نمیشه کسی به فکر ما نیست باید خودمون کاری کنیم . البته من در دوران دانشجویی خیلی اتفاقی با این که دوست نداشتم سرکار برم ( بخاطر دوران کودکیم چون مادرم شاغل بود و خاطرات خوبی نداشتم ) رفتم سرکار و تقریبا 9 ماهی سر کار بودم ولی اصلا شرایط خوبی برای کار کردن نداشت و حدود دوماه بعد از نامزدیم از اونجا اومدم بیرون .
خلاصه من سال آبان 84 ازدواج کردم و تیر 85 دوباره رفتم سرکار جالبه که دقیقا شرایط کاری که دارم رو قبلا زمانی که بیکار بودم در یک سررسید نوشتم و همون رو هم جذب کردم اما چون اشاره ای به جزییات نکردم دقیقا همون جزئیات الان منو ناراحت میکنه ودر هر صورت من اومدم سرکار .
بعداز یکسال تونستیم یک رنو برای خودمون بخریم بدون کمک پدر و مادرامون . یادم میاد که من تو زمانی که رفتم سرکار همش تو فکر خرید خونه بودم و بدجوری تو ذهنم بود و همش به همسرم میگفتم که ما تا اخر سال خونه میخریم و اون همش میگفت حرف بیخود میزنی امکان نداره از کجا بیاریم ما که پشتوانه ای نداریم با دست خالی که نمیشه اما من توی دلم یه چیزی به هم میگفت که این اتفاق میافته .
وقتی دیدم که اون اصلا همکاری نمیکنه و حتی وقتی راجع بهش صحبت میکنم هم عصبانی میشه تصمیم گرفتم خودم تنهایی برم ببینم که قیمتها در چه وضعیتی هست و با برادرم چند تا بنگاه رفتیم یادم میاد که ما با 30 تومن میتونستیم یه خونه مثلا 90 متری تو یه جای معمولی بگیریم . خلاصه من چون همسرم مخالف این قضیه بود کم آوردم و بیخیال شدم که ایکاش نمیشدم چون بعداز یکی دو ماه خونه ای رفت بالا مثلا از متری 400 تومن شد 700 تومن .
بعدش تصمیم گرفتم اون رنو رو عوض کنم همسرم مخالفت کرد(معمولا همیشه به هر پیشنهادی میگه نه و باید کلی دلیل و برهان بیاری و فرایند رو بذاری جلوش تا راضی بشه ) و بعد از پافشار ی من قرار شد از عموم وام بگیریم و ماشین رو عوض کنیم که عموم پیشنهاد داد که چرا خونه نمیخرین و خیلی جالبه که اصلا از جایی که فکرش رو نمیکردم یعنی من اصلا فکرش رو نمیکردم که با وامی که عموم به من میده من خونه دار بشم اصلا فکرش رو نمیکردم .
یادمه اون روز عاشورا بود و من دختر اولم را باردار بودم ناهار همه خونه مادربزرگم بودیم که من راجع به اینکه عموم ( رئیس بانک بود ) به ما وام بده تا ما ماشینمون رو عوض کنیم صحبت کنیم که به ما گفت چرا خونه نمیخرین همسرم گفت نمیشه ما پول نداریم گفت شما هر چی پس انداز دارین بزارین وسط پول رهن خونتون هم هست و من بهتون 20 تومن وام میدم همسرم گفت ما که سپرده نداریم گفت بدون سپرده بهتون میدم بعدش گفت ما ضامن نداریم گفت که حسن ( پدرم ) ضامن تون میشه دیگه هسرم بهونه ای نداشت . بعدش یکم فکر کرد دوباره گفت که ما پس انداز نداریم با این پول نمیشه عموم گفت 10 تومن وام جعاله هم بهتون میدم از فردا بگردین دنبال خونه و فقط خونه سند داشته باشین خلاصه اینکه ما این مدلی با وام عموم ، فروختن طلاهای عروسی ، فروختن همون رنو و بدون کمک مالی پدر همسرم (حتی یک ریال ) خونه دار شدیم البته تقریبا جای دوریه خونمون اما خونه دار شدیم و اگه همون موقع که من تنهایی دنبال خونه بودم و شوهرم مخالف بود این اتفاق میفتاد الان خونه خیلی بهتری داشتیم چون ما تو گرونی خونه رو خریدیم و همین خونه رو همون موقع با نصف قیمت میتونستیم بخریم و همیشه برای این قضیه به همسرم غر میزنم و میگم اگه اون موقع به حرفم گوش میکردی الان خونه بهتری داشتیم . و اون هم بهم میگه من که نمیدونستم عموت این مدلی به ما وام میده .داستان خونه من هم توش قانون جذب بود هم قانون درخواست . قانون های دیگه رو هنوز نمیدونم .
خیلی زیاد نوشتم طولانی شد عذر میخوام . همیشه وقتی داستان خونه دار شدنمون رو برای کسی تعریف میکنیم با افتخار میگیم ما با دست خالی و بدون کمک کسی خونه دار شدیم و خدا خواست وگرنه اصلا امکان نداشت این اتفاق بیفته . گاهی اوقات میگم که چجوری شد این اتفاق افتاد ما شاهکار کردیم . کاش میتونستم دوباره شاهکار کنم و این خونه رو عوض کنم و خونه ای که نقشه اش رو کشیدم و تو جعبه جادویی قرمز رنگم گذاشتم رو داشته باشم .
ارادتمند شما
استاد الان داشتم کامنتای بچه های قدیمی رو میخوندم واااای چقدر تکامل ماها طی شده و کیفیت کامنت ها بالا رفته دیگه کسی برای کامنتش عذرخواهی نمیکنه دیگه کسی خلاف قانون کامنت نمیذاره دیگه روند تکاملیمون خیلی خوب شده و جنس کامنت ها بهتر
استاد این موفقیت شما در بیان قانون ها هست که حتی بچه های زندگی در بهشت که محصول نخریدن هم جنس کامنت هاشون از کامنت های سال 94 خیلی خیلی بهتر شده
عاشقتم خدا با این بنده ی عااالی بنام عباس منش
سلام دوست عزیز.
مطمئناً الآن در خانه ی خیلی بهتری زندگی میکنید.
اَشکَم رُدر آوردید؛
آخه من هم در حالِ حاضر به همین وضعیتی که شما اون موقع داشتید می خواهم ازدواج کنم(فکر می کنم این جور باشه)
من الآن شُغلی ندارم ، یعنی دارم دومین لیسانسم رُ می گیرم و ترم چهارم هستم و هدفم قبولی در آزمون وکالت در سالِ ١۴۰۰هستِش .
نَه اینکه در حالِ حاضر بیکار باشم ، نَه ، الآن دارم از پدر بزرگم که سه سالِ پیش سکته مغزی کرده پرستاری میکنم و ماهی یک تومن بِهِم میدن.
من در شُرُفِ ازدواج هستم و شاید از لحاظِ مالی وضعیتِ خوبی نداشته باشم ، اما به خُدام ایمان دارم و با همین ایمان قدمهای بعدی رُ هم بر می دارم.
خانواده ی نامزدم به اخلاق اهمیتِ بیشتری می دهند تا وضعیتِ مالی تا اونجایی که در جلسه ی آشناییِ اولیه اصلاً سوال نکردند که چی دارم چی ندارم ، فقط از برنامه ام برای آینده سوال کردند.
از همین رو من هم کاری می کنم که اصلاً پشیمون نشوند از این وصلت.
ثروت و سعادت مند باشیم.
fدرود خداوند به شما
امیدوارم الان به خونه رویاییتون رسیده باشید
موفق و شاد و باشید :)
سلام به شما آقای حسین زاده
من این خونه ای رو که داستان به دست آوردنش را براتون نوشتم عوض کردم و الان توی خونه ای که نقشه اش رو کشیدم زندگی نمیکنم ولی ….
خونه ای رو به دست آوردم که هر شب قبل از اینکه بخوابم بهش فکر می کردم و دوست داشتم که داشته باشمش .
این خونه ای که الان توش زندگی میکنم همون خونه ای هست نزدیک 2 سال توش مستاجر بودم و مال یکی از همکاران همسرم بود. من اون خونه رو دوست داشتم و می دونستم که همکار همسرم قصد فروش داره ولی خب ما فقط قصد خرید خونه رو داشتیم بدون هیچ پس اندازی .
شبها قبل از خواب از قانون تجسم استفاده می کردم و تجسم میکردم که اون خونه رو به دست آوردم . به خودم میگفتم خب الان تصور کن این خونه مال خودته قراره چه کارهایی توش بکنی . من جاهایی که دلم میخواست رو تغییر میدادم دیواری رو خراب میکردم و کابینت ها رو عوض میکردم مبل جدید میخریدم و از این کارها
من از این تجسم لذت میبردم و خیلی برام مهم نبود که چه زمانی این اتفاق میفته و یا اصلا همین اتفاق میفته . همین لذتی که از این کار میبردم حالمو خوب میکرد و احساس خوبی بهم می داد .
من توی ذهن خودم همه این کارو میکردم و در دنیای واقعیت همش توی سایت ها دنبال خونه میگشتم تا بفهمم قیمت ها چطوره و خوشم میومد عکسای خونه ببینم تا ایده بگیرم برای خونه خودم .
تا اینکه خیلی اتفاقی یکی از دوستای همسرم بهش گفت برو خونه اتو عوض کن و تا یه مبلغی هم روی من حساب کن . اینجوری بود که همسرم راضی شد خونه رو بفروشه تا یه خونه دیگه بگیریم .
یه روز از محل کارش به من زنگ زده بود تا راجع به موضوعی با هم حرف بزنیم یهو بهم الهام شد بهش گفتم برو پیش همکارت ببین خونه اشو میخواد بفروشه یا نه چون میدونستیم قصد فروش داره
خلاصه تا رفت پیش همکارش گفت بدو بیا که خوب موقعی اومدی . میخوام خونه امو بفروشم کی بهتر از تو .
این شد داستان خونه دار شدن دوباره من .
الان تقریبا یک سال و نیمه که این خونه رو داریم عاشق خونه ام هستم و دقیقا طبق همون تجسم هر شبم دیوار آشپزخونه اشو خراب کردم . همون جوری که تجسم میکردم و دوست داشتم چیدمانشو انجام دادم و …
دوست عزیز
هر چیزی رو که خیلی بخواید و برای داشتنش تلاش کنید حتی تلاش ذهنی و از اون تلاش احساس خوبی داشته باشید و لبخند به لبتون بیاره حتما حتما حتما بهشون میرسید .
براتون بهترین ها رو آرزو دارم .
سلام
تشکر می کنم بابت در میان گذاشتن تجربتون و ایجاد انگیزه شد برای من
موفق و ثروتمند باشید
سلام نام خدا
خدایا شکرت چه نشونه ی فوق العاده ای
من به این ترمز دلسوزی بخصوص دررابطه به خانواده م برخوردم و بشدت دنبال اینم تا حلش کنم
بنا به شرایط خانوادگی گذشته م این باور شکل گرفته که احساس ترحم بقیه و جلب کنم و خودم هم به پایی تر از خودم احساس ترحم داشته باشم
آخ آخ وقتی اینارو مینویسم چقدر عمق این مسیله رو میفهمم
خدایا سپاس من رو به مسیر درست هدایت میکنی به راه کسانی که نعمت دادی نه گمراهان
خدایا شکرت هرلحظه دارم هدایت میشم
خدایا تو پاسخ همه چیز برای من میشی
چقدر خوبه دیگه غصه نمیخورم ناراحت نمیشم
همیشه راهها به تو ختم میشه
پس تک تک بنده های تو این راه و دارن این هدایت هارو دارن
بعد اونوقت ویدا فکر میکنه خداست میفته جلو که نههههه بزار من یه کاری کنممم
ای بابا ویداجان شما آروم بشین و خدایی خدارو ببین عزیزم تو فقط راه و زندگی خودتو بساز ببین از نتایج تو چه قدر میتونی دنیارو تغییر بدی نه با زور نه با عمل کردن به کار خاصی با کار کردن روی خودت فقط خودت این بزرگترین لطف به بشریته
همونجور که استاد به اجبار مارو توی مسیر نمیبره ماییم که حرکت مون رو ادامه میدیم و خداوند درس میده هدایت میکنه به سوالات پاسخ میده
پس یادم باشه از لحظه ای که جلب حس ترحم و دلسوزی و انجام دادن این حس رو گذاشتم کنار سرازیر میشم به نعمت های بی کران
پس از امروز باور جدید میسازم
من فقط مسیول زندگی خودم هستم
*خداوند به تمام بندگان لطف و رحمت یکسان داره و هرکسی به اندازه ظرفش دریافت میکنه
*خداوند راهنما و راهگشاست و من توانایی این کارو برای دیگران ندارم
*خداوند هرلحظه من رو هدایت میکنه به سمت نعمت ها
*من با دلسوزی مانع رسیدن ثروت به خودم و دیگران میشم
*من هم مثل خدا راهها رو باز میکنم تا هم خودم هم دیگران ثروتمند بشوند
* کارها باید راحت و بی تکاپو و نگرانی و در آرامش انجام بشه
و من نگران هیچ کس نخواهم بود
* خداوند خیر مطلق و ثروت مطلقه و نیازی به کمک من نداره
به نام خداوند بخشنده
استاد من هدایت شدم به این قسمت و اینقدر واضح بود که واقعا شک شدم از اینکه چقدر خداوند سریع جواب میده چه واضح هدایتم کرد، تمام حرفهاتون رو قبول دارم و تجربه کردم، استاد من مدت ٢ سال یا بیشتر بود که ١٠ درصد درامدم رو به شخصی که مد نظرم بود میدادم و راضی هم بودم اوائل از اون پول استفاده میشد در جهت پیشرفت و موفقیت اون و بعد کم کم متوجه شدم که این پول هیچ تاثیری نداره و اون شخص تمام مسیرهای موفقیت و کلاسها رو قطع کرده، من که فکر میکردم با کمک به این شخص که سرپرست نداره و بچش میتونم در موفقیت اون تاثیری بزارم شرک ورزیدم و یک ماه پیش بهم الهام شد که ببخشش به این شخص رو متوقف کنم و به شخص دیگه ای بدم وقتی بهش گفتم انگار که خیلی حساب کرده بود روی این پول و رفتارش عوض شد و کلا همه چیز تغییر کرد استاد یه سری درگیری و بحث پیش اومد که فهمیدم این شخص اصلا این رو وظیفه من میدونسته یعنی فکر کرده که من دارم وظیفه رو انجام میدم، در ظاهر میگفت تو خیلی لطف کردی تو دست خدایی و از این شعارها، توی پرانتز بگم که این شخص هم جزو کسایی هست که از فایلهای شما استفاده میکنه بدون اینکه بهاش رو بده و هیچ نتیجه ای هم نگرفته، یکی از بچه هاش سایت شما فایلهای شما رو به اون میفرسته، الان میفهمم چرا بعضی ها از فایلهای شما نتیجه نمیگیرن، با کج به مقصد نمیرسه…فقط حرفهای قشنگ یاد گرفتن
خلاصه من فهمیدم این شخص وقتی همه چیز براش مهیا شده نیازی نداره زیاد تلاشی کنه برای زندگیش و حتی به کارهای ناسالم هم دست زده، خیلی دروغ میگه که از بقیه پول بگیره، به جای اینکه تمرکز کنه روی پول دراورد دقیقا مثل اون گداهای خیابان دروغ میگفت که پول بدست بیاره و از این چیزا و دیگه نخواستم حتی باهاش در ارتباط باشم، و کلا رابطم رو باهاش قطع کردم، استاد دیشب و امروز صبح در دفتر ستاره قطبی نوشتم که خدایا هدایتم کن که درک بهتری از این قانون پیدا کنم، احساس بهتری داشته باشم از این تصمیم و موقع صبحانه همسرم که از همه جا بیخبر بود خیلی اتفاقی این فایل شما رو گذاشت ببینیم که من فهمیدم خدا داره از زبان شما با من حرف میزنه، خدایا شکرت که اینقدر زود و واضح جوابم رو میدی همیشه، استاد شما درست میگید ما نمیتونیم با ماهی دادن به کسی کمک کنیم حتی باعث بدبختی اونها میشیم، در نهایت هر شخصی خودش باید برای زندگیش تلاش کنه. ممنونم بهترین استاد دنیا، ممنونم که دست خداوند شدید در زندگیم، استاد خیلی از شما یاد گرفتم، نمیدونید چقدر به رشد من کمک کردید، خیلی درکم زیاد شده، خیلی بهت. میتونم تشخیص بدم چه کاری خوبه با بده، خیلی احساس بهتری دارم، و خیلی خیلی کنترل ذهنم بهتر شده با وجود اینکه این شخص و دخترش کلی به من حرفهای نامربوط زدن ولی من سعی کردم سریع ذهنم رو کنترل کنم، اولش ناراحت شدم ولی اجازه ندادم در احساس بد بمونم و گفتم الله اعلم
خدایا شکرت که من رو در این مسیر مقدس و پاک هدایتم کردی شکرت برای اینکه اینقدر رشد کردم، عاشق خودم شدم و حتی اجازه نمیدم با افکار منفی حال خودم رو بد کنم، استاد شما بینظیری شما بهترینی این رو از ته ته قلبم میگم از تغییرات زندگیم میگم از تغییر شخصیت و رفتارم و تصمیماتم میگم از اینکه من هیچ ربطی به گذشته خودم ندارم، از خداوند بزرگ براتون برکت و سلامتی و ثروت و عشق روز افزون میخوام🙏😍😍😍😍😍
Somi
به نام الله
سلام استاد عزیزم
واقعا همینه که شما گفتین
ی باغ وحشی توی شهر ما افتتاح شد که خیلی هم استقبال ازش شد ی دوتا شیر هم اورده بودن و نگهداری میکردن بعد ی مدت یکی از مسوول های استان میگه اقا من دوست دارم این شیر به صورت طبیعی شکار کنه میگن چکار کنیم میگه غذاشو زنده پیشش بزارین تا این غریضه شکار از بین نره
خلاصه ی الاغ میارن میندازن تو قفس این شیره که شیر که حمله میکنه الاغه با ی جفتک به راهی اون دنیاش میکنه خیلی هم این مساله بازتاب داشت اینجا که بله خر لر شیر افریقایی را شکار کرد و از این حرفا {خخخخ}اما به این فایل استاد رسیدم دیدم راست میگه استاد اون شیره دیکه عادت کرده بود به غذای اماده و ب نوعی این غریضه درش از بین رفته بود که اون الاغه اون کار رو باهاش کرد وقتی خودم رو میبینم هم اگه تلاش نکنم و حرکت هم نکنم به سمت خاصته ها این غرایض و این الهامات و نشونه ها و شادی ها از بین میره در من و به ی فرد تنبل تبدیل میشم که منتظره مثلا یکی بیاد دستشو بگیره یکی بیاد کشفش کنه و منتظر این باشه که با یسری حرف های خوب ی اتفاقات عالی براش بیوفته
و این فایل رو من اینگونه دیدم نه تنها برای کمک کردن به دیگران بلکه این فایل کمک خیلی زیادی به خود من میکنه که جاری باشم روی خودم فطرتم و غرایضی که دارم حساب کنم و الهامات نتیجه این روی خود حساب کردن و حرکت کردن هستش
به نام الله یکتا
سلام به همه عزیزان
سلام به میثم نازنین سلام به میثم با انگیزه ارام و با ایمان و متوکل دوسال پیش چه فرکانس هایی رو فرستادم که نتایجی که الان دارم میگیرم رو به اون کاملا میشه پیدا کرد
بله وقتی از الهامات استفاده میکنم وقتی نشانه ها سراغم میاد وقتی رو به جلو حرکت میکنم که هیچ ورودی و هیچ کمکی از دنیای بیرون نداشته باشم
الذین الیومنون بالغیب
کسانی که به نیروهای غیبی ایمان دارند
دارم مبحث باور های ثروتساز رو مرور میکنم چقدر جالبه و چقدر به نظر غیر منطقی میاد اینی که ثروت از توحید و باور های ثروت افرین از بودن در مسیر توحید بیاد
و دلیل همه اموزش های استاد هم همینه ایشون با توحید به ثروت رسیدن با خدا به ثروت رسیدن با توکل به نیرویی که همه نیرو ها از اونه به ثروت ارامش یقین توکل سلامتی شور شوق عشق زیبایی رسیدن
ایشون خدایی رو باور کردن که منشا همه چیزه خیره خوبی مهربانی ارامشه یقینه بارانه ابه ابر زمینه همه ادمهاست همه موجوداته همه گیاهانه نوره لذته شادیه موجه سوکوته قدرته ربه و همه چیز هست و ذهن من کوچک در مورد توصیفش
چرا باور های ثروت افرین مسیرش رو استاد از توحید بیان میکنه؟ از قران بیان میکنه ؟واقعا چرا
چرا به جای پس انداز میگه ببخش انفاق کن از اون چیزی که برات گرانبها هستش ؟
چرا ظاهر انفاق اینه که چیزی از دست میدی ی چیز به ظاهر ارزشمند اما باطنش اینه که به دست میاری نه مثال همون چیزو نه مثال همون پول رو بلکه هفتصد برابر اون رو
چرا افعال قران مضارع اومده و بیانگوی تکرار صلاه تکرار نیکی تکرار انفاق و زجر نکشیدن انسانه
خوب برای همه ما این باور بوده که نماز مسلمان باید خارج محدوده شهر شکسته باشه باور های کهنه ولی من وقتی سوره نسا رو خوندم به این ایه رسیدم
وَإِذَا ضَرَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلَاهِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ یَفْتِنَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا ۚ إِنَّ الْکَافِرِینَ کَانُوا لَکُمْ عَدُوًّا مُبِینًا
و هنگامی که در سفر باشید باکی بر شما نیست که نماز را کوتاه به جای آرید (چهار رکعت را دو رکعت کنید) هر گاه بیم آن داشته باشید که کافران شما را به رنج و هلاکت اندازند، که دشمنی کفار نسبت به شما کاملاً آشکار است
چرا گفته اگه ترسی بود که بلایی سرت بیاد
ولی میام اینجا استاد عشق با لحنی شیرین میگه ی مومن واقعی کسیه که ترسی نداره اندوهی نداره همیشه در حال توجه به نعمت های خداست
خدایا شکرت به خاطر سلامتی
خدایا شکرت به خاطر این قوانین ثابت
خدایا شکرت به خاطر نعمت های بیشماری که در اختیارم گذاشتی
چرا همه چیز ظاهرش غیر واقعیه و خارج از هرگونه احساسات بشری
چ.ن که مسیر همینه ما تا به حال جاده خاکی رفتیم الان میخوایم از ی جاده اسفالت چهاربانده با سرعتی ملایم با زیبایی های کنار جاده رو دیدن و ابشار هایی که کنار کوه های اطراف این جاده هستند حرکت کرده و به لطف الله مهربان به بینهایت خوشبختی لذت ارامش ثروت برسیم و دنیارو جای بهتری برای زندگی کنیم
چرا همه چیز ثروت از توحید میگذره ؟
مثل این میمونه بپرسم از ی نفر یا از رب جاده ثروت کجاست ؟
بگه اتوبان توحید رو مستقیم برو و از این جاده لذت ببر ثروتمند شدنت با من
ومنم پام رو روی گاز بزارم و در نهایت دیدن زیبایی ها و تحسین اون روی حرف رب حساب باز کنم و فقط روبه جلو حرکت کنم
چرا نباید به کبوتر ها غذا داد چون که کبوتر ها خودشون میان و از دستاورد های تو غذا میخورن لذت میبرن از موفقیت های من دونه میخورن نیازی نیست من کار خاصی بکنم
خدارو شکر میکنم امروز به اینجا سرزدم حس و حالم فوق العادست
دوتا کبوتر زیبا لونه کردن توی مغازه و تخم گذاشتن و همچنین دوتا کبوتر زیبای دیگه لونه کردن توی خونه من و تخم گذاشتن و البته اونایی که توی خونه هستند همگام با ورود من به سایت بود که متوجهشون شدم و هر سال میهمان من هستند و خیلی جالبه استاد اصلا از دست من غذا نمیخورن بار ها شده که براشون غذا گذاشتیم ولی انگار نه انگار لب بهش نمیزنن چون میدونن باید متکی به خودشون باشن
و خیلی برام جالبه و دارم فکر میکنم ایا این کبوتر های امثال همون های پارسال هستند یا فرکانسشون باعث میشه ردپایی برای دیگران بگذارند تا اون ها از منزل اینها استفاده کنن
خانم فرهادی عزیز امیدوارم هرکجا هستین موفق باشین
به نام خدای معجزه ها
سلام به میثم عزیز
سپاسگزارم که این جملات زیبا و الهی رو نوشتی که یه روزی من یا دیگری بیایم بخونیم و لذت ببریم.
اصن این جملت رو باید با طلا نوشت:
“اتوبان توحید رو مستقیم برو و از این جاده لذت ببر ثروتمند شدنت با من!!
منم پامو رو گاز بزارم و در نهایت دیدن زیبایی ها و تحسین اون روی حرف رب حساب باز کنم و فقط روبه جلو حرکت کنم”
الان با دیدن فایل های توحید عملی مخصوصا قسمت 6 این جملت رو خیلی بهتر درک میکنم که مسیر تمام خوبی ها و نیکی ها در این دنیا و اون دنیا از ایمان و باور داشتن فقط به یک خدا که رب العالمین هست میگذره!
بهره مندی از ثروت، نعمت، خوشبختی، آرامش و… نتیجه طبیعیه باور و ایمان قلبی داشتن و حساب کردن به همون خدای یگانه هس.
این جمله رو هم که قبلا خونده بودم دوس دارم اینجا بنویسم:
پولی که به سختی بدست میاد یه جای کارش ایراد داره!
مگه میشه خدا رو به عنوان تنها منبع رزق و روزی باور داشته باشی و خودتو محتاج کمک بقیه بدونی
توحید یعنی عزت بینهایت
توحید یعنی ثروت بینهایت
توحید یعنی آرامش بینهایت
توحید یعنی خوشبختی بینهایت
و
….
واقعا لذت میبرم که وارد هر قسمتی از این سایت الهی میشم مبحث مهم و اساسی توحید برام مرور میشه
خدایا شکرت که هر لحظه با من هستی و من هم پاره ای از تو
سلام به استاد عزیزم …..
یه سوالی برام پیش اومده …..
بخشیدن و کمک کردن ………محبت کردن …………دست یکی رو گرفتن ………..زمانیکه با رضایت قلبی باشه نه از روی اجبار ….
یه حس خیلی خوب…………… و واقعی رو ب ادم منتقل میکنه ….سوای عده ای محدود و کم …………. خیلی ها دوست دارن که این حس رو تجربه کنند و در واقع هم این حس خوب و واقعی ما هست که داره فرکانس قدرتمند رو ب جهان هستی ارسال میکنه …
و جهان هم متقابلا داره پاسخ فرکانسهای مارو بر میگردونه …..
میخوام بگم که یکی از زیباترین حسها در جهان حس بخشیدن هست ….
حس محبت کردن هست …..
دست یکی رو گرفتن هست …..
اموزش دادن …..و اگاهی دادن هست …..حداقلش در اون (لحظه ) بخشیدن حس زیبایی رو طرف تجربه میکنه …..
اگه قرار باشه ب یک نیازمند کمک نکنیم …..
ب ی پرنده ای که غذا میخواد کمک نکنیم ….
یا مشابه اینها ……
پس این حس زیبارو چه جوری کسب کنیم ……؟
این حس زیبارو چه جوری تجربه اش کنیم …..؟
کجا این حس زیبارو تجربه اش کنیم …..؟!
یادم میاد قبل از اشنا شدن با استاد همیشه وقتی یه گدایی رو که میدیدم دست نیاز ب سمت من دراز کرده حتما هر جوری شده بود باید کمک میکردم ………..اگه کمک نمیکردم عذاب وجدان میگرفتم …..
و یه باوری هم برای خودم ساخته بودم با این مضمون ………..که این بندگان خدا در حقیقت کسانی هستن که خداوند سر راهمون قرار داه ……………تا ما انسانها خودمون رو محک بزنیم …………….که ایا مایی که خواسته های زیادی رو از خداوند داریم …………….و دوست داریم که خداوند به خواسته هامون پاسخ مثبت بده ………….. و به ما ببخشه ………..حالا ایا خود ما توان بخشیدن داریم ….؟
ایا ما جیگر بخشش داریم ………..ب فردی که دست نیاز به سمت ما دراز کرده و احتیاج ب کمک داره کمک کنیم …؟
ایا ما دلش رو داریم که از ثروت خودمون به یه فرد نیاز مند ببخشیم که حالا از خداوند درخواست بخشش داریم …؟!
خداوند به من میگه :
بنده خدا تو که جیگرش رو نداری از این همه ثروتی که داری و بهت دادم یه سرسوزن از مالت و ثروتت رو به یه فقیر ببخشی ..
بعد از من تقاضای بخشش بیشتری رو داری …؟
همیشه باورم این بود………….
و با این دیدگاه به هر فرد نیازمندی که سر راهم سبز میشد بی حساب و کتاب میبخشیدم ….
و احساس خوبی هم از این کارم به من دست میداد ….
اما زمانی که این فایل رو دیدم کمی من رو به فکر فرو برد…..
اولش گفتم …یعنی چی ……؟!
یعنی نبخشیم ….؟!
این باوری که تو این مدت داشتم و این همه حس خوبی رو به من منتقل میکرد رو به همین سادگی و با دیدن یک فایل از بین ببرم و نابودش کنم …..؟
طرف کلی تو زندگیش هزینه میکنه که فقط به یک احساس خوبی برسه …..
و بزرگترین قاون جهان رو که میگه : احساس خوب = اتفاقات خوب و احساس بد = اتفاقات بد رو زیر پا بگذارم ..؟
اون وقت منی که به همین راحتی و سادگی فقط با یک بخشش به این همه حس خوبی میرسم …..فراموشش کنم ….؟
خیلی سخت بود پذیرفتنش برام …..
خیلی مقاومت ذهنی داشتم …..
با خودم گفتم عباس منش بی جهت فایلی رو اماده نمیکنه و بگذاره برروی سایت …..
وقتی که دوباره و سه باره فایل رو دیدم و قشنگ کلمه ب کلمه رو هجی کردم واسه خودم و روشون تمرکز کردم وبا مثالهایی که استاد میزد اینکه تو کشورهای پیشرفته شما گدایی رو نمیبینی …..یا اگه هم میبینی به شدت جاهای دیگه نمیبینی ….کم کم مقاومت ذهنیم کم شد …..
پذیرفتم که استاد درست میگه ….و جهان ما ………….جهان قانون مندی هست …..
خداوند ثروتمنده …………….نیاز ی ب این کارها نیست ……….بی نهایت ثروتمنده …..ثروت خداوند بی انتهاست …..نا محدوده ……
اگر هم میخوای که ببخشی و در این حس بخشندگی شریک باشی و به اصطلاح خودت پیش خداوند هم شرمنده و خجل نباشی
بیا مثل استاد باش …… تو که خودت رو بستی به اموزه های استاد عباس منش ………….ادا در نیار …………..حداقل در عمل هم مثل اون باش …..
یادم اومد جایی از استاد شنیدم که داشت تعریف میکرد ……که در بندر عباس تمام داراییش رو به یه زوج جوان بخشید ….
به خودم گفتم یا نبخش ……………….یا اینکه خیلی ادعای بخشش داری ………………..مردونه ببخش …..ادا در نیار …..
یا نبخش یا اگه میبخشی مردانه ببخش ….مثل استاد ….
مثل خدا ببخش …………
مثل خداوند باش …..بی مزد و منت ببخش ………
حداقل بیا برو درست و حسابی ببخش ….
مثلا به یک زوج جوانی که تازه ازدواج کردن و میخوان که برن خونه بخت و کمک مالی دارن برای خرید چه میدونم …یخچالی …تلوزیونی ….ماشین لباسشویی وغیره …..
با این کارت داری کمک درست و حسابی میکنی ….
با این کارت گدا تولید نمیکنی ……
فقیر بیشتری تولید نمیکنی و پیش خداوند هم کارت اجر بیشتر و بهتری داره چون دو جور داری کمک میکنی هم عاطفی هم مالی ….
نه اینکه بیایی هزار تومن هزار تومن حالا یا ۵۰۰۰۰هزار تومن تو وضعیت خیلی خوب …..اینجوری صدها برابر بیشتر میبخشی و خداوند هم هزاران برابر بیشتر به تو بر میگردونه ….
خداوند خودش سخاوتمنده ….جهان خداوند هم ثروتمنده …….جهانی که توش زندگی میکنیم هم ثروتمنده …. شما به یک دانه گندم نگاه کن زمانی که در دل خاک قرار میگیره و در شرایط رشد قرار میگیره یه دانه گندم تبدیل میشه به هزاران دانه گندم …..
همون یه دانه گندم بزرگ نمیشه فقط ……بلکه کلی زیاد تر میشه………..یا یه دانه لوبیا زمانی که در دل خاک و در شرایط رشد کردن قرار میگیره تبدیل میشه به هزاران دانه لوبیا ….و غیره ….
واقعا تا حالا به این موضوع فکر کردین که چطور این اتفاق داره می افته ……؟
کی داره این کارو انجام میده …؟
چه قدرتی داره این کارو میکنه ……….؟
چه نیرویی داره این کارو میکنه ……؟
مثلا چرا یه دانه گندم که تو دل خاک قرار میگیره نابود نمیشه ..؟ یا چرا خشک نمیشه ……؟ چرا از بین نمیره ….؟ یا چرا وقتی که در دل خاک قرار میگیره نصف نمیشه …..؟ چرا کمتر و کوچیکتر نمیشه ….؟ چرا بیشتر میشه ….؟
چون قانون جهان قانون فراوانیست …..نه قانون قحطی و کمبود …..
این نشانه فراوانی در جهانی هست که ما ادمها در اون زندگی میکنیم ….
پس دیگه نگرانی برای چیه ….؟
پس دیگه دست نیاز به سوی دیگران دراز کردن یعنی چی …؟
این نشان از باور کمبود هست ….و تا زمانیکه باور کمبود داشته باشی همین داستان هست ….رشدی در کار نخواهد بود چون داری قانون جهان …..قانون فراوانی رو نقص میکنی ….
خیلی بی معنی هست ….
اگر کسانی هستن که با دست خالی توانستن ثروتمند بشن………… پس همه میتوانند …
این باید کمی مارو ب فکر فرو ببره ……
چیزی که خداوند فقط و فقط در اختیار ما انسانها قرار داده ( فکر )……
با فکر کردن هست که انسانها موفق و ثروتمند میشن …..نه با گدایی و دست نیاز دراز کردن به سوی دیگران …
و این قدرت رو ( فکر ) هم خداوند فقط در اختیار موجود زنده ای به نام ادم قرار داده ……….که ما باشیم …….
یعنی قدرت فکر کردن …………..
و بقول استاد عباس منش برای موفقیت باید تلاش کرد …..
باید رفت قوانین موفقیت رو یاد گرفت ……
به جای اینکه ماهی خوردن رو فقط یاد بگیریم بهتره ماهی گرفتن رو هم بیاموزیم …..
و قوانین خداوند هم ثابت هست…….
اگه برای یک نفر جواب داده مطمئنن برای تمام انسانها جواب میده ……
اگه برای شخصی جواب نداده حتما جایی از کار ایراد داره …..
ثروتی که برای همه یکسان خداوند سفره اش رو گسترانیده …
و هر کسی به اندازه زمینی که اباد میکنه و محصولی رو کشت میکنه برداشت میکنه ….
زمین بدون کشت و ابیاری که محصولی نمیده ….
و این زمین زیر کشت که همان ذهن ماست رو خداوند به همه ادمها داده …..
و این دیدگاه خیلی ب من کمک کرد که باورم رو نسبت به این موضوع تغییر بدم …..
یادم میاد اصلا خود من دقیقا موفقیت من از زمانی استارتش خورده شد که پدرم حمایتهای مالیش رو کلا از روی من برداشت ….
حالا نمیخوام اینجا بیانش کنم میخوام یه فرصت مناسب از خودم در صفحه ای که برای همین موضوع در سایت توسط استاد اختصاص داده شده توضیح بدم …..
و اگه ما هم میخواهیم کشور ما …………زندگی ما …………..شهر ما…………. زیبا و ثروتمند بشه …………باید راه کسانی …………کشورهایی که جلوتر از ماهستن رو الگو برداری کنیم ……….
و استاد عباس منش با تمام توانش در همه زمینه ها داره یکه تازی میکنه و به زیبایی هر چه تمامتر داره کوچکترین مسائل زندگی رو به ما اموزش میده ….از غذا دادن به کبوترها ….تا کمک کردن به انسانها ….. و همینطور موفق شدن در تمام جنبه های زندگی چیزی کم نمیذاره در اموزشهاش …
میخواد هر کی گفت چه جوری در طول این مدت کم اینقدر موفق شدی بگه چون من شاگرد استاد عباس منش بودم ………
و چه افتخاری برای ادم از این بهتر که با نیکی از نامش یاد کنند ….
تشکر میکنم از استاد عزیزم که اینقدر هوشمندانه و مبتکرانه تمام مسائل و جزیی ترین موضوعات رو که به مخیله کسی هم رسوخ نکرده رو با شیوایی هر چه تماتر در قالب تصویر به معرض نمایش قرار میدن و میدونم که وقت میذارن برای ظبط این فایل ها و زحمت میکشند به این سادگیها هم نیست ……..
هم خودشون هم خانم شایسته ……..
البته کاری که عشق توش باشه هیچ خستگی و زحمتی نداره
میدونم که استاد با عشق داره این فایل ها رو اماده میکنه …
با عشق اماده میکنه که بر دل همه مینشیند …
امیدوارم هر کجا هستن تندر ست باشن همراه با همسفرشون خانم شایسته عزیزو همینطور میکاییل جون ….
و در پایان میخوام اون دعا قشنگه و هوشمندانه استاد رو بگم ….
هر کجا هستین در پناه الله یکتا…….. شاد ….سلامت……ثروتمند ….و سعادتمند در دنیا و اخرت باشید
با تشکر ……….
سلام به شما
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیزم و همه ی اعضای خانواده عباسمنش
وقتی داشتم نظر شما رومیخوندم انقدر طولانی بود حوصله منشد و اومدم از وسطای متن شروع کردم به خوندن اما انقدر قشنگ بود و حرفاتون تحت تاثیر قرار داد منو که باز رفتم از اول شروع به خوندن کردم ممنونم ازتون که انقدر زیبا و با حوصله نظرتون رو نوشتید و چقدر درس های جدید یاد گرفتم
و من هدایت شدم نظر شما رو در مورد این فایل خوندم و درس هام رو از این فایل از دیدگاه شما بهتر تونستم درک کنم و یاد بگیرم
ممنونم بابت اینکه با نظرتون کمک کردید فرکانس و مدار من تغییر کنه با تغییر فکرم ودیدگاهم
شاد و سالم و پیروز باشید
سلام دوست عزیز
قربون خدا برم ک چقدر همه چیزش ب موقع وسر جاشه
من یک ماهه ک تو قدم سه و پاشنه اشیلم موندم و نمیتونستم ازش رد شم چون خیییلی شدید ک ب تضاد خیلی خیلی زیادی برخوردم ک ریشه اش همین دلسوزی برای دیگران بود ک آدم هایی. و جذب میکردم ک ضعیفن و بسیار بسیار متوقع و ترحم طلب
و با تمام وجودم از خداوند کمک خواستم ک بتونم ریشه ای این مساله رو حل کنم .و از اونجا ک رحمت خدا خیلی زیاده و هر درخواستی رو پاسخ میده استاد هم بسته ی حل مساعل رو گذاشتن و هم فایل های رایگان ارزشمند الگوهای تکرار شونده
اینقدر از شنیدن تک تک صحبت ها ب وجه میام و پاسخم رو میگیرم ک قشنگ حس میکنم خدا روبروم نشسته و داره باهام حرف میزنه
از طریق کامنت علی اقا خوشدل عزیز هدایت شدم ب این فایل بینظیر و البته کامنت شما
و دوست دارم یه ایرادی ک خودم هم داشتم رو بیان کنم
شاید مشکل بقیه هم باشه
منم مثل شما لذتبخش تربن کار دنیا رو بخشیدن میدونستم تا جایی ک خودم نمیپوشیدم میدادم بقیه بپوشن
خودم نمیخریدم میدادم بقیه بخرن
میرفتم سر کار،حقوقم رو تقسیم میکردم بین نیازمندا و ب خیال خودم مقرب تربن بنده بودم
شبی ک میبخشیدم با خیال راحت میخوابیدم
اما اما اما از اونجا ک کم کم دیدم چقدر آدم های اطرافم درب و داغونن،چقدر ازم توقع دارن،چقدر آزادی منوگرفتن استقلال منو گرفتن و دلشون میخواد مدام با اونها باشم ،مدام سرویس بدم مدام پاسخگو باشم و همه تضاد هایی ک بهش برخوردم فهمیدم ای بابا چققققدر راهم اشتباهه.چقدر من حماقت کردم در مورد دیگران
با خودم گفتم پس اون هس خوب چی میشه ؟؟؟
بقول شما مگه حال خوب نباید اتفاقات خوب رقم برنه ؟
دیدم ای دل غافل کو حس خوب؟؟؟؟
کوحال خوبی؟؟؟
اگر من از کمک کردن ب دیگران بینهایت خوشحال میشدم این از نقطه قوتم نبود اتفاقا از ضعف زیادم بود
از عزت نفس نداشته ام
از اینکه فکر میکردم باید حتما یه کاری بکنم تا مفید و ارزشمند باشم
فکر میکردم باید کمک کنم تا خدا راضی باشه ازم
تا خواهرم راضی باشه
دختر خالم راضی باشه
باید مفید باشم باید گره گشا باشم تا آخرت اجر ببرم
و اینحال خوبم از این بود ک خداروشکر مفید واقع شدم
خداروشکر تو دنیایی ک هر کسی ب فکر خودشه ،من دلم رحیمه
من مهربونم
انسانیت هنوز در من نمرده
و و و
اینقدر این عزت نفس نداشته کمکم منو نابود کرد ک رسیدم ب جایی ک یهو دیدم من خودم هیچ ارزشی ندارم و همه ارزش های من زمانیه ک بقیه راضی هستن ،کمکی کردم،دلی رو بدست آوردم …
دوست عزیزم ،بخشش خوبه اما حاضرم قسم بخورم نود درصد ظاهرا خوبی کردن ها و حال خوب گرفتن هامون از بی عزتیمونه نه از انسانیت
چرا ک اون انسان اصلی(خودم)رو نادیده گرفتم و فقط دیگران رو دیدم
اخ ک این پاشنه آشیل چقدددددر قدرتمنده و چقدر باید رو خودم کار کنم تا یکم تغییرش بدم…
آقای رجب پور
👏👏👏👏👏👏👏👏
فوق العاده بود کامنتتان👌👌
خیلی زیبا در مورد فراوانی،
مثال زدیت.
همین الان یه گلدون پیچک خشکل پیشم،
که میشه ده تا تا بی نهایت ازش تکثیر کنم،
وَرَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ ۚ فَسَأَکْتُبُهَا لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَالَّذِینَ هُمْ بِآیَاتِنَا یُؤْمِنُونَ🌷🌷🌷
نمیدونم درست یانه،خواستم فقط رحمتی وسعت کل شی بنویسم،
که بایاتنا یومنون برخورد کردم،
حسم میگه که فراوانی هم جز آیات خداست،
که فقط متقین به آن ایمان میاورن.
در خدا شاد،پیروز باشید🙏
بنام خدای فراوانیها …….و خداوند ثروتمند ……
سلام به هم فرکانسی عزیزم ….
دقیقا همینی که میگی درسته ….و بقول استاد که فکر ما در ابتدا یک جرقه ست ….مثل همون بذری هست که خیلی ریزه ….هیچ وزنی نداره …..
اندازه یه نقطه هست و دیده هم نمیشه اما وقتی که در شرایط رشد قرار میگیره و رشد میکنه کم کم خودش رو نشون میده و شما شاهد خودنمایی کردنش خواهی بود …و وقتی که برای خودش عظمتی شد ادم باورش نمیشه که این همون بذری بود که هیچ وزنی نداشت واونقدر کوچولو بود ….
خوشحالم از اینکه اینقدر متعهد شدی تا به رشدت ادامه بدی و خبر شنیدن موفقیت بچه ها در این سایت بسیار بسیار انگیزه بقیه بچه هارو زیادتر میکنه از اینکه میشود …….میشود …اگر دیگران توانستن پس ما هم میتوانیم …فقط کمی تلاش مستمر…. و تعهد میخواد که بین راه جا نزنیم ….برنگردیم به عقب ….فقط رو به جلو حرکت کنیم ….و مطمئن باشیم و باور کنیم که جواب میگیریم..
امیدوارم در اوج سلامتی و شادی به تمام ارزوهات برسی …
متشکرم
سلام آقای رجب پور
متن برگزیده ی این فایل نشونه ی امروز من بود و کلی به تضاد برخوردم
کامنت شما رو هم خوندم ولی مساله برام حل نشد
امروز صبح من یه پولی رو برای دو بچه که از کمیته امداد هستن و در طرح کرامت ماه رمضان به عنوان بچه های معنوی سر پرستی شون رو قبول کردم
پرداخت کردم .بعد اومدم توی سایت
و اصلا با یه نیت دیگه ای اومدم رو ی نشونه ی امروز زدم که این فایل برام اومد
و حالا همش با خودم میگم خداوند حتما میخواسته من رو راهنمایی کنه که این مسیری که انتخاب کردم اشتباه است
و در واقع شاید من با این کارم بچه ها رو به خودم وابسته کنم یعنی چشمشون به دست من باشه به جای خداوند
و از یک طرف دیگه هم استاد میگن ببخشش رو من برای خودم انجامش میدم خودم به احساس خوب برسم حال ممکنه که این بخشش باعث بدبختی طرف مقابل بشه این دیگه به من ربطی نداره
البته من خودم هیچ وقت به کسانی که سر چهار راه ها گدایی میکنن کمک نمیکنم و موافق این نظر هستم که باعث گدا پروری میشه و افراد دیگه دنبال کار و روزی خودشون نمیرن
حالا نمیتونم تصمیم بگیرم که باید چکار کنم البته مبلغی که میدم خیلی نیست
و من با این نیت کمک میکنم که خودم حالم خوب بشه و باعث برکت تو زندگی من بشه و خدا راضی باشه .
انشالله بتونم تصمیم درست رو بگیرم
سپاسگزارم از شما که نوشته من رو میخونین
در پناه الله یکتا شاد و سلامت و ثروتمند باشین
سلام دوست عزیز
واقعا کامنت زیبا و تاثیر گذاری بود و نظر من رو هم راجع به کمک های کوچکی که به متکدیان خیابانی میکردم تغییر داد
زیرا نهایتا تاثیری در وضع و کیفیت زندگی آنها نخواهم گذاشت و آنها در همان وضع باقی میمانند
برای کمک کردن بهتر است که به کارهای بزرگتر و تاثیر گذار تری فکر کنیم
بازم ممنون برای کامنت عالیتون
سلام استاد. ابتدا به خاطر فایل زیباتون از شما تشکر میکنم. واقعا حرفای زیبا و آموزنده ای زدید و من از شما بی نهایت سپاسگزارم. در رابطه با این موضوع میخواستم بگم دقیقا مثل همین دلسوزی بیش از اندازه ای که شما فرمودید پدر من انجام داده است. من یک برادر بزرگ تر از خودم دارم که متولد سال 1361 است. پدر من بیش از اندازه مراقب او بود وقتی که اون 20 سالش بود بابام براش مغازه زد((سوپر مارکت)). درصورتی که اون هیچ میلی به کارش نمیداد. (( به این شغل علاقه نداشت اما پدرم میگفت نه. این شغل در آمد زیادی دارد و باید همین را ادامه دهی.))پدرم هر روز براش در مغازه می ایستاد و هر روز براش جنس میخرید و هروقت پول کم می آورد بهش پول میداد و مراقب اون بود که کجا میره کی میاد و با کیا دوسته و ….. و بیش از اندازه مراقبش بود و هرروز خدا ازش باز پرسی میکرد و سر زنشش میکرد و همش میترسید که برادرم شکست بخوره یا معتاد بشه و یا….. چند سال گذشت و برادرم زن گرفت. وقتی که ازدواج کرد بابام بازهم بیشتر از سال های قبل بهش کمک میکرد طوری شده بود که حتی هفته ها برادرم به مغازش نمی اومد و پدرم به جاش می ایستاد و اصلا به هیچ چیز محل نمیداد. و این روند ادامه داشت درصورتی که همه ما میدانستیم که کار پدرم اشتباه است. پدرم فکر میکرد با این کارش داره به برادرم کمک میکنه اما هر روز اوضاع بدتر میشد. مادرم هم خیلی به پدرم میگفت اینکار درست نیست و دوستی تو مثل دوستی خاله خرسست. اما فایده ای نداشت. خلاصه چند سال گذشت و درنتیجه پدرم که میخواست پسرش پیشرفت کند و شکست نخورد، پسرش ورشکست شد. پدرم که میخواست پسرش حتی سیگار هم نکشد، پسرش موعتاد شد و موعتاد به بدترین نوع مواد مخدر. خلاصه برادرم اونطور که پدرم میخواست پیش نرفت و به کلی همه ی دار و ندارش و خودش را بر باد فنا داد. و از هرچه که پدرم میترسید سر برادرم آمد. حتی شرایط طوری شده بود که برادرم با وجود اینکه دوتا بچه داشت پدرم نان سرس سفرش میگذاشت. و با اینکه سال ها پدرم هوای برادرم را داشت، برادرم میگفت عامل اصلی شکست من پدرم است! چون نگذاشت خودم پیشرفت کنم. از اون روز ها به بعد پدرم به کلی برادرم را به حال خودش گذاشت. رهاش نکرد اما از کمک های زیادی دست کشید و همچنین پدرم برای تربیت بچه های بعدش هم براش درسی شد. برادرم اعتیادش رو ترک کرد و به کار و تلاش پرداخت و الان در حال حاضر بهتر از قبل زندگی میکند. همه چیز درست شد و پدرم از دلسوزی های بی جای خودش آگاه شد. و خود من وقتی خواستم به بازار کار بروم(( سن من کمتر از برادرم است)) و به روش خودم زندگی کنم پدرم هیچ مخالفتی نکرد و بنده با توکل به خدا پیش رفتم و در حال حاضر اوضاع مالی ام از برادرم هم بهتر است. و پدرم فهمید که نتیجه ی دلسوزی بیش از اندازه برادرم است و نتیجه ی توجه به اندازه خودم هستم. از اینکه زمان گذاشتید و نظرم رو خواندین از شما سپاسگزارم در پناه الله یکتا. خدا نگهدار.
سلام ،دقیقا همین داستان ما هم در خانوادمان داریم،با این تفاوت که مادرم این دلسوزی خیلی زیاد و بی جا رو نسبت به برادر بزرگم دارن و همچنان دارن ادامه میدن،و اوضاعی برادرم روز به روز داره بدتر،بدتر میشه متاسفانه.
بسیار یاد گرفتم سپاس
با عرض سلام خدمت همگی عزیزان
اینکه بخواهیم مثل داستان اول با دلسوزی بیجا نگذاریم تا پیشرفت از درون شخص شکل بگیرد دقیقادرسته اما اینکه ما بخواهیم پیرزنی که فرزندانش از منزل بیرون کرده اند وبرای امرار معاش مجبور به گدایی شده بخواهیم درس مثبت اندیشی دهیم کمی از حوصله خارجه چون فرد هیچ اطلاعی ندارد وشاید نخواهد این کار رابکند اما من اگر بکسی کمک میکنم فقط بخاطر رشد خودم هست با یک حس نوع دوستی وایمان بهکارمای کمکم باعشق بهترین کمک را از دیدگاه خودم انجام میدهم وهرگز احساساتی نمیشوم واین کمک به حال درونی منو کمک میکند.
منتظر نظرات سازنده هستم
سلام ،
خود استاد گفتن:دلسوزی بیجا،
محبت بیجا.
دیگه کمک به چنین پیرزنی که دلسوزی بیجا نمیشه،
دلسوزی و محبت بیجا که مانع رشد طرف بشه.
سلام به استاد عزیز و عزیزان دوست؛
اتفاقا کمک به این پیرزنی هم که فرزندانش از خونه بیرونش کردن و هیچ راهی نداره، مصداق بارز حرف استاد میشه دوستان…
چون ابتدای امر ما باید بپذیریم که هر چیزی و هر کسی (دقت کنید”هر”) در جای درست خودش قرار داره و هیچ بی عدالتی وجود ندارد که ما بخواهیم با کمک کردن، درستش کنیم.
پس اگر هیچ کس جای غلط نیست، اون پیرزن کجاست؟؟؟
اون پیرزن جایی است که افکار قبل تر او بوده یا به عبارت بهتر در مدار فرکانسی بدبختی است و شما به هیچ وجه نمیتونید اون رو نجات بدید! اون فقط خودش باید بخواهد…
پس انفاق چی میشه؟ انفاق یعنی شما ببخشید فقط برای بهبود شرایط خودتان (باز توجه کنید فقط “خودتان”) و پیروی از این دو اصل که
۱) آب اگر در جایی ساکن بماند، گندیده میشود
و
۲) شما هرچیز ببخشید چندین برابر آن به شما میرسد، از آنجایی که گمان نمیبرید
نتیجه: دلسوزی کردن ممنون است، بخشیدن به حال دیگران هیچ اثر مثبتی ندارد و فقط از ماست که برماست
با آرزوی سلامتی شادی و ثروت برای دوستان عزیز