دلسوزی بی جا | به کبوترها غذا ندهیم! - صفحه 16

477 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    میثم نجفی گفته:
    مدت عضویت: 2578 روز

    با سلام خدمت دوستان عزیزم و خانواده بزرگ و دوس داشتنیه عباسمنش

    خیلی خوشحال و خرسن هستم که این موقعیت و موهبت نصیب من شد تا انقدر زیبا و کامل در خصوص شبهاتی که در مورد این موضوع داشتم به نتیجه ای بزرگ و زیبا برسم

    دوس دارم برای درک بهتر دوستای عزیزم یه موضوع مهم از این جنس که در زندگیه خودم اتفاق افتاده رو مطرح کنم

    من از بدو تولد کم بینا متولد شدم و متاسفانه به دلیل پایین بودن سطح آگاهیه پدر و مادرم در خصوص قوانین اونا منو کاملا وابسته به خودشون و اطرافیانم پروروش دادن و من که خود عالی و متعالیم خواستار استقلال رفتاری و مسعولیت پذیری بود در منجلاب نا آگاهیه خانواده و اطرافیانم تا سن حدود 20 سالگی کاملا وابسته و فاقد اعتماد به نفس بزرگ شدم اما بعدش متوجه شدم ه الان نوبت منه که خودم دست به ار بشم و شرایط رو به نفع خودم و اون جوری که دوست دارم تغییر بدم و با در نظر گرفتن این موضوع شروع کردم به پا گذاشتن روی ترسام و به لطف خدا نتایج فوقالعاده شد و کار رو به جایی رسوندم که الان که دارم این مطلب رو با شما به اشتراک میذارم اعتماد به نفس بسیار بالایی دارم و با افتخار و جرات تمام مسعولیت لحظه به لحظه زندگیم رو به عهده گرفتم و به خاطر داشتن این احساس عالی به خودم افتخار میکنم و با سلول به سلول وجودم از خداوند رزاق و مهربانم کمال تشکر و قدردانی را دارم .

    متشکرم

    متشکرم

    متشکرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    م امیری گفته:
    مدت عضویت: 2438 روز

    سلام وقت بخیر دوستان

    من امشب فایل “به کبرترها دونه ندیم” رو گوش دادم و اومدم به سوال استاد که پرسیده بود مثالهای مشابه بیارین، اومدم یه مثال بنویسم

    یه مورد که ما از روی علاقه و دلسوزی انجام میدم در حق پدر بزرگ ها و مادر بزرگها هست که وقتی یه کم پیر و شکسته میشن ما از روزی علاقه و عشق و بنوعی جبران زحماتی که کشیدن سعی میکنم تا حد امکان بریم و براشون غذا درست کنیم و کارهای روزمره شون رو انجام بدین، و با این کار واقعا چون بدنشون تحرک لازم رو نداره، هم طول عمر کمتری دارن هم سلامتی شون کمتر میشه و زمین گیر میشن، و این باعث میشه کلا به جایی برسونیم شون که به پرستار نیازمند شن، در حالیکه اگر بذاریم خودشون زندگی و کارشون رو اداره کنن، خیلی با کیفیت تر و سالم زندگی میکنن.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  3. -
    هێژا مەهتابی گفته:
    مدت عضویت: 3180 روز

    درود خمت استاد عباس منش گرامی من یک تجربه دارم مربوط به این موضوع که به کبوتر ها غذا ندهید

    موضوع برای چند سال پیشه

    موضوع اینه من یک عمو دارم که سه چهار سال از من بزرگ تره و خانواده پدرم خیلی برادر و خواهر هستند ده دوازده نفری جز پدر بزرگ و مادر بزرگم این بنده خدا عموی من واسه کنکور میخوند و خب اینا توی روستا زندگی میکردند و باید میرفت گاو ها رو ببره چرا و بره زمین ها رو آب یاری کنه بعدش هر وقت اونجا میرفتم این همش شکایت می کرد که اره من نمیتونم درس بخونم و همش دنبال بردن گاو ها به چرا و آبیاری زمینم بعدش پسر عموم خواست بهش کمک کنه و گفت بیا خونه ما که داخل شهر بود و بیا یکسال اونجا درستو بخون اونم کلی خوشحال و رفت بهش اتاق دادن برای این کلاس های کنکور ثبت نامش کردن بعد اون بنده خدا امتحان کنکور داد و قبول نشد بعد از اون موضوع کلی میومد در موردشون بد میگفت پیش ما اره اینا خیلی بد با من رفتار کردن و چون دختر عموم هم با اون کنکور داشت میگفت دخترشون بهم نکرده خلاصه رابطشون سر این موضوع به هم خورد

    بعد از این موضوع خب پسر عموم می گفت که سر سفره گریه میکرده من اگه قبول نشم بدبخت میشم و فلان و بهمان

    حتی به دختر عموم گفته بود که تو درست خوبه خودت درس نخون بیا برای من بگو

    حالا که دارم به این موضوع فکر میکنم بابا ین طرف اصلا باور هاش در این راستا نبوده و توی فرکانش شکست بوده و رابطه اش هم با این بنده خدا ها که خواستن کمکش کنن هم خراب شده و این که چون خیلی براش مهم بوده بهش نرسیده هنوزم داره توی اون روستا زمین آبیاری میکنه اگه توی روستا زندگی کردنش باعت شده قبول نشه خب خیلی از رتبه های تک رقمی بچه روستا بودن هر سال اینطوریه شرایطه برونی اصلا دخیل نبوده اگه میبود برای همه اتفاق می افتاد هیچ رتبه تک رقمی بچه روستا نبود پس این موضوع اصلا نقشی نداشت فقط باور های ذهنی اون فرد میتونه اونو موفق کنه یا زمین بزنه

    یعنی اون فقط توجش به این بود اگه نشه بدبخت میشم اگه نشه

    اصلا نیومده بود بیاد بگه اگه بشه چی میشه اگه بشه میتونم شاغل شم متخصص شم

    با سپاس

    شاد پیروز باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    مهدی نوری گفته:
    مدت عضویت: 3392 روز

    سلام به استاد سید حسین عباسمنش و همه ی همراهان گروه تحقیقاتی عباس منش من هادی هستم و دارم با اکانت برادرم دیدگاهم رو به شما مینویسم.

    من یک سال پیش یک گربه ی سفید و زرد رنگی داشتم که از بچگی با ما عادتی شده بود و من و خانواده‌ام هم بهش غذا میدادیم و هر دفعه که این گربه ی ما گرسنه می‌شد میومد پیش ما و میو میو می‌کرد و هردفعه که میومد پیش ما یک کار هایی انجام میداد برای ما که ما خوشمون بیاد و بهش غذا بدیم و هر دفعه ای که میومد صداش رو تغییر میداد که ما دلمون بسوزه و بهش غذا بدیم و این گربه ی ما خیلی دیگه ناز نازی شده بود و اصلا من خودم میدیدم وقتی میرفت توی کوچه تا صدای یک موتور یا ماشینی میومد خیلی میترسید و فرار می‌کرد و ترسو شده بود. تا اینکه بعد یک مدتی من و خانواده ام رفتیم استرالیا و دیگه اون گربه رو ول کردیم و اومدیم استرالیا و الانم از این فایل این نتیجه رو گرفتم که من نباید به کبوتر و حیوانات غذا بدم باید آنها خودشون برای خودشون غذا رو پیدا کنن و نباید همیشه مواظب یک بچه باشم و باید بزارم که خودشون از توانایی های که در وجودشون هست استفاده کنن.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    محمد ترک گفته:
    مدت عضویت: 3349 روز

    سلام خدمت استاد عزیزممم استاد عباسمنش…

    پس از سالها اومدم فایل به کبوتر ها غذا ندهیم رو گوش کردم و نظرات رو داشتم میخوندم که یهویی یک حسی بهم گفت که اینو به اشتراک بذارم…

    یکی از دوستان نوشته بودن من هر روز به همسرم اصرار میکردم که چرا پدرت به ما کمک نمیکنه..هی سرش غر میزدم و میگفتم پدرت چرا به ما کمک نمیکنه و میگفت بعد از 2 سال دیگه خسته شدم و چون دیدم هیچ کمکی نمیشه تصمیم گرفتیم رو پای خودمون وایسیم..

    این ایده و فکر به ذهنم رسید که مثلا وقتی مادری بخاطره بچش دلسوزی میکنه و از طرفی بچه هم یجورایی دوست داره براش دلسوزی بشه ..

    این یک رابطه ی دو طرفس..

    و کسی که دلسوزی میکنه بخاطره یک متکدی یا بچش.. اون آدم خودشو خدا میبینه و میخواد کاره خدا رو انجام بده.. درواقع خودش شریک میکنه با خدا که اره ماهم یه کارایی بلدیم..تودلش میگه اره منم ازت محافظت میکنمو.. منم که دستتو میگیرم.. یا وقتی بچش مریض میشه میخواد خودش خوبش کنه و یجورایی واسش کمپوت و ساندیس میخره که خوب شه… و میخواد جا پای خدا بذاره.. و مهم ترین چیز اینه که با این کارش داره اینو به بچش یاد میده و نهادینه میکنه که نون و آبتو من میدم.. من بودم که فلان کارارو واست کردم..و بچش هم باور میکنه که اره راست میگه.. مادرم بود که وقتی من افتادم زمین بلندم کرد.. یا پدرم بود که بهم پول داد(از روی دلسوزی البته).. و بزرگ میشه و یه ادم با یک عالمه شرک در وجودش..

    به نظر من همینه که استاد میگن دلسوزی معنایی نداره.. چون داری شرک رو اشاعه میدی..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    Farnazq گفته:
    مدت عضویت: 2889 روز

    سلام من هم خانودام خیلی مراقبم بودند به نظر خودم از همسالان خودم مهارتهای کمتری دارم و کمی هم تنبل شده بودم ولی خداروشکر تو یک دوره ای خواستم شاغل باشم و بخاطر باور اشتباهم در زمینه پول شغلیو پیدا کردم که شرایطش سخت بود .ولی خیلی منو قوی کرد

    خودم هم متوجه شدم این الگو رو دارم تکرار میکنم و بیش از اندازه به بچه ها و دیگران کمک میکنم. حتی در زمینه حیوانات یک گربه تازه بدنیا اومده بود شاید اگر همون موقه ها از خونه بیرونش کرده بودم زندگی کردن رو یاد میگرفت و میتونست زنده بمونه . اما چون خیلی ضعیف بود و خانواده ش مرده بودن خیلی بیش از اندازه ازش مراقبت کردم طوری ک از رفتن به کوچه میترسید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    هادی توکلی گفته:
    مدت عضویت: 2878 روز

    با عرض سلام خدمت تمام خانواده عزیزم

    امروز و چند بار قبل به این فایل گوش دادم.

    اما قبل از اینکه فایل را گوش بدم فگر میکردم چرا به کبوتر ها غذا ندهیم باخودم گفتم من که این کار نکردم اما بسیار دوست داشتم اینکار را بکنم.

    مثلا فکر میکردم که وقتی ازدواج کنم و دارای فرزند شوم که حالا عمرم کم است و آرزوی ازدواج موفق را دارم و ایکنه با خودم میگفتم برای پسرام همه چیز را مهیا کنم اما حالا فکر میکنم که نه من را مادرم نیز کمی نازدانه بزرگ کرد تا وقتی خانه بودم زیاد حس نمیکردم اما حالا ها خیلی کمبودی را حس میکنم که اگر من را با یک طریقی یا راهی میگذاشت بعضی کار هارا به عهده من میگذاشت خیلی بهتر بود. هم تنبل بار نمی آمدم و هم دست و بالم زیاد بسته نبود.

    دوستان میدانید برای فرزندان خودمان فقط عزت نفس بدیم و اینکه بیشتر بصورت ماهرانه آنهارا به چالش بکشانیم نه بصورت اجباری و خشونت که البته اجداد ماها نیز شاید کمک نمیکرد به فرزندانش و آنهارا حمایت نمیکردند ولی آنها را با خشونت بار می آورد. از جمله یک دوستم که او مادرش در دوسالگی اش فوت کرده اما پدرش بعد هفت و هشت سالگی اورا نذاشته که مدرسه بره و واقعا رویش کار فزیکی کرده و واقعا تاحدی آخر و دوستم آخرش از خانه فرار کرده بوده وحالا حدود پنج سال استش که بیرون ازخانه اش است. حالا واقعا سواد خواندن و نوشتن را کم کم آموخته زبان آلمانی یاد گرفته اما بببنیم ازحیلی باسوادا پولدار،با عقاید بهتر ، و اعتماد به نفس بالایی است اما چیزی که ازش ناراحت استش از وفات مادرش است. اما من به این باورم که درسته نداشتن مادر سخته اما این تضاد واقعا برایش کمگ کرده که رشد کنه اما باور هایش واقعا مشکل داره این قضایا قانون جذب و مثل اینارو باور نداره و اصلا در مدارش نیست ولی بازم خیلی شاد معلوم میشود خیلی از قوانین را نا آگاهانه بهش عمل میکنه.

    خوب بگم که واقعا حمایت های بیجا ما باعث ضعیف شدن دوست، برادر و فرزندان میشود. من مثلا اول در آلمان بودم خیلی اینا رو دربعضی چیزا بیرحم میدیدم مثلا مریضا رو آنقدر بهش رسیدگی نمی کنن منظورم از لحاظ اینکه مریضای که درست حرکت نمیتوانستن اونارو میگذاشتند خودشان حرکت کنن و خود شان یاد بگیرن و کمکم فزیک شان آماده سلامتی شود.

    درست نتوانستم که بنویسم اما نباید زیاد احساس دلسوزی بیجا به همه نداشته باشیم.

    همه شمارا به الله یکتا میسپارم. از خدابرای همه آرزوی سلامتی شادی موفقیت و ثروت دارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    Zhila J گفته:
    مدت عضویت: 3471 روز

    با سلام به استاد عزیز وگروه صمیمی عباس منش من فکر کردم غذا دادن به پرنده یا سگ و گربه نمیتونه دلسوزی باشه بلکه کمک کردن به حیوانات ودوست داشتن حیوانات هستش ولی وقتی باخودم فکر کردم گفتم که ما اونهارو عادت به غذای آماده میدیم اونها دیگه دنبال غذا نمیرن وغریزه حیوانیشون رو که خدا در اونها نهاده رها میکنن مثلا گربه دیگه دنبال موش نمیگرده واین درست نیست و… حالا متوجه شدم حق با استاد هستش ومن از این به بعد به هیچ کدام غذا نخواهم داد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    فریما مزیدی گفته:
    مدت عضویت: 2672 روز

    سلام

    دوستان عزیز با شنیدن این فایل سوالهایی در ذهنم ایجاد شده خواهش میکنم راهنمایی کنید

    هر زمان نعمت های خداوند در زندگیم سرازیر میشود برای تشکر از پروردگارم غذا درست میکنم و به فقرا میدم

    درصدی از درامد ماهیانه را به کمک به افراد محروم و فززندان یتیم اختصاص دادم

    ایا من با این کمک ها انها را به فقر بیشتر دعوت میکنم یا این دلسوزی مرا در فرکانس انها قرار میده?

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      محبوبه سادات مهربان گفته:
      مدت عضویت: 2614 روز

      سلام به همه دوستان واستاد ارجمند وبزرگوارم،میخواهیم تجربه خودم روباه شما به اشتراک بزارمی من چهار برادر دارم وادارم در همه زمینه ها چه شغل مسکن ازدواج در همه زمینه ها تلاش کرد تا بهترین کاری که از دستش بامداد رو براون انجام بده هرچیزی داشت ونداشت خرج پسران کرد هر جا کم میگردند سریع کمکشان میکردم تا این اواخر که دیگه کفگیر بابات به ته دیگ رسید مغازه به داداشم اجاره داده وادار بهایی ناچیزی میگیرم پس انداز که توی بانک گذاشته بود ورزش سود میگردد واگذار معاش میگردند رو به داداشم قرض داده ویندوزش به سختی میگذرد یه واحد بزرگ داره که آگه میدادم اجاره به راحتی چندین برابر حالا درآمد کسب میکردم ولی اونا داده به یه برادر دیگم که در گذشته کم بهش پدرومادرم نرسیده بودند از خریدن سربازی گرفته تا فروختن ماشینتان برای پول پیش خونه برادری تا خرجایی که برای فرزند مریض دادشم میگردند تا خرید خونه براش تاکنون خرجی چند وقت به چند وقت پدر برای خرجی خونش تا جدایی با همسرش فروش خونه وسعم همسرش دادند البته برادران اصلا مدیریت پول بلد نیستم وجه ظرفش همیشه سوراخ با اینکه درآمد خیلی کمی دارند وهمی از نبود پول گله میکنند کار سخت انجام میده در صورتی که خیلی توانایی دارند ولی چون در مدار فقرهستند بهشون گفته نمیشه واگرایی مخرب خیلی زیادی دارند القصه خستتون نمیکنم من ازدواج کردم همسر جانم پنج تا برادرند من که باورم این بود که همه هزینه های ازدواج به گردن پدر شوهرم واین که باید زندگیمان رو ساپورت کنه با دیدن کارایی اونا متعجب میشوم همسر من ۲۰ سالش بود که باهم ازدواج کردیم به قول همسر جانم تا شیرینی سر عقدمان خود همسرم پولشویی داد یعنی تا این حد پدر شوهر عزیزم باعث استقلال بچه هاشمی شد آقا همچون شدن مهندس وخانه زندگانی به دست آوردن با همین حرکت پدر شوهرم بیا وببین فقط منی که رو کمک پدر شوهرم حساب واریز میکردم زندگیم خیلی مثل اونا نشده ولی از هفت ماه گذشته یعنی دقیقا از روز آشناییمون با استاد روز تولدشان وخش نامیمون با قوانین تازه فهمیدیم با چه خبر این دنیا وارفته نمانده که خخخخیلللللللی زندگیمان متحول شده همسرم از مغازه ی پدر شوهرم آومدم بیرون ورود توانایی هاشمی داره کار میکنه وارد شغل دلخواه شده درآمدشان دو برابر شده اصلا سیستمتان کلا عوض شده امروز با گوش دادن این فایل به درک جدیدی رسیدم استاد خودم ازت بی نهایت سپاسگزارم که این آگاهی ها رو آنقدر بی منت ومتواضعانه در اختیارمان قرار میدی سایفون مستدام

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    فاطمه احمدی گفته:
    مدت عضویت: 2895 روز

    سلام استاد عزیزم منم هر روز پشت پنجره برای کبوترها دونه میرختم خیلی لذت میبردم احساس میکردم کار درستی میکنم اما با گوش کردن این فایل برای کمک به قانون وپرنده ها اینکارو نمیکنم.اما من نمونه ای دیگه از این مورد و دیدم در مورد مدارسی که با گرفتن مقداری پول دانش آموزان و بدون اینکه به مدرسه برن و حتی امتحانی بدهند به اونها نمره قبولی میدهند البته پسر خودم هم به این مدارس میره چون مشغول به کاره نمیتونه سر کلاس حاضر بشه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: