دلسوزی بی جا | به کبوترها غذا ندهیم! - صفحه 2

477 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سیرا فرج پور گفته:
    مدت عضویت: 3579 روز

    سلام به استاد عزیزم

    من هنوز فرصت نکردم که دانلود کنم الان سر کار هستم رفتم خونه انجام میدم . خیلی جالبه من و همسرم با دست خالی زندگیمون رو شروع کردم اولش من خیلی از خانواده همسرم توقع داشتم که کمکمون کنن تا بتونم خونه ای داشته باشیم و یا اینکه اجاره خونمون رو بدن و من چقدر سر این مسایل به همسرم غر زدم و رو اعصابش رفتم که چرا پدرت این کارو نمیکنه چرا کمک نمیکنه و چقدر هم با هم دعوا میکردیم . بعد از تقریبا یکی دوسال بود که دیدم نه نمیشه کسی به فکر ما نیست باید خودمون کاری کنیم . البته من در دوران دانشجویی خیلی اتفاقی با این که دوست نداشتم سرکار برم ( بخاطر دوران کودکیم چون مادرم شاغل بود و خاطرات خوبی نداشتم ) رفتم سرکار و تقریبا 9 ماهی سر کار بودم ولی اصلا شرایط خوبی برای کار کردن نداشت و حدود دوماه بعد از نامزدیم از اونجا اومدم بیرون .

    خلاصه من سال آبان 84 ازدواج کردم و تیر 85 دوباره رفتم سرکار جالبه که دقیقا شرایط کاری که دارم رو قبلا زمانی که بیکار بودم در یک سررسید نوشتم و همون رو هم جذب کردم اما چون اشاره ای به جزییات نکردم دقیقا همون جزئیات الان منو ناراحت میکنه ودر هر صورت من اومدم سرکار .

    بعداز یکسال تونستیم یک رنو برای خودمون بخریم بدون کمک پدر و مادرامون . یادم میاد که من تو زمانی که رفتم سرکار همش تو فکر خرید خونه بودم و بدجوری تو ذهنم بود و همش به همسرم میگفتم که ما تا اخر سال خونه میخریم و اون همش میگفت حرف بیخود میزنی امکان نداره از کجا بیاریم ما که پشتوانه ای نداریم با دست خالی که نمیشه اما من توی دلم یه چیزی به هم میگفت که این اتفاق میافته .

    وقتی دیدم که اون اصلا همکاری نمیکنه و حتی وقتی راجع بهش صحبت میکنم هم عصبانی میشه تصمیم گرفتم خودم تنهایی برم ببینم که قیمتها در چه وضعیتی هست و با برادرم چند تا بنگاه رفتیم یادم میاد که ما با 30 تومن میتونستیم یه خونه مثلا 90 متری تو یه جای معمولی بگیریم . خلاصه من چون همسرم مخالف این قضیه بود کم آوردم و بیخیال شدم که ایکاش نمیشدم چون بعداز یکی دو ماه خونه ای رفت بالا مثلا از متری 400 تومن شد 700 تومن .

    بعدش تصمیم گرفتم اون رنو رو عوض کنم همسرم مخالفت کرد(‌معمولا همیشه به هر پیشنهادی میگه نه و باید کلی دلیل و برهان بیاری و فرایند رو بذاری جلوش تا راضی بشه ) و بعد از پافشار ی من قرار شد از عموم وام بگیریم و ماشین رو عوض کنیم که عموم پیشنهاد داد که چرا خونه نمیخرین و خیلی جالبه که اصلا از جایی که فکرش رو نمیکردم یعنی من اصلا فکرش رو نمیکردم که با وامی که عموم به من میده من خونه دار بشم اصلا فکرش رو نمیکردم .

    یادمه اون روز عاشورا بود و من دختر اولم را باردار بودم ناهار همه خونه مادربزرگم بودیم که من راجع به اینکه عموم ( رئیس بانک بود ) به ما وام بده تا ما ماشینمون رو عوض کنیم صحبت کنیم که به ما گفت چرا خونه نمیخرین همسرم گفت نمیشه ما پول نداریم گفت شما هر چی پس انداز دارین بزارین وسط پول رهن خونتون هم هست و من بهتون 20 تومن وام میدم همسرم گفت ما که سپرده نداریم گفت بدون سپرده بهتون میدم بعدش گفت ما ضامن نداریم گفت که حسن ( پدرم ) ضامن تون میشه دیگه هسرم بهونه ای نداشت . بعدش یکم فکر کرد دوباره گفت که ما پس انداز نداریم با این پول نمیشه عموم گفت 10 تومن وام جعاله هم بهتون میدم از فردا بگردین دنبال خونه و فقط خونه سند داشته باشین خلاصه اینکه ما این مدلی با وام عموم ،‌ فروختن طلاهای عروسی ، فروختن همون رنو و بدون کمک مالی پدر همسرم (حتی یک ریال ) خونه دار شدیم البته تقریبا جای دوریه خونمون اما خونه دار شدیم و اگه همون موقع که من تنهایی دنبال خونه بودم و شوهرم مخالف بود این اتفاق میفتاد الان خونه خیلی بهتری داشتیم چون ما تو گرونی خونه رو خریدیم و همین خونه رو همون موقع با نصف قیمت میتونستیم بخریم و همیشه برای این قضیه به همسرم غر میزنم و میگم اگه اون موقع به حرفم گوش میکردی الان خونه بهتری داشتیم . و اون هم بهم میگه من که نمیدونستم عموت این مدلی به ما وام میده .داستان خونه من هم توش قانون جذب بود هم قانون درخواست . قانون های دیگه رو هنوز نمیدونم .

    خیلی زیاد نوشتم طولانی شد عذر میخوام . همیشه وقتی داستان خونه دار شدنمون رو برای کسی تعریف میکنیم با افتخار میگیم ما با دست خالی و بدون کمک کسی خونه دار شدیم و خدا خواست وگرنه اصلا امکان نداشت این اتفاق بیفته . گاهی اوقات میگم که چجوری شد این اتفاق افتاد ما شاهکار کردیم . کاش میتونستم دوباره شاهکار کنم و این خونه رو عوض کنم و خونه ای که نقشه اش رو کشیدم و تو جعبه جادویی قرمز رنگم گذاشتم رو داشته باشم .

    ارادتمند شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 32 رای:
      • -
        سیرا فرج پور گفته:
        مدت عضویت: 3579 روز

        سلام به شما آقای حسین زاده

        من این خونه ای رو که داستان به دست آوردنش را براتون نوشتم عوض کردم و الان توی خونه ای که نقشه اش رو کشیدم زندگی نمیکنم ولی ….

        خونه ای رو به دست آوردم که هر شب قبل از اینکه بخوابم بهش فکر می کردم و دوست داشتم که داشته باشمش .

        این خونه ای که الان توش زندگی میکنم همون خونه ای هست نزدیک 2 سال توش مستاجر بودم و مال یکی از همکاران همسرم بود. من اون خونه رو دوست داشتم و می دونستم که همکار همسرم قصد فروش داره ولی خب ما فقط قصد خرید خونه رو داشتیم بدون هیچ پس اندازی .

        شبها قبل از خواب از قانون تجسم استفاده می کردم و تجسم میکردم که اون خونه رو به دست آوردم . به خودم میگفتم خب الان تصور کن این خونه مال خودته قراره چه کارهایی توش بکنی . من جاهایی که دلم میخواست رو تغییر میدادم دیواری رو خراب میکردم و کابینت ها رو عوض میکردم مبل جدید میخریدم و از این کارها

        من از این تجسم لذت میبردم و خیلی برام مهم نبود که چه زمانی این اتفاق میفته و یا اصلا همین اتفاق میفته . همین لذتی که از این کار میبردم حالمو خوب میکرد و احساس خوبی بهم می داد .

        من توی ذهن خودم همه این کارو میکردم و در دنیای واقعیت همش توی سایت ها دنبال خونه میگشتم تا بفهمم قیمت ها چطوره و خوشم میومد عکسای خونه ببینم تا ایده بگیرم برای خونه خودم .

        تا اینکه خیلی اتفاقی یکی از دوستای همسرم بهش گفت برو خونه اتو عوض کن و تا یه مبلغی هم روی من حساب کن . اینجوری بود که همسرم راضی شد خونه رو بفروشه تا یه خونه دیگه بگیریم .

        یه روز از محل کارش به من زنگ زده بود تا راجع به موضوعی با هم حرف بزنیم یهو بهم الهام شد بهش گفتم برو پیش همکارت ببین خونه اشو میخواد بفروشه یا نه چون میدونستیم قصد فروش داره

        خلاصه تا رفت پیش همکارش گفت بدو بیا که خوب موقعی اومدی . میخوام خونه امو بفروشم کی بهتر از تو .

        این شد داستان خونه دار شدن دوباره من .

        الان تقریبا یک سال و نیمه که این خونه رو داریم عاشق خونه ام هستم و دقیقا طبق همون تجسم هر شبم دیوار آشپزخونه اشو خراب کردم . همون جوری که تجسم میکردم و دوست داشتم چیدمانشو انجام دادم و …

        دوست عزیز

        هر چیزی رو که خیلی بخواید و برای داشتنش تلاش کنید حتی تلاش ذهنی و از اون تلاش احساس خوبی داشته باشید و لبخند به لبتون بیاره حتما حتما حتما بهشون میرسید .

        براتون بهترین ها رو آرزو دارم .

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
    • -
      محمدرضا رئیس آبادی گفته:
      مدت عضویت: 2393 روز

      سلام دوست عزیز.

      مطمئناً الآن در خانه ی خیلی بهتری زندگی میکنید.

      اَشکَم رُدر آوردید؛

      آخه من هم در حالِ حاضر به همین وضعیتی که شما اون موقع داشتید می خواهم ازدواج کنم(فکر می کنم این جور باشه)

      من الآن شُغلی ندارم ، یعنی دارم دومین لیسانسم رُ می گیرم و ترم چهارم هستم و هدفم قبولی در آزمون وکالت در سالِ ١۴۰۰هستِش .

      نَه اینکه در حالِ حاضر بیکار باشم ، نَه ، الآن دارم از پدر بزرگم که سه سالِ پیش سکته مغزی کرده پرستاری میکنم و ماهی یک تومن بِهِم میدن.

      من در شُرُفِ ازدواج هستم و شاید از لحاظِ مالی وضعیتِ خوبی نداشته باشم ، اما به خُدام ایمان دارم و با همین ایمان قدمهای بعدی رُ هم بر می دارم.

      خانواده ی نامزدم به اخلاق اهمیتِ بیشتری می دهند تا وضعیتِ مالی تا اونجایی که در جلسه ی آشناییِ اولیه اصلاً سوال نکردند که چی دارم چی ندارم ، فقط از برنامه ام برای آینده سوال کردند.

      از همین رو من هم کاری می کنم که اصلاً پشیمون نشوند از این وصلت.

      ثروت و سعادت مند باشیم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      فاطمه گفته:
      مدت عضویت: 2481 روز

      استاد الان داشتم کامنتای بچه های قدیمی رو میخوندم واااای چقدر تکامل ماها طی شده و کیفیت کامنت ها بالا رفته دیگه کسی برای کامنتش عذرخواهی نمیکنه دیگه کسی خلاف قانون کامنت نمیذاره دیگه روند تکاملیمون خیلی خوب شده و جنس کامنت ها بهتر

      استاد این موفقیت شما در بیان قانون ها هست که حتی بچه های زندگی در بهشت که محصول نخریدن هم جنس کامنت هاشون از کامنت های سال 94 خیلی خیلی بهتر شده

      عاشقتم خدا با این بنده ی عااالی بنام عباس منش

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    احمد رضا گفته:
    مدت عضویت: 3741 روز

    ابتدا سلام گرمی خدمت اقای عباسمنش،گروه تحقیقاتی موفقشان و اعضای محترم سایت بکنم.جا داره یک خسته نباشید جانانه به شما بگم اقای عباسمنش.واقعا به خودتون افتخار کنید که دارین تمام تلاشتون رو توی زندگی برای هدفتون میکنید.ازتون خیلی ممنونم این فایل واقعا فایل جالبی بود واقعا خوشم اومد از این مطلب.

    یک مثالی که من برای این مطلب دارم توی محیط زندگی خودمه.من توی دانشگاه میبینم که یک اتفاق ناخوشایندی ارام ارام داره می افته که امروز فهمیدم یکی از دلیلای مهمش همین موضوعه.درسهای دانشگاهی به هر حال هرچقدر هم که سخت باشند مطالبی هستن که قبلا اثبات شدن و خیلیا فهمیدن ودرک کردن تازه وقتی هیشکی بهشون درسش ندادن یک نفر رفته دنبالش ویادش گرفته.ولی الان همون مطالب رو که اغلب در چندین قرن پیش اثبات شدن رو دارن توی دانشگاه ها اموزش میدن و بالای 90درصدنمیفهمند یا کامل نمیفهمند چون یک باوری به وجود اومده که این درسا برای فهمیدن نیستن واین باور ازاونجا اب میخوره که اولین بار یک استادی اومده و یک نمره ی ارفاقی به دانشجویان داده و این روند ادامه پیداکرده و حالا اون دانشجو استاد شده واصلانمیتونه تصور کنه که نمره ارفاقی نباشه والان کار به جایی رسیده که مورد داریم تا 5نمره ارفاق میکنن (استادای عزیز) و این باعث شده ما دیگه مصطفی چمران نداشته باشیم که از دکتر مصدق در درسی که همه به زور پاس میشدن نمره 22 میگیره.حالا این هیچی فاجعه اینه که ما دیگه تقریبا هیچ انتظاری از مهندسامون نداریم(البته بجز مدرک)با این حال انتظار داریم که کار برای همه فارغ التحصیلامون باشه!!!

    البته طبیعتاهمه استادا اینجور نیستن و امیدوارم به کسی بر نخوره.ممنون که وقت گذاشتید وخوندید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  3. -
    غفور پل بندي گفته:
    مدت عضویت: 3559 روز

    سلام درود خداوندبرگروه تحقیقاتی استادعباس منش خیلی عالی بودمن کارم خرید وفروش زعفران وکشک هست خیلی خوشحال هستم باگروه شما اشنا شدم هنوزتمرینات راهروزه انجام میدهم من ازتیرماه باگروه شمااشنا شدم وپیشرفت کاریم خیلی عالی بوده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    محسن کریمی گفته:
    مدت عضویت: 3684 روز

    با سلام

    از استاد متشکرم

    پدر خانم بنده یه دوستی داره که از وضعیت مالی بسیار خوبی برخورداره خدا را شکر، یک روز به من گفت:محسن اگه روزی یه دونه سیب به طور مجانی بدی همسایت و یه روز اتفاقی نتونی اون سیب را بهش بدی جناب همسایه صدات میکنه و میگه داداش من پس این سیب ما چی شد!! خلاصه منظورش از این صحبت این بود که عزیزم بذار هر کسی درخت سیب خودشو بکاره تا از داشته های خودش لذت ببره.

    موفق وثروتمند باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  5. -
    مینا انصاری گفته:
    مدت عضویت: 3706 روز

    سلام استاد عزیز

    عالی بود. ممنون

    برای انجام پروژه های دانشجویی یا پایان نامه ها، برخی اساتید به دانشجویان بیش از حد کمک میکنند و این باعث میشود دانشجویان از تمام توانایی خود استفاده نکنند و فقط در همان حد آموزش ببینند.برای انجام پایان نامه خودم، استادم میگه خودت برو تحقیق کن پیدا کن ببین چطوری باید کارهاتو انجام بدی. من از این بابت خوشحالم چون وقتی تحقیق میکنم اطلاعات کسب شده بیشتر از اطلاعات مورد نیازم است. خداروشکر.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      آینا راداکبری گفته:
      مدت عضویت: 3350 روز

      سلام

      آفرین به شما اگر غیر از این بود همان قربانی شدن میشد که استاد در دوره عزت نفس توضیح مفصلی داده اند

      خدایا شکرت

      نمل: سلیمان از گفتار مور بخندید و گفت: پروردگارا، مرا توفیق شکر نعمت خود که به من و پدر و مادر من عطا فرمودی عنایت فرما و مرا به عمل صالح خالصی که تو بپسندی موفق بدار و مرا به لطف و رحمت خود در صف بندگان خاص شایسته‏ات داخل گردان. (19)

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    وحيد كشاورز گفته:
    مدت عضویت: 3524 روز

    با درود فراوان

    با اینکه من از سالها پیش نظرم همین بود اما وقتی در شرایط قرار میگرفتم ترس و احساس گناه بر من غلبه میکرد و کمک میکردم، حالا با شنیدن این فایل و با نظر به اینکه شما یک انسان محقق هستید نه مقلد گویا شاهد از غیب رسید و حالا با خیال راحت و بدون ترس با این مسئله و مسائل مشابه برخورد میکنم.

    از شما استاد عزیز بخاطر وقت و انرژی که در راه بالا بردن سطح آگاهی مردم میگذارید بینهایت سپاسگذارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    خداروشکر درست میشه گفته:
    مدت عضویت: 3709 روز

    سلام آقای عباس منش خسته نباشید.حقیقت اینه که به ما یاد دادن که کار نیک و خیر که باعث پاداش هم این دنیا هم اون دنیا میشه یا اگه گناه کرده باشیم با این روش میشه قسمت زیادی از سنگینی گناهمون کم بشه یا شاید خدا ببخشه.اینه که به حیون ها و پرنده ها و بعضی از فقرا کمک کنیم یا حتی اگه پول کمی داریم/خود من به شخصه ازین موضوع راضی نیستم یعنی وقتی این کارو میکنم احساس تکبر میکنم ن خود ارزشی در کل احساس جالبی ندارم بعد از کمک کردن به این افراد.میشه گفت این فقط یک فشار باوری که از جامعه و خونواده و مکان های مذهبی به خیلی ها منتقل شده.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    سید علی اکبر حیدری گفته:
    مدت عضویت: 3734 روز

    استاد یک سؤال داشتم.

    می خواستم نظر شما را درباره انسانهای خیری که به دیگران کمک می کنند.

    جهازیه می دهند.به کودکان و خانواده بی سرپرست کمک می کنند.

    این ها هم به خیلی ها پایین تر از خودشان کمک می کنند که هم فرکانس با خودشان نیستند.

    ممنون می شوم که در صورت امکان توضیح دهید.

    سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      آزاده گفته:
      مدت عضویت: 2212 روز

      سلام دوست عباس منشی ام

      با توجه به مطالب و آموزه های که در این سایت خوندم و یاد گرفتم خود استاد هم در یک فایلی گفتن که خودشون هم به خانواده شون کمک می کنن حتی بعضی ملک هاشونو بخشیدن ولی یه شرط داره که اون کمک و بخشش زمانی باشه که شما فکر کنی برگشتی در کار نیست و مهم تر از همه با احساس خوب انجام بدی و این حس در وجودت نباشه که این بنده خدا فقط از طریق شما می‌تونه کمک بشه و دچار شرک نشی چون خداوند به تمامی بندگانش با توجه به اینکه در چه مداری هستن کمک میکنه.

      خود استاد با مقوله کمک کردن مخالف نیستن که اگر بودن در فایلشون نمی گفتن با این نوع دیدگاه کمک کردن مخالف هستن.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: