دلسوزی بی جا | به کبوترها غذا ندهیم! - صفحه 3 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-28.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2015-12-11 21:21:172021-11-09 07:54:07دلسوزی بی جا | به کبوترها غذا ندهیم!شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بنام خدای عشق و زیبایی.
سلام استاد عزیزم ،استاد مهربانم هر روز با فایل های شما آگاهی های من بیشتر و بیشتر میشه ،و امروز با این فایل چه آگاهی بزرگی بهم داده شد ،خدایاشکرت.
من میخوام اول یه موضوعی رو بگم ،چند وقت پیش یک شرایط عالی ثروت ،بهم پیشنهاد داده شده بود،همه چی داشت عالی پیش میرفت تا اونجایی که من از درون خودم ،گفتم به محض اینکع این پول بیاد دستم ،من مقداری از اونو به داداشم میدم که نخواد کار کنه و با این پول بتونه راحت مهاجرت کنه،استاد این حرف شاید از نظر خودم عالی بود و کمک بود،اماااا به محض اینکه اینو گفتم ،ورق برگشتو چیزی دریافت نکردم ،بعد ها فهمیدم من ،میخواستم بجای خدا خدایی کنم،به این باور رسیدم من هیچ کمکی نمیتونم به کسی بکنم ،چرا که اون کمک نه تنها باعث پیشرفتش نمیشه بلکه باعث پسرفتش میشه،همین دیدگاه کلی توش برای خودمم ترمز ثروت بود.
یکی از دوستام بارهااا و بارهاا کارای سایت برای دانشگاهشو خودم انجام میدادم ،میگفتم بزار بهش کمک کنم ،طوری بود که اصلا حتی استفاده از سایتو در حد ابتدایی ام بلد نبود،اونقدر خودم بهش کمک کردم و به قول معروف بجای ماهیگیری،ماهی حاضر و آماده دادم دستش ،همین باعث شده بود برای کارای انتخاب واحد دانشگاهش به مشکل برخوره.
در پناه خدا باشید.
به نام خداوند توانا و مهربان
سلام به شما دوست هم فرکانسی من مهسا خانم عزیز
چقدر دیدگاه زیبایی نوشتی شما
چقدر در عین کوتاه بودن کاربردی و آموزنده بود
بهتون تبریک میگم…
واقعاً بهتون تبریک میگم
خیلی عالی داری تکامل رو در دیدگاه نوشتن طی می کنی
تکامل به معنای تعداد تجربیات هستش نه به معنای طی کردن زمان
من دیدگاه های قبلی شما هم خوندم
هم دورهی عزت نفس
هم فایل های دانلودی
و این تکامل رو دارم در شما به طور واضح و مشخص می بینم
پیشرفت رو در راحت تر نوشتن
نگارش بهتر داشتن
و خودتون بودن به جای ماسک به چهره داشتن میبینم
بارها دیدگاه های شما رو در دوره عزت نفس می خواندم اینقدر کیف می کردم و (اگر خودم تنها در اون محیط بودم، بلند بلند) تحسینتون می کردم و دلم هم می خواست که براتون دیدگاهی بنویسم و ازتون تشکر کنم
ولی…
من هم تکاملم رو در دریافت الهامات طی کردم
و در مورد دیدگاه نوشتن خیلی خوب تسلیم پروردگارم هستم
به هیچ عنوان اگر اون بهم اجازه نده، هر چقدر هم دلم بخواهد بنویسم ، چون حسم میگه نه… میگم چشم
و بر عکسش
همین الان که دارم می نویسم
من بیرونم اومده بودم هواخوری و سپاسگزاری کردن از خداوند
اومدم توی سایت که چند تا فایل سریع دانلود کنم و بعدشم برم بیرون از سایت و موبایلم بگذارم تو حالت هواپیما و شروع کنم به ضبط ویس (آخه من سپاسگزاری هام رو اغلب در ویس ضبط می کنم، اگه دوست داشته باشم بعداً هم گوش میدهم) اصلاً قصد دیدگاه خوندن نداشتم که بخواهم دیدگاهی بنویسم!!!
اصلاً نمی خواستم بیام تو این صفحه!!
من می خواستم طبق برنامه ریزیم برم چند قسمت از سفر به دور امریکا فصل اول رو دانلود کنم!
ولی یاد یه سری چیز ها افتادم در یک لحظه حسم گفت بیام این فایل رو جستجو کنم و دانلودش کنم
تا فردا صبح گوشش بدهم
در یک لحظه چشمم به دیدگاه شما افتاد
به شدت حسم گفت دیدگاه شما رو مطالعه کنم
و بعدش هم گفت محمد جان عزیزم الان….
همین الان برای این بندهی من بنویس
هم برای این دیدگاه هم برای دیدگاه های قبلی ازش تشکر کن!
گفتم الان ؟! ساعت 2:30 شبه صبح باید برم بانک فلان جا و …
تازه از این پارکی که الان هستم تا خونم هم 20 الی 25 دفیقه راهه!
اینجا ؟!
بعد بهش گفتم ببین بهت اعتماد دارم ها عاشقتم هستم ها… خب؟!
ولی انصافاً بگو چرا الان و اینجا ؟!
بعد مثلاً فکر می کردم الان خدا میگه خب ببین عزیزم الان این بندهی من نیاز داره این حرف ها رو بشنوه و من می خواهم این نقطهی آبی رو در فلان مکان به دستش برسونم و خوشحالش کنم و… و… و…
شاید شما باورت نشه ولی من سختتتت در اشتباه بودم
بهم گفت نمیگم! گفتم چرا؟؟!!
گفت مگه بهم اعتماد نداری؟!
گفتم چرا ):
گفت پس بگو چشم دیگه چرا انجام بدهم چرا الان چرا اینجا و… نداره که… :)
خلاصه من هم گفتم چشم تسلیم امر تو هستم
الان هم خدا رو شکر اینقدر حسم خوبه که به هدایت پروردگار عمل کردم
اینقدر انرژی گرفتم که میدونم با احساس قوی تری میرم سراغ شکر گذاری و فرکانس های قوی تری رو می فرستم
خدا رو صد هزار مرتبه شکر
به دستان قدرتمند خداوند مهربان می سپارمتون
بنام نامی الله.
سلام دوست خوبم ،وارد سایت شدم و به شدت این نقطه آبی رو میخواستم ،واقعاااا احساسم هزار برابر بهتر شد ،انگار این حرفارو خدا بعم میگه ،از طریق دستاش ،چقدر خوشحالم که دیدگاهام میتونه برای ذره ام که شده ،تاثیر بزاره ،چقدر خوشحال ترم از اینکع دوستانی دارم که با عشق میخونن ،حرفای که از تمام وجود من میاد.
دوست خوبم ،واقعااا از حرفاتون خوشحال شدم ،خداروشکر .
برای شما از خداوند عشق ،ثروت،سلامتی و روابط فوق عالی رو آرزو میکنم در پناه خدا باشید.
سلام خدمت استاد نازنینم آقای عباس منش گل.
همچنان سلامی دارم خدمت خانم شایسته عزیز و تمام اعضای بخش فنی و بخش های دیگر سایت که هر روز زحمت میکشند که سایت بهتر و بهتر شود و ما بتونیم بهتر رو باور ها مون کار کنیم
سلامی دارم خدمت اعضای خوانواده عزیزم که خیلی دوست شان دارم.
استاد این فایل تون هم مثل فایل های دیگر خیلی نکات خوبی داشت و از شما سپاسگزارم که این آگاهی ها را در خدمت ما می گذارید. با گوش دادن به حرف های استاد و خواندن نوشته های خانم شایسته عزیز و نظرات دوستان دنیای من خیلی تغییر کرده و خیلی از این بابت خوشحال و خرسندم.
من یه چند تا مثال از اطرافیانم و خودم میزنم که ایشالا باور هام تقویت بشه.
1- مورد اول مربوط میشه به سال های قبل زمانی که من صنف اول و دوم مدرسه بودم یه دوستی داشتم که همیشه ما دو نفر شاگردای اول و دوم صنف بودیم و اون موقع ها یادم میاد که خیلی از دوستان مون تو کلاس میامدن و پیش ما زاری میکردن و یه عالمه خواهش میکردن و قربون صدقه ما میرفتن که ما دو نفر از روی دلسوزی انشای اونها رو انجام بدیم و ما هم بعضی اوقات انجام نمیدادیم ولی بعضی وقت ها هم که انجام میدادیم برای خودمون مسابقه میزاشتیم هر کس زود تر تموم کرد برندست.زمانی که نتیجه آخر سال میومد من و این دوستم اول و دوم بودیم ولی اون ها اصلا هیچی حالی شون نبود و با دلسوزی استاد رتبه های آخر کلاس رو میگرفتند.
در نتیجه اگه اون ها خود شون تلاش میکردن و ما هم انشا های اونها رو انجام نمیدادیم شاید حتی از ما دو نفر هم پیشی میگرفتند و رتبه اول و دوم کلاس میشدن.
2- مورد دوم مربوط میشه به یک و نیم سال پیش که من سال آخر دانشگاه بودم یادم میاد یه درسی داشتیم که خیلی برای بچه ها مشکل بود ولی من چون شاگرد اول بودم و همیشه درست درس میخوندم برام آسون بود ولی برای بقیه مثل مرگ سخت بود.
یادم میاد یک روز استاد Home Work داد و گفت هفته بعد هر کس جواب سوالات رو بیاره نمره میگیره و اگه نیاره نمره نمیگیره، من سوال ها رو چند روز قبل از روز موعود کار کردم و با خودم داشتم یکی از همکلاسی هام روز قبل از تحویل گیری جواب ها بمن گفت تو سوال ها رو کار کردی گفتم بله کار کردم، گفت بده من فردا که روز موعود بود برات میارم من اولش تردید داشتم ولی بلاخره گفتم باشه جزوه مو دادم، فردا که روز تحویل گیری بود این دوست ما نیومد استاد هم جواب ها رو میخواست بنده که کلی شگفت زده شده بودم از این کار همکلاسی ام قضیه رو به استاد گفتم و استاد هم ناراحت شد و گفت اشتباه از تو بود و مثل حرف های استاد بمن زد و از لحاظ معنوی یک درس بزرگی هم بمن داد
3- داماد ما در دبی یک شرکت بزرگ داره و فروشنده لاوازم کامپیوتر است شکر خدا کسب و کارش هم خیلی خوبه، بعد تموم شدن دانشگاه بنده، آبجیم که دبی زندگی میکنه بمن پیشنهاد داد که برم اونجا و با دامادم کار کنم و زیر دستش باشم من هم که از خدام بود کلی خوشحال شدم، ( تو این زمان داماد ما یک نفر دیگر را برا خودش استخدام کرده بود و آبجیم خبر نداشت) قضیه رفتن مه به اونجا که قرار بود یک هفته طول بکشه چند ماه بود که خبری شد بلاخره مطلع شدم که داماد ما یکی دیگه رو قبلا استخدام کرده بوده و الان بمن نیازی نیست برم و اگه با فشار آبجیم اونجا برم احتمالا داماد و خواهرم از روی دلسوزی این کارا میکنند و من انسان اضافی اونجا به حساب میام و فضای خوبی پیش نمیاد خیلی فکر کردم (اون موقع ها تازه با سایت آشنا شده بودم چند ماهی میشد) بعد یک روز به آبجیم گفتم که اگه میشه لطفا کارای من رو زود تر پیش ببرید و اگه نمیشه که من تو هرات واسه خودم کار پیدا کنم اونم گفت که با کلی حسرت به من قضیه رو گفت و خیلی ناراحت بود که چرا اینجوری شده و خیلی غصه میخورد من هم بهش گفتم که از این ماجرا نارحت نیستم و مشکلی نداره خدا روزی ما رو میرسونه و خدا همه جا است دبی هرات ایران آمریکا فرقی نداره این حرف ها رو از استاد یاد گرفته بودم. اینطوری هم نبود که هیچی ناراحت نشده بودم ولی روی حرف های استاد و خدای استاد خیلی حساب کرده بودم و از این بابت دلم قرص بود، حالا از اون موقع یک سال میگذره و خیلی ازین تصمیم راضی ام کلی بزرگتر شدم کار یاد گرفتم درآمد بدست آوردم پول ساختم و مهمتر از همه روی باور هامم کار کردم و با خدای خودم خیلی نزدیک شدم و کلی از زندگیم لذت بردم ایشالا دبی و آمریکاش هم وقتی مدارم بالاتر بره تجربه میکنم.
4- مورد چهارم مربوط میشه به عموم که از یکی از اقوامم که رفته بود ایران واسه کار ولی بعد از چند ماه پشیمان شده بود که برگرده افغانستان ولی از عموم خواهش کرده بود که براش پول برفسته که بره اروپا ،بنده خدا عموم هم یه 10-15 هزار دولاری بهش داد که بره آلمان یا فرانسه ولی اون طرف رفته بوده یونان و کار های نامناسب میکرده با پول ها و الان یه چند ماهی میشه که کسی ازش خبر نداره.
به نام خداوند مهربانی ها
سلام خدمت استاد و خانم شایسته و تمام دوستان عزیزم
استاد جان من خودم از اون دسته آدم ها هستم که تو زندگیم خیلی ضعف های شخصیتی داشتم که به لطف خدا با کار کردن روی عزت نفسم بر طرف کردم
وقتی به ریشهی این ضعف ها و رفتارهای آسیب زننده ای که در وجودم بود نگاه می کنم
بعد به دو تا خواهر زاده هام ، 2 تا دختر 4 و 12 ساله نگاه می کنم می بینم خیلی از اون رفتار هایی که من داشتم
اون جلب ترحم هایی که می کردم
اون لوس بازی هام
اون بدبخت نشون دادن و تو سر خودم زذن جلوی بقیه و…
درون این دوتا بچه هست
نمی خواهم بگم اعتماد به نفسشون داغونه ها یه سری جا ها هم خوب عمل می کنند ولی به طور کلی سطح اعتماد به نفسشون نسبت به خیلی از بچه های دیگه ای که بارها من توی پارک ها و اینور و اونور دیدم پایین تر هستش
و
این ها همش به خاطر شیوه تربیت کردن اشتباهی هست که خانوادهی من یعنی پدرم و مادرم و خواهرم پیش گرفتن
اصلاً قضاوتشون نمی کنم
و
به خودم میگم که من که فرزند ندارم باید درس بگیرم که وقتی ازدواج کردم
اولاً در شرایط مالی خیلی خوب و در رفاه از خداوند درخواست فرزند کنم و پدر بشم
دوماً حتماً قبل از اینکه اصلاً بخواهم اقدامی بکنم چندتا کتاب خیلی خوب با همسرم راجع به تربیت فرزند بخوانیم
چون اعتقادم بر اینه که فرزند صالح و سالم یک هدیه است از طرف خداوند، یه امانته و صاحبش خداست ما فقط امانت داریم پس به عنوان یک پدر باید امانت دار خیلی خیلی خوبی باشم
مادر من یه شخص بسیار بسیار بسیار مهربون و بسیار بسیار بسیار دلسوز هستش ، مخصوصاً برای هر ویژگی سه بار از کلمهی بسیار استفاده کردم که عمیق درک کنید دارم راجع به چه شخصیتی صحبت می کنم
پدرم هم به همین شکل ولی خب کمتر از ایشون دلسوزی می کنه!
چندین بار شده من با بچه ها رفتم بیرون بازی کردیم یا مثلا رفتیم تا یه جایی و برگشتیم مخصوصاً دختر کوچیکه حلما ، مثلاً خورده زمین بعد من خیلی عادی و البته با لبخند رفتم کمکش کردم بلندش کردم گفتم اشکالی نداره عزیزم طبیعیه بزرگ میشی یادت میره:) همین… همین و بس
نه بوسش کردم نه لوسش کردم!! نن قربون صدقش رفتم نه چیزی
به نظرتون چه اتفاقی می افتاد؟!
در کمتر از سی ثانیه دوباره اون بچه داشت می خندید و به مسیرمون ادامه میدادیم
حتی اگه یه کمی زانوش ذخم میشد و یه کمی خون می اومد نهایتاً یه دقیقه بعد حالش خوب بود و ما داشتیم ادامه می دادیم
حالا اگه پدر و مادرم یا خود خواهرم بود الهی بمیرم!! فلان بیسال …. خودتون میدونید چی میگم دیگه!!!
بعد من میدیدم که به طبع اینکه چقدر نینی به لالایِ این بچه میزاشتن اون بیشتر گریه می کرد و خودش رو زجر میداد
یه ربع نیم ساعت شاید طول می کشید
خیلی خیلی از این مثال ها دارم که بزنم من خیلی به شکل مثبت قوانین رو با این دوتا بچه تست کردم و به درستی قوانین ایمان آوردم
حتی الان که دارم فکرشو می کنم می بینم مادرم مدت هاست که دیگه سوال هایی معنی و مفهومش این باشه که پسرم الهی بگردم چی شده فلان و بیسال نمی پرسه…
بعد من چند وقتی بود که فکر می کردم چرا اینطوری شده و دیگه به فکرم نیست ، به یاد آوردم که یه روزی به ایشون گفتم
گفتم مامان جان ازت خواهش می کنم به حال من دل نسوزون و….
از اون روز به بعد خودم هم آگاهانه سعی کردم بر خلاف گذشته ام دیگه جلب ترحم نکنم و قوی تر عمل کنم
و…
می توانید حدس بزنید که چه اتفاقی افتاد دیگه؟؟
من الان خدا رو شکر مدت هاست که رنگ سروم و آمپول و …. به خودم ندیدم
مدت هاست که اون مشکلات عصبی ، افسردگی خفیف و اون روزی هفت هشت قرص اعصاب خوردن ها محو شده رفته :)))
هنوز هم یه بخش هایی از رفتارم به شدت ضعیفه و از عزت نفس پایینم میاد خودم میدونم
هنوز هم یه سری ها رو گاها تو ذهنم بت می کنم و این به خاطر شرک و عزت نفس پایینم میاد خودم خوب میدونم
و اولش فکر می کردم که باید بیشتر روی توحید و عزت نفسم کار کنم
ولی من یه چیزی رو متوجه شدم و تقریباً به یقین رسیدم
خیلیییی جاها ، خیلی جاها منظورم خیلی جاها هست ها یعنی (نه در اغلب موارد بلکه) در اکثر موارد این رفتار هایم به خاطر وضعیت مالی نا به سامانی هست که چند ساله دارم باهاش دست و پنجه نرم می کنم
ولی دیگه بسه
دیگه می خواهم بهش پایان بدهم
می خواهم تعهد های هفتگی به خودم بدهم که هر روز از صبح تا شب روی فایل های دستهی باورهای ثروت ساز کار کنم، این فایل هم یکی از همون فایل هاست، بر کمال گرایی خودم غلبه کنم و برای هر فایل یک کامنت بگذارم و درک خودم رو و هر آنچه که بهم الهام شد بنویسم
چند تا فایل مرتبط به ثروت هم از 5 قدمِ 12 قدم دارم اون ها رو هم گوش میدهم و می نویسم و بعد هم که به یه شرایط بهتر رسیدم ان شا الله می خواهم با کمک خداوند روانشناسی ثروت 1 رو بگیرم و لیزری فوکس کنم روی این دوره
چون هرچی زندگیم رو تو ذهنم بالا پایین می کنم می بینم هر چی ضربه دارم می خورم همه از عدم وجود ثروت در زندگیم هستش
استاد عزیزم از شما ممنونم بابت فراهم کردن این خانوادهی صمیمی این محیط دنج که می توانم با قدرت از باورها و اصل و اساس جهان هستی صحبت کنم
این سایت و این دوستام واقعااااا ارزشمند که بارها از دیدگاه هاشون درس ها یاد گرفتم ، این ها همش ثروته از طرف خداوند مهربونم که در زندگیم جاریه و بابتش بی نهایت از خداوند سپاسگزارم
دوستتون دارم
پایدار و ثروتمند باشید
چه جالب! من چند روز پیش با دوستم سر این قضیه بحث می کردم (در مورد توجه و تامین افراطی فرزندان) و حین صحبتهامون همش در دلم از خودم می پرسیدم طبق قانون این قضیه چطور تعریف میشه. :)
این ویدیو امروز تا حدی زیاد پاسخ من رو داد.
ممنون جناب عباس منش بسیار دوست داشتنی
داستانی مرتبط با این موضوع درباره طرز برخورد حضرت رسول(ص) با یک نیازمند هست:
یکی از صحابه رسول اکرم (ص) که فقر و تنگدستی بر او چیره شده بود، در یک روز که حس کرد دیگر کارد به استخوانش رسیده، با مشورت و پیشنهاد زنش تصمیم گرفت برود و وضع خود را برای رسول اکرم (ص) شرح دهد و از آن حضرت استمداد مالی کند.
با همین نیت رفت، ولی قبل از آن که حاجت خود را بگوید این جمله از زبان رسول اکرم (ص) به گوشش خورد: «هر کس از ما کمکی بخواهد ما به او کمک می کنیم، ولی اگر کسی بی نیازی بورزد و دست حاجت پیش مخلوقی دراز نکند خداوند او را بی نیاز می کند.» آن روز چیزی نگفت و به خانه خویش بازگشت.
باز با هیولای مهیب فقر که همچنان بر خانه اش سایه افکنده بود روبرو شد.
ناچار روز دیگر به همان نیت به مجلس رسول اکرم (ص) حاضر شد. آن روز هم همان جمله را از رسول اکرم (ص) شنید: «هر کس از ما کمکی بخواهد ما به او کمک می کنیم، ولی اگر کسی بی نیازی بورزد و دست حاجت پیش مخلوقی دراز نکند خداوند او را بی نیاز می کند.» این دفعه نیز بدون اینکه حاجت خود را بگوید به خانه خویش بازگشت.
و چون خود را در چنگال فقر ضعیف و بی چاره و ناتوان می دید، برای سومین بار به همان نیت به مجلس رسول اکرم (ص) رفت. باز هم لبهای رسول اکرم (ص) به حرکت درآمد و با همان آهنگ –که به دل قوت و به روح اطمینان می بخشید- همان جمله را تکرار کرد.
این بار که این جمله را شنید، اطمینان بیشتری در قلب خود احساس کرد. حس کرد که کلید مشکل خویش را در همین جمله یافته است. وقتی که خارج شد با قدمهای مطمئن تری راه می رفت.
با خود فکر می کرد که دیگر هرگز به دنبال کمک و مساعدت بندگان نخواهم رفت. به خدا تکیه می کنم و از نیرو و استعدادی که در وجود خودم به ودیعت گذاشته شده استفاده می کنم و از او می خواهم که مرا در کاری که پیش می گیرم موفق گرداند و مرا بی نیاز سازد.
با خودش فکر کرد که از من چه کاری ساخته است؟ به نظرش رسید عجالتا این قدر از او ساخته هست که برود به صحرا و هیزمی جمع کند و بیاورد و بفروشد. رفت و تیشه ای عاریه کرد و به صحرا رفت، هیزمی جمع کرد و فروخت. لذت حاصل دسترنج خوش را چشید. روزهای دیگر به این کار ادامه داد، تا تدریجا توانست از همین پول برای خود تیشه و حیوان و سایر لوازم کار را بخرد. باز هم به کار خود ادامه داد تا صاحب سرمایه و غلامانی شد.
روزی رسول اکرم (ص) به او رسید و تبسم کنان فرمودند:
«نگفتم، هر کس از ما کمکی بخواهد ما به او کمک می کنیم، ولی اگر کسی بی نیازی بورزد و دست حاجت پیش مخلوقی دراز نکند خداوند او را بی نیاز می کند.»
با سلام تجربه ای که من دارم مربوط به پولیه که بعنوان سپرده با سود 20%تو بانک گذاشته بودم و ماهیانه مبلغ یک میلیون تومان سود می گرفتیم و این باعث شده بود که خودم و همسرم با داشتن سه تا بچه اون طور که باید و شاید دنبال کسب درآمد نباشیم تا اینکه همین سپرده باعث ایجاد بحث بین من و همسرم شد چون با سود های یک میلیونی نمیتونستیم زندگی پنج نفر را اداره کنیم تا اینکه من تصمیم گرفتم این پول را علی رغم میل بزرگترها که به وجود آب باریکه و روز مبادا معتقد بودند ، از بانک خارج کنم و یک ماشین صفر برای همسرم جهت کار خریدم و بدون توجه و تکیه بر سود ماهیانه دفتر خودم را افتتاح کردم و مشغول کار شدم ، من نمی گم سپرده چیز بدی ه اما در شرایطی که باعث بشه من مثل گدا سر ماه بهش دست دراز کنم یا تبدیل به کبوتری بشم در انتظار غذا ، واقعا خطرناکه و من خوشحالم که دیگه کبوتر نیستم و یک عقاب شدم در انتظار شکار با تکیه بر توانایی های خودم و آموزش ها و کلام پر از معنویت استاد بزرگوارم آقای عباس منش که امیدوارم خیر و برکت همواره در زندگیشون جاری باشه
سلام استاد عزیز و گرانقدر واقعا این درست که بعضی اوقات کمک های ما به نفع افراد تمام نمی شود بلکه باعث ضرر و تباهی آنها می شود.
من دو مورد را در زندگی ام به چشم دیدم که دعنوان می کنم من مادر بسیار مهربان و فداکاری دارم این خصوصیات را تمامی مادرها دارند ولی مادرهای ایرانی با همه مادرهای دنیا فرق دارند مادرم در تمامی سال ها چه کودکی و نوجوانی و جوانی همراه ما بوده اند و خواهند بود طوریکه تمام کارهای ما به دوش مادرم بوده است شما از خرید یک خوراکی بگیرید تا جلد کردن کتاب های مدرسه و حتی کشیدن رسم های درس ریاضی من هم به همین شکل بودم ولی چون دوران دانشجویی در شهر دیگری بودم این فاصله ناخودآگاه این کمک ها را به مرور زمان کم کرد و بعد هم با سرکار رفتن معنای استقلال را فهمیدم ولی برادر کوچک من بخاط مهربانی ها و کمک های وافر مادرم میتونم بگم حتی با وجود 32 سال سن اعتماد به نفس ندارد و برای یک ورزش پیاده روی هم مادرم باید اونو همراهی کند و فوق العاده آدم تنبل و تن پروری شده است حالا خاله من هم روال مادر من را برای پسرشان داشتند تا اینکه شوهر خاله من این کمک ها ر ا به مرور زمان کم کرد به گونه ای که الان با وجود 21 سال سن یک پسر مستقل هست و حتی به تنهایی سفر می رود و از نظر عقلی و در مقایسه با همسالان خود خیلی فهمیده و عاقل هست مادر من اگر نتیجه کار را می دانست هیچگاه به برادر من انقدر مهربانی نمی کرد.
به آدم ها فرصت رشد و شکوفایی بدهیم همگی موفق و پیروز باشید.
به نام الله مهربان
سلام عزیزان
خدایا شکرت که به این فایل فوق العاده هدایت شدم
خدایاشکرت که همواره دارم روی خودم کارمیکنم و بهترینها برام رقم میخوره
این فایل با اینکه به ظاهر تایمش نسبت به سایر فایلها کمتره اما مثل اونها نکات اساسی ای رو داره.
نکاتی که شاید برای خیلیامون قابل اهمیت نباشه و به سادگی از کنارشون رد بشیم اما استاد عباسمنش چیزهایی رو بیان میکنه که هممون رو به فکر فرو میبره..نیاز به باور سازی و نوت برداری داره
من خودم به شخصه تا الان فکرمیکردم که کمک کردن خیلی خوبه البته منظورم حدِ زیاد اونه! با شنیدن این فایل باورم راجع به خیلی چیزا عوض شد
که وقتی مادر شدم به بچه هام اونقدر کمک نکنم و اونقدر حمایتشون نکنم که وقتی بزرگ شدن نتونن از پس خودشون بربیان..توی اطرافیانم میبینم که پدر و مادرها بخاطر کمک های بیش از حدی که به بچه هاشون میکنن، اونا عادت میکنن و وقتی بچه ها به سن ۳۰یا۴۰ میرسن، انتظار حمایت پدرومادرهاشون رو دارن! و این یعنی عادت..
این مورد نه تنها درباره حمایت پدر و مادرها صدق میکنه بلکه راجع به افراد جامعه که به چشم ما دستشون خالیه و از نظر مالی ضعیف هستن هم هست..مثلا توی شهر ما بیشتر مردم یه درصدی از حقوق خودشون رو میدن به کسایی که به اصطلاح نیازمندن اما خودشون وقتی اراده کنن میتونن بهتر از خیلیا کار کنن و با ایده هایی که میدن پولسازی کنن..توی خانواده ما هستن افرادی که از نظر جسمی و روحی کاملا سالمن اما چون عادت کردن به کمک و حمایت های مالی دیگران دیگه نیازی نمیبینن که کار کنن و خودشون پول دربیارن!
این فایلها باعث ساختن باورهای ثروتساز قوی و محشری میشه..من از اولین فایل این مجموعه شروع کردم و هرهفته یکی رو چندین بار گوش میدم و نوت برداری میکنم و سعی میکنم باوربسازم و توی این هفته خداوند معجزات و اتفاقات خیلی زیبا و ثروتسازی رو برام رقم زد که واقعن بهم مهربونی و قدرتش ثابت شد! و تا حالا فکر میکنم فقط ادا درمیاوردم! ایمانم بهش خیلی خیلی بیشتر شده و خاطرم کاملا آسوده ست که وقتی حالم خوب باشه و باورهای مناسب داشته باشم خدا بهترینهارو برام رقم میزنه از جاهایی که فکرشو نمیکردم و از راه هایی که تصور نمیکردم! آرامش رو در بند بند وجودم و تمام سلول هام حس میکنم خدایاشکرت
الان که دارم کامنت میزارم همچنان در شوکم و از الله مهربون خواستم که کمکم کنه توی این مسیر ثابت قدم باشم و ایمانم هرلحظه بهش بیشتر بشه
خدایا شکرت
مرسی از همتون عاشقتونم♥️
ابتدا سلام گرمی خدمت اقای عباسمنش،گروه تحقیقاتی موفقشان و اعضای محترم سایت بکنم.جا داره یک خسته نباشید جانانه به شما بگم اقای عباسمنش.واقعا به خودتون افتخار کنید که دارین تمام تلاشتون رو توی زندگی برای هدفتون میکنید.ازتون خیلی ممنونم این فایل واقعا فایل جالبی بود واقعا خوشم اومد از این مطلب.
یک مثالی که من برای این مطلب دارم توی محیط زندگی خودمه.من توی دانشگاه میبینم که یک اتفاق ناخوشایندی ارام ارام داره می افته که امروز فهمیدم یکی از دلیلای مهمش همین موضوعه.درسهای دانشگاهی به هر حال هرچقدر هم که سخت باشند مطالبی هستن که قبلا اثبات شدن و خیلیا فهمیدن ودرک کردن تازه وقتی هیشکی بهشون درسش ندادن یک نفر رفته دنبالش ویادش گرفته.ولی الان همون مطالب رو که اغلب در چندین قرن پیش اثبات شدن رو دارن توی دانشگاه ها اموزش میدن و بالای 90درصدنمیفهمند یا کامل نمیفهمند چون یک باوری به وجود اومده که این درسا برای فهمیدن نیستن واین باور ازاونجا اب میخوره که اولین بار یک استادی اومده و یک نمره ی ارفاقی به دانشجویان داده و این روند ادامه پیداکرده و حالا اون دانشجو استاد شده واصلانمیتونه تصور کنه که نمره ارفاقی نباشه والان کار به جایی رسیده که مورد داریم تا 5نمره ارفاق میکنن (استادای عزیز) و این باعث شده ما دیگه مصطفی چمران نداشته باشیم که از دکتر مصدق در درسی که همه به زور پاس میشدن نمره 22 میگیره.حالا این هیچی فاجعه اینه که ما دیگه تقریبا هیچ انتظاری از مهندسامون نداریم(البته بجز مدرک)با این حال انتظار داریم که کار برای همه فارغ التحصیلامون باشه!!!
البته طبیعتاهمه استادا اینجور نیستن و امیدوارم به کسی بر نخوره.ممنون که وقت گذاشتید وخوندید
به نام الله یکتا
سلام به همه و سید عزیز فایل نشانه امروز من این بود
شما توی این فایل مثال گداها رو زدید
ولی منظورتون کلی بود
من تجربه شخصی خودم رو در این مورد مینویسم من همیشه ته دلم با پول دادن به افراد گدا مخالف بودم اما این حس دلسوزی و ترحم که از عدم اعتمادبنفس و عدم درک صحیح قوانین هست باعث میشد که الارغم میل باطنی گاهی اوقات کمک کنم ولی بیشتر وقت ها هم جلوی خودمو میگرفتم
در مورد اینکه این دوستان گدا تنبل بار میان و توانای های خودشون رو به طور کل فراموش میکنند
حتی فرزندان اوناهم ممکنه به این راه کشیده بشند و کلا نسل گدا بار
بیان
یه فرد گدا وااقعا چه کمکی میتونه به خودش کنه؟
چه کمکی به شهرخودش؟
و چه کمکی به دنیای که توش داره زندگی میکنه؟
هرچقدر تعداشون بیشتر بشه
خودشون گدا میشن هیچ یه خانواده روگدا بار میارن یه نسل رو گدا بار میارن هیچ
یه شهر رو گدا میکنند
بخدا حتی یه کشور رو کارش به گدایی از کشورهای دیگه کشیده میشه
من به عین دیدم که کسانی که گدایی میکردن به فساد و فحشاء کشیده شدند
انقد عزت نفس این افراد پایین میاد که هرکسی توی خیابون بهشون هر تعرضی که بخواد میکنه
کسی که میتونست به قول خودت سید با عزت زندگی کنه
به پست ترین کارها رو میاره
یه روز توی مغازه بودم یادمه نا ظهر بیش از چندین گدا درخواست پول کرد
هرچی نگاش میکردم بابا این که از من سالم تر ورزیده تر
اخ چرا باید گدایی کنه
چون اون قبول کرده وباور کرده که تنها راه درامد همینه
وچون توانای های خودش رو از یاد برده
شاید همون فردی که من بهش کمک کردم اگ باورهای خوبی داشت یه تجار موفق و میشد ک کلی میتونست به خودش و خانواده و شهر وکشورش کمک کنه
سید عزیز یاد اون شعر محروم پروین اعتصامی افتادم که توی یکی از فایلات دکلمش کردی
همون پیرمردی که گدایی میکرد و یه روز مردم بهش کمک نکردن و همون کمک نکردن باعث شد که خدای خودش رو پیدا کنه
پیرمردی، مفلس و برگشته بخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
هم پسر، هم دخترش بیمار بود
هم بلای فقر و هم تیمار بود
این، دوا میخواستی، آن یک پزشک
این، غذایش آه بودی، آن سرشک
این، عسل میخواست، آن یک شوربا
این، لحافش پاره بود، آن یک قبا
روزها میرفت بر بازار و کوی
نان طلب میکرد و میبرد آبروی
دست بر هر خودپرستی میگشود
تا پشیزی بر پشیزی میفزود
هر امیری را، روان میشد ز پی
تا مگر پیراهنی، بخشد به وی
شب، بسوی خانه میمد زبون
قالب از نیرو تهی، دل پر ز خون
روز، سائل بود و شب بیمار دار
روز از مردم، شب از خود شرمسار
صبحگاهی رفت و از اهل کرم
کس ندادش نه پشیز و نه درم
از دری میرفت حیران بر دری
رهنورد، اما نه پائی، نه سری
ناشمرده، برزن و کوئی نماند
دیگرش پای تکاپوئی نماند
درهمی در دست و در دامن نداشت
ساز و برگ خانه برگشتن نداشت
رفت سوی آسیا هنگام شام
گندمش بخشید دهقان یک دو جام
زد گره در دامن آن گندم، فقیر
شد روان و گفت کای حی قدیر
گر تو پیش آری بفضل خویش دست
برگشائی هر گره کایام بست
چون کنم، یارب، در این فصل شتا
من علیل و کودکانم ناشتا
میخرید این گندم ار یک جای کس
هم عسل زان میخریدم، هم عدس
آن عدس، در شوربا میریختم
وان عسل، با آب میآمیختم
درد اگر باشد یکی، دارو یکی است
جان فدای آنکه درد او یکی است
بس گره بگشودهای، از هر قبیل
این گره را نیز بگشا، ای جلیل
این دعا میکرد و میپیمود راه
ناگه افتادش به پیش پا، نگاه
دید گفتارش فساد انگیخته
وان گره بگشوده، گندم ریخته
بانگ بر زد، کای خدای دادگر
چون تو دانائی، نمیدانی مگر
سالها نرد خدائی باختی
این گره را زان گره نشناختی
این چه کار است، ای خدای شهر و ده
فرقها بود این گره را زان گره
چون نمیبیند، چو تو بینندهای
کاین گره را برگشاید، بندهای
تا که بر دست تو دادم کار را
ناشتا بگذاشتی بیمار را
هر چه در غربال دیدی، بیختی
هم عسل، هم شوربا را ریختی
من ترا کی گفتم، ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز
ابلهی کردم که گفتم، ای خدای
گر توانی این گره را برگشای
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت، دیگر چه بود
من خداوندی ندیدم زین نمط
یک گره بگشودی و آنهم
غلط
الغرض، برگشت مسکین دردناک
تا مگر برچیند آن گندم ز خاک
چون برای جستجو خم کرد سر
دید افتاده یکی همیان زر
سجده کرد و گفت کای رب ودود
من چه دانستم ترا حکمت چه بود
هر بلائی کز تو آید، رحمتی است
هر که را فقری دهی، آن دولتی است
تو بسی زاندیشه برتر بودهای
هر چه فرمان است، خود فرمودهای
زان بتاریکی گذاری بنده را
تا ببیند آن رخ تابنده را
تیشه، زان بر هر رگ و بندم زنند
تا که با لطف تو، پیوندم زنند
گر کسی را از تو دردی شد نصیب
هم، سرانجامش تو گردیدی طبیب
هر که مسکین و پریشان تو بود
خود نمیدانست و مهمان تو بود
رزق زان معنی ندادندم خسان
تا ترا دانم پناه بیکسان
ناتوانی زان دهی بر تندرست
تا بداند کآنچه دارد زان تست
زان به درها بردی این درویش را
تا که بشناسد خدای خویش را
اندرین پستی، قضایم زان فکند
تا تو را جویم، تو را خوانم بلند
من به مردم داشتم روی نیاز
گرچه روز و شب در حق بود باز
من بسی دیدم خداوندان مال
تو کریمی، ای خدای ذوالجلال
بر در دونان، چو افتادم ز پای
هم تو دستم را گرفتی، ای خدای
گندمم را ریختی، تا زر دهی
رشتهام بردی، تا که گوهر دهی
در تو، پروین، نیست فکر و عقل و هوش
ورنه دیگ حق نمیافتد ز جوش
در پناه الله یکتا