دلسوزی بی جا | به کبوترها غذا ندهیم! - صفحه 30
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-28.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2015-12-11 21:21:172021-11-09 07:54:07دلسوزی بی جا | به کبوترها غذا ندهیم!شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بنام خداوند زیبایی ها
سلام به استاد و خانم شایسته عزیز
سلام به همه دوستان هم فرکانسی
درسی که من از این فایل یاد گرفتم :
اینکه من از بچه گی که پدرم فوت کرد مادرم مارا بزرگ کرد مادرم هم من 13سالم بود فوت کرد
ومن هم درس میخواندم هم کار میکردم با اینکه ارث و میراث هم داشتیم ولی به من هیچ نرسید وبرادارام خودشون خوردن و تقسیم کردن
واز اینکه به من ارث نرسید باعث شد من کار کنم و روی پای خودم بایستم
وهبچ وقت از کار کردن خسته نشدم و تا آخر عمرم کار میکنم
والان خداراشکر همیشه پول دارم ومحتاج هیچ کس نیستم
خداراشکر خدا را شکر خداراشکر
قبلاً برای دختر بزرگم میگفتم که خونه جور میکنم که اگه ازدواج کرد خونه داشته باشه وخودم از نظر مالی بهش کمک میکنم ولی الان نزدیک دوساله خیلی با خودم فکر میکنم و میگم اگه این تضاد نبود آیا من میرفتم سر کار آیا الان استقلال مالی داشتم و هزاران سوال دیگه
پس منم باید نرگس نه تنها نرگس بلکه دوتا دخترهای دیگم هم اصلا کمک مالی نکنم تا روی پای خودشون وایستند
دخترم از 12سالگی فرستادم سالن آرایشی والان نزدیک دوساله اونجا میره و الان برای خودش درآمد زدایی میکنه گاهی هم میاد مغازه وپیش من کار میکنه و منم بهش پول میدم
ومیخوام هر سر برند دنبال استعداشون و کار کنن وله استقلال مالی برسند
ما نباید حتی برای فرزندان خودمان دلسوزی کنیم این میشه دلسوزی بی جا اصلا به نظر من دلسوزی نه بی جا خوبه نه با جا
فقط وقتی خدا مارا هدایت کرده و الهام به ما شد اونوقت میشه کمک کنیم وفقط برای رضای خداوند باشه
خدایا شکرت بابت تمام نعمتهایی که به من دادی
و از استاد عزیزم متشکرم برای تمام فایلهای بی نظیرشان
سلام وقت بخیر
یه داستان از زندگی خودم میخوام براتون بگم
زمانی که برادر بزرگ من تصمیم گرفت به خدمت سربازی بره , اموزشی خود در شیراز و یگان خود را در بوشهر گذراند , ما در تهران زندگی میکنیم , برادرم زمانی که در بوشهر خدمت میکرد در تابستان گرم ان شهر و دوری از خانواده باعث شده بود شرایط سختی را سپری کنه و یادم میاد مرتب به مادرم میگفت که کاری براش کنه تا انتقالی بگیره بیاد تهران , مادر من هم از روی دلسوزی به کسانی که میشناخت گفت تا برای برادر من کاری انجام دهند تا به تهران بیاد و در اینجا خدمت کنه , موفق هم شد و انتقالی برای برادرم فراهم شد و بعد از ١١ ماه خدمت اتقالی گرفت به تهران , ولی از زمانی که به تهران اومد دیگه خدمت نرفت و سرباز فراری شد, بعد از سال ها همیشه این خلع در ذهنش بود که ای کاش در همان بوشهر خدمت خودم را تمام میکردم
در حال حاضر برادرم در قید حیات نیست
نوبت به من رسید که خدمت برم
من بعد از ٢ ماه خدمت بهم گفته شد که به دلیل لاغری که دارم میتوانم معاف شوم , فقط دکتر مربوطه به من گفت 4 کیلو برای معاف شدن وزنم زیاد است , اگر بتوانم این 4 کیلو را در عرض ٢ هفته کم کنم معاف میشوم , من هم تصمیم گرفتم که ٢ هفته هیچ غذایی نخورم تا این 4 کیلو کم شود , فقط در طول این ٢ هفته خرما و اب میخوردم که زنده بمونم , بعد از دو هفته که به شورای پزشکی رفتم با یه حال کاملا خراب و مریض چون ٢ هفته هیچ غذایی نخورده بودم و این باعث ضعف شدید در من شده بود ولی موفق شده بودم که معاف شم , قسمت اصلی داستان اینجاست که بعد از 45 روز استعلاجی من اقدام کردم به تسویه حساب با ارتش و گرفتن کارت معافی , ولی بعد از کلی تلاش موقعی که کارت معافی من را میخواستند صادر کنند , به من گفتن که شما اشتباهی معاف شدی و این قانون در حال حاضر نیست , من در ان لحظه نمیدانستم باید چیکار کنم , انگار دنیا روی سرم خراب شده بود , بعد از این همه تلاش حالا باید از اول خدمت میکردم , من هم تصمیم گرفتم که دیگه ادامه ندهم, و همه کل خانواده میگفتن که حق داری عزیزم , موقصر تو نبودی , یه چند ماهی گذشت ولی من با این خلع که خدمتم نصفه مونده خیلی زجر میکشیدم , تا اینکه یه روز خواهرم بر عکس حرف بقیه که بهم حق داده بودن , گفت که باید بری خدمت وگر نه هیچ وقت به اون ارزوی سفر به خازج از ایران نمیرسی , خیلی فکر کردم که تونستم تصمیم بگیرم که با همه ی اتفاقاتی که افتاده دوباره از اول خدمتم را شروع کنم و تمومش کنم , این کار را انجام دادم , درسته که خیلی سخت بود ولی ارزش اینو داشت که بعد از اتمام خدمتم اولین سفرم به ترکیه بود , هر لحظه که در ترکیه قدم میزدم به خودم میگفتم که شهریار دمت گرم ارزششو داشت , من شروع خدمتم سال ٩٠ بود و اتمام ان ٩٣ ,الان هر بار که پاسپورت خودم را میبینم خیلی شکر گذار هستم و احساس قوی بودن بهم دست میده
ممنون که وقت گذاشتید و داستان منو خوندید
خوشحال میشم نظر دوستان را هم ببینم
افرین به تو شهریار باید به خودت افتخار کنی
وقتی ما شجاعت بخرج میدیم و برای اهدافمون بها میپردازیم نه تنها به خواستمون میرسیم بلکه دیگه اون آدم سابق هم نیستیم یه ادم جدید یکی قویتر یکی باشهامت تر یکی پردل و جرعت تر و شیرتر میشیم
درتمام طول داستانت معلول هایی که اتفاق افتاد همه به یک علت برمیگشت اونم قوانین ثابت و بینظیر کیهان !
از خوندن ردپات بسی لذت بردم هرکجا که هستی شاد ، پیروز وسلامت باشی
سپاس فراوان از شما خانم فاطمه عزیز , ممنونم از تشویقتون
بعضی وقت ها اتفاق هایی در زندگیمون رخ میده که همون موقع درک نمیکنیم که چرا اون اتفاق افتاده , ولی با گذر زمان حکمت اون کار را متوجه میشیم و اتفاقا خیلی هم خدارو سپاس گزاریم بابت اون اتفاق.
منم ارزو میکنم همیشه شاد و سلامت و ثروتمند باشید
سلام خدمت همه دوستان عزیز و استاد خوبم
برای این موضع میخوام موضوع دلسوزی بیش از اندازه پدرم رو مثال بزنم . نسبت به همه فرزندانش مخصوصا خواهر بزرگم
از زمانی که ازدواج کرد خواهرم با دلیل و بی دلیل به خواهرم و شوهرش پول میداد اگر تصادف میکردن پول درست کردن ماشینو بهشون میداد اگر مسافرت میرفتن مبلغ زیادی برای خرج مسافرت بهشون میداد و زندگی خواهرم اینجوری شده بود که هر شب مهمونی و خوش گذرونی و بریز و بپاش داشتن و همیشه میگفتن بابا هست بهمون پول میده اشکال نداره
و زمانی رسید که صاحبخونه خواهرم گفت باید خالی کنین و از اونجایی که بابام یه خونه خالی داشت بهشون گفت به مدت یکسال برین اینجا زندگی کنین تا دستتون بیوفته جلو و پول پس انداز کنین و بتونین یه خونه بهتر اجاره کنین . یه سال موندنشون تبدیل شد به پنج سال و هر روز وضع زندگیشون بدتر و دعواهاشون بیشتر شده بود و دیگه این کمک های بابامو وظیفه میدونستن نه لطف . هر چقدر هم من یا مامانم میگفتیم بابا اشتباهه کارت میگفت نه بچمه میخوام راحت باشه .
تا این که پنج سال تموم شد و بابام دیگه به زوور راضیشون کرد که برید یه خونه اجاره کنید که تااازه پول پیش خونه رو هم باز خود بابام داد !!
یک سال اونجا زندگی کردن و هر روز دعواهای خواهرم و شوهرش بیشتر میشد ولی بابام فقط میخواست با پول دادن بیشتر زندگیشون رو درست کنه که باهم بمونن الان یکسال گذشته از اون موقع و خواهرم دخترشو از دست داد کلا خونه ندارن دیگه و خواهرم با ما زندگی میکنه و شوهرش هم جدا زندگی میکنه و هنوز که هنوزه بابام به این باور نرسیده که کارش اشتباهه .
من زمانی که اینارو دیدم به خودم قول دادم که فقط و فقط به خودم و خدای خودم تکیه کنم و نذارم کسی برام دلسوزی بیجا بکنه چون همین که روی خدا حساب کنم قطعا همه چی برام به بهترین نحو ممکن پیش میره
سلام به استاد خوبم و خانم شایسته عزیز و دوستان
وقتی دنبال دلیل دلسوزی هام گشتم، متوجه شدم که دلسوزی من ریشه در ضعف خود من داره.
چون من وقتی دلم می سوزه که فکر میکنم: من اگر چای فلانی بودم، من اگر توی شرایط اون بودم، ناتوان می بودم و نمیتونستم از پس اون شرایط بر بیام.
پس در واقع من ضعف دارم و نه اون شخص.
من جای اون شخص نیستم و شاید اصلا اون شخص احساس خوشبختی کنه و راضی و شاکر باشه.
در واقع یجورایی دارم قضاوت هم میکنم.
و تمرکزم روی نازیبایی ها و سختی های زندگی فرد مقابل هست.
و نشون میده که من هنوز باور نکردم که ما خالق شرایط زندگی خودمون هستیم و میتونیم شرایط رو عوض کنیم و تضادها میتونند پتانسیل رشد ما رو در خود داشته باشند.
و جدیدا به این شناخت از خودم رسیدم که دلسوزی برای من خیلی مضره، چون نشتی فرکانسی ایجاد میکنه.
باعث میشه برعکس قوانین عمل کنم و فکر کنم میتونم تاثیر گذار باشم و وقت و انرژی ام رو هدر بدم و تمرکزم رو بذارم روی دیگری.
و احساس بد نتیجه اش اتفاقات بده، و اولین ضرر همین اتلاف وقت و انرژی و پول من هست.
کسانی که تمایل به قربانی بودن دارند این حس رو در من فعال میکنند و من چون فرکانس متناسب رو فرستادم توی این تله میفتم.
باید سعی کنم وقتی به زندگی کسی نگاه میکنم، خوب و بد چیزی رو قضاوت نکنم.
میدونم خیلی راه دارم خیلی زیاد ولی همینکه متوجه این موضوع شدم خدا رو خیلی شکر میکنم چون جلوی ضررهای زیادی رو به موقع گرفتم.
و میدونم روند اینه که هر بار زودتر بیدار میشم و زودتر چشمم رو باز میکنم و یاد قوانین میفتم و تغییر مسیر میدم و از بیرون به درون خودم برمیگردم.
واقعا دلسوزی به جا وجود نداره.
با سلام و خسته نباشید از زحمات عالی و بی دریغ شما استاد عزیز و گروه تحقیقاتی عباسمنش من حدود کمتر از 4 ماهه که بادیدگاه و جهانبینی و آموزشهای شما، به لطف و هدایت خدای مهربان و بزرگم خالق زمین و آسمانها الله یکتای بیهمتا آشنا شدم و واقعا و واقعا از شما تشکر میکنم و دست شما رو صمیمانه میفشرم و حالم باور نکردنیه آقای عباسمنش نمیدونی و نمیدونم چطوری بگم. و حتما داستان آشناییم و تحولات زندگی ام رو خواهم نوشت. ولی دارم روی خودم کار میکنم تا به لطف خدا بیشتر و بیشتر از این دریای لطف الهی بهره مند بشوم.
به نظر من یک نوع دلسوزی عجیب و خطرناک توی این مسئله وجود داره که ما موقعی که میخوایم روابطمون رو با کسانی که ورودیهای نامناسب به ذهنمون میدن محدود کنیم میاد سراغمون که نکنه اگه تو از فلان دوستت جدا بشی و روابطت رو محدود کنی باهاش، اون تنها میشه و هزار جور وراجی ذهنی دیگه درمورد این مسئله میاد وسط و این دلسوزی فوق خطرناکه به نظرم و پابند برای حرکت به سمت خواسته هاست و مانع میشه تا انسان رو به پیشرفت و تعالی حرکت کنه . از خداوند توفیق و پیروزی در دنیا و آخرت برای خودم و شما طلب میکنم. روی ماهتو میبوسم
سلام استاد عزیزم . دقیقا من هم تجربه مشابه دارم از رابطه پدرشوهرم و همسرم و همچنین رابطه مادرم با خواهرم هر دو مورد هم خواهرم و هم همسرم به خاطر کمک های بیش از اندازه والدین اسیب های زیادی دیدن ، باعث شد عزت نفسشون کم بشه استعدادها و توانایی هاشون رو نادیده بگیرن ولی خداروشکر با اموزش های سایت کم کم اگاه شدیم و خودمون رو با تغییر باور ها به فرکانسی رسوندیم که در حال حاظر هم پدرشوهرم به همسرم مطمئن شده در حوزه کسب و کار . و هم مادرم برخورد بهتری با خواهرم داره . دقیقا گاهی محبتها مثل دوستی خاله خرسه اس و فایده ای به حال ادم نداره که هیچ بلکه انسان متضرر هم میشه . ممنون ازتون به خاطر این ویدیو فوق العاده
با سلام وادب
امروز در روز شمار تحولم به این فایل راهنمایی شدم
وقتی تازه وارد سایت شده بودم واز استاد در مورد دلسوزی بیجا میشنیدم ذهنم خیلی مقاومت داشت چون من جزو اون دسته از افرادی بودم که خیلی برای دیگران وفامیل ودوستان دلسوزی میکردم واز روی خیر خواهی حتی خودم رو گاهی به زحمت زیاد می انداختم واگه نمی تونستم گاهی برای کسی که درخواستی داشت کاری کنم احساس گناه وعذاب وجدان زیادی می کردم
اما الان مدت زیادی هست که دیگه حد الامکان از روی دلسوزی به کسی کمک نمیکنم واگر هم به کسی کمک میکنم از روی اطاعت امر خداوند هست نه دلسوزی
مهارت نه گفتن رو خیلی خوب یاد گرفتم وهر روز هم بهتر میشم
من به خیلی ها کمک کردم ولی بعد دیدم طرف فک کرده وظیفه منه
یا در فامیل داریم کسی رو که مادر وبرادرهاش چون بچه آخر بوده وعیالوار بهش دلسوزی کردن وکمکش کردن ولی اون هیچ پیشرفتی نکرده وتازه متوقع تر شده والان تو خرج روزانه خانواده مونده
من حتی الان سعی میکنم برای بچه هام دلسوزی بیجا نکنم با اینکه برام سخته ولی اونها رو به دست پروردگار سپردم با اینکه همسرم ب این کار من مخالفه وبه جورایی ما رو مالک بچه هامون میدونه ولی من معتقدم ما دروازه ورود اونها به این دنیا هستیم
مادرهای زیادی در فامیل دیدم که دلسوزی بی اندازه به بچه ها به خصوص پسرهاشون داشتن ونتیجه برعکس گرفتن و چون نگاه ناظرشون به بچه ها درست نبوده بیشتر به اونها ضرر زدن
این رو هم بگم از وقتی دلسوزی نسبت به دیگران رو کنار گذاشتم واین تفکر رو که هر کس هر جایی هست جای درستش هست رو جایگزین کردم آرامش من صد چندان شده وبیخودی حس عذاب وجدان ندارم
ممنون از استاد به خاطر این آگاهیها
سلام استاد وقتتون بخیر
این فایل نشانه امروز من بود و من نمیدونم چندین و چندبار باید این فایلها رو گوش بدم و انقد بشنوم تا عادات بدم کم بشه و از بین بره
ساعتها وقت میذارم و گوش میدم اما از هزاران ضرری که ندونسته از این آگاهی ها داشتم جلوگیری میگیری و هزاران نفع و برکتی به من میرسونه که حاصل دانستن و عمل کردن این آگاهی هاست !
من بارها سر دلسوزی بیجا حتی روابطم رو از دست میدادم و طرد میشدم و افرادی که در برهه ای از زندگی در حال پیدا کردن خودشون و مسیرشون بودن نمیشد به زور دستشون رو بگیری و بیاریشون تو راهی که تو فکر میکنی درسته !!
یاد حضرت ابراهیم افتادم که زن و بچه کوچیکش رو رها کرد تو بیابون و رفت پی الهامی که بهش شده بود و با این ایمان و توکل و باور که خدایی که خدای منه و منو هدایت میکنه اونها رو هم رها نمیکنه!
و من چقدر آرزو دارم به این یقین و اطمینان قلبی برسم
استاد بارها روابطم رو از دست دادم بخاطر دلسوزیهای بیجا ! و حتی طرد شدم و این دلسوزی چقدر تو فرهنگ ما پسندیده بود ! بارها به آدمهایی کمک میکردم و چه پولهایی خرج میکردم و میفهمیدم دروغ بوده حتی به آدمهایی که نمیشناختم حتی از فضای مجازی و حتی تمام پولهایی که داشتم که برای رشد خودم بود برای لذت و نعمت زندگی خودم بود !
الان نظرم عوض شده درباره کمک کردن
من با پیشرفت خودم میتونم به آدمها به طرق مختلف کمک کنم
وقتیکه خودم داشته باشم
و اونم نه در حدی که لطف مکرر بشه حق مسلم !
شاید کامنت نوشتن ساعاتی وقت منو بگیره اما رفتارهایی که درون من عوض میشه بارها و بارها از ضرر رسوندن بهم جلوگیری میکنه و واقعا ارزشش رو داره
ارزش داره که من رو خودم کار کنم و همه چیز رو از خودم ببینم و خودم رو مرکز بدونم
فکرم رو
تصمیماتم رو و تجربیاتم رو عوض کنم و نتایج بهتری بگیرم
استاد
ممنونم از اینکه این آگاهی ها رو برای بهتر زندگی کردن ما به اشتراک میگذارید
سلام استاد مهربان
سلام بر دوستان عزیزم در این سایت عالی
همه چیز خدا رو شکر عالی است
این فایل بسیار کوتاه بود اما بیار بسیار عالی بود
پر از نکته بود
واقعا استاد به عنوان یک راهنما عالی هستند و تا کنون من بهترین راهنمایی ها و بهترین نکات را یاد گرفتم
آنچه که من یاد گرفتم این بود
وقتی به یک فرد گدا و کسی که عادت کرده است به پول راحت و مفت به دست بیاورد مخصوصا گداها کمک می کنیم این سبب می شود که نه تنها به آنها کمک نمی کنیم بلکه سبب می شود که او از توانایی خودش استفاده نکند
دقیقا من بخاطر تضاد ها و مشکلاتی که در زندگی من به وجود آمده است بزرگ شده ام و توانسته ام به رشد برسم
یاد بگیرم که آگاهانه به دیگران کمک کنم
از روی دلسوزی و ترحم به کسی کمک نکنم
بیش از حد نباید محبت کرد
همه چیز سرجای خودش باید انجام بشود
ممنون استاد عزیز از این فایل عالی و زیبا
ممنون از خدای زیبایی ها
سپاس از خدای زیبایی ها
بنام خالق زیبایی
سلام استاد جان
قدم 32
چقدرشنیدن این جملات زیبا وبجا بود
10سال پیش توهمین روزها پول خیلی خوبی از کاسبی در میاوردم وتنها دلیل اینکه کاسبی رو شروع کردم تضاد مالی وحساب باز کردن روی انسانهایی که ازشون جوابی نبود مثل خانواده
خدا روهزاران بار شکر که خانواده ام به من هیچ کمکی نکرد واین تضاد باعث پیشرفت من شد وباعث شد من صاحب یک خونه وزمین شوم
اما با گذشت زمان وراضی بودن از شرایط حال وسخت بودن کاسبی (البته بیشتر در ذهنم سخت شده بود نه درعمل)
باعث شد برم کارگری وسپس کارمند
هرچند مسیری که در کارمندی طی کردم ودرحال طی کردن هستم خیلی درسهای بزرگی به من داد اما باید خیلی زوتر از اینها ازاین حاشیه امن بیرون میومدم
دقیقا مثل قورباغهای می مونه که اول داخل یک آب با دمای ایده ال ولی کم کم اون آب رو داغ میکنن و قورباغه عادت میکنه به اون محیط
ودیگه رقم بیرون اومدن نداره
استاد جان من ایمانی به مانند شما ندارم
که یک روزه از محل کارم بیام بیرون چون دربیرون مهارتی رو کسب نکردم وتنها ایده ای که در ذهنم میرسه فروش زمینم وسپس خرید یک زمین دیگه وبه همین شکل ادامه دادن
درخصوص موضوع کمک کردن که اصلا به گدا ها کمک نمیکنم
اما بعضی اوقات به افرادی که درحال جمع کردن ضایعات هستن یه کمک کوچک میکنم
استادجان بابت این فایل زیبا ممنونم ازت یک تلنگر بسیار بزرگ بود برام که یاد گذشته بیفتم وتا اینکه آب داغتر نشده ازش بیام بیرون
از فردا فکر کنم هیج کاری ندارم وچیری که درحال حاضر با شرایطم سازگار هست رو شروع کنم وکسب درآمد کنم هرچند کم اما شروع کنم چون یادمه چیزی که باعث پیشرفت مالیم شد اون ذوق وانگیزه وباور یقینا بیشتر هم میشه درآمد داشت باعث ادامه دادن مسیرم بود
خدایا شکرت بابت همه چیز
تمرین این قسمت:
1:به یاد تضادهایی که باعث پیشرفت
وبه یاد تنبلیهایی که باعث افت شد