دلسوزی بی جا | به کبوترها غذا ندهیم! - صفحه 5 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-28.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2015-12-11 21:21:172021-11-09 07:54:07دلسوزی بی جا | به کبوترها غذا ندهیم!شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به همه دوستان
سلام به استاد عزیز
این فایل خیلی نکته داشت
خیلی برای من درس ها داشت
دیگر دلسوزی بی جا نکنم
چرا که هر کس بخاطر باورهایی که دارد زندگی خودش را رقم می زند
وقتی که من به کسی کمک کنم آنهم از روی دلسوزی سبب می شود که آن شخص دیگر دنبال تلاش کردن و کار کردن نرود
چرا که براحتی به آنچه که می خواهد دست پیدا می کند
یاد بگیرم که اگر قصد کمک کردن دارم آگاهانه کمک کنم
آکاهانه دنبال این باشم که جوری برخورد کنم که به طرف مقابل کمک کنم تا او خود بتواند فعالیت کند و با تضاد هایی که برای او رخ می دهد زندگی بهتری را برای خودش بسازد
ممنونم استاد عزیز
سپاس از خدای هدایتگر خودم
سپاس از خدای فراوانی ها
سلام به استاد عزیز و دوستان عباس منشی
امروز این نشانه من بود. قبل اینکه از سرکار خارج بشم زدم روش….
گفتم تا وسایلم رو جمع میکنم باز بشه و اگر صوتی هم داشت در مسیر گوش کنم.
جالب بود این فایل اومد که البته من از سر کنجکاوی قبلا دانلود کرده بودم و به جواب خودم در اون زمان رسیدم.
ولی اینبار چون با نشانه ی من اومد شاخک هام رو تیز کردم.
در مسیرکه بودم در پیاده رو از پشت سر انگار یکی منو صدا میزد: خالــــــــــه خالـــــــــه خالــــــــــه
سرعنم رو کم کردم یک پسر کم سن و سال بود، تقاضای کمک داشت.گفت خاله نمیخوام پول بدی یک چزی بگم ناراحت نمیشی، من هیچ چی نگفتم و اون ادامه داد فقط برام یک چیزی میخری خالـــــه خیلی گرسنه ام….
من اصلا دلم براش نسوخت و احساس ترحم بهش نداشتم( البته از قبل ترها هم من خیلی به گدا ها حس خوبی نداشتم و تازه خوشم نمیومد که میان با احساس مردم بازی میکنن تا یک پولی بگیرن و همیشه تو ذهنم اینجور منطقی کرده بودم که خب برن کار کنن یعنی چی…..)
ولی امروز برام بعد این نشانه مواجه شدن با اون شخص برام جالب شد.
یک لحظه شک تو ذهنم اومد نکنه فقط برای پرنده ها استاد گفته دانه ندین. اینم غذا خواست از من نه پول…پرنده نبود که….
یک چیزی میگفت بیخیال یک چیزی میگفت کاش یک چیزی میخریدی با دیدگاه به جریان انداختن خوبی و مهربونی….اما من از بی اعتنایی و رد کردنش راضی بودم.
حالا هنوز نمیدونم چی شد این همزمانی اون آقا پسر و این فایل برام پیش اومد… قطعا یک موردی در ذهن من هست که باید حل بشه و بهتر و بهتر بشه…..
استاد جونم ممنون بخاطر تمام بودن هات
خدا رو شاکرم بخاطر تمام اتفاق های زندگیم……
سلام گرم خدمت استاد عزیزم و اعضای گروه تحقیقاتی عباس منش
این فایل هم مثل همیشه بسیار تاثیرگذار بود…..خیلی خوشحالم که مدت زیادی هست که به متکدیان کمکی نمی کنم و بدون اینکه قبلا چیزی راجع به غذا دادن به حیوانات یا پرندگان شنیده باشم همیشه مخالف این کار بودم…چون حس می کنم راز بقا رو ما آدمها داریم بهم می زنیم…..دیگه نه سگی دنبال گربه ایست و نه گربه ای به دنبال موشی…….تمام اطرافمون پر شده از ادمهایی که به سگها …گربه ها و خیلی حیوانات دیگه غدا می دن…..و من واقعا مخالفم ….اینکه پرنده ای رو تو قفس کنی یا جایی براش درست کنی و هی براش دونه بپاشی……این پرنده ها به پرواز نکردن و بی زحمت غدا به دست آوردن عادت کردن…ممنونم استاد شما باعث شدید من اعتمادم بیشتر بشه به کاری که می کردم..
و البته یکی از نزدیک ترین افراد خانواده مادری ام هست که این آقا 45 سالشه و هنوز یه کار برای خودش نداره…هنوز داره از جیب مادر و خواهراش می خوره….چون تک پسر خانوادست..انقدر همیشه حمایتش کردن و هر وقت هر اشتباهی کرد کمکش کردن و گفتن گناه داره….پول نداره…خسته میشه و هزار قربون صدقش رفتن که حالا این آقا با 45 سال سن نه کار داره و نه اصلا دنبال کار هست…..و خیلی راحت از تمام خانواده بخصوص مادرش پول تو جیبی هم می گیره و از مدام اشتباه کردن هم ابایی نداره…….چون مطمئنه که مادر و خواهراش کمکش می کنن….این نمونه بارز دلسوزی بیجای خانواده است برای فرزند
به امید روزی که هممون آگاهانه تر زندگی کنیم.پایدار باشید
به نام خداوند مهربان
سلام به همگی عزیزانم
سلام به استاد عزیزم
خدایا شکرت بابت بودن در این فضا و این آگاهی ها
به کبوترها غذا ندهیم
خداوند همه مارو خلق کرده و از روحش و از قدرتش به همه ما انسان ها به یک اندازه عطا کرده ،همه ی ما به یک اندازه به خداوند و نعمت ها دسترسی داریم .
انسانها تا هر اندازه که بخواهند میتوانند دریافت کنند اما اگر کسی بنا به هر دلیلی راه ورود نعمت و ثروت رو به زندگیش بسته ،کمک من ،دلسوزی من و تقلای من هیچ تاثیری ندارد برروی فردی ،قانون خداوند اینه که جهان و مسخر باور ما کرده ،جهان مسخر تمام انسان هاست ،اما به اندازه ای که انسان حرکت میکنه و میل به تغییر ،میل به شکوفا شدن ،میل به زندگی کردن خواسته هاش داره ،به همون اندازه خداوند هدایتش میکنه و بهش نعمت میده و خداوند مشتاق تر از ماست برای رشد ما پیشرفت ما و ثروتمندشدن ما چون تنها راه گسترش جهانه و هدف خداوند هم همینه گسترش اون هم از طریق ما انسانها ،
پس همه ما به یک اندازه به نعمت ها دسترسی داریم ،خداوند خیر مطلقه و هرخیری از جانب اون و هر شری از جانب خورده منه ،فرکانس هر شخصی زندگیشو میسازه و به غیر از اون شخص هیچ کسی قادر به تغییر نتایجش نیست حتی تمام دنیا ،
پس ما با کمک به گدا داریم این پیام و میدیم بهش که این کار خوبه حالا با هر نیتی با هر قصدی ، و توجه به هر چیزی باعث گسترش اون چیز میشه ،همونطور که توجه جمعی در کلکته هند فاجعه به بار آورد و کل شهر داره گدا پرورش میده ،
حالا طبق این قانون کمک ما هیچ تاثیری بر زندگی اون فرد نداره ،برا همینه که کمک درست از دیدگاه خداوند باید در راه رضای خدا و بدون چشم داشت باشه و برای احساس خوب خودمون باشه ویا باورهای خوبی مثل باور به فراوانی که باعث میشه زیاد ببخشیم و بنا به گفته الله چندین برابرش با برکت بیشتر به زندگیمون برمیگرده ، پس با کمک بیجا باعث ضربه زدن به افراد نباشیم و خلاف قانون حرکت نکنیم ، تمام انسان هایی که به قول استاد وارد سلف سرویس شدن (دنیای مادی)پس همه به یک اندازه لایق دریافت نعمتن و ازادن تا هر اندازه که بخوان تو این سلف سرویس سفارش بدن و غذا بکشن و بخورن و اگر یکی هست که زل زده به میز غذای ما خیلی احمقانس که دلمون بسوزه براش چون وارد یه جایی شده که هر چی بخواد برا خوردن هست فقط باید به خودش زحمت بده و بره غذاشو بکشه ، پس به جای حرکت در خلاف قانون ،راهنمایی کنیم انسان هارو به سمت محل سرو غذا ،به جای دادن غذای خودمون بهش ،چون این عمل از دیدگاه خداوند خیلی غیر منطقیه ،از دیدگاه خداوندی که نعمت هاشو تماما در اختیار بندگانش قرار داده و برای تمام بندگانش خیرو خوبی میخواد فقط .
مثال دارم از بچه های فامیل خودم که الان 18سالشون داره میشه و انقد حمایت بیجا شدن از طرف پدرو مادر ،انقد لوس بار اومدن و تنبل که اصن الان یه طوری شده که فقط میگن لقمه رو آماده کن بزار تو دهنم ، فقط کافیه یه کم تایم غذا دیر بمونه دیگه واویلاس وحتی اگه تنها نباشن زحمت آب خوردنشون هم به عهده ی پدرومادرشونه واگه خجالت نکشن تو سرویسم صدا میزنن که یکی بیاد مارو بشوره و جالب این جاست این پدرومادر هم راضین انگار ،اصن نه فشاری نه حرفی نه نصیحتی ،هیچی
اصن طوری شده که اونروز یه داداش بزرگتر دارن از خودشون که اون خیلی مسعولیت پذیره به نسبت و سرش تو جیب خودشه و 21یکی دوسالشه ،بهشون گفت که 5تاشنا برین من 500بهتون میدم و اونها باورتون نمیشه ،حتی نخواستن امتحان کنن ، تازه من کلی اصرار کردم و گفتم بابا حداقل یه بار تلاش کن شاید شد ،گفتن نه نمیتونیم .
انسان ها متفاوتن و بسیار تاثیر گذاره تربیت پدرومادر ولی متاسفانه پدرا ومادرا میگن قربونش برم بچمه و فلانه و حمایت و حمایت و حمایت و به والله قسم فردا خودشون فش میخورن از نتیجه رفتارشون با بچه ها و خودشون از همون بچه ها بی ادبی و بی احترامی میبینن و اگه نبینن هم مطمعنا باید تا زمانی که میمیرن بچه هایی که به جا ماهی گیری همیشه با قربون صدقه ماهی دادن دستشون باید ساپورتشون کنن و اگر هم که وضع مالیشون هم خوب نباشه که دیگه واویلا ،واویلا
مثال بعدی داداش دوستم ،کع فک کنم 30سال و رد شد و پارسال ازدواج کرد برا دومین بار و چنان دوستم میگفت طلبکاره از پدرو مادرم که شما باید سیر تا پیاز و برام فراهم کنین ،که میگفت مادرم پا به پای پدرم کار میکنه تو یه محله پایین تهرانم هستن ، شهریار ، میگفت برا دومین بار رفتن زیر فشار بدهی و قرض و عروسی دومشم گرفتن براش پارسال که من هم دعوت بودم و از شهرستان رفتم و شب تو خونه اونا بودم و عروس و دوماد یه طبقه داده بودن پدرو مادر پسره بهشون و رفتن بالا و پسره باورتون نمیشه زنگ زده بودشب که آبجویی قلیونی چیزی بیارید و مادرش میگف آخه از کجا چی داری میگی و صب که بیدار شدیم برا صبحونه اومدن پایین و نشستیم سره سفره و میگف مامان نون تازه گرفتی ؟؟؟فلان چیزم بیار فلان چیزم بیار ،مامان ناهار چی میزاری ،یعنی داشت همسرشم اینجوری بار می آورد و یادش میداد که اصن من کم مونده بود همونجا بلند شم از وسط پارش کنم ، و این دوستم بنده خدا میگف عادت کردیم دیگه وجالبه چون بچه اول بود و چنان خودشون لوس بارش آورده بودن که حریفش نمیشدن ولی خب تو بچه های بعدی یعنی خواهر کوچیکتر و برادر کوچیک تر یعنی دوست من اصلا اینطور نبود و اینا مسعولیت پذیر و کاری بودن .
انسان ها با هم متفاوتن ،و از هر نقطه ای میشه تغییر کرد و شروع کرد به بهتر شدن ،اما چنین اشخاصی خیلی کار براشون سخت تره و مقصر هم خودشونن و پدرو مادر هم که خلاصه نتیجه تربیت بد و میبینن البته .
بر خلاف این مثالا مثال دارم که طرف 13سالشه خرج خونه داره میده
خودم از 13سالگی تو رستوران کار کردم برا اولین بار ،و از اون سن به بعد خجالت کشیدم ،شرمم میومد که از بابام پول بخوام ،با اینکه پدر مهربونی دارم و میدونم خواستم اجابت میشد اما امتحان نکردم ، از همون بچگی که پدرم میگف هدفم اینه که سه طبقه بسازم یکی برا تو یکی برا داداشت یکیم برای خودم ، به والله یادمه تو همون سن قسمش میدام که اگه مارو دوست داره این کار و نکنه و قسم میخورم با قدرت که تا به الان از اون سن که بچه بودم تا الان حتی اندازه ارزنی چشم داشتی از پدرم به عنوان حمایت کننده نداشتم ، و همیشه میگفتم دمش گرم که مارو به این سن رسوند و بقیش با منه ، برخلاف خیلی ها که فش ناموس میکشن که تو که نداتشی چرا مارو به دنیا آوردی ؟؟؟ و من خدارو شکر میکنم که نیروش از همون بچگی تو وجودم بود و با عقل اون زمانمم همچین تفکر کثیف و بی شرمانه ای نداشتم ، که به نظرم خیلی تفکر بی شرمانه اییع و تنفر دارم ازش و ضعیف ترین آدم از نظر من کسیه که این تفکر و داره حالا به طریق مختلف نه فقط از بابا ننه خودش و مسعولیت پذیر نیست .
خداروشکر که از این لحاظ حتی ناآگاهانه توحیدی بودم و دست پدرو مادرمم میبوسم که بهترین پدرو مادر دنیان و دست تک تک پدرها و مادرهای زحمت کش و که خوب تربیت میکنن و مسعولیت پذیری یاده بچه میدن و هم میبوسم .
در پناه رب یکتا .
سلام صد سلام
درسته
نتیجه توی عملب قانونه استاد جان
امروز برای نهار من غذا پختم اشپزیم تقریبا خوبه میتونم چیزایی که دوس دارمو بپزم
داشتم مرغ خورد میکردم برا خورشت بردم بشورم چن تا تیکه مرغ از ظرف افتاد تو سینک دیگه اونارو گزاشتم کنار مونده ک بندازم بیرون
چند دقیقه پیش که ی سر رفتم بیرون تو حیاط ی گربه هست تو حیاطمون میچرخه و اومد کنارم و هی غَلط میزد رو زمین و میو میو میکرد منم باهاش صحبت میکردم و قربون صدقش میرفتم
تا اومد دم در خونه هی میو میو کرد ی لحضه گفتم ی جیزی بندازم بخوره گفتم بزار اون تیکه مرغ رو بندازم بخوره دیگه اونارو که باید بریزم دور میدم این میخوره
بعدش گفتم این کار درست نیست
بعدش گفتم خب با حس خوب بده با نیت خوب بنداز این که درسته
مثلا من نمیخام نجاتش بدم کمک کنم همینجوری میخام بهش غذا بدم با باور خوب
بعد ب لطف خدا گفتم ببین مصطفی اگر چه با باور خوب غذا بدی ب این حیوون چه با باور اشتباه در اصل کار تو اشتباهه و نتیجش میشه دلسوزی و این حیون باعث از دست دادن توانایی شکارش میشه و عادت میکنه که بیاد هی منتظر و خودشو لوس کنه برای غذا و نکردم این کارو گفتم نتیجه این کار مهمه
و گفتم بزار فایل کبوترهارو دانلود کنم از استاد خیلی وقت بود میخاستم ببینمش ولی زمانش الان بود دانلود کردم دیدم گفتم ی کامنت بزارم ی مثال هم یادم اومد از این کار بنویسمش و اون مثال رو مینویسمش پایین
همین گربه رو چون قبلا ما همش بهش اضافه ی غذا مونو میریخیتم بهش دیگه کلا پلاس بود جلوی در توی حیاط که موقع نهار شه موقع شام شه یچیزی بندازیم بخوره
و ی مدت گذشت من یکم در این مورد باورام بهتر شد تو سایت مطالبی دیدم خوندم دیگه دو هزاریم افتاد که اقا این کار داره هم ب من اسیب میزنه باورای اشتباهم داره قوی تر میشه با این دلسوزی بیجا و ادای خدارو در اوردن
و هم این حیوون متوقع و اویزون ادما میشه و داره گدایی میکنه غذا رو .یاد گرفته بود دیگه هر موقع گشنش میشد خودشو میمالوند ب پر و پای ما و میو میو میکرد تا دلمون بسوزه یکچیزی بدیم بخوره و کارشم جواب میداد و دیگه ما هم از ی جا ب بعد کلافه شدیم از دستش اینقدر که دیگه بود همجا
و یروز کلا من گفتم تو دلم اقا این جوری نمیشه من دیگه ب این حیوون غذا نمیدم تمام
ذهنم گفت خوب بقیه چی خوانوادت چی اونارم باید مجاب کنی ولی من اصلا ب اونا کاری نداشتم اونا هم ب طرز شگفت انگیزی دیگه غذا نریختن بهش یا این گربه دیگه کمتر تو دید بود و یا نبود کلا
گذشت چن مدت من اومدم تو حیاط دیدم عععع گربه وسط حیاطه نزدیک شدم دیدم ی موش گرفته زیر پاش موشه هم زنده بود
و این گربه داشت باهاش بازی میکرد یعنی موشه زنده بود این پاشو میزد بهش باهاش بازی میکرد و پاشو بر میداشت موشه یکم فرار میکرد بعد میپرید میگرفتش اصلا ی چیز فانی بود داشت با طومه اش بازی میکرد و موشه هم کم جون شدع بود یکم بازی کرد باهاش بعدش خوردش قشنگ داشتم ی مستند از طبیعت زنده میدیدم
گفتم ببین این نتیجه دل سوزی نکردنه ها این موجود این حد از تواناییی رو داره ک حتی با طعمه اش بازی کنه بعد بشینه بخوردش
میتونه شکار کنه تنبل نباشه بره شکار کنه عضلاتش قوی شه
و این نتیجه عمل ب درستیه و یادم میاره این موضوع که نیتجه دلسوزی یا باور اشتباه نتیجش میشه اشتباه فقط باید تغییرش داد و نتیجشو دید و پی ب درستیش برد و ادامش داد
و مثل قبل رفتار نکرد و ب دانستها عمل کرد نییجه توی عمل ب قانونه خدایا شکرت برای اینکامنت و این فضا خدایا شکرت
ممنون از چشمای زیبات ک خوندی کامنتمو..
دلسوزی بیجا مانع لذت بردن و رشده
با سلام خدمت استاد گرانقدرم جناب آقای عباس منش که باعث شد من از سردرگمی، ناراحتی، بی حوصلگی، و هر آنچه که منفی هست بیرون بیام و چهره جدید و روی خوش و زیبای دنیا و انساهای اون رو ببینم، واقعا حالم خوبه واقعا حسم خوبه احساس میکنم که یک زندگی جدید و سرشار از لطف و محبت خدا رو شروع کردم انگیزه ام به ادامه زندگی و دنبال گردن هدفهام بینهایت زیاد شده و خدا رو شکر میکنم که از اون کالبد غم و اندوه بیرون اومدم و وارد یک دنیای جدید شدم امیدوارم که همه از سخنان و تجربیات استاد در راه پیشرفت و رسیدن به ثروت و سلامتی و شادمانی نهایت استفاده رو بکنند.
دقیقا همینطوره که میگید مادر من همیشه سعی میکنه بیش از حد به خواهرمو خونوادش کمک کنه وقتی خواهرم بچه اولشو داشت همیشه وظیفه مادرم بود که برای خونوادشون نون و مواد غذایی بخره اوایل همسر خواهرم تلاش داشت برای کار کردن و الان که 24 سال از اون روز میگذره همون روند ادامه داره با این تفاوت که همسر خواهرم دیگه علاقه و انگیزه کار نداره و علنن به مادرم میگه وظیفه شماست دیگه باید انجام بدید این کمک های از روی دلسوزی مادرم الان اینده یه خوانواده 5 نفره رو بلاتکلیف کرده
سلام به استاد بزرگوار وهمه دوستان خوبم
من خواستم تجربه واقعی خودم را از کمک کردن بیجا واز سر دلسوزی به تمام احمقانه ای که داشتم را بیان کنم وخدا رو شکر از وقتی با سایت بسیار ارزشمند استاد خوبم اقای عباسمنش اشنا شدم این رفتارم را به کلی اصلاح کردم وزندگی من بسیار عوض شد……….
برادر من که هفت سالی از من کوچکتر است هر بار که میخواست کاری انجام دهد که به پول احتیاج داشت خیلی راحت پولهایم را در اختیارش قرار میدادم این کار من یکبار ویا دوبار نبود هروقت میدیدم ناراحت است ویا حتی زمان مجردی اش میخواست با دوستانش جایی برود برای خوشگذرانی وتفریح.باز هم به او پول میدادم اینکارم تا بعد از ازدواج او نیز ادامه پیدا کرد وهربار که به مشکل بر میخورد فقط شماره کارتش را ارسال میکرد ومن هرچه داشتم به حسابش جابجا میکردم الان نزدیک به 50 میلیون تومان از برادرم طلبکارم و این بدهی او به من در طول 2سال بوجود امد من از برادرم یه ادم بی دست وپا و بی اراده ساخته بودم اگر من فقط برای دادن پول به برادرم چند روزی تاخیر میکردم واقعا نمیدانست باید چکار کند زانوی غم بغل میکرد وفکرش از کار میافتاد.همه به من میگفتند چرا انقدر به برادرت کمک میکنی اورا بیچاره کرده ای ومن از این حرف انها ناراحت میشدم ومیگفتم اخه گناه داره ونمیتوانم ناراحتی برادرم را ببینم مگه پول انقدر مهمه که من ناراحتی برادرم را ببینم ……..برادرم با وجود داشتن شرکت و ماشین و خانه ولی روز به روز بی پول تر میشد.و حالا من…………. در چه وضعیتی بودم به جای اینکه پولم را مدیریت میکردم و خانه میخریدم .ماشین میخریدم ….تا بیشتر در رفاه باشم روز به روز بی پول تر میشدم.یادمه نزدیک به شش ماه پیش خواستم پراید بخرم ولی نخریدم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟چون برادرم برای کارهای شرکتش پول کم اورده بود واین سریال ادامه داشت هر دوی ما هر روز رو به سوی بی پولی پیش میرفتیم تا اینکه با اقای عباس منش اشنا شدم و تصمیم گرفتم دیگه دل نسوزونم به جای خدا نباشم من داشتم عدالت خدا را زیر سوال میبردم ….الان درسته من اشتباه کردم و به برادرم وبیییییییییییییییشتر به خودم ضرر رساندم ولی خدا رو شکر من الان یاد گرفتم که چطور به خودم وبه برادرم کمک کنم .یاد گرفتم هر چیزی سر جای خودشه ومن با دلسوزی نه تنها کمکش نمیکنم بلکه اسیب میزنم واین اسیب بیشتر شامل حال خودمه .
باورتون شاید نشه ولی من امروز توی بالکن برنج ریختم بعد چند دقیقه حدود بیست تا کبوتر وگنجشک لبه بالکن جمع شدن وحتی یه برنج هم باقی نموند وخوشحال بودم که اونا سیر شدن…..من از وقتی با برنامه های استاد پیش میرم همیشه از خدا میخوام لحظه به لحظه من رو هدایت کنه وهر وقت میخوام با خدا حرف بزنم اول میگم خدایی که لحظه به لحظه من رو هدایت میکنی……………..وقتی این فایل رو دیدم باور کنید نتونستم گریه نکنم هم از این جهت که خدا واقعا من را لحظه به لحظه هدایت میکنه هم اینکه هنوز دلسوزی بیجایی که تو وجودمه اصلاح نشده……………..
از اینکه وقت گذاشتید و خوندید سپاسگذارم به امید روزی که سعی کنم به جای خدا نباشم بلکه دست خدا باشم برای پیشرفت دنیای زیبایش……………
بنام خدای فراوانی ها
سلام به استاد عزیز مریم جان همه اعضای خانواده صمیمی ام
من چقد این فایل رودوست داشتم
و اصل مطلب استاد
به هر چیزی غذا بدی اون رو رشد میدی
چه قانون ساده ای
گدایی که میبینه با ترحم می تونه پول دربیاره خب میره تو این زمینه قوی میشه توی جلب ترحم دیگران و اهرم رنج و لذت تو ذهنش عوض میشه
خدا رو شکر از بچگی حمایت نشدم تو خانواده از نظر عاطفی و مالی و …. و متوجه شدم دلیل اینکخ همیشه با دختر های دیگه خیلی فرق داشتم همین حامی نداشتنم بود
دلیل اینکه ایمانم به خدا زیاد شد همین بود
خانم هایی که از شوهراشون پول میگیرن تو زمینه پول گرفتن از همسرشون تبحر پیدا میکنن و بعد یه مدت دیگه دنبال استقلال نمی رن و دنبال پولسازی نمیرن چون مثل کبوتر دارن تغذیه میشن ولی به چه بهایی ؟
قبل ها میدیدم افرادی که دست ندارن ، با داخلشون همه کارهاشون رومیکنن حتی نقاشی میکنن پول در میارن ؟
آیا همون پا رو ماها نداریم ؟
چرا داریم ، ولی اون چون دست ازش گرفته شده مجبور شده از یک راه دیگه کارهاش رو انجام بده
یا اکثر افراد کارآفرین مخصوصا مردها رو دیدم که از بچگی شرایط طوری بود که اونا مجبور شدن به پول دراوردن و بعدا توی پول دراوردن ماهر شدن مثل احد عظیم زاده و البته استاد خودم ❤️
ولی میبینم پسرهایی که از بچگی خانواده هی حامیشون بودن وبهشون سرویس دادن خونه دادن و… تو منطقه امن خودشون موندن و وابسته شدن
هر کس باید تمرکزش روی خودش باشه
یاد گرفتم که اگه قراره ببخشم اولا پنهانی باشه
دوما مرتب عوض کنم مسیر و فردی که بهش می بخشم رو
عمیقا اعتقاد دارم هر جا عرضه بشه تقاضا هم هست
هر وقت من بخوام دلم بسوزه افرادی میان که دوست دارن دلمون واسشون بسوزه
هر وقت من بخوام خودمو وقف کمک به دیگران کنم افراد ضعیفی دورم رو میگیرن که فکر میکنن زندگیشون یعنی اینکه یکی بیاد کمکشون کنه وحامیشون باشه
هر چند در گذشته خیلی چوبشو خوردم و چون خودم حامی نداشتم همش دنبال این بودم یه دیگران کمک کنم و حامیشون باشم ولی خدا رو شکر رابطه ام با اسن افراد و قبلش این تغذیه دادن به این فکر و این حس کاذب رو قطع کردم و محکم شدم
هر چند شاید در ظاهر بی رحمی باشه ولی به نظرم اونی که کمک اضافه میکنه بی رحمه چون داره جلوی پیشرفت و استقلال یکی روبه خاطر خودخواهی( ارضای حس درونیش ) میگیره
و من همیشه
سلام به استاد عزیزم.بابت فایل زیباتون ازتون سپاسگذارم.و هم چنین سلام به دوستان عزیزم.
در مورد ترحم من یک مورد رو اشاره کنم که به عین خودم دیدم.
من یه بچه خواهر دارم که از بچگی خواهرم خیلی بهش توجه میکرد.مثلا غذاشو تا الان که دوازده سالشه خودش میده.هر چی میخواد همون لحظه براش میاره.و …..
یه بار مسافرت بویم مادرش خسته بود دراز کشیده بود.و این پسرم گفت واسم غذا بیار. مادرش گفت خودت بردار بخور.بچه یه جوری عصبانی شد و اصلا نتونست خودش غذاشو بخوره با این که سنش هم بزرگه.آخرش باز خواهرم غذاشو داد .و باعث شده بود بچه هر جا گبر کنه اصلا فکر نکنه ، خودش انجام بده .میگفت مامان بیا مخصوصا توی غذا خوردن.
این تجربه قابل لمسم بود.میخواستم اشتراک گذاری کنم
ممنون از استاد عباسمنش و همه دوستان