به جای کوچک کردن خواسته ات، باورت را بزرگتر کن - صفحه 13 (به ترتیب امتیاز)

1207 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مرجان فکوری گفته:
    مدت عضویت: 3164 روز

    با سلام

    من می خواهم داستان آشنایی ام را با سایت استاد تعریف کنم.

    من قبلا با قانون جذب آشنا بودم و همیشه در اینترنت دنبال سایتهایی بودم که در زمینه موفقیت و قانون جذب فعالیت می کردند هر کتاب و مقاله ای که بدستم می رسید رو می خوندم هر فایل انگیزشی که پیدا می کردم نگاه می کردم عضو سایتهای زیادی هم بودم ولی هیچکدوم کامل نبودند و همه یه چیزهای خیلی کلی و نخ نما رو مطرح می کردند و در همه سایتها نمی تونستم با صاحب اون آموزه ها بصورت تصویری ارتباط حسی برقرار کنم برای همین زود ازشون خسته می شدم و نتیجه دلخواهم رو هم بدست نمی آوردم.به جورهایی همشون حرفهاشون نتیجه تجربیات خودشون نیود . اون زمان هم که زیاد به فیس بوک سر می زدم در یکی از گروههایی که در زمینه موفقیت کار می کرد یک فایل صوتی انگیزشی دانلود کردم خیلی تاثیر گذار بود ریختمش توی موبایلم و ر وزی چند بار بهش گوش می دادم و با خودم می گفتم تا حالا صدا و بیانی اینقدر دلنشین و تاثیر گذار نشینده بودم .ولی گوینده رو نمی شناختم. تا اینکه این اواخر با یک سایت آشنا شدم و می رفتم و مقالاتشون رو می خوندم و کلیپها شون رو می دیدم و بر خلاف سایر سایتها صاحب سایت از خودش کلیپهای تصویری می گذاشت که البته مطمئن هستم از استاد ما تقلید کرده اند.یکروز بنیانگذار اون سایت داشتند در زمینه محصول جدیدشون که در مورد ثروت بود تبلیغ می کردند و گفتند حالا می خوام سوالات دوستان رو بخونم . دوستی سوال کرده بود به نظرتون محصول فلان استاد و استاد سید حسین عباس منش در مورد ثروت مفید هست؟ و ایشون گفتند فلان استاد رو که اصلا نمی شناسم ولی می دونم که محصول استاد عباس منش خیلی مفیده. با خودم گفتم عباس منش دیگه کیه ؟؟

    بلافاصله رفتم سراغ گوگل زدم سید حسین عباس منش . سایت استاد اومد بازش کردم اون زمان فایلی از استاد رو صفحه بود که استاد در آمریکا ضبط کرده بودند و به چند تا از ابهامات و سوالات در مورد دلیل اومدنشون به آمریکا توضیح می دادند وقتی فایل رو به صورت تصویری دانلود کردم و با هیجان پلی کردم. تا صدای استاد رو شنیدم گفتم این که صاحب همون صدای کلیپ انگیزشی مورد علاقه منه !!!!!!!!

    و دیگه از اون زمان که دو سال می شه هر روز در سایت هستم و دیگه به بهیچ سایتی نمی رم در فیس بوک و هیچ شبکه اجتماعی نیستم تمام نیازهام در این سایت تامین می شه و با تمام وجودم به آموزه های استاد ایمان دارم و از ته دلم ایشون رو دوست دارم و از داشتنشون از خداوند سپاسگزارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    زهـرا خوشبخت گفته:
    مدت عضویت: 2528 روز

    ?بنام خالق زیبایی ها

    خدای مهربان تورا سپاس گذارم بابت این لحظات ک دراین سایت مهربان واستاد مهربان دارم خشتهای زندگیمو ازاول بنامیکنم?

    /روز بیست و چهارم سفرنامه (خداشناسی)

    بجای کوچک کردن خواسته ات باورت را بزرگتز کن ،/

    سلام بروی ماهتون :

    این فایل من و برد به روزهایی ک باتمام وجود باور داشتم میشود و دیگران میگفتن نمیشود

    نشنیده کرفتم تمام آن نجواهای رو ک میگفتن نمیشه زهرا !تو نمیتونی! این کارو نکن ! پشیمون میشی !چقد من این صداهارو خوب بیاد میارم

    من خواسته ام رو کوتاه نیومدم بجایش نشنیدم تمام آن حرفهای ک برای من صدایی داشتن غیر از ندای زیبای خداوند ک میشود میتونی تو لایقی بیشتر بخواه ادامه بده

    آره استاد عزیزم من هم مانند شما زیاد شنیدم ازین صداها ، اما تا بیاد دارم همیشه یک صدا بامن بود ک فارغ ازهرچیزی بامن از بهترین ها زیباترین ها و شدن ها حرف میزد

    و من بیشتر اوقات پاسخ میدادم ب آن نداها و وعده هایش رو باورمیکردم و بعد ها میدیدم ک وعده هایش همه اجابت شدند

    همیشه صدای بامن بود ک من و لیاقتم رو خیلی بالا میدونست اما بعلت عزت نفس پائین ادمهای سطح پائین زیادی رو ب زندگیم راه دادم و بعدش واقعا پشیمون شدم ک چرا ب آن صدای زیبا گوش ندادم

    من بخاطر حس ضعفی ک داشتم بجای بزرگتر کردن باورم خواسته هامو گوچک کردم ،همان خواسته های ک بمن چشمک میزدن ک ما متعلق ب توئیم و من نادیده گرفتمشون، این کوجک کردن واقعا آسایشم رو ازم گرفتن و با ادمهای مواجه شدم ک چون حودشون خودشون رو بی ارزش میدونستن ،بودن من تو زندگیشون غیرقابل باور بود وچون خودشون کوچک بودن من رو هم همانند خود میدیدن

    اره استاد عزیزم بمحضی ک بخودم اومدم از زندگیم حذفشون کردم

    وقتی ب ادمی ک چشماش مشگل دارن ،ی سیب قرمز بدی ، فکر میکنن اشکال ازسیبس ک تودستشون قرار گرفته ،حتما کرم خوردس ،چراچون خودشون از درون خالی ان

    خواستم بگم اگ نتونی باورتو بزرگ کنی ،مجبورمیشی جای باشی ک اصلا متعلق ب تو نیست اونجای ک روحت دوست نداره. . .

    و زندگیت رو دیگ نمیتونی زندگی کنی.

    خیلی ها بمن گفتن نکن ،بده ،زشته ،حرف مردم چی ، بیچاره میشی ،بدبخت میشی ، و . . .

    اما من یاد گرفتم ازشما ک هیچوقت خواسته هامو کوتاه نیام ،بجاش باورهامو درست کنم

    ومن اینکارو کردم و رو باورهام کارمیکنم

    همیشه میشنوم اون صدارو ک من رو دعوت بسمت خود میکنع و بهترین هارو برام میخواد

    ب آرامش رسیدم . . .

    تا قبل از آشنای باشما من بازهم فقط ب این صدا گوش میدادم

    هیچ راهی بلد نبودم هیچ ایده ای نداشتم ،اما هما ن صدا میگفت ادامه بده ، این ارزو متعلق ب تو هست

    وقتی میدیدم دیگران با شرایط من توانستند ب آن خواسته برسند پس من هم میتونم

    من فقط تجسم میکردم خواستم رو

    و ب بالا رفتن فرکانسم باشما اشنا شدم

    و شما بمن گفتید”زهرا باورت را درست کن”همین

    خدای من چقد تو راهگشای ک بمن راه را میگی ، ، ، وقتی میبینم دیگران رو ک رابطه ای خوب دارن باخودم میگم نگا زهرا نگا میشه ،بس ادامه بده

    خیلی ها با باورهای محدود و آن نگاهی ک همه چیز رو شانسی و الا بختکی میدونن ،بمن بخاطر آرزو هایم میخندند

    اما من باور دارم ک میشود

    چون شمارو تو زندگیم دارم

    ،باورهای ان ها مال خودشان است

    من میدانم و باور دارم ک لایق خواسته هایم هستم فارغ ازشرایط بیرونی

    برای کسانی ک دیدشان ازموفقیت شانس و یسری قوانین ساختگیست

    مشخص است ک نشدن و نتوانستن باورشان باشد

    اما من سبک قبلی رو کنارگذاشتم

    و دیگر دوس ندارم ب آن برگردم

    چون خوب میدانم”””من خالق زندگیم هستم””””

    “””باورهای من هرلحظه زندگی مرا رقم میزنند”””

    “”””تغییر باورها =تغییرشرایط”””

    من باجان و دل برای بزرگتر کردن باورهام دارم تلاش میکنم

    چون ان خواسته رو متعلق بخودم میدونم و میدونم بدستش میارم.

    من خوب یاد گرفتم با توگوشی های ک خدای من بمن زد ،ک هیچوقت خواسته هامو کوچک نکنم .چون اینطوری بخودم ستم میکنم و بهای الهی مو زیر سوال میبرم ،من اینارو باپوست و گوشت و استخون لمس کردم و خوووو ب میفهممش استادمن .عزیزم .مهربون

    ان صدا هرلحظه بامنه ،انقدر بهش بها دادم ک مثل یک دوست هرلحظه سخن عشق بامن میگه ،چقد توخوبی خدای من

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  3. -
    افروز گفته:
    مدت عضویت: 2277 روز

    سلااام به همه ی شما

    این اولین باری هست که دارم در سایت کامنت میگذارم و خیلی خوشحالم از این بابت

    میخوام از یکی از تجربیاتم براتون بگم که طی چند سال برای من اتفاق افتاد

    من وقتی که دانش آموز بودم تا قبل از دوره ی دبیرستان، خیلی معلم هام تشویقم میکردند و حرف های خوبی درباره من میزدند

    یکی از دبیرستان ها خیلی برای من خاص بود و دوست داشتم حتما وقتی که آزمون ورودی میدم اونجا قبول بشم و اونجا برای من قله بود

    و به راحتی قبول شدم

    اما برای بعد از اون مرحله هیچ هدفی برای خودم تعیین نکرده بودم به همین دلیل به صورت اکید نزول کردم با شدت بسیار و یکی از درس نخون ترین دانش آموزان مدرسه شدم و این نزول تا ترم اول دانشگاه هم ادامه داشت با معدل 12 فارغ التحصیل شدم از دبیرستان و ترم اول دانشگاه هم مشروط شدم

    اما من رشته تحصیلیم رو با عشق تمام انتخاب کرده بودم و خودم رو لایق تجربه نتایج خوب در این رشته میدیدم

    به همین دلیل دوست داشتم همون فردی بشم که در دوران بچگی تو مدرسه در این رشته عالی بود و مشروط شدن تلنگری بمن زد که دیگه کافیه و جایگاه تو این نیست

    و به خودم گفتم که ترم 2 باید حتما معدلم 17بشه، و معدلم شد 14

    ترم 3 گفتم این ترم باید 17 بشم. و شدم 16.94

    باز هم نتونستم الف بشم چون هدفم و پایین گرفته بودم

    به همین ترتیب این نتیجه دو بار دیگه هم تکرار شد و من سه ترم به 17 نزدیک شدم ولی ازش گذر نکردم

    ترم سومی که این اتفاق برام افتاد مصادف بود با زمانی که با دوره های شما آشنا شدم توسط یکی از دوستان عزیزم

    اونجا بود که به خودم گفتم این باور منه که 17 دیگه خیلی زیاد و عالیه و من فقط باید به اون برسم و باید هدف بزرگتری انتخاب کنم حالا

    یک نشانه ای رو دیدم و توی صحبتهای یکی از اساتیدم شنیدم که میگفت یک ترم معدلش حتی به 18 و خورده ای هم رسیده

    اونجا بود که به خودم گفتم خوب نگاه کن، میشه

    به جرئت بهتون میگم که میزان تلاش من با سه ترم قبل هیچ تفاوتی نکرده بود و من یک سری الگو هایی پیدا کرده بودم که بهم ثابت میکرد میشه

    و این ترم به طرز عالی ای(اتفاقات فوق العاده ای افتاد در این راه) شدم 18.54 و این دقیقا همون باوری بود که با شنیدن صحبت استادمون در خودم ایجاد کردم

    من از صمیم قلب میخوام ازتون تشکر کنم بابت این آگاهی ها و خدارو میبوسم از ته قلبم که اینطور کمکم کرد بهتر بفهممش

    میخوام ذهنم ثروتمند بشه و هر روز اهداف بزرگتر و بهتری معین کنم

    تجربیاتم رو به این دلیل گفتم که به درک بهتر همه ی ما کمک کنه

    دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  4. -
    امیر تهرانی گفته:
    مدت عضویت: 3264 روز

    آگاه باش دلها تنها با یاد خدا ارام میگیرند.

    این خدا ستودنی است که برای حرکت و رسیدن به اهدافم از من حتی

    مشتاق تر است و تنها حمایتگر من است.

    هر اتفاقی فقط و فقط نتیجه فرکانس ها و باور هایم است.

    جهان همیشه باور هایم را به من ثابت میکند.

    من به دست خودم به دست فرکانس ها و باور هایم این شرایط را ساخته ام.

    پس می توانم شرایط دیگری را نیز بسازم.

    من که نتایج متفاوتی میخواهم باید فرکانس های متفاوتی نیز ارسال کنم.

    و به ذهنم فقط انچه را میخواهم و به من احساس خوب و ایمان میبخشد بدهم.

    همیشه در ذهنم بود که چرا ان فرد توانسته تا به این جایگاه برسد و من نتوانستم.

    و همین ابتدا به من تلنگری میزد و مرا حرکت میداد.

    تله ی تجارت نا مناسب دیگران نیز همان چیزی است که با ان چیزی که من میخواهم

    بسیار متفاوت است .

    در هر اتفاقی ذهنم را باید طوری پرورش دهم که قانون را ثابت نماید.

    ردپای شرک و توحید را جستجو نماید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    پدرِ بارانا و جانا گفته:
    مدت عضویت: 2181 روز

    بنام نور ،بنام فرمانروا،بنام خالق، بنام خدا

    آنکس که تو را شناخت جان را چه کن

    فرزندو عیال و خانمان را چه کند

    دیوانه کنی ، هر دو جهانش بخشی

    دیوانه تو هر دو جهان را چه کند

    سلام ، به همه عزیزان ،بزرگواران و شمایی که در حال خواندن این متن هستی

    حمیدرضا فرهانی هستم (پدر دخمرایه گلم بارانا و جانا )

    داشتم به تیتر این فایل فکر میکردم ،

    (به جای کوچک کردن خواستت باورت رو بزرگتر کن )

    میدونی ، خواستم یه داستان براتون بگم ، بعد دربارش با هم صحبت کنیم

    «««داستان زری رقاص»»

    ✳ “زری رقاص ” از لحاظ سواد و‌فهم چیز دیگری بود!

    خوش سخن و با سواد ،

    ادیب و نکته دان

    بانویی شاد که

    خانقاهی نداشت.

    دست هایش بسیار نیرومند بود و

    زندگی اش از دسترنج خود و باغِ

    انگورش می‌گذشت.

    ✳ آقای “اخوان”، هم مدیر مدرسهٔ

    ما بود و هم معلم ؛ خوب درس می‌داد.

    تا اینکه “یَرَقان” گرفت

    و در خانه ما بستری شد

    و از “زری رقاص ” خواهش ڪرد طبق شرایط و ضوابط بجایش درس بدهد.

    ✳ “زری رقاص” روز اول حضور

    در کلاس گفت:

    بچه ها! امروز ما می‌خواهیم درباره “خدا” صحبت کنیم

    فرقی ندارد “ارمنی” باشید

    و یا “مسلمان”.

    همه ما از هر دین و مسلکی با “خدا” حرف می‌زنیم.

    حالا خیال کنید خودتان تنها نشسته‌اید و می‌خواهید با “خدا” حرف بزنید.

    حالا از هر کلاسی از اول تا ششم،

    یک نفر بیاید برای ما تعریف کندچطوری با خدا حرف می‌زند؟

    و از خدا چه میخواهد؟

    ✳ در همین حال “مَملی” دستش را بالا گرفت و گفت:

    اجازه من بگم؟*

    گفت: بگو پسرم!

    ✳ “مملی” گالش‌های پدرش را

    پوشیده بود.

    هوا که خوب بود پابرهنه به مدرسه می‌آمد.

    “مملی” چشمانش را بست و گفت:

    خدا جان!

    همه زمین‌های دنیا مال خودته؛

    پس چرا به پدر من ندادی؟

    این همه خانه توی شهر و دِه هست؛

    چرا ما خانه نداریم؟

    خدا جان!

    تو خودت می‌دانی ما در خانه‌مان بعضی شب‌ها “نانِ خالی” می‌خوریم.

    شیر مادرم خشک شده، حالا برای خواهر کوچکم “افسانه”، دیگر شیر ندارد.

    خداجان!

    گاو و گوسفندم نداریم.

    اگر “جهان خانم” به ما شیر نمی‌داد،

    خواهرم گرسنه می‌ماند و می‌مرد!

    خدا جان!

    ما هیچ وقت عید نداریم. تا حالا هیچ کدام از ما لباسِ نو نپوشیده‌ایم

    و اگر موقع عید “مادرِ هاشم “ به مادرم تخم مرغ رنگی نمی‌داد، توی خانه ما عید نمی‌شد!

    ✳ کلاس ساکت ساکت بود. “مَملی” انگار یادش رفته بود توی کلاس است.

    “زری رقاص” روبروی پنجره ایستاده بود. داشت از آنجا به افق نگاه می‌کرد

    بعضی بچه‌ها گریه می‌کردند

    ” زری رقاص” آهسته گفت:

    حرف بزن پسرم!

    با خدا حرف بزن، بیشتر حرف بزن!

    “مملی” گفت:

    اجازه بانو! حرفم تمام شد.

    ✳ “زری رقاص” برگشت و “مملی”

    را بغل کرد و گفت:

    بارڪ الله پسرم!

    با “خدا” باید همین جور حرف زد.

    ✳ کلاس تمام شد

    و “زری رقاص” به خانه خود رفت و همان شب با خط خودش نامه ای نوشت که “باغ پدری‌اش”

    را که بهترین باغ انگور در “روستای مارون” بود،

    به خانوادهٔ “مملی” بخشید!

    این داستان کاملا واقعیه ، امروز یه جا خوندمش ، و براتون گذاشتمش اما بهتر دیدم منبع رو ذکر نکنم.

    ببین ، نگاه مملی رو نسبت به خداوند ، مملی در لحظه ای که خداوند رو باور کرد و با تمام وجود حرفها و خواسته هاش رو گفت ، براش اتفاق افتاد ، و زری دست خداوند شد ، برایه او و خانوادش .

    مملی باورش رو بزرگ‌کرد ، به اندازه تمام وجودش . و فقط خداوند رو تنها حامی و همراه خودش حس کرد.

    وَإذا سأَلَک عبادی عَنی ، فأنی قَریب ، اُجیبُ دعوه داع إِذا دَعان

    نمیدونم چی باید بگم از اینهمه بزرگی و لطف و قانون ….

    به نظرم بزرگ‌کردن باورها نتیجه ایمان و اعتقاد به وجود بی نهایت خداونده ، خداوندی که محدودیتی نداره و قوانین بدون تغییری وضع کرده که تا ابد با دقیق ترین حالت ممکن در حال کار هستند ، تا ما رو به خواسته هامون برسونن،

    فقط از خداوند میخوام من هم باور کنم ، خداوند رو ، قوانین خداوند رو اونطوری که مملی در یک لحظه باور کرد ، که البته این باور کردنش نتیجه تضادهاش بود و خواسته هایی که (به قول استاد عزیز)از دل یه زمستونه سرد و راه ناهموار شکل گرفته بود ،، نتیحه کلی فکر بود ،،،،،اما با تمام وجود باور کرد، که خدا میشنوه

    و واقعا خدا میشنوه ، خدا میشنوه و قوانینش دارند کار میکنند و جهان بر نظمی بینهایت استواره

    اینکه من باور کنم و تحسین کنم و نتیجه بگیرم با تمرکز بر زیباییها،،، عجیب قانون بزرگیه

    اما در نتیجه تغییر کردنه منه حمید ،از کسی که تا دیروز تویه بدو بدو بودم و کذب بالحسنی بودن به حمیدرضایی که امروز آرومه و اَلذی اَعطیٰ و التَقی و الصَدَق بالحسنی ، حتما باورها اتفاقات و شرایط و تغییر میکنه که

    اِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَومٍ حَتّیَ یُغَیِّروا ما بِاَنفُسِهِم

    خداوند تمام ما رو به راه راست هدایت کند ، راه کسانیکه به آنها نعمت داده ، نه راه کسانیکه بر آنها غضب کرده و نه راه گمراهان

    درپناه نور ، در پناه فرمانروا ، در پناه خالق ، در پناه خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    الیاس آدمپور گفته:
    مدت عضویت: 1928 روز

    سلام به استاد عباس منش بزرگوار و خانم شایسته عزیز و تمام دوستان سایت

    واقعا شما رو باید با تمام وجود تحسین کرد به خاطر منطق شکنی هاتون که قشنگ من دیگه دارم به خودم میگم اگر استاد عباس منش تونسته من هم میتونم و اگر بخوام در حال حاضر مثالی بزنم من در یک سازمان فروش کار میکنم که فروش محصولی دارن که کسی تا به حال شخصی بدون تیم در یک ماه مبلغ صد میلیون نزده بود و راحت بگم کسی بهش فکر هم نکرده بود و من تو‌دوره روانشناسی ثروت۱ شما بودم و به دلم افتاد که میتونم صد میلیون رو بزنم و وقتی با بعضی همکاران صحبت کردم دیدم میگن تو حالا نصفش رو بزن رکورد سازمان رو میزنی و من دیگه سعی کردم اونا رو‌نبینم و ماه بعدش به خودم گفتم حالا وقت صد زدنه و پایان همون ماه آمد صد میلیون رو زدم در یک ماه که اصلا بچه ها باور نمیکردن و جالب این بود راحت ترین ماه فروش من بود و بدون هیچ مشکلی با هر مذاکره یه مبلغ خوبی میفروختم این تجربه من بود از کم نکردن خواسته ها و بوجود آوردن باورهای قوی تر

    موفق و پیروز و ثروتمند باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    حسین عبادی گفته:
    مدت عضویت: 1846 روز

    بنام خداونده بخشنده و مهربانم..

    سلام به استاد عزیزمو مریم بانو قشنگگگگگ

    روز 24

    استاد من تجربه هایی داشتم که بینهایت زدیا هستن

    یکی از اونها برای پیدا کردن خونه بود.که هر بنپاهی گه میرفتم میگفتن تصن با این پول خونه گیرت نمیاد…

    و لبخند میزدم و میگفتم باشه شما درست میگید….

    ولی من میدونستم بهترین خونه نصیب من میشه و همین اتفاق هم افتاد به لطف رب نازنینم بهترین خونه در بهترین موقعیت مکانی و بهترین جاااا و بهترین طبقه…

    خدایا شکرتتتت پس من باید مرو کنم و پیدا کنم و همیشه تمام اتفاقاتی که گفتن نمیشه رو یاد بیارم که شدددددد حسین دیدی گفتن نمیشه چطوررررر شد دیدی گفتن نمتونی چطورر تونستی پس توکل داشت باش به رب

    و برووو جلو قدم برد قدم برد و نترسسسسسسس هر کس گفت ترس داره تو بگووووو نه نداره توکلت به خدا باشه…..

    خدایا ازت ممنونم بینهایت و سپاس گزارم ازت الهی صد هزار بار شکرت رب من صد هزار بار شکرتتتتتتتتتتتتتتت

    در پناه جان جانان رب العامین شاد سلامت و ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  8. -
    احمد فردوسی گفته:
    مدت عضویت: 1486 روز

    به نام الله هدایتگر

    سلام دوستان عزیزم

    ردپای من درفایل24سفرنامه

    جهان بازتاب باورهای ماست

    هرچی روکه باورکنی همون اتفاق برات رخ میده

    چندماه پیش دنبال خونه بودیم ومن امیدداشتم که یک خونه بهتروعالی ترازخونه قبل برامون اکی میشه وارامش داشتم ولی مادرم گریه میکردهرروزومی گفت مابه مشکل برمیخوریم وخونه گیرمون نمیادچیزی که میخوایم ولی بازمن ارامش داشتم وایمان داشتم که میشودوحتی توی دفترم جزییات خونه ای که میخواستم رونوشتم مثلا چندمتری باشه کجاباشه چطورباشه ووو

    وبه لطف الله مهربان الان نزدیک20روره تواین خونه ای که میخواستم داریم زندگی میکنیم خیلی خونه ای باانرژی هست وهرکی میادخونه مامیگه چقدراین خونه انرژیس مثبته ادم دوست داره اینجاباشه ونره

    واقعاهمه چی باوره دوستان به قول استادخواسته هامون بزرگ باشه وباورکنیم که میشه

    هرباوروفکری که به مااحساس بدی میده این حس بدازطرف شیطانه ودروغه

    وبرعکس هرفکروباوری که به مااحساس خوبی میده این ازطرف خداوندمتعاله ویک نشانه والهامه که بایدجدی بگیریمش

    من هنوزحسادت تووجودم هست ونتونستم به درستی موفقیت دیگران راتحسین کنم وقضاوت نکنم ولی ازقبل خیلی بهترشدم وناخوداگاه میبینم دارم دیگران روتحسین میکنم وبایدروی عزت نفس واحساس لیاقت خودم بیشترکارکنم ودرمدارخریددوره احساس لیاقت قراربگیرم

    باوربه این که خداوندهرلحظه داره ماروهدایت میکنه وحمایت میکنه

    باوراین که ثروت ساختن خیلی راحت وسادس

    خیلی هابایک ایده ساده به ثروت های زیادی رسیده اندبه راحتی وخودم دیدم تواقوام خودم که بایک ایده ثروتمندشده اندواصلازجرنکشیده اند

    وبهترین الگوی مابرای ساخت ثروت استادعزیزمون هست که اززمانی که باقوانین اشناشده اندبه راحتی ثروتمندشده اندوالهامات خداوندراجدی گرفتندوعمل کردندبالذت وارامش

    شادوموفق باشید

    احمدفردوسی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  9. -
    مهشید و شیرین گفته:
    مدت عضویت: 1251 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام استاد و خانم شایسته عزیز

    بسیاری از افراد به هیچ وجه نمی توانند رسیدن به موفقیت ثروت و خوشبختی را باور کنند و چون نمی توانند باور کنند با آن ها مبارزه کرده و آن ها را دروغ می پندارند تهدید می کنند فحش می دهند و…. نمی توانند باور کنند که می توان درامد میلیاردی در ماه را تجربه کرد چرا نمی توانند چنین چیزی را باور کنند؟چون تجربیات نامناسبی در این زمینه دارند و از انرژی و زمان صرف کرده نتوانسته ثروتی بسازند و زمانی که اشخاصی با درآمد میلیاردی را می بینند نمی توانند بپذیرند که این شخص از راه درست به ثروت دست یافته و شاید راهی وجود داشته که هنوز انها نمی دانند.

    چون نمی توانند چنین چیزی را باور کنند سریعا به افراد ثروتمند برچسب منفی زده و رسیدن به چنین خواسته هایی را امکان پذیر ندانسته و چون چنین چیزی را باور ندارند به راه های رسیدن به آن هم هدایت نخواهند شد

    این افراد به جای اینکه سعی کنند باورهای خود را بهبود دهند و آن ها را اصلاح کنند به افراد ثروتمند تهمت می زنند که حتما از راه دزدی یا کلاه برداری به چنین ثروتی دست یافته اند.

    هر زمان می بینیم که اتفاق بزرگی رخ داده که ما نمی توانیم آن را بپذیریم به خود بگوییم این موفقیت و پیشرفت به ما ثابت می کند که می شود به موفقیت دست یافت و چون ثابت می کند که می شود به سمت راه حل آن هدایت خواهیم شد.

    زمانی که خواسته ای داریم باید باورهای خود را تغییر دهیم برخی افراد هستند که چنین باورهایی ندارند و ما باید مراقب باشیم که آن ها را به عنوان الگو قرار ندهیم هر اتفاق خوب موفقیت و پیشرفتی که برای هر کسی رخ می دهد برای ما نیز رخ خواهد داد به شرطی که مانند او فکر کرده و مانند او عمل کنیم. به جای اینکه با ناباوری به آن نگاه کنیم که از ویژگی های ذهن است و به خاطر تجارب گذشته ی ما است باور کنیم که دستیابی به تمام اهداف امکان پذیر است چون سیستم عصبی همه ی ما یکسان بوده و همه ی ما به یک اندازه به خداوند هدایت ها و حمایت های او دسترسی داریم . اگر الگوی مناسبی برای دستیابی به اهدافمان نداریم باید در ذهن خود الگوها را بسازیم.

    برای موفقیت های بیشتر و مواجهه نشدن با تضادها پیش از رسیدن به اهداف خود خواسته های چالش برانگیز برای خود انتخاب کنیم که نیاز باشد پا در دل ترس های خود بگذاریم و دچار افت و درجا زدن نشویم.

    یاد بگیریم:

    اگر هیچ کسی به خواسته ی مد نظر ما دست نیافته به این معنا نیست که ما نمی توانیم به آن دست یابیم و اگر کسی به خواسته ی مد نظر ما دست یافته است به این معنا است که 100 درصد ما نیز می توانیم به آن دست یابیم به جای تخریب دیگران باور کنیم که دستیابی به تمام خواسته ها امکان پذیر است در غیر این صورت خود را از دستیابی به اهدافمان دورتر می کنیم و اتفاقی برای ما رخ نخواهد داد.

    به جای اینکه خواسته های خود را کوچکتر کنیم باورهای خود را بزرگتر کنیم.

    تنها عامل موفقیت و پیشرفت داشتن باورهای درست است و هیچ یک از عوامل بیرونی در آن دخیل نیست افراد بسیار راحت قوانین را فراموش می کنند.

    اگر می خواهیم به موفقیت دست یابیم موفقیت افراد را تحسین کرده و برای آن ها آرزوی خوشبختی داشته باشیم به جای حسادت و برچسب زدن به آن ها و قضاوت های بی مورد از خداوند به خاطر چنین الگوهایی سپاسگزار باشیم.

    فرکانس های متفاوت با دیگران نتایج متفاوتی را برای ما رقم خواهد زد

    ورودی های ذهن خود را به شدت کنترل کنیم هر حرفی را نشنویم هر فردی فکری که احساس بد ترس نگرانی و دلشوره را در ما ایجاد می کند هر کسی که می خواهد باشد او را کنار بگذاریم.

    خدایا شکرت

    عاشقتونیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    روح الله اسلامی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 1241 روز

    سلام وعرض ادب خدمت استاد عزیزم. مریم بانوی مهربان ودوستان الهی من

    خداوند را شاکرم بابت اینکه در این مسیرالهی همراه شما دوستان هستم

    روزشمار تحول زندگی من روز 24

    الهی صد هزار مرتبه شکر که به این درک وفهم رسیدم که خودم خالق زندگی خودم هستم واین را مدیون شما استاد عزیز هستم آموزه‌های شما بود که بریم سراغ قرآن وباقلبمون بخوانیم

    بماقدمت ایدیهم

    بماکسبت ایدیهم

    بما کانو یعملون

    یابفهمم

    یشاالله

    یریدالله

    یعنی چی

    به لطف الله مهربان الان خودم با باورهای درست دارم زندگیم را همون جور که میخام پیش میبرم

    یه روزی بود که دوست داشتم ماشین صفر داشته باشم که سفید باشه اخه هر چند تا ماشینی که خریدو فروش کرده بودم همه مدل پایین با رنگهای متفاوت بود

    از وقتی با قانون آشنا شدم میرفتم بنگاه وسراغ از ماشین صفر میکردم درحالی که پولی هم نداشتم چند باری سوار ماشین مورد علاقه اون زمان میشدم حالا از بنگاه تا دوستانم توذهنم تو خاب وبیداری همش تو حسم بود تا به لطف الله به چند ما نکشید که ماشین صفر خریدم

    یه روزی دوست داشتم شغلی داشته باشم که آزاد باشم راحت باشه مدت زمان کارکردم کم باشه تا بتونم بیشتر تو سایت باشم

    بخدا الان شغلی دارم هرچند کارگری هست ولی تو 8 ساعت 2ساعت کارکرد دارم مابقی در اختیار خودم هست الهی شکر

    باورهام زمان زندگیم را زیبا کرده اند وخیلی خوشحال هستم از اینکه آرامش دارم به امید روزهای خوب برای همه عزیزان ودوستان هم فرکانسی

    الهی شکر که به تعهدم پایبندم

    درپناه الله مهربان شاد باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: