به جای کوچک کردن خواسته ات، باورت را بزرگتر کن - صفحه 2 (به ترتیب امتیاز)

1207 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    moghadam گفته:
    مدت عضویت: 2318 روز

    مهری

    به نام خداوند جان و خرد

    سلام به استاد عزیز و همه دوستان عباسمنشی و قدرتمند

    روز بیست و چهارم سفر شگفت انگیز

    تغییر باور یعنی خلق زندگی جدید .زندگی که پر از آرامش و امید و موفقیت هست

    .دیدن زندگی از یک زاویه دیگه .زاویه ای که فقط خودت هستی و نظاره گر قدرت خالق بودن خودت .

    تغییر باور در ظاهر خیلی آسون به نظر می رسه ولی وقتی به پای عمل میرسه باید روی خودت ،باورت ،اون باوری که زندگی رو برات جهنم کرده با جدیت کار کنی . یعنی باید از اعماق وجودت اون رو درک کنی ،بپذیری و اون وقت هست که آروم آروم یخ وجودت آب میشه ،تازه مفهوم دیدن روی دیگر قضیه رو درک میکنی .بعضی وقتا با پرسیدن یک سوال مناسب از خودت راه حل های زیادی به ذهنت میرسه .زمانی که تو مشغول حل اون مسئله به ظاهر سخت هستی یک احساس خوبی رو تجربه میکنی . احساس قدرت میکنی . اون وقت هست که زمین و زمان دست به دست هم میدن تا تو به موفقیت برسی . از اون ته وجودت یک حس بخصوصی مثل حس قدرتمند بودن ،خالق بودن شعله ور میشه و اون وقت میشه که معجزه رخ میده و میتونی موفقیت رو در آغوش بکشی .

    به قول استاد حس خوب =اتفاق خوب

    و چه قدر زندگی زیباتر میشه وقتی حالت خوب باشه .جهان تو رو به جای زیباتری هدایت میکنه ،جایی که هیچ نجوایی نتونه روحت رو آزرده کنه .انسانها و حوادثی که با تو هم فرکانس هستن به طرفت میان .

    استاد عزیز ازت بینهایت سپاسگزارم که روی دیگر زندگی رو به صورتی ساده و جذاب بهم نشون دادید . با همسفر شدن با شما به دور آمریکا ،زندگی در بهشت انگار یک در دیگه به روم باز شد . چه قدر عزت نفستون قابل ستایشه و چه قدر به من انگیزه میده این روش زندگی .

    مریم نازنین چه قدر با شما بودن لذت بخش و شیرینه .پل محدودیت ها چه عالی شکسته میشه با بیان شیوا و حال خوب شما .

    خدایا شکرت به خاطر وجود این همه نعمت و برکت و حال خوب در کنار انسانهای عالی .ثروتمند و قدرتمند .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  2. -
    سید کاظم فلاح گفته:
    مدت عضویت: 3310 روز

    سلام و درود خدمت استاد بزرگوار و گروه تحقیقاتی ?

    نظر قبلی که گزاشتم حرف دلم بود و وقتی به اواسط فایل رسیدم از شدت هیجان دوست داشتم زود تر نظرمو بگم

    نمیخوام خیلی خسته کننده و طولانی همه زندگیمو بنویسم . اما قله ها و دره های زندگیمو دوست دارم بگم .

    از بچگی به علت بیماری خونی کبدی که داشتم خیلی خیلی سبزه و لاغر بودم و همیشه پای چشمم گود بود ، همیشه و در تمام طول ابتدایی ، راهنمایی ، دبیرستان و حتی دانشگاه ، مورد تمسخر و توهین قرار میگرفتم . در حدی که روم اسم گزاشته بودن و بهم میگفتن ( فلاح کولا ، اون زمان ها تبلیغات نوشابه پارسی کولا زیاد پخش میشد ) و هیچ دختری به خاطر چهرم حاضر نبود باهام دوست بشه . و حتی دوستان پسری هم نداشتم .

    من خیلی با محبت بودم ، مهربون و با معرفت و از این برخوردها سرخورده میشدم .

    دیگه حساب کن وقتی یه پسر بچرو بالای 20 سال تخریب کنن چی ازش میمونه ؟!!! همه باورهام منهدم بود . هیچ باور مثبتی نداشتم غیر از امید به خدا .

    تو سن 20 سالگی 3 بار پیوند کبد شدم و هر 3 بار از اتاق عمل بعد از 12 ساعت عمل سالم بیرون اومدم .

    میدونستم که خدا منو به دلیلی زنده نگه داشته . چون پیوند کبد سخت ترین پیونده اعضا هست . همیشه با خدا حرف میزدم البته بیشتر گله و شکایت بود . اما همیشه شاکر بودم

    قوی ترین باور زندگیه من از بچگی این بود که من هیچیم نیست و سالم سالمم . و هیچ وقت حرف دکترا تو کتم نمیرفت … ( خدارو از این بابت شاکرم )

    هیچ وقت آدمی نبودم که پشت میز بشینم . همیشه از حرکت و کارهای عملی خوشم میومد . عاشق آفریدن بودم و متنفر از کارمندی و حقوق بگیری .

    در آشپزی تبحر داشتم و تصمیم گرفتم فست فود بزنم …… جالبه بدونین بدون هیچی پول – فقط به توانایی خودم و خدا ایمان داشتم

    در این مسیر خیلی مشورت گرفتم و باورهای منفی که میشنیدم : ?????

    – بابا بدون سرمایه که نمیتونی باید حداقل 200 ملیون پول داشته باشی

    – حالا باید بری اول یه جایی از ظرف شستن شروع کنی بعد 5 6 سال شاید بتونی

    – باید غذای خیلی خاصی بدی چون دیگه فست فود اشباع شده

    – باید حتما بری بالا شهر مغازه بگیری

    – اگر شروع کردی دیگه تمومه باید 5 6 سال خاکشو بخوری تا بیافتی رو دور

    – تو تهران که نمیشه انقدر مغازه گرونه

    – بابا مریضی تو اصلا مگه میتونی یه 12 ساعت سر پا واستی

    – میری اونجا سوسیس کالباس میخوری مریض میشی پسر

    – ول کن بیا برو تو رشتت کار کن میری الکی وقتتو طلف میکنی

    – اینکاره باید باشی ، تو که اینکاره نیستی

    – و … که یادم نمیاد .. تنها کسی که همیشه پشتم بود مادرم بود . ( دوستت دارم مادر )

    از سمت پدرم بسیار مقایسه میشدم و منفی میشنیدم ( دوستت دارم پدرم )

    اما من فقط گوش میکردمو میگفتم ” من میتونم ” من ” خدا رو دارم ” و حتی به خاطر اینکه مغازه های مشهد ارزون تره چند ماه به مشهد رفتم و اونجا زندگی مردم تا مغازمو اونجا بگیرم . اما نشد و برگشتم تهران . در تهران ، در کمال ناباوری ، از توی روزنامه بعد از چند بار آگهی شریک بسیار خوبی پیدا کردم و مغازه گرفتیم و کار رو استارت زدیم

    1 سال کار کردم . کلی تجربه کسب کردم . اما به دلیل باورهای غلط خودم رشدی نکردم تا اینکه :

    تقریبا 1 ماه مونده بود به اتمام موعد قرارداد ، دختر خانمی وارد مغازه شد و بعد از غذا خوردن من رو به کار ” بازاریابی شبکه ای ” دعوت کرد

    من که عاشق کار برای خودم و رشد بودم عاشق این کار شدم و وارد شدم

    1 سال در این کار زحمت کشیدم ،

    و بازهم هجوم باور های منفی دیگران : ?????

    – این کارا جواب نمیده بابا ، اینا علافیه دستفروشیه . چیپه . اصلا میگه میشه یه کاری انقدر پول بده . دروغه

    – اینا همون هرمیان ، خودتو سر کار گزاشتی

    – این کار پرستیژ نداره ، اصلااااااااااا کارررر نیست

    – این همه درس خوندی که دستمال کاغذی بفروشی !! بیا برو یه جا حقوق ثابت و بیمه قشنگ مثل آدم کار کن

    – اگه تا حالا یه کار کارمندی استارت کرده بودی حداقل مثل فلانی و فلانی و فلانی پول داشتی

    – از گلدکوئستتون چه خبر !! فلاح رومئو !! ( چون من ماشین آلفارومئو دوست دارم به مسخره به من میگفتن فلاح رومئو ! )

    – تو کار کنی بقیه بخورن؟!

    – خخخخخ باشه برو هر وقت ماهی 100 ملیون تونستی در بیاری به ما هم بگو

    – جمعتون میکنن بابا

    – سر کارین ، شتر در خواب بیند پنبه دانه

    – با چربزونی باید سر بقیرو کلاه بزاری

    – ووو………. هزاران حرف و باور منفی که دوستانی که در این صنعت کار میکنن میدونن چی میگم

    (اما من دوباره به خودم و خدای خودم باور داشتم و میدونم من برای هدفی زنده موندم )

    ? رشد شخصیتی من از زمانی که وارد نتورک شدم اتفاق افتاد :

    عزت نفس – اعتماد به نفس – فن بیان – مهارت سخنوری – عدم ترس از اقدام و ترس از نه شنیدن – ارتباطات بهتر – تاثیر گذاری – قدرت تفکر – اطلاعات عمومی ، غلبه بر خشم و استرس و نگرانی و …… پکیج کاملی از مهارت فردی که نداشتم ، در من به وجود اومد

    بقیه فقط رشد رو توی پول میدیدن ، اما من رشد کرده بودم ، از لحلظ شخصیتی

    اما هنوز باورهای محدود کننده ثروت و رشد و کار سخت به شدت داشتم

    همون دختر خانمی که من رو به کار دعوت کرده بود فایل تضاد 2 استاد عباس منش رو به من داد

    وقتی گوش کردم دنبالش رو گرفتم و فایلهای بیشتری رو ازشون گرفتم

    هر روز که فایلی رو گوش میدادم انگار دقیقا باید همون روز اون فایلو گوش میکردم ، تا گره از کار اونروزم باز کنه

    به سایت استاد اومدم و همه فایلهاشو دانلود کردم

    نشانه ها پیدا شد

    ? من همه باورهای قدیمی رو دور ریختم و باور داشتم که راحت تغیر میکنم :

    من باورم نسبت به علاقه دیگران نسبت به خودم رو عوض کردم

    باورم نسبت به تنهایی رو عوض کردم

    باورم نسبت به پیدا کردن نیمه گمشده رو عوض کردم

    باورم نسبت به تاثیر گزاری شرایط روی زندگیم رو عوض کردم و باور کردم که ” مــــــــــــــن ” خالق زندگیم هستم

    من باورم نسبت به خدا رو عوض کردم و به شدت قوی کردم

    باورم نسبت به ثروت و و دوری از خدا رو عوض کردم و باور کردم که ثروت معنوی ترین کار دنیاست و خدا عاشق ثرتمندان است

    باورم نسبت به ارتباطاتم و افرادی که ازشون بدم میومد رو عوض کردم

    باورم نسبت به پدر و مادرو و اختلاف عقایدمون رو عوض کردم

    باورم نسبت به اینکه همه اتفاقات دنیا در جهت مثبته رو عوض کردم

    باور نسبت به فراوانی ثروت و فراوانی افرادی که عاشق کار با منن و خدا افراد مناسبی رو در سر راه من قرار میده عوض کردم

    باورم نسبت به کارهای رویایی رو عوض کردم

    باورم نسبت به خودم و توانایی هام رو به شدت قوی کردم و باور کردم من فوق العادم و من خاصم و من خصوصیات و توانایی هایی دارم که هیچ کس نداره

    باورم نسبت به لیاقتم رو عوض کردم و تصمیم گرفتم باور کنم که من لیاقت بهترین نعمت ها و ثروت های الهی رو دارم

    باورم نسبت به مطالعه و آگاهی رو عوض کردم و بسیار قوی کردم و نتیجه گرفتم

    باورم نسبت به تاثیر گزاریم رو عوض کردم و قبول کردم بسیار تاثیر گزارم

    باورم نسبت به اینکه ریاضیم خوب نیست رو عوض کردم و به طرز عجیبی حساب کتابم خوب شد

    باورم نسبت به بیماریم درست بود و قوی ترش کردم

    باورم نسبت به جنس مخالف رو که هیچ دختر خوبی پیدا نمیشه رو عوض کردم

    باورم نسبت به دین رو عوض کردم و با قرآن خو گرفتم

    و خیلی باور های دیگه که بخوام بنویسم خیلی طولانی میشه

    تغیر این همه باور رو مدیون استاد عباس منش هستم . مردی که خواست قهرمان زندگیش باشه و قهرمان زندگیه هزاران هزار نفر شد و دستی از دستان خدا بود

    ? اتفاقاتی که برای من افتاد بعد از تغیر باورها

    – من عاشق خودمم ، وقتم رو به هیچ وجه بیهوده تلف نمیکنم و به بهترین صورت ممکن از وقتم استفاده میکنم

    – منظم تر و سحر خیز تر شدم

    – بالای 6 ماهه که حالم حتی 5 دقیقه هم بد نشده و در شادابی و احساس خوب کامل به سر میبرم

    – به هیچ وجه افراد نادرست و مشکل دار و حتی مشکلی به پستم نخورده

    – بسیار با انگیزه تر ، و با هدفتر و با انرژی تر شدم و اهدافم بسیار بزرگتر شده و رسالتم رو پیدا کردم

    – سپاسگزارتر و ریز بین تر و آگاه تر شدم

    – به مطالعه وتحقیق علاقه زیادی پیدا کردم

    – علاقه و احترام اطرافیان به من بیشتر شده

    – همه کارها انگار خودش جور میشه

    – افراد مناسب و با هدف و پاکاری بر سر راهم قرار گرفتن و وارد تیم من شدن

    – به طر عجیبی هر روز نشانه های کوچک و بزرگی رو میبینم

    – به طرز عجیبی احساس نزدیکی به خدا دارم

    – نیمه گمشدم رو پیدا کردم

    – اعتماد به نفس ، عزت نفس بالایی پیدا کردم و بسیار خودم رولایق میدونم و برای خودم ارزش قائلم

    – قدرت سخنوری و تسلط به کلامم 2 برابر شده

    – تونستم رو زندگی چندین نفر به واسطه آموزهاش استاد تاثیر بزارم

    – مومن واقعی تری شدم و با قرآن بیشتر خو گرفتم

    – خیلی از عادت های نا بجای گذشته رو کنار گزاشتم و علایقم تغیر کرده و بهبود پیدا کرده

    – در کارم رشد خیلی سریعی پیدا کردم و میدانم که بعد از طی دوره تکامل به درآمد خیلی خوبی هم خواهم رسید

    – بسیار ایده پرداز تر و خلاق تر شدم

    – و …. کلی اتفاقات خوب دیگه

    و در آخر همیشه این شعر مولانا که استاد همیشه میگن تو گوشمه و زمزمه میکنم :

    در جهان هر چیز چیزی جذب کرد گرم گرمی را کشید و سرد سرد

    قسم باطل باطلان را می‏کشند باقیان از باقیان هم سر خوشند

    ناریان مر ناریان را جاذب‏اند نوریان مر نوریان را طالب‏اند

    استاد عزیزم میدونم که با صبر و حوصله و اشتیاق این متن رو خوندی ، میخوام بدونی هر روز صبح به خاطر وجودت از خدا سپاسگزاری میکنم

    و عاشقانه دوستت دارم ????

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
    • -
      امیررضا امیرمحمد گفته:
      مدت عضویت: 2797 روز

      آفرین بر شما جناب فلاح. امیدوارم همه دوستان در کنار هم اینطوری انرژی مثبت و فراوانی را از خود ساطع کنن

      دوشت دارم چند جمله ای را از بزرگان که بی ربط به قانون جذب نیست براتون بزارم امید که جرقه ای از انرژی مثبت به ذهنشان وارد کرده باشم…

      آینده ی تو را افکار و کارهای امروز تو شکل می دهد نه اعمالی که در روز بعد انجام خواهی داد . رابرت کیوزاکی

      آیا می دانید بزرگترین دشمن شما در این دنیا کیست ؟ بزرگترین دشمن شما ، همان افکار و ذهن شما است . افکار منفی در سر به وجود آوردن ، فکر و یاد ما را به دشمن شماره ی یک ما تبدیل می کند . ” باربارادی آنجلیس ”

      شما آن چه را که می بینید باور نمی کنید . بلکه آن چیزی را مشاهده می کنید که در گذشته به عنوان یک عقیده مورد گزینش قرار داده اید . ”

      برایان تریسی ”

      من اعتراف می کنم که افکار روی جسم تاثیر می گذارند . آلبرت اینشتین

      هر چه آن چه فکر می کنیم زندگی ما را شکل می دهد . مارکوس آرلیوس آنتونیوس

      بازی زندگی همانند با بازی بوم رنگ است . افکار ، اعمال و گفتار ما با صحت . سقمی حیرت آور ، دیر یا زود ، به سمت خودمان بر می گردد . فلورانس شین

      همواره نیاز به مصرف دارو نیست اما ایمان به اثر بخش بودن معالجه همواره لازم است . ” نرمان کازینز ”

      به محض این که تصمیم بگیری ، کائنات نیز با تو هم راه می شود تا آن مورد عملی شود . رالف والدو امرسون

      فکر نمایشی در دست تمرین است . زیگموند فروید

      ما هر چه هستیم ، نتیجه ی همان است که فکرش را کرده ایم . بودا .

      اگر کاری را انجام دهید که همواره انجام می دادید ، آن چه که همواره به دست آورده می شود ، نصیب خودتان می کنید . آنتونی رابینز .

      هیچ بخش زائدی در کائنات وجود ندارد . هر فردی در این دنیا است تا جا و مکانی را به خود اختصاص دهد و هر قطعه ای بایستی در پازلی بزرگ قرار گیرد . دیپاک چوپرا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      محمد معموری گفته:
      مدت عضویت: 3876 روز

      آقای فلاح عزیز متن فوق العاده زیبا و آگاهی دهنده ای نوشتین.و ایمانم نسبت به قوانین بیشتر شد سپاسگزارم.از خدواند سپاسگزارم که با دوست های خوبی مثل شما اشنا شدم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        سید کاظم فلاح گفته:
        مدت عضویت: 3310 روز

        سرکار خانم شبخیز سلام

        از روزی که وارد سایت شدم و شما رو نفر اول بخش عقل کل دیدم فهمیدم فعالترین فرد گروهین ، بعد که به خانم فرهادی زنگ زدم و باهاشون صحبت کردم ، شما رو به عنوان الگو و نمونه ای به من معرفی کردن

        با خودم تصمیم گرفتم ، تمام سعیم رو بکنم ، و انقدر تغیر کنم و فعال باشم ، که بتونم جایگاهی در کنار عزیزانی که خیلی خوب جواب گرفتن و در سایت فعال هستن ، مخصوصا مثل شما ، پیدا کنم

        میدونم خیلی راه مونده اما دوستان خیلی لطف دارن ، و احساس میکنم دارم به این هدفم نزدیک میشم

        بعد از آشنایی با استاد ، هدف اصلیه زندگیم رو فهمیدم ،” اثر گذاری و تغیر باورهای مردم ”

        هدفم شد : تبدیل شدن به بهترین شاگرد و سخنران موفقیت ایران قبل از 40 سالگی ( تا 7 سال دیگه ) که با افتخار در همه جلساتم خودم رو شاگرد استاد عباس منش بزرگ معرفی کنم . و تمام تلاشم رو براش دارم میکنم

        از شما که الگویی بودین برای من خیلی خیلی سپاسگزارم

        وقتی فایل تجربتون رو شنیدم حس کردم که چقدر از لحظا خلاقیت بهم نزدیک هستیم .

        من هدف خیلی بزرگی دارم که امیدوارم بتونم با شما به خاطر آموزش های نوینی که شما استارتش رو زدین در آینده نزدیک همکاری کنم .

        ور در نهایت از نظر لطف شما بسیار بسیار سپاسگزارم ????

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
        • -
          سید کاظم فلاح گفته:
          مدت عضویت: 3310 روز

          جناب آقای صمیمی دوست بزرگوارم

          بابت این همه لطف و محبت شما سپاسگزارم .

          واقعا ممنونم که وقت گزاشتین و خوندینش . ????

          همچنین شما هم هر روز و هر روز شادتر و با ایمان تر و موفق تر و ثروتمند تر بشوید

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    شیدا جمشیدی گفته:
    مدت عضویت: 3291 روز

    با سلام خدمت دوستان و استاد گرامی

    وقتی این فایل رو گوش دادم یاد روز یکشنبه (95/11/10) افتادم که خونه مامان بزرگم بودیم حرف از این افتاد که آقا اینایی که پولدارند فقط دارن مال مردم رو میخورن دارن سهم مارو میخورن امکان نداره کسی از راه درست ثروتمند بشه و از این حرف ها من و خواهرم هم که در این فرکانس بودیم شروع کردیم بحث کردن که چرا نمیشه میشه فقط به باورهای ما بستگی داره اگه باور داشته باشیم که میشه از راه درست هم به این همه ثروت رسید در بیرون هم تجلی پیدا میکند پدرم به همراه عمه ام شروع کردن به جرو بحث کردن که نمیشه که بدون کار کردن و تلاش به جایی رسید عمه ام گفت من از صبح تا شب این همه کار میکنم این همه سختی میکشم کو چرا یک قرون هم به درآمدم اضافه نمیشه و این حرفا، نه اونا تونستن ما رو قانع کنن نه ما تونستیم اونا رو قانع کنیم همون روز یاد این حرف استاد افتادم که گفته بودند کسی که در این فرکانس نباشد اصلاً قبول نخواهد کرد اونجا بود که گفتم بهتره بحث رو عوض کنیم هر کسی یک دیدگاه و یک باوری داره الان با شنیدن این فایل یاد اون روز افتادم. واقعا انگار با استاد در مورد این موضوع حرف زده بودم با تمام جوانب طوری حرف زدن که انگار داشتن وقایع اون روز رو برام تشریع می کردند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
    • -
      آینا راداکبری گفته:
      مدت عضویت: 3348 روز

      سلام

      واقعا من در این سایت با این دوستان خیلی راحتم چرا که حرف همدیگر را قشنگ می فهمیم. بله متاسفانه در بیرون این سایت خیلی ها هستن که اگر بخواهیم باهاشون حرف بزنیم یکسره باید بجنگیم و انرژی مصرف کنیم اصلا اونا توی یه دنیای دیگه ای هستن،

      خوشحالم که دوستانی مثل شماها دارم

      و خوشحالم که سر گروه این سایت آقای عباس منش هستند با یک عالمه باورهای قوی

      و خوشحالم از همکاران ایشان مثل خانم فرهادی و خانم شایسته و همکاران دیگر که من اسمشون را نمی دونم و دلسوزانه زحمت میشکند

      خدا را شکر که همه ما برنده ایم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  4. -
    Parvinrmn گفته:
    مدت عضویت: 3801 روز

    دوستان هم فرکانسی سلام

    ببخشید من عرف سلام و احوال پرسی و نظر نوشتن تمامی دوستان را دیده ام ولی موقعی که میخواهم حرفی بزنم که ، دوست دارم شده یک نفر از ان نفعی ببرد ، دوست دارم تمام کمال خودم باشم . مدل شخصیت من این طوری است امیدوارم کسی را ناراحت نکنم .

    واااااای استاد من از وقتی این فایل را گوش دادم هزاران هزار تجربه را به خاطر اوردم که به خاطر اوردنشان باعث شد آنقدر خدا ، خودم ، قدرتم ، و باورم را باور کنم که همین دیروز دست به هر کاری زدم به بهترین شکلش انجام شد . میخواهم با اجازه شما و دوستان چند مورد را ذکر کنم تا شاید گرهی از پیچ فکری کسی باز کند !

    یادم نمی آید دقیقا از چه زمانی متوجه شدم نمیخواهم تفاوت نظر و عقیده و کلا شخصیتم را با دیگر افراد ، از بین ببرم و به قولی نمیدانم از کی بود که نخواستم هم رنگ جماعت شوم و ترس از رسوا شدن را دور انداختم ولی حالا که فکر می کنم هر موقع و هر چیزی که بود باعث شد من کارهایی را انجام بدهم که برای خیلی از افراد دنیا غیر ممکن بوده .

    از بزرگ ترین معجزه ای که به شخصه انجام دادم شروع می کنم . حدودا چهار سال پیش دکتر ها برای پدرم تشخیص آلزایمر دادند !

    صادقانه بگویم به حدی ناراحت بودم که دست به خودکشی زدم ! چون در 13 سالگی مادرم را از دست داده بودم و حالا اصلا نمیتوانستم قبول کنم که نمیتوانم روی پدرم هم حسابی باز کنم ! به شدت خودم را تنها حساب می کردم .

    و ماندن در این حالت خیلی چیز هارا رقم زد .اول اینکه از زمین و آسمان ترحم به من میبارید . بعد از ترحم نوبت توقع بود که چرا بیشتر هوای پدرت را نداری؟

    حال پدرم هم که فقط بد تر می شد و من همه اش فکر می کردم به روزی که اسم مرا به یاد نیاورد! خدایی خیلی حس بدی است و تنهایی وحشتناکی برای یک دختر بیست ساله است .

    دیگر اعضای خانواده ام که برای خودشان تشکیل زندگی داده بودند به راحتی می گفتند بابا پیر شده باید قبول کنی پروین . و با این حرف میخواستند مرا آرام کنند و من کسی بودم که از خردسالی از پیری و مرگ پدر و مادرم به شدت می ترسیدم .

    و حالا همه اش به سرم امده بود و من درست در مرکز بزرگترین ترس زندگی ام بودم .

    خیلی اتفاقات این وسط افتاد که انها هم مثالهای خوبی است ولی چون نمیخواهم کتاب بنویسم سعی میکنم این مثال را باز کنم فقط .

    خیلی از روزهای جوانی من نابود شد . و من هم حس تنهایی می کردم . هم ترسیده بودم . هم خودم را مقصر می دانستم . هم نیاز به محبت داشتم و به شدت اصرار داشتم که نمیخواهم به کسی وابسته باشم . چون از از دست دادن ها می ترسیدم .

    تا اینکه وقتی از مردن خودم نا امید شدم ، حال و روز پدرم را هم دیدم ، و دیدم که در هکین چند سال چقدر از اطرافیانم بیزار شده ام و تنها هستم تصمیم گرفتم انقلاب کنم !

    یک روز که از پیش دکتر پدرم بر می گشتیم و تقریبا دو سوم حقوقمان را برای دارو ها داده بودیم و در حالی که به شدت بغض گلویم را گرفته بود و مثل احمق ها میخندیدم ،بعد از اینکه کارهای خانه را تمام کردم جلوی ایینه ایستادم . از خودم پرسیدم پروین ؟ تو واقعا فکر می کنی بابا آلزایمر داره؟ یک بخش بزرگی از ذهنم که همه چیز را دیده بود می گفت معلوم است پدرت در اتاق تو و دستشویی و در خانه را اشتباه می گیرد ، به یک آن همه چیز را از خاطر می برد درست مثل یک گوشی که از اینترنت جدا شده و تو ماندی بدون جی پی اس !

    بار ها ماشین و خودش را در حیابان ها گم کرده دیگر چه میگویی؟

    بغضم شونصد برابر شده بود . ولی یک لحظه یک چیزی گفت نه من قبول ندارم!

    اول جا خوردم که اخر مگر می شود ؟ ولی انقدر دلگرمم کرد این” نمیدانم چی ” که تمام بغض چند ساله ام همانجا با خنده فرو ریخت .

    همانجا جلوی آیینه به خودم گفتم انها که گفتند بابا پیر شده برای خودشان گفتند ، من پدر جوان خودم را می خواهم ، من پدر می خواهم ، من تکیه گاه می خواهم ،

    من ثابت می کنم بابا آلزایمر ندارد و یا اگر هم دارد کن درمانش را پیدا می کنم !

    اواسط دوره لیسانسم بود هر چه از قبل اموخته بودم و در زمان داشتم می اموختم همه را خرج این موضوع کردم . از اینترنت و این طرف و ان طرف هر چه برای ساز و کار مغز بود اطلاعات جمع کردم و اصلا نمیدانستم چطور ان هنه چیز را حفظ شده ام ولی واقعا خوشحال بودم رسیدن به این خواسته خیلی چیزها به من میداد از جمله پدرم .

    کل سبک تغزیه مان را تغییر دادم .

    چون پدرم ادم فوق العاده کل شقی است با هزاران سیاست اورا از پای اخبار مزخرف تلوزیون بلند می کردم و یواش یواش او را به رقص هم کشاندم ! البته نه رقص کامل ولی میدانستم تکان دادن لگن باعث کاهش افسردگی می شود .

    شروع کردم به کار کردن ریاضی و املا با او … با اینکه وقتی می دیدم کسی که اچار فرانسه بود در خانواده مان برای ریاضی و خط خوش حالا انقدر داغون می نویسد و یک جمع ساده را بلد نیشت بغض می کردم ولی به خودم می گفتم من باورم اینه که خوب میشه و تمرکزم را بر روی یک جنع درستی که شاید حتی حدسی جواب میداد میگذاشتم و بعد از یک مدت در کمال تعجب دیدم من عوض شده ام پدر عوض شده ،

    هر بار به یک موفقیتی می رسیدم بلافاصله برای نقشه بعدی طرح می ریختم . و هیچ وقت به تصمیم اولم شک نکردم .

    در این میان زمان هایی بودکه پدرم در خیابان ها گم می شد و به شدت خودش را میباخت ، یا به حرف بقیه دست از تلاش می کشید . خیلی بار ها مرا سرزنش کردند که چرا مراقب پدرت نیستی؟ چرا اورا برای خرید می فرستی؟

    هم خنده دار بود هم تلخ . خنده دار چون حالا طلبکار بودند که من باید به روش انها از پدرم مراقبت کنم در حالیکه اینها همه پله هایی بود که من برای پدرم می ساختم تا به خود باوری برسه و تلخ بود چون دوست نداشتم انقدر از ان ادم ها بیزار شوم .

    خلاصه که سرتان را درد اوردم ولی من یک درصد هم خودم را نباختم باورم را کنار نگذاشتم حتی وقتی همه چیز خیلی بد بود . یادم است یک شب پدرم بیرون زد و تاصبح خانه نیامد و همه همه خانواده و همسایه ها می گفتند گم شده و او نمیتواند ولی من ته دلم میدانستم که او راهش را بلد است و از روی خودخواهی و کله شقی اش است که خانه نمی آید . میدانستم خودش متوجه انقلاب درونش شده و میخواهد با خودش خلوت کند تا خودش را باور کند . همان شب تا صبح همه اهل کوفه را شناختم و خودم را با چاه افکارم تنها دیدم ولی وقتی پدرم با پای خودش به خانه امد همه چیز تغییر کرد …

    همین اردیبهشت امسال بود و از ان به بعد در حالیکه همه فکر می کردند بد تر شده باشد ، بهتر و بهتر و بهتر شد … حالا خودش می نویسد . می خواند ، تا ان سر شهر خودش می رود و می اید . دوباره مینیاتور می کشد .

    یادش امده که من لبسانس گرفته ام !

    داروهایش از هست تا به سه تا تقلیل یافته .

    قرار است ازدواج کند .

    و دکترش هر بار می گوید که دخترت باید یک مرکز باز توانی راه بیندازد !

    اره …. درسته …. من الزایمر را شکست دادم !

    فقط چون باور نکردم باور بقیه اطرافیانم را . چون به نشانه های کوچکی می دیدم اعتماد کردم . نشانه هایی که شاید انها هم می دیدند ولی با دلیل و توجیه انها را نا دیده می گرفتند …

    نه تنها در این زمینه که در خیلی موارد من خواستم خودم باشم و حالا که با قانون آشنا شدم به لطف خدا و تلاش های استاد که عمیقا و به اندازه خودم حس می کنم که چقدر از ته دل و خالصانه هست ،

    می فهمم که چرا در خیلی زمینه ها موفق شدم و در خیلی زمینه ها باختم .

    این تجربه در درون من خیلی چیز هارا تغییر داد که باعث شد بیرون از خودم را نبینم و نشنوم ! چون ان ادم ها هنوز هم با باورهای مسخره خودشان می گویند پدر به لطف فلان دارو یا فلان غذا یا فلان دعا بهتر شده و من یاد این حرف خدا می افتم که میگه :

    مهر بر دلهایشان زدیم تا نه ببینند نه بشنوند …..

    مرسی که اینجام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
    • -
      Parvinrmn گفته:
      مدت عضویت: 3801 روز

      ۵ سال پیش!!

      ۵ سال ازین دیدگاه می گذره

      خیلی ها تحسینم کردند

      و خودم خیلی خوشحال بودم.

      _

      این دیدگاه جدید رو مینویسم تا اعتراف کنم

      ۵ سال پیش اشتباه رفتم !!!

      چه سخت و دردناک بهش رسیدم

      چقدر زمان برد

      و چه فرصت هایی رو از دست دادم

      _

      پدرم اونقدر حالش بهتر شد تا ازدواج کرد

      بالاخره تلاش هام نتیجه داد

      ولی بنظرتون چه اتفاقی افتاد ؟

      پدرم طبق باور های خودش و خواست غیر ارادی و قلبی خودش

      با کسی ازدواج کرد

      که باور هاش بمراتب بدتر از خودش بود

      و پدرمو به بدترین نقطه پایین کشید

      قانون دنیاست

      ” کبوتر با کبوتر ، باز با باز ”

      از اون زن ب سخت ترین شکل جدا شد

      و به روزی افتاد ک از ترس از دست دادن اطرافیانش

      همشون رو از دست داد.

      و حتی خودش رو …

      _

      با اینکه شرح حال کاملی ازش ندادم و توان بیانشون رو ندارم و قصد ندارم روی اونها تمرکز کنم ،

      اما همین کافی بود

      تا ثابت کنه تلاش های من کوچکترین تاثیری در خوشبختیش نداشت .

      و من خیلی دیر این رو متوجه شدم .

      که

      ” ما توان تغییر هیچ کس رو نداریم ”

      توی این ۵ سال

      تنها اتفاقی ک افتاد این بود ک

      ب قول استاد من ظرف غذامو گذاشتم جلوی بابا

      و اون نه تنها لذت نبرد بلکه منم لذت چشیدنشون رو از دست دادم .

      و اون غذا عمر من و فرصت هام بود .

      اینو نوشتم که بگم ته ته وقت گذاشتن برای تغییر دیگران از دست دادن

      خودته ‌‌‌…

      با این حال

      بخاطر ۵ سال گذشته از خدا سپاس گزارم

      بخاطر تک تک لحظاتش

      آدمی که الان هستم

      کسی که داره ب اشتباه ۵ سال قبلش اعتراف میکنه

      قطعا بی نقص نیست

      ولی خیلی عوض شده

      الان انگیزه های گذشتمو ندارم

      اما تجربه هایی دارم که باور های الانمو ساختن

      و باعث شدن من

      بیشتر از قبل قوانین رو باور کنم .

      وقتی باور میکنی

      با جسارت بیشتری قدم بر میداری.

      تمام این ۵ سال تضادی بود

      ک بهم نشون داد

      بهترین نعمت خدا ♡《 قشنگ مهربونم 》اینه ک

      روی مسیری قدم میزاری که قوانینش ثابته

      ” خداوند هیچ گاه خلف وعده عمل نمیکند ”

      زیر پام محکمه . حمایتش ازین بیشتر؟

      مرسی که هنوزم اینجا هستم

      شاید حتی استوار تر و مومن تر از قبل♡

      استاد بهت گفتم

      چقدر ممنونتم ؟ ♡♡

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      • -
        امید کریمی گفته:
        مدت عضویت: 2310 روز

        پروین عزیز سلام!

        چقدر از محتوای نظر شما لذت بردم – خود کامنت شما یک داستانک واقعی از چیزی بود که دیگران هیچ حرفشان اهمیتی ندارد! حتی اگر بهترین دکتر ها و متخصص ها بگوییند.

        از روی داستانی که تعریف کردی میتوان یک فیلم ساخت و بیشترین فروش رو برای خودش تجربه کنه

        چقدرر داستان رو قشنگ تعریف می کنی

        احسنت به مهارت داستان گویی و نویسندگیت!

        —-

        احسنت بر تو ای دختر که بعداز 5 سال اومدی و گذشته خود رو مورد بررسی قرار دادی و باعث شدی که در پایان داستان پدر – آپدیت شده اون رو هم داشته باشیم.

        چقدر عالی هستی .. مشخصه الان کلی رشد کردی کلی پیشرفت کردی.

        کلی درس عالی یاد گرفته ای ..

        امیدوارم سالیان سال این مسیر رو ادامه بدهی و هر بار بهتر از قبل باشی…

        موفق و موید باشی

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      آیسان ب گفته:
      مدت عضویت: 2114 روز

      پروین خانم

      مرسی که اینجایی

      مرسی که اینو نوشتی

      مرسی که هستی

      خدایا مرسی که پروین جونم رو آفریدی

      خیلی لذت بردم دختر

      خیلی تحسینت می کنم

      تو غیر ممکن رو ممکن کردی

      دمت گرم ❤

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    بهمن بیجارزهی گفته:
    مدت عضویت: 3238 روز

    با سلام

    من همیشه با حرف هایی که بهم احساس بد و نشدن میداده مخالف بودم و در ذهنم بهشون پوزخند میزدم

    موقع خدمت سربازیم همه میگفتن شانسیه کجا بیفتی ولی من باور نداشتم و میگفتم حداقل زور خودم رو میزنم بعد تسلیم ولی حتما باید کاری بکنم و سرنوشت دو سالم رو خودم تعیین کنم. هم به سپاه رفتم و مقدماتشو انجام دادم هم دنبال امریه رفتم و با وجودی که بعضی ها در یکیش مونده بودند من به طور کامل موافقت دو ارگان رو گرفتم در صورتی که بقیه میگفتن پارتی میخواد و … و حتی تو لیسانسم نداری ولی من توکلم به خدا بود و شش ماه دنبالش میرفتم بدون ذره ایی شک.و دو سال خدمتمو در بهترینت ارگان شهری اونم فرمانداری گذراندم . دوستان همیشه وقتی بقیه باوری منفی میگن شما در ذهنتون به قول استاد پوزخند بزنید و تصورات خوب خودتونو دنبال کنید و بگید این جوری میکنم و اونجوری میکنم تا اثری روتون نداشته باشن. موفق و شاد باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  6. -
    آرین عبّاسی گفته:
    مدت عضویت: 1670 روز

    سلام بر خداوند بخشنده و مهربان

    درود خدمت تمامی دوستان امیدوارم در پرتو حق تعالی پیروز و موفق باشیم همگی

    خدا قوت آقای عباسمنش، خانم شایسته و سایر کادر اجرایی سایت!

    قبلا هم این فایل را شنیده بودم در یک کانال تلگرامی و بسیار فایل تاثیرگذار و عالی ای است!

    خیلی از افراد به دلیل اینکه نتوانسته اند موفق بشوند!

    نمی توانند موفقیت های افراد دیگر را باور کنند!

    پس در نتیجه به آنها مبارزه می کنند:

    فحش بهشان می دهند!

    تهدیدشان می کنند!

    دروغگو خطابشان می کنند!

    و …!

    اما نمی دانند که فقط با اینکارها خودشان را کوچک می کنند!

    و از ثروت و موفقیت دور می شوند!

    داشتن درآمد چند میلیاردی در ماه برای خیلی از افراد غیرقابل پذیرش است!

    زیرا خود آن افراد با ساعت ها تلاش صادقانه فقط چند میلیون توانسته اند در ماه در بیاورند!

    و الگوهایی از همین جنس را مشاهده کردند!

    گفتن جمله ی آخه چطور!؟

    یعنی باور نداشتن!

    یعنی قضاوت اشتباه کردن!

    وقتی چیزی را باور نکنیم، متقابلا نه می توانیم به آن چیز فکر کنیم و نه می توانیم آن چیز را ببینیم!

    مانند:

    داستان کشف قاره ی آمریکا و قدم نهادن در آن توسط کریستوف کُلوم!

    و همچنین داستان فیلم پرطرفدار فرار از زندان شائوشنگ !

    یا مانند اینکه: بعضی از افراد به وجود جن و روح باور دارند!

    و همیشه هم آنها را حس می کنند و می بینند!

    خب آنها راست می گویند، چون وجود جن و روح را باور کرده اند!

    باید بپذیرم که برای موفق شدن نیاز به داشتن یک ویژگی خاص و یا جادوگر شدن نیست!

    اگر افرادی توانسه اند به موفقیت برسند، به این معناست که راهی هایی برای موفق شدن، است؛ اما شاید فعلا ما آن را نمیدانیم و باید بریم یادش بگیریم!

    موفقیت ها، پیشرفت ها، ثروت ها و …؛ عواملی هستند که ثابت می کنند:

    می شود! می شود! می شود!

    این داستان اینترنت مارکتینگ هم جالب بود!

    استاد توانست با حفظ و تقویت باورهای خود، اولین سایت موفقیتی در ایران شود!

    او ۶ ماه قبل از طراحی سایت این ایده را در سر پرورانیده بود و با اطرافیانش در مورد آن صحبت می کرد!

    استاد توانست با اولین آپلود فایل در سایتش که در مورد هدف گذاری بود؛ در چند روز اول چیزی حدود ۵۰۰ یا ۶۰۰ کامنت دریافت کند!

    استاد همانگونه که در برگزاری سمینارهای حضوریش موفق شد، در تجربه ی کارش به صورت آنلاین هم بسیار موفق شد، با اینکه هیچ روش یا حرفه ی خاصی را بلد نبود!

    اما باور محدود کننده هم نداشت!

    استاد و سایر افراد در ابتدا، کامنت های بالایی در سایت خود نداشتند!

    این شباهت آنها بود!

    اما تفاوت آنها در:

    باورها و (می شود و نمی شود) ها بود!!!

    شرایط را ما خلق می کنیم!

    با درست کردن باورهایمان در هر بخشی، می توانیم وارد مدار درست شویم!

    و این گونه شرایط، اتفاقات و افراد خوبی هم سر راه مان قرار می گیرند!

    برای مثال:

    استاد یکسری فایل ها را در سایت بارگذاری می کند!

    و جواب، سوال های خیلی از افراد در این فایل ها وجود دارد!

    بدین ترتیب استاد و افراد با هم روبرو می شوند!

    کی اینکار را می کند!؟

    جواب: خداوند، جهان و باورهای ما و استاد!

    چون قانون جهان این است که فرکانس های مشابه همدیگر را جذب می کنند!

    اگر بخواهم بگویم که چگونه با این سایت آشنا شدم؛ باید از اینجا شروع کنم که:

    سال ها پیش مادرم از طریق یک کانال تلگرامی، با استاد آشنا شد و فایل هایش را گوش کرد و می کند!

    چندین سال بعد، منم بخاطر برخورد با تضادهای زیاد تصمیم گرفتم به این مسیر وارد شوم! (منظور از مسیر: شناخت قوانین کیهانی و اجرای آگاهانه آنها در همه ی لحظات زندگی برای رسیدن به خواسته ها و اهداف و بهتر کردن جهان هستی!)

    و از وقتی که تصمیم گرفتم: از همان کانال تلگرامی شروع کردم، سپس در سایت استاد عضو شدم و شروع به یادگیری مطالب کردم!

    الان هم در این مرحله ی زیبا قرار دارم!

    استاد با خود این گونه فکر کرد که:

    یک قانون مشخصی است که من را در اجرای سمینار هایم موفق کرده، پس تو همین کار آنلاین، هم موفقم می کند!

    و حتی سریعتر موفقم می کند چرا که باورهایم بهتر شده و تکاملم را طی کرده ام!

    در انجام هر کاری می توانیم با عشق ورزیدن به آن به راحتی موفق شویم!

    داستان اون کلیپ انگیزشی شما هم که در اون کانال تلگرامی خاص، قرار گرفته بود، خیلی برایم جالب بود!

    وقتی چیزی را نداریم، به این معناست که باورهایمان را باید درست کنیم!

    از همین جمله یک ایده ی خوب گرفتم!

    اون هم این بود که:

    استاد در سریال زندگی در بهشت، نشان داده که هر وقت چیزی را بخواهد، به راحتی اراده کرده و می رود آن را تهیه می کند!

    خیلی از دوستان هم در نظرات به این موضوع اشاره کرده بودند!

    من هم گفتم: خب، بیا من هم این عادت را در خودم ایجاد کنم!

    و تصمیم بر آن شد که امروز عصر بروم بازار، باتری ساعتم را که مدّت ها بود، تمام شده بود و قصد تعویضش را داشتم؛ اما هِی امروز و فردا می کردم را عوض کنم!

    هر موفقیت، درآمد، ثروت، پیشرفت و …، که کسی آن را کسب می کند!

    به این معناست که: ما هم می توانیم آن را کسب کنیم!

    به عبارت دیگر ما باید به اطرافمان نگاه کرده و از افراد موفق الگو بگیریم!

    این همه انرژی مثبت و موفقیت های متعدد را در هیچ سایتی نیافتم!

    قبل از رسیدن به اهدافمان، سعی کنیم اهداف جدیدی را برای خود ایجاد کنیم!

    اگر کسی به چیزی نرسیده، به این معنا نیست که: هیچکس نتواند برسد!!!

    و اگر کسی به موفقیتی رسیده، به این معناست که: صد درصد ما هم می توانیم برسیم!!!

    بیآیید باورهایمان را بزرگتر کنیم!

    به جای اینکه خواسته ها را کوچکتر کنیم!

    باور های بزرگ برای خواسته های بزرگ!!!

    باورها هستند که ملاک اصلی موفقیت اند!

    نه: موقعیت مکانی، ویژگی های جسمانی خاص، اسم های خاص، مُد خاص، تکه کلام خاص و …!!!

    باید باور داشته باشیم که با روش های ساده هم می توان کسب درآمد کرد!

    یادش بخیر: چند سال پیش با فروش دستبندهایی که خودم می ساختم؛ در پارک محله یمان در چند هفته حدود ۳۰ هزارتومان درآمد کسب کردم!

    برای یک آدم( ۱۲،۱۳ )ساله رقم خوبی بود!!!

    یاد بگیریم موفقیت های افراد را تحسین کنیم!

    برایشان آرزوی خوشبختی و موفقیت بیشتر کنیم!

    بگوییم: ماشاالله، خدا به او و به همه ی ما بیشتر بدهد!

    این گونه درهایی از نعمت و رحمت خداوند به زندگی ما نیز باز می شود!

    سایت استاد بخاطر وجود باورهای استاد؛ جز سایت های موفق شده است!

    نه بخاطر کدنویسی، دامِین یا قالب های خاص و …!

    روی باورهای خود، کار کنیم!

    هر فکری که احساس بدی از قبیل:

    ناتوانی، ترس، نگرانی، دل شوره و … را به ما می دهد!

    دور بریزیم!

    مهم نیست چه کسی آن را بگوید و یا چه چیزی آن را ایجاد کند!

    حالا اگر فکری:

    به ما احساس خوبی می دهد، به ما احساس قدرت می دهد و …!

    پس آن فکر را بسازیم و بهش بال و پر بدیم!

    مثالی از باورهای محدود کننده که به من از طُرُق مختلف گفته شده:

    فقط با درس خواندن می توان، موفق شد!

    و …!

    مثالی از باورهای خوب که از طُرُق مختلف به من گفته شده و بهم قدرت و انگیزه داده اند:

    در هر راهی که قدم بِنَهی، با پایداری در آن راه، طی کردن تکاملت و عشق ورزیدن به آن، به هر موفقیت، خواسته و هدفی که بخواهی؛ میتوانی برسی!

    و …!

    باورهای بد چیزی جز یک دروغ محدود کننده نیستند!

    بسیار فایل عالی بود و کلی درس و جای صحبت داشت!

    سپاسگزار خداوند هستم که من را به مسیر زیبایی، موفقیت، ثروت، کارها و افکار مثبت و تحقق اهداف و خواسته هایم، هدایت می کند!

    ممنونم آقای عباسمنش، خانم شایسته و سایر اعضای سایت

    در پناه خداوند، با باورهای درست، سعادتمند باشیم همگی در دنیا و آخرت!

    آرین عبّاسی ۱۷ ساله از تهران

    من بهترین هستم؛ چون همیشه به دنبال تغییر و تقویت باورهایم هستم و با پیدا کردن الگوهای مناسب به تمامی خواسته ها و اهدافم رسیده ام، می رسم و خواهم رسید!

    بدرود!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  7. -
    علی ثروتمند گفته:
    مدت عضویت: 2102 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    با عرض سلام و ادب فراوان خدمت استاد عزیز و کلیه دوستان و همفرکانسی های عزیزم

    من قول دادم یه داستان دیگر از خودم براتون بذارم راجع به اینکه باورهامون چ جوری کار میکنن

    من داستان اولمو دیروز گذاشتم و از استاد عزیز و کلیه دوستانی که کامنت منو لایک کردن تشکر میکنم که باعث شدن با روحیه بالایی بیام و داستان دیگه خودمو براتون بنویسم

    استاد و دوستان عزیزم من زمستان سال ۱۳۸۸ حدودا ۳ ۴ ماهی بیکار بودم و تو بیکاری نمیدونستم چکار کنم زمستان بود همه جا سرد و هوای برفی تو منطقه ما و من فقط کارم شده بود خوردن و خوابیدن

    یه روز از همون روزها من رفتم سراغ کتابهایم ی دفعه چشمم افتاد به دوتا کتاب

    دوتا کتاب قدرت فکر جلد یک و دو ژوزف مورفی بود و منم بیکار بودم و از بیکاری شروع کردم به خواندن و تا اون موقع اصلا نمیدونستم اصلا فکر چه قدرتی داره هرچند الان هم خیلی نمیدونم

    و شروع کردم به خواندن کتاب و داستانهای جالبی که تو کتاب بود منو ترغیب کرد که ادامه بدم به خواندنش شب و روز شروع کردم به خواندن کتاب ها و به قول استاد منم انگار یه چیزی در درونم میگفت که اینا راسته و باهاش مقاومتی نداشتم

    چون اون موقع ۲۲سالم بود زیاد برام مهم نبود که حالا باید حتما کار خوبی داشته باشم یا پول زیادی داشته باشم بخاطر اینکه وقت داشتم یعنی هنوز اوایل جوانیم بود

    برا همین منم شروع کردم به عملی کردن نکات و چیزایی که تو کتاب بود و به خودم تلقین کردم که پیمانکارم و نیروهای زیادی برام کار میکنن و ماشین هیوندای اکسنت سفید دارم و باهاش میرم دهاتمون و هروقت یادم میوفتاد خودمو تو اون حالت تصور میکردم و حدودا یک ماهی من این کار رو تکرار میکردم

    و البته یه چیزی بگم من فقط خواستم ببینم جواب میده یا نه و منم اومدم وضعیت دلخواهم رو تصور کردم

    اون موقع وضعیتم یه جوری بود که بیکار بودم یه هزاری پول نداشتم هیچی نداشتم حتی برا پول تو جیبی هم باید قرض میکردم

    اتفاقی که افتاد بعد۶ماه که شد برج ۳ سال ۸۹ من ۱۰۰ هزار از داداشم قرض کردم اومدم جزیره قشم و یه کار کوچک ۲۰۰ متری از یه شرکتی گرفتم و پیمانکاری سفت کاری رو برداشتم و انجام دادم بعدش که کارم خوب بود رئیس شرکت بهم گفت که یه کاری هست خودم ناظرشم پپمانکار اون کار اعصابم رو خورد کرده بلد نیست کارو انجام بده و ساختمان هم مال یکی از کله گنده‌های قشمه برو برام انجام بده که آبروم در خطره

    البته یه چیزی الان بگم که شرکت یه پیمانکار دیگه هم داشت که تقریبا همشهری رئیس شرکت بودن و از قبل من با شرکت کار میکرد و همش در تلاش بود که منو خراب کنه ولی من اهمیت ندادم و فقط فکر و هدفم کار خودم بود

    بعد من رفتم سر اون کار و سقف اول رو که زدم رئیس شرکت خیلی خوشحال شد و گفت یه بار بزرگی از رو دوشم برداشتی و گفت که ۳ماهه من درگیر این ساختمان هستم فقط فونداسیونش رو زدن اونم با هزار تا ایراد ولی تو توی ۱۰ روز سقفش زدی و انقدر تمیز کار کردی و از لحاظ فنی هم کارت بدون ایراده

    خلاصه دیگه رئیس شرکت که ناظر ساختمان هم بود بهم اطمینان کرد و اصلا سر ساختمان هم نیومد و حتی برای نظارت بعضی از ساختماناش به من میگفت میرفتم کار رو تحویل میگرفتم

    یه نکته جالب بگم رئیس شرکت یه ماشین میتسوبیشی شاسی بلند آت‌لاندر رنگ دولفینی پلاک قشم داشت و من پیش اون یکی پیمانکار گفتم که از ماشین مهندس خوشم میاد و دوس دارم مال من باشه

    یه روز همین جوری وایساده بودیم که همون پیمانکار که با منم جور نبود گفت مهندس علی از ماشینت خوشش اومده نمیدونم قصدش چی بود ولی گفت

    دیدم مهندس همون رئیس شرکت گفت اره علی؟

    ماشینو دوس داری؟

    منم گفتم اره

    دیدم گفت اتفاقا یه ماشین پاجیرو معامله کردم فردا میارن برام اینو میخواستم بدم خانمم ولی انگار قسمت توه

    منم گفتم مهندس شوخی کردم بابا من پول ندارم

    گفت اشکال نداره برام که داری کار میکنی خورد خورد ازت کم میکنم

    روز بعدش رفتم ماشین رو گرفتم و انقدر خوشحال شدم دقیقا این اتفاق ۲ماه بعد اینکه من بیام قشم اتفاق افتاد

    بعدش که کارو تموم کردم یه روز اومد و گفت یه کار بزرگی هست ۱۰ هزار متر سقف با ۵ هزار متر فونداسیونش

    بهم قیمت بده؟

    منم گفتم قیمت نمیدونم حالا باید نقشه ها رو نگاه کنم بهت میگم

    بعدش گفت اون یکی پیمانکار متری ۲۰ قیمت داده ولی به تو میدم متری ۲۵ بیا کارش کن

    من دوس دارم تو انجامش بدی فقط ما باید ۵هزار متر فونداسیون با ۱۰ هزار متر سقف رو ۴ماهه تحویل بدیم

    منم بدون معطلی قبول کردم

    خیلی خوشحال شدم

    ولی همه چی برام عادی داشت جلوه میکرد

    و من اصلا یادم نبود که بابا من اینا رو قبلا تصور کردم اصلا نمیدونستم جریان از کجا آب میخوره

    خلاصه ما شروع کردیم به کار و اولش فکر نیرو بودم که حداقل من ۵۰ تا نیرو باید میذاشتم که بتونم ۴ماهه کارو جمع کنم و این فکر نیرو داشت عذابم میداد و این نجواهای شیطان که

    نیرو نیست

    تو تجربه کار بزرگ نداری

    ۲تا کار کوچک انجام دادی فکر کردی خبریه

    تو نمی تونی تو ۴ ماه کار رو جمع کنی

    ۵۰ تا نیرو از کجا میخوای بیاری؟

    و این نجواها مدام تو سرم داشت می چرخید و من قانون رو اون موقع نمیدونستم

    درسته کتابها رو خونده بودم ولی قانون رو نمیدونستم

    بعدش که شروع کردیم کاره رو غلطک افتاد نیرو خودش میومد با پای خودش تا جایی که تو یه برهه‌ای من حتی نیروهایم به ۶۰ نفر هم رسیدن

    کاره انقدر خوب پیش می رفت که انگار یه نفر داشت کارها رو برام انجام میداد

    من تو ۴ ماه کار رو جمع کردم و تونستم ۱۵۰ میلیون تومان تو عرض ۴ ماه پول خالص در بیارم البته با دلار ۱۰۰۰ تومان سال ۸۹

    منی که ۸ماه قبل ۱۰۰ هزار از داداشم قرض کردم اومدم جزیره قشم بعد ۸ماه با یه میتسوبیشی اوتلاندر پلاک قسم و ۱۵۰ میلیون پول برگشتم شهرستان

    و این بخاطر این بود که من یه باور رو تو خودم ساخته بودم

    باور اینکه من پیمانکارم و کلی کارگر دارم

    و چون رها کرده بودم بهش نچسبیده بودم یعنی اصلا یادم نبود که بخوام بهش فکر کنم

    یادمه وقتی من تصور میکردم که پیمانکارم به نشدنش فکر نکردم یعنی فقط خواستم امتحان کنم

    خیلی بیشتر از توقعات و تصورات من اتفاق افتاد و این بخاطر اون باور بود

    و حتی نجواهای شیطان هم جلودار باور من نبود چون باورم خالص بود

    امیدوارم تونسته باشم حق مطلب رو ادا کنم

    خیلی دوستون دارم بامید دیدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
    • -
      آیسان ب گفته:
      مدت عضویت: 2114 روز

      دوست عزیز

      خیلی مفید بود

      مرسی که به اشتراک گذاشتید

      اینکه ما قبل از رسیدن به یه خواسته خودمون رو در اون حال ببینیم و تجسم کنیم یکی از بهترین روش هاست

      این تجربه در مورد من هم صدق می کنه

      زمانی که من می خواستم امتحان تیزهوشان بدم

      اصلا برام مهم نبود

      و طول سال بیشتر داشتم کتاب های قانون جذب می خوندم

      ولی دو ماه آخر گفتم با قانون امتحان کنم و ببینم چی میشه

      و اصلا برام نتیجه مهم نبود با اینکه روزی ۹ ساعت خوندم اون دو ماه رو

      می گفتم خدایا … من خواسته هام خیلی بزرگ تره و لیاقتم هم خیلی بیشتر از اینه ولی خوشحال میشم اگه این اتفاق بیوفته

      بلاخره باعث شادی و افتخار پدر و مادرم میشه

      و بوم ! اتفاقی افتاد که هیچ کس فکرشو نمی کرد

      از کل استان فقط ۱۸ نفر برمیداشتن و منی که فقط تو دو ماه خودمو حاضر کردم شدم نفر سوم …با اینکه خیلی ها که از دو سال پیش شروع کرده بودن قبول نشدن

      الان به بابام میگم میگه که نه چون تو نمره منفی نیاوردی که قبول شدی

      ولی خودم که میدونم … اون حس خوبه … اون حس لیاقته … اون رهایی که من اصلا مهم نبود برام و داشتم فقط علم کسب می کردم باعث این موضوع شد

      خدا رو صد هزار مرتبه شکر

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      lalehR گفته:
      مدت عضویت: 2559 روز

      سلام از خواندن پیام شما بسیارخوشحال شدم جناب آقای ثروتمند شما و بااین باورهای خفن اونم با سن کم تحسین میکنم

      نتایج شما فوق العاده بود❤️

      وخیلی لذت بردم یکی از بهترین نشانه های امروزم بود

      از شما بسیار سپاسگذارم

      که تجربیات ارزشمندتون دراختیار

      ما میذارید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    هادی جستجوگر گفته:
    مدت عضویت: 3818 روز

    هم مدار بودن وابسته به فاصله نیست، دیروز داشتم مطلبی در رابطه با مدل های ذهنی می خوندم، در این کتاب و فایل دیگه توضیح داده بود که مدل های ذهنی هرکس وابسته به باورها و تصویر های ذهنی اوست. باور ها مدل ذهنی ما را می سازند، حقیقت بسیار عظیم تر از آن چیزی است که به واسطه مدل های ذهنی به دست می آیند، مدل ذهنی ما وابسته به باورهای ماست. در دنیا مسیرهای حرکت برای ما بسیار زیادند و باورهای ما آنها را محدود می کنند.

    بحث امروز دقیقا مرتبط با آن موضوع بود، من دانستم باورها زندگی ما را می سازند و در راه فهمیدن این دانسته قدم برداشتم، اتفاقا سوال من هم این بود که چرا در زمینه کاریم با سابقه زیاد هنئز به نتایج زیادی نرسیده ام ودلیل اش را دانسته ام که باورهای ماست، دوستان باورها را باور داشته باشید، نه اینکه فقط بشنوید.

    باشنیدن این فایل روز به روز به درست بودن مسیر حرکتم ایمان می آورم وقبول دارم که باورهایم در مسیر درست است. امیدوارم شما در کارتان موفق باشید وانشالله من هم در مسیر درست قدم بردارم وبتوانم سریع تر به آن مسیر و آن مدار برسم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
    • -
      محمد کرمی گفته:
      مدت عضویت: 1220 روز

      آقای جستجو گر عزیز سلام

      ممنون و سپاسگزار شما هستم که اینقدر قشنگ باورها و سیستهای ذهنی توضیح دادین برامون

      امروز یک مطلب در مورد ذهن و کارکردش خوندم که دوسدارم اینجا بنویسم چون بی ربط به کامنت شما نیست

      باورها چیزهایی هستن که ما میبینم ،میشنویم ،در موردش صحبت میکنیم

      به همین سادگی و دلیل اینکه استاد اینقدر تاکید دارن برای وردیها ما یعنی چیزهایی که میبینم و میشنویم همین موضوع هستش

      چون با ورودیها باورهای ما ساخته میشن و باورهای مثل جا پاهای هستن که ما رو به سمت هدفمون هدایت میکنن

      یعنی من اگه باور کنم با سرمایه زیاد باید وار خودمو راه بندازم ایدهایی بهم گفته میشه که با سرمایه زیاد اینکارو انجام بدم چون باورش دارم

      ولی اگه باور کنم با سرمایه کم میتونم اینکارو کنم ایدها با سرمایه کم به من گفته میشه به همین راحتی

      ولی ساخت باور و تغییرش در این مثال

      با تکرار اینکه بدون سرمایه زیاد میشه به موفقیت رسید بطوری که بارها اینو تکرار کنیم تا نشانهاشو ببینیم

      وقتی نشانهاشو ببینم باید تایید کنیم که باورها داره کار میکنه ،حالا این نشانها میتونه همه چی باشه از صحبت اطرافیان و یا دیدن توی تلوزیون یا با کسی ملاقات کردن که همچین کاری کرده با سرمایه صفر

      و اینطوری باورت ساخته میشه و ایدها بهت داده میشه به واسطه باورت که استارت کاریو بزنی بدون سرمایه

      سپاسگزارم ازتون دوست عزیز بایت نوشتن همچین کامنت زیبایی که منو واداشت که نظرات خودمو بنویسم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    سمانه ... گفته:
    مدت عضویت: 3731 روز

    سلام بر استاد عباس منش و گروه تحقیقاتی استاد

    ممنونم به خاطر فایل رایگانتون.

    واقعا به این جمله تو زندگیم رسیم که هر حرفی رو باور نکنید.میخام در مورد یکسری از باورهای مخالف جامعه و اینکه چطور افرادی بودند که در کمال ناباوری دیگران موفقیت هایی را کسب کردند.

    1- مثلا در مورد خودم در زمان ازدواجم اطرافین تو محل کار ، فامیل و دوستان همه میگفتند مگر فرد مناسب مرد زندگی واسه ازدواج پیدا میشه اونهایی که شاخص هستند قبل از سن 25 سالگی همشون ازدواج کردند واونهایی که موندند همه اهل خلاف یا خیلی از نظر مالی و موقعیتی در شرایط نامطلوبی هستند و دخترهای د سطح فرهنگی و خانوادگی مشابه من کسی واسشون نیس اگه هم هست شرایط مالی و فرهنگی خیلی پایین تر داره.من باورش نکردم و همیشه میگفتم واسه من هست. در کمال ناباوری فامیل و شایدم خانواده خیلی راحت و سریع با پسری پاک و خانواده دار و پولدار و با فرهنگ در سن 27 سالگی با یک سال اختلاف سن ازدواج کردم. خودم همه چیز واسم عادی بود و خودم رو همیشه لایق بهترینها و حتی بهتر از این شرایط میدونم. این تجربه منه صادقانه واسه دخترهای مجرد گروه.

    2- یکی از الگو های دیگه از نزدیکانم هستند که در کمال ناباوری همه حتی پدر و مادرخودشون با اینکه دانشگاه آزاد دندانپزشکی درس خونده بودند راحت سال اول تو تخصص در یکی از بهترین دانشگاه های ایران قبول شدند . در حالی که تو دوستان داشتیم کسی که دانشگاه سراسری با سه سال امتحان دادن قبول نشده بود.

    3-باور اینکه خانها بعد ازدواج چاق میشوند و بد بچه دار شدن دیگه میترکند خیلی خیلی شایعه ولی خودم دیدم یکی از نزدیکان که با وجود اینکه کودکی و نوجوانی تپل بود و همه آینده چاقی رو واسش مصور بودند ولی الان بدون هیچ عمل جراحی با 34 سال سن با وجود بچه خیلی خیلی اندام متناسبی داره

    4- باور اینکه دختری که طلاق گرفت باید بره بمیره یا با یه مرد متاهل یا مطلقه ازدواج کنه. تو دوستهای خواهرم دو خانم جوان مطلقه بودند که با پسران مجرد با وضع مالی و خانوادگی عالی ازدواج کردند و هر کدام الان صاحب فرزند هستند.

    امیدوارم تونسته باشم به دوستانم مخصوصا خانمها کمک کر ده باشم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
    • -
      ماری جون گفته:
      مدت عضویت: 3285 روز

      سلام عزیزم

      من تمام این نمونه هایی رو که نوشتین تو آشناهام و نزدیکام دارم و برام ملموسه.

      دقیقا درسته،ولی توجه نمیکنیم بهشون،مثه کشتیه ،اصن نمیبینیمشون ولی تو مدار که قرار میگیریم ،هر کس یه چیزی میگه داریم راهنمایی میشیم و مدام میگیم ،عه آره درسته همینه خودشه چه جالب چرا تا حالا متوجه نشدم.

      سپاسگزارم دوسته خوبم بابت یادآوریت.

      با آرزوی ثروتمندی در مکان و زمان برا همه مردم دنیا

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      رویا محمدیان گفته:
      مدت عضویت: 1106 روز

      سلام سمانه جان

      خوشحالم که هدایت شدم به کامنتت

      منم همه ی این موارد رو دور و برم دیدم ولی چرا برام باورهاشون شکل نگرفته واقعا برام جای تامل داره

      ممنونم از کامنتت باعث شد بیشتر روی ساختن باور کار کنم و هر نمونه ای رو از اعماق وجود تایید کنم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    هما خاکپور گفته:
    مدت عضویت: 2287 روز

    سلام خانم شایسته عزیزم و استاد خوبم

    تحسین کردن ـموضوعی که مدتی قبل باهاش اشنا شدم و حالا میتونم بفهمم یعنی چی باید واقعا به خاطر فایل های سفر به دور امریکا ازتونـ تشکر کنم چون من خیلی از مطالب رو با چشم هام دیدم و اینـ باعث شد تا اگاهی هاروخیلی بهتر درک کنم و سعی کنم توی زندگیمـ به کار ببرم پس هر چیز خوبی رو که اطرافت میبینی تحسین کن فکر کنم توی یک از فایل ها شنیدم اگه میخوای چیز وارد زندگیت بشه شروع کن به تحسین کردن با قلبت نه فقط گفتن استاد عزیزم دوستتون دارم و از خدا سپاسگزارم که من رو با قوانین جهان اشنا کرد و هر روز دارم این هارو کار میکنم . باید بگم من خودم همیشه دلمـ میخواست موفق بشم من قبل از اشنای با استاد و اگاهی هاشون یک سری اطلاعات توی کانال داشتم ولی همیشه یک چیز رو درک نمیکردم هیچ وقت نمیتونستم قبولش کنم هیچ وقت اون زمان من سعی میکردم تا جای که امکان داره به سمت مشاور های ایرانی نرم اصلا پس فقط خارجی رو دنبال میکردم اون هام اینقدر از نظم صبح زود بیدار شدن میگفتن که من واقعا نا امید وخسته میشدم و اگه یک روز دیر بیدار میشدم تا شب حالم بد و بد بود و اون زمان از قوانین خداوند اطلاعی نداشتم اتفاقات بد برامـ ادامه دار میفتاد بعد از اونـ زمان کانال به طریقی بسته شد من خداوند رو خیلی دوست داشتم از همون اول همیشه حرف هام رو باهاش میزدم اون زمان هم بهش گفتم خدایا اینم بسته شد چی کار کنم بعد گفتم کسی رو انسانی رو به من نشون بده که با تو به موفقیت رسیده باشه به راحتی اسونی خب میدیدم ادم های موفقی رو که ساعت ده صبح از خواب بیدار میشن و راحت پول میساختن و کار کمتر پول بیشتر و خیلی تاکید داشتم ومیگفتم مگه نمیگن قران مسیر موفقیت توی تمام جنبه های زندگی هست اینو بهم نشون بده من سخرانی یک فرد مشهور رو میشندیم اما اونم یک چیز رو نمیگفت من یک خلا داشتم باید پر میشد و اون قران بود اونـ بهترین سخنرانی بود که تا اون موقع دیده بودم اون فرد مسیحی بودو تمام ادم های مذهبی که من دیده بودم و ادعا داشتند حتی یک بار هم قران رو باز نکرده بودند یا فقط اون رو عربی میخوندن من دنبال الگو بودم

    خیلی برام مهم بود بدونم کسی با قران به موفقیت توی تمام جنبه ی زندگی اش رسیده باشه تاا ینکه یک تبلیغ که از استاد توی کانال دیدم رفتم فایل توحیدی رو گوش دادم و گفتم خدایا تو جوابم رو دادی دیگه فقط اون هارو گوش میدادم تا اینکه من با لطف خداوند عزیزم توی این مسیر موندم و از خداوند میخوام کمکم کنه تا باز هم قوانین جهان رو بهتر و بهتر درک کم و بتونم بار ها و بار ها قران رو بخونم و تفکر کنم خدایا عاشقتم با کمک خدا به خواسته هامـمیرسم پس فقط لذت میبرم چون ـلذت مسیر مهمه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 32 رای: